به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

استاندار گیلان در نخستین سال‌های پیروزی انقلاب چند بار به همسرش گفت «به من زنگ زدند و گفتند تو را شهید می‌کنیم، فکر می‌کنند من از شهادت می‌ترسم، آن‌ها اگر این کار را نکنند، نامرد هستند چون شهادت آرزوی من است».

خبرگزاری فارس: استانداری که با گرفتن حکمش گریه کرد
 

 

  تابناک نوشت: مهندس شهید علی اخوین انصاری، استاندار گیلان در سالهای نخستین پیروزی انقلاب اسلامی از شهدایی است که به رغم عظمت روح و خدمات کم نظیر و نقش فراوانش در تثبیت جمهوری اسلامی، هنوز گمنام ‌است.

شهید انصاری از سویی دانشجویی تلاشگر ‌در عرصه‌های علمی و از سوی دیگر مبارزی خستگی ناپذیر در راه نهضت ایران اسلامی به رهبری امام خمینی (ره) در درون و بیرون از کشور بود که پس از فجر انقلاب، لحظه‌ای دست از کار و تلاش و پاسداری از آرمان‌های انقلاب اسلامی برنداشت تا لحظه شهادت.

او در ‌مدت کوتاهی که استانداری گیلان بود، همه ‌تلاش خود را برای ایجاد امنیت و نیز بسط عدالت اجتماعی به کار برد. او همچون مالک اشتر در عین شجاعت و دلاوری در مبارزه با دشمنان اسلام و انقلاب، نگران مسئولیتی بود که بر عهده‌اش گذارده شده بود.

بی‌‌گمان یادآوری گوشه‌هایی از زندگی او به ویژه در دوران استانداری‌اش در گیلان می‌تواند سرمشقی باشد برای آنان که قصد پوشیدن لباس صدارت را دارند.

 

* دانشجویی که به حسینیه ارشاد می‌رفت

‌روز پانزدهم خرداد 1342، علی در حالی که در خدمت سربازی بود، به دستور مقامات مافوق برای مقابله با انقلابیون به خیابان‌ها رفت، ولی از آنجا که همگی آن گروهی که با او بودند، انقلابی بودند به هیچ وجه به مردم حمله نکردند، بلکه تنها با ضربه قنداق به کرکره‌های فلزی مغازه‌ها، صداهای وحشتناکی ایجاد‌ و مردم را از آنجا دور کردند تا مبادا با نیروهای گارد شاهنشاهی درگیر شوند و در این میان مردم آسیب ببینند.

در دوران سربازی‌اش چندین بار گزارش تبلیغ اسلام در بین سربازان از جمله تشویق به نماز خواندن توسط علی، تهیه و به مقامات امنیتی ارتش داده شد تا آن که چند روز پس از حادثه 15 خرداد، علی که به همراه گروهی از سربازان و یکی از فرماندهان از خیابان رد می‌شد، در برابر توهین فرمانده به فردی سیگار فروش و شلیک به او و به قتل رسیدنش تاب نیاورد و به فرمانده پرخاش کرد؛ با هم درگیر شدند و به این دلیل او را از ارتش بیرون کردند. او پس از اخراج و گذراندن دوره تربیت معلم به استخدام آموزش و پرورش درآمد. در این دوره با اینکه دانشجوی رشته ریاضی دانشگاه تهران بود، با حسینیه ارشاد و برنامه‌های آن، از جمله سخنرانی‌های دکتر علی شریعتی و شهید مرتضی مطهری و آیت‌الله طالقانی آشنا شد و بر اثر همین حضور فعال در این مجالس، چندین بار از سوی ساواک تحت تعقیب قرار گرفت و منزلش تفتیش شد.

 

* خروج از انجمن حجتیه

علی تا سال 1352 عضو انجمن حجتیه ـ ‌که در آن زمان یکی از انجمن‌های مذهبی به ش شمار می‌رفت ـ بود. او در همه جلسات آن که آقای حلبی، رهبر این انجمن در آن شرکت داشت، حضور می‌یافت؛ اما در سال 1352 قضیه‌ای پیش آمد که او از این انجمن کناره‌گیری کرد.

