عيد نوروز، براي اسرا بسيار سنگين بود و اين غم ناشي از خاطرات فراواني
بود كه از اين عيد ملي داشتند؛ خاطراتي از كودكي، از كفش و لباس نو، از
ماهي قرمز، از تنگ بلور، از هفتسين و از صندوق چوبي مادربزرگ كه به آنها
عيدي ميداد، از بوسههاي گرم مادر و دستان پدر، از ديد و بازديد، لبخند
فرزند، چهره شاد همسر و وزش نسيم بهاري بر گونههاي خاك.
نخستين روز از سال جديد اسارت با اندوه، دور از خانواده، آغاز شد؛ سكوتي گلوگير بر اسارتگاه حاكم شده بود.
زمان تحويل سال، يكي از اسرا شمعي روشن كرده بود و در جلوي خود گذاشته بود و به سوختنش مينگريست؛ ديگري در زير پتو خود را به خواب زده بود ولي از غلت خوردن دايمش معلوم بود كه خواب نيست، بلكه عكس همسر و فرزند خود را در دست ميفشرد.
افكار گذشته در جلوي چشمها جان ميگرفتند؛ همه به خانوادههايشان فكر ميكردند؛ به مادر، به پدر، به خواهر و برادر.
اسرا حتي نميدانستند با بمباران شهرها آيا خانوادههايشان هنوز زندهاند يا نه؛ ولي يقين داشتند كساني در وطن به ياد آنها هستند.
سكوت در آسايشگاه حاكم بود كه يكي از اسرا با صداي گرم و دلنشين خود اين دوبيتي را خواند «مسلمانان دلم ياد وطن كرد؛ نميدانم وطن كي ياد من كرد؛ نميدونم كه زن بي يا كه فرزند؛ خوشش باشه هر آنكه ياد من كرد»
آرام آرام بغضها شكست كه واپس آن سكوت هم شكست. غصهها به نوعي به وازدگي و بياعتنايي مبدل شد. آزادهاي از سنگ، سكه، سيگار، سيم كابل، سمون (نوعي نان عراقي)، سربند و سيم خادار سفره هفتسين چيد و لبخند تلخي بر لبان بيننده نهاد.
* با كمترين امكانات شيريني عيد نوروز را درست ميكرديم
فريدون بياتي با بيان خاطراتي از نوروز در اسارت اظهار ميدارد: با آمدن نوروز در دوران اسارت، بچهها به ياد روزهايي كه در كنار خانواده، سال نو را جشن ميگرفتند، به تكاپو ميافتادند تا يأس و نااميدي آنها را محزون و افسرده نكند.
وي ادامه ميدهد: با تحويل سال 1361، آزادگان مقداري شكر در ظرف آب ميريختند و به همه تعارف ميكردند تا آن روز را با خوشي آغاز كنند.
اين آزاده دفاع مقدس بيان ميدارد: يكي از آزادگان به نام «جليل اخباري» كه ظاهراً سر رشتهاي از شيرينيپزي داشت، ضمن تهيه شيرخشك و چند عدد كاكائو از فروشگاه اسارتگاه و جوشاندن و مخلوط كردن آنها با آب و شكر، مشغول درست كردن نوعي شيريني ميشد؛ بچههاي ديگر كه در كار حلببري تبحر داشتند، از حلبهاي خالي روغن، سينيهاي مستطيل شكلي درست كرده بودند تا عمو جليل مايع كاكائويي خود را در داخل آن ريخته و آماده بريدن كند.
وي خاطرنشان ميكند: عمو جليل با ظرافت خاصي كاكائوي سرد و سفت شده را به شكل لوزي ميبريد و اتاق به اتاق بين بچهها ميگرداند و به آنها تبريك ميگفت؛ بعدها كه فروشگاه، اجناس متنوعتري از جمله شير و عسل آورد، شيرينيهاي ما نيز متنوعتر شد.
* عيدي رژيم بعثي عراق در اسارت
احمد غلامي آزاده دوران دفاع مقدس با بيان خاطراتي از عيدي عراقيها در سال نو اظهار ميدارد: يك از سالهاي دوران اسارت كه در اسارتگاه موصل بوديم، به همراه آزادگان نماز را به جماعت ميخوانديم و سربازان رژيم بعثي نه دل خوشي از ما داشتند و نه راضي از نماز خواندنمان بودند و دائماً ورد زبانشان بود كه دست از نماز جماعت برداريم و ما هم هميشه پشت گوش ميانداختيم.
