مباهله مانند بسياري از وقايع تاريخي ديگر كه در طول تاريخ اسلام اتفاق افتاده، حكمتهاي فراوان داشته و درسي آموزنده براي افراد آن زمان و آيندگان ميباشد و بهرهبرداري صحيح هنگامي ميسر است كه با آگاهي كامل نسبت به همه جوانب و منابع تاريخي صورت گيرد. مباهله در اصطلاح به معني نفرين كردن دو نفر به يكديگر است، به اين ترتيب كه افرادي درباره يك مسئله مذهبي گفتوگو و بحث دارند، در يك جا جمع شده و به درگاه خداوند تضرع ميكنند و از خداوند ميخواهند كه دروغگو را رسوا سازد يا مجازات كند. ماجراي معروف مباهله ميان پيامبر اسلام(ص) و نصاري نجران در سالهاي آخر عمر پيامبر(ص) است كه به فرمان خداوند با نامهاي از سوي آن حضرت به مسيحيان آغاز شد.
نجران در لغت به معناي پاشنه در چوبي (محوري كه در چوبي بر آن ميچرخد) است و در اصطلاح جغرافيايي نام منطقهاي در يمن ميباشد. اين سرزمين در كوهستان شمالي يمن به فاصله ده منزلي صنعا و اراضي آن متعلق به قبيله همدان بوده است. نام اين سرزمين از نام نجرانبن زيدانبن سبأبن يَشجُببن يعرببن قحطان گرفته شده؛ زيرا او اولين كسي است كه اين منطقه را آباد كرده است. اين منطقه همان مكاني است كه براساس قول مشهور، داستان اصحاب اخدود در آن اتفاق افتاده است.
قسمت اول
نامه پيامبر به نصاراي نجران
در اواخر سال نهم هجري دستور الهي براي دعوت مردم نجران به اسلام نازل شد؛ ولي اين دعوت با ساير برنامههاي بعثت پيامبر(ص) متفاوت بود. اين دعوتنامه براي مردمي معتقد به دين آسماني و داراي سوابق عميق با كتب انبياء بود و مخاطب پيامبر(ص) عالمان بزرگي بودند كه يك حكومت مسيحي را اداره ميكردند. متن نامه چنين است:
«به نام خداي ابراهيم و اسحاق و يعقوب؛ اين نامهاي است از محمد پيامبر خدا به اسقف نجران، خداي ابراهيم و اسحاق و يعقوب را حمد و ستايش ميكنم و شماها را از پرستش «بندگان» به پرستش «خدا» دعوت مينمايم. شما را دعوت ميكنم كه از ولايت بندگان خدا خارج شويد و در ولايت خداوند وارد آييد و اگر دعوت مرا نپذيرفتيد (لااقل) به حكومت اسلامي ماليات (جزيه) بپردازيد (كه در برابر اين مبلغ جزئي از جان و مال شما دفاع ميكند) و در غير اينصورت به شما اعلان جنگ ميكنم».
كنفرانس نجران براي پاسخ به نامه پيامبر(ص)
الف) مشورت اسقف با صاحب نظران نجران
اسقف اعظم پس از مطالعه نامه پيامبر9 اهميت فوقالعاده آن را به خوبي دريافت و به اين نتيجه رسيد كه براي تصميمگيري در چنين مسئلهاي مهم با بزرگان فكري در جامعه نجران مشورت كند.
در نجران سه نفر بودند كه از مشاوران اوليه اسقف اعظم به شمار ميآمدند، اين سه نفر عبارت بودند از: «شرحبيلبن واعد همداني»، «عبداللهبن شرحبيل اصبحي» و «جباربن فيض حارثي» كه مقام «شرحبيل» از آن دو بالاتر بود.
قبل از همه اسقف سراغ «شرحبيل» فرستاد و او را براي مشورت فراخواند. هنگامي كه «شرحبيل» آمد، اسقف اعظم نامه پيامبر را به او داد و پس از خواندن نامه نظر او را خواست؛ شرحبيل گفت: «تو وعده خداي ابراهيم را درباره نبوت در نسل اسماعيل ميداني و هيچ بعيد نيست كه محمد همان پيامبر موعود از نسل اسماعيل(ع) باشد. به علاوه اطلاعات من در مسئله نبوت بسيار محدود است؛ بنابراين من در اين باره نظري ندارم، ولي اگر از امور دنيوي بود نظر خود را درباره آن به تو ميگفتم».
