به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 چكيده:
عمليات والفجر 8 در 20 بهمن ماه 1364 شروع شد كه طولاني ترين عمليات دوران جنگ بود كه 75 روز طول كشيد و تقريبا تنها عمليات مهمي بود كه توانستيم منطقه بسيارمهمي از خاك عراق را به تصرف خود در بياوريم. يعني در والفجر 8 ارتباط دريايي عراق با خليج فارس قطع شد. مثلث فاو كه بر روي نقشه مي بينيد به طور كامل به تصرف ايران در آمد. بعد از عمليات بيت¬المقدس چنين هدفي در دستور كار جمهوري اسلامي بود؛ يعني بعد ازفتح خرمشهر اينكه ما جنگ را چگونه تمام بكنيم يكي از مسائل بسيار مهم بود، و وقتي كه قرار شد براي ختم ما از مرز عبور بكنيم جنگ اينكه كجاي عراق را بگيريم كه تأثير تعيين كننده در جنگ داشته باشد يكي از مسائل مهم بود. براي مقدمه شايد بد نباشد اشاره كنم كه بعد از فتح خرمشهر عمده مسئله جنگ بحث خاتمه جنگ بود. خاتمه دادن به جنگ هم به نظر مي رسيد كه چند راه حل بيشتر ندارد:

بقيه در ادامه
______________________________________________________________________________________________________
كليد واژه: عمليات والفجر 8 - آشنايي با تاريخ دفاع مقدس- پايداري
_______________________________________________________________________________________________________
عمليات والفجر 8

عمليات والفجر 8 در 20 بهمن ماه 1364 شروع شد كه طولاني ترين عمليات دوران جنگ بود كه 75 روز طول كشيد و تقريبا تنها عمليات مهمي بود كه توانستيم منطقه بسيارمهمي از خاك عراق را به تصرف خود در بياوريم. يعني در والفجر 8 ارتباط دريايي عراق با خليج فارس قطع شد. مثلث فاو كه بر روي نقشه مي بينيد به طور كامل به تصرف ايران در آمد. بعد از عمليات بيت¬المقدس چنين هدفي در دستور كار جمهوري اسلامي بود؛ يعني بعد ازفتح خرمشهر اينكه ما جنگ را چگونه تمام بكنيم يكي از مسائل بسيار مهم بود، و وقتي كه قرار شد براي ختم ما از مرز عبور بكنيم جنگ اينكه كجاي عراق را بگيريم كه تأثير تعيين كننده در جنگ داشته باشد يكي از مسائل مهم بود. براي مقدمه شايد بد نباشد اشاره كنم كه بعد از فتح خرمشهر عمده مسئله جنگ بحث خاتمه جنگ بود. خاتمه دادن به جنگ هم به نظر مي رسيد كه چند راه حل بيشتر ندارد: يكي از راه حل ها اين بود كه صدام و رژيم بعث سقوط كنند و قضيه حل شود. يكي از راه حل هايش اين بود كه ما اينقدر فشار روي گرده صدام بگذاريم تا خواسته هاي ما را بپذيرد. خواسته هاي ما هم معلوم بود؛ يكي اين كه عراق به قرارداد1975 برگردد. خواسته دوم¬مان هم اين بود كه خسارات جنگ را تأمين بكند. خواسته سوم ما اين بود كه تضمين بدهد كه ديگر چنين جنگي اتفاق نخواهد افتاد. راه حل بعد اين بود كه ما جنگ را با فشار روي صدام به گونه اي ادامه بدهيم كه قدرت هاي حامي صدام احساس خطر بكنند و احساس بكنند برنامه به هم خواهد ريخت؛ لذا آنها وارد عمل بشوند و حداقل خواسته هاي ايران را تضمين شده در يك چارچوبي دربياورند و بپذيرند و قضيه جنگ خاتمه پيدا كند. به نظرم اين سه راه حل بيشتر به صورت كلام به نظر مي رسد؛ البته در دل سه راه حل راه حل هاي مختلفي وجود داشت، وليكن عمده كار اين بود. بعد از فتح خرمشهر اگر ما مي¬خواستيم صدام را سرنگون بكنيم و چه به صدام فشاري وارد كنيم كه خواسته هاي ما را بپذيرد، چه جريانات بين المللي به اين نتيجه برسند كه پيروز ميدان ممكن است ايران باشد، براي اين كه پيروز كامل نشود يك كاري بكنيم جنگ خاتمه پيدا بكند. ما اگر مي خواستيم در داخل سرزمين هاي عراق عمليات بكنيم تقريباً دو سه نقطه بيشتر براي عمليات وجود نداشت: يكي اين بود كه از نظر نظامي برويم بغداد را بگيريم. اگر بغداد را مي گرفتيم قضيه حكومت عراق تمام بود. صدام سرنگون مي شد و به هم مي ريخت. يكي از راه حل ها اين بود كه يك منطقه بسيار مهمي را بگيريم كه فشار روي رژيم بعث وارد بكند و بترسد و بيايد تسليم شود. آن منطقه هم منطقه بصره بود در جنوب عراق. دليلش هم اين است كه منطقه بصره از نظر ژئوپولوتيك سه تا اثر دارد كه بسيار تعيين كننده است: يكي عمده نفت عراق آنجاست. دوم ارتباط دريا با عراق از آنجا برقرار مي شود و اگر شما بصره را مي گرفتيد ارتباطش با درياي آزاد قطع مي شد و حسن سومي كه بصره داشت، اين است كه به تمركز حضور شيعيان طرفدار ايران در عراق دسترسي پيدا مي كرد و مردم مي¬توانستند كمك بشوند و خودشان اقدام بكنند به سرنگوني صدام. پس اين هم يك راه حل بود. راه حل سوم هم اين بود كه در يك نقطه اي نيروي مسلح ارتش عراق را منهدم كنيم كه قدرت دفاعي و قدرت تهاجمي و قدرت ايستادگي نظام صدام از بين برود و تسليم بشود. من فكر مي كنم غير از اين سه راه حل راه حل ديگري وجود نداشت. ايران بعد از فتح خرمشهر به اين نتيجه رسيد كه ما قدرت گرفتن بغداد را نداريم به خاطر اين كه بغداد دور است و عمليات كردن در آنجا از نظر نظامي تقريباً كار بسيار سخت و با توجه به مقايسه توان ما با عراق نشدني است. بنابراين كار دومي كه در دستور كار قرار گرفت رفتن به سمت بصره بود. از عمليات رمضان تا عمليات فاو، همه عمليات هاي بزرگ كه ما طرح ريزي كرديم و انجام داديم به نوعي براي رسيدن به بصره بوده است. حالا يا از شرق مي خواستيم به بصره برسيم يا از شمال و يا از جنوب. عمليات رمضان هم براي رسيدن به بصره از جانب شرق بود. عمليات هاي خيبر و بدر عمليات هايي بودند تا از شمال به سمت بصره برسيم و عمليات فاو هم عملياتي بود كه ما از جنوب مي خواستيم به بصره برسيم. والفجر مقدماتي، والفجر1 و محرم و همه اينها براي اين بود كه چون از اين مناطق نشد، از منطقه بالاتر بياييم - سمت العماره - بياييم به سمت بصره؛ پس از نظر عملياتي يك همچين برنامه اي بود و ما غير از اين راهي نداشتيم.