خودش تعریف می‌کرد: در آن روز، حضرت امام خمینی پیامی علیه جنایات و خیانت‌های رژیم خطاب به محمدرضا شاه پهلوی صادر کرده بود که به مذاق انجمن حجتیه ـ که با ساواک همکاری داشت ـ خوش نیامد و در یک نشست آقای حلبی، رهبر انجمن حجتیه گفت: باز هم این آقای خمینی پیامی داد و می‌خواهد جان مردم را به خطر بیندازد و باعث زحمت ما در کشور شود.

من به او گفتم: شما اگر تاکنون استاد من بوده‌ای، آیت‌الله خمینی مرجع من است و من اجازه نمی‌دهم که حرف‌هایش را به گونه‌ای دیگر تفسیر کنید. اگر ایشان بگوید بمیر، من می‌میرم، چون عشق او در قلب من است. آقای حلبی گفت: آفرین! خوشم آمد. سپس رو به افرادی که در آنجا بودند کرد و گفت: اگر من هم در کنارم یکی از این افراد داشته باشم، از همه شما بیشتر می‌پسندم.

من بلافاصله از آنجا بیرون آمدم و دیگر به سراغ انجمن حجتیه نرفتم. وقتی آنها موضع من را در قبال امام خمینی دیدند، دیگر من را از هر گونه فعالیت فرهنگی و دینی از جمله سخنرانی در محافل و مجامع باز‌داشتند و به نیروهای اسلامی که با آنها ارتباط داشتند، هشدار دادند‌ من با انجمن مشکل دارم و از من در مراسم خود استفاده نکنند. این در حالی بود که تا آن زمان، من یکی از سخنران‌های اصلی مناسبت‌ها و مراسم آنها بودم.

 

* مهاجرت به آمریکا

علی پس از گرفتن مدرک کار‌شناسی از دانشگاه تهران در آزمون ورودی کار‌شناسی ارشد‌‌‌ همان دانشگاه و دانشگاه ملی (شهید بهشتی فعلی) در رشته ریاضی شرکت کرد و در مرحله آزمون کتبی هر دو دانشگاه پذیرفته شد؛ اما در مرحله مصاحبه به دلیل سابقه مبارزه با رژیم پهلوی پذیرفته نشد. از طرفی همزمان همسرش نیز در کنکور کار‌شناسی دانشگاه ملی شرکت کرد و پذیرفته شد، ولی وی نیز به دلیل رعایت حجاب اسلامی رد شد؛ بنابراین، آنان تصمیم به مهاجرت به آمریکا جهت ادامه تحصیل گرفتند و از آنجا که می‌دانستند نام علی در فهرست ممنوع الخروجی‌های رژیم است، نام خانوادگی‌اش را از اخوین انصاری به انصاری رودسری تغییر داد و این گونه بود که آنان موفق به خروج ایران شدند.

 

* گریه کرد و گفت: می‌ترسم...!

پس از پیروزی انقلاب بود که به پیشنهاد آقای دکتر حسن غفوری فرد ـ که از دوستان قدیمی او بود ـ به معاونت استانداری خراسان برگزیده شد و پس از چند ماه در بهمن 1358 ‌با دستور و حکم آیت‌الله هاشمی رفسنجانی که در آن زمان سرپرست وزارت کشور بود، به استانداری گیلان که زادگاهش منصوب شد.

روزی که رهسپار رشت بود، اشک در چشم‌هایش حلقه زده بود. مادر همسرش از او پرسید: چرا گریه می‌کنی؟ او با متانت پاسخ داد: دیشب قدری از نامه امام علی (ع) خطاب به مالک اشتر در نهج‌البلاغه را خواندم. دیدم مسئولیت زیادی بر عهده‌ام گذاشته شده است. به این نتیجه رسیدم که اگر امام علی در روز قیامت از من بپرسد، تو با این نامه من و دستورهایی که در آن بود، چه کردی، چه پاسخی دارم؟ می‌ترسم اگر نتوانم آن گونه که باید به مردم محرومان کمک نکنم، شرمنده مولایم علی (ع) شوم.

