مجید پازوکی خاکها را کنار زد، پیکر دو شهید در کنار سیم خاردار نمایان شد، او قمقمه آب را برداشت و روی صورت شهدا ریخت، آب میریخت و گریه میکرد و میگفت: «بچهها ببخشید اون شب بهتون آب ندادم، به خدا نداشتم».
شهید «مجید پازوکی» برای بچههای تفحص نام آشنایی است؛ او یکی از بسیجیان غریب و گمنام هشت سال دفاع مقدس بود که بعد از پایان جنگ نیز راهی مناطق عملیاتی شد و تا پای جان به دنبال پیکر مطهر همرزمان شهیدش بود. مجید هم مزد زحماتش را گرفت و در منطقه فکه در حالی که مسئول تفحص لشکر 27 حضرت رسول(ص) بود به قافله شهدا پیوست.
***
هر وقت از جستجو برمیگشتیم، قمقمه من خالی بود اما قمقمه مجید پازوکی پر بود، لب به آب نمیزد، انگار دنبال یک جای خاص بود.
نزدیک ظهر روی تپه کوچک در فکه نشسته بودیم، حالت مجید خیلی عجیب بود، با تعجب به اطراف نگاه میکرد، یکدفعه بلند شد و گفت: «پیدا کردم، این همون بلدوزره است!»، بعد هم سریع به آن سمت رفت.
در کنار بلدوزر یک خاکریز کوچک بود، کمی آن طرفتر یک سیم خاردار قرار داشت، مجید به آن سمت رفت، انگار اینجا را کاملاً میشناخت!
خاکها را کمی کنار زد، پیکر دو شهید در کنار سیم خاردار نمایان شد، مجید قمقمه آب را برداشت و روی صورت شهدا ریخت، آب میریخت و گریه میکرد و میگفت: «بچهها ببخشید اون شب بهتون آب ندادم، به خدا نداشتم...».
مجید روضهخوان شده بود و ...