از نظر مسئله حل جنگ بلافاصله پس از ناكامي در عمليات رمضان و در ادامه اش والفجر و... به عمليات خيبر كه مي رسيم اين مسئله مطرح مي شود كه اين جنگ بالاخره طولاني مي شود و مثل اين كه قضيه حل شدني نيست. در آن موقع دو ديدگاه مطرح شد: يك ديدگاه اين بود كه ما يك قدرت نظامي عظيمي را بسيج كنيم كه بتوانيم به آن هدف اول برسيم؛ يعني اين قدرت نظامي ما يا بتواند بصره را بگيرد، فشار روي صدام وارد كند و نيروي نظامي اش را منهدم كند و قضيه حل بشود. اين يك راه حلي بود كه تقريباً كساني كه در جنگ بودند اين راه حل را بيشتر مي پسنديدند و شعار جنگ جنگ تا پيروزي هم اينجوري تفسير مي كردند. يك راه حل دومي هم بود: برخي از مسئوليني كه كشور را اداره مي كردند به اين نتيجه رسيدند كه ما در جنگ ما نمي توانيم از راه نظامي قاطعانه پيروز بشويم. پس راه حل اين است كه ما اقدام نظامي مؤثر بكنيم تا آن اقدام نظامي به اقدام سياسي ما كمك بكند؛ و آن هم اين بود كه يك نقطه مهم و ارزشمندي از عراق را بگيريم تا فشار لازم را ايجاد كنند و در پاي ميز مذاكره مسئله را حل كنيم. قبل از عمليات هاي بدر و خيبر شعار جنگ جنگ تا يك پيروزي مطرح شد، يعني اين كه ما يك نقطه مهمي را بگيريم. نقطه مهم اول تصور مي شد منطقه عملياتي خيبر است، بعد تصور مي شد منطقه بدر است كه اينها موفق نشد و ادامه پيدا كرد تا به منطقه فاو رسيديم. اين مقدمه را گفتم كه بدانيد براي انجام اين عمليات در چنين شرايطي بوديم. حال به عمليات فاو مي¬پردازيم.
بنابر آنچه گفته شد، از عمليات رمضان تا قبل از عمليات فاو، ما نتوانستيم نه به يك پيروزي بزرگ برسيم و نه توانستيم به هيچ كدام از آن سه راه حل از نظر نظامي جامه عمل بپوشانيم. دلايل كار را الان وارد بحثش نمي شويم وليكن به طور مختصر اگر بخواهم بگويم دليل چيست؟ بالاخره دليلش به صورت عاميانه اين است كه ما زورمان نرسيد، يعني ما قدرت نظامي لازم را براي اين كه بتوانيم در صحنه عمل به كار ببريم و چنين كاري را انجام بدهيم نداشتيم. ما قبل از عمليات فاو بررسي كرديم ديديم كه مشكل ناكامي هايمان همان چيزهايي است كه سال اول جنگ هم بود. ما از نظر نظامي دچار مشكلاتي شديم كه براي يك عمليات بايد اينها را رعايت بكنيم تا بتوانيم موفق بشويم: اولين مسئله اين است كه سپاه پاسداران به اين نتيجه رسيده بود كه براي موفقيت در عمليات ها بايد از تك جبهه اي پرهيز كند، يعني رو در رو با دشمن و نقاط قوت او نجنگد؛ چون هر كجا ما اينكار را كرديم ناموفق بوديم. در والفجر مقدماتي يك همچين نتيجه اي را داشتند؛ ما رو در رو با دشمن جنگيديم و ناموفق بوديم. دومين نتيجه اي كه سپاه رسيده بود اين بود كه دشمن را بايد دور زد؛ يعني نبايد با دشمن رده به رده رفت جلو. بايد سعي كرد كه قواي دشمن را به غنيمت گرفت، يعني رفت يك جايي پشت سر دشمن سر در آورد. نكته سوم هم اينكه بايد در عمليات، نفوذ عميق ايجاد كرد و در خطوط دفاعي دشمن رخنه كرد؛ يعني شما نبايد قدرتتان را بگذاريد با واحدهايي كه دشمن آرايش داده بجنگد و جلو برود. اين نتايجي بود كه رسيد. اما براي اينكه به اين مسائل عمل كند مهم اين است كه حالا در كدام منطقه عمليات صورت بگيرد كه بتوانيم اين كار را بكنيم، چون دشمن هم تمام مناطق را بر حسب وضعيت تهاجمي ما محكم كرده بود؛ يعني جايي وجود نداشت كه چنين كاري انجام بدهيم. بنابراين ما هميشه دنبال يك سرزميني مي¬گشتيم كه بتوانيم چنين كاري را در آن انجام بدهيم. اين به عنوان مقدمه سيستم طرح ريزي سپاه يا حالا اسمش را مي توانيم بگذاريم دكترين عملياتي سپاه مطرح بود. در سال 64 كه از ابتداي سال تقريباً برنامه ريزي عمليات والفجر8 شروع شد سپاه در يك شرايط جالبي بود، اولين مسئله اين بود كه در اين زمان هم سپاه و هم ارتش در عمليات هاي مشتركي كه با هم انجام مي دادند به اين نتيجه رسيدند كه با هم نمي توانند كار كنند؛ يعني اختلاف اساسي بين سپاه و ارتش بوجود آمد. البته اين اختلاف از عمليات رمضان شروع شد و هر چه جلوتر رفتيم بيشتر شد، دليلش هم اين بود كه وقتي ناكامي ايجاد مي شود اختلافات خودش را نشان مي¬دهد و زماني كه پيروزي و موفقيت است معمولا اختلاف خودش را نشان نمي دهد در عمليات ها وقتي كه ناكام مي شديم بالاخره هر كسي مي گفت كه دليل اين ناكامي چه هست و ما در اين زمان درگير مسائل سپاه و ارتش بوديم، به چند دليل؛ اولين مسئله اين بود يك موضوعي مطرح مي شد كه در جنگ وحدت فرماندهي باشد، ولي اينكه وحدت فرماندهي چگونه اعمال بشود اختلاف نظر بود. دومين مسئله اين بود كه كجا عمليات كنيم. منطقه عملياتي¬مان كجا باشد. سر اين موضوع هم اختلاف بود، يعني اين¬كه چه مناطقي را انتخاب كنيم اختلاف ايجاد مي شد. سپاه يك مناطقي را پيشنهاد مي كرد، ارتش هم يك مناطقي را پيشنهاد مي¬كرد. دليل اين كه اين پيشنهادات متفاوت بود اين بود كه ديدگاه هاي نظامي متفاوت بود؛ ديدگاه هاي نظامي دو نوع بود يعني ارتش يك روش¬هايي را مناسب مي¬ديد و سپاه يك روش ديگري را مناسب مي¬ديد. سومين مسئله¬اي كه عامل اختلاف بود اگر يك جايي كه مثلا قرار مي¬شد عمليات انجام دهيم قوايمان را چگونه روي هم بريزيم. تا عمليات بيت المقدس قرارگاه مشترك و نيروها با هم به صورتي كه در جنگ بتوانيم پيروز شويم صورت مي¬گرفت و چون در آن زمان فرصت براي خيلي از بحث ها نبود و پيروزي ها پشت سر هم بود، خيلي از اشكالاتي كه وجود داشت مطرح نمي شد. ولي از زماني كه ناكامي ها شروع شد اختلاف ها خودش را نشان داد. پس يكي از مسائلي كه ما از ابتداي سال 64 داشتيم اين مسئله بود. حالا براي حل اين مسئله به