وي ادامه ميدهد: بالاخره عيد نوروز از راه رسيد؛ روز اول عيد، همه را از اسارتگاه بيرون آوردند و فرمانده اسارتگاه آمد و گفت «ميخواهيم به شما عيدي دهيم» در حال مژده دادن بود كه يك سرباز عراقي با يك دسته كابل وارد اسارتگاه شد؛ عيدي آن سال حزب بعثي عراق، بدنهاي سياه، پاهاي ورمكرده و دستهاي شكسته بود.
* افسر عراقي در جمع اسرا احساس حقارت ميكرد
ابوالقاسم عيسيمراد آزاده دوران دفاع مقدس با بيان خاطراتي از حوادث عيد نوروز، اظهار ميدارد: عيد نوروز سال 66 فرا رسيد؛ افسر اسارتگاه به نام «سرگرد خضير» همه اسرا را در قاطع 3 جمع كرد و اين كار، معمولاً هر ساله تكرار ميشد.
وي ادامه مي دهد: «سرگرد خضير» ميخواست تا اندازهاي آتش زير خاكستر را خاموش كند؛ بنابراين، او اين امتياز را به اسرا ميداد تا آنها چند دقيقهاي با هم ارتباط داشته باشند زيرا 3 قاطع كاملاً از هم جدا بودند. همان چند دقيقه، فرصت مناسبي بود تا اسرا اخبار به دست آمده را به سرعت مبادله كنند و البته مقدمات بسياري از شكنجهها را نيز فراهم ميكردند كه باز به ديدار اسيران ميارزيد.
اين آزاده دفاع مقدس بيان مي دارد: آن روز، همه روي زمين نشسته بودند و افسر عراقي سخن ميگفت و يكي از جاسوسان هم ترجمه ميكرد؛ او گفت «عيد شما مبارك! انشاءالله تمام اسراي ايراني موجود در عراق و تمام اسراي عراقي موجود در ايران با سلامت و تندرستي به آغوش خانودههايشان برگردند! من يك چيز از شما ميخواهم و آن اين كه مخالفت نكنيد و مقررات را رعايت كنيد و گرنه هر گونه مخالفتي كه باشد، من سرهايتان را ميشكنم و پدرتان را در ميآورم».
عيسيمراد خاطرنشان ميكند: به خاطر تهديد پس از تبريك سال نو اين افسر عراقي همه بچهها خنديدند. افسر عراقي كه دست و پاي خود را گم كرده بود و مواجه شده بود با خنده و سوت زدن اسرا، احساس حقارت ميكرد و ندانست چگونه ادامه دهد.
وي ميافزايد: افسر عراقي به ناچار گفت «مقداري شيريني و سيگار آوردهايم و بين شما تقسيم ميكنيم» اين حرف هم نتوانست به تزلزل او اثبات و آرامش دهد.
* در شبهاي عيد نوروز اشعاري درباره شهدا و جبهه در اسارتگاه ميخوانديم
حسن نوري آزاده دوران دفاع مقدس با بيان خاطراتي از عيد نوروز 1362 در اسارت بيان ميدارد: با فرا رسيدن عيد نوروز، هيچ كس به عيد توجهي نداشت. روز اول نوروز مثل بقيه روزها آمد و رفت و خيليها متوجه نشدند و برخي از اسرا به تنهايي دعاي تحويل سال را ميخواندند.
وي ادامه ميدهد: روز دوم فروردين روز تولد من است با ورود به سال جديد، من وارد 18 سالگي شدم. در اين روزها به فكر بودم كه دوباره برنامههاي فرهنگي را شروع كنم. در همين روزها يك شعر فكاهي در مورد صدام نوشتم و در آسايشگاه براي دوستانم خواندم و همه خنديدند كه اكنون چيزي از آن شعر به خاطر ندارم.
اين آزاده دوران دفاع مقدس ميافزايد: چند روز بعد شعري در مورد شهدا و جبهه نوشتم و آخر شب در حالي كه يعقوب ني ميزد براي بچهها خواندم؛ يعقوب اهل كرمان بود و ني زدن را از ايران بلد بود.
