در جنوب، زمین صاف و هموار است و ادوات سنگین نظامی به آسانی میتوانند پیشروی کنند. در جنوب، حجم آتش مهم است؛ نه نفرات. عراق هم پشت همان تسلیحات نظامی ایستاده بود که میتوانست منطقه عملیاتی رمضان، والفجر مقدماتی و الفجر یک را قفل کند.

مجموعه خاطراتی که حسین الله کرم از روزهای دفاع و حماسه روایت کرده بسیار جذاب و دل نشین است. زیرا او که جزو نیروهای اطلاعات و عملیات است توانسته به زیبایی دیههای خود را برای نسل آینده به نگارش در بیاورد. آنچه پیش روی شماست بخشهایی از این خاطرات است:
2-4-شناسایی منطقه قصر شیرین و ذهاب (اردیبهشت تا اسفند 62)
در جلساتی که با حاج همت و دیگر فرماندهان داشتیم، دو عملیات والفجر مقدماتی و والفجر یک را بررسی کردیم. دشمن، راههای نفوذ ما را بسته بود. کار شناسایی به سختی پیش میرفت. او ما را به راههایی میبرد که خودش میخواست. فرماندهان ارشد برای جبهه جنوبی طرحهایی داشتند که مطرح کردند.
کشور ما در محاصره تسلیحاتی و اقتصادی به سر میبرد؛ در حالی که قدرتهای بزرگ اقتصادی، تسلیحاتی و مالی، پشتیبان عراق بودند. از عملیات بیتالمقدس به بعد، ما فقط با عراق نمیجنگیدیم. حالا با نیروی جدیدی مواجه بودیم. این معضل در رأس امور جنگ خود نمایی میکرد. چه میبایست میکردیم؟ زمین شرق بصره عملاً قفل شده بود؛ یعنی پیروزی ما توأم بود با تلفات زیاد. بعید به نظر میرسید که فرماندهان در این منطقه طرحی بزرگ بریزند. عملیاتهای والفجر مقدماتی و یک در فکه هم اهدافی را دنبال میکرد که نتیجه مطلوب به دست نیامد. اینجا هم همان کارنامه را داشتیم: زمین قفل شده. سؤال اصلی این بود که ارزش بصره برای دشمن تا چه حد استراتژیک است؟
بصره برای دشمن ارزشمند بود. پس میبایست راهکار دیگری را امتحان میکردیم. تصمیم گرفته شد از سختترین راهکار عبور کنیم. مانع، مانع است؛ چه برای دشمن و چه برای دوست. طلایه و جزایر مجنون، سرزمین مرموز بود! آبهای مانده و هورها و نیزارها و باتلاقها و پشهها و موشها و گرازها! دژی خفته در دشتی بی انتها! از فصل کوچ پرندههای مهاجر چند سالی گذشته بود و دیگر کسی بلمی نمیراند و آوازی نمیخواند در غروبهایی که تماشایی بود. این سرزمین بین شلمچه و فکه قرار دارد؛ در کنار دشت طلایه. وسعت آن آنقدر زیاد است که نه ما میتوانستیم از آتش توپخانه استفاده کنیم و نه عراق. عراق مطمئن بود که ما وارد هور نخواهیم شد. به این دلیل، خود نیز آن را پوشش نداده بود؛ مگر در سطحی محدود. چند دکل دیدهبانی در هور داشت و چند تا در کرانههای دجله و سپس آن طرف رود. در روستاهای اطراف دجله نیز نیرو داشت. مردم قلعه صالح و القرانه، پشتیبان خوبی بودند و او هم استفاده میکرد. ما میبایست از موانع طبیعی و مصنوعی میان هور میگذشتیم و به شهر تنومه عراق میرسیدیم و به سمت شمال شرق بصره ادامه مسیر میدادیم. بصره، اصلیترین هدف جنگ ما محسوب میشد. قطع شاهرگ اقتصادی دشمن، به این غائله شوم پایان میداد.
