به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

غضنفر صبح ميره خونه ي دوستش، بعد از يه ساعت مياد كه بره دوستش ميگه نهار بمون، نهار ميمونه، بعد نهار مياد بره دوستش ميگه: حالا بيا يه دست تخته بزنيم، بازي تموم ميشه مياد بره دوستش ميگه: بدون شام كه نميشه. شام ميخوره مياد بره دوستش ميگه دير وقته! بخواب فردا برو، ميخوابه. صبح مياد بره دوستش ميگه: با شيكم خالي؟ بمون بعد صبحونه برو، يارو ميگه: نه ديگه، خانم بچه ها تو ماشين منتظرند!

يكي داشته غضنفر رو ميزده و هي داد ميزده مي كشمت اكبر مي كشمت اكبر.
يكي مياد ميگه چرا ميزنيش؟
غضنفر كه داشته كتك ميخورده ميگه: ولش كن بابا بذار بزنه من كه اكبر نيستم


يه روز غضنفر كبوترش را گم مي كنه تو روزنامه آگهي مي ده: بيه... بيه... بيه...

يه نفر داشته توي دريا غرق ميشده، بلند بلند داد ميزده: كمك، من شنا بلد نيستم!
غضنفر داشته رد ميشده ميگه: حالا منم تنيس بلد نيستم، بايد داد بزنم؟

 
ادامه مطلب
پنج شنبه 29 بهمن 1388  - 7:59 AM

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 5825572
تعداد کل پست ها : 30564
تعداد کل نظرات : 1029
تاریخ ایجاد بلاگ : پنج شنبه 19 شهریور 1388 
آخرین بروز رسانی : دوشنبه 19 آذر 1397 

نویسندگان

ابوالفضل اقایی