آیتالله روحالله قرهی مدیر حوزه علمیه امام مهدی(عج) واقع در منطقه حکیمیه تهران، در تازهترین جلسه اخلاق خود به موضوع «بهترین بندگان خدا چه خصایصی دارند؟» پرداخت که مشروح آن در ادامه میآید:
بقیه در ادامه
*هدف بعثت تمام انبیا
آنچه که اولیاء خدا و حضرات معصومین(ع) در باب بهترینها، تبیین فرمودند، این است: کسی در بهترین خوبیها قرار دارد که در مرحله نخست، شهوت خود را کنترل کرده باشد.
لذا اگر کسی توانست انواع شهوات (شهوت جنسی، شهوت قدرت، شهوت مال، شهوت شکم و ...) را کنترل کند، برنده است، امّا اگر در این مسئله توفیق نداشت، طبیعی است اصلاً به خوبیها ورود پیدا نکرده است.
همانطور که وجود مقدّس پیامبر عظیمالشّأن، خاتم الأنبیاء، محمّد مصطفی(ص) هدف بعثتشان را مکارم اخلاق بیان کردند و میفرمایند: من برای اتمام مکارم اخلاق مبعوث شدم.
تازه عنوان «لِأُتَمِّمَ» در این فرمایش حضرت، نشان میدهد نه تنها هدف پیامبر(ص)، بلکه بعثت همه انبیا به همین منظور بوده و پیامبر عظیمالشّأن(ص) تمامکننده این مطلب هستند و آن را تکمیل کردهاند، یعنی کمال مکارم را برای انسانها آوردهاند.
بهترین مکارم اخلاق را نیز، اجتناب از محارم و دوری از گناه بیان میفرمایند، این مطلب به قدری مهم است که بیان شده: اگر کسی این مکارم اخلاق را رعایت کند؛ یعنی از هر گناه، بدی، زشتی، پلشتی و هر آنچه که عامل میشود که انسان گرفتار بدیها شود، دور شود، برنده است.
*اجتناب از محارم، رغبت به مکارم
در یک روایت شریف وجود مقدّس مولیالموالی(ع) میفرمایند: «إِذَا رَغِبْتَ فِی الْمَکَارِمِ فَاجْتَنِبِ الْمَحَارِمَ»، هر کس خواهان مکارم اخلاق است و دوست دارد که در مکارم اخلاق قرار بگیرد، حتماً باید از محارم اجتناب کند؛ یعنی تا انسان مبتلاست، نمیتواند وجودش را به مکارم اخلاق، مزیّن کند.
در باب خیر و خوبیها هم همینطور است، اگر کسی جدّی میخواهد در خوبیها قرار بگیرد، باید از شهوات طاهر شود.
*پاک شدن از شهوات و بهترین بودن
وجود مقدّس مولیالموالی، امیرالمؤمنین، اسدالله الغالب، علی بن ابیطالب(ع) میفرمایند: «خَیْرُ النَّاسِ مَنْ طَهَّرَ مِنَ الشَّهَوَاتِ نَفْسَهُ»، بهترین مردم، آن کسی است که نفس خودش را از همه شهوات پاک کند.
«طَهَّرَ مِنَ الشَّهَوَاتِ نَفْسَهُ» یعنی از هر شهوتی پاک بشود؛ چه شهوت جنسی، چه شهوت مال، چه شهوت قدرت و ...، از همه و همه پاک شود، در حقیقت طوری باشد که جز زهّاد عالم و کسانی که از دنیا بریدهاند، بشود، همانطور که فرمودند: «خَیْرُ النَّاسِ مَنْ زَهِدَتْ نَفْسُهُ» آن کسی که نفس خودش را زاهد کرد، بهترین مردم است.
حضرت بعد از «خَیْرُ النَّاسِ مَنْ طَهَّرَ مِنَ الشَّهَوَاتِ نَفْسَهُ»، میفرمایند: «وَ قَمَعَ غَضَبَهُ وَ أَرْضَى رَبَّهُ». این غضب را از بین ببرد - به فضل الهی به موقع راجع به این غضب که انسان را گرفتار میکند، صحبت میکنیم - و به آنچه که پروردگار عالم به او مرحمت کرده است، راضی شود.
یکی از خصوصیّات رضا هم این است که برای انسان آرامش میآورد. وقتی کسی راضی به رضای پرورگار عالم شد، دیگر حال او، حال متانت و آرامش میشود. البته اینطور نیست که مشکل نداشته باشد؛ مشکل دارد امّا دغدغه خاطر ندارد؛ چون راضی به رضای پروردگار عالم است.
*نگاه به شهوت با دو معنا
1. تراوشات نفسانی
لذا بهترین انسانها کسانی هستند که در مرحله اوّل، شهوات را درون خودشان از بین ببرند، اولیا خدا از جمله آن مرد الهی و عظیمالشّأن، صاحب جامع السّعادات، ملا محمّدمهدی نراقی یک تعبیری را در رابطه با شهوت بیان میکنند، ایشان میفرمایند: شهوت یعنی آنچه خواسته نفسانی و غیر از خواسته پروردگار عالم است؛ یعنی هرچه که تراواشات نفسانی است، شهوت میشود و هرچه من الله تبارک و تعالی است، بندگی. لذا انسان باید با هرچه که میخواهد از نفس بیرون بیاید، مقابله کند.