چه نتيجه اي رسيدند؟! به اين نتيجه رسيدند كه عيسي به دين خود، موسي به دين خود. و گفتند: خيلي خوب ارتش برود براي خودش جدا منطقه پيشنهاد كند و طرح عملياتي بياورد، سپاه هم جدا پيشنهاد كند. البته قبل از اين يك اتفاق ديگر هم افتاد؛ بعد از عمليات بدر كه ناكام شديم (آخر سال 63) ابتدا فرماندهي را به شهيد صياد شيرازي دادند، ايشان هم آمدند و گفتند فرمانده عمليات ايشان باشد و سپاه هم در اختيار ايشان برود و منطقه بياورد در آنجا. ايشان يك قرارگاهي به نام كميل ايجاد كرد. از سپاه هم اختلافات زياد بود، من شدم فرماندهي كه از طرف سپاه با شهيد صياد شيرازي هماهنگ شده باشد و قائم مقام ايشان شدم. آن موقع ايشان آمد و براي اينكه سيستم وحدت فرماندهي را حل كند گفت فرمانده قائم مقام قبلا فرمانده مشترك بود يعني فرماندهان سپاه و ارتش در كنار هم امضا مي كردند. اين دفعه ايشان آمد در عمليات بعد از بدر گفت: نه فرمانده من هستم و سپاهي مي شود قائم مقام. قرار بر اين شد كه از ضلع شرقي جزيره جنوبي عملياتي صورت بگيرد، بين آنجا و طلاييه، كه آن منطقه آب گرفتگي بريم به سمت نشوه؛ اين منطقه عمليات بود و ايشان طرح داده بود. براي اين طرح هميشه دو قرارگاه ايجاد مي كرد؛ يكي قرارگاه هجوم كه لشكر هاي سپاه باشند كه من هم شدم فرمانده آن قرارگاه و يكي هم قرارگاه دنبال پشتيبان. كه بچه ها و يگان هاي ارتش باشند و خود ايشان هم شد فرمانده قرارگاه. بعد از فرودين بلافاصله يك همچين قرارگاهي درست شد و قرار شد يك چنين عملياتي بكنيم. در اين عمليات ما خيلي هم تلاش كرديم، يعني خدا رحمت كند شهيد دستواره، فرمانده لشكر 27 محمد رسول الله(ص)، شهيد احمد كاظمي، فرمانده لشكر نجف، حسين خرازي، فرمانده لشكر امام حسين(ع)، سردار اسدي، فرمانده المهدي، آقاي نبي رودكي، فرمانده فجر و لشكر علي بن ابي طالب فرمانده آن غلامرضا جعفري بود؛ اينها كه از سپاه با ما بودند و بعضي ها حالاممكن است يادم رفته باشد؛ قرارگاه مهندسي مان هم قرار گاه خاتم بود و آقاي فروزنده مسئولش بود كه اين كار را انجام مي¬داد. يك طرحي ريخته شده بود كه ما از اول واقعا تلاش زيادي كرديم. تمام شناسايي ها را بچه ها انجام دادند و من خوب كه در اين عمليات وارد شدم ديدم كه اين عمليات قابل اجرا نيست؛ علتش اين بود كه ما از روي پد شرقي جزيره جنوبي به عنوان محور مواصلاتي مي خواستيم برويم در يك دشت وسيع كه قبلا در عمليات خيبر هم آنجا نا موفق بوديم و تمام يگان ها را از اينجا عبور بديم و برويم آنجا؛ چون كنارش هم يك آب گرفتگي بود كه از آنجا فقط براي هجوم اول مي شد استفاده كنيم. بعد براي ادامه كار بايد از روي پد جزيره جنوبي عبور مي كرديم، يعني بعد از اينكه اينها را گرفتيم بايد اينها را پر مي كرديم تا مي شد جاده؛ طرحي هم كه آماده شده بود اين بود كه يگان هاي خط شكن يعني اين قرارگاه هجوم خط را بشكنند و بعد يگان هاي دنبال پشتيبان بيايند و با تانك از روي پد شرقي جزيره جنوبي بروند و به صورت سريالي حركت بكنند. يادم هست آقاي اسدي آمده بود و به طنز به شهيد صياد مي گفت كه ما 5 ريال مي¬ديم ولي سريال گريمان نمي آيد ها. ايشان مي گفت كه اينها سريال سريال پشت سر هم مي روند و ايشان يك هم چين جمله اي را مي گفت. احمد كاظمي وقتي كه ديد اين قضيه قابل اجرا نيست در يكي از جلسات آمد و به شهيد صياد گفت: تيمسار ما در حد حرف در خدمتيم. يعني اينكه اين كار قابل اجرا نيست و حالا اينها طنزهاي عمليات بود. ما واقعا مي خواستيم اين كار را انجام بدهيم وليكن هر چه بحث مي كرديم به نتيجه نمي رسيديم مثلا به آقاي فروزند مي گفتيم خوب شما فرض كنيد كه ما خط اول را گرفتيم و حالا مي خواهيم اين را باز كنيم شما اين بريدگي ها را چطور پر مي كنيد؟ بايد كاميون خاك و اينها بلافاصله آماده مي شد و خاك مي ريختند و پر مي كردند. خوب ايشان آمد و طرحي كه ارائه مي داد، ديديم كه مثلا اگر روي جاده يك كاميون با آتش توپ خانه بخورد طرح به هم مي ريزد و اجرايي نيست؛ يا مثلاً بعداً گفتيم اين تانك ها حركت مي كنند و نفربرها مي¬خواهند بروند. حال فرض كنيم مسئله حل شد؛ اگر دو سه تا تانك روي اين حد كوتاه خورد تمام راه بسته مي شود آنوقت چه كنيم؟ بعد حالا وارد شديم وارد دشت وسيعي تا نشوه (شرق بصره)، آنجا چگونه مي خواهيم آرايش كنيم؟ ما رفتيم و اينها نشد و شهيد صياد روز (ر) و ساعت (س) را تعيين كرد و گفت فلان تاريخ ديگر بايد عمليات انجام شود. ما همه بچه ها را برديم پاي كار و مي خواستيم عمليات بكنيم، من احساس كردم كه اين چيز خطرناكي است ما لازم است كه فرمانده جنگ و آقا را كه آن موقع رئيس جمهور بودند در جريان بگذاريم. هر چه با شهيد صياد استدلال كرديم حل نشد و من به اين نتيجه رسيدم كه من وظيفه دارم يك همچنين كاري بكنم. آمدم به شهيد صياد، چون ايشان خيلي به زيارت اعتقاد داشت گفتم: حالا اگر قرار است 48 ساعت بعد عمليات كنيم بايد بروم زيارت قم؛ چون ايشان هم به قم خيلي علاقه مند بود، گفت: باشد. يك توربو كماندو به من داد از اين هواپيماهاي پي سي. گفت: با اين برو، صبح برو شب برگرد. گفتم: باشد. من اين را گرفتم زنگ زدم فوري به آقاي هاشمي و به آقا گفتم كه من بايد فوري يك ملاقات آني با شما بكنم. گفتم من صبح مي آيم و بعد از ظهر هم بايد برگردم. بايد يك همچين ملاقاتي انجام شود. آنها هم قبول كردند. من رفتم طرح و نقشه و همه را گذاشتم جلوي آقاي هاشمي و توضيح دادم. گفتم: اين است و ما اين را عمل مي كنيم، شما بدانيد صد در صد اين عمليات جز خسارت هيچ چيز نخواهد داشت و موفق نخواهيم شد. ايشان وقتي خوب گوش