ما فرصت نداشتیم و نیروها میبایست آموزش میدیدند. بچهها تا کنون روی خشکی جنگیده بودند؛ امّا در عملیات بعدی، پا روی منطقهای میگذاشتند که غیرقابل اعتماد بود. پای کسی که فرود میآمد، احتمال داشت روی جایی سفت یا علوفه فرود بیاید، یا در باتلاق فرو برود یا در آبی عمیق. بچهها میبایست شنا بلد میبودند، توانایی بدنی میداشتند، بیسنگر و خاکریزی مناسب عمل میکردند، بیحضور توپخانه پیشروی میکردند و هزار و یک مانع دیگر را پشت سر میگذاشتند. اینها بود و ما وقت کافی نداشتیم. در فرصتی که تا شروع عملیات هورالعظیم مانده بود، تصمیم گرفته شد که جنگ با عملیاتهای محدود ادامه داشته باشد. این عملیاتها را به دو دلیل شروع میکردیم: نخست اینکه توجه دشمن را به جبهههای دیگر معطوف میکردیم؛ یعنی عملیات فریب. دوم اینکه شور و هیجان رزم را بین رزمندگان حفظ میکردیم.
به سوی غرب و شمال غرب کوچ کردیم. باز کوهستان و جنگ کوهستانی. قرار شد به جبهه دشمن در این مناطق نفوذ کردیم. گروهی رفتند در منطقه فکه، بعضی از شناساییها لو رفته بود. عراق آماده بود. میدانست که ما خواهیم آمد. یکی از عمده دلایل ناکامی ما در عملیات والفجر مقدماتی همین بود. وقتی عملیات شناسایی در هورالعظیم شروع شد، حفاظت و احتیاط و توجه به اصول شناسایی به حد اعلا رسید. همه چیز تحت کنترل بچّههای اطلاعات بود. دقیق و منظم گزارش تهیه میشد. افراد محدودی را برای شناسایی میفرستادند. کوچکترین تحرک عراق زیر نظر بود. به تغییرات زمین توجه میکردیم. افراد تازه وارد را زیر نظر داشتیم. منطقه را سپردیم به بهترین افراد تا راهکارها را در فرصتی مناسب بررسی کنند. به موازات عملیات شناسایی در جنوب، به سوی غرب حرکت کردیم. دشمن در ارتفاعات مستقر بود و ضد انقلاب در دامنهها گشت میزد. عراق از ارتفاعات و صخرهها و راههای مسدود بهره میگرفت و متوجه مناطق مورد علاقه خود بود. او سعی داشت یکی از مهمترین مراکز صنعتی اقتصادی خود را حفظ کند. این برایش کافی بود. او در اینجا نیز خاطرجمع بود؛ چون میدانست کسی قادر نخواهد بود به ارتفاعات نفوذ کند؛ مگر اینکه موانع متعددی را پشت سر بگذارد.
کمی بعد از عملیات و الفجر یک، یعنی در اردیبهشت 62، قرارگاه نجف در کرمانشاه، فعالیت گستردهای را آغاز کرد. در این زمان، قرارگاه حمزه سیدالشهدا در منطقه شمال غرب هم فعالیت خود را گسترش داد. دوباره نام جبهههای غرب و شمال غرب بر سر زبانها افتادند. سپاه 11 قدر منحل شد. حاج همت به لشکر 27 برگشت. من از عملیات رمضان به بعد، مرتب با حاجیبودم و کارهای شناسایی منطقه عملیاتی را انجام میدادم. همت را در قلب بچههای بسیجی میدیدم. اگر مجبور میشد با ماشین سپاه نقل مکان کند، سر راهش، بچهها را سوار میکرد. به همه فرماندهان نیز دستور داده بود که این کار را بکنند. غذایش همان بود که بچهها میخوردند. لباسش همان بود که بچهها میپوشیدند. از آنها غافل نمیشد. عکس قضیه هم صادق بود. بچهها انتظار میکشیدند تا او را ببینند. وقتی در حلقه محاصره آنها قرار میگرفت، میبایست نجاتش میدادیم؛ وگرنه بچهها اجازه نمیدادند به آسانی گذر کند. او را میبوسیدند، احوالش را میپرسیدند، تعریف میکردند، شکایت میکردند، التماس دعا داشتند... و محبوبیت حاج همت میان بچهها بی نظیر بود.
قرارگاه نجف، مسئولیت عملیات در منطقه قصر شیرین و مهران را به عهده گرفت و قرارگاه حمزه نیز مسئولیت عملیات ارتفاعات غرب سردشت و دشت شیلر را. جبهه غرب از حساسیت بیشتری برخوردار بود تا جبهه شمال غرب؛ برای اینکه نیروهای ما میتوانستند از سه محور به دروازه شرقی بغداد برسند؛ محور شمالی: قصر شیرین-بغداد؛ محور میانی: سومار-بغداد؛ محور جنوبی: مهران -بغداد. ما شش ماه قبل در محور میانی عمل کرده و به نتایجی مطلوب رسیده بودیم. این عملیات، مسلم بن عقیل نام داشت و بچهها از کوتاهترین را استفاده کرده بودند. این بار قصد داشتیم روی دو محور شمالی و جنوبی کار کنیم و بهترین راهکا را برگزینیم.
