به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

عملیات شكست حصر آبادان با هیچ‌ كدام از معادلات جنگی آن دوران هم‌خوانی نداشت؛ وقتی صدام ماجرای سقوط نكردن آبادان را شنید خشمگین شد و فرمانده‌ای را كه قرار بود آبادان را اشغال كند، اعدام كرد.

 

خیلی ها قطع امید كرده بودند، «خونین شهر»، چهارم آبان سقوط كرده بود و حالا پنج روز بود كه خاك عزیز این شهر در دست دشمنان بود.

صدام با لشكریانی تمام عیار نقشه ورود به آبادان و تصرف این شهر را نیز در سر داشت، اما آنها كه تاریخ را خوب می دانند از شجاعت سردار ایرانی مقابل اسكندر مقدونی خبر دارند، با این تفاوت كه آریوبرزن با وجود تمام شجاعت هایش برای دفاع از وطن در برابر اسكندر شكست خورد، اما سردار ایرانی دفاع مقدس، امیر سرتیپ منوچهر كهتری در برابر بعثی های متجاوز، دلیرمردانه جنگید و آرزوی تصرف آبادان را به دل صدام گذاشت.

امیر آن سال ها فرمانده گردان 153 از لشكر 77 بود و از دیار قوچان عازم نبرد با دشمن شده بود.

بهانه این گفت وگو بازخوانی پرونده آزادی خرمشهر به دست فرمانده شجاعی است كه آوازه شجاعتش در آن سال ها به حدی بود كه صدام برای سرش جایزه كلانی تعیین كرده بود، اما اهالی آبادان به پاس شجاعتش رودخانه بهمن شیر را كهترشیر نامیدند.

امیر مایل است در آغاز حرف هایش از امام یادی كند، شاید بی مقدمه باشد، اما دلنشین است: «امام كه آمد، هلی كوپتر ارتش او را به بهشت زهرا برد و امام فرمود ارتش فدای ملت، ملت فدای ارتش. این جمله عجیب در جان و دل من تأثیر گذاشت و آن را همیشه به خاطر دارم.»

صدام فكر می كرد امام جنگ را نمی داند!

امیر سرتیپ منوچهر كهتری، تمیز و مرتب در اتاق جنگی كه یادگار از دوران دفاع مقدس برای خودش ترتیب داده است مقابل من می نشیند، با یك بسم الله می گوید: صدام گمان می كرد امام فقط یك روحانی است و اصلا جنگ را نمی داند كه چیست، به خیال خودش با داشتن 400 هواپیما، دو هزار تانك و 12 لشكر مكانیزه می خواست سه روزه تهران را فتح كند، اما دیدیم كه آرزو به دل ماند و مرد.

از امیر می خواهم از آن ابتدای ابتدا تعریف كند، از همانجا كه او فرمانده دفاع از آبادان شد؛ لبخند شیرینی می زند و می گوید: بچه ها 31 روز با دست خالی مقابل صدام در خرمشهر جنگیده بودند، هم ارتشی و هم سپاهی، خرمشهر كه سقوط كرد، صدام چشمان شومش را به آبادان و تصرف این شهر دوخت.

او ادامه می دهد: زمانی كه من عازم خرمشهر شدم، مأموریتم دفاع از آبادان بود، آن موقع من جزو تیپ قوچان بودم؛ زمان بدرقه كه شد، مردم واقعا برایمان سنگ تمام گذاشتند و دعا و قرآن خواندند و فضای بسیار پرشور و روحیه بخشی ایجاد كردند و بدرقه مردم سبب شد با خودمان فكر كنیم اگر دست خالی و بدون پیروزی برگردیم، حتما شرمنده مردم می شویم.

 آن قول شیرین!

از ماجرای آن وعده معرف به مردم سمنان سئوال می كنم، دوباره لبخند می زند و ادامه می دهد: وقتی در راه وارد سمنان شدیم، فرماندار آنجا كه برای پذیرایی شام ما پیش بینی هایی انجام داده بود، از من خواست چند كلامی برای مردمی كه به استقبال ما آمده بودند سخنرانی كنم.

نمی دانستم چه باید بگوید، بنابراین گفتم مطمئن باشید كه دشمن را شكست می دهیم و بر می گردیم؛ وقتی سخنرانی ام تمام شد و سر جایم نشستم، چند تن از بچه های ستاد به شوخی به من گفتند اگر شكست خوردیم نباید از این راه برگردیم.

