سنگر ساز بیسنگر سرتیپ جهاد گر شهید حاج کمالالدین جان نثار، یکی از رزمندگان زنجانی است که در طول جنگ با خدمات خود موجب شد تا وی برای همیشه در یادها زنده بماند.
آری سخن از شهید است و شهادت، سخن از مردی است مردانه که به پاس لالههای روئیده در گلزار ایمان و تقوا و امامت، جان خویش را فدا کرد تا اسلامش را زنده نگاه دارد، سخن از انسانی است عارف که هفت شهر عشق را تا به انجام طی کرد و در نهایت روحش را آنچنان عظمتی بخشید که دیگر قفس استخوانی تنش را یارای حبس چنین روح عظیمی نبود و سرانجام آنکه روحش به پرواز درآمد و به ملکوت اعلی پیوست و پیکر پاکش نیز به خاک عودت داده شد.
میخواهیم سخن از حدیث عشق بگوییم قصد آن داریم از آن عشق سخن ساز کنیم که عاشق را تا مرز جان دادن از برای معشوق راهنمایی کرد.
بقیه در ادامه مطلب...
اما به راستی چه دشوار خواهد بود بیان حدیثش، حدیثی که از آن عشق میگوید و زعاشق شیدا و دلداده به معشوق.
ما بر آنیم تا از چشمه سار طلایی خورشید و زلال با طراوت آب سخن برانیم.
قصد کردهایم از آن کبوتر سفید بال صحبت برآوریم که از چشمه سار خورشید به کمال رسید و از زلال آب به جمال.
حال گر چه سخن از چنین مردانی بس مشکل است و اگر چه نمیتوان تمامی ایثارشان را از لابه لای چنین کلمات مسطوری بیرون کشید، اما خود بگویید که چاره چیست؟ آیا باید دست بر دست گذاشت و از آن همه ایمانشان چیزی نگفت؟ یا آیندگان بر ما خرده نخواهند گرفت که چرا از پدران قهرمان و شهید ما چیزی مکتوب نکرده اید؟ آن وقت مرا و تو را جواب چه خواهد بود جز عرق شرمی بر پهنای پیشانی؟
صحبت از شهید عزیز حاج کمالالدین جان نثار، شهیدی که از هنگام نوجوانی تا لحظه شهادت همواره در سبیل حق گام برداشته و در رسیدن به دوست از انجام هیچ تلاشی دریغ نکرده است.
او آن چنان در جلوه ذات حق غرق شده بود که گویی هیچکس را جز او نمیدید.
او به گونهای عالم را محضر خدا میدید که حتی در میان دود و آتش و خمپارهها نیز با آفریدگارش مناجات میکرد او عاشق بود و برای دیدار جمال دوست حتی از بذل خون خویش هم دریغ نکرد و کجایند فرهادها و مجنونها که رسم عاشقی از این دلباختگان خدا جوی بیاموزند و دیگر آن همه لاف عاشقی بر زبان نیاورند.
سخن از انسان وارستهای است که به مسمّای نامش، جان و مالش را در راه اهداف قرآن کریم و مکتب اسلام نثار کرد و خونش کمال دین شد.
شهید جان نثار به تاریخ روز اول اسفند 1330 هجری شمسی در شهر زنجان و در یک خانواده متوسط دیده به جهان گشود.
در اوایل زندگی در دامان پر مهر و محبت پدر و مادری فداکار زندگی را به خوبی سپری کرد و پس از چند سالی پدر بزرگوارش را از دست داد.
در این میان مسئولیت مادر فداکار او دو چندان شد، هم باید مسئولیت خویش را ادا میکرد و هم مسئولیت پدری را بر عهده می داشت.
زندگی با فراز و نشیبهایش سپری میشد حاج کمال در سن هفت سالگی راهی مدرسه شد، دوره ابتدایی را در دبستان هنر شهر زنجان به پایان رساند و دوران دبیرستان را نیز در زادگاهش گذراند و در رشته ریاضی موفق به اخذ دیپلم شد.
در طی دوران دبیرستان که حاج کمال بزرگ شده بود و احساس مسئولیت میکرد به خاطر اینکه به خویش متکی باشد و سربار مادر مهربان و دلسوزش نشود تابستان را در داروخانه و دیگر مشاغل عمومی کار میکرد تا مخارج تحصیل خویش را تامین کند.
پس از اتمام تحصیلات به خدمت سربازی رفت و بعد از اتمام سربازی به استخدام اداره دامپزشکی در آمد.
در آن ایام محل کارش در تهران بود و این ایام مصادف بود با آغاز مبارزات مخفی او که با عدهای از جوانان متدین و مبارز در تهران جلسات مخفی داشتند و این جلسات بیشتر جنبه خودسازی و خودآگاهی داشت.
بین سالهای 54 تا 56 در اداره کشاورزی تهران مشغول فعالیت بود و در سال 56 در شهر زنجان به همراهی عدهای از برادران اقدام به اجرای نمایشنامههای مذهبی که از جمله آنها بلال بود، کرد که در شرایط خفقان به طور مخفی برای افراد حق جو اجرا میشد و در زمان حکومت بختیار به طور علنی در سالن آموزش و پرورش به اجرا درآمد که در آن زمان به مدت 10 روز به مرحله نمایش گذاشته شد.