كرد گفت: آره اين حرف هايي كه شما مي زنيد درست است، ولي خوب ما به مردم قول داديم و خودمان را آماده كرديم براي يك همچين عملياتي، آقاي صياد قول داده كه اين عمليات موفق بشود. گفتم: بالاخره منطق اين را مي گويد اگر شما فكر مي كنيد اين حرف هايي كه ما مي زنيم ايراد دارد بگوييد ما الان هم بنا به دستور مي رويم عمليات انجام مي دهيم با انگيزه اي كافي و با تمام قوا، وليكن اين عمليات نتيجه اي در بر نخواهد داشت. ايشان گفت: پس شما اينها را بايد با آقا هم بگوييد. من رفتم بلافاصله رياست جمهوري وقت هم گرفته بودم. براي آقا اين را كامل توضيح دادم. بعد از اين كه توضيحات تمام شد يك مقداري استدلال و مباحثه شد سر عمليات. آخرش در جمع بندي يك چيزي ايشان فرمودند كه من هنوز در ذهنم است. گفتند: باغ سبزي است ولي در ندارد يعني نمي شود وارد اين مجموعه شد. گفتم: ما برمي گرديم ديگر تصميم با خودتان. گفتند: خيلي خوب شما برويد ما مي گوييم. ما رفتيم و بعد از ظهر من برگشتم رفتم قرارگاه. در قرارگاه به شب كه رسيديم شهيد صياد ما را خواست و گفت كه اين عمليات را بايد رويش تأمل كنيم. گفتم: كه چطور مگه، ما آماده شديم. براي چه تأمل كنيم؟ گفت: كه يك سري ابهاماتي هست و بالا رويش ابهام پيدا كردند، گفتم: حالا هر جور كه صلاح مي دانيد، ما ايحال آماده ايم براي عمليات. بچه ها را هم واقعاً از نظر كار آماده كرده بوديم براي عمليات آخر شب. ايشان دوباره صدا كرد و گفت: نه عمليات را نمي توانيم انجام دهيم. من متوجه شدم كه از آنجا گفتند و قضيه خاتمه پيدا كرده است. من مي خواهم بگويم كه اين كار هم انجام شد. يعني اينكه فرماندهي يك دور كامل به شهيد صياد واگذار شد كه اين عمليات را انجام بدهيم كه خدا لطف كرد انجام نداديم؛ چون به نظر من خسارات فراواني داشت. بعد از اين در آن زمان ما از نظر توازن قوا هم با ارتش عراق به هم خورده بوديم، به همين خاطر امام در 26 شهريور فرمان ايجاد سه نيرو را در سپاه دادند. من فكر مي كنم كه امام واقعاً دنبال اين بودند كه با ايجاد يك قدرت نظامي بتوانيم به آن سه راه حل اولي كه عرض كردم، به يك كدام از آنها برسيم. يعني توسعه توان بدهيم و به يك كدام از آنها برسيم. به همين خاطر حكم سه نيرو را خود امام دادند. يعني سپاه هم نگفته بود، امام به اين نتيجه رسيده بودند بايد سازمان رزم توسعه پيدا كند. اين ظرف توسعه سازمان رزم هم در سپاه مي تواند باشد، به دليل اينكه عمده مردمي كه مي توانند بيايند كمك كنند و بيايند توسعه بدهند سازمان را مي توانند در ساختار سپاه به كارگيري شوند و در ساختار سازمان هاي ديگر امكان چنين ظرفيتي وجود ندارد. بنابراين، اين را هم امام صادر كردند. ما در يك چنين شرايطي بوديم كه حالا بايد عمليات انجام شود. در اين زمان فرماندهي جنگ هم به اين نتيجه رسيد كه نمي شود سپاه و ارتش را با هم به كار بگيريم. چرا؟ چون يك ستادي كه بتواند اينها را به كار بگيرد وجود نداشت، بنابراين به ارتش گفتند شما يك منطقه را تعيين كن، هر كجا كه فكر مي كني مي تواني عمليات انجام بدهي در آن منطقه كه شما تعيين مي كنيد سپاه در اختيارت است به سپاه هم اعلام كرد رسماً هم يك منطقه تعيين كنيد براي عمليات. آن منطقه اي كه شما تعيين مي كنيد براي عمليات امكانات ارتش در اختيار شما قرار خواهدگرفت. بر اين اساس ارتش رفت منطقه زيد (بالاي شلمچه) را براي عمليات پيشنهاد كردو براي آن منطقه آن¬ها كاملاً برنامه ريزي كردند. سپاه هم آمد براي منطقه فاو برنامه ريزي كرد. همينجا بايد اين را عرض كنم كه درون سپاه هم اختلاف نظر بود براي منطقه فاو. بسياري از فرماندهاني كه به عنوان فرماندهان خوب جنگ بودند اينها منطقه فاو را براي عمليات قبول نداشتند و مي گفتند در اين منطقه ما با شكست مواجه خواهيم شد؛ دليلشان هم مشخص بود، مي گفتند كه ما در منطقه فاو وقتي مي خواهيم عمليات بكنيم چند تا مسئله داريم مثلاً فرض مي كنيم عبور از رودخانه مسئله نيست، ما از رودخانه عبور كرديم رفتيم منطقه را گرفتيم، مهم ترين مسئله اي كه داريم پشتيباني از نيروهايي است كه در اينجا عمل كردند پشت سرمان رودخانه اروند بود پشت سرمان رودخانه بهمنشير خواهد بود و تمام اينها مسيل هايشان مي آيد داخل يك گرهي به نام آبادان. از آنجا بايد عبور كنند. بنابراين ما نيروها را مي بريم عملاً در محاصره رودخانه ها و محاصره آتش دشمن. پس اين چنين عملياتي از نظر اجرايي موفقيت آميز نخواهد بود حتي اگر ما كل منطقه را تصرف كنيم. به همين خاطر برخي از فرماندهان توي اين عمليات در مراحل اول شركت نكردند. مثلاً از كساني كه با اين عمليات مخالف بودند سردار رشيد، سردار عزيز جعفري، سردار حسين خرازي و شهيد احمد كاظمي بودند. يعني خيلي از فرماندهان جنگي سپاه هم مخالف بودند. به همين خاطر مي بينيد كه در مراحل اول عمليات اينها اصلاً حضور پيدا نكردند. براي اينكه از نظر منطقي معتقد بودند كه نمي شود اين عمليات را انجام داد. البته بعد از اينكه عمليات شروع شد و تصميم گرفته شد همه آمدند. ولي ميخواهم بگويم كه منطقه فاو منطقه اي بود كه از نظر انجام عمليات بحث هاي زيادي رويش صورت گرفت و مخالفان جدي داشت و موافقان جدي هم داشت. تقريبا فرماندهان ارتش هم تا آنجايي كه من در خاطرم هست همه مخالف بودند؛ بعد از اينكه قضيه قطعي شد و صحبت شد در مورد عبور از اروند و نحوه پشتيباني جلساتي بود. فرمانده نيروي دريايي ارتش آن زمان آمد و توضيحاتي در مورد لايروبي نشدن اروند و نحوه استفاده از اروند كه داد، تقريبا هر چه كه گفت معني اش اين بود كه نمي شود از اينجا عمليات انجام داد.
