«نورسی» زمانى که پى برد عثمانی ها با شعار مشروطه در پى نابودى دین وشریعت اسلام برآمدهاند، با آنان مقابله کرد و اعلام نمود که آزادى را در چارچوب شریعت مىپذیرد و آزادى جز با مراعات آداب آن رشد و بالندگى نمىیابد.
مقدمه:
بدون شک ریشه اسلام اجتماعى و سیاسى در ترکیه و نیز تحولات جارى در سطح سیاست و فرهنگ این کشور را باید نه در حرکتهاى حزبى و سیاسى جدید و یک شبه ، بلکه در دههها پیش از این جست وجو کرد؛ چرا که بدون شکلگیرى تحولات اساسى فرهنگى و فکرى در تودههاى مسلمان این کشور، هرگز نمىشد انتظار شکلگیرى الگویى از قدرت جویى و قدرت خواهى دموکراتیک را در میان اسلام گرایان داشت.
بقیه در ادامه
به عبارت دیگر، اگر زیرساختهاى فکرى - دینى در این کشور مستحکم چیده نمىشد و فرهنگ دینى تودهها تثبیت و تعمیق نمىشد راه براى موفقیت دولتى اسلام گرا بسیار دشوارتر از این مىبود. بنابراین، با ژرف اندیشى در تجربه اسلام اجتماعى و سیاسى در ترکیه مىتوان نتیجه گرفت که سیر تحول، از اولى به دومى بوده و نه از دومى به اولى. یعنى اسلام اجتماعىو فرهنگى و مدنى به اسلام سیاسى تحول یافت و از این رو مىتوان به آینده آن خوش بین بود. اسلام از دل جامعه و فرهنگ و آموزش و تربیت وارد عرصه سیاست شده و دلگرم پشتیبانى لایههاى ضخیم و محکمى است، که در سطوح یادشده و در طى فرایندى هفتاد ساله براى خود تدارک دیده است.
البته ریشههاى جریان اسلامگرایى در ترکیه را در تاریخ معاصر باید در بدیع الزمان سعید نورسى جست، که در ادامه، خود ترجمهاى مناسب تر از جنبش فتح الله گولن نیافت و تقریبا همه جریانهاى اسلام گراى کنونى در ترکیه از حزب سعادت نجم الدین اربکان تا عدالت و توسعه رجب اردوغان از بستر فکرى فرهنگىاى که این دو پدید آوردند بیشترین بهره را بردهاند.
زمانه
بدیع الزمان سعید نورسى، متفکر دوران بحران و گذار در ترکیه است؛ چراکه مهمترین بحرانهاى خلافت عثمانى در آخرین لحظات حیات خود و به تعبیر دیگر، دوران احتضار این خلافت را شاهد بود؛ دو جنگ ویرانگر جهانى را به چشم خود دید و در دوران حکومت نطامیان لائیک نیز موضع انتقادى شدیدى در برابر آنان گرفت. وىکوشید تا از موضع متفکرى اسلامى مقتضیات هر مرحله را در تعیین نوع فعالیت سیاسى و فکرى اش دخالت دهد و به وظیفه دینى اش عمل کند. این مقاله به بازخوانى سیر زندگى و اندیشه این عالم برجسته کُرد مىپردازد.
دولت عثمانى از آغاز ظهور خود با چالشها و جنگهاى پیاپى و مستمرى مواجه بود که پیشروىهاى این دولت در دل مناطق اروپا و سلطه اش بر بخش اعظم جهان اسلام، از این دولت، دشمنى در چشم دولتهاى غربى ساخته بود. از این رو، آنان هیچ فرصتى را براى تضعیف و تجزیه این امپراطورى اسلامى از دست ندادند؛ چراکه با آغاز قرن نوزدهم میلادى و با حرکت قوى علمى و صنعتى که در جهان غرب به راه افتاد، راه براى غرب جهت محاصره جهان اسلام هموار شد و این در زمانى بود که جهان اسلام- که دولت عثمانى نماینده بخش اعظم آن بود- از کاروان ترقى و توسعه پس مانده بود و از این جهت چونان طعمهاى، در معرض رقابت توسعه طلبانه کشورهاى غربى در آمد، که از ناتوانى و فساد عمیق راه یافته به دل این دولت سوء استفاده کردند و تا جایى که مىتوانستند دستخوش تجزیه اش کردند.