2. قوّهای مِن ناحیه الله
البته دو حالت برای شهوت است؛ یعنی در باب اصل شهوت یک معنای دیگر را هم داریم و آن این است: شهوت، یک قوّهای است که مثل قوای دیگر مِن ناحیه الله تبارک و تعالی در بشر قرار داده شده است و هیچ یک از انبیاء عظام هم نیامدهاند که این شهوت را در انسان سرکوب کنند، بلکه آمدند بگویند: آن را در صراط مستقیم قرار بدهید و شهوتران نباشید. لذا شهوترانی بد است؛ نه اصل این قوّه شهوت. انسان باید این شهوت را کنترل کند و در صراط مستقیم قرار بدهد.
علمای اخلاق در رابطه با شهوت به این معنای دوم، مفصّلاً مطالبی را بیان کردهاند، آنها غضب را هم به عنوان شهوتی تبیین کردند که اگر در صراط خودش باشد، منعی ندارد امّا اگر در صراط خودش نباشد، همان شهوتی میشود که نباید به آن مبتلا شد، لذا هر چیزی باید در صراط خودش قرار بگیرد.
پیامبر عظیمالشّأن(ص) که رحمت للعالمین هستند، «أَشِدَّاء عَلَى الْکُفَّارِ» میشوند و با کفّار شدیدترین برخوردها را میکند، حتّی در قرآن کریم و مجید الهی، مِن ناحیه الله تبارک و تعالی به ایشان بیان میشود: مواظب منافقینی که دور تو هستند، باش. پس باید غضب کند و مراقبه داشته باشد. امّا اگر کسی یک موقعی این غضب در صراط خودش قرار ندهد، همان شهوت به معنای اوّل میشود.
اولیا خدا در یک تعبیری راجع به صراط مستقیم بیان میکنند: صراط مستقیم یعنی همه قوایی که پروردگار عالم به انسان مرحمت کرده، در راه خودش (راه پروردگار عالم) استفاده شود و از آنچه نفس دون میخواهد، دور شود. چون نفس دون چیزی را میخواهد که خلاف آن چیزی است که پروردگار عالم بیان کرده است.
*شهوت، نجس است!
لذا باید نفس را پاک کرد. بزرگان در رابطه با لفظ طهارت، تعبیری را بیان میکنند که بسیار عالی و زیباست. از جمله آیتالله بهجت، آن بهجت القلوب بیان میفرمودند: از مواردی که عنوان طهارت برای دوری از شهوات بیان شده، معلوم میشود شهوات، نجس است.
اینجا هم حضرت فرمودند: «خَیْرُ النَّاسِ مَنْ طَهَّرَ مِنَ الشَّهَوَاتِ نَفْسَهُ»، پس معلوم میشود این شهوات، نجس است و انسان باید نفسش را طاهر کند؛ یعنی اگر با شهوات بودی، این شهوات، نفس را به نجاست میکشانند و نفس، نفس دون و نجس میشود؛ امّا اگر دور از شهوات بودی، نفست، نفس الهی و طاهر میشود و این مطلب مهمّی است.
هر نوع از شهوات انسان را گرفتار میکند، یکی شهوت مال دارد «الَّذِی جَمَعَ مالًا وَ عَدَّدَهُ» و طبیعی است طوری مال را دوست دارد که دیگر برایش مهم نیست حلال باشد یا حرام، لذا به نجاست میافتد.
یکی شهوت قدرت دارد، لذا از هر طریقی که شده به نفس جواب مثبت میدهد تا به قدرت برسد. دیگر برایش مهم نیست چه کسی چه چیزی بیان میکند؛ مهم نیست که با کیست، یک روز این طرف است، یک روز آن طرف؛ فقط ملاکش این است که به قدرت برسد. پس نفس او هم نجس شده است.
یکی نعوذبالله، نستجیربالله شهوت جنسی دارد. دیگر برایش مهم نیست طرفش کیست، حلال است، حرام است، نگاه را کنترل نمیکند، زبان را کنترل نمیکند، دست را کنترل نمیکند؛ خودش را در لجنزار گناه قرار میدهد و اینطور مبتلا میشود.
پس اگر انسان میخواهد بهترین انسانها باشد، باید مراقب باشد. فرمودند: بهترین انسانها، آن کسی است که در ابتدا نفسش را از شهوات طاهر کند؛ یعنی باید هرچه شهوت است، بیرون بریزد.
بیان هم کردیم که شهوت یعنی آن تراوشات نفسانی که غیر از خداست. اگر انسان در این باره تأمّلی کند، خودش میتواند بفهمد. همانطور که بیان میشود: «الانسان خبیر علی نفسه» انسان خود، به نفس خودش آگاه است و هیچ کس بهتر از او نسبت به نفس او آگاهی ندارد، مثلاً خودش میداند که نعوذبالله، نستجیربالله، پناه به ذات حضرت احدیّت، به کدام شهوت دچار است؛ شهوت غضب، شهوت مقام، شهوت مال، شهوت جنسی، شهوت عنوان، یا ... .
