تعليم و تربيت ديني همواره ملازم با داشتن الگويي دينشناسانه است؛ هر
الگويي از دينشناسي لزوماً عهدهدار معرفي اركان و اجزاي ذاتي و عرضي دين
در هيأت يك ساختار و نسبت ميان آن اركان است. در تاريخ دينپژوهي به تناسب
رويكردهاي مختلف به دين الگوهاي متفاوتي از دين عرضه شده است. در اينجا
ابتدا به معرفي، نقد و بررسي هر يك از اين الگوها ميپردازيم، تا با توجه
به نقاط و ضعف و قوت آنها زمينه طرح الگوي تعليم و تربيت ديني انسان معاصر
فراهم گردد.
1ـ الگوي دينشناسي سنت گرايانه
در الگوي دينشناسي سنتگرايانه، دين داراي سه ركن اصلي ميباشد:
بقيه در ادامه
1ـ1. اعتقادات
اعتقادات همان اصول عقايد ديني است كه يك ديندار بايد به آنها اعتقاد داشته باشد. اين عقايد ديني، جهانبيني انسان ديندار را تشكيل ميدهد كه مبناي زندگي عملي او قرار ميگيرد. اين اصول اعتقادي عبارت است از: اعتقاد به خدا، معاد، نبوت كه ملاك ديندار بودن انسان محسوب ميشوند. اين بخش از دين همان جنبه كلامي دين است كه توسط عقل نظري انسان درك و فهم ميشود و در حوزه علم كلام قرار ميگيرد.
2ـ1. اخلاقيات
اخلاقيات همان دستورالعملها و بايد و نبايدهاي دين است كه يك ديندار بايد به آنها متخلق گردد. اين بايد و نبايدها شامل فضايل و رذايل اخلاقي ميباشد كه به عنوان صفات نفساني انسان محسوب ميشود و به تربيت جوانحي انسان ميپردازد. در اين تربيت جوانحي، انسان ديندار موظف است خود را به فضايل اخلاقي آراسته و از رذايل اخلاقي پيراسته سازد. اين بخش از دين همان جنبه اخلاقي دين است كه عقل عملي انسان عهدهدار درك و فهم آنها ميباشد و در حوزه علم اخلاق قرار ميگيرد.
3ـ1. احكاميات
احكام همان دستورالعملها و بايد و نبايدهاي فقهي دين است كه يك ديندار بايد آنها را در زندگي عملي خود رعايت كند. اين دستورالعملها شامل حلال و حرام شرعي ميباشد كه فقيه با اجتهاد خود آنها را از متون ديني استنباط ميكند. رعايت اين احكام موجب تربيت جوارحي انسان ميشود. در اين تربيت جوارحي، انسان ديندار موظف است واجبات ديني را انجام داده و از محرمات دوري نمايد. اين بخش از دين همان جنبه فقهي دين است كه عقل ديني عهدهدار درك و فهم آن ميباشد و در حوزه علم فقه قرار ميگيرد.
اصناف سهگانه دينشناسي سنتگرايانه
الگوي دينشناسي سنتگرايانه بر اساس تلقي سنتي از دين استوار است كه سه طايفه متكلمان، اخلاقيون و فقيهان از آن پيروي كردهاند. هر يك از اين طوايف به تناسب درك خود از دين يك ركن آن را اصلي و گوهري ميانگارند و ساير اجزاي دين را در پيرامون آن كانون تلقي ميكنند. دينشناسي متكلمانه اعتقادات ديني، دينشناسي فقيهانه احكام شرعي و دينشناسي اخلاقانه فضايل اخلاقي را ركن دينداري دانسته و هر يك از مدخل و دريچه خاص به دين مينگرند؛ بنابراين سه صنف مختلف در الگوي دينشناسي سنتگرايانه درباره دين وجود دارد:
1. دينشناسي متكلمانه1
متكلمان اعتقادات ديني را ركن اصلي دين ميدانند. از نظر متكلمان عقل ميتواند اعتقادات ديني را با دليل و برهان اثبات كند. در اين نظريه تصديق اصول عقايد ديني يك تصديق منطقي است كه به يك واقعيت خارجي مربوط ميشود. بنابراين نظر حقيقت ايمان از سنخ علم و معرفت نظري است؛ يعني علم به عقايد ديني كه با واقعيت مطابقت دارد.
متكلمين در چنين فضايي به دنبال عقايد حقه صد در صد مطابق واقع ميگشتند و نجات اخروي مؤمنان را نيز در گرو تحصيل چنين يقييني صد در صد ميدانستند و با فرض قابل اثبات بودن عقايد ديني از راه عقل، معتقد شدند كه با عقل نه تنها آنها را ميتوان فهميد، بلكه آنها را اثبات نيز ميتوان كرد. با اين تصور در صدد بر آمدند كه اصول عقايد را با دليل عقلي و نقلي اثبات كنند و از اين طريق شناخت نظري درباره دين به دست آورند. بنابراين نظر، تعريف دين عبارت است از مجموع اعتقادات القا شده به واسطه وحي كه انسان مؤمن بايد آنها را قبول كند.
2. دينشناسي فقيهانه2
در دينشناسي فقيهانه دين از بعد فقهي آن مورد مطالعه قرار ميگيرد؛ فقيه دين را در مقام شريعت كه ناظر به آداب شرعي دين است، مورد توجه قرار ميدهد؛ يعني بايد و نبايدهاي ناظر به افعال جوارحي و ظاهري را از ديدگاه دين باز ميگويد. فقيه در چارچوب مقاصد پنجگانه شريعت (حفظ دين، عقل، نسب، مال و جان) افعال مكلفين را بر كتاب و سنت عرضه ميكند و از اين راه حكمي از احكام پنجگانه (وجوب، حرمت، استحباب، كراهت، اباحه) را معين ميكند و مكلفين تكليف شرعي دارند كه آن اعمال شرعي را انجام دهند و انجام آن احكام را همانند ميوهاي بر شاخسار درخت ديانت ميدانند.
3. دينشناسي اخلاقانه3
در اين نوع دينشناسي فضايل اخلاقي ركن اصلي دين دانسته ميشود؛ اين نوع دينشناسي در تلقي سنتي از دين از جانب غزالي مورد تأكيد قرار گرفته است؛ غزالي كه از دريچه اخلاق به دين مينگريست زماني كه متوجه شد علوم دين در علوم قشري خلاصه شده است و در عالم غوغاي فقيهان و متكلمان هسته اصلي دين فراموش شده است، به اين نتيجه رسيد كه بايد علم دين را احيا كرد و در همين رابطه بود كه كتاب "احياي علوم دين " را نوشت. وي هدف اصلي دين را تطهير نفس و قلب و نجات انسان از مهلكات و آراسته شدن به منجيات ميدانست. و به كساني كه علم دين را در فقه و كلام و وعظ خلاصه كردهاند طعن ميزد. غزالي همواره ميكوشيد كه دين را به ضمير و وجدان انساني ارجاع كند. دين از نظر غزالي صرفاً عبارت از مظاهر و مناسك ظاهري و بيروني نيست، بلكه نگاهي عميقتر به دين دارد و به عنوان وسيلهاي در ميآيد كه مجالي براي آدمي فراهم ميآورد تا درون خود را پاكيزه ساخته و پيوند هميشگي را ميان خود و خدايش در هر لحظه و در هر حال دارد.
غزالي فقه را با روش و سبك نويني بررسي ميكند، كه در طي آن ارتباط ظاهر و باطن فقه چه در عبادات، چه در معاملات محفوظ ميماند. غزالي در كتاب احياء تمام عبادات را از نظر گذرانده و ميان ظاهر و باطن عبادات پيوند برقرار ميسازد؛ مثلاً طهارت در عبادات را عبارت از تطهير اندام از گناهان و تطهير سر و درون از "ماسوي الله " ميداند. او ميخواهد انظار را با سلوك و رفتار ناشي از عبادات جلب كند و نميخواهد مردم صرفاً به پديدههاي ظاهري عبادات و معاملات و راه و رسم خارجي آن اكتفا نمايند.
ارزيابي كلي دينشناسي سنت گرايانه
الگوي دينشناسي سنتگرايانه از چند جهت قابل نقد و بررسي ميباشد:
الف) در اين الگو از ايمان و دين تلقي گزارهاي شده است، انسان با صرف معرفت نظري به آن گزارهها و قبول چند اصل اعتقادي مؤمن و ديندار دانسته شده است. در واقع دينداري حقيقي زماني است كه اعتقادات نظري ديندار مبتني بر تجارب ايمان باشد كه در اين الگو از آن غفلت شده است.
ب) در اين الگو به همه ابعاد دين توجه نشده است؛ بلكه بيشتر به بعد نظري دين توجه شده و ابعاد ديگر از جمله بعد معنوي، عرفاني، عاطفي و كاربردي دين مورد غفلت قرار گرفته است؛ همچنين شامل همه انحاي دينداري نيز مانند دينداري عارفانه و معنويتگرايانه نميباشد.
ج) در اين الگو ادعا شده است كه ميتوان اعتقادات ديني را با برهان منطقي به نحو يقييني اثبات نمود؛ اين امر در صورت حصول تنها ميتواند ذهن آدمي را اقناع كند؛ اما ساحت قلبي انسان كه كانون دينداري است با صرف اين شيوه اقناع نميشود. ايمان به عنوان گوهر دينداري حالتي قلبي است كه با صرف يقين علمي و فلسفي حاصل نخواهد شد و تا ايمان قلبي حاصل نشود دينداري حقيقي تحقق نخواهد يافت.
د) در تعليم و تربيت ديني انسان معاصر نميتوان صرفاً به شناخت نظري ابعاد اعتقادي و اخلاقي و احكام فقهي اكتفا نمود، بلكه بايد از نقش كاربردي دين و ايمان در زندگي بشر امروز نيز سخن به مسان آورد؛ بايد ابتدا ايمان ديني را در او زنده كرد و او را درگير ايمان دروني كرد تا اينكه انجام شعاير و اعمال ديني براي او سهل و دلپذير گردد.
2ـ الگوي دينشناسي عارفانه4
اين الگوي دينشناسي از جانب عارفان طرح شده است؛ دين نزد عارفان حقيقتي لايهمند و تو در تو است و ميتوان براي آن لبي و قشري يا هستهاي و پوستهاي يا باطني و ظاهري فرض كرد. در اين الگو دينداراي سه لايه است:
1ـ2. حقيقت
حقيقت لايه كانوني دين است كه در واقع همان مطلوب و مقصود اصلي و غايي سير و سلوك عرفاني ميباشد. همان حالت ايماني و معنوي كه به عنوان گوهر دين محسوب ميشود. حقيقت باطن دين است و واجد آن شدن سالك را به دينداري حقيقي ميرساند.
2ـ2. طريقت
طريقت لايه مياني دين است كه در واقع همان اعمال باطني، جوانحي و قلبي است؛ اين مرحله همان سير و سلوك معنوي و طي منازل و مقامات است كه سالك با طي آن مراحل به حقيقت دين ميرسد و در حوزه عرفان عملي قرار ميگيرد. طريقت، باطن دين است و كسب آن دينداري طريقتي ميباشد.