سپس اسقف اعظم با آن دو نفر ديگر هم مطرح كرد؛ اما از آنها هم همان پاسخ قبلي را شنيد. او به خوبي ميدانست كه اين مسئله با دين و دنياي مردم نجران ارتباط حياتي دارد؛ زيرا اگر جنگ را ميپذيرفت مغلوب شدن نجرانيان قابل پيشبيني بود، چون مسلمانان به تازگي مكه را فتح كرده بودند و قدرت آنها بر همه مسلّم بود و اگر اسلام را ميپذيرفت براي جامعه مسيحيت قابل تحمل نبود و از سوي مردم نيز مورد اعتراض قرار ميگرفت و پرداخت جزيه هم پذيرش ذلّت بود چون به نوعي تحت پرچم اسلام قرار ميگرفتند.
در نتيجه اسقف اعظم تصميم گرفت مسئله را به صورت عمومي مطرح كند تا هر تصميمي گرفته ميشود با حضور مردم باشد.
ب) اعلان عمومي براي نظر خواهي
به دستور اسقف اعظم ناقوس كليساها به صدا درآمد و آتش بر فراز صومعهها روشن شد. در پي نواختن ناقوس كليساها و برافروخته شدن آتش، مردم از سرتا سر درهايي كه در آن سكونت داشتند در كليساي اعظم جمع شدند.
با اعلان شروع جلسه، كليساي اعظم در سكوتي مبهم فرو رفت و مردم با تمام وجود آماده شنيدن جزئيات ماجرا شدند.
ابتدا اسقف اعظم از جا برخاست و نامه پيامبر(ص) را براي مردم قرائت كرد و سپس به مردم اعلام كرد كه اين مجلس عظيم براي تصميمگيري درباره پاسخ نامه پيامبر9 است كه بايد با حضور همه باشد.
با سكوت اسقف اعظم، همهمة مردم فضاي كليسا را پر كرد. نظر دادن دربارة نامهاي كه چند راه حل در آن مطرح شده بود، كار آساني نبود. هر كس بُعدي از قضيه را در نظر خود مجسم ميكرد و از جهت ديگري آن را غير قابل قبول ميديد. با گذشت زماني كه براي تبادل افكار، كافي به نظر ميرسيد، مجلس براي اعلام نظرها رسميت پيدا كرد و بار ديگر كليساي اعظم در سكوتي با شكوه فرو رفت. اولين نظري كه بسياري آن را پذيرفتند، فرستادن هيئتي به نمايندگي از طرف نجرانيان به مدينه بود تا اخباري درباره پيامبر(ص) بياورند. در كنار اين نظريه، فكر ديگر اين بود كه هرچه زودتر براي جنگ با اسلام و مسلمين عازم مدينه شوند و در اقدام به جنگ پيشدستي كنند؛ اما اسقف اعظم با زيركي تمام مخالفت خود را درباره جنگيدن اعلام و توصيه كرد كه جنگ با پيامبر9 كار عاقلانهاي نيست.
ج) تصميم نجرانيان براي سفر به مدينه
با توجه به سلسله مراتب حكومتي ديني نجران، دو تن از بزرگان به نام سيّد و عاقب بودند كه بايد درباره پاسخ به نامه پيامبر(ص) تصميم نهايي را ميگرفتند.
پيشنهادي كه سيّد و عاقب دادند اين بود كه به عنوان تحقيق درباره پيامبر(ص) از نزديك و تطبيق اوصاف آن حضرت با آنچه در كتب آسماني آمده به مدينه بروند و تا آوردن پاسخ قطعي هيچ جوابي به نمايندگان پيامبر(ص) ندهند. بنابراين در پاسخ مردمي كه ميپرسيدند تكليف چيست؟ گفتند: «بر دين خود پايدار باشيد تا حقيقت دين محمد9 كشف شود، ما نزد قريش به مدينه ميرويم تا بنگريم چه بر او نازل شده و ما را به چه چيز دعوت ميكند». رؤساي نجران نتيجه گفتوگوها و تصميم خود را براي سفر به مدينه رسماً به نمايندگان پيامبر(ص) اطلاع دادند و قرار شد همراه آنان به مدينه بروند.
حركت كاروان به سوي مدينه
از آنجا كه اين سفر، مهم و سرنوشتساز بود، افراد شركت كننده آن نيز بايد افرادي مهم و برجسته ميبودند، بدين ترتيب اسقف اعظم، سيّد و عاقب به همراه 14 نفر از نصاراي نجران ـ كه مورد احترام مردم نجران بودند ـ و (ع)0 نفر از اشراف بني الحارث براي سفر انتخاب شدند. در ميان اين گروه، 14 نفر و در ميان اين 14 نفر، سه نفر بودند كه سمت رياست و بزرگي سايرين را داشتند و مورد احترام مسيحيان آن زمان بودند. اين سه نفر همانطور كه قبلاً هم ذكر شد عبارتند از: «عاقب»، «سيّد» و «اسقف».