سه تا هدف بزرگ در اين عمليات بود: اولين هدف اين بود كه تنها جايي است كه ما مي توانيم يك عمليات موثر و موفق انجام دهيم، يعني وقتي كه اين منطقه را بگيريم عمليات موثر موفق است؛ اين دليل اولش بود. دليل دومش در مورد موثر بودن اين بود وقتي كه ما اين منطقه را مي گرفتيم يك منطقه اي بود كه از يك گوشه اي از عراق از كشورش جدا مي كرديم و ارتباط عراق با دريا كاملا قطع مي شد، اين هم خيلي ارزش مهمي داشت. نكته سوم هم اين بود ما وقتي اين منطقه را مي گرفتيم فشار جنگ را كشورهاي حامي صدام هم درك مي كردند؛ يعني ما هم مرز مي شديم با كويت و آن¬ها هم مي فهميدند جنگ يك جنگ درست و حسابي است و از نظر تبليغاتي خود به خود در دنيا سرو صدا مي كرد و اين براي ما خيلي مهم بود. نكته بعدي هم اين بود كه ما در اينجا متوجه شده بوديم اگر اين منطقه را بگيريم. در حوزه شمال خليج فارس دست برتر را پيدا خواهيم كرد. چون آن موقع عراقي ها از جزيره فاو استفاده مي كردند و به كشتي هايي كه از خور موسي مي رفتند به سمت بندر امام موشك مي زدند و در منطقه شمال خليج فارس ناامني ايجاد مي كردند.
اما در مورد اينكه چرا ما منطقه فاو را براي عمليات انتخاب كرديم اولين مسئله اش اين بود كه دشمن نسبت به اين منطقه حساس نبود و غافل گيري استراتژيك داشت؛ چرا؟ چون هميشه دشمن فكر مي¬كرد كه عبور از اروند رود براي يگان هاي منظم امكان پذير نيست. براي يك غواص امكان پذير است. براي شناسايي امكان پذير است. ولي براي عمليات امكان پذير نيست. اصلا از نظر منطقي به اين معتقد بود. دليلش هم اين بود كه عراقي ها از ابتدا تا انتهاي جنگ هيچ وقت يگاني را از اروند رود عبور ندادند، حتي در زماني كه ما رفتيم خرمشهر را بگيريم و شرايط به گونه اي بود كه آنها تنها مسير ارتباطيشان از سمت اروند رود به آن طرف بود. آنها نتوانستند به روي اروند رود پل بزنند و يا اينكه يگان هايشان را حتي تخليه كنند، چنين كاري نكرده بودند؛ بنابراين ارتش عـراق وقتي كه از ديدگاه خودش به منطـقه نگاه مي¬كرد هميشه مي گفت امكان عمليات در اينجا وجود ندارد چون ما در دهانه اروند مي خواستيم عمليات بكنيم و دهانه اروند مي دانيد كه عرضش بيشتر از ساير نقاط است؛ بنابراين شرايط خيلي مشكل تر بود. يعني ما نقطه اي كه بايد عبور مي كرديم از رودخانه حداقل 600 متر تا 1200 متر عرض داشت و اين از نظر عراقي ها منطقه وسيعي بود. مهم ترين مسئله براي عمليات تدارك عمليات و خطوط مواصلاتي عمليات است و اگر پل نباشد نمي توانيد ارتباط خطوط مواصلاتي را برقرار كنيد؛ بنابراين آنها به صورت منطقي مي گفتند عمليات نخواهد شد. حتي يادم هست كه در آن زمان وقتي اينها تحركات مهندسي ما را در منطقه ديدند فرمانده سپاه هفتم (فكر مي كنم) بود مسئول اين منطقه. يك تعداد لشكر ها را آوردند در ديدگاه و ما هم آنجا چون بوديم متوجه شديم آنها آمدند نگاه كردندچون فرمانده تيپي كه در خط بود گزارش داده بود اين تحركات، تحركات عمليات است. آنها رفتند و آمدند نگاه كردند بعدا اسنادي كه بعد از عمليات والفجر 8 گير آورديم ديدم كه آنها رفتند و در گزارش تحليلي خودشان به رده بالا يعني به مقامات بالا نوشته اند بله ايراني ها يك كارهايي مي كنند ولي اين براي فريب است و امكان اجراي عمليات در اين منطقه وجود ندارد. پس اولين مسئله اين بود كه ما هم قبل از عمليات يعني فرمانده سپاه به اين نتيجه رسيده بود كه اينجا عراقي ها از نظر منطقي و فكري نسبت به اين منطقه غافلگير مي شوند. يعني تصورشان اين است كه چنين اتفاقي نمي افتد و چنين عملياتي در اينجا صورت نخواهد گرفت. دليل دومش اين بود كه در اينجا خطوط پدافندي دشمن نسبت به خيلي جاهاي ديگر ضعف داشت، به دليل اين كه آنها اروند را مانع مي ديدند. از اروند در خط اول موانع درست كرده بودند ولي چون ساحل باتلاقي وجود داشت خيلي از موانعي كه جاهي ديگر بايد درست مي كردند اينجا نمي توانستند درست كنند. البته خورشيدي و نبشي زده بودند. سيم خاردار بود. نه اين كه مانع نبود، موانع بود. ولي شما مثلاً نسبت به مانع شلمچه كه حدود چندصد متر زمين را از انواع مين و سيم خاردار و كانال و همه چيز فرش كرده بودند خوب اينجا نسبت به آن خطوط پدافندي ضعف داشت. نكته ديگر اين كه اينها رديف اول خط را تشكيل مي دادند، به دليل اينكه منطقه نخلستان