3ـ2. شريعت
شريعت لايه بيروني دين است كه در واقع همان اعمال ظاهري، جوارهي و بدني است؛ همان آداب و احكام شرعي دين كه در حوزه فقه ديني قرار ميگيرد. شريعت ظاهر دين است و تقيد به آن دينداري شريعتي ميباشد.
نسبت ميان حقيقت، طريقت و شريعت
عارفان با استناد به حديثي از پيامبر(ص) نسبت ميان اين مراتب را اين چنين نقل كردهاند؛ "شريعت گفت انبياست و طريقت كرد انبياست و حقيقت دين انبياست ".
بر اين اساس انسان كامل كسي است كه واجد هر سه مرتبه باشد؛ يعني اقوال نيك و افعال نيك و احوال نيك داشته باشد.
شيخ محمود شبستري در قالب تمثيل چنين سروده است:
شريعت پوست، مغز آمد حقيقت
ميان اين و اين باشد طريقت
شريعت، پوست، قشر و ظاهر دين را تشكيل ميدهد و حقيقت مغز، باطن و گوهر دين محسوب ميشود و طريقت نيز متضمن سلوك اخلاقي است كه سالك را از ظاهر به باطن ميرساند.
مولوي نيز در مقام تشبيه شريعت را مانند علم كيميا يا علم طب، طريقت را مانند كيمياگري و طبابت و حقيقت را به طلا و سلامت تشبيه كرده است؛ كيمياگر ابتدا علم كيميا ميآموزد و سپس آنرا به كار ميبندد و در نتيجه مس را به طلا تبديل ميكند. همچنين طبيب با آموختن علم طبابت و به كار بستن آن سلامتي را براي بيمار به ارمغان ميآورد.
شريعت و حقيقت مانند تن و روح، ظاهر و باطن جداييناپذيرند؛ هيچگاه بيتقيد به صورت و ظاهر به لب و باطن نتوان رسيد. اما عارفان از ميان اين مراتب بر باطن دين تأكيد دارند؛ شريعت را علم ظاهر و حقيقت را علم باطن دانستهاند و علم باطن را سري از اسرار الهي ميدانند كه ويژه بندگان خاص بوده و منحصر در قلوب اولياست؛ از نظر عارف كار فقيه مربوط به اعضا و جوارح مكلفان و پيگيري وظايف فقهي است؛ اما وظيفه عارف امور مربوط به باطن و قلب و طبابت دروني انسانها و پيگيري تربيت روحي و معنوي آنهاست.
ارزيابي كلي دينشناسي عارفانه
در الگوي دينشناسي عارفانه احوال معنوي به عنوان حقيقت دين ركن اصلي و گوهري دين انگاشته شده است و ساير اجزاي دين در پيرامون آن كانون قرار ميگيرند. در اين تلقي رسيدن به دينداري عارفانه نياز به طي مراحل سير و سلوك و رياضتها و انضباطهاي دشوار عملي دارد، تا بتوان واجد مواجيد معنوي ناب شد و اين امر براي عموم مردم دشوار است؛ بنابراين اين نوع دينداري از همه دينداريها نادرتر است.
اما امتياز اين الگو نسبت به الگوي متكلمانه اين است كه علاوه بر جنبه نظري به جنبههاي تجربههاي ايماني و معنوي نيز توجه شده است. با تأكيد بر جنبه معنوي اين الگو و عموميت دادن به آن و تلطيف و كاستن از رياضتها و انضباطهاي دشوار عملي آن ميتوان آن را با روحيات معناجويانه انسان معاصر سازگار نمود؛ انسان معاصر جوياي معناست و ميتوان از ذخاير معنوي عرفان براي پاسخ به احساس معناجويانه انسان معاصر بهره برد.
دينداري در دنياي سنتي
در دنياي سنتي، غالب دينداران از دريچه فقه با سنت ديني آشنا ميشوند؛ يعني دينداري فقيهانه از ساير دينداريها دسترسپذيرتر و شايعتر ميباشد. پس از آن دينداري اخلاقانه قرار ميگيرد؛ از نظر عموم دينداران پيروي از ارزشهاي اخلاقي حيات ديني مؤمن را تأمين ميكند و در عين حال مقوم زندگي اجتماعي آنهاست. دينداري متكلمانه در ميان فرهيختگان ديندار شايعتر است؛ اما نادرتر از همه انواع دينداري، دينداري عارفانه است؛ زيرا عارفان ميخواهند در تجربه وحياني نبي مشاركت كنند و دين را از سرچشمههاي اصيل آن به دست آورند و اين امر براي افراد نادري امكانپذير ميباشد.
3. الگوي دينشناسي ايدئولوژيك گرايانه5
دو الگوي پيشين قدمت ديرينه دارند، اما اين الگو تحت تأثير مقتضيات دنياي معاصر در تاريخ نوانديشي ديني ظهور ميكند. از ميان نوانديشان مسلمان ابتدا دكتر شريعتي اين الگوي دينشناسي را مطرح ميكند و سپس كساني ديگر از جمله استاد مطهري نيز در دينشناسي از اين الگو پيروي ميكنند.
در اين الگو دين داراي دو ركن دانسته شده است:
1.جهانبيني
نگرش و آگاهيهاي كلي نسبت به جهان هستي كه جنبه نظري دين را بيان ميكند. در جهانبيني ديني درباره سه موضوع اصلي خدا، انسان و جهان بحث ميشود و با الهام از متون ديني نظرگاه دين درباره آن سه موضوع مطرح ميشود. همچنين اصول عقايد ديني در جهانبيني ديني است كه مورد بحث و اثبات قرار ميگيرد؛ يعني نظام اعتقادات ديني درباره خدا، معاد و نبوت و مورد تبيين عقلاني قرار ميگيرد. اين بخش از دين همان جنبه كلامي دين است كه در حوزه علم كلام قرار ميگيرد.
2.ايدئولوژي
مجموع بايد و نبايدهاي ديني كه جنبه عملي دين را بيان ميكنند. ايدئولوژي تكاليف و وظايف عملي ديني انسانها را مشخص ميكند. اين بايد و نبايدها در دو حوزه فقه و اخلاق قرار ميگيرند. بايد و نبايدهاي اخلاقي به اعمال جوانحي و باطني انسان تعلق ميگيرند و بايد و نبايدهاي فقهي به اعمال جوارحي و ظاهري انسان تعلق دارند. بنابراين اين بخش از دين دو جنبه فقهي و اخلاقي دين را در بردارد كه هر يك در دو حوزه علم فقه و علم اخلاق قرار ميگيرند.
نسبت جهانبيني و ايدئولوژي
در اين الگو دينشناسي جهانبيني مقدمه ايدئولوژي است و ايدئولوژي مبتني بر جهانبيني است. ايدئولوژيهاي مختلف از جهانبينيهاي مختلف بر ميخيزد و جهانبينيهاي مختلف به ايدئولوژيهاي مختلف منجر ميشود.
ارزيابي كلي دينشناسي ايدئولوژيكگرايانه
در اين الگو دينشناسي نيز به همه ابعاد دين توجه نشده است و بيشتر جنبههاي نظري دين مورد توجه قرار گرفته است. در دنياي امروز ديگر طرح دين تنها به عنوان يك حقيقت نظري كارساز نيست، بلكه بايد دين را به عنوان يك حقيقت گيرا نيز مطرح كرد و براي اين منظور بايد علاوه بر جنبه نظري به جنبههاي ايماني و معنوي دين نيز پرداخت تا بتوان انسان معاصر را با تمام وجودش با آن حقيقت درگير نمود.
4. الگوي دينشناسي پديدارشناسانه6
اين الگو نيز متعلق به دوران نوانديشي ديني معاصر است. از ميان نوانديشان مسلمان ابتدا اقبال لاهوري در كتاب احياي تفكر ديني در اسلام در ضمن طرح نظريه خود درباره فرآيند احياگري در دين، الگويي جديد از دينشناسي نيز عرضه ميكند. پس از اقبال در دهههاي اخير نوانديشان مسلمان الگوي دينشناسي اقبال را بسط و تفصيل داده و با بررسي جوانب مختلف آن پارهاي از كاستيهاي آن را تدارك ديدند. مطابق اين الگوي دينشناسي، دين سه ركن اصلي دارد:
1ـ4. تجربه ديني
بنابراين الگو تجربه ديني ركن اصلي و گوهر دين شمرده ميشود؛ تجربه انواع متفاوتي را شامل ميشود كه در آن علاوه بر تجربه حسي ميتوان از تجربههاي اخلاقي، عرفاني، زيباشناسانه و از جمله تجربه ديني سخن گفت كه همه آنها در صفت تجربي بودن مشتركند.
تجربههاي ديني ناشي از حضور انسان در برابر خداوند است كه از طريق آن خدا خود را بر شخص صاحب تجربه منكشف ميكند.
اقبال لاهوري كه در بين انديشمندان مسلمان نخستين كسي است كه از اين منظر به دين نگريسته است، ويژگيهايي براي تجربه ديني بيان ميكند:
الف) مستقيم و بي واسطه: تجربه باطني براي شخص صاحب تجربه بيواسطه حاصل ميشود.
ب) بسيط و تجزيهناپذير: برخلاف تجربه حسي كه قابل تجزيه است اين نوع تجربه يك واقعيت بسيط و تجزيهناپذير است.
ج) مواجه با "خود " ديگر: در تجربه ديني شخص با يك "خود " ديگر مواجهه يا پيوستگي حاصل ميكند كه متعالي و محيط بر همه چيز است و اين حالت در عمل نيايش تجسم مييابد.
د) محتواي آن قابل انتقال نيست: حالتهاي باطني بيشتر شبيه احساس هستند تا انديشه و از اين جهت قابل انتقال به ديگران نيستند.
ه ) اتصال صميمانه مرد باطني با آنچه ابدي است:7 در اين الگو دين بر محور تجربه ديني تعريف ميشود: "دين چيزي نيست كه بتوان آن را با يكي از شاخههاي علم مقايسه كرد؛ نه فكر مجرد است و نه احساس مجرد و نه عمل مجرد؛ بيان و تعبيري از تمام وجود آدمي است. "8
ايمان نيز از تجربههاي ديني تغذيه ميكند: "ايمان صرفاً اعتقادي انفعالي به يك يا چند گزاره معين نيست، بلكه اطمينان زندهاي است كه از تجربههاي نادر حاصل ميشود ".9
در اين رويكرد از ايمان، بيشتر تلقي غيرگزارهاي دارند؛ يعني نوعي وضع وجودي كه از شركت در تجربه ديني حاصل ميشود. بنابراين نظريه ايمان عقيده و يقين نيست، بلكه حاصل تجربه ديني است. ايمان يك "عمل كردن " است. ايمان با عنصر "اعتماد "، "عشق "، "احساس "، "امنيت " و "اميد " همراه است. رويارويي مجذوبانه انسان با خداوند است. در تلقي اقبال بعد معرفتي ايمان ناديده گرفته نشده است. ايمان اگر چه عقيده نيست "ولي منكر اين هم نميتوان شدكه ايمان چيزي بيش از احساس محض است؛ چيزي شبيه يك جوهر معرفتي دارد. فكر و انديشه عنصري حياتي از دين است. "10
در اين تلقي ايمان وضعيت وجودي پيچيده و ذوابعادي است كه نميتوان ابعاد گوناگون آن در يك بعد خاص فرو كاست. ايمان اعتقادي مبتني بر اعتقاد و اعتقادي متضمن اعتماد است و علاوه بر بعد عاطفي و ارادي از بعد معرفتي نيز برخوردار است.