اهمیت محور شمالی بر کسی پوشیده نبود. این محور، از گذرگاه جنگهای باستانی، به قصر شیرین و سپس بغداد میرسید. محور فوق بر معبر وصولی منطبق بود؛ زیرا جاده آسفالته قصر شیرین به خانقین، بعقوبه و سرانجام بغداد، ما را به هدف میرساند. محورهای دیگر جبهه بغداد، چنین ویژگی را نداشتند. ما مجبور بودیم از جادههای خاکی، رودخانههای فصلی و دایمی عبور کنیم.
هدف این بار ما، هدف اقتصادی نبود. در جنوب میخواستیم به مراکز اقتصادی عراق ضربه بزنیم. متلاشی کردن چاههای نفت، کارخانهها، پالایشگاه و تصرف اتوبان بینالمللی، دشمن را تسلیم میکرد. در جبهه غرب به دنبال هدف نظامی- سیاسی بودیم. دسترسی به پایتخت عراق و به مخاطره انداختن امنیت رژیم بعث، او را زمینگیر میکرد.
طبعا جغرافیای منطقه، شیوه عمل نظامی را تعیین میکند. در جنوب، زمین صاف و هموار است و ادوات سنگین نظامی به آسانی میتوانند پیشروی کنند. در جنوب، حجم آتش مهم است؛ نه نفرات. عراق هم پشت همان تسلیحات نظامی ایستاده بود که میتوانست منطقه عملیاتی رمضان، والفجر مقدماتی و الفجر یک را قفل کند. عراق پس از بیتالمقدس، پانزده میلیارد دلار سلاح خرید و خط پدافندی خود را مستحکم کرد؛ بماند تسلیحات اهدایی بعضی از همسایههایش که به زور و با وعده به او داده بودند.
ادوات جنگی صدام در منطقه غرب و شمال غرب کارآیی چندانی نداشت؛ البته نسبت به جبهه جنوب. برای اینکه او میبایست توپ و تانک را از تنگهها و ارتفاعات و موانع طبیعی دیگر میگذراند تا یورش میآورد. پس در اینجا، جنگ نفر با نفر مطرح بود؛ کاری که عراق از آن پرهیز داشت. ما نیروی بیشمار مردمی را در لباسهای مختلف داشتیم و او نداشت.
ارتش عراق در هر دو جبهه نقاط ضعف و قوت برجستهای داشت. میبایست آنها را کشف میکردیم و وارد میشدیم. ما هر جایی که نتوانستیم نقاط ضعف عراق را به درستی کشف کنیم، ماندیم. در جلسات مختلفی که با حاج همت و دیگر فرماندهان داشتیم، جنبههای مختلف کار را بررسی میکردیم. اطلاعات عملیات، شکلی جدید به خود گرفته بود و کمکهای چشمگیری به فرماندهی میکرد.
در این زمان، سعید قاسمی، فرمانده اطلاعات عملیات لشکر 27 بود. من بیشتر با او برخورد داشتم تا تیمهای شناسایی. پس از تشکیل قرارگاه نجف، سعید قاسمی، وسایل و تدارکات ضروری کار را از پادگان لشکر به سرپل ذهاب منتقل کرد تا سریعتر به کارها برسد.
بچهها، کار شناسایی منطقه عمومی قصر شیرین را شروع کردند. این محور، اهمیت فوقالعادهای داشت. بهترین بچههای لشکر 27، عاشورا و تیپ انصارالحسین (ع) انتخاب شدند. در این منطقه، سه عارضه یا ارتفاع مهم وجود دارد. ما میبایست آنها را متصرف میشدیم و بر معبر قصر شیرین- خسروی- خانقین تسلط مییافتیم. آقداغ، زینل قوس و چوارباغ، ارتفاعات مذکور هستند که در اختیار دشمن بودند. آق داغ در غرب و زینل قوس در جنوب غربی قصر شیرین واقع شدهاند و در دسترس بودند؛ ولی ارتفاع چوار باغ در عمق قرار دارد. فاصله آن با خط عراق به 30 کیلومتر میرسید. بچهها روی آق داغ و زینل قوس کار کردند و اطلاع دادند که زمین این مناطق مسلح شده است. همچنین بچههای دیدهبان گزارش دادند که چوار باغ نیز همین وضع را دارد. ما متوجه شمال قصر شیرین شدیم. خط مرزی ما و عراق، فرورفتگیها و برآمدگیهای فراوان دارد. منطقهای محدب و منطقهای مقعر است. دیوارهها، صخرهها، معابر کوچک و راههای صعبالعبور، وضع بسیار پیچیدهای را به وجود آورده است.