به هر صورت، كاروان نجرانيان راه خود را به سوي مردم مدينه در پيش گرفت. هنگامي كه مسيحيان به آخرين توقفگاه نزديك مدينه رسيدند، افراد كاروان از مركبها پياده شدند و خود را شستوشو دادند و آراستند، لباسهاي سفر را از تن بيرون آوردند و لباسهاي گرانبها و سنگين خود را پوشيده، انگشترهاي طلا به دست كردند و صليبشان را آشكار ساختند، سپس به راه خود ادامه دادند تا به مدينه رسيدند و با شكوهي تمام وارد مدينه شدند، مردم مدينه از ديدن آنها شگفت زده شده بودند و با خود ميگفتند ما تا كنون جماعتي با رونقتر از ايشان نديدهايم!
مقابله پيامبر(ص) با ظاهرسازي مسيحيان
پيامبر(ص) براي بالا بردن سطح فكر مسلمانان، با ظاهرسازي مسيحيان برخوردي جدي نمود. ماجرا اينگونه شد كه فرستادگان نجران هنگام عصر خدمت پيامبر(ص) رسيدند و به آن حضرت سلام كردند، اما حضرت جواب سلام آنها را نداد و با آنان صحبت ننمود.
مسيحيان متعجب از اينكه پيامبر(ص) پاسخشان را نميدهد، ساعتي با همان زينتها و لباسها نشستند، اما حضرت كلمهاي با آنان صحبت نفرمودند. اين برخورد پيامبر(ص) هم نجرانيان و هم مسلمانان را شگفتزده كرده بود، و اين عكسالعمل پيامبر(ص) براي مسيحيان بسيار سنگين آمد و با ناراحتي از امتناع آن حضرت در تكلم با آنان، برخاستند و از خدمت حضرت بيرون آمدند و سراغ «عثمان» و «عبدالرحمنابن عوف» رفتند و از آنها راه چاره خواستند.
آن دو نفر اظهار داشتند كه باز كردن اين گره به دست عليابن ابيطالب(ع) است. وقتي آنان به امير مؤمنان علي(ع) مراجعه و ماجرا را بيان كردند، علي(ع) در پاسخ آنان چنين فرمودند:
«شما بايد لباسهاي خود را تغير دهيد و با وضع ساده، بدون زر و زيور به حضور حضرت محمد(ص) برويد و در اين صورت مورد احترام و تكريم قرار خواهيد گرفت».
مسيحيان روز بعد با لباسي ساده، بدون انگشتر طلا به محضر پيامبر شرفياب شدند، سلام كردند، پيامبر(ص) با احترام جواب آنان را داد و آنان مطمئن شدند كه حضرت آنان را پذيرفته است. در اينجا پيامبر(ص) فرمودند: «قسم به آنكه مرا به حق مبعوث كرد، بار اول كه نزد من آمدند، شيطان همراه آنان بود».
در كتاب «خاتم پيامبران» نوشته محمد ابو زهره علت امتناع رسول خد(ص) را از پاسخ دادن سلام آنها، اين طور آورده است:
1. آنها با لباسهايي كه بر مرد حرام است به حضور رسيده بودند و با اين روش قصد تفاخر و تكبر ورزيدن به مسلمانان را داشتند.
2. پيامبر(ص) ميخواستند به آنان بفهمانند، بر پادشاهي كه نيازمند جلال و شكوه دربار است وارد نميشوند؛ بلكه بر پيامبري وارد ميشوند كه همسان فقرا و نيازمندان زندگي ميكند و شرافت و شكوه او نه به ثروت و لباس و بلكه نشأه گرفته از رسالت خداي رحمان و رحيم است.
3. اين ندادن پاسخ سلام آنها از جانب رسول اكرم(ص) از غروري كه آنان در سرافكنده بودند، ميكاست و آنان را وادار ميكرد كه همان شيوهاي را براي زندگي خود در پيش گيرند كه آن حضرت در پيش گرفته است.
ناقوس و نماز مسيحيان در مسجد
مسيحيان تا هنگام نمازشان خدمت حضرت بودند و بعد از نماز عصر مسلمانان، آنان تصميم گرفتند در مسجد پيامبر(ص) نماز خود را طبق آئين خود، بخوانند؛ بنابراين ابتدا ناقوسي را كه همراه خود آورده بودند به صدا درآوردند. مردم از اينكه در مسجد مسلمانان ناقوس نواخته شود و مسيحيان طبق دين خود نماز بخوانند، ناراحت شدند و تصميم گرفتند مانع آنان شوند؛ از اينرو با ناراحتي به پيامبر(ص) عرض كردند: يا رسولالله اين كار در مسجد شما؟! حضرت محمد(ص) با آرامش فرمودند: «آنان را به حال خود واگذاريد و متعرضشان نشويد». مسيحيان پس از به صدا درآمدن ناقوس، برخاستند و به سوي مشرق ايستادند و نماز خواندند.