2ـ4. معرفت ديني
معرفت ديني، مجموعهاي از گزارههاي ديني است كه اساساً ناظر و حاكي از تجربه ديني است و در نهايت مبناي عمل ديني قرار ميگيرد. معرفت ديني در واقع تفسير تجربه ديني است؛ يعني ابتدا تجربههاي ديني وجود داشته و سپس عقل، آن تجربهها را در قالب نظامهاي الهياتي تبيين و تفسير نموده است.
به نظر اقبال، اساس معرفت ديني كه عبارت است از تجربه ديني و برهانهاي خداشناسي نيز محكهاي فلسفي كليات تجربه ديني هستند. اقبال نگرش عقلاني به دين را نه تنها ممكن، بلكه مطلوب نيز ميداند و معتقد است كه دين در طول تاريخ عقلاني شده است. درباره چرايي، چگونگي و مطلوبيت عقلاني شدن دين دلايلي را نيز آورده است.
الف) چرايي عقلانيشدن دين به اين اعتبار دانسته شده است كه دين به عنوان تجربه ديني داراي محتواي معرفتي نيز ميباشد و به اين اعتبار ميتوان آن را عقلاني كرد.
ب) ظهور فرقهها و مكاتب متعدد فكري در طول تاريخ دين نيز چگونگي عقلاني شدن دين را بيان ميكند و نشان ميدهد كه انديشه عنصري حياتي از دين است.
ج) مطلوب بودن عقلاني كردن دين نيز به اين دليل است كه از آنجا كه متحول ساختن و هدايت حيات دروني و بيروني انسانها هدف اساسي دين است، واضح است كه حقايق كلياي كه دين مجسم ميسازد نبايد نامتعين باقي بماند.11
البته اين نكته را نيز تذكر داده كه عقلاني كردن دين به معناي پذيرفتن برتري فلسفه بر دين نيست، بلكه تنها با كمك فلسفه تجربه ديني تفسير ميشود و از اين جهت است كه بابي را تحت عنوان محك فلسفي تجربه ديني باز نموده است.
3ـ4. عمل ديني
تجربه ديني علاوه بر اينكه در سطح معرفت و نظام اعتقادات ديني خود را نشان ميدهد، در سطح اعمال و شعاير ديني هم ظهور و بروز دارد. ظاهرترين و عامترين سطح دين همين اعمال و شعاير ديني ميباشد كه طيف وسيعي از افراد جامعه ديني را در بر ميگيرد. عمل ديني، عملي است كه مبتني بر تجربه ديني و به تناسب نظام اعتقادات ديني سامان يافته است. اعمال و شعاير وسايلي براي تأمين اهداف خاص هستند؛ هدف اصلي التزام به اين اعمال گام نهادن در سلوك معنوي و درك محضر الوهي و ورود به ساحت تجربههاي ديني است.
ارزيابي كلي دينشناسي پديدارشناسانه
بنابراين الگوي دينشناسانه، تجربه ديني گوهر دين به شمار ميرود. و معرفت ديني و عمل ديني نيز در پرتو آن سامان ميپذيرند و مبتني بر آناند. و از طرفي عمل ديني در نهايت دوباره به تجربه ديني باز ميگردد؛ بنابراين تجربه ديني هم مبدأ دين است و هم غايت آن، چرا كه خداوند مبدأ و غايت دين است.
مطابق الگوي دينشناسي پديدار شناسانه، دين در صورتي ممكن است كه تجربه ديني ممكن باشد. اگر انسانها نتوانند به ساحت چنان تجربههاي قدسي راه يابند و تجربه انكشاف الهي را از سر بگذرانند دين ممكن نخواهد بود و اين گونه افراد كه دين آنها مبتني بر تجربه ديني باشد در جامعه ديني نادرند؛ لذا اين الگو تا حدي نخبهگرايانه دانسته شده است.12
همچنين براي انسان معاصر در فضاي اسطورهزدايي شده دنياي جديد تجربه ديني داشتن دشوار و رو به كاستي نهاده است.اگر چه حسرت داشتن چنان تجربههايي متقاضيان بيشتري پيدا كرده است.
مدافعان در پاسخ به اين دشواريها نكاتي را ذكر نمودهاند:
1ـ تجربه ديني براي همه مؤمنان به درجات متفاوت وجود دارد، اما مشكل در تفسير تجربه ديني و تعيين مصداق براي آن دچار اشتباه ميشوند. يعني مشكل عامه مردم در تعبير و تفسير است نه در تجربه و پيامبران رهبراني بودهاندكه تفسير صحيح تجربه ديني را به انسانها آموختهاند و معناي هدايتگري آنها و توحيد همين است.13
2ـ دينداري اصناف و انحاي گوناگون دارد؛ دينداري مصلحتانديش مبتني بر تقليد، دينداري معرفتانديش بر محور عقل و دينداري تجربت انديش كه بر تجربه ديني مبتني است. در دنياي جديد اگرچه براي هر يك از اصناف دينداري دشواريهايي پيش آمده است، اما براي حل مشكل بايد انحاي دينداري توأما و به نحو موازي صورت گيرد تا هر انسان متناسب با سنخ روال خود نحوهاي از دينداري را برگزيند.14
3ـ تجربه ديني ما را به ساحت معنوي و عرفاني دين نزديك ميكند و انسان در پرتو ابعاد عرفاني دين با سهولت بيشتر ميتواند با دين ارتباط پيدا كند؛ زيرا بعد عرفاني با فطرت انساني سازگارتر است و ارتباط انسان را با خدا به صورت رابطه مستقيم و بي واسطه عاشق و معشوق آشكارتر ميسازد.15
4ـ در مقابل، عوامل بازدارنده تجربه ديني عواملي نيز به عنوان عوامل تسهيلكننده در دنياي معاصر وجود دارد؛ از جمله پي بردن به محدوديت عقلانيت استدلالگر، تفسير و تلقيهاي مختلف از جهان، خلأ معنوي، اضطراب و سرگرداني و حيرتزدگي و احساس تنهايي و پوچي كه دامنگير انسان معاصرند. اين عوامل ميتواند زمينه گرايش انسان معاصر را به تجربه ديني تسهيل كند.16
بنابراين با تأكيد بر عوامل تسهيل كننده تجربه ديني و نقش منحصر به فرد دين در پاسخگويي به بخشي از نيازهاي آدمي از جمله نياز به معنويت كه مهمترين نياز انسان معاصر است، ميتوان بر عوامل بازدارنده و دشواريها فائق آمد و زمينه احياي تجربههاي ديني را براي انسان معاصر مجدداً فراهم نمود تا براساس آن تجربههاي ديني الهيات ديني جديدي متناسب با آن تجربهها در دنياي معاصر بنا كرد.
الگوي پيشنهادي تعليم وتربيت ديني انسان معاصر
هم اكنون با ملاحظه الگوهاي مختلف دينشناسي و بهرهگيري از امتيازات آنها و رفع محدوديتهاي آنها و ويژگيهاي انسان معاصر، ميتوان الگوي نويني درباره تعليم و تربيت ديني انسان معاصر عرضه كرد. اين الگو معنويتگرايانه است؛ با توجه به مهمترين ويژگي انسان معاصر كه احساس نياز به معنويت است، در تعليم و تربيت انسان معاصر بايد بر دينداري معناجويانه تأكيد ورزيد؛ زيرا اين دينداري با سنخ رواني انسان معاصر سازگارتر است. ضمن اينكه ميتواند انحاي ديگر دينداري را نيز شامل شود و به همه نيازهاي وجودي او پاسخ دهد. اين نوع دينداري بر محور معنويت ديني مبتني است و نياز به احياي معنويت ديني دارد و در اين راه از همه دستاوردهاي سودمند بشري اعم از علم، فلسفه، عرفان، هنر و ادبيات ميتوان كمك گرفت.
الگوي دينداري معنويتگرايانه
اين الگوي دينداري داراي سه ركن اصلي است:
1ـايمان ديني
ايمان ديني گوهر دينداري معنويتگرايانه است و نقش سرنوشتساز در سعادت انسان ديندار معاصر دارد؛ رسالت اصلي پيامبران الهي دعوت انسانها به ايمان بوده است و نمونه و مصداق عيني ايمان را ميتوان در زندگي پيامبران يافت. دينداري پيامبرانه دينداري مؤمنانه است و در زندگي ديندارانه پيامبران عاليترين مرتبه ايمان را ميتوان مشاهده نمود. با الگوگيري از ايمانورزي پيامبرانه ميتوان چيستي ايمان را بيان كرد.
ابتدا براي وضوح بخشيدن به مفهوم ايمان ديني صفات ثبوتي آن ذكر ميشود تا از اين طريق با بيان تعريف ايجابي از ايمان چيستي آن مشخص شود.
ايمان ديني، حالتي قلبي است كه از تجربهاي باطني ناشي ميشود؛ ايمان نوعي دل سپردن، تعلق خاطر، اهتمام و رويارويي مجذوبانه و التزام قلبي به حقيقتي مقدس دانسته شده است كه با عناصر اعتماد، توكل، عشق، احساس، اميد، اقبال، اطمينان همراه است و به نحو آگاهانه و انتخابي و ارادي در قلب انسان پديد ميآيد؛ گونهاي جهتگيري وجودي كه سراسر ساحتهاي وجودي انسان اعم از افكار، عواطف و اعمال او را جهت ميدهد و حيات جديدي را براي وي به ارمغان ميآورد.
انسان مؤمن در حوزه نيروي جاذبه مركز عالم هستي قرار ميگيرد و به صورت خودجوش به سوي آن كشيده ميشود. ايمان چون چشمهاي است كه از دل ميجوشد و در جوارح جاري ميگردد و به شكل اعمال نيك ظاهر ميشود. ايمانورزي نوعي عشق و عاشقي است و انساني كه ايمان ديني در او احيا شود، چون عاشقي است كه خط مشي زندگي او به دست معشوق ميافتد و هميشه معشوق در نظر او جلوهگر است و وقتي هم كه به چيزهاي ديگري مشغول است، روي دلش به سوي اوست.
ايمان غير از صرف عقيده، يقين، باور، معرفت، تعبد، تقليد، علم و ايدئولوژي است؛ زيرا هر يك از اين موارد حالتي ذهني است كه ممكن است منشأ آنها القا، تلقين، و تبليغ يا عوامل ديگري باشد و از تجربه باطني ناشي نشده باشد؛ پس صرف آن موارد ياد شده دلالت بر ايمان ندارند، بلكه همگي آنها بايد مبتني بر ايمان باشند. البته ايمان احساس محض هم نميباشد، بلكه جنبه معرفتي نيز دارد و يك بينش و بصيرت دروني به مؤمن ميبخشد.