نیمی از جاده قصر شیرین سرپل به مرز عراق نزدیک است و بسیار آسیب پذیر. عراق در روزهای اول جنگ از همین نقاط عبور کرده بود. آنها میتوانستند روی ارتفاعات بایستند و مناطق وسیعی از خاک ما را دیده بانی کنند. این تسلط را مرهون موقعیت جغرافیای منطقه بودند. ارتفاعات بیشگان، آهنگران، تیله کوه، شاخ شوالدری در غرب دشت ذهاب در تسلط آنها بود. بین این ارتفاعات تنگهای هوان، حمام و بیشگان وجود دارد. تنگه مهم باویسی که در شمال غرب دشت ذهاب واقع است، ورودی مناسبی بود برای عراق. او نهایت استفاده را از این مناطق کرده و حالا نیز موانعی مصنوعی پدید آورده بود که میتوانست مانعی جدی برای رزمندگان ما محسوب شود. با این توصیف منطقه عملیاتی ما به ارتفاعات بیشگان تا شاخ شوالدری در شمال قصر شرین منطقه شد؛ چون امنیت قابل قبول داشت. ما میتوانستیم از این ارتفاعات به مناطق نفتی چپا سرخ عراق برسیم. بچهها روی این منطقه کار کردند و گزارش دادند که اینجا نیز امنیت کافی ندارد. دلیل چه بود؟ عراق روی بلندترین کوه – یعنی بمو – استقرار داشت و کل دشت ذهاب در تسلط دید و تیر او بود. قرار شد که محدوده شناسایی بچهها از تنگه باویسی تا سد دربندیخان عراق باشد. در خرداد ماه به نتیجه قطعی رسیدیم. که برای باز کردن معبر قصر شیرین – خانقین لازم است روی ارتفاعات بمو کار کنیم.
در اوایل کار شناسایی منطقه ذهاب، خبر شهادت محمد بروجردی - مسئول سابق سپاه منطقه هفت - را شنیدم. این خبر ناگوار تمامی فرماندهان به ویژه حاج همت را متاثر کرد. حاجی گفت اردودگاه قلاجه را به ارودگاه شهید بروجردی تغییر نام می دهیم.
شناسایی بمو آغاز شد. بمو از صعب العبور ترین مناطق مرزی است که نظیر آن را ندیدهام. کوههای بزرگ و بلند با صخرههای عمودی و صاف. ارتفاعی خوابیده در دل صخرهها بمو یعنی ایستاده با تبختر و غرور یعنی دژی استوار. کاملا غیر قابل نفوذ جلوه میکرد. تصرف بمو، شاخ خشیک و زیمناکو، تسلط بر سد دربندیخان عراق را در پی داشت. این سد تقریبا نیمی از برق پایتخت عراق را تامین میکند. کوه و تونل قاشتی هم در غرب سد واقع است. انفجار سد دربندیخان و تونل قاشتی، اهداف مهم عملیات آینده محسوب میشدند.
در اولین هفتههای شناسایی منطقه دربندیخان عراق، حاج همت همراه بچههای اطلاعات و گروهی از کردهای بارزانی به دیدگاه شاخ شمیران رفت، ارتفاعی در عمق خاک عراق این دیدگاه برای ارتفاع زیمناکو و بخش شرقی سد کاملا مسلط است. بعد به آن سوی دریاچه سد رفت و حدود پنجاه کیلومتر در جبهه دشمن نفوذ کرد تا توانست از فاصلهای نزدیک به ارتفاع قاشتی و تونل آن دوربین بکشد و وضعیت را به طور دقیق بررسی کند. وقتی از این شناسایی بلند مدت به قرارگاه بازگشت، با شور و اشتیاق بیشتری عملیات بمو را دنبال کرد.