وي اظهار ميدارد: او يك روز كه به بيمارستان رفته بود، پايه شكسته صندلي پيدا كرده بود و با خود به اردوگاه آورد؛ يعقوب با ايجاد جند سوراخ روي چوب، ني درست كرد؛ وي سبك غمناك و دلنشيني در ني زدن داشت و نواي بيكلام ني يعقوب، هزاران خاطره و داستان را در ذهن همه زنده ميكرد. بعضي شبها از يعقوب ميخواستيم كه ني بزند و با صداي ني او، همه بخوابند.
در مواقعي كه تئاتر غمناك داشتيم يعقوب پشت پرده مينشست و متناسب با صحنههاي نمايش ني ميزد كه صحنه را جذابتر ميكرد.
نوري ادامه ميدهد: در سومين عيد نوروز اسارتم كه سال 1363 بود، شب تحويل سال تمام بچههاي آسايشگاه در بالاي آسايشگاه جمع شدند و همه با هم دعاي تحويل سال را خوانديم. سپس قطعه شعري را كه به همان مناسبت سروده بودم، قرائت كردم و بعد اعلام كردم تمام برادران برخيزند و به مناسبت حلول سال جديد دستها را به گردن هم حلقه بزنند و روبوسي كنند تا هم كدورتها دور ريخته شود و هم سال جديد را با قوت قلب بيشتري آغاز كنيم.
وي ادامه ميدهد: همه بلند شدند و روبوسي كردند. من هم روي زمين نشستم و سوره آل عمران را با صوت خواندم. كم كم صداي گريه بچهها بلند شد و وقتي چند بار آيه «واعتصمو بحبل الله جميعا ولاتفرقوا» را خواندم، اشك شوق بچهها بر گونههاشان غلتيد. بعد از 10 دقيقه قرآن را بستم و خودم با بچهها روبوسي كردم. بعد از آن يعقوب ني زد و چند نفر از بچهها بلند شدند و با ذكر خاطراتي عيد را به بقيه اسرا تبريك گفتند.
اين آزاده دوران دفاع مقدس بيان ميدارد: خاطرات سالهاي قبل برايم زنده ميشد و من هم همراه آنان اشك ميريختم. لحظات عجيب و به ياد ماندني بود. اكنون كه 26 سال از آن شب ميگذرد، هنوز صحنه گريه بعضي از هم بندهايم را در جلوي چشمانم مجسم ميكنم.
منبع: مؤسسه فرهنگي پيام آزادگان ادامه مطلب
نخستين روز از سال جديد اسارت با اندوه، دور از خانواده، آغاز شد؛ سكوتي گلوگير بر اسارتگاه حاكم شده بود.
زمان تحويل سال، يكي از اسرا شمعي روشن كرده بود و در جلوي خود گذاشته بود و به سوختنش مينگريست؛ ديگري در زير پتو خود را به خواب زده بود ولي از غلت خوردن دايمش معلوم بود كه خواب نيست، بلكه عكس همسر و فرزند خود را در دست ميفشرد.
افكار گذشته در جلوي چشمها جان ميگرفتند؛ همه به خانوادههايشان فكر ميكردند؛ به مادر، به پدر، به خواهر و برادر.
اسرا حتي نميدانستند با بمباران شهرها آيا خانوادههايشان هنوز زندهاند يا نه؛ ولي يقين داشتند كساني در وطن به ياد آنها هستند.
سكوت در آسايشگاه حاكم بود كه يكي از اسرا با صداي گرم و دلنشين خود اين دوبيتي را خواند «مسلمانان دلم ياد وطن كرد؛ نميدانم وطن كي ياد من كرد؛ نميدونم كه زن بي يا كه فرزند؛ خوشش باشه هر آنكه ياد من كرد»
آرام آرام بغضها شكست كه واپس آن سكوت هم شكست. غصهها به نوعي به وازدگي و بياعتنايي مبدل شد. آزادهاي از سنگ، سكه، سيگار، سيم كابل، سمون (نوعي نان عراقي)، سربند و سيم خادار سفره هفتسين چيد و لبخند تلخي بر لبان بيننده نهاد.
* با كمترين امكانات شيريني عيد نوروز را درست ميكرديم
فريدون بياتي با بيان خاطراتي از نوروز در اسارت اظهار ميدارد: با آمدن نوروز در دوران اسارت، بچهها به ياد روزهايي كه در كنار خانواده، سال نو را جشن ميگرفتند، به تكاپو ميافتادند تا يأس و نااميدي آنها را محزون و افسرده نكند.
