معناى فهم اجتماعى نص، فهم نص در پرتو ارتکاز همگانىاى است که افراد در نتیجه تجربه همگانى و ذوق یکپارچه و واحد در آن مشترکند و از این رو این فهم اجتماعى از فهم لفظى و لغوى نص تفاوت دارد.

فکر مىکنم، این نخستین بار است که متنى را از فقیهى اسلامى، که پرورده مدرسه امام صادق(ع) است مىخوانم، که در آن گستردهترین نظریه عنصر »فهم اجتماعى نص« ارائه شده و در آن تفاوت میان مدلول لغوى- لفظى نص و مدلول اجتماعى آن، به صورت موشکافانه و ژرف بررسى شده و حدود مشروع مدلول اجتماعى نیز مشخص شده است.
به رغم آن که فقها در ممارست کار فقهىشان و در حوزههاى استنباط از نص، عنصر فهم اجتماعى را در فرایند فهم دلیل، در کنار بعد لفظى دلالت، وارد و برآن اتکا مىکنند، اما آنان غالباً در فرایند فهم دلیل، بعد لفظى را از بعد اجتماعى به عنوان دو بعد متمایز که هر کدام ملاک و حدود جداگانه اى دارند، تفکیک نمىکنند، بلکه این دو بعد در کار آنان به صورت دوگانه و تحت نام واحدى که »ظهور« است به کار برده مىشود.
نخستین بار با مطالعه برخى بخشهاى کتاب مجدّد جاودانه »فقه الامام الصادق«، تألیف استاد ما، حجّت بزرگ، شیخ محمدجواد مغنیه درباره عنصر فهم اجتماعى نص، مطلبى مىخوانیم، که فقه جعفرى با این کتاب ابداعى، به لحاظ روش و بیان، تصویرى درخشان یافته است.
در چند جاى این کتاب ارزشمند بر عنصر اجتماعى فهم دلیل، تفکیک میان آن و بعد لفظى ناب آن تأکید شده است، حال براى این که ایده کتاب را درباره فهم اجتماعى نص و محتوا و نقش این فهم در استنباط حکم از نص را توضیح دهیم، لازم است ابتدا از ظهور سخن بگوییم.
حجیت ظهور
یکى از امورى که به لحاظ مبدئى و بنیادین در علم اصول محل اجماع است، اصل حجیت ظهور است. این اصل ایجاب مىکند که هر خطاب شرعىاى را، در صورتى که قرینه اى برخلاف ظهورش وجود نداشته باشد، حمل بر ظاهر کنیم. ظهور نیز چنان که در مباحث اصولى آمده، درجه اى خاص از دلالت کلام است که معنایى را که بدان اشاره مىکنیم، برآمده از ظاهر کلام و متناسب با آن از هر معنایى دیگر قرار مىدهد؛ زیرا گاهى یک لفظ مىتواند براى تعبیر از معانى متعدد به کار رود، اما معناى ظاهرى اش یک معناى خاص از این معانى است.
مانند لفظ شیر که گاهى براى حیوان درنده به کار مىرود و گفته مىشود که شیر سلطان جنگل است و گاه هم کنایه از شجاعت است، که گفته مىشود فلانى شیر است. اما لفظ شیر را وقتى، گسسته از قرائن خاص لحاظ مىکنیم، در مىیابیم که معناى ظاهرىاش همان معناى اول است؛ زیرا ماهیت لغوى اسد بیش از آن که دلالت بر انسان شجاع داشته باشد، دلالت بر حیوان درنده دارد و از اینرو، این معنا تناسب بیشترى با لفظ شیر دارد.
انواع ظهور
ظهورى که بنا به تعریف پیش گفته، درجه اى معین از دلالت لفظ بر معنا را دارد محصول دو نوع دلالت است:
نخست: دلالت لفظى قراردادى، یا دلالتهاى ناشى از قرارداد لغت (واژه) چنان که واژه شیر، معناى ظاهرىاش حیوان درنده است، نه انسان شجاع؛ زیرا براى دلالت براین معنا قرار داده شده است.