بود. امكان اين كه خطوط بعدي دفاعي درست بكنند پشت سري تقريباً وجود نداشت. پس دليل دوم هم اين بود كه اينجا ضعف اساسي عراقي ها از نظر شرايط زمين داشتند و زمين اجازه را به آنها نمي داد كه خطوط دفاعي مستحكم درست كنند؛ نه اين كه نمي¬خواستند هر كاري كه مي¬شد كرده بودند ولي بيش از اين ديگر نمي¬توانستند كاري بكنند واين براي ما مي¬توانست در شكستن خط يك حسن باشد. مسئله سوم، وقتي كه در آنجا كساني كه طرح ريزي مي كردند عمليات را آمدند بررسي كردند گفتند اين مثلث فاو كه اينجوري است به ما خود به خود يك جناحي داده.. شما همه جا كنار دشمن مستقريد بنابراين اگر يك آتش توپخانه عظيمي از ما اينجا مستقر شود تمام خطوط تداركاتي دشمن كه بخواهدحركت كند زير آتش قرار مي گيرد. پس ما در اين منطقه عمليات بكنيم وليكن دشمن كه از اينجا شروع بكند نيروهايش را بياورد به سمت خطوط مقدم مي توانيد به صورت عرضي با توپخانه اي كه بُرد بلند ندارد رويش آتش كنيد؛ يعني به اين نتيجه رسيديم كه درست است اينجا يك سري ضعف هاي اساسي داريم و ما كه به اينجا مي رويم عملاً محاصره مي شويم ، وليكن يك حسني كه دارد دشمن هم كه از اينجا مي خواهد بيايد پاتك كند با تمام اين مناطق يعني 40، 50 كيلومتر قبل از اين كه برسد به خط، ما مي توانيم رويش آتش اجرا كنيم و آتش باز كنيم و اين تمام سازماندهي دشمن را براي پاتك و براي بازپس گيري به هم خواهد زد. اين هم يكي از دلايلي بود كه ما به آن رسيديم. بنابراين به اين دلايل گفتند شما اين منطقه را مي توانيد بگيريد و مي شود در اين منطقه عمليات انجام داد. اما مسئله بعدي اين است كه ما در تمام دوران جنگ از نظر قدرت رزمي يا توان رزمي نسبت به ارتش بعثي صدام در مرحله كمتري قرار داشتيم؛ يعني اگر منحني توان رزمي صدام در طول جنگ را رسم كنيم هميشه نسبت به توان رزمي ما بالاتر بود. يعني در تمام دوران جنگ هيچ زماني را ما نداريم كه از نظر نظامي بر آنها برتري پيدا كرده باشيم. ما قدرت رزمي نسبي برتر را در بعضي از عمليات ها ايجاد كرديم.
توانايي براي تداوم جنگ، به دليل استمرارمان در پشتيباني¬ها بوده، وليكن در هر عملياتي ما يك سري برتري مقطعي نسبت به دشمن ايجاد كرديم؛ مثلا فرض كنيد در عمليات طريق القدس ما از نظر پياده نسبت به دشمن برتري ايجاد كرديم، ولي از نظر زرهي و آتش و هواپيما ما بر آنها برتري پيدا نكرديم. در عمليات فاو هم ما در كل از نظر توان رزمي نسبت به ارتش صدام برتري نداريم، وليكن ما برتري مقطعي ايجاد كرديم؛ مثلا ما برتري آتش را نسبت به ارتش صدام ايجاد كرديم؛ يا اينجا مثلا ما از نظر پياده برتري ايجاد كرديم؛ يا از نظر پدافند هوايي، به دليل اينكه توانستيم سايت هاگ را در ميان نخلهاي اين منطقه مستقر كنيم و آنها امكان زير آتش گرفتنشان به جزء با استفاده از هواپيما وجود نداشت و از نظر تاكتيكي هم يادگرفتيم كه هاگ را چگونه استفاده كنيم كه آنها با موشك رادار نزنند، بنابراين ما از نظر پدافند هوايي در شرايط مناسب تري پيدا كرديم. ما به دليل اينكه هيچ گاه قدرت برتر نبوديم، هيچ عملياتي را نداشتيم مگر اينكه براي موفقيت در آن بايد براي غافلگير كردن دشمن برنامه ريزي مي كرديم، يعني ما درعمليات هايمان زماني موفق مي شديم كه دشمن غافلگير بشود. مثلا در عمليات بيت المقدس دشمن قبل از عمليات مي دانست ما مي خواهيم در اين منطقه عمليات انجام دهيم، ولي ما غافلگيري را چه طور انجام داديم؟ ما در مانور غافلگيري ايجاد كرديم، نه در منطقه عمليات؛ چون دشمن مي دانست ما در اين منطقه مي خواهيم عمليات انجام دهيم. ولي كاري كه ما انجام داديم در مانور غافلگيري ايجاد كرديم، يعني دشمن تصورش اين بود كه ما از روي جاده اهواز و خرمشهر و از سمت شمال حركت خواهيم كرد و مي آييم پايين ولي ما از رودخانه كارون عبور كرديم و از كمرش حمله را شروع كرديم؛ بنابراين ما غافلگيري را اينطور ايجاد كرديم، اين خيلي مهم است، اين جزء اصول است كه بايد غافلگيري ايجاد كرد؛ فرق نمي¬كند شما با ضعيف ترين دشمن هم كه بخواهيد بجنگيد اگر نتوانيد غافلگيري را اعمال كنيد مي تواند براي شما مزاحمت ايجاد كند و پيروزي شما را به تاخير بيندازد، وليكن غافلگيري مي تواند قدرت عظيمي را ايجاد كند. بنابراين ما در همه عمليات هايمان يكي از كارهايمان اين بوده كه چگونه غافلگيري ايجاد كنيم.