وي ادامه ميدهد: با تحويل سال 1361، آزادگان مقداري شكر در ظرف آب ميريختند و به همه تعارف ميكردند تا آن روز را با خوشي آغاز كنند.
اين آزاده دفاع مقدس بيان ميدارد: يكي از آزادگان به نام «جليل اخباري» كه ظاهراً سر رشتهاي از شيرينيپزي داشت، ضمن تهيه شيرخشك و چند عدد كاكائو از فروشگاه اسارتگاه و جوشاندن و مخلوط كردن آنها با آب و شكر، مشغول درست كردن نوعي شيريني ميشد؛ بچههاي ديگر كه در كار حلببري تبحر داشتند، از حلبهاي خالي روغن، سينيهاي مستطيل شكلي درست كرده بودند تا عمو جليل مايع كاكائويي خود را در داخل آن ريخته و آماده بريدن كند.
وي خاطرنشان ميكند: عمو جليل با ظرافت خاصي كاكائوي سرد و سفت شده را به شكل لوزي ميبريد و اتاق به اتاق بين بچهها ميگرداند و به آنها تبريك ميگفت؛ بعدها كه فروشگاه، اجناس متنوعتري از جمله شير و عسل آورد، شيرينيهاي ما نيز متنوعتر شد.
* عيدي رژيم بعثي عراق در اسارت
احمد غلامي آزاده دوران دفاع مقدس با بيان خاطراتي از عيدي عراقيها در سال نو اظهار ميدارد: يك از سالهاي دوران اسارت كه در اسارتگاه موصل بوديم، به همراه آزادگان نماز را به جماعت ميخوانديم و سربازان رژيم بعثي نه دل خوشي از ما داشتند و نه راضي از نماز خواندنمان بودند و دائماً ورد زبانشان بود كه دست از نماز جماعت برداريم و ما هم هميشه پشت گوش ميانداختيم.
وي ادامه ميدهد: بالاخره عيد نوروز از راه رسيد؛ روز اول عيد، همه را از اسارتگاه بيرون آوردند و فرمانده اسارتگاه آمد و گفت «ميخواهيم به شما عيدي دهيم» در حال مژده دادن بود كه يك سرباز عراقي با يك دسته كابل وارد اسارتگاه شد؛ عيدي آن سال حزب بعثي عراق، بدنهاي سياه، پاهاي ورمكرده و دستهاي شكسته بود.
* افسر عراقي در جمع اسرا احساس حقارت ميكرد
ابوالقاسم عيسيمراد آزاده دوران دفاع مقدس با بيان خاطراتي از حوادث عيد نوروز، اظهار ميدارد: عيد نوروز سال 66 فرا رسيد؛ افسر اسارتگاه به نام «سرگرد خضير» همه اسرا را در قاطع 3 جمع كرد و اين كار، معمولاً هر ساله تكرار ميشد.
وي ادامه مي دهد: «سرگرد خضير» ميخواست تا اندازهاي آتش زير خاكستر را خاموش كند؛ بنابراين، او اين امتياز را به اسرا ميداد تا آنها چند دقيقهاي با هم ارتباط داشته باشند زيرا 3 قاطع كاملاً از هم جدا بودند. همان چند دقيقه، فرصت مناسبي بود تا اسرا اخبار به دست آمده را به سرعت مبادله كنند و البته مقدمات بسياري از شكنجهها را نيز فراهم ميكردند كه باز به ديدار اسيران ميارزيد.
اين آزاده دفاع مقدس بيان مي دارد: آن روز، همه روي زمين نشسته بودند و افسر عراقي سخن ميگفت و يكي از جاسوسان هم ترجمه ميكرد؛ او گفت «عيد شما مبارك! انشاءالله تمام اسراي ايراني موجود در عراق و تمام اسراي عراقي موجود در ايران با سلامت و تندرستي به آغوش خانودههايشان برگردند! من يك چيز از شما ميخواهم و آن اين كه مخالفت نكنيد و مقررات را رعايت كنيد و گرنه هر گونه مخالفتي كه باشد، من سرهايتان را ميشكنم و پدرتان را در ميآورم».