دوم: دلالت لفظى سیاقى؛ یا دلالتهاى برآمده از سخن و شیوه تعبیر؛ به عنوان مثال وقتى گفته مىشود که غسل جمعه به جا آورید که ثواب دارد، مىفهمیم که غسل جمعه مستحب است، نه واجب؛ زیرا شیوه بیان نشان مىدهد که الزام و وجوبى در این جا مطرح نیست.درست است که انجام واجبات هم ثواب دارد، اما اگر غسل جمعه واجب مىبود باید شیوه بیان عوض مىشد و به جاى ترغیب به ثواب، شیوه ترساندن از عذاب به کار گرفته مىشد و لذا از مجموع دلالت هاى سیاقى و قراردادى، ظهور لفظى شکل مىگیرد و معناى لفظ با این دلالتها هماهنگ است.
اما این که این نوع دلالتهاى قراردادى و سیاقى چگونه زاده مىشود و شکل مىگیرد و چه رابطه اى میان آنها وجود دارد و چگونه مىتوانیم نوع دلالت قراردادى و سیاقى هر سخن را معین و اثبات کنیم و این که آیا هر فرد مىتواند چارچوب زبانى خاص خود را معیار تعیین این دلالتها قرار دهد و یا این که باید چارچوب زبانى عمومى معیار آن باشد و این که، همان چارچوب زبانى عمومى چگونه معیارى است و آیا چارچوب زبانى عمومى عصر صدور نص معیار است و یا رجوع به چارچوب زبانى عمومى معاصر نیز به رغم تحول و پویایى زبان کفایت مىکند؟
تمام این پرسشها و بیش از آنها، در دایره مقتضیات فرایند استنباط در بحث اصولى مرتبط با حجیت ظهور مىگنجد و این جا تنها خواستیم تصورى خلاصه از ظهور لفظى ارائه داده باشیم تا با بعد لفظى و زبانى فرایند فهم نص آشنا شده باشیم، تا به زاویه تازهاى برسیم، که کتاب »فقه الامام الصادق« بررسى کرده و آن همانا بعد اجتماعىاین فرایند است.
بعد اجتماعى فهم نص
پرسشى که باید در این جا مطرح کنیم این است که، آیا شخصى که مىکوشد تا نص را بفهمد، در صورتى که دلالتهاى لفظى قراردادى و سیاقى را احصا کرد و داده لغوى نص را دریافت، به معناى نهایى آن دست یافته است؟
پاسخ این پرسش به طور یکجا هم مثبت و هم منفى است؛ زیرا پاسخ، مثبت است، در صورتى که فرض کنیم این شخصى که مىخواهد نص شرعى را بفهمد، انسانى باشد که تنها با زبان سروکار دارد و از زبان الهام مىگیرد و زبان را مىشناسد و دلالتهاى قراردادى و سیاقى الفاظ را درک مىکند و هیچ تخصص دیگرى ندارد، لذا چنین انسان زبان شناس و لغوى که تخصصى غیر از زبان ندارد، کارش در فهم نص، محدود به گردآورى دلالتهاى قراردادى و سیاقى و معین کردن ظهور لفظى براساس این دلالتهاست.
علامه مغنیه در کتاب »فقه الامام الصادق«، قاعده اى ذکر کرده اند که حدود فهم اجتماعى را معین مىکند، که به نظر ایشان مىتوان در استنباط حکم شرعى از نص بدان تکیه کرد. این قاعده چنین است: »اگر نص، به عبادت مرتبط باشد، واجب است آن را بر مبناى لغوى و لفظى محض فهمید و جایز نیست بر اساس ارتکاز اجتماعى پیشین فهمیده شود«. |
اما پاسخ، در صورتى منفى است که شخصى که مىکوشد تا نص را بفهمد، انسانى باشد که با دیگر عقلاى هم نوع خویش در حوزههاى مختلف حیاتى، زندگى اى اجتماعى داشته باشد؛ زیرا افرادى که حیاتى اجتماعى از این دست دارند، تجربه مشترک و ذهنیت واحدى برایشان شکل مىگیرد که در کنار تجربه و رویکرد شخصى، متمایز هر فرد است و لذا این تجربه و ذهنیت مشترک و واحد، مبناى ارتکازات عمومى و ذوق مشترک را در حوزههاى متعدد و از جمله حوزه تشریعى و تقنینى شکل مىدهد. ارتکازات عمومى و ذوق مشترک در حوزه تشریعى و تقنینى همان چیزى است که فقها در فقه عنوان مناسبات حکم و موضوع را بر آن اطلاق مىکنند.