*شهوت بیان/استغفار بعد از جلسات ذکر!
به قدری این شهوت عجیب و خطرناک است که اگر یک موقع به اولیا خدا، مِن ناحیه الحجّه امر نمیشد، حتّی حرف هم نمیزدند و فقط یک کنجی مینشستند و سکوت میکردند؛ چون نگران بودند و میترسیدند از این که صحبتشان، شهوتِ بیان باشد. امّا چون میدانند الان امر است که «بَلِّغ»، آنها هم تبلیغ میکنند.
آن مرد الهی و عظیمالشّأن، علّامه آسیّد محمّدحسین حسینی طهرانی، به نقل از آسیّد هاشم حدّاد میفرمودند: بعد از مباحث، وقتی دارید جلسه را ترک میکنید، بهتر است صد مرتبه استغفار کنید.
بعد ایشان فرمودند: یک موقعی برای من سؤال شد؛ گفتم: این استغفار بعد از جلسه که شما امر فرمودید، یعنی چه؟
ایشان فرمودند: ما این استغفار را میکنیم که نکند آنچه که گفتیم از نفس بوده باشد - گرچه خصّیصین با هم در خلوت هستند امّا وحشت داشتند از این که نکند شهوت بیان داشته باشد - و آنچه که شما استغفار میکنید، برای این است که نکند تصوّر کرده باشید حالا که شما در این راه آمدید، انتخاب شدهاید و دیگر هیچ کس جز شما انتخاب نشده!
شاید یک موقع انسان به خودش غرّه برود که الان در دل شب، خیلیها خواب هستند امّا امثال ما انتخاب شدهاند که در محضر آسیّد هاشم حّدادیم و ... .
لذا اولیا الهی از هر نوع شهوتی گریزان بودند که بهترین مردم همین افراد است.
*انسان مبتلا به نجاسات نفسانیه است
یک مطلب دیگری که از روایت شریفه «خَیْرُ النَّاسِ مَنْ طَهَّرَ مِنَ الشَّهَوَاتِ نَفْسَهُ» معلوم میشود، این است که معالأسف، انسان به این شهوات و نجاسات نفسانی مبتلاست و چون مبتلاست، باید برای برطرف شدنش کار کند.
عرض کردیم وقتی عنوان «طَهَّرَ» است، طهارت در مقابل نجاست است. اگر طهارت است، یعنی مقابلش نجاستی است. اگر فرمود: «خَیْرُ النَّاسِ مَنْ طَهَّرَ مِنَ الشَّهَوَاتِ نَفْسَهُ» یعنی بشر به این نجاسات نفسانیّه مبتلاست. مبادا یک موقعی این مطلب را فراموش کند.
*راه به دست گرفتن زمام نفس
اتّفاقاً یکی از مطالبی که در رابطه با بهترین انسانها بیان شده، این است که آن کسی، از بهترین انسانهاست که دائم نفس خودش را مخاطب قرار بدهد و مراقب این نفس دون باشد؛ چون اگر مراقب نباشد، معلوم است صد در صد گرفتار میشود. اگر کسی بخواهد به غیر خودش بپردازد، باخته است.
عرض کردیم پیامبر عظیمالشّأن(ص) فرمودند: «خیرکم من أعانه اللَّه على نفسه فملّکها»، بهترین شما کسی است که خداوند او را در برابر نفسش یاری برساند و در نتیجه زمام آن را در اختیار خودش قرار دهد، «فملّکها» یعنی اوّل به خودش بپردازد.
اولیا خدا حسب روایات شریفه بیان میکنند: بهترین انسانها، آن کسی است که قبل از این که به عیوب دیگران، مشغول شود - که اصلاً اولیا به عیوب دیگران کار ندارند - به عیوب نفس خودش بپردازد.
آن کسی که بهترین انسانهاست، نگاه میکند و میفهمد نفس، درون نجاست نفسانیّه و شهوات است. لذا برای این که دچار این نجاسات نفسانیّه نشود و گرفتار نشود، اوّل به خودش میپردازد و به دنبال طهات نفس میرود.
اصلاً اولیا خدا یک بحثی را با عنوان بحث طهارت نفس دارند، «خَیْرُ النَّاسِ مَنْ طَهَّرَ مِنَ الشَّهَوَاتِ نَفْسَهُ». یعنی از خود غافل نمیشوند، لذا انسان باید قبل از این که به عیوب دیگران بپردازد، دائم به خودش بپردازد.
*عتاب نصیحت کننده به خود!
آیتالله العظمی مرعشی نجفی، آن مرد الهی و عظیمالشّأن، فرمودند: پدرم، آیتالله آسیّد محمود مرعشی بیان میفرمودند: وقتی کسی را که وظیفه تو بود نصیحتش کنی، نصیحت کردی، بگو: خدا! نکند من مبتلا باشم.
