به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

 

هنوز چهلم برادر شهیدم مجید نشده بود كه پدر و مادرم سومین داغ رو هم دیدند. هنوزم كه هنوز است هیچ اثری از او نیست. من حكایت اون شب رو داخل دفترم نوشتم و هر وقت دلتنگ بشم به اون نوشته رجوع می‌كنم.

 

دلاورانی كه با سن و سال كم حماسه های بزرگ در تاریخ ایران اسلامی آفریدند كم نبودند. آنهایی كه از مردانگی، شرف و هویت میهنمان با تمام جان دفاع كردند. نگاه به سن و سال خود نمی كردند. ترس در وجود آنها مرده بود و به تنها چیزی كه فكر می كردند خدا بود.

آنچه پیش روی شماست نمونه ای از همان موارد است.

مجتبی متولد سال 1350 بود و در كاشان متولد شد. انقلاب كه پیروز شد 7 سال بیشتر نداشت. اما از كودكی با مكتب امام آشنا بود. در دارالمومنین كاشان، اهل خانه و برادرهای ایشان دستی در مبارزه داشتند.

جنگ كه شروع شد تازه او كلاس اول یا دوم دبستان بود اما می دید برادرهای بزرگتر به جبهه می روند و برمی گردند. تا اینكه اواخر سال 59 دید خونه شلوغ شد و كوچه رو چراغانی كردند و تابوتی گلگون وارد منزل شد.

اون پیكر مطهر داداش حمید بود كه 16 سال بیشتر نداشت و به غافله شهدا پیوسته بود. اواخر سال 62 در حالی كه هنوز 12 سالش تمام نشده بود كه با اصرار زیاد، همراه برادر بزرگش حاج حسین كه اون موقع فرمانده سپاه كردستان بود پایش به جبهه باز شد.

روزها یكی یكی سپری شد و مجتبی سر از گردان تخریب لشگر 8 نجف درآورد. در عملیات والفجر8 و در دریاچه نمك مردانه جنگید و مجروح شد و در تعقیب و گریز دشمن او و دیگر مجروحین در منطقه درگیری جاماندند و با یورش مجدد رزمندگان و باز پس گیری منطقه دریاچه نمك از دشمن، مجتبی و سایر مجروحین از منطقه تخلیه شدند.

سال 65 در حالی آغاز شد كه مجتبای 15 ساله دردی در تن داشت و دردی در جان، مجبور بود به خاطر جراحت عمیق صورتش پشت جبهه بماند و از طرفی دلش برای حضور توی جبهه پر میزد.

عملیات كربلای 5 شروع شد و همه مردان خانواده دقیقی جبهه بودند و با شهادت مجید یك بار دیگر همه به كاشان برگشتند. مجید تخریبچی لشگر نجف بود و در شلمچه به شهادت رسید و پیكر دانشجوی شهید مجید دقیقی در گلزار شهدای دارالسلام كاشان آرام گرفت.

 مراسم شب هفت مجید رو در كاشان برگزار كردند و برادران دقیقی باز راهی جبهه شدند و  مجتبی هم خودش رو به جبهه رساند و این بار لشگر سیدالشهداء(ع) را انتخاب كرد.

برادرش حاج حسین فرمانده ستاد لشگر بود و پارتی مجتبی شد. او هنوز از لشگر نجف تسویه نكرده بود كه به جمع رزمندگان تخریب لشگر ده سیدالشهداء(ع) وارد شد.

چند روز به عید مانده بود كه شهید حاج ناصر اربابیان كه اون موقع معاون گردان تخریب بود  یك رزمنده را به جمع گردان معرفی كرد.

در نگاه اول چهره اش خیلی دلنشین بود. او گفت من قبلا هم تخریب بودم. او به ما نگفت داغدار غم برادر شهیدش است. هر چه دیدیم لبخند زیبا و ادب مثال زدنی مجتبی بود.

قبل از عید بچه ها به مرخصی اومدند و مجتبی به همراه تعدادی از بچه های تخریب به منطقه شلمچه برای شناسایی عملیات اعزام شدند.

شهید سید محمد زینال الحسینی فرمانده تخریب لشگر ده سیدالشهداء(ع) می دونست خانواده دقیقی دو تا شهید داده. به خاطر این موضوع به بچه ها سفارش كرد كه خیلی مواظب مجتبی باشند.

بچه ها برای شناسایی یك شب در میون جلو می رفتند. منطقه عملیاتی غرب كانال ماهی خیلی محدود بود. فاصله خاكریز ما با دشمن 150 متر بیشتر نبود و مدام توی خط آتش می ریختند.