عيسيمراد خاطرنشان ميكند: به خاطر تهديد پس از تبريك سال نو اين افسر عراقي همه بچهها خنديدند. افسر عراقي كه دست و پاي خود را گم كرده بود و مواجه شده بود با خنده و سوت زدن اسرا، احساس حقارت ميكرد و ندانست چگونه ادامه دهد.
وي ميافزايد: افسر عراقي به ناچار گفت «مقداري شيريني و سيگار آوردهايم و بين شما تقسيم ميكنيم» اين حرف هم نتوانست به تزلزل او اثبات و آرامش دهد.
* در شبهاي عيد نوروز اشعاري درباره شهدا و جبهه در اسارتگاه ميخوانديم
حسن نوري آزاده دوران دفاع مقدس با بيان خاطراتي از عيد نوروز 1362 در اسارت بيان ميدارد: با فرا رسيدن عيد نوروز، هيچ كس به عيد توجهي نداشت. روز اول نوروز مثل بقيه روزها آمد و رفت و خيليها متوجه نشدند و برخي از اسرا به تنهايي دعاي تحويل سال را ميخواندند.
وي ادامه ميدهد: روز دوم فروردين روز تولد من است با ورود به سال جديد، من وارد 18 سالگي شدم. در اين روزها به فكر بودم كه دوباره برنامههاي فرهنگي را شروع كنم. در همين روزها يك شعر فكاهي در مورد صدام نوشتم و در آسايشگاه براي دوستانم خواندم و همه خنديدند كه اكنون چيزي از آن شعر به خاطر ندارم.
اين آزاده دوران دفاع مقدس ميافزايد: چند روز بعد شعري در مورد شهدا و جبهه نوشتم و آخر شب در حالي كه يعقوب ني ميزد براي بچهها خواندم؛ يعقوب اهل كرمان بود و ني زدن را از ايران بلد بود.
وي اظهار ميدارد: او يك روز كه به بيمارستان رفته بود، پايه شكسته صندلي پيدا كرده بود و با خود به اردوگاه آورد؛ يعقوب با ايجاد جند سوراخ روي چوب، ني درست كرد؛ وي سبك غمناك و دلنشيني در ني زدن داشت و نواي بيكلام ني يعقوب، هزاران خاطره و داستان را در ذهن همه زنده ميكرد. بعضي شبها از يعقوب ميخواستيم كه ني بزند و با صداي ني او، همه بخوابند.
در مواقعي كه تئاتر غمناك داشتيم يعقوب پشت پرده مينشست و متناسب با صحنههاي نمايش ني ميزد كه صحنه را جذابتر ميكرد.
نوري ادامه ميدهد: در سومين عيد نوروز اسارتم كه سال 1363 بود، شب تحويل سال تمام بچههاي آسايشگاه در بالاي آسايشگاه جمع شدند و همه با هم دعاي تحويل سال را خوانديم. سپس قطعه شعري را كه به همان مناسبت سروده بودم، قرائت كردم و بعد اعلام كردم تمام برادران برخيزند و به مناسبت حلول سال جديد دستها را به گردن هم حلقه بزنند و روبوسي كنند تا هم كدورتها دور ريخته شود و هم سال جديد را با قوت قلب بيشتري آغاز كنيم.
وي ادامه ميدهد: همه بلند شدند و روبوسي كردند. من هم روي زمين نشستم و سوره آل عمران را با صوت خواندم. كم كم صداي گريه بچهها بلند شد و وقتي چند بار آيه «واعتصمو بحبل الله جميعا ولاتفرقوا» را خواندم، اشك شوق بچهها بر گونههاشان غلتيد. بعد از 10 دقيقه قرآن را بستم و خودم با بچهها روبوسي كردم. بعد از آن يعقوب ني زد و چند نفر از بچهها بلند شدند و با ذكر خاطراتي عيد را به بقيه اسرا تبريك گفتند.
اين آزاده دوران دفاع مقدس بيان ميدارد: خاطرات سالهاي قبل برايم زنده ميشد و من هم همراه آنان اشك ميريختم. لحظات عجيب و به ياد ماندني بود. اكنون كه 26 سال از آن شب ميگذرد، هنوز صحنه گريه بعضي از هم بندهايم را در جلوي چشمانم مجسم ميكنم.
منبع: مؤسسه فرهنگي پيام آزادگان