اين ساحت از دينداري در حوزه بينش ديني قرار ميگيرد كه جنبه باطني دين را شامل ميشود و در حوزه عرفان ديني قرار ميگيرد و دينداري متناظر با آن دينداري عارفانه است؛ بنابراين نميتوان آن را از طريق تعليم و درس و بحث و ديگر راههاي آموزشي آنرا به كسي آموخت. از طريق تعليم و تربيت تنها ميتوان آن شرايط و مقدمات آنرا فراهم ساخت. ايمان هديه و عطاي خداوند است كه به انسانهايي ارزاني ميشود كه آماده پذيرش آن باشند. پيامبران نيز در درجه اول تلاش ميكردند تا ايمان ديني را در افراد زنده كنند و او را درگير ايمان دروني كنند تا چشمههاي دينداري در درون آنها به جوشش در بيايد و عشق به دينداري در جان آنها زنده شود. در اين صورت است كه آدميان با انگيزه دروني به سوي دينداري گرايش پيدا ميكنند.
در دنياي معاصر نيز شرط سخن گفتن مقبول و مؤثر از ايمان ديني همزباني و همدلي با نيازها و دردهاي انسان معاصر است كه تنها در فضاي محبت و صميميت امكان دارد.
2ـ معرفت ديني
معرفت ديني، مجموعهاي از گزارههاي ديني است كه مبتني بر ايمان ديني و ناظر و حاكي از متون وحياني مقدس ديني است. ديني بودن اين معارف از آنجاست كه به صورت روشمند از متون وحياني استنباط شدهاند و استناد به آن متون دارند؛ اما چون از طريق قواي ادراكي بشر حاصل شده؛ معرفتي بشري ميباشد و در تقسيمبندي علوم در ميان علوم بشري ديني قرار ميگيرند.
از آنجايي كه دين ابعاد مختلف معرفتي دارد، مجموعه معارف يك دين و مذهب خاص دربارة يك موضوع خاص از متون ديني استخراج و در قالب يك نظام منسجم ارائه ميگردد. اين معارف در سه بخش اصلي قرار ميگيرند.
1ـ2. نظام اعتقادات ديني
در اين بخش از معرفت ديني مباحث مربوط به خدا، انسان و جهان و اصل اعتقادي مانند: توحيد، معاد و نبوت با روشهاي خاص تفسيري از متون وحياني استخراج شده و در قالب يك نظام اعتقادي عرضه ميگردد؛ اين بخش از معارف ديني جنبه كلامي دين را بيان كرده و در حوزه علم كلام قرار ميگيرد و دينداري متناظر با آن دينداري متكلمانه است.
2ـ2. نظام اخلاقيات ديني
در اين بخش از معرفت ديني دستورالعملهاي و اصول ارزشي و بايد و نبايدهاي اخلاقي دين از متون وحياني استخراج و در قالب يك نظام اخلاقي عرضه ميشود. نظام اخلاقي ناظر به افعال جوانحي و براي تنظيم باطن عمل ديندار ميباشد. اين بخش از معرفت ديني جنبه اخلاقي دين را بيان كرده و در حوزه علم اخلاق قرار ميگيرد و دينداري متناظر با آن دينداري اخلاقانه ميباشد.
3ـ 2. نظام احكاميات ديني
در اين بخش از معرفت ديني دستورالعملها و فروع عملي و بايد و نبايدهاي شرعي از متون وحياني استخراج و در قالب يك نظام فقهي عرضه ميشود؛ نظام فقهي ناظر به افعال جوارحي و براي تنظيم ظاهر عمل ديندار ميباشد. اين بخش از معرفت ديني جنبه فقهي دين را بيان كرده و در حوزه علم فقه قرار ميگيرد و دينداري متناظر با آن دينداري فقيهانه ميباشد.
3ـ سلوك ديني
سلوك ديني نيز بايد مبتني بر محور ايمان ديني باشد؛ ثمره و نتيجه عملي ايمان و معرفت ديني همان سلوك ديني ميباشد كه نوعي سير و سلوك و سفر معنوي است. سفري كه از ايمان ديني شروع شده و سپس با عزم و آهنگ سفر در جستجوي راه زندگي حقيقي ادامه يافته و در نهايت با قدم در راه زندگي معنوي به مقصد اصلي يعني سعادت حقيقي زندكي به سرانجام ميرسد.
سلوك ديني هم جنبه جوانحي و هم جنبه جوارحي دارد؛ از جنبه جوانحي سلوكي باطني و با التزام به نظام اخلاقي صورت ميگيرد و از جنبه جوارحي سلوكي ظاهري و با التزام به نظام فقهي انجام ميشود. هر دو جنبه، سلوكي عملي ميباشد و اين ساحت از دينداري جنبه عملي دين را نشان ميدهد كه ظاهرترين سطح دينداري است و از آن به دينداري عابدانه ميتوان تعبير كرد.
در الگوي دينداري معنويتگرايانه تلاش شده است كه همه جنبههاي دينداري مورد توجه قرار گيرد؛ دينداري در سه ساحت ايمان ديني، معرفت ديني و سلوك ديني طرح شده است كه اين سه ساحت به ترتيب با سه ساحت وجودي انسان يعني قلب، ذهن و جوانح و جوارح متناظر است. قلب ايمان ميآورد و ذهن معرفت كسب ميكند و جوارح و جوانح نيز بر اساس آنها عمل ميكنند. بنابر اين دينداري معنويت گرايانه همه حوزههاي دينداري و ساحتهاي وجودي انسان را در بر ميگيرد و همه افراد را به نحوي و در مرتبه وجودي خود درگير نحوهاي از دينداري ميكند.
در دينداري معنويت گرايانه ايمان ديني گوهر دينداري ميباشد كه با قلب آدمي سروكار دارد كه نقطه حساس آدمي است. اين نوع دينداري سازگار با ذوق، احساسات و عواطف آدميان است و همانند نغمههاي دلكش موسيقي براي آدمي خوش آهنگ و دلپذير ميباشد و موجب انگيزش احساسات و عواطف او ميشود. اين ويژگيها در اين نوع دينداري موجب ميشود كه با روحيات انسان معاصر سازگاري بيشتري داشته باشد و زمينه برانگيختن احساسات و عواطف معنوي انسان معاصر را فراهم نموده و وجود او را درگير دينداري كرده و در كنار جاذبههاي مادي در دنياي معاصر براي او جاذبههاي معنوي نيز به ارمغان آورد و نياز معناجويانه او را پاسخ دهد.
سوتيترها
در تعليم و تربيت ديني انسان معاصر نميتوان صرفاً به شناخت نظري ابعاد اعتقادي و اخلاقي و احكام فقهي اكتفا نمود، بلكه بايد از نقش كاربردي دين و ايمان در زندگي بشر امروز نيز سخن به مسان آورد؛ بايد ابتدا ايمان ديني را در او زنده كرد و او را درگير ايمان دروني كرد تا اينكه انجام شعاير و اعمال ديني براي او سهل و دلپذير گردد.
رسيدن به دينداري عارفانه نياز به طي مراحل سير و سلوك و رياضتها و انضباطهاي دشوار عملي دارد، تا بتوان واجد مواجيد معنوي ناب شد و اين امر براي عموم مردم دشوار است؛ بنابراين اين نوع دينداري از همه دينداريها نادرتر است.
در دنياي سنتي، غالب دينداران از دريچه فقه با سنت ديني آشنا ميشوند؛ يعني دينداري فقيهانه از ساير دينداريها دسترسپذيرتر و شايعتر ميباشد. پس از آن دينداري اخلاقانه قرار ميگيرد؛ دينداري متكلمانه در ميان فرهيختگان ديندار شايعتر است؛ اما نادرتر از همه انواع دينداري، دينداري عارفانه است.
مطابق الگوي دينشناسي پديدار شناسانه، دين در صورتي ممكن است كه تجربه ديني ممكن باشد. اگر انسانها نتوانند به ساحت چنان تجربههاي قدسي راه يابند و تجربه انكشاف الهي را از سر بگذرانند دين ممكن نخواهد بود و اين گونه افراد كه دين آنها مبتني بر تجربه ديني باشد در جامعه ديني نادرند؛ لذا اين الگو تا حدي نخبهگرايانه دانسته شده است.
با توجه به مهمترين ويژگي انسان معاصر كه احساس نياز به معنويت است، در تعليم و تربيت انسان معاصر بايد بر دينداري معناجويانه تأكيد ورزيد؛ زيرا اين دينداري با سنخ رواني انسان معاصر سازگارتر است. ضمن اينكه ميتواند انحاي ديگر دينداري را نيز شامل شود و به همه نيازهاي وجودي او پاسخ دهد.
پينوشتها:
1 ـ در خصوص الگوي دينشناسي متكلمانه از جمله، ر.ك: كشف المراد، علامه حلي ، قم، مؤسسه النشر الاسلامي(التابعه) لجماعه المدرسين 1407؛ گوهر مراد، ملا عبدالرزاق فياض لاهيجي، تهران، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ وارشاد اسلامي، 1372؛ كفايه الموحدين، سيد اسماعيل طبرسي نوري، تهران، انتشارات علميه اسلاميه، (بي تا).
2 ـ در خصوص الگوي دينشناسي فقيهانه از جمله، ر.ك: رساله نوين(تحريرالوسيله امام خميني)، ترجمه و توضيح عبدالكريم بي آزار شيرازي، تهران، مؤسسه انجام كتاب، 1361.
3 ـ در خصوص الگوي دينشناسي اخلاقانه از جمله، ر.ك: الفـ احياءعلوم الدين، امام محمد غزالي، بيروت، دارالعلم، (بي تا)؛ كيمياي سعادت، امام محمد غزالي، تهران، مركز انتشارات علمي و فرهنگي،1361؛ جامع السعادات، ملا مهدي نراقي، قم، اسماعيليان، (بي تا).
4 ـ در خصوص الگوي دينشناسي عارفانه از جمله، ر.ك: جامع الاسرار و منبع الانوار، سيد حيدر آملي، با تصحيحاتهانري كربن 1969م؛ لب لباب مثنوي، حسين واعظ كاشفي، تصحيح سعيد نفيسي، تهران، انتشارات بنگاه افشاري،1319ه.
5 ـ در خصوص الگوي دينشناسي ايدئولوژيكگرايانه از جمله، ر.ك : مقدمهاي بر جهانبيني اسلامي، مرتضي مطهري، تهران، انتشارات صدرا، 1375؛ جهانبيني و ايدئولوژي، علي شريعتي، مجموعه آثار(23).
6 ـ در خصوص الگوي دينشناسي پديدار شناشانه از جمله، ر.ك : احياي فكر ديني در اسلام، اقبال لاهوري، ترجمه احمد آرام، تهران، رسالت قلم1338؛ دينشناخت، احمد نراقي، طرح نو، 1378؛ نقدي بر قرائت رسمي از دين، محمد مجتهد شبستري، تهران طرح نو، 1379؛ سنت و سكو لاريسم، عبدالكريم سروش، تهران مؤسسه فرهنگي صراط، 1381 ؛ راهي به رهايي، مصطفي ملكيان، نشر نگاه معاصر، تهران، 1381.
7 ـ احياي فكر ديني در اسلام،ص23ـ 26
8 ـ پيشين، ص 5.
9 ـ پيشين،ص127.
10 ـ پيشين، ص4.
11 ـ پيشين، ص4.
12 ـ دينشناخت،احمد نراقي، ص152.