 

* استانداری که غسل شهادت می‌کرد

علی در آغاز کار در گیلان با استانی رو‌به‌رو شد که میدان جولان و خودنمایی گروههای چپ وابسته به شوروی و گروهک‌های ضد انقلاب از جمله منافقین بودند. این نیروهای الحادی و مارکسیستی که با ایجاد آشوب، هدفی جز سهم خواهی از نظام اسلامی و وادار کردن جمهوری اسلامی به سهم دادن به آنها نداشتند، شهر رشت و بسیاری از شهرهای استان گیلان را اشغال کرده بودند و مردم نیز در سردرگمی مانده بودند، زیرا نمایندگان دولت موقت یا نیروهای بی‌تجربه بودند که توان مقابله با این حرکات را نداشتند و یا نیروهای وابسته‌ای بودند که دلسوز انقلاب نبودند. علی با ورود به شهر رشت که بسیاری از مراکز اداری و ساختمان‌های دولتی آن از جمله استانداری آن در اشغال نیروهای ضد انقلاب بود به ساختمان جهاد سازندگی رفت و کار خود را برای پاکسازی و ساماندهی نیروهای دولتی به همراه فرمانده سپاه پاسداران و دادستان شهر از آنجا آغاز کرد. او که همواره لباس سپاه ‌بر تن داشت، پس از چند ماه فعالیت شبانه روزی با همکاری نیروهای مردمی و انقلابی آن استان کار‌ها به سامان رسید و شهر به یک آرامش نسبی دست یافت.

پس از آرامشی که بر استان حاکم شد به همراه نیروهای مساجد و جوانان مسلمان به خدمت رسانی به مردم محروم استان همت گماشت که بسیاری از آن طرح‌های عمرانی و خدماتی تاکنون نیز ادامه دارد و یادگاری از تلاش خالصانه او و همراهانش در این مسیر هستند.

در این ماه‌های سخت و طاقت‌فرسا ده‌ها بار ‌تهدید ‌و چندین نامه تهدیدآمیز به منزلشان فرستاده شد و یا با تلفن‌های متعدد به همسرش یادآوری می‌کردند که شوهرت را خواهیم کشت، مگر آنکه از این استان برود. ولی علی خم به ابرو نمی‌آورد و مصمم در راه انقلاب و رهبری امام خمینی ایستاده بود.

او در این رابطه چند بار به همسرش گفت: چندین بار به من زنگ زدند و گفتند تو را شهید می‌کنیم. فکر می‌کنند من از شهادت می‌ترسم. آنها اگر این کار را نکنند، نامرد هستند چون شهادت آرزوی من است. به همین دلیل است که هر‌گاه به بیرون از منزل می‌روم، غسل شهادت می‌کنم.

 

* عید نوروز در کنار محرومان بود

هر شب نزدیک ساعت 10 دستور می‌داد تا نیروهای استانداری، مقداری خرما و نان و برنج و روغن و... را در نایلون‌هایی بگذارند و به خانواده‌های مستمند که در زیر چادر‌ها یا مناطق محروم زندگی می‌کردند، برسانند.

در مدتی که در استانداری بود، زمان تحویل سال را در کنار محرومان می‌گذرانید و هیچ گاه ‌عید نوروز‌ کنار خانواده‌اش نبود. می‌گفت: من استاندار و خادم این مردم هستم و باید در کنار آنها باشم. او برای آنها لباس نو می‌خرید و به آنها هدیه می‌داد تا شرمنده فرزندانشان نشود.

یک سوم حقوقش را که از استانداری می‌گرفت به همسرش می‌داد تا زندگی را با آن بگذراند و مابقی را به کمیته امداد امام خمینی می‌داد تا خرج محرومان و مستمندان کند.