دشمن چون نگران بود كه رزمنده ها عملیات كنند مقابل خط خودش رو مین پاشیده بود. یعنی نقطه ای نبود كه مین روی زمین نباشه و چون فاصله خط نزدیك بود ترددها را به شدت زیر نظر داشت. بچه ها برای شناسایی كه می رفتند با خطر رفتن روی مین مواجه بودند و هم ممكن بود تیر و تركش بخورن. چون خط آروم نبود.

با این وجود بعضی از تیم های شناسایی از خاكریز دشمن عبور می كردند و به پشت دشمن برای شناسایی می رفتند.

هر شب كه بچه ها مهیای رفتن می شدند، مجتبی التماس عالم رو می كرد كه من هم همراه تیم های شناسایی راهی شوم. اما فرمانده هان اجازه نمی دادند. كار مجتبی شده بود تنظیم گزارش تیم های شناسایی. چون باید هر شب گزارش تیم های شناسایی ثبت می شد و برای فرماندهی لشگر ارسال می شد.

 13 روز از فروردین 66 گذشته بود. به خاطر فرا رسیدن ماه شعبان و ایام ولادت امام حسین(ع)، حضرت عباس(ع) و امام سجاد(ع) بچه های توی خط مقدم مجلس شادی برگزار می كردند. از پشت جبهه هم شیرینی و شربت رسیده بود و بچه ها خوش بودند.

دستور رسید كه تیم های شناسایی با دقت بیشتر كار كنند. چون دشمن روی منطقه حساس شده. شب كه بچه های تخریب جلو می رفتند مواظب بودند خاك رو زیاد جابجا نكند. تا اونجا كه امكان داشت بدون اینكه دشمن متوجه شود بعضی از مین های سر راه رو خنثی می كردند.

بچه ها شب های آخر مسیر عبور را با سیم موشك مالیوتكا نشانه گذاری كردند. چون امكان پهن كردن نوار معبر وجود نداشت.

محور لشگر سیدالشهداء(ع) خیلی محدود بود و در این محدود چند صد متری باید چند گردان وارد عمل می شدند. فاصله بعضی از معابر ما حتی به صد متر نمی رسید.

روز 17 فروردین 66 بود كه بچه ها تخریب به گردان ها برای باز كردن معابر در میادین مین مامور شدند. این بار هم  مجتبی هر چه التماس كرد نگذاشتند با بچه ها وارد میدون مین بشه.

مجتبی كاملا به منطقه توجیه بود و راه كارها و معابر و حتی آرایش موانع و میدون مین دشمن رو دقیق می شناخت و توقع داشت كه از او استفاده كنند اما دستور بود و باید اجرا می كرد. بچه ها رفتند و مجتبی در سنگر تخریب كه در كنار قرارگاه تاكتیكی لشگر بود در انتظار نشست. مجتبی اون شب دائم ذكر می گفت و برای سلامتی و موفقیت بچه ها دعا می كرد.

ساعت حدود یك یا دو نیمه شب بود كه عملیات با رمز یا صاحب الزمان(ع) شروع شد. سمت راست ما لشگر 25 كربلا و سمت چپ ما لشگر19 فجر عملیات می كرد. چون محدوده عملیات گسترده نبود، معابر یگانها به هم نزدیك بود و حجم بالایی از نفرات و امكانات باید از معابر عبور می كرد.

با شروع عملیات همه معابر باز شد اما گذشتن از آن و رسیدن به خاكریز دشمن به كندی صورت می گرفت و دشمن هم از جهت آتش رو منطقه برتری داشت. مدام تیر بارهای سنگین و سبك دشمن روی معابر كار می كرد و تلفات می گرفت. به علت شلوغی منطقه و عملیات چند لشگر قدرتمند، یك مقدار ناهماهنگی به چشم می خورد.

به دلیل  فشار دشمن روی یكی از معبرهای ما كه به نام فاطمه زهرا(س) نام گذاری شده بود قرار شد گردان زهیر(ع) وارد عملیات بشه و این بار چون همه بچه ها درگیر عملیات بودند، مجتبی جلو دوید و گفت من راه رو بلدم و گردان رو از معبر عبور می دهم. اینجا دیگه دست فرمانده ها بسته شد و مجتبی هم سر از پا نمی شناخت. تا گردان به منطقه وارد بشه وقت بود. مجتبی خودش رو به برادرش حاج حسین كه فرمانده ستاد لشگر بود و در قرارگاه تاكتیكی عملیات رو هدایت می كرد رسوند.