13 ـ نقد قرائت رسمي از دين، مجتهد شبستري، ص430.
14 ـ سنت و سكولاريسم، سروش، ص 184 تا 204.
15 ـ دين پژوهي، مجتبوي، 1ص 80 و 81.
16 ـ ملكيان، كيان، شماره52، ص 32.
نويسنده: محمد مرادي افوسي
منبع: سايت معارف ادامه مطلب
1ـ الگوي دينشناسي سنت گرايانه
در الگوي دينشناسي سنتگرايانه، دين داراي سه ركن اصلي ميباشد:
بقيه در ادامه
1ـ1. اعتقادات
اعتقادات همان اصول عقايد ديني است كه يك ديندار بايد به آنها اعتقاد داشته باشد. اين عقايد ديني، جهانبيني انسان ديندار را تشكيل ميدهد كه مبناي زندگي عملي او قرار ميگيرد. اين اصول اعتقادي عبارت است از: اعتقاد به خدا، معاد، نبوت كه ملاك ديندار بودن انسان محسوب ميشوند. اين بخش از دين همان جنبه كلامي دين است كه توسط عقل نظري انسان درك و فهم ميشود و در حوزه علم كلام قرار ميگيرد.
2ـ1. اخلاقيات
اخلاقيات همان دستورالعملها و بايد و نبايدهاي دين است كه يك ديندار بايد به آنها متخلق گردد. اين بايد و نبايدها شامل فضايل و رذايل اخلاقي ميباشد كه به عنوان صفات نفساني انسان محسوب ميشود و به تربيت جوانحي انسان ميپردازد. در اين تربيت جوانحي، انسان ديندار موظف است خود را به فضايل اخلاقي آراسته و از رذايل اخلاقي پيراسته سازد. اين بخش از دين همان جنبه اخلاقي دين است كه عقل عملي انسان عهدهدار درك و فهم آنها ميباشد و در حوزه علم اخلاق قرار ميگيرد.
3ـ1. احكاميات
احكام همان دستورالعملها و بايد و نبايدهاي فقهي دين است كه يك ديندار بايد آنها را در زندگي عملي خود رعايت كند. اين دستورالعملها شامل حلال و حرام شرعي ميباشد كه فقيه با اجتهاد خود آنها را از متون ديني استنباط ميكند. رعايت اين احكام موجب تربيت جوارحي انسان ميشود. در اين تربيت جوارحي، انسان ديندار موظف است واجبات ديني را انجام داده و از محرمات دوري نمايد. اين بخش از دين همان جنبه فقهي دين است كه عقل ديني عهدهدار درك و فهم آن ميباشد و در حوزه علم فقه قرار ميگيرد.
اصناف سهگانه دينشناسي سنتگرايانه
الگوي دينشناسي سنتگرايانه بر اساس تلقي سنتي از دين استوار است كه سه طايفه متكلمان، اخلاقيون و فقيهان از آن پيروي كردهاند. هر يك از اين طوايف به تناسب درك خود از دين يك ركن آن را اصلي و گوهري ميانگارند و ساير اجزاي دين را در پيرامون آن كانون تلقي ميكنند. دينشناسي متكلمانه اعتقادات ديني، دينشناسي فقيهانه احكام شرعي و دينشناسي اخلاقانه فضايل اخلاقي را ركن دينداري دانسته و هر يك از مدخل و دريچه خاص به دين مينگرند؛ بنابراين سه صنف مختلف در الگوي دينشناسي سنتگرايانه درباره دين وجود دارد:
1. دينشناسي متكلمانه1
متكلمان اعتقادات ديني را ركن اصلي دين ميدانند. از نظر متكلمان عقل ميتواند اعتقادات ديني را با دليل و برهان اثبات كند. در اين نظريه تصديق اصول عقايد ديني يك تصديق منطقي است كه به يك واقعيت خارجي مربوط ميشود. بنابراين نظر حقيقت ايمان از سنخ علم و معرفت نظري است؛ يعني علم به عقايد ديني كه با واقعيت مطابقت دارد.
متكلمين در چنين فضايي به دنبال عقايد حقه صد در صد مطابق واقع ميگشتند و نجات اخروي مؤمنان را نيز در گرو تحصيل چنين يقييني صد در صد ميدانستند و با فرض قابل اثبات بودن عقايد ديني از راه عقل، معتقد شدند كه با عقل نه تنها آنها را ميتوان فهميد، بلكه آنها را اثبات نيز ميتوان كرد. با اين تصور در صدد بر آمدند كه اصول عقايد را با دليل عقلي و نقلي اثبات كنند و از اين طريق شناخت نظري درباره دين به دست آورند. بنابراين نظر، تعريف دين عبارت است از مجموع اعتقادات القا شده به واسطه وحي كه انسان مؤمن بايد آنها را قبول كند.
2. دينشناسي فقيهانه2
در دينشناسي فقيهانه دين از بعد فقهي آن مورد مطالعه قرار ميگيرد؛ فقيه دين را در مقام شريعت كه ناظر به آداب شرعي دين است، مورد توجه قرار ميدهد؛ يعني بايد و نبايدهاي ناظر به افعال جوارحي و ظاهري را از ديدگاه دين باز ميگويد. فقيه در چارچوب مقاصد پنجگانه شريعت (حفظ دين، عقل، نسب، مال و جان) افعال مكلفين را بر كتاب و سنت عرضه ميكند و از اين راه حكمي از احكام پنجگانه (وجوب، حرمت، استحباب، كراهت، اباحه) را معين ميكند و مكلفين تكليف شرعي دارند كه آن اعمال شرعي را انجام دهند و انجام آن احكام را همانند ميوهاي بر شاخسار درخت ديانت ميدانند.
3. دينشناسي اخلاقانه3
در اين نوع دينشناسي فضايل اخلاقي ركن اصلي دين دانسته ميشود؛ اين نوع دينشناسي در تلقي سنتي از دين از جانب غزالي مورد تأكيد قرار گرفته است؛ غزالي كه از دريچه اخلاق به دين مينگريست زماني كه متوجه شد علوم دين در علوم قشري خلاصه شده است و در عالم غوغاي فقيهان و متكلمان هسته اصلي دين فراموش شده است، به اين نتيجه رسيد كه بايد علم دين را احيا كرد و در همين رابطه بود كه كتاب "احياي علوم دين " را نوشت. وي هدف اصلي دين را تطهير نفس و قلب و نجات انسان از مهلكات و آراسته شدن به منجيات ميدانست. و به كساني كه علم دين را در فقه و كلام و وعظ خلاصه كردهاند طعن ميزد. غزالي همواره ميكوشيد كه دين را به ضمير و وجدان انساني ارجاع كند. دين از نظر غزالي صرفاً عبارت از مظاهر و مناسك ظاهري و بيروني نيست، بلكه نگاهي عميقتر به دين دارد و به عنوان وسيلهاي در ميآيد كه مجالي براي آدمي فراهم ميآورد تا درون خود را پاكيزه ساخته و پيوند هميشگي را ميان خود و خدايش در هر لحظه و در هر حال دارد.
غزالي فقه را با روش و سبك نويني بررسي ميكند، كه در طي آن ارتباط ظاهر و باطن فقه چه در عبادات، چه در معاملات محفوظ ميماند. غزالي در كتاب احياء تمام عبادات را از نظر گذرانده و ميان ظاهر و باطن عبادات پيوند برقرار ميسازد؛ مثلاً طهارت در عبادات را عبارت از تطهير اندام از گناهان و تطهير سر و درون از "ماسوي الله " ميداند. او ميخواهد انظار را با سلوك و رفتار ناشي از عبادات جلب كند و نميخواهد مردم صرفاً به پديدههاي ظاهري عبادات و معاملات و راه و رسم خارجي آن اكتفا نمايند.
ارزيابي كلي دينشناسي سنت گرايانه
الگوي دينشناسي سنتگرايانه از چند جهت قابل نقد و بررسي ميباشد:
الف) در اين الگو از ايمان و دين تلقي گزارهاي شده است، انسان با صرف معرفت نظري به آن گزارهها و قبول چند اصل اعتقادي مؤمن و ديندار دانسته شده است. در واقع دينداري حقيقي زماني است كه اعتقادات نظري ديندار مبتني بر تجارب ايمان باشد كه در اين الگو از آن غفلت شده است.
ب) در اين الگو به همه ابعاد دين توجه نشده است؛ بلكه بيشتر به بعد نظري دين توجه شده و ابعاد ديگر از جمله بعد معنوي، عرفاني، عاطفي و كاربردي دين مورد غفلت قرار گرفته است؛ همچنين شامل همه انحاي دينداري نيز مانند دينداري عارفانه و معنويتگرايانه نميباشد.
ج) در اين الگو ادعا شده است كه ميتوان اعتقادات ديني را با برهان منطقي به نحو يقييني اثبات نمود؛ اين امر در صورت حصول تنها ميتواند ذهن آدمي را اقناع كند؛ اما ساحت قلبي انسان كه كانون دينداري است با صرف اين شيوه اقناع نميشود. ايمان به عنوان گوهر دينداري حالتي قلبي است كه با صرف يقين علمي و فلسفي حاصل نخواهد شد و تا ايمان قلبي حاصل نشود دينداري حقيقي تحقق نخواهد يافت.
د) در تعليم و تربيت ديني انسان معاصر نميتوان صرفاً به شناخت نظري ابعاد اعتقادي و اخلاقي و احكام فقهي اكتفا نمود، بلكه بايد از نقش كاربردي دين و ايمان در زندگي بشر امروز نيز سخن به مسان آورد؛ بايد ابتدا ايمان ديني را در او زنده كرد و او را درگير ايمان دروني كرد تا اينكه انجام شعاير و اعمال ديني براي او سهل و دلپذير گردد.
2ـ الگوي دينشناسي عارفانه4
اين الگوي دينشناسي از جانب عارفان طرح شده است؛ دين نزد عارفان حقيقتي لايهمند و تو در تو است و ميتوان براي آن لبي و قشري يا هستهاي و پوستهاي يا باطني و ظاهري فرض كرد. در اين الگو دينداراي سه لايه است:
1ـ2. حقيقت
حقيقت لايه كانوني دين است كه در واقع همان مطلوب و مقصود اصلي و غايي سير و سلوك عرفاني ميباشد. همان حالت ايماني و معنوي كه به عنوان گوهر دين محسوب ميشود. حقيقت باطن دين است و واجد آن شدن سالك را به دينداري حقيقي ميرساند.
2ـ2. طريقت
طريقت لايه مياني دين است كه در واقع همان اعمال باطني، جوانحي و قلبي است؛ اين مرحله همان سير و سلوك معنوي و طي منازل و مقامات است كه سالك با طي آن مراحل به حقيقت دين ميرسد و در حوزه عرفان عملي قرار ميگيرد. طريقت، باطن دين است و كسب آن دينداري طريقتي ميباشد.
3ـ2. شريعت
شريعت لايه بيروني دين است كه در واقع همان اعمال ظاهري، جوارهي و بدني است؛ همان آداب و احكام شرعي دين كه در حوزه فقه ديني قرار ميگيرد. شريعت ظاهر دين است و تقيد به آن دينداري شريعتي ميباشد.