همراه حاج همت به تهران آمدیم و از سد کرج بازدید داشتیم. اندازه و شکل ظاهری این سد، شباهات بسیاری به سد دربندیخان عراق دارد. وضعیت سد را بررسی کردیم. از مهندسین سؤالی داشتیم جوابهای لازم را گرفتیم حتی از پلکان طویل بدنه سد پایین رفتیم. از حاصل اطلاعات به دست آمده در سد کرج توانستیم تصمیم بگیریم و طرح تصرف سد دشمن را دقیقتر دنبال کنیم. به سر پل ذهاب برگشتیم. به موازات انجام شناسایی دیگر کارهای اطلاعات عملیات نیز با دقت پیش رفت. تمامی اطلاعات موجود تا آن زمان در پوشهها تقسیمبندی و طبقه بندی میشد. گزارشهای شناسایی بچهها نیز به حجم پوشهها میافزود.
در دو جبهه میانی و شمالی جنگ به ترتیب دو سپاه دوم و یکم از ارتش عراق در مقابل ما میجنگید. یگانهای سپاه دوم از جبهه مهران تا شمال جبهه دربندیخان (تونل قاشتی) آرایش داشتند. در خطی به طول تقریبی 400 کیلومتر.
در حقیقت سپاه دوم از جبهه بغداد حراست میکرد. تونل قاشتی، حدفاصل میان سپاه دوم و یکم محسوب میشد. جنوب تونل در کنترل سربازان سپاه دوم و شمال تونل در کنترل سربازان سپاه یکم بود. اگر سد دربندیخان تصرف میشد ضربه مهلکی به ارتش عراق میخورد. گذشته از انهدام تاسیسات تولید برق، آب دریاچه پشت سد، شهر خانقین را غرق میکرد و به حوالی بغداد میرسید. البته شهر خانقین چون دیگر شهرهای مرزی خالی از سکنه بود و فقط نظامیان در آن حضور داشتند. خانقین مهمترین و بزرگترین عقبه تدارکاتی و پشتیبانی سپاه دوم ارتش عراق به شمار میآمد.
تیمهای متعدد راهکارهای مختلف را شناسایی میکردند و گزارش میدادند. مجیدزادبود بر کار تیمها نظارت کامل و مستمر داشت. مجید از احمد استاد باقر تعریف میکرد و میگفت که در کارش استاد شده است. نُه ماه از آن روز که احمد را برای ا ولین بار به شناسایی فرستادیم، میگذشت. حالا او خبره شده و سر تیم بود. شناسایی خوبی روی بمو داشت دقیق و حساب شده. در جلسات دایم بحث و جدل میکرد، حتی روی مطالب جزئی. صبرو حوصلهاش زیاد بود هم در کار و هم در بحث. به همین خاطر معروف شد به شیخ احمد. نه تنها شیخ بلکه همه بچههای اطلاعات رشد کرده بودند. کار با جدیت پیش میرفت. مرحله آماده سازی میبایست هر چه زودتر به اتمام میرسید. اما موانع بیشمار بود. در نتیجه تصمیمگیری نهایی بسیار سخت بود. همزمان با شناسایی بمو و منطقه دربندیخان چند عملیات انجام شد: والفجر 2 در ارتفاعات و پادگان حاج عمران عراق، و فتح قله 2519 گردمند که یک پیروزی مهم بود. در این عملیات علیرضا موحد دانش فرمانده اسبق تیپ سیدالشهدا به شهادت رسید. سپس عملیات والفجر 3 در منطقه مهران انجام شد. من حضور مستقیم در این عملیات داشتم و آزادسازی شهر مهران و ارتفاع نم کلان بو(کله قندی) را از نزدیک شاهد بودم. در جبهههای کوهستانی، پیروزیهای بزرگی به دست میآمد. هر چند نسبی و گذرا، اما در حد خود قابل ملاحظه بود. چون دشمن را سرگرم میکرد. او مجبور بود به ترمیم خطوط پدافند خود بپردازد و از تمرکز قوایش در جبهه جنوبی که جبهه اصلی بود، بکاهد. والفجر 2 زیر نظر قرارگاه حمزه سیدالشهدا و الفجر 3 زیر نظر قرارگاه نجف صورت گرفت.