نورسى در این دوره که دشوارترین و خطرناک ترین مرحله حیات دولت عثمانى بود، ظهور کرد.گذشته از چالشها و جنگهاى خارجى، مشکلات داخلى ناشى از ضعف و فساد حاکمان محلى و نهادهاى دولت نیز موجب به راه افتادن شورشهاى پیاپى بر قدرت مرکزى شده بود. کشورهاى غربى، به ویژه روسیه و بریتانیا نیز از این شورشها حمایت کرد. و به جدایى، تشویقشان مىکردند و از کمک مادى و معنوى نیز دریغ نمىکردند.
در نتیجه طمع ورزىهاى اروپا به جهان اسلام، قرن نوزدهم شاهد شدیدترین رقابتهاى استعمارى بود. نتایج جنگ جهانى اول (1914- 1918) اوج تلاش غرب براى تحقق اهدافش بود که به وضوح در شکلهاى مختلف توطئه استعمارى، به ویژه در توافق نامه سایکس پیکو و سپس وعده بالفور مشهود است. تعمیق شکافهاى قومى در میان مسلمانان براى تکه تکه کردن پیکره جهان اسلام، گام دیگرى بود که استعمارگران برداشتند و کار به جایى رسید که انگلیس و فرانسه جریانهاى ناسیونالیست ترک (پان ترکیستها) را به گرمى مورد حمایت قرار داده و تلاش خود را به سقوط دولت عثمانى معطوف کردند و از دیگر سو، کوشیدند تا دل عربها را نیز که خواهان استقلال و رهایى از حکومت عثمانى بودند به دست آورند.بخشهاى عمدهاى از جهان اسلام در این دوره و در نتیجه این اوضاع دست خوش تحولات استقلال طلبانه و یا استعمارستیزانه شد.
در الجزائر، انقلاب امیر عبدالقادر الجزائرى از 1832 تا 1847؛در سودان، انقلاب محمد احمد المهدى ( مهدى سودانى) ضد انگلیس از 1881؛ در لیبى، جهاد ضد استعمارى عمر المختار از 1911 به مدت بیست سال با استعمار ایتالیا؛در ترکیه قیام مسلحانه شیخ سعید پیرانى علیه حکومت آتاتورک در 1922؛انقلاب فراگیر سوریه بر ضد استعمار فرانسه در 1922؛در فلسطین، انقلاب عزالدین قسام، که با شهادت وى در 1935 به اوج خود رسید.به موازات این انقلابها، که قهرمانان خود را داشت، حرکتهاى اصلاحىاى نیز شکل گرفت که به جاى گلوله بر قلم تکیه داشت و مىتوان این حرکتها را مکمل هم و در امتداد یکدیگر دانست.
براى مثال در الجزائر همزمان با قیام عبدالقادر الجزائرى ، شاهد حرکت فرهنگى عبدالحمید بن بادیس در 1922 هستیم، که با تأسیس جمعیه العلماء المسلمین در 1931 چهره یکپارچهاى به خود گرفت. در مغرب، حرکت اصلاح دینى در دانشگاه قرویین و دانشگاه ابن یوسف مراکش به راه افتاد، که علال الفاسى و محمد مختار سوسى رهبران آن بودند و سرانجام توانستند معاهده قیمومیت فرانسه را بر مغرب منحل نمایند.در دولت عثمانى نیز فساد داخلى دولت و فشار کشورهاى متخاصم و زمزمههاى استقلال طلبى در مناطق عربى عواملى بودند که بر سرنوشت این دولت تأثیر مستقیم نهادند.