براى مثال مىگویند: اگر دلیلى داشتیم که کسى که آب رودخانه یا چوب جنگلى را حیازت کند، مالک آن مىشود، مىفهمیم که اگر هر کسى چیزى از ثروتهاى طبیعى را حیازت کند، مالک آن مىشود و فرقى میان آب و چوب و غیر این دو نیست؛ زیرا مناسبات حکم و موضوع اجازه نمىدهد که موضوع حکم را در چوب و آب محصور کنیم.
مثال دیگر این است که، اگر روایتى داشتیم که مىگوید: اگر آب نجسى به لباسى برسد، آن را نجس مىکند و باید لباس را شست، در مىیابیم که آب نجس به هر چیزى که برسد آن را نجس مىکند، چه لباس باشد، و چه غیر لباس. زیرا مناسبات حکم و موضوع امرى است که در ذهنیت عرفى عمومى تثبیت شده و نمىپذیرد که آب نجس تنها لباس را بتواند نجس کند و نه چیزهاى دیگر را؛ زیرا لباس در این روایت از باب مثال آمده است و نه از باب حصر.
بنابراین مناسبات حکم و موضوع، تعبیرى دیگر از ذهنیت یگانه و ارتکاز تشریعى همگانى است که در پرتو آن فقیه حکم مىکند: که چیزى که مناسب آن است که موضوع تملک از راه حیازت و یا نجس شدن از راه تماس با آب نجس باشد، بسیار گسترده تر از چیزهایى است که در نص بدانها اشاره شده است و این همان چیزى است که ما از فهم اجتماعى نص در نظر داریم.
به این ترتیب در مىیابیم که معناى فهم اجتماعى نص، فهم نص در پرتو ارتکاز همگانىاى است که افراد در نتیجه تجربه همگانى و ذوق یکپارچه و واحد در آن مشترکند و از این رو این فهم اجتماعى از فهم لفظى و لغوى نص که به معناى تشخیص دلالتهاى قراردادى و سیاقى سخن است تفاوت دارد و لذا نقش فهم اجتماعى نص، نوبتش زمانى فرا مىرسد، که کار فهم لفظى و لغوى آن پایان یافته باشد؛زیرا فقیه در درجه نخست، داده لغوى و لفظى نص را مشخص مىکند و پس از این که معناى لفظ را شناخت، ارتکاز اجتماعى را بر آن مىافکند و با ذهنیت اجتماعى مشترک (مناسبات حکم و موضوع) آن را درک مىکند.
بنابراین، در نتیجه این فهم عرفى، چیزهایى از نص بر او آشکار مىشود که در مرحله نخست و در حدود فهم لغوى لفظ بر او آشکار نشده بود؛ زیرا در حدود فهم لفظى این روایت که مىگوید: »اگر چوبى یا آبى را حیازت کردى، مالک شدهاى« یا این روایت که: »لباست را اگر آب نجسى بدان رسیده، بشویى« تنها حکم حیازت چوب و آب و حکم لباس نجس شده فهمیده مىشود، اما این روایتها بر اساس فهم اجتماعى و با لحاظ مناسبات حکم و موضوع، ظهور جدیدى مىیابند که همان تعمیم حکم و صرف مثال شمردن چوب و آب در روایت اول و لباس در روایت دوم از حکمى عام است.
علامه مغنیه در کتاب »فقه الامام الصادق«، قاعده اى ذکر کرده اند که حدود فهم اجتماعى را معین مىکند، که به نظر ایشان مىتوان در استنباط حکم شرعى از نص بدان تکیه کرد. این قاعده چنین است: »اگر نص، به عبادت مرتبط باشد، واجب است آن را بر مبناى لغوى و لفظى محض فهمید و جایز نیست بر اساس ارتکاز اجتماعى پیشین فهمیده شود«.
براى مثال، کسى که در شماره رکعتهاى نماز مغرب شک کند، نمازش باطل است، ولى نمىتوان این حکم را به نماز ظهر تعمیم داد. زیرا این که شکى، نمازى را باطل کند، امرى مرتبط با عبادت است و نظام عبادات، نظامى غیبىاست و ارتکاز اجتماعى بر آن حاکم نیست و هیچ ارتباطى با آن ندارد. اما اگر نص، با حوزهاى حیاتى و اجتماعى؛ از قبیل معاملات مرتبط باشد، نوبت به فهم اجتماعى نص مىرسد؛ زیرا مردم در این زمینه ارتکاز و ذهنیت مشترکى دارند که در تجربه و هم زیستىشان پدید آمده است.