من در اينجا يك بحثي را مي¬آورم به عنـوان روش هاي غافلگـيري كه ما چگونه دشمن را غافلگـير مي¬كرديم: اولين كاري كه ما كرديم طرح ريزي عمليات فريب بود، يعني آمديم يك منطقه ديگر را به دشمن نشان داديم و گفتيم كه ما مي خواهيم در اين منطقه عمليات كنيم. آن منطقه هم كجا بود؟ منطقه بعد از هور و منطقه بدر و خيبر آمديم و در آنجا تظاهر به تك كرديم حدود هزار دستگاه مهندسي درآنجا مامور شدند. در همين جا بايد ذكر خير كرد از برادران جهاد كه واقعا هم در عمليات خيبر و هم در عمليات بدر و هم در عمليات فاو نقش بسيار مهمي را در پشتيباني از عمليات داشتند؛ در همين عمليات فاو، دو كار مهم قبل از عمليات به عهده جهاد بود كه برادران جهاد بسيار زحمت كشيدند: اولين كار مهم جاده سازي در درون نخلستان ها بود و آماده كردن فضاي عمليات، اين قبل از عمليات بود. باز قبل از عمليات يك كاري ديگري هم كردند كه در حين عمليات به نتيجه رسيد. پل بعثت را آنها زدند، پل هاي فجر را آنها زدند، پل هاي خاكي زدند و برادران جهاد از نظر مهندسي جنگ كمك بسيار زيادي در اين عمليات و همه عمليات ها كردند. پس يكي از كارها اين بود كه آمديم در منطقه عملياتي بدر و خيبر طرح ريزي عمليات فريب كرديم و در آنجا هزار دستگاه شروع كردند به مهندسي كردن و گروه هاي شناسايي هم در آنجا مامور شدند بروند شناسايي، عملياتي انجام دهند؛ چون شناسايي ها دونوع است: شناسايي عملياتي فرق مي¬كند با شناسايي عمومي. در شناسايي عملياتي به گونه اي جدي كار شناسايي انجام مي¬شود كه دشمن متوجه مي¬شود اينجا خبرهايي هست در اين شناسايي ها هم گفته شده بود كه اگر بعضي از بچه هاي شناسايي هم اسير شدند اشكالي ندارد و چون يگان هايي كه در آنجا شناسايي مي كردند خود آنها هم بهشان گفته شده بود كه منطقه قطعي عمليات اينجاست در نتيجه خود يگان ها هم غافلگير بودند و نمي¬دانستند ممكن است جاي ديگر عمليات باشد. بنابراين در آنجا به دشمن نشان داده شد كه منطقه عمليات آنجاست. شما بدانيد كه هر وقت بخواهيد دشمن و رقيبتان را غافلگير كنيد اول بايد آدمهايي كه دور و وري هستند وخودي ها را غافلگير كنيد؛ اگر خودي غافلگير نشود، دشمن هم غافلگير نمي شود؛ ولي اگر خودي غافلگير شد، چون معمولا مي گويند خانه در دارد، درب خانه ديوار دارد، ديوار سوراخ دارد، سوراخ موش دارد ، موش گوش دارد و اينطور چيزها اينها متوجه مي شوند. پس ما در اعمال غافلگيري آمديم و نيروهاي خودي را هم نسبت به منطقه غافلگير كرديم. اين كار اول ما بود. نكته دوم اين بود كه ما برنامه ريزي كريم براي تك پشتيباني. قرار بر اين بود كه هر كدام از منطقه عملياتي سپاه يا ارتش تصويب شد و قرار شد عمليات انجام دهند آن ديگري بشود عمليات پشتيباني اين يكي. بنابراين اگر ارتش عمليات زيد را آماده مي كرد اين عمليات فاو انجام مي شد ولي به عنوان عمليات پشتيباني از عمليات زيد و چون ارتش آماده نشد قرار شد عمليات اصلي فاو باشد عملياتي كه ارتش قرار شد در زيد انجام بدهد، شد عمليات پشتيباني. بنابراين اين هم طرح ريزي شده بود. نكته بعدي عمليات حفظ اطلاعات بود. عمليات حفظ اطلاعات خيلي مسئله مهمي بود؛ براي اينكه افرادي كه در منطقه هستند تردد و رفتارشان باعث حساسيت نشود، براي اولين بار يك طرح حفاظتي بسيار قوي در اين منطقه انجام شد. مثلا با توجه به اين كه خط آنجا دست ژاندارمري بود براي اينكه معلوم نشود نيروهاي در خط عوض شده اند و سپاه آمده و خط را از ژاندارمري تحويل گرفته، بچه هايي كه در خط بودند همان لباس ژاندارمري را پوشيده بودند، همان تفگ هاي ژ3 را گرفتند و با ژاندارمري هم چك كرده بودند كه اينجا تبادل آتش چقدر است. مثلا اگر آنها روزي يك گلوله را مي زدند، اينها هم همان روزي يك گلوله را مي زدند. مثلا اگر در منطقه تبادل آتش برقرار بود كسي نمي¬زد كه آنها هم نزنند اين كار را مي¬كردند و تمام اين كارها انجام مي شد. نكته ديگر اينكه يك دژباني قوي گذاشته شد و منطقه بسته شد كه كسي در اين منطقه تردد نكند و به همين خاطر فرمانده و مسئول عمليات و مسئول اطلاعات هر لشكر موظف بودند در اين منطقه تردد كنند و كار را آماده بكنند و افرادي كه تردد مي كردند حتما بايد فرمانده سپاه مجوز مي داد. خيلي روي اين مسئله تاكيد شد كه حفظ اطلاعات انجام شود. حتي توپخانه اي كه از برادران ارتش گرفته شد براي اينكه در اين منطقه مستقر بشود، توپخانه ها را اول بدون نفرات آوردند در اين منطقه به طوري كه برادران ارتش ناراحت شدند كه چرا اينجا به هيچ يك از مسئولين آنها و نفرات و خدمه توپ خانه ها اجازه ندادند به اين منطقه بيايند. يعني آنها هم متوجه نشدند. سخت گيري زيادي شد براي اينكه حفظ اطلاعات صورت بگيرد و موفق هم بود. البته من فكر مي كنم مهم ترين تاثير همان غافلگيري اساسي بود. اما مسئله آخر تمام مردمي كه در آن منطقه بودند تخليه شدند؛ اطراف بهمن شير و چوئيبده، كه خودش يكي از مسائل مهم بود كه در آنجا كسي نباشد. دلايلي براي مردم گفته شد و مردم آرام آرام منتقل شدند. مسئله بعدي كنترل اطلاعات دشمن بود؛ در كنترل اطلاعات دشمن ما بايد مطمئن مي شديم كه دشمن نفهميده كه ما مي خواهيم در اينجا عمليات انجام بدهيم، يعني بايد عكس هوايي مي گرفتيم و با دكل هاي بلند ديدباني كه زديم منطقه دشمن را كنترل مي كرديم. با اين كنترل ها فهميديم كه ما مي توانيم بگوييم كه با اين اقدامات و با انتخاب خود منطقه فاو كه يك منطقه غافلگير كننده براي دشمن بود توانستيم اين غافلگيري را انجام دهيم. به لحاظ موقعيت مكاني عمليات يك منطقه اي بود مركب از نخلستان و باتلاق و رودخانه و ما براي اينكه در اينجا عمليات انجام بدهيم بايد اين عوارض طبيعي را كاملا در نظر مي گرفتيم: پوشش گياهي منطقه نخلستان هايي بود كه عمقشان سه تا پنج كيلومتر بود. و ما