در نتیجه این فشارهاى داخلى و خارجى، دولت عثمانى با پذیرش تنظیمات - که گامى اصلاح طلبانه بود - تلاش کرد تا با نزدیکى به الگوى نظامهاى سیاسى غربى بر بحرانهایى که با آن دست به گریبان بود چیره شود، اما این گام اصلاحى چون در سایه فشار برآمده از شکست نظامى ارتش ترکیه در برابر اروپا بود، کارى از پیش نبرد و اعلام مشروطیت در سال 1876 نیز عقب نشینى دومى بود که تنها مسیر سقوط را تسهیل مىکرد و این، تناقض غریبى است که سیاستهاى دموکراتیک در شرایط ضعف، نتیجه مطلوب نمىدهد و مشروطه دوم نیز که در 1908 از سوى سلطان عبدالحمید اعلان شد نتوانست کیان دولت را حفظ و یکپارچگى اش را تداوم و به دخالتهاى بیگانه و جدایى طلبى داخلى پایان دهد. در این مرحله بود که انجمن اتحاد و ترقى به عنوان جنبشى زیر زمینى با شعار آزادى، برابرى و عدالت و با حمایت کشورهاى اروپایى و با هدف خلع سلطان عبدالحمید از قدرت شکل گرفت.
فراز و فرودهاى زندگى نورسى
در خانوادهاى کرد و متدین و به لحاظ اقتصادى متوسط دیده به جهان گشود. در سال 1885 تحصیلاتش را با آموزش قرآن آغاز نمود و سه سال بعد به مدرسه علوم دینى رفت و در سلک طلاب در آمد. رفته رفته به تبلیغ دینى براى عامه مردم روى آورد. در 1892 القاى دروس عمومى در مسجد جامع شهر ماردین را آغاز نمود و به سبب این اقدام آوازه و شهرت یافت. در اثر آشنایى با یکى از شاگردان سید جمال و یکى از پیروان طریقت سنوسیه تحولى فکرى در او پدید آمد، که او را به جهان سیاست کشاند. به سبب فعالیتهایش به بتلیس تبعید شد.
در بتلیس فرصت کافى براى تعمیق دانش خویش پیدا کرد و در این مدت به فراگیرى برخى علوم مانند فیزیک و شیمى و زمینشناسى و فلسفه نزد استادان این علوم پرداخت.در سال 1894 به دعوت حسن پاشا والى شهر وان به این شهر رفت و پانزده سال تمام در آن به تدریس در زمینههاى علم کلام ، تفسیر، فقه و حدیث و تبلیغ دینى پرداخت.
انقلاب فکرى
تا سال 1899 دل مشغولى اصلى نورسى، فراگیرى دانشهاى مختلف و متنوع بود. در این سال چنین دریافت که اروپا دست به کار توطئهاى علیه قرآن کریم است. و این پس از آن بود که ویلیام گلدستون، وزیر مستعمرات بریتانیا در مجلس عوام در حالى که نسخهاى از قرآن را در دست داشت اعلام کرد تا زمانى که قرآن در دست مسلمانان باشد.
ما نخواهیم توانست بر آنان حکومت کنیم لذا یا باید این کتاب را نابود کنیم و یا اینکه رابطه مسلمانان را با آن قطع کنیم. نورسى با شنیدن این خبر خشمگین شد و پس از آن در وى انقلابى فکرى پدید آمد؛ زیرا وى، از این پس به پژوهشهاى قرآنى روى آورد. و در واکنش به این سخن وزیر انگلیسى اعلام کرد، که به جهانیان نشان خواهد داد که قرآن خورشیدى معنوى است که نمىتوان نورش را خاموش کرد.