بعد ایشان میفرمودند: گاهی میشد که خود ایشان بعضیها را به باب نصیحت، نصیحت میکردند امّا بعد از آن، خودشان در خفا گریه میکردند و میگفتند: خدا! نکند یک موقعی من که به عنوان ناصح و نصیحت کننده، وارد شدم، خودم مبتلا باشم!
البته این مطلب یک پیام هم دارد و آن این است که اگر کسی خواست به خودش بپردازد، این طور نیست که دیگر نهی از منکر و نصیحت، نکند؛ بلکه باید آنها را هم داشته باشد امّا قبل از این که بخواهد به دیگران بپردازد، اوّل طهارت نفس خودش را داشته باشد.
لذا حال خوش اولیا طوری است که حتّی بعد از آن موقعی هم که مأمور به تبیین به دیگران است، باز هم به تعبیری سر در درون خود فرو میبرند و یک نگاهی به درون خود میاندازند و از پروردگار عالم میخواهند و به درگاهش اغاثه میکنند که خدا! نکند من خودم مبتلا باشم.
یعنی دائم نگرانند که اگر نصیحت هم میکنند، نکند نستجیربالله، نعوذبالله، ولو به قدر ذرّهای خودشان هم مبتلا باشند. لذا دائم به طهارت نفس میپردازند و تا آن لحظهای که دارند میروند، دست بر نمیدارند، برای همین هم هست که اینها بهترین انسانها هستند؛ «خَیْرُ النَّاسِ مَنْ طَهَّرَ مِنَ الشَّهَوَاتِ نَفْسَهُ».
پس یک مطلب دیگری که میتوانیم از این روایت برداشت کنیم این است که این نفس دون به نجاسات (یعنی به همان شهوات) گرفتار است؛ نکند غافل شویم و فکر کنیم که دیگر خودمان خوب هستیم.
*نوری که شک دارد در طهارت است یا خیر!
عزیزم! این را هم به عنوان کد به ذهن بسپار، اصلاً نمیشود در عالم، ولیّ خدایی، ولی شود که ولو به یک لحظه بگوید: نستجیربالله و نعوذبالله، من بهتر از دیگران هستم.
اولیا خدا خورشید فروزانند و میدرخشند، اصلاً کلامشان، کلام الهی است. وقتی انسان در محضرشان مینشیند، یاد خدا در او زنده میشود امّا ابداً ولو به لحظهای تصوّر نمیکنند که خوب هستند. آنها دائم با نفس درگیر هستند و لحظهای این احساس را ندارند که بگویند: دیگر در ما شهوت نیست.
گرچه حال اولیا، همین هست؛ آنها آن قدر بالا رفتهاند که دیگر اصلاً شهوتی در وجود آنها نیست و کلام ایشان، نور است.
خیلی عجیب است! مرحوم حاج حلوایی بیان فرمودند: آقاجان، آیتالله العظمی ادیب آن ابوالعرفاء، در مشهد، محضر حضرت ثامنالحجج(ع)، زیارت جامعه را میخواندند، یک باره شنیدم همانطور که ایشان در زیارت جامعه خطاب میکردند: «کلامکم نور»؛ از سمت ضریح صدا میآمد: «و أنتَ نور»؛ ایشان میخواندند: «و امرکم رشد»؛ صدا میآمد: «و انت رشد». دو سه مرتبه سرم را به دیواری که تکیه داده بودیم، زدم که حالم تغییر کند. گفتم: نکند من دارم اشتباه میشنوم. دو مرتبه دیدم هرچه آقا میخواند، از ضریح هم خطاب میرسد که تو هم این هستی!
اولیا همینطور میشوند؛ در حال طهارت به جایی میرسند که کلام آنها نور است، صورت آنها نور است، عالم آنها نور است. این مطلب اشاره به همان فرمایش وجود مقدّس نبی مکّرم(ص) است که کلام آنها انسان را یاد خدا میاندازد، اصلاً حتّی حرف هم نزنند، همین همنشینی با آنها انسان را یاد خدا میاندازد، همین که انسان کنار آنها مینشیند و صورتهای الهی ایشان را نگاه میکند، یاد خدا میافتد.
تا انسان آن مردان عظیمالشّأن و الهی مثل آیتالله العظمی ادیب، مثل آیتالله العظمی بهجت، مثل آیتالله العظمی بهاءالدّینی، مثل آن مرد الهی، حاج شیخ جعفر مجتهدی و ... را میبیند، گویی نور میبیند و دیگر از دنیا میبرد. چه بگویم؟! ما این تعبیرها را نمیفهمیم، امّا بعضی گفتهاند: گویی خدا را میبیند!
امّا همین مردان الهی که نور هستند، تا همان لحظه آخر از این نفس دون وحشت دارند و میگویند: نمیدانیم توانستیم طاهرش کنیم و به مقام طهارت رسیدیم یا خیر.
*یاد خدا با رؤیت مردان الهی
بیان فرمودند: میدانید چه کسی بهترین شماست، «خَیرُکُم مَنْ ذَکَّرَکُمْ بِاللَّهِ رُؤْیَتُهُ»، بهترین شما کسی است که دیدن او شما را به یاد خدا بیندازد. وقتی انسان محضر مبارکشان میرود، دیگر ولو به لحظاتی از دنیا میبرد که آن دیگر بستگی به سعه صدر و طهارت خود انسان دارد، بعضی یک ساعت آن حال ملکوتی و عرفانی را دارند، بعضی دو ساعت، بعضی یک روز، بعضی چند روز و ... .
