این بار به اتفاق هم سوار موتور شدیم و در زیر آتش شدید دشمن به خط مقدم رفتیم، وقتی آقا مهدی او را مورد عتاب و خطاب قرار داد که چرا به عقب نیامدی، جواد با خونسردی گفت: آقا، میبینید که منطقه چقدر حساس است، اینجا را هم که نمیشد رها کنم!
شهید «محمدجواد عابدی» در سال 1340 در قم، پا به عالم خاکی گذاشت. او پله پله، مراحل تحصیل را با موفقیت گذراند. تحصیلات دبیرستانیاش را طی میکرد که با امام خمینی و مبارزان انقلابی آشنا شد و به عرصه مبارزه با طاغوت قدم گذاشت.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی به تحصیل خود ادامه داد و در سال 1359 در رشته اقتصاد دیپلم گرفت. محمدجواد، پس از آن به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمد و سپس با حضور دائمی خود در جنگ، به ندای امام لبیک گفت.
در جبهه، مسئولیتهای گوناگونی همچون فرماندهی گردان، فرماندهی تیپ و فرماندهی عملیات لشگر را به عهده داشت و در میادین مختلف نبرد، چندین بار به سختی مجروح شد.
در سال 1364 دوره عالی فرماندهی پیاده را در پادگان خاتم الانبیاء (ص) تهران گذراند و سرانجام در 7 اسفند 1365 در منطقه شلمچه و در عملیّات کربلای 5 در اثر قطع شدن دست و پایش با اصابت ترکش، به فیض عظیم شهادت نایل شد.
***
روایت زیر خاطرهای از این شهید 25 ساله است که از ناصر شریفی یکی از همرزمان نقل شده است: در عملیات خیبر بیشترین ضربه متوجه گردان امام سجاد (ع) شده بود. حساسیت منطقه، پایمردی بچهها را به دنبال داشت و موجب شد آنها با همه توان در مقابل دشمن ایستادگی کنند و جزایر مجنون را از شر دشمن در امان دارند.
در همین گیر و دار «آقا مهدی زینالدین» خبر سلامتی «جواد عابدی» فرمانده گردان را از من گرفت و گفت: چند وقتی است «جواد» را نمیبینم، گفتم: او در خط مقدم مانده است.
سوار موتور شدم، خودم را رساندم به خط، اما هر چه اصرار کردم، «آقا جواد» در جبهه ماند و حاضر نشد آنجا را ترک کند. با ناامیدی برگشتم و موضوع را به اطلاع «آقا مهدی» رساندم.
این بار به اتفاق هم سوار موتور شدیم و در زیر آتش شدید دشمن به خط مقدم رفتیم، وقتی آقا مهدی او را مورد عتاب و خطاب قرار داد که چرا به عقب نیامدی، جواد با خونسردی گفت: آقا، میبینید که منطقه چقدر حساس است، اینجا را هم که نمیشد رها کنم!
شجاع بود، بر سر راه دشمن مینشست و به او کمین میزد. گاهی اوقات دشمن تا فاصله 10 متری نزدیک میشد، بعد «آقا جواد» او را در مورد هدف قرار میداد.
«جواد عابدی» در آخرین مرتبه که مجروح شد، با آرامش خاصی خوابید، لحظاتی بعد، فارغ بال، سر بر آستان دوست گذاشت و به آرزوی خود رسید.