نسبت ميان حقيقت، طريقت و شريعت
عارفان با استناد به حديثي از پيامبر(ص) نسبت ميان اين مراتب را اين چنين نقل كردهاند؛ "شريعت گفت انبياست و طريقت كرد انبياست و حقيقت دين انبياست ".
بر اين اساس انسان كامل كسي است كه واجد هر سه مرتبه باشد؛ يعني اقوال نيك و افعال نيك و احوال نيك داشته باشد.
شيخ محمود شبستري در قالب تمثيل چنين سروده است:
شريعت پوست، مغز آمد حقيقت
ميان اين و اين باشد طريقت
شريعت، پوست، قشر و ظاهر دين را تشكيل ميدهد و حقيقت مغز، باطن و گوهر دين محسوب ميشود و طريقت نيز متضمن سلوك اخلاقي است كه سالك را از ظاهر به باطن ميرساند.
مولوي نيز در مقام تشبيه شريعت را مانند علم كيميا يا علم طب، طريقت را مانند كيمياگري و طبابت و حقيقت را به طلا و سلامت تشبيه كرده است؛ كيمياگر ابتدا علم كيميا ميآموزد و سپس آنرا به كار ميبندد و در نتيجه مس را به طلا تبديل ميكند. همچنين طبيب با آموختن علم طبابت و به كار بستن آن سلامتي را براي بيمار به ارمغان ميآورد.
شريعت و حقيقت مانند تن و روح، ظاهر و باطن جداييناپذيرند؛ هيچگاه بيتقيد به صورت و ظاهر به لب و باطن نتوان رسيد. اما عارفان از ميان اين مراتب بر باطن دين تأكيد دارند؛ شريعت را علم ظاهر و حقيقت را علم باطن دانستهاند و علم باطن را سري از اسرار الهي ميدانند كه ويژه بندگان خاص بوده و منحصر در قلوب اولياست؛ از نظر عارف كار فقيه مربوط به اعضا و جوارح مكلفان و پيگيري وظايف فقهي است؛ اما وظيفه عارف امور مربوط به باطن و قلب و طبابت دروني انسانها و پيگيري تربيت روحي و معنوي آنهاست.
ارزيابي كلي دينشناسي عارفانه
در الگوي دينشناسي عارفانه احوال معنوي به عنوان حقيقت دين ركن اصلي و گوهري دين انگاشته شده است و ساير اجزاي دين در پيرامون آن كانون قرار ميگيرند. در اين تلقي رسيدن به دينداري عارفانه نياز به طي مراحل سير و سلوك و رياضتها و انضباطهاي دشوار عملي دارد، تا بتوان واجد مواجيد معنوي ناب شد و اين امر براي عموم مردم دشوار است؛ بنابراين اين نوع دينداري از همه دينداريها نادرتر است.
اما امتياز اين الگو نسبت به الگوي متكلمانه اين است كه علاوه بر جنبه نظري به جنبههاي تجربههاي ايماني و معنوي نيز توجه شده است. با تأكيد بر جنبه معنوي اين الگو و عموميت دادن به آن و تلطيف و كاستن از رياضتها و انضباطهاي دشوار عملي آن ميتوان آن را با روحيات معناجويانه انسان معاصر سازگار نمود؛ انسان معاصر جوياي معناست و ميتوان از ذخاير معنوي عرفان براي پاسخ به احساس معناجويانه انسان معاصر بهره برد.
دينداري در دنياي سنتي
در دنياي سنتي، غالب دينداران از دريچه فقه با سنت ديني آشنا ميشوند؛ يعني دينداري فقيهانه از ساير دينداريها دسترسپذيرتر و شايعتر ميباشد. پس از آن دينداري اخلاقانه قرار ميگيرد؛ از نظر عموم دينداران پيروي از ارزشهاي اخلاقي حيات ديني مؤمن را تأمين ميكند و در عين حال مقوم زندگي اجتماعي آنهاست. دينداري متكلمانه در ميان فرهيختگان ديندار شايعتر است؛ اما نادرتر از همه انواع دينداري، دينداري عارفانه است؛ زيرا عارفان ميخواهند در تجربه وحياني نبي مشاركت كنند و دين را از سرچشمههاي اصيل آن به دست آورند و اين امر براي افراد نادري امكانپذير ميباشد.
3. الگوي دينشناسي ايدئولوژيك گرايانه5
دو الگوي پيشين قدمت ديرينه دارند، اما اين الگو تحت تأثير مقتضيات دنياي معاصر در تاريخ نوانديشي ديني ظهور ميكند. از ميان نوانديشان مسلمان ابتدا دكتر شريعتي اين الگوي دينشناسي را مطرح ميكند و سپس كساني ديگر از جمله استاد مطهري نيز در دينشناسي از اين الگو پيروي ميكنند.
در اين الگو دين داراي دو ركن دانسته شده است:
1.جهانبيني
نگرش و آگاهيهاي كلي نسبت به جهان هستي كه جنبه نظري دين را بيان ميكند. در جهانبيني ديني درباره سه موضوع اصلي خدا، انسان و جهان بحث ميشود و با الهام از متون ديني نظرگاه دين درباره آن سه موضوع مطرح ميشود. همچنين اصول عقايد ديني در جهانبيني ديني است كه مورد بحث و اثبات قرار ميگيرد؛ يعني نظام اعتقادات ديني درباره خدا، معاد و نبوت و مورد تبيين عقلاني قرار ميگيرد. اين بخش از دين همان جنبه كلامي دين است كه در حوزه علم كلام قرار ميگيرد.
2.ايدئولوژي
مجموع بايد و نبايدهاي ديني كه جنبه عملي دين را بيان ميكنند. ايدئولوژي تكاليف و وظايف عملي ديني انسانها را مشخص ميكند. اين بايد و نبايدها در دو حوزه فقه و اخلاق قرار ميگيرند. بايد و نبايدهاي اخلاقي به اعمال جوانحي و باطني انسان تعلق ميگيرند و بايد و نبايدهاي فقهي به اعمال جوارحي و ظاهري انسان تعلق دارند. بنابراين اين بخش از دين دو جنبه فقهي و اخلاقي دين را در بردارد كه هر يك در دو حوزه علم فقه و علم اخلاق قرار ميگيرند.
نسبت جهانبيني و ايدئولوژي
در اين الگو دينشناسي جهانبيني مقدمه ايدئولوژي است و ايدئولوژي مبتني بر جهانبيني است. ايدئولوژيهاي مختلف از جهانبينيهاي مختلف بر ميخيزد و جهانبينيهاي مختلف به ايدئولوژيهاي مختلف منجر ميشود.
ارزيابي كلي دينشناسي ايدئولوژيكگرايانه
در اين الگو دينشناسي نيز به همه ابعاد دين توجه نشده است و بيشتر جنبههاي نظري دين مورد توجه قرار گرفته است. در دنياي امروز ديگر طرح دين تنها به عنوان يك حقيقت نظري كارساز نيست، بلكه بايد دين را به عنوان يك حقيقت گيرا نيز مطرح كرد و براي اين منظور بايد علاوه بر جنبه نظري به جنبههاي ايماني و معنوي دين نيز پرداخت تا بتوان انسان معاصر را با تمام وجودش با آن حقيقت درگير نمود.
4. الگوي دينشناسي پديدارشناسانه6
اين الگو نيز متعلق به دوران نوانديشي ديني معاصر است. از ميان نوانديشان مسلمان ابتدا اقبال لاهوري در كتاب احياي تفكر ديني در اسلام در ضمن طرح نظريه خود درباره فرآيند احياگري در دين، الگويي جديد از دينشناسي نيز عرضه ميكند. پس از اقبال در دهههاي اخير نوانديشان مسلمان الگوي دينشناسي اقبال را بسط و تفصيل داده و با بررسي جوانب مختلف آن پارهاي از كاستيهاي آن را تدارك ديدند. مطابق اين الگوي دينشناسي، دين سه ركن اصلي دارد:
1ـ4. تجربه ديني
بنابراين الگو تجربه ديني ركن اصلي و گوهر دين شمرده ميشود؛ تجربه انواع متفاوتي را شامل ميشود كه در آن علاوه بر تجربه حسي ميتوان از تجربههاي اخلاقي، عرفاني، زيباشناسانه و از جمله تجربه ديني سخن گفت كه همه آنها در صفت تجربي بودن مشتركند.
تجربههاي ديني ناشي از حضور انسان در برابر خداوند است كه از طريق آن خدا خود را بر شخص صاحب تجربه منكشف ميكند.
اقبال لاهوري كه در بين انديشمندان مسلمان نخستين كسي است كه از اين منظر به دين نگريسته است، ويژگيهايي براي تجربه ديني بيان ميكند:
الف) مستقيم و بي واسطه: تجربه باطني براي شخص صاحب تجربه بيواسطه حاصل ميشود.
ب) بسيط و تجزيهناپذير: برخلاف تجربه حسي كه قابل تجزيه است اين نوع تجربه يك واقعيت بسيط و تجزيهناپذير است.
ج) مواجه با "خود " ديگر: در تجربه ديني شخص با يك "خود " ديگر مواجهه يا پيوستگي حاصل ميكند كه متعالي و محيط بر همه چيز است و اين حالت در عمل نيايش تجسم مييابد.
د) محتواي آن قابل انتقال نيست: حالتهاي باطني بيشتر شبيه احساس هستند تا انديشه و از اين جهت قابل انتقال به ديگران نيستند.
ه ) اتصال صميمانه مرد باطني با آنچه ابدي است:7 در اين الگو دين بر محور تجربه ديني تعريف ميشود: "دين چيزي نيست كه بتوان آن را با يكي از شاخههاي علم مقايسه كرد؛ نه فكر مجرد است و نه احساس مجرد و نه عمل مجرد؛ بيان و تعبيري از تمام وجود آدمي است. "8
ايمان نيز از تجربههاي ديني تغذيه ميكند: "ايمان صرفاً اعتقادي انفعالي به يك يا چند گزاره معين نيست، بلكه اطمينان زندهاي است كه از تجربههاي نادر حاصل ميشود ".9
در اين رويكرد از ايمان، بيشتر تلقي غيرگزارهاي دارند؛ يعني نوعي وضع وجودي كه از شركت در تجربه ديني حاصل ميشود. بنابراين نظريه ايمان عقيده و يقين نيست، بلكه حاصل تجربه ديني است. ايمان يك "عمل كردن " است. ايمان با عنصر "اعتماد "، "عشق "، "احساس "، "امنيت " و "اميد " همراه است. رويارويي مجذوبانه انسان با خداوند است. در تلقي اقبال بعد معرفتي ايمان ناديده گرفته نشده است. ايمان اگر چه عقيده نيست "ولي منكر اين هم نميتوان شدكه ايمان چيزي بيش از احساس محض است؛ چيزي شبيه يك جوهر معرفتي دارد. فكر و انديشه عنصري حياتي از دين است. "10
در اين تلقي ايمان وضعيت وجودي پيچيده و ذوابعادي است كه نميتوان ابعاد گوناگون آن در يك بعد خاص فرو كاست. ايمان اعتقادي مبتني بر اعتقاد و اعتقادي متضمن اعتماد است و علاوه بر بعد عاطفي و ارادي از بعد معرفتي نيز برخوردار است.