عرض کردم یک موقعی این مرد الهی، آیتالله ادیب کاری داشتند، به سفر رفته بودند و شاید پنج، شش روز طول کشیده بود. وقتی آقا آمده بودند، دو نفر از این خصّیصینشان غوغا به پا کرده بودند که آقا! چه خبر است؟! این همه روزهای طولانی گذشت و ما بی نصیب از دیدار شما بودیم. ایشان گفتند: شما چه میگویید، چند روز که بیشتر نبود! یعنی آن قدر عشق و مودّت و محبّت دارند که اصلاً تحمّل دوری را ندارند.
*اهدای عمر مجدّد از طرف خدا به بندگان خاصّش
«خَیْرُ النَّاسِ مَنْ طَهَّرَ مِنَ الشَّهَوَاتِ نَفْسَهُ» توانستیم این نفس دون را مهار کنیم یا خیر؟ با این شهوات مبارزه کردیم یا خیر؟
معلوم است امثال من بیچاره چه میفهمد «وَ قَمَعَ غَضَبَهُ وَ أَرْضَى رَبَّهُ» چیست، برای همین زود هم غضب میکند امّا آنها که در طهارت نفس، همیشه خود را متّهم میکنند، هیچ موقع پرخاشگر هم نمیشوند و همیشه در مکارم اخلاقند «وَ زَیَّنا بِالمَکارِمِ الأخلاق».
«وَ أَرْضَى رَبَّهُ» پروردگارش را خشنود میکند و راضی به رضای خداست و خدا هم از او راضی است؛ یعنی اعمالش طوری است که پروردگار عالم میخواهد بیشتر عمر کند تا بیشتر عبادت کند.
خدا حاج شیخ عبدالعلی را حفظ کند. ایشان به نقل از آیتالله العظمی بهاءالدینی یک نکته بسیار عجیبی را راجع به آیتالله ادیب و امثالهم بیان میفرمودند. ایشان میفرمودند: بعضی مواقع خدای متعال برای این که بندهاش در دنیا بیشتر عبادت کند، عمری که تمام شده را خودش مجدّد مرحمت میکند!
یعنی از بس خدا از اعمال او خوشش میآید و به آن اعمال راضی میشود و از بس این اعمال، اعمال قشنگ و زیبایی است؛ با اینکه عمر او تمام شده امّا خداست دیگر میتواند و خودش مرحمت میکند.
مگر ما نداریم که پروردگارعالم حتّی به دعای دیگران عنایت میکند؛ چون قادر است و کسی نمیتواند بگوید: نه، اینطور نیست. لذا پروردگار عالم بعضی مواقع به واسطه این اعمالی که عالی و زیبا و رضایت بخش است و همان اعمالی است که در باب اخلاص بیان کردیم و خالصاً لوجه الله است؛ به کسی که عمرش دارد تمام میشود، عمر مجدّد میدهد.
گویی خدای متعال خوشش میآید و به ملائکه اش خطاب میکند: این بنده من است که آمده و دارد عبادت میکند، لذا خدا به این بندگانش عشق میورزد و علقه دارد، به تعبیر عوام الناسی خدا به ملائکهاش پز میدهد که ملائکه من! ببینید این بنده من است.
برای همین است که خودش به ابراهیمش، خلیل و به پیغمبرش، حبیب فرموده است. اگر خدا نفرموده بود، کدام ملکی، کدام انسی، کدام جنّی جرأت داشت این القاب را بدهد و بگوید خلیلالله، حبیبالله و ...؟! از بس این بندگان خدا، بندگان خوبی هستند، خود خدا اینگونه مرحمت کرده است.
*نازیدن خدا حتّی به خواب بندگانش!
لذا بهترین مردم اینها هستند که وقتی میفهمند به نجاسات نفسانی مبتلا هستند، آنقدر مواظبت میکنند که پروردگارشان را خشنود میکنند «وَ أَرْضَى رَبَّهُ»، عملشان طوری است که اصلاً خدا همین اعمال را میخواهد. همانطور که در روایات داریم، پروردگار عالم کیفیت عمل را میخواهد و طوری است که گاهی به خواب بندهاش هم مینازد و اینجاست که دیگر میشود: «نَومُکُم عِبادَة» و این تنها متعلّق به ماه مبارک رمضان نیست.
آن مرد الهی، آیتالله حاج شیخ احمد مقدّس اردبیلی، آن مرد بالجد مقدّس بیان میفرماید: آغاز همه این مطالب ماه مبارک رمضان است امّا دیگر انتها ندارد. مگر میشود کسی در ماه مبارک رمضان خوابش عبادت شود، نفس کشیدنش تسبیح شود و دیگر بعد از ماه مبارک اینطور نباشد؟! ابداً. بلاشک، آغازش ماه مبارک است امّا کسی که در ماه مبارک این حالات را گرفت، دیگر دائم اینگونه است. آغاز ضیافتالله، ماه رمضان است امّا مگر میشود کسی مهمان خدا شود و پروردگار عالم او را از این ضیافت بیرون کند؟! این حال خوش بندگان پروردگار عالم است.