او از رشادت هایی كه به چشم خود دیده است، می گوید: آنجا چیزهایی دیدیم كه واقعا به رشادت و ایستادگی مردم كشور پی بردم، در اهواز زنی را به من معرفی كردند كه همسرش برای جنگ به جبهه رفته بود، اما خودش در منزلش سنگری ساخته بود كه هنگام بمباران عراقی ها به داخل آن سنگر می رفت و وقتی بمباران تمام می شد از سنگر بیرون می آمد.

كهتری ادامه می دهد: در فرودگاه به جای اینكه به خرمشهر برویم ما را به فو لی آباد بردند، آنجا افسر وظیفه ای داشتم كه خیلی فعال بود و از من تلفن خواست تا با راه دور صحبت كند و خیلی هم برای این كار اصرار داشت، به ناچار با هم به اهواز برگشتیم تا بتواند با راه دور صحبت كند.

وی می افزاید: فكر می كردم می خواهد با خانواده اش صحبت كند، داخل قرارگاه رفتیم و به تهران زنگ زد و شروع كرد به اطلاعات دادن كه ما در منطقه عملیاتی هستیم و هر روز هواپیما می آید و بمب می ریزد و ... از رفتارش هم متعجب شده بودم و هم می دانستم انسان سهل انگاری نیست، در میان صحبت هایش می گفت بله خودش هم اینجاست... و بعد گوشی را به من داد و متوجه شدم شهید بهشتی پشت خط است.به فولی آباد كه برگشتیم دستور آمد و به ما هلی كوپتر دادند؛ سوار شدیم و به ماهشهر رفتیم در منطقه جنوب در قرارگاهی كه آنجا بود، نخستین چیزی كه به چشمم خورد دیدم یك سید روحانی آنجاست كه خیلی به دلم نشست، من را احضار كرد تا با من در مورد امكانات و كمبودها صحبت كند و 10 هزار تومان به من داد برای برخی مخارج معمول و غذا و دیگر امكانات، آن زمان 10 هزار تومان خیلی بود.

كهتری خاطرنشان كرد: چهارم آبان بود كه وارد آبادان شدیم و شروع به استقرار در تعدادی از مدارس كردیم كه این كار تا نهم آبان طول كشید.همان روز بود كه سپاه سوم عراق می خواست از طریق رودخانه بهمن شیر در دل شب وارد آبادان شود، البته در پیشروی عراقی ها تا آن زمان، منافقین با خیانت هایشان نقش برجسته ای ایفا كرده بودند.آن روزها اگر آبادان سقوط می كرد، دشمن تا بندر امام پیشروی می كرد و شاید در جنگ پیروز می شد، در همان روز بود كه نیروهای عراقی پس از اشغال ساختما ن های ذوالفقاریه، از صدام دستور حمله به سمت آبادان را دریافت كردند.

وی می افزاید: خبر كه به من رسید، به نیروهایم آرایش نظامی دادم و حركت كردیم، من علاوه بر گردان پیاده 153، یك گروهان تانك داشتم و یك آتشبار توپخانه كه توپخانه ها را پشت بیمارستان طالقانی مستقر كرده بودم، تانك ها را هم گذاشته بودیم تا در صورت نیاز به ما ملحق شوند؛ در راه به نیروهای خودم گفتم می رویم و بر می گردیم، اما كاری نكنید كه وقتی برگشتیم جرأت نداشته باشیم سرمان را بالا بگیریم و بگویند ما ترسیده ایم. همه چیز دست خداست و ما هم باید تلاش كنیم.

كهتری دوباره به یاد چیزی می افتد و می خندد: به آنها گفتم شما را می برم و سالم بر می گردانم، البته اعتراف می كنم آن زمان فقط یك حرفی زدم كه بچه ها خودشان را در مقابل دشمن كه آوازه امكاناتش را هم شنیده بودند نبازند، از طریق خسروآباد با آرایش جنگی منظمی به جلو رفتیم، اما توپخانه صدام از چند طرف به ما تیراندازی كرد.