 

* امام خمینی(ره) او را با لفظ «فرزندم» خطاب می‌کرد

علی چندین بار با حضرت امام خمینی دیدار کرد و همیشه امام با ملاطفت خاصی با او برخورد می‌کرد و با صمیمیت به او می‌گفت: «والی استان گیلان» و یا او را با «فرزندم» خطاب می‌کرد. علی سر از پا نمی‌شناخت و با آرامش گزارش خود را تقدیم امام خمینی می‌کرد.

پس از شهادت او در پانزدهم تیر ماه 1360 حضرت امام خمینی در دیدار با همسر و خانواده این شهید با صمیمیت و اخلاص، شهید انصاری را با نام کوچک یاد کردند و فرمودند: غم از دست دادن علی، غم شما نبود؛ غم من هم بود. مرا در غم خود شریک بدانید. سپس دستی بر سر دختر خردسال شهید کشیدند و فرمودند: علی در جوار رحمت الهی آرمیده است.

 

* من عاشق و آماده شهادتم

پس از شهادت آیت‌الله دکتر بهشتی و گروهی از یاران امام و انقلاب در فاجعه هفتم تیر 1360 تهدیدات منافقین بیشتر شد، ولی او که عاشق شهادت بود، در سخنرانی پر شور خود در مراسم یادبود این شهدای بزرگوار فریاد زد: ‌ای منافقین! ‌ای مزدوران آمریکا! سینه‌های ما برای پذیرش گلوله‌های شما آماده است. بیایید و بکشید ما را، ولی بدانید که ما از اسلام پاسداری می‌کنیم. تا خون در رگ ماست - خمینی رهبر ماست.

دو شب قبل از شهادت به همسرش گفت که وصیتنامه‌اش را در‌‌‌ همان ساکی گذاشته است که اسلحه‌اش در آن است. او همچنین سفارش کرد که همسرش در شهادت او گریه نکند و پشت تابوتش شعار بدهد: علی جان! منزل نو مبارک. علی جان! شهادتت مبارک. علی جان راهت ادامه دارد.

سرانجام صبح روز پانزدهم تیر ماه 1360 مصادف با چهارم ماه مبارک رمضان شهید انصاری در حالی که به همراه معاونش شهید علی رضا نورانی رهسپار محل کار بود، به دست دو تن از منافقین مورد حمله مسلحانه قرار گرفت که شهید انصاری در‌‌‌ همان محل به شهادت رسید و نورانی نیز به تهران منتقل‌ شد، ولی او نیز لایق شهادت بود و به شهید انصاری پیوست.

پس از شهادت شهید انصاری، رییس‌جمهور شهید دکتر محمد علی رجایی به همسرش پیشنهاد داد که به پاس نقش فراوان و موثر او در جریانات انقلاب و تثبیت جمهوری اسلامی پیکر او را به تهران منتقل کنند تا در کنار شهدای هفتم تیر و انقلاب در بهشت زهرا به خاک سپرده شود اما همسرش پاسخ داد که او در وصیتنامه‌اش از ما خواسته ‌او را در رودسر و در کنار شهدای زادگاهش به خاک بسپاریم که به این وصیت عمل کردیم.

 

تشییع باشکوه این عزیزان در تاریخ استان گیلان بی‌نظیر بود. مردمی که خدمات مخلصانه و شبانه روزی شهید انصاری را دیده بودند، با شرکت گسترده بر پیکر او نماز خواندند و تابوت او را تا گلزار شهدای رودسر بر دوش گرفتند.

 

ادامه مطلب
شنبه 22 تیر 1392  - 7:46 PM

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 5826941
تعداد کل پست ها : 30564
تعداد کل نظرات : 1029
تاریخ ایجاد بلاگ : پنج شنبه 19 شهریور 1388 
آخرین بروز رسانی : دوشنبه 19 آذر 1397 

نویسندگان

ابوالفضل اقایی