در قبل از پیروزی انقلاب در تظاهراتها، کارهای مشکل و خطرناک را بر عهده میگرفت از جمله آنها کشیدن مجروحین به پشت صحنه نبرد بود.
نخستین اسلحهای که در شبهای پیروزی انقلاب در شهر زنجان بیرون آورده شد به وسیله حاج کمال و عدهای از دوستان وی بود که در خیابانها و گذرگاهها به پاسداری میپرداختند.
در روزهای بیست و دوم و بیست و سوم بهمن سال 57 به کمک برادران مبارز که در تهران درگیری را آغاز کرده بودند شتافت و بعد از اینکه پیروزی نسبی در تهران حاکم شد به زنجان برگشت و مسئولیت حفاظت تلمبه خانه زنجان را با عدهای از برادران به عهده گرفتند به طوریکه شبها را در تلمبه خانه به پاسداری پرداخته و روزها به سرکار خویش یعنی اداره کشاورزی میرفت.
حاج کمالالدین پس از پیروزی انقلاب در اسفند ماه 57 ازدواج و این ازدواج به قدری ساده بود که میتوان گفت با یک شبنشینی دوستانه هیچ فرقی نداشت.
زمانی که به پاوه حمله شد عدهای از مردم زنجان برای کمک رسانی به کردستان اعزام شدند که حاج کمال نیز یکی از همین افراد بود.
در سال 58 با دستور تاریخی حضرت امام (ره) مبنی بر تشکیل نهاد انقلابی جهاد سازندگی حاج کمال از جمله افرادی بود که در تشکیل و سازماندهی جهاد زنجان پیشگام شد و فعالیتهای چشمگیری کرد.
در سال 59 با آغاز جنگ تحمیلی در تاریخ سی و یکم شهریور 1359 حاج کمال صاحب نخستین فرزند خود شد و هنوز دو روز از تولد فرزندش نگذشته بود که یک گروه از برادران جهادی به عنوان کمک به برادران سپاه پاسداران منطقه قیدار رفتند و به مدت یک ماه در آن منطقه بودند که از اسلام و انقلاب اسلامی پاسداری میکردند و پس از یک ماه به زنجان برگشته و به همراه نخستین گروه بسیجیان به جبهه اعزام و به جبهه سومار رفت و 40 روز در آنجا بود.
در پاییز سال 1360 جهاد سازندگی زنجان پشتیبانی و مهندسی منطقه ی عملیاتی (میمک) را به عهده گرفت و کاروانی از برادران جهاد به سرپرستی حاج کمال الدین جان نثار رهسپار ایلام شد.
عملیاتها پشت سرهم انجام میشد و حاج کمال در تمام عملیاتها شرکت فعالانهای داشت تا اینکه دستور بازسازی مناطق جنگ زده از طرف مسئولین صادر و در این میان بازسازی مهران به استان زنجان سپرده شد.
حاج کمال دقیقا یکسال در منطقه دشت عباس بود و مسئولیت تدارکات ستاد بازسازی شهرهای خرم آباد، یزد و ستادهای دیگری که در منطقه بودند را بر عهده داشت که در این میان عملیاتهای والفجر آغاز شد و حاج کمال در والفجر مقدماتی شرکت داشت.
در عملیات محرم با توکل به خداوند متعال با 9 نفر از جهادگران نگهداری و تثبیت یک محور را بر عهده گرفت که این ماموریت را به نحو احسن به انجام رساند.
حاج کمال به عنوان مسئول پشتیبانی جنگ جهاد در سقز مشغول فعالیت بود و روز به روز چهره بارز حاج کمال برای همگان آشکار شد تا اینکه او را به عنوان مسئول پشتیبانی جنگ جهاد استان زنجان انتخاب کردند.
در همان روزها بود که عملیات خیبر طراحی و به مرحله اجرا درآمد.
در این عملیات اکیپ پشتیبانی و مهندسی جهاد زنجان از سقز به طرف منطقه خیبر حرکت کرد که پیروزیهای حاصل از عملیات خیبر بر همگان روشن و آشکار است.
جاده سید الشهدا که به طول 14 کیلومتر در دل باتلاق هورالهویزه تا جزایر مجنون کشیده شد توسط پشتیبانیهای جنگ جهاد چند استان بود که یکی از آنها پشتیبانی جنگ جهاد استان زنجان به سرپرستی حاج کمال بود که در طی اجرای این طرح حاج کمال از ناحیه سر زخمی شد، ولی به علت مسئولیت مهمش در قبال جنگ با همان سربلند پیچی شده در منطقه ماند و مشتاقانه فعالیت کرد.
شهـادت
جهادگر خستگی ناپذیر حاج کمالالدین جان نثار نمونه ایثار و فداکاری، که بعد از هفت سال تلاش خستگی ناپذیر در راستای تحقق اهداف راستین انقلاب اسلامی در منطقه عملیاتی والفجر (9) بعد از تشکیل شورای عالی پشتیبانی جنگ در استان که ایشان نیز دبیر شورای عالی پشتیبانی جنگ بودند برای بررسی گردانهای سپاه و جهاد به همراه یکی از سرداران رشید سپاه پاسداران به نام شهید احمد یوسفی به منطقه میرود که قامت دلاورشان مورد اصابت خمپاره دشمن بعثی قرار گرفته و به فیض نایل میشود.
روانش چو خورشید تابنده باد
جهان تا بود نام او زنده باد