2ـ4. معرفت ديني
معرفت ديني، مجموعهاي از گزارههاي ديني است كه اساساً ناظر و حاكي از تجربه ديني است و در نهايت مبناي عمل ديني قرار ميگيرد. معرفت ديني در واقع تفسير تجربه ديني است؛ يعني ابتدا تجربههاي ديني وجود داشته و سپس عقل، آن تجربهها را در قالب نظامهاي الهياتي تبيين و تفسير نموده است.
به نظر اقبال، اساس معرفت ديني كه عبارت است از تجربه ديني و برهانهاي خداشناسي نيز محكهاي فلسفي كليات تجربه ديني هستند. اقبال نگرش عقلاني به دين را نه تنها ممكن، بلكه مطلوب نيز ميداند و معتقد است كه دين در طول تاريخ عقلاني شده است. درباره چرايي، چگونگي و مطلوبيت عقلاني شدن دين دلايلي را نيز آورده است.
الف) چرايي عقلانيشدن دين به اين اعتبار دانسته شده است كه دين به عنوان تجربه ديني داراي محتواي معرفتي نيز ميباشد و به اين اعتبار ميتوان آن را عقلاني كرد.
ب) ظهور فرقهها و مكاتب متعدد فكري در طول تاريخ دين نيز چگونگي عقلاني شدن دين را بيان ميكند و نشان ميدهد كه انديشه عنصري حياتي از دين است.
ج) مطلوب بودن عقلاني كردن دين نيز به اين دليل است كه از آنجا كه متحول ساختن و هدايت حيات دروني و بيروني انسانها هدف اساسي دين است، واضح است كه حقايق كلياي كه دين مجسم ميسازد نبايد نامتعين باقي بماند.11
البته اين نكته را نيز تذكر داده كه عقلاني كردن دين به معناي پذيرفتن برتري فلسفه بر دين نيست، بلكه تنها با كمك فلسفه تجربه ديني تفسير ميشود و از اين جهت است كه بابي را تحت عنوان محك فلسفي تجربه ديني باز نموده است.
3ـ4. عمل ديني
تجربه ديني علاوه بر اينكه در سطح معرفت و نظام اعتقادات ديني خود را نشان ميدهد، در سطح اعمال و شعاير ديني هم ظهور و بروز دارد. ظاهرترين و عامترين سطح دين همين اعمال و شعاير ديني ميباشد كه طيف وسيعي از افراد جامعه ديني را در بر ميگيرد. عمل ديني، عملي است كه مبتني بر تجربه ديني و به تناسب نظام اعتقادات ديني سامان يافته است. اعمال و شعاير وسايلي براي تأمين اهداف خاص هستند؛ هدف اصلي التزام به اين اعمال گام نهادن در سلوك معنوي و درك محضر الوهي و ورود به ساحت تجربههاي ديني است.
ارزيابي كلي دينشناسي پديدارشناسانه
بنابراين الگوي دينشناسانه، تجربه ديني گوهر دين به شمار ميرود. و معرفت ديني و عمل ديني نيز در پرتو آن سامان ميپذيرند و مبتني بر آناند. و از طرفي عمل ديني در نهايت دوباره به تجربه ديني باز ميگردد؛ بنابراين تجربه ديني هم مبدأ دين است و هم غايت آن، چرا كه خداوند مبدأ و غايت دين است.
مطابق الگوي دينشناسي پديدار شناسانه، دين در صورتي ممكن است كه تجربه ديني ممكن باشد. اگر انسانها نتوانند به ساحت چنان تجربههاي قدسي راه يابند و تجربه انكشاف الهي را از سر بگذرانند دين ممكن نخواهد بود و اين گونه افراد كه دين آنها مبتني بر تجربه ديني باشد در جامعه ديني نادرند؛ لذا اين الگو تا حدي نخبهگرايانه دانسته شده است.12
همچنين براي انسان معاصر در فضاي اسطورهزدايي شده دنياي جديد تجربه ديني داشتن دشوار و رو به كاستي نهاده است.اگر چه حسرت داشتن چنان تجربههايي متقاضيان بيشتري پيدا كرده است.
مدافعان در پاسخ به اين دشواريها نكاتي را ذكر نمودهاند:
1ـ تجربه ديني براي همه مؤمنان به درجات متفاوت وجود دارد، اما مشكل در تفسير تجربه ديني و تعيين مصداق براي آن دچار اشتباه ميشوند. يعني مشكل عامه مردم در تعبير و تفسير است نه در تجربه و پيامبران رهبراني بودهاندكه تفسير صحيح تجربه ديني را به انسانها آموختهاند و معناي هدايتگري آنها و توحيد همين است.13
2ـ دينداري اصناف و انحاي گوناگون دارد؛ دينداري مصلحتانديش مبتني بر تقليد، دينداري معرفتانديش بر محور عقل و دينداري تجربت انديش كه بر تجربه ديني مبتني است. در دنياي جديد اگرچه براي هر يك از اصناف دينداري دشواريهايي پيش آمده است، اما براي حل مشكل بايد انحاي دينداري توأما و به نحو موازي صورت گيرد تا هر انسان متناسب با سنخ روال خود نحوهاي از دينداري را برگزيند.14
3ـ تجربه ديني ما را به ساحت معنوي و عرفاني دين نزديك ميكند و انسان در پرتو ابعاد عرفاني دين با سهولت بيشتر ميتواند با دين ارتباط پيدا كند؛ زيرا بعد عرفاني با فطرت انساني سازگارتر است و ارتباط انسان را با خدا به صورت رابطه مستقيم و بي واسطه عاشق و معشوق آشكارتر ميسازد.15
4ـ در مقابل، عوامل بازدارنده تجربه ديني عواملي نيز به عنوان عوامل تسهيلكننده در دنياي معاصر وجود دارد؛ از جمله پي بردن به محدوديت عقلانيت استدلالگر، تفسير و تلقيهاي مختلف از جهان، خلأ معنوي، اضطراب و سرگرداني و حيرتزدگي و احساس تنهايي و پوچي كه دامنگير انسان معاصرند. اين عوامل ميتواند زمينه گرايش انسان معاصر را به تجربه ديني تسهيل كند.16
بنابراين با تأكيد بر عوامل تسهيل كننده تجربه ديني و نقش منحصر به فرد دين در پاسخگويي به بخشي از نيازهاي آدمي از جمله نياز به معنويت كه مهمترين نياز انسان معاصر است، ميتوان بر عوامل بازدارنده و دشواريها فائق آمد و زمينه احياي تجربههاي ديني را براي انسان معاصر مجدداً فراهم نمود تا براساس آن تجربههاي ديني الهيات ديني جديدي متناسب با آن تجربهها در دنياي معاصر بنا كرد.
الگوي پيشنهادي تعليم وتربيت ديني انسان معاصر
هم اكنون با ملاحظه الگوهاي مختلف دينشناسي و بهرهگيري از امتيازات آنها و رفع محدوديتهاي آنها و ويژگيهاي انسان معاصر، ميتوان الگوي نويني درباره تعليم و تربيت ديني انسان معاصر عرضه كرد. اين الگو معنويتگرايانه است؛ با توجه به مهمترين ويژگي انسان معاصر كه احساس نياز به معنويت است، در تعليم و تربيت انسان معاصر بايد بر دينداري معناجويانه تأكيد ورزيد؛ زيرا اين دينداري با سنخ رواني انسان معاصر سازگارتر است. ضمن اينكه ميتواند انحاي ديگر دينداري را نيز شامل شود و به همه نيازهاي وجودي او پاسخ دهد. اين نوع دينداري بر محور معنويت ديني مبتني است و نياز به احياي معنويت ديني دارد و در اين راه از همه دستاوردهاي سودمند بشري اعم از علم، فلسفه، عرفان، هنر و ادبيات ميتوان كمك گرفت.
الگوي دينداري معنويتگرايانه
اين الگوي دينداري داراي سه ركن اصلي است:
1ـايمان ديني
ايمان ديني گوهر دينداري معنويتگرايانه است و نقش سرنوشتساز در سعادت انسان ديندار معاصر دارد؛ رسالت اصلي پيامبران الهي دعوت انسانها به ايمان بوده است و نمونه و مصداق عيني ايمان را ميتوان در زندگي پيامبران يافت. دينداري پيامبرانه دينداري مؤمنانه است و در زندگي ديندارانه پيامبران عاليترين مرتبه ايمان را ميتوان مشاهده نمود. با الگوگيري از ايمانورزي پيامبرانه ميتوان چيستي ايمان را بيان كرد.
ابتدا براي وضوح بخشيدن به مفهوم ايمان ديني صفات ثبوتي آن ذكر ميشود تا از اين طريق با بيان تعريف ايجابي از ايمان چيستي آن مشخص شود.
ايمان ديني، حالتي قلبي است كه از تجربهاي باطني ناشي ميشود؛ ايمان نوعي دل سپردن، تعلق خاطر، اهتمام و رويارويي مجذوبانه و التزام قلبي به حقيقتي مقدس دانسته شده است كه با عناصر اعتماد، توكل، عشق، احساس، اميد، اقبال، اطمينان همراه است و به نحو آگاهانه و انتخابي و ارادي در قلب انسان پديد ميآيد؛ گونهاي جهتگيري وجودي كه سراسر ساحتهاي وجودي انسان اعم از افكار، عواطف و اعمال او را جهت ميدهد و حيات جديدي را براي وي به ارمغان ميآورد.
انسان مؤمن در حوزه نيروي جاذبه مركز عالم هستي قرار ميگيرد و به صورت خودجوش به سوي آن كشيده ميشود. ايمان چون چشمهاي است كه از دل ميجوشد و در جوارح جاري ميگردد و به شكل اعمال نيك ظاهر ميشود. ايمانورزي نوعي عشق و عاشقي است و انساني كه ايمان ديني در او احيا شود، چون عاشقي است كه خط مشي زندگي او به دست معشوق ميافتد و هميشه معشوق در نظر او جلوهگر است و وقتي هم كه به چيزهاي ديگري مشغول است، روي دلش به سوي اوست.
ايمان غير از صرف عقيده، يقين، باور، معرفت، تعبد، تقليد، علم و ايدئولوژي است؛ زيرا هر يك از اين موارد حالتي ذهني است كه ممكن است منشأ آنها القا، تلقين، و تبليغ يا عوامل ديگري باشد و از تجربه باطني ناشي نشده باشد؛ پس صرف آن موارد ياد شده دلالت بر ايمان ندارند، بلكه همگي آنها بايد مبتني بر ايمان باشند. البته ايمان احساس محض هم نميباشد، بلكه جنبه معرفتي نيز دارد و يك بينش و بصيرت دروني به مؤمن ميبخشد.
اين ساحت از دينداري در حوزه بينش ديني قرار ميگيرد كه جنبه باطني دين را شامل ميشود و در حوزه عرفان ديني قرار ميگيرد و دينداري متناظر با آن دينداري عارفانه است؛ بنابراين نميتوان آن را از طريق تعليم و درس و بحث و ديگر راههاي آموزشي آنرا به كسي آموخت. از طريق تعليم و تربيت تنها ميتوان آن شرايط و مقدمات آنرا فراهم ساخت. ايمان هديه و عطاي خداوند است كه به انسانهايي ارزاني ميشود كه آماده پذيرش آن باشند. پيامبران نيز در درجه اول تلاش ميكردند تا ايمان ديني را در افراد زنده كنند و او را درگير ايمان دروني كنند تا چشمههاي دينداري در درون آنها به جوشش در بيايد و عشق به دينداري در جان آنها زنده شود. در اين صورت است كه آدميان با انگيزه دروني به سوي دينداري گرايش پيدا ميكنند.