*پنج خصلت بهترین بندگان
لذا وقتی بنده کار خوبی را انجام میدهد، شاد میشود و اگر کار بدی را انجام دهد، طلب استغفار میکند. وجود مقدّس حضرت صادق الفعل، امام جعفر صادق(ع) فرمودند: «إنّ خَیرَ العِبادِ مَن یَجتَمِعُ فیهِ خَمسُ خِصالٍ»، بهترین بندگان، کسی است که پنج خصلت در او باشد:
1. شاد شدن برای کار نیک
1. «إذا أحسَنَ اسْتَبْشَرَ» وقتی خوبی میکند، شاد شود.
البته نه شادی به این عنوان که پز بدهد، شاد میشود برای اینکه خداوند به او لطف کرده و توفیق انجام این کار خیر را به او داده است. لذا از درون، فرح ذاتی پیدا میکند که خدا به من این لطف و محبّت و بزرگواری را کرد که من کار خوب انجام دهم.
جوانهای عزیز! دختران من! پسران من! این کد را همیشه به خاطر داشته باشید، این کد مختص به اولیای الهی است، آنها هر کار خیری را انجام میدهند، میگویند: این خیر از ناحیه خداست. لذا همیشه این را به خودشان تذکار میدهند که این لطف و عنایت و محبّت پروردگار عالم بوده است و نمیگویند: خودم بودم.
کسی که دائم به یاد خدا باشد و دائم بگوید: این از خداست، معلوم است دیگر غافل نمیشود، منیّت ندارد، فریب نمیخورد، میداند که ولو به لحظهای و یک آن، اگر نگاه را برگرداند، تمام است. میگویند: خدا بوده که اجازه داده این کار خوب را انجام دهم. امثال من بیچاره این را متوجّه نمیشوند، امّا اولیای خدا از کار خوب خود خوشحال میشوند، ولی میگویند: ممنونت هستیم و برای این شادیشان، دائم خدا را شکر میکنند و میگویند: خدایا! تو عنایت کردی، الحمدلله، هذا من فضل ربّی، این لطف و محبّت و فضل خدا به من است و ... .
اگر کسی اینطور پرورش پیدا کند، دیگر چه زمانی منیّت به سراغ او میآید؟! آن وقت است که دیگر مطیع است.
اینکه عرض کردیم خدا دو بال پرواز داده که یکی ادب است و یکی اطاعت، همین است. اینگونه انسان مطیع میشود، مطیع دین، مطیع اوامر آقا جان امام زمان(عج)، مطیع اوامر نایب امام زمان میشود و دیگر منیّتی ندارد. امّا اگر فکر کرد که من خودم بودم و بگوید: قبلیها نتوانستند و من توانستم ـ نمیخواهم بحث سیاسی بکنم، ولی بعضیها باید همیشه مراقبت کنند ـ و دیگر یادش رفت که لطف و محبّت و فضل و بزرگواری خدا بود و إلّا یک جسم کوچک کجا میتواند این کارها را انجام بدهد؟! درست است که فرمودند: «أ تزعم أنّک جرم صغیر» ولی با این حال اگر لطف او نباشد، انسان نمیتواند کاری از پیش ببرد، این میشود که من من میکند و در مقابل امام المسلمین میایستد، امّا اگر دائم بگوید که الحمدلله، شاکرم، این لطف خداست و ...، فرح ذاتی دارد که خدایا از تو ممنونم که دستم را گرفتی و نگذاشتی کار بد انجام دهم امّا نمیگوید: خودم انجام دادم.
فکر میکنید که امشب من و شما خودمان بودیم که آمدیم؟! به خودش قسم، والله، خودش دستمان را گرفت و آورد. هزار عامل میتوانست به وجود بیاید که نیاییم و بر سر این سفره شریفه از روایات نباشیم. من که نوارم امّا آن چیزی که مهم است حال آن بزرگواران و آن مطالب نورانی است که از ناحیه آن قدّیسین عالم، خصّیصین حضرت حق و اولیاء الهی است. آن مردان الهی، اهل عمل بودند، عامل خیر بودند، خدا محبّت کرد و ما را بر سر سفره آنان آورد تا شاید به دعای آنها ما را هم آدم کند و به راه بیاورد و وضعمان را عوض کند.
2. طلب بخشش برای بدی
«و إذا أساءَ اسْتَغْفَرَ» اگر هم بدی کرد، طلب بخشش میکند.
اوّل از همه هم، از خود خدا طلب بخشش کند که خدایا! تو مرا آدم آفریدی، بنا بود که من به عنوان مسجود ملائکه، به آن احسن تقویم و خلیفه اللّهی برسم امّا چه کردم با خودم! ای خدا! مرا ببخش، بنا بود چه باشیم و چه شدیم؟!