 حاج حسن دقیقی از اون شب می گفت: مجتبی پیش من اومد. مجتبی خیلی بچه با حیا و مودبی بود. به من گفت داداش، دارم می رم جلو. لباسم یك مقدار احتیاط داره، لباست رو به من بده، من برم عملیات و برگردم. من هم لباسم رو به مجتبی دادم. گفتم مجتبی پلاك جنگی گرفتی؟ گفت پلاك نمیخوام.

گفتم داداش اگه یه طوری شدی ما از كجا پیدات كنیم. گفت میخوام گمنام باشم، می خوام اثری از من رو زمین نمونه. دیدم هرچه اصرار می كنم حرف خودش رو میزنه. گفتم داداش لااقل پلاك منو با خودت ببر. خانواده بعدا اذیت می شوند تو می خواهی پدر و مادر اذیت بشن؟

دیدم اصلا توی این دنیا نیست. تا من لباس رو در آوردم و مجتبی پوشید فرصتی بود كه خوب نگاهش كنم. این نگاه های آخر یك برادر بزرگتر به برادر كوچكترش بود. مجتبی خیلی بزرگ شده بود. اونقد كه آماده پریدن بود. صورتش كه هنوز مو توش سبز نشده بود زیر نور اندك ماه می درخشید. مجتبای 16 ساله حالا شده بود جلو دار گردان. خیلی كیف كردم.

جای بابام خالی بود كه وقت رفتن پهلوانش رو ببینه. گردان از راه رسید و مجتبی با عجله خودش رو توی بغل من انداخت  و گفت: داداش منو حلال كن. به پدر و مادر سلام منو برسون و از اونها بخواه منو حلال كنند. من هم روش رو بوسیدم و از هم جدا شدیم. مجتبی رفت و من ماندم. مجتبی كه رفت من به قرارگاه رفتم و مشغول هدایت عملیات بودم.

روی بیسیم می شنیدم كه درگیری سختی توی معبر حضرت زهرا(س) در جریان است. تا اینكه خبر دار شدم مجتبی مجروح شده و توی خط بین ما و دشمن افتاده. برادر بزرگ به برادر كوچكترش خیلی علاقه داره. فاصله ما با جایی كه مجتبی افتاده بود 200 متر بیشتر نبود.

می تونستم برم دنبالش. اما مگه فقط مجتبیای ما بود! مجروحین دیگه هم بودند و از طرفی هم نمیتونستم قرارگاه رو رها كنم. مجتبی بین ما و دشمن موند و دشمن منطقه غرب كانال ماهی را زیر آتش كاتیوشا شخم زد و مجتبی رو ملائكه به آسمان بردند.

هنوز چهلم برادر شهیدم مجید نشده بود كه پدر و مادرم سومین داغ رو هم دیدند. هنوزم كه هنوز است هیچ اثری از او نیست. من حكایت اون شب رو داخل دفترم نوشتم و هر وقت دل تنگ بشم به اون نوشته رجوع می كنم و حال و هوای اون شب و اون روز برای من زنده میشه. به خودم میگم ای كاش می شد و می رفتی مجتبی رو از زیر آتیش می آوردی. ای كاش و ای كاش... من توی كاشكی موندم.

عملیات كربلای 8 غم سنگینی رو به دل بچه های تخریب لشگر ده سیدالشهداء(ع) گذاشت. آخه تا اون موقع سابقه نداشت توی عملیاتی به این وسعت این تعداد تخریبچی شهید شوند.

شهید حسن پارسائیان، مجتبی دقیقی، جعفرصادق نصرت خواه، حسین صیادی، سید حسین نوراللهی، محمد قنبر، علی شریفی، علی اصغر صادقیان و...

شهدایی كه از معبری كه به نام حضرت زهراء(س) نام گذاری شده بود عبور كردند. هرگز برنگشتند و بی مزاری ارثیه ای بود كه از جانب بی بی دو عالم به اونها رسید. سلام بر فاطمه مادر شهیدان بی مزار. (فارس)

 

 

ادامه مطلب
یک شنبه 29 اردیبهشت 1392  - 7:08 AM

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 5898048
تعداد کل پست ها : 30564
تعداد کل نظرات : 1029
تاریخ ایجاد بلاگ : پنج شنبه 19 شهریور 1388 
آخرین بروز رسانی : دوشنبه 19 آذر 1397 

نویسندگان

ابوالفضل اقایی