در مقام نقد قدرت
در سال 1907 نورسى با درک این نکته که اصلاح آموزشى و سیاسى، بنیاد هر نوزایى است، به استانبول رفت و از سلطان عبدالحمید دوم درخواست کرد تا به اصلاحات آموزشى اقدام کند و مدارس آموزش علوم ریاضى و فیزیک و شیمى را در کنار مدارس علوم دینى تأسیس نماید و در این اصلاحات به کردستان که در آن جهل و فقر و عقب ماندگى حاکم است توجه ویژه کند. وى هم چنین از سلطان خواست تا به همه مناطق خلافت عثمانى و وضع مادى مردم توجه نموده و وظیفه خود را منحصر در اقامه شعائر دینى نداند.
افزون بر این، از سلطان عثمانى خواست تا وظیفه خود را در برابر همه مناطق اسلامى تحت نفوذش به نحو احسن انجام دهد و سیاست استبدادى را مورد انتقاد قرار داد. به همین سبب، مورد خشم اطرافیان سلطان قرار گرفت و در دادگاه نظامى که براى محاکمه او تشکیل شد، با جسارت، از دولت انتقاد کرد.رییس دادگاه او را به کمیسیون پزشکى فرستاد تا وضعیت روانى او را بررسى کنند. این کمیسیون تصمیم گرفت، او را به تیمارستان بفرستند و نورسى حدود هشت ماه در تیمارستان به سر برد.
همراهى با مخالفان دولت عثمانى
کمى پیش از اعلان مشروطه دوم عثمانى، در سال 1908 نورسى به سلانیک رفت و به سبب آزادى خواهى و انتقاد از استبداد، مورد استقبال شخصیتهاى مهم جنبش اتحاد و ترقى قرار گرفت. شهر سلانیک مقر اصلى انجمن اتحاد و ترقى بود. این انجمن در جولاى همین سال علیه سلطان عبد الحمید اعلان شورش کرد و با ارسال تلگرافى به وىخواستار اعلان قانون اساسى و تشکیل دوباره مجلس نمایندگان (مبعوثان) شد و مهلت بیست و چهار ساعتهاى به وى داد و اعلام کرد که در صورت بر آورده نشدن خواستههایشان، ارتش مقر خلافت را اشغال خواهد کرد.
سلطان نیز براى جلوگیرى از خون ریزى تن به خواستههایشان داد. با تشکیل مجلس مبعوثان، انجمن اتحاد و ترقى به قدرت رسید و یک سال پس از اعلان قانون اساسى سلطان عبدالحمید را از قدرت خلع و به سلانیک تبعید و برادرش محمد رشاد را به جاى وى گماشت. در این مرحله، نورسى از منتقدان حکومت عثمانى به شمار آمد، و از این رو مورد توجه سران انجمن اتحاد و ترقى بود.
با اینکه رویکرد نورسى به مقولاتى، همچون آزادى و شورا و نفى استبداد از موضعى دینى بود و رویکرد جریان اتحاد و ترقى از موضعى سکولار، وى استقلال فکرى خود را حفظ کرد و زمانى که پى برد آنان با شعار مشروطه در پى نابودى دین و شریعت اسلام برآمدهاند، با آنان مقابله کرد و اعلام نمود که آزادى را در چارچوب شریعت مىپذیرد و آزادى جز با مراعات آداب آن رشد و بالندگى نمىیابد.
شریعت خواهى
در 31 مارس 1909 گروهى از نیروهاى نظامى مشروطهخواه، دست به شورش زده و خواستار اجراى شریعت شدند، ولى با رسیدن نیروهاى نظامى، جنبش اتحاد وترقى براى محاکمه مسئولان تشکیل شد. نورسى نیز با این که مسئولیتى در سلطنت عثمانى نداشت، مورد محاکمه قرار گرفت و در پاسخ قاضى نظامى که او را به سبب دعوت به اجراى شریعت به اعدام تهدید کرده بود گفت: براى دفاع از اسلام از مرگ استقبال مىکند.