در دنياي معاصر نيز شرط سخن گفتن مقبول و مؤثر از ايمان ديني همزباني و همدلي با نيازها و دردهاي انسان معاصر است كه تنها در فضاي محبت و صميميت امكان دارد.
2ـ معرفت ديني
معرفت ديني، مجموعهاي از گزارههاي ديني است كه مبتني بر ايمان ديني و ناظر و حاكي از متون وحياني مقدس ديني است. ديني بودن اين معارف از آنجاست كه به صورت روشمند از متون وحياني استنباط شدهاند و استناد به آن متون دارند؛ اما چون از طريق قواي ادراكي بشر حاصل شده؛ معرفتي بشري ميباشد و در تقسيمبندي علوم در ميان علوم بشري ديني قرار ميگيرند.
از آنجايي كه دين ابعاد مختلف معرفتي دارد، مجموعه معارف يك دين و مذهب خاص دربارة يك موضوع خاص از متون ديني استخراج و در قالب يك نظام منسجم ارائه ميگردد. اين معارف در سه بخش اصلي قرار ميگيرند.
1ـ2. نظام اعتقادات ديني
در اين بخش از معرفت ديني مباحث مربوط به خدا، انسان و جهان و اصل اعتقادي مانند: توحيد، معاد و نبوت با روشهاي خاص تفسيري از متون وحياني استخراج شده و در قالب يك نظام اعتقادي عرضه ميگردد؛ اين بخش از معارف ديني جنبه كلامي دين را بيان كرده و در حوزه علم كلام قرار ميگيرد و دينداري متناظر با آن دينداري متكلمانه است.
2ـ2. نظام اخلاقيات ديني
در اين بخش از معرفت ديني دستورالعملهاي و اصول ارزشي و بايد و نبايدهاي اخلاقي دين از متون وحياني استخراج و در قالب يك نظام اخلاقي عرضه ميشود. نظام اخلاقي ناظر به افعال جوانحي و براي تنظيم باطن عمل ديندار ميباشد. اين بخش از معرفت ديني جنبه اخلاقي دين را بيان كرده و در حوزه علم اخلاق قرار ميگيرد و دينداري متناظر با آن دينداري اخلاقانه ميباشد.
3ـ 2. نظام احكاميات ديني
در اين بخش از معرفت ديني دستورالعملها و فروع عملي و بايد و نبايدهاي شرعي از متون وحياني استخراج و در قالب يك نظام فقهي عرضه ميشود؛ نظام فقهي ناظر به افعال جوارحي و براي تنظيم ظاهر عمل ديندار ميباشد. اين بخش از معرفت ديني جنبه فقهي دين را بيان كرده و در حوزه علم فقه قرار ميگيرد و دينداري متناظر با آن دينداري فقيهانه ميباشد.
3ـ سلوك ديني
سلوك ديني نيز بايد مبتني بر محور ايمان ديني باشد؛ ثمره و نتيجه عملي ايمان و معرفت ديني همان سلوك ديني ميباشد كه نوعي سير و سلوك و سفر معنوي است. سفري كه از ايمان ديني شروع شده و سپس با عزم و آهنگ سفر در جستجوي راه زندگي حقيقي ادامه يافته و در نهايت با قدم در راه زندگي معنوي به مقصد اصلي يعني سعادت حقيقي زندكي به سرانجام ميرسد.
سلوك ديني هم جنبه جوانحي و هم جنبه جوارحي دارد؛ از جنبه جوانحي سلوكي باطني و با التزام به نظام اخلاقي صورت ميگيرد و از جنبه جوارحي سلوكي ظاهري و با التزام به نظام فقهي انجام ميشود. هر دو جنبه، سلوكي عملي ميباشد و اين ساحت از دينداري جنبه عملي دين را نشان ميدهد كه ظاهرترين سطح دينداري است و از آن به دينداري عابدانه ميتوان تعبير كرد.
در الگوي دينداري معنويتگرايانه تلاش شده است كه همه جنبههاي دينداري مورد توجه قرار گيرد؛ دينداري در سه ساحت ايمان ديني، معرفت ديني و سلوك ديني طرح شده است كه اين سه ساحت به ترتيب با سه ساحت وجودي انسان يعني قلب، ذهن و جوانح و جوارح متناظر است. قلب ايمان ميآورد و ذهن معرفت كسب ميكند و جوارح و جوانح نيز بر اساس آنها عمل ميكنند. بنابر اين دينداري معنويت گرايانه همه حوزههاي دينداري و ساحتهاي وجودي انسان را در بر ميگيرد و همه افراد را به نحوي و در مرتبه وجودي خود درگير نحوهاي از دينداري ميكند.
در دينداري معنويت گرايانه ايمان ديني گوهر دينداري ميباشد كه با قلب آدمي سروكار دارد كه نقطه حساس آدمي است. اين نوع دينداري سازگار با ذوق، احساسات و عواطف آدميان است و همانند نغمههاي دلكش موسيقي براي آدمي خوش آهنگ و دلپذير ميباشد و موجب انگيزش احساسات و عواطف او ميشود. اين ويژگيها در اين نوع دينداري موجب ميشود كه با روحيات انسان معاصر سازگاري بيشتري داشته باشد و زمينه برانگيختن احساسات و عواطف معنوي انسان معاصر را فراهم نموده و وجود او را درگير دينداري كرده و در كنار جاذبههاي مادي در دنياي معاصر براي او جاذبههاي معنوي نيز به ارمغان آورد و نياز معناجويانه او را پاسخ دهد.
سوتيترها
در تعليم و تربيت ديني انسان معاصر نميتوان صرفاً به شناخت نظري ابعاد اعتقادي و اخلاقي و احكام فقهي اكتفا نمود، بلكه بايد از نقش كاربردي دين و ايمان در زندگي بشر امروز نيز سخن به مسان آورد؛ بايد ابتدا ايمان ديني را در او زنده كرد و او را درگير ايمان دروني كرد تا اينكه انجام شعاير و اعمال ديني براي او سهل و دلپذير گردد.
رسيدن به دينداري عارفانه نياز به طي مراحل سير و سلوك و رياضتها و انضباطهاي دشوار عملي دارد، تا بتوان واجد مواجيد معنوي ناب شد و اين امر براي عموم مردم دشوار است؛ بنابراين اين نوع دينداري از همه دينداريها نادرتر است.
در دنياي سنتي، غالب دينداران از دريچه فقه با سنت ديني آشنا ميشوند؛ يعني دينداري فقيهانه از ساير دينداريها دسترسپذيرتر و شايعتر ميباشد. پس از آن دينداري اخلاقانه قرار ميگيرد؛ دينداري متكلمانه در ميان فرهيختگان ديندار شايعتر است؛ اما نادرتر از همه انواع دينداري، دينداري عارفانه است.
مطابق الگوي دينشناسي پديدار شناسانه، دين در صورتي ممكن است كه تجربه ديني ممكن باشد. اگر انسانها نتوانند به ساحت چنان تجربههاي قدسي راه يابند و تجربه انكشاف الهي را از سر بگذرانند دين ممكن نخواهد بود و اين گونه افراد كه دين آنها مبتني بر تجربه ديني باشد در جامعه ديني نادرند؛ لذا اين الگو تا حدي نخبهگرايانه دانسته شده است.
با توجه به مهمترين ويژگي انسان معاصر كه احساس نياز به معنويت است، در تعليم و تربيت انسان معاصر بايد بر دينداري معناجويانه تأكيد ورزيد؛ زيرا اين دينداري با سنخ رواني انسان معاصر سازگارتر است. ضمن اينكه ميتواند انحاي ديگر دينداري را نيز شامل شود و به همه نيازهاي وجودي او پاسخ دهد.
پينوشتها:
1 ـ در خصوص الگوي دينشناسي متكلمانه از جمله، ر.ك: كشف المراد، علامه حلي ، قم، مؤسسه النشر الاسلامي(التابعه) لجماعه المدرسين 1407؛ گوهر مراد، ملا عبدالرزاق فياض لاهيجي، تهران، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ وارشاد اسلامي، 1372؛ كفايه الموحدين، سيد اسماعيل طبرسي نوري، تهران، انتشارات علميه اسلاميه، (بي تا).
2 ـ در خصوص الگوي دينشناسي فقيهانه از جمله، ر.ك: رساله نوين(تحريرالوسيله امام خميني)، ترجمه و توضيح عبدالكريم بي آزار شيرازي، تهران، مؤسسه انجام كتاب، 1361.
3 ـ در خصوص الگوي دينشناسي اخلاقانه از جمله، ر.ك: الفـ احياءعلوم الدين، امام محمد غزالي، بيروت، دارالعلم، (بي تا)؛ كيمياي سعادت، امام محمد غزالي، تهران، مركز انتشارات علمي و فرهنگي،1361؛ جامع السعادات، ملا مهدي نراقي، قم، اسماعيليان، (بي تا).
4 ـ در خصوص الگوي دينشناسي عارفانه از جمله، ر.ك: جامع الاسرار و منبع الانوار، سيد حيدر آملي، با تصحيحاتهانري كربن 1969م؛ لب لباب مثنوي، حسين واعظ كاشفي، تصحيح سعيد نفيسي، تهران، انتشارات بنگاه افشاري،1319ه.
5 ـ در خصوص الگوي دينشناسي ايدئولوژيكگرايانه از جمله، ر.ك : مقدمهاي بر جهانبيني اسلامي، مرتضي مطهري، تهران، انتشارات صدرا، 1375؛ جهانبيني و ايدئولوژي، علي شريعتي، مجموعه آثار(23).
6 ـ در خصوص الگوي دينشناسي پديدار شناشانه از جمله، ر.ك : احياي فكر ديني در اسلام، اقبال لاهوري، ترجمه احمد آرام، تهران، رسالت قلم1338؛ دينشناخت، احمد نراقي، طرح نو، 1378؛ نقدي بر قرائت رسمي از دين، محمد مجتهد شبستري، تهران طرح نو، 1379؛ سنت و سكو لاريسم، عبدالكريم سروش، تهران مؤسسه فرهنگي صراط، 1381 ؛ راهي به رهايي، مصطفي ملكيان، نشر نگاه معاصر، تهران، 1381.
7 ـ احياي فكر ديني در اسلام،ص23ـ 26
8 ـ پيشين، ص 5.
9 ـ پيشين،ص127.
10 ـ پيشين، ص4.
11 ـ پيشين، ص4.
12 ـ دينشناخت،احمد نراقي، ص152.
13 ـ نقد قرائت رسمي از دين، مجتهد شبستري، ص430.
14 ـ سنت و سكولاريسم، سروش، ص 184 تا 204.
15 ـ دين پژوهي، مجتبوي، 1ص 80 و 81.
16 ـ ملكيان، كيان، شماره52، ص 32.
نويسنده: محمد مرادي افوسي
منبع: سايت معارف