یکى از امورى که به لحاظ مبدئى و بنیادین در علم اصول محل اجماع است، اصل حجیت ظهور است. این اصل ایجاب مىکند که هر خطاب شرعىاى را، در صورتى که قرینه اى برخلاف ظهورش وجود نداشته باشد، حمل بر ظاهر کنیم. |
پس هرگاه در کنار نص، ارتکازى همگانى - بدیهى اىوجود داشته باشد که دایره نص را به تناسب مصالح و مناسباتى که این ارتکاز مىفهمد، قبض و بسط مىدهد، مىتوان حدودى را که این ارتکاز معین مىکند، پذیرفت و این، همان معناى فهم اجتماعى نص و تحکیم مناسبات حکم و موضوع است.
اما توجیه اتکا و اعتماد به ارتکاز اجتماعى در فهم نص، همان اصل حجیت ظهور است؛ زیرا این ارتکاز به نص، ظهورى در معناى مناسب با آن مىدهد. این ظهور از نگاه عقلا همانند ظهور لغوى، حجت است؛ زیرا متکلم به وصف فردى آگاه به زبان، فهمى لغوى از سخن دارد و به وصف فردى اجتماعى، فهمى اجتماعى و لذا شارع، این شیوه فهم را امضا کرده است.
البته در این جا پرسشهایى مطرح است که باید در مجالى گستردهتر بررسى شود؛ ماننداین که چه میزان از عمومیت باید در ارتکاز و مناسبات حکم و موضوع فراهم باشد تا این مناسبات، قدرت بر حاکم شدن بر فهم نص را کسب کنند و چگونه از ارتکاز اجتماعى استفاده کنیم، در حالى که ارتکاز، امرى ثابت نیست، بلکه به تبع شرایط فکرى و اجتماعى ، متفاوت است.
فهم اجتماعى نص و قیاس
در پرتو آنچه که گفته شد، مىتوانیم میان فهم اجتماعى نص و قیاس- که حرمت آن در فقه جعفرى ثابت شده است- تفکیک قائل شویم؛ زیرا فهم اجتماعى نص، بیش از عمل به ظهور دلیل نیست و زمانى که حکمى را به غیر از آنچه در نص آمده است، تعمیم مىدهیم، نمىخواهیم غیر منصوص را بر منصوص قیاس کنیم، بلکه در تعمیم، به ارتکازى استناد مىکنیم که قرینهاى است بر این که آنچه در نص آمده، بر سبیل مثال بوده و در نتیجه، خود همان دلیل، در حکم عام نیز ظهور دارد.
مشکل گشایى فهم اجتماعى
با این که من اکنون با احتیاط از فهم اجتماعى نص سخن مىگویم، اما اطمینان دارم که قاعده اى که استاد محقق علامه مغنیه وضع کرده است، مشکل بزرگى را در فقه حل مىکند. این مشکل آن است که بسیارى از احکام از طریق پاسخ به پرسش راویان بیان شده است و نه به صورت تأسیسى و به زبان تقنینى. راویان نیز غالباً از حالات خاصى که به شناخت حکمشان نیاز داشتند، مىپرسیدند و پاسخ نیز مطابق حدود پرسش و بیان حکم همان مورد بوده است.
اگر در استنباط حکم شرعى از نص، تنها به فهم لغوى اکتفا کنیم، معنایش این است که این احکام را در بیشتر موارد، منحصر به حالات خاصى بدانیم که پرسش کننده در زندگى عملىاش بدان برخورده و در پرسش خود مطرح کرده است؛ با این که اطمینان داریم که بیان احکام در این موارد خاص، همیشه نتیجه اختصاص به آن نیست، بلکه ناشى از اختصاص پرسش به این موارد است، اما اگر فهمى اجتماعى از نص داشتیم به مرزهاى واقعى و محتمل این احکام نزدیکتر خواهیم شد.
آیةالله سید محمدباقر صدر
منبع:ماهنامه پگاه حوزه،شماره301