به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

در دوران حکومت صفویه، سفیری به ایران آمده بود که در علوم مختلف مادی و ماورایی سر رشته داشت. او مأمور بود تحقیقی درباره ملت ایران و اسلام انجام دهد. 

شاه وقتی از نیت او باخبر شد، تمام علمای شهر اصفهان را برای گیر انداختن سفیر خارجی دعوت نمود. در میان آنها مرحوم آخوند ملامحسن فیض کاشانی بود. آخوند کاشی رو به سفیر کرد و گفت: قانون پادشاهان آن است که برای سفارت، مردان بزرگ، حکیم و با سواد را می فرستند. چطور شده که پادشاه شما، تو را انتخاب کرده است؟! سفیر خیلی ناراحت شد. با عصبانیت گفت: من خودم سرآمد تمام علم ها هستم! 

فیض کاشی پرسید: اگر خود را دانا می دانی بگو در دست من چیست؟ 
سفیر سکوت کرد و جوابی نداد. 
مرحوم کاشی لبخند زد و گفت: این نهایت علم توست؟! 
سفیر با ناراحتی گفت: قسم به مسیح بن مریم که من متوجه شده ام در دست تو چیست؛ آن تربتی از تربت های بهشت است لیکن در حیرتم که تربت بهشت را از کجا به دست آورده ای؟! 

مرحوم فیض کاشی فرمود: شاید در محاسبه اشتباه کرده ای! سفیر مسیحی پاسخ داد: نه! ولی تو بگو خاک بهشت را از کجا آورده ای؟ مرحوم فیض گفت: آیا اگر بگویم مسلمان می شوی؟! در دست من تربت پاک حضرت سید الشهداء علیه السّلام است. سپس دست خود را باز کرد و تسبیحی را که از تربت کربلا بود به سفیر نشان داد و ادامه داد: پیغمبر ما صلّی الله علیه و آله و سلّم فرموده است: کربلا قطعه ای از بهشت است. این کلام تصدیق سخن توست. تو خود اقرار کردی و گفتی علم تو خطا نمی کند و حدیث پیغبر صلّی الله علیه و آله و سلّم را هم در صدق گفتارت شنیدی، پس پیغمبر ما در این تربت که قطعه ای از بهشت است، مدفون است و این نشانی از حقانیت دین ماست. 

منبع: 
۱. کرامات الحسینیه، ج۱. 
۲. خانه خوبان، ش۳۷، ص۲۲.

ادامه مطلب
سه شنبه 10 اردیبهشت 1392  - 11:21 PM

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 6268949
تعداد کل پست ها : 30564
تعداد کل نظرات : 1029
تاریخ ایجاد بلاگ : پنج شنبه 19 شهریور 1388 
آخرین بروز رسانی : دوشنبه 19 آذر 1397 

نویسندگان

ابوالفضل اقایی