دو منطقه دیگر نیز برای عملیات آماده شدند. قرارگاه حمزه، طرح عملیات بر دشت شیلر و شهر پنجوین را آماده میکرد و قرارگاه نجف نیز طرح عملیات بر روی ارتفاع بمو و سد دربندیخان را پی میگرفت. تابستان 62 به زودی به آخر میرسید. با اینکه از شروع عملیات شناسایی بیش از چهار ماه میگذشت، ولی هنوز راهکارهای عملیاتی نتیجه قطعی نداده بودند. در حقیقت راهکار گاهی برای شناسایی مناسب بود ولی برای نقل و انتقال گردان چهار صد نفره نمیتوانست مورد استفاده قرار بگیرد. دیوارههای بمو نفوذ ناپذیر بود. بچهها شب و روز نمیشناختند. گاه شناسایی آنها به یک هفته میانجامید. گاه بچهها در روستاهای اطراف سد مخفی می شدند و روی جبهه دشمن مطالعه میکردند. حتی چند مخفیگاه در این سوی و آن سوی آب دریاچه سد انتخاب کردند و چند تن مواد منفجره به آنجا انتقال دادند. هماهنگیهای لازم نیز بین یگانهای سپاه و ارتش صورت گرفت اما مشکل پشت مشکل وجود داشت. این خط پیچیده مثل ماهی لغزنده مینمود. گاهی خیلی امیدوار میشدیم و گاه مایوس. حتی گاهی زمزمه حذف عملیات به گوش میرسید. این منطقه طلسم شده نمیخواست رزمندگان ما را بپذیرد.
پس از گفتوگوهای طولانی، فرماندهان قرارگاه نجف خواستند طرحهای سرتیمها را بشنوند. سعید قاسمی، مجید زابود، محمد جوانبخت، محمد مرادی، شیخ احمد و حجت معارفوند در جلسه حضور پیدا کردند. این جلسه ساعتها طول کشید. بچهها دانستهها و طرحهای خودشان را توضیح دادند، ولی نتیجه قطعی به دست نیامد، درست مثل گذشته.
طرح هلی برن را سرهنگ صیاد شیرازی پیشنهاد کرد و روی آن تاکید داشت. او تونل عمودی (راهکار سوراخ) را برای انتقال نفرات و تجهیزات مناسب نمیدانست. میخواست در شب عملیات رزمندگان با استفاده از هلیکوپتر به پشت جبهه دشمن نفوذ کرده، ضربه اصلی را وارد کنند. قرار شد روی این طرح بیشتر کار شود.
طرح من تفاوتی اصولی با دیگر طرحها داشت. راهکار سوراخ را مناسب عملیات نمیدیدم. هلی برن را هم همین طور. پس از مطالعه گزارشها، این طرح را ارائه داده بودم. مرحله اول، تصرف ارتفاع شاخ شمیران، مرحله دوم جاده سازی تا پای ارتفاعات، مرحله آخر تصرف بمو و دیگر ارتفاعات مشرف برسد دربندیخان.
فرماندهی معتقد بود که ارزش منطقه دربندیخان عراق آنقدر زیاد است که باید در یک مرحله به تصرف ما درآید و موارد دیگر در درجه دوم اهمیت قرار دارد. درحقیقت بین بچههای اطلاعات عملیاتی و فرماندهی اختلاف نظر به وجود آمده بود. بچهها میگفتند که یک بسیجی با آموزش معمولی نخواهد توانست ساعتها کوهپیمایی کند و از صخرهها و دیوارهها بگذرد و با دشمن درگیر شود و تاب بیاورد موانع که یکی- دو تا نیستند. ارتش عراق توجه چندانی به ارتفاع شاخ شمیران نداشت. کردهای بازرانی بر آنجا مسلط بودند. عراق نمیخواست با کردها درگیر شود. حداقل در این زمان. بنابراین تصرف شاخ شمیران در آن زمان مشکل چندانی نداشت. پس از تصرف شاخ شمیران می بایست جاده سازی میکردیم. بدون جاده مناسب و عقبه مطمئن نمیشد کاری از پیش ببریم این عقیده من بود. بچههای اطلاعات هم با نظرم موافق بودند. مشکلات منطقه عملیاتی را چنین اعلام کردیم:
1- نداشتن عقبه برای عملیات به دلیل وجود جادههای پرپیچ و خم
2- صعبالعبور بودن ارتفاعات و راهکارهای آن که آموزش مخصوص را برای نیروهای عملیاتی میطلبید.