3. شکرگزاری در مقابل عطا
«و إذا اُعْطِیَ شَکَرَ»، هرکس به او عطا کرد شکر میکند.
حضرت ثامن الحجج، امام هشتم(ع) فرمودند: «مَن لَم یَشکُرِ المُنعِمَ مِنَ المَخلوقینَ لَم یَشکُرِ اللّه َ عَزَّ و جلَّ» هرکس از ناحیه مخلوقین به او نعمتی داده شود که شکرش را به جا نیاورد، شکر خدا را به جا نیاورده است. از پدر و مادر، همسایه، هرکسی که کمکی کرد، نگویید: وظیفهاش بود، ثروت داشت باید میداد و ... . در درس و بحث از هم مباحثهای و استاد و غیره هم تشکّر کنیم.
4. صبر در مقابل ابتلا
4. «و إذا ابتُلِیَ صَبرَ» هر موقع هم که مبتلا و گرفتار شد، صبر میکند، شکوه نمیکند که خدا! چرا اینطور شد؟! خدا، خدای خوبهاست، خدا، خدای ثروتمندهاست و ... .
پس انسان باید صبوری کند چرا که همه مبتلا میشوند، «وَ إِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِیمَ رَبُّهُ بِکَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّی جاعِلُکَ لِلنّاسِ إِماماً» منتها ابتلائات فرق میکنند، من این نکته را قبلا! از ولی خدا بیان کردم که فرمودند: حتّی گاهی ثروت و یا فرزند خوب، ابتلا است؛ یعنی همان طور که فرزند بد ابتلا است، فرزند خوب هم ابتلا است، برای اینکه غرّه نشود.
عزیز دلم! عالم، عالم ابتلا است، من و تو را دارند مبتلا میکنند، یکی را به ثروت، یکی را به فقر، یکی را به قدرت، یکی را به چیز دیگری. فقط برنده آن کسی است که از این ابتلائات سالم بیرون بیاید. فکر نکنید فقط کسی که فقیر شد، مبتلا شده، بلکه ثروتمند هم مبتلاست که با این ثروتش چه میکند؟! مگر نه این که ابراهیم خلیل(ع) را به ثروت مبتلا کردند، همانطور که به ذبح فرزندش اسماعیل هم مبتلا کردند.
5. گذشت در مقابل ظلم دیگران
«و إذا ظُلِمَ غَفرَ» هر موقع هم که کسی به او ظلم کرد، زود گذشت میکند و میگذرد، امّا یک کسی هم مثل من نستجیربالله، نعوذبالله کینهای میشود و دیگر رها نمیکند!
اینها هم براساس طهارت روح است. همان که بیان فرمودند: «خَیْرُ النَّاسِ مَنْ طَهَّرَ مِنَ الشَّهَوَاتِ نَفْسَهُ». عرض کردم میگویند: طهارت نفس؛ یعنی در مقابل طهارت، نجاست است و اگر نجاست رفت، طهارت است. اینطور میشود که اینها بهترین انسانها و بهترین کارهاست.
*آقا جان! سائل را از در خانهات نران
عزیز دلم! یکی از بهترین مطالب هم همین است که توفیق داشته باشی هر شب با آقاجان، حضرت حجّت(عج) حرف بزنی. خدا گواه است اگر این حال را داشتیم که هر شب توفیق داشته باشیم، بهترین مطالب است، آنهایی که امتحان کردهاند، دیدهاند و مزهاش را چشیدهاند.
عرض کردم اگر دیدی هر شب توفیق داری که با آقا حرف بزنی، این دلالت بر این است که آن روزِ تو، پاک بوده است. مگر همینطوری میشود توفیق حرف زدن با بهترین انسان را به او بدهند؟! نمیشود إلّا به این که انسان یک طهارتی، داشته باشد. البته خود آنها هم یک عنایت و بزرگواری به انسان میکنند. کریم هستند دیگر «و سجیتکم الکرم» و به انسان لطف و محبّت میکنند.
پس اگر توفیق پیدا شد هر شب، بدون وقفه، با آقا حرف بزنی، یعنی لطف خدا شامل حالت شده و به طهارت نفس موفّق شدی و آقاجان تو را پذیرفته و توفیق همکلام شدن با آقا را داری؛ چون وقتی حرف میزنی، آقا دارند میشنوند.
هر شب، آخر شب با آقا حرف بزن. من این را مدام تکرار میکنم و اصلاً این مطلب باید تکرار شود و چیزی نیست که تکرار نشود. این یکی از آن چیزهایی است که باید مثل نماز که دائم حمد و سوره را میخوانیم، تکرار شود.
بارها عرض کردم به تعبیری وقتی که مسواکت را هم زدی، دیگر برقها خاموش شد و خواستی بخوابی، طلبه عزیز! در حجره هستی، از آن دوست همحجرهای جدا شو؛ دانشجوی عزیز! در خوابگاهی، از هماتاقیات جدا شو؛ در خانه هستی، از همه جدا شو و در یک کناری خلوت کن و یک دقایقی با آقاجان حرف بزن.