خيلي از فعاليت ها را درون نخلستان انجام داديم وليكن دشمن هم در اين منطقه براي اينكه بتواند درك كند دكل داشت و نگاه مي كرد و عكس هاي هوايي مي گرفت و كار مي كرد. وليكن دليل مهمترش اين بود كه كلاً از نظر منطقي نسبت به اين منطقه غافلگير شد، اعتقاد نداشت كه مي شود در اين منطقه عمليات كرد؛ و الا با همه كارهايي كه ما كرديم دشمن متوجه فعاليت هاي ما شد. با همه اين ها، اروند رود هم كه يك رودخانه اي بود با مشخصات خاص خودش و از اول جنگ هم لايروبي نشده بود، اينكه چگونه از اروند رود استفاده بكنيم خود مسئله مهمي بود. جريان جزر و مد در اروند رود وجود داشت، جريان خود رودخانه هم وجود داشت و در واقع همزمان چهار جريان در اروند رود وجود داشت و براي اينكه غواص ها بتوانند از اروند رود عبور كنند بايد اين چهار جريان را خنثي مي كردند: يك جريان طبيعي رودخانه بود. يك جريان زماني بود كه مد مي¬شد يك جريان زماني بود كه جزر مي شد. يك جريان هم زماني بود كه مد و جريان طبيعي رودخانه در هم تلغي مي كردند؛ يعني از اين طرف آب مي آمد و از اين طرف از زير آب مي¬رفت. علي ايحال جريانات رودخانه، ساحل رودخانه و شرايط رودخانه اينها مسائلي بود كه براي تاكتيك عمليات بسيار مهم بود. عراق پيش از عمليات والفجر 8 هم از نظر اقتصادي، هم از نظر نظامي، هم از نظر سياسي، وضع خوبي داشت؛ يعني در اين زمان از نظر نظامي تجهيز فوق العاده اي شد، بخصوص توانست كه با در اختيار گرفتن هواپيماهاي ميراژ در سطح وسيع، عمليات دريايي را به صورت گسترده اي در خليج فارس انجام دهد كه اين خيلي مهم بود. كشورهاي مختلف از عراق حمايت مي كردند و همزمان با اين عمليات عراق داشت جنگ نفت كش ها را به سرعت انجام مي داد؛ پس از نظر نظامي عراق وضعش خوب بود. از نظر درآمد نفتي هم آنها شرايط مناسبي داشتند. با لوله هاي نفتي كه از طريق تركيه و از طرف عربستان كشيده بودند، نفتشان صادر مي كردند و بخشي از نفت را هم از طريق نفت كش ها و تانكر هاي نفت كش مي¬بردند از بندر عقبه در اردن صادر مي كردند. از نظر سياسي هم وضع خوبي را داشتند. در آن زمان ارتش عراق 25 لشكر داشتند و حدوداً تقريباً 70 و اندي تيپ داشتند. در آن زمان در كل جبهه ها كل ارتش عراق با اين استعداد قادر بوده كه برداشت بشود و در اين منطقه عمليات انجام بدهد؛ اما در منطقه عملياتي فاو در لحظه عمليات عراقي ها حدوداً استعداد يك تيپ را بيشتر نداشتند. البته بالاتر چرا داشتند، وليكن در حين عمليات اين يگان ها همه به منطقه آمدند؛ يعني وقتي كه عمليات شروع شد در اين 75 روز اينها آوردند و اين عمليات را انجام دادند. در آن زمان سياست دشمن اين بود؛ يعني استراتژي نظامي¬شان و استراتژي عملياتي شان در آن زمان از آن چيزي كه من مطالعه كردم اين بوده. نكته بعدي اين بود كه مي¬خواستند ايران را در دفاع از سرزمينهايي كه در اختيار گرفته بودند به اين نتيجه برسانند كه عمليات نظامي شما را به نتيجه نخواهد رساند و فايده ندارد و ايران را خسته بكنند. مسئله بعديشان اين بود چون در جبهه هاي زميني آنها نمي¬توانستند كار موفقي انجام بدهند جبهه دريا را روي ما باز كرده بودند، جنگ نفت كشها و زدن مراكز توليد و صدور نفت ايران به شدت ادامه داشت. ديگر اين كه آنها در آن زمان، جنگ شهر ها را انجام مي دادند؛ يعني به شهر ها حمله مي كردند، البته گستردگي جنگ در شهرها زمان هاي مختلف متفاوت بود، ولي قبل از عمليات فاو جنگ شهر ها ادامه داشت. به علاوه عراقي ها سلاح شيميايي در اختيار داشتند و درباره آن به عنوان يك سلاح مهم بازدارند در برابر حملات ايران فكر مي¬كردند و روي سازماندهي سلاح شيمياي شان هم زياد كار كرده بودند و در مجموع آماده بود.
اما ايران؛ ايراني كه مي خواست عملياتي را انجام دهد: جهاد به عنوان پشتيباني در جنگ شركت داشت، توپخانه ارتش در اين عمليات از ابتدا بود، سايت پدافند هوايي هاگ از ابتدا بود، در ادامه عمليات هم هوانيروز چند فروند هليكوپتر كبري آورد، و بعدها در ادامه كار، لشكر 30 گرگان هم به عنوان پدافند وارد اين منطقه شد. يك توپ 76 م.م از نيروي دريايي گرفتيم كه كنار خور عبدالله مستقر كرديم. از لشكر 21 حمزه سيدالشهدا آمدند و اينها ادامه داشت وليكن روز اول اينطور بود. برادران جهاد سازندگي همانطور كه عرض كردم پشتيباني از عمليات را به عهده داشتند و قرارگاه خاتم نيز در اين عمليات دو قرارگاه ايجاد كرد: يكي كربلا و يكي قرارگاه نوح. قرارگاه كربلا برادر عزيزمان آقاي غلامپور فرمانده اش بودند، يگان هاي قرارگاه نوح هم بود كه قرارگاه فاو در اين منطقه عمل مي كرد. اما در اينجا براي اينكه عمليات را طرح ريزي بكنيم چند چيز به ما كمك كرد: يكي از مسائل تجربيات عمليات هاي خيبر و بدر بود. در عمليات هاي خيبر و بدر مهمترين چيزي كه باعث ناكامي ما شد مسئله پشتيباني بود؛ يعني جاده نداشتيم، تدارك نمي¬توانستيم بكنيم و نمي توانستيم نيروها را در منطقه خوب درگير عمليات نگه داريم؛ بنابراين براي اين عمليات روي اين مسئله خيلي فكر كرده بوديم كه چگونه عمليات را انجام دهيم كه مثل بدر و خيبر دوباره همان حوادث تكرار نشود. نكته ديگر اينكه چون همه با عمليات والفجر 8 مخالف بودند و پيچيدگي زياد داشت، روي برنامه ريزي و مانور پشتيباني اش خيلي دقت انجام شد؛ يعني در واقع آن مخالفت هاي فراوان كمك كرد به اينكه ما اشكالات را قبل از عمليات به سرعت برطرف كنيم.

نويسنده: دكتر حسين علايي

منبع: پژوهشگاه علوم و معارف دفاع مقدس
ادامه مطلب
چهارشنبه 21 بهمن 1388  - 6:02 PM

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 5837880
تعداد کل پست ها : 30564
تعداد کل نظرات : 1029
تاریخ ایجاد بلاگ : پنج شنبه 19 شهریور 1388 
آخرین بروز رسانی : دوشنبه 19 آذر 1397 

نویسندگان

ابوالفضل اقایی