به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

 سردا جعفری در بالگرد بدون هیچ مقدمه‌ای گفت: می‌خواهم به جای خضرایی، آقای شوشتری را فرمانده استان معرفی کنم، نظر شما چیه؟

خبرگزاری فارس: روزی که سردار سپاه از امام رضا(ع) خجالت کشید

 

  وحدت در سیستان و بلوچستان با نام سردار نورعلی شوشتری گره خورده است، فرمانده‌ای که پس از 30 سال دفاع از کشور عازم جنوب شرق کشور شد تا ریسمان وحدتی قبایل و طوایف آنجا باشد و در تاریخ 26 مهر 1388 در آخرین عملیات تروریستی گروهک ریگی در منطقه پیشین سیستان و بلوچستان به همراه تعدادی دیگر از نیروهای سپاه و سران قبایل بلوچ به شهادت رسید.

 

«سال 87 من به عنوان فرمانده نیروی زمینی سپاه و سردار شوشتری جانشین نیرو به همراه فرمانده کل سپاه برادرمان سرلشکر عزیز جعفری طی پروازی راهی استان سیستان و بلوچستان شدیم تا برادرمان سردار خضرایی را به عنوان فرمانده آنجا (قرارگاه قدس) معرفی کنیم.

پس از آنکه در فرودگاه استان پیاده شدیم، بلافاصله سوار بالگردی شدیم که انتظار ما را می‌کشید. سری به مناطق مرزی زدیم و مسائل مهم منطقه مانند موضوع عبدالمالک ریگی و اشرار را پیگیری کردیم.

حدود یک ساعت بعد وقتی در راه برگشت به مرکز استان بودیم، در بالگرد، من و سردار جعفری کنار هم نشسته بودیم که ناگهان ایشان بی هیچ مقدمه‌ای گفت: می‌خواهم به جای خضرایی، آقای شوشتری را به عنوان فرمانده معرفی کنم، نظر شما چیه؟ از شنیدن خبر جا خوردم با تعجب گفتم: سردار جعفری، الان که جمعیت همه منتظر معرفی سردار خضرایی هستند و خود او هم الان همراه ماست، این ممکنه قدری خوب نباشد، حال که اصرار دارید، اول به سردار شوشتری بگویید. او را صدا زدم، جلو آمد و کف بالگرد نشست و در حالی که یک دستش روی زانوی من و یک دستش روی زانوی فرماندهی کل بود، گفت: در خدمتم چیزی شده آقا عزیز؟

سردار جعفری گفت: من تصمیم دارم پیاده شدیم، شما را فرمانده معرفی کنم، نظرت چیه؟ سردار شوشتری برای لحظاتی دستش را بالا برد، انگار که بخواهد اجازه بگیرد، ولی بلافاصله دستش را پایین آورد و گفت: هر چه شما امر کنید، قبول می‌کنم.

در میان ناباوری مسئولان و فرماندهان، سردار شوشتری به عنوان فرمانده ارشد معرفی شد.

پس از مراسم معرفی و تودیع به همراه سردار جعفری به تهران برگشتم. چند روز بعد سردار شوشتری به دفتر من آمد و پس از احوالپرسی و مقدمات، گفت: سردار اسدی، وقتی در بالگرد یک مرتبه آقا عزیز گفت می‌خواهم تو را جای خضرایی معرفی کنم جا خوردم، دستم را بلند کردم که بگویم من مشکل دارم، اجازه بدهید خود سردار خضرایی باشد، من هنوز خانواده‌ام در مشهد الرضا (ع) هستند. ولی یک حسی در جانم گفت از امام رضا خجالت نمی‌کشی؟ او مشکلات تو را حل می‌کند، تو قبول کن. لذا دستم را سریع پایین آوردم و مخالفتی نکردم.

من از این همه معنویت و اعتقاد ایشان لذت بردم. به او گفتم «این حال و روز تو، قیمت دارد ولی چه قیمتی، هیچ کس غیر امام رضا (ع) نمی‌داند، آقای شوشتری خوش به حال تو».

ادامه مطلب
شنبه 20 آبان 1391  - 7:36 AM

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 6180734
تعداد کل پست ها : 30564
تعداد کل نظرات : 1029
تاریخ ایجاد بلاگ : پنج شنبه 19 شهریور 1388 
آخرین بروز رسانی : دوشنبه 19 آذر 1397 

نویسندگان

ابوالفضل اقایی