وى همچنین از رویکرد غربگرایانه حکومت جدید به شدت انتقاد کرد و گفت: اینان در ایام استبداد با عقل در ستیز بودند واکنون با زندگى مىستیزند و اگر شیوه حکومتشان این است که گروه گروه را به دار مرگ آویزان کنند، پس زنده باد مرگ.چون دادگاه نظامى نتوانست اتهامى را علیه نورسى ثابت کند، لذا حکم به تبرئه او داد. وى در سال 1910 در بازگشت به استانبول مورد استقبال عظیم مردمى و رسمى قرار گرفت و به پاداش فداکارىهایش در دفاع از وطن از سوى دولت به عضویت دار الحکمه منصوب شد، اما گویا چندان به این منصب که جایگاه اجتماعى بالایى هم داشت، دلخوش نبود و با غیبتهاى مکرر خود از جلسات آن، به بهانه این که نیازمند استراحت است، استعفا داد.(النورسى، سیرة ذاتیه /33 به بعد)
پس از آتش بس که سلطه متفقین را بیشتر کرد، دولت عثمانى ناچار به امضاى معاهده " بسفر" شد که در حقیقت تسلیم شبه مطلق بود. این وضع نورسى را به شدت آزرده خاطر ساخت اما وى این مصیبت را موجب برانگیختن روح برادرى اسلامى و بیدارى احساس سرنوشت مشترک و هشدار مسلمانان به عوامل تهدید عقیده و کیانشان مىشمرد.
در سال 1920 نورسى در کتاب »گامهاى شش گانه« درصدد پاسخ گویى به جنگ روانىاى برآمد که اشغالگران با ترویج ایدئولوژى جبر و تسلیم به راه انداخته بودند و در میان ملتهاى مسلمان چنین تبلیغ مىکردند که شکست دولت عثمانى و پیروزى متفقین، عذاب الهى مسلمانان و سرنوشت الهى است که باید تسلیم آن بود و انگلیسىها و هم پیمانانش تنها ابزار تحقق این عذاب بودهاند.
نورسى درکتاب یاد شده، با لحنى شدید به انگلیسىها هجوم برده و طمع ورزىهاى استعمارى اشان را افشا کرده ایدئولوژى تسلیم و جبر را ابطال و مسلمانان را به مقاومت، تحکیم اراده و مبارزه با احساس یأس و نومیدى، که همزمان با شکست دولت عثمانى شیوع یافته بود، فراخواند. نیروهاى اشغالگر انگلیسى با دست یافتن به نسخهاى از این کتاب که به شکل سرى توضیع مىشد، حکم غیابى به اعدام نورسى دادند.
با شکلگیرى مرکز مقاومت ملى علیه اشغالگران، به فرماندهى مصطفى کمال آتاتورک در آنکارا، نورسى از سوى شخصیتهاى مختلف و دوستداران خود به پیوستن به این هسته دعوت و تشویق شد. و مجلس نمایندگان نیز به احترام او جشنى ترتیب دادند، اما وى از مشاهده بى اعتنایى نمایندگان به شعائر دینى مانند نماز ابراز نگرانى کرد و آنان را نصیحت نمود تا وظایف دینى اشان را به جاى آورند، که اثر این حرکت، آتاتورک وى را احضار کرد و بر این اقدام، او را سرزنش نمود و خواست او را به عنوان واعظ دینى کل کردستان به شرق آناتولى بفرستد، ولى وىنپذیرفت و در آنکارا ماند و به تألیف رسالههایى در باب عقاید دینى و پاسخ گویى به موج شک و الحاد و غرب گرایى مشغول شد. پس از هشت ماه به وان بازگشت و شهر را در اثر هجوم روسها و ارامنه ویرانه دید.
مجید مرادى
منبع:ماهنامه پگاه حوزه،شماره296
ادامه دارد.............