وقتی هم حرف بزنی، حرف میآید. من این را از جوانهای عزیز شنیدهام که میگویند: اینکه شما میگویید: دو، سه دقیقهای با آقا حرف بزنید، ما گاهی حرف که میزنیم، میبینیم بیست دقیقه است که همین طوری داریم با آقاجان حرف میزنیم. لذا حرف میآید.
تازه نه تنها انسان خسته نمیشود، بلکه شیرین هم هست. هر چیزی تکرارش خستگی دارد، امّا شما تا به حال از نماز خسته شدهاید؟! عزیز دلم! مگر میشود اهل عبادت، از عبادت خسته شوند؟! مگر میشود وقتی هر شب با آقاجان حرف میزنی، خسته بشوی؟! تازه مدام هر شب عطشت بیشتر میشود و هر شب بیشتر لذّت میبری.
با آقاجان حرف بزن. بگو: آقا! میشود من هم نفسم را، از این نجاسات پاک کنم؟! آقا! میشود من هم در طهارت نفس موفّق بشوم؟! آقا! میدانم تنهایی نمیتوانم. آقاجان! تو باید عنایت کنی.
آقاجان! یابن الحسن! چند روز دیگر وارد آخرین ماه سال میشویم. دارد مجدّد یک سال از عمرم میگذرد. وای بر من! چه زود میگذرد! آه! آقاجان! اگر بنا باشد، اینطور ملکالموت سراغم بیاید، چه کنم؟! با این اعمال زشتم چه جوابی دارم بدهم؟! کجا بناست بروم؟! وای بر من!
ای کریم! ابن الکریم! ای آقای خوبیها! ای که هرچه همه خوبان دارند، تو یک جا داری! آقا! به منِ بیچاره، به منِ مسکین، به منِ گدا، رحم کن. «وَ أَمَّا السَّائِلَ فَلا تَنْهَرْ» سائل را از در خانهات نران. گدائم، گدای بدیام، گنهکارم امّا آقا! گدائم! گدایی هم بلد نیستم آقا! گدایی یادم بده.
دائم با آقا حرف بزن، بگو: من که نمیتوانم، لیاقت ندارم امّا آقا! تو کریمی، بگویم نمیشود، حرف غلطی است. تو بخواهی، میشود. آقا! میشود یک موقعی که من خیلی از این نفسم خستهام، از این وضعیّتم خستهام، بیایی و سرم را به دامنت بگیری؟! آقا! میشود دست نوازش به سر منِ گنهکار بکشی؟! خوبان عالمت که خوبند؛ یک دستی به سر منِ بیچاره بکش. آقاجان!به منِ گرفتار یک نظری کن.
آقا! به خودت قسم خستهام. خیلی خستهام. آقا! چه کنم منِ بیچاره؟! جایی هم ندارم بروم. آقاجان! سنگم هم بزنی، آخر همینجا میآیم. آخر جایی را سراغ ندارم. به من از روز اوّل این درب خانه را نشان دادند، گفتند: اینجا گدایی کن.
آقای خوبیها! بسمان نیست؟! کی میخواهی بیایی؟!! آقا! تو نگاه کنی، کیمیا درست میشود. نگو بد هستید، نمیتوانم بیایم؛ یک نگاه کن، قلب را عوض کن. یابن الحسن! عوضم کن.
آه! آقاجان! خوبان عالم، آن سربازانِ تو، آنهایی که خودشان میگفتند: ما خاک پای یابن الحسن هم نمیشویم، گاهی کسی را یک نگاه میکردند، تحولّی در او ایجاد میکردند. شما که نگاه کنی، غوغا میشود، قربانت بروم. آقا! یک نگاه عمیق به من بیچاره کن، حالم را عوض کن. خستهام، حالم را عوض کن.
آقا! داد بزنم که بیادبی است! چه کنم آقا؟! گرچه ندبه یعنی همین فغان و داد زدن امّا آنهایی که داد میزنند میفهمند شما چه کسی هستی، فغان از این میزنند که چرا کنار شما نیستند. امّا من داد میزنم که هنوز خرابم تا درستم کنی.
آقا! در خانه هر کسی بروم و اینطور با ضجّه صدایش کنم، در را باز میکند. آقا! در خانه هر کسی بروم در بزنم، پشت در بنشینم، زانو در بغلم بگیرم، همینطوری اشک بریزم و بگویم: آی صاحبخانه! در را باز کن، در را باز میکند. آقا! به حال زارم نگاه کن. آقا! من بیرون خانهات که ننشستهام، در خانهات آوردی، میخواهی جوابم را ندهی؟! بعید است! به خودت قسم برای خودت بد است. آه! یابن الحسن! برای خودت بد است.
آقا میخواهم قسمت بدهم، چه کنم؟! ناچار میشوم، قسم بدهم! میدانم تا این قسم را میدهم، زود صدا میزنی بس است، دهانتت را ببند، جوابت را میدهم، این طور مرا اذیت نکن.
آقا! به خودت قسم قصد اذیتت را ندارم امّا زود جوابم را بده. یا جوابم را بده یا میگویم: قسمت میدهم به آن مادر پهلو شکستهات زهرا(س) ....