فرمانده گردان 153 لشكر 77 پیروز خراسان، تنها گردان موجود در زمان شكست حصر آبادان، حرف هایش را این گونه ادامه می دهد: در شرایطی كه عراقی ها فراوانی سلاح و مهما ت داشتند و نمی دانستند چگونه هزینه كنند، سهمیه هر روز منور برای ما نیم گلوله بود و خداخدا می كردیم اتفاقی نیفتد و بتوانیم فردا یك گلوله كامل شلیك كنیم، در حالی كه آن ها از بس منور می زدند آسمان را مثل روز روشن كرده بودند.

كهتری خاطرنشان می كند: به ساحل بهمن شیر كه رسیدیم و وارد نخلستان ها شدیم، رزم تن به تن را آغاز كردیم، خیلی از نیروهای عراقی فرار كردند و نیروهای من تنها نیروهای مقاوم در مقابل آن ها بودند؛ داخل یك گودال یك افسر عراقی را دیدم كه پشت به ما بود و رو به نیروهایش كه در حال فرار بودند فریاد می زد كه فرار نكنید، ایرانی ها از بین رفته اند، مقاومت كنید؛ دائم این مطلب را تكرار می كرد.من یك كلت داشتم، اما فكر كردم ممكن است تیرم او را از پا در نیاورد، بنابراین با اطمینانی كه به ورزیدگی خودم داشتم خودم را پرت كردم به رویش تا خلع سلاحش كنم، وقتی پریدم تازه متوجه شدم كه خیلی جثه بزرگی دارد، چرخی زد و من را به زیر كشید و دست هایش را گذاشت روی گلویم و شروع كرد به فشار دادن.نزدیك بود خفه بشوم كه دیدم دست هایش شل شد و افتاد، یكی از سربازانم سرنیزه را فرو كرده بود در پشتش و او را به هلاكت رسانده بود، بعد به حاشیه رودخانه بهمن شیر رفتیم، دشمن زخم خورده از این شكست وقتی نتوانست با آن همه تداركات و امكانات وارد آبادان شود شهر را محاصره كرد و زیر آتش سنگین خود گرفت، دو روز آتش بی امان دشمن بسیاری از نیروهای ما را مجروح كرد یا به شهادت رساند. شب هنگام بود و عراقی ها با دو گردان تكاور دوباره به ما حمله كردند كه حمله شان را با زحمت دفع كردیم.

وی یادآور می شود: شب به نیمه رسیده بود كه چند تن از بچه ها به من خبر دادند كه سیاهی هایی كه احتمالا عراقی ها هستند در حال عبور از رودخانه بهمن شیر هستند، قبل از آن هم بچه های یك افسر عراقی را اسیر كرده بودند و او اطلاعاتی به ما داد كه حاكی از حمله عراقی ها در نیمه شب و از طریق بهمن شیر بود، ما نمی توانستیم كاری بكنیم چون قبل از این ماجرا به خاصیت نارنجك اعتقاد داشتم، كمی صبر كردم.

كهتری می افزاید: اواسط شب بود كه با همراهی نیروهایم شروع كردیم به پرتاب كردن نارنجك به سمت رودخانه و محل عبور عراقی ها و برای عبور آن ها از رودخانه مانع بزرگی ایجاد كردیم، اوضاع به گونه ای پیش رفت كه فردا صبح حاشیه بهمن شیر پر بود از اجساد سربازان عراقی؛ مقام معظم رهبری هم درباره حضور ما و شجاعت سربازان ما، آن زمان مطالبی را فرمودند.

وی تاكید می كند: عملیات شكست حصر آبادان را 12 شب شروع كردیم و تا 10 صبح تمام شد، اصلا این عملیات با هیچ كدام از معادلات جنگی آن دوران هم خوانی نداشت؛ وقتی صدام ماجرای سقوط نكردن آبادان را شنید خشمگین شد و برای سر من جایزه تعیین كرد و فرمانده ای را كه قرار بود آبادان را اشغال كند، اعدام كرد! (فارس)

 

ادامه مطلب
یک شنبه 29 اردیبهشت 1392  - 7:13 AM

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 5898077
تعداد کل پست ها : 30564
تعداد کل نظرات : 1029
تاریخ ایجاد بلاگ : پنج شنبه 19 شهریور 1388 
آخرین بروز رسانی : دوشنبه 19 آذر 1397 

نویسندگان

ابوالفضل اقایی