مناظره پيامبر(ص) با نجرانيان
بنابر اين نظر كه مباهله در 24 ذيالحجه رخ داده است، نجرانيان يك روز قبل (23 ذي الحجه) براي مناظره نزد پيامبر(ص) رفتند. پيامبر(ص) رو به سيّد و عاقب فرمود: «من شما را به آئين توحيد و پرستش خداي يگانه و تسليم در برابر اوامر او دعوت ميكنم، پس آياتي چند از قرآن را براي آنان خواند». نمايندگان نجران گفتند: «اگر منظور از اسلام، ايمان به خداي يگانه است، ما قبلاً به او ايمان آوردهايم و به احكام وي عمل ميكنيم». پيامبر(ص) براي اينكه ادعاي بيپايه آنان را رد كند فرمود: «چگونه ميگوييد كه خداي يگانه را ميپرستيد، در صورتي كه شماها «صليب» را ميپرستيد و از خوردن گوشت خوك پرهيز نميكنيد و براي خدا فرزند معتقديد؟».آنها گفتند: «ما در انجيل صفات پيامبر آينده پس از مسيح(ع)، را يافتهايم كه او حضرت عيسي(ع) را تصديق ميكند و به او ايمان دارد، اما تو درباره او ناروا ميگويي و گمان ميكني كه عيسي(ع) بنده خداست!». پيامبر(ص) در پاسخ آنان فرمود: «هرگز چنين نيست؛ بلكه من او را قبول دارم و تصديق ميكنم و به وي ايمان دارم و شهادت ميدهم كه او پيامبر و فرستاده از طرف پروردگار عزوجل است. من سخنم اين است كه او بنده خداست و بدون اجازه خدا براي خود صاحب اختيار در نفع و ضرر، مرگ و زندگي و مبعوث شدن پس از مرگ نيست». نمايندگان نجران گفتند: «ما او را خدا ميدانيم؛ زيرا او مردگان را زنده ميكرد و بيماران را شفا ميداد و از گِل پرندهاي ساخت و آن را به پرواز درآورد و تمامي اين اعمال حاكي از آن است كه او خداست!». پيامبر(ص) فرمودند: «نه او بنده خدا و مخلوق او است كه او را در رحم مريم قرار داد و اين قدرت و توانايي را خدا به او داده بود». مسيحيان وقتي با مطرح كردن معجزات عيسي(ع) نتوانستند آن حضرت را فرزند پروردگار قلمداد كنند، سعي كردند از راهي ديگر براي اثبات ادعايشان وارد شوند و آن بدون پدر به دنيا آمدن حضرت عيسي(ع) بود كه به اين دليل او را پسر خدا ميدانستند. اين بار اسقف اعظم سخن آغاز كرد و از پيامبر(ص) پرسيد: «اي ابا القاسم، پدر موسي كيست؟
حضرت فرمود: عمران نبي.
اسقف پرسيد: پدر يوسف كيست؟
فرمود: يعقوب.
پرسيد: پدر تو كيست؟
فرمود: پدرم عبداللهبن عبدالمطلب است.
پرسيد: پدر عيسي(ع) كيست؟
در اين هنگام آيه 59 سوره آل عمران نازل شد كه: «مثال خلقت عيسي(ع) نزد خدا به مثال خلقت آدم(ع) ميباشد».
پيشنهاد مباهله از سوي سيّد و عاقب
در اينجا سيّد و عاقب متوجه بيفايده بودن انواع شبهه افكنيهاي خود شدند و براي آنكه پايان بحث با پيشنهاد آنان باشد، آخرين راه حلي را كه در نظر داشتند اعلام كردند و به گمان اينكه حضرت محمد(ص) آن را قبول نخواهد كرد، گفتند:
«فاصله ما و تو درباره عيسي(ع) بيشتر ميشود و اين امري است كه نميتوانيم از تو بپذيريم. پس بيا مباهله نماييم تا آشكار شود كه كدام يك از ما به حق سزاوارتر است و لعنت پروردگار را بر دروغگويان قرار دهيم؛ زيرا اين كاري است كه امتهاي گذشته انجام دادند و عبرت گرفتند و نشانهاي زودرس است».
در اين موقع پيك وحي نازل گرديد و آيه مباهله را آورد و پيامبر را مأمور ساخت تا با كساني كه با او به مجادله و محاجه بر ميخيزند، به مباهله برخيزد و طرفين از خداوند بخواهند كه افراد دروغگو را از رحمت خود دور سازد.
ادامه دارد...