به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

سعدي از زندگي و مشكلات آن دور نبوده و نسبت به نارسايي ها و نابسندگي هاي آن نگرش نقادانه داشته است. تنها با نگرشي واقع بينانه و عزيمت از واقعيت موجود مي توان كاستي ها را يافت ، به آنها با ديد انتقادي نگريست و نقادانه تصويرشان كرد. تنها نقدي با اين خصوصيت ها مي تواند مشخص و سازنده باشد و بر آرماني دلالت كند كه حركت خود زندگي امكان آن را فراهم آورده است.واقعيت براي سعدي در حكم گلهاي شيره دار است كه زنبور انگبين آن را مي مكد و به عسل در مي آورد. نقد سعدي بر زندگي نقدي مخرب نيست ، بلكه سازنده است. او نقد كاستي ها و ناروايي ها را ضمن توصيف اعتلايي مطلب بيان مي كند. نقد او توام با سازندگي خلاق است.

بقيه درادامه
چنين نقدي از انتقاد كلي و يكدست ، ريشه اي تر و موثرتر است ؛ گويايي ، رسايي و استحكام دارد:
ما اميد از طاعت و چشم از ثواب افكنده ايم
سايه سيمرغ همت بر خراب افكنده ايم
گر به طوفان مي سپارد يا به ساحل مي برد
دل به دريا و سپر بر روي آب افكنده ايم
محتسب ، گر فاسقان را نهي منكر مي كند
گو بيا كز روي مستوري ، نقاب افكنده ايم
عارف اندر چرخ و صوفي در سماع آورده ايم
شاهد اندر رقص و افيون ، در شراب افكنده ايم
هيچ كس بي دامن تر نيست ليكن پيش خلق
باز مي پوشند و ما برآفتاب افكنده ايم
سعديا پرهيزكاران خودستايي مي كنند
ما دهل در گردن و خر در خلاب افكنده ايم
رستمي بايد كه پيشاني كند با ديو نفس
گر بر او غالب شويم افراسياب افكنده ايم
سعدي بندرت از بدي انتقاد مي كند، خاصه در غزل. او مجرب و كارآزموده است و مي داند كه اثر تربيتي برجسته كردن امر نيك ، بسيار بيشتر از نقد كاستي ها و زشتي هاست. به جاي افشا كردن كوته بيني ، بلندهمتي را مي ستايد. انسان در غزل سعدي از گزند بدي رنج نمي برد، بلكه درگير امر نيك است ؛ ستايش زيبايي ، سعدي را از ملامت زشتي بي نياز مي كند. باور سعدي اين است كه آن كه عشق مي ورزد و زيبايي مي جويد، نمي تواند مصدر بدي شود. سعدي خودبيني را نقد مي كند و پرداختن به دوست را مي ستايد. عاشق راستين هيچ گاه خودمحور نيست. با ستودن نيكي و زيبايي ، بدي مجال چيرگي نمي يابد:
خوش تر از دوران عشق ايام نيست
بامداد عاشقان را شام نيست
مطربان رفتند و صوفي در سماع
عشق را آغاز هست انجام نيست
سعديا چون بت شكستي ، خودمباش
خودپرستي كمتر از اصنام نيست
وقتي بناي كار بر اين است كه نقد كاستي ها و زشتي ها با برجسته كردن جنبه هاي مثبت واقعيت انجام گيرد، وقتي منظور از واقعيت عيني آن چيزي است كه نبض زندگي بدان مي زند، طبيعي است كه عناصر آرماني زندگي در هماهنگي ، تعاون و تفاهم نگريسته شود.
ستيز ميان عشق و عقل

يكي از زمينه هايي كه سعدي در آن نگرش نقادانه و آرمانگراي خويش را به كار مي گيرد، ستيز ميان عشق و عقل است. عشق در غزل سعدي مظهر كشش انسان به جمال و كمال است. عشق در ضمن به زعم عرفا و به تعبيري در نزد شاعران يك استعداد فطري و توان نهادي انسان است ؛ عشق به چنين معني نگرش تميزدهنده است و از اين لحاظ با عقل ، در همسري و رقابت به سر مي برد. تباين ميان عشق و عقل آنچنان كه در شعر عرفاني آمده است ، خصلت نقيض دارد و بيشتر مساله اي است كه با توانايي عقل در شناخت راستين چيزها بستگي دارد. عرصه عملكرد عقل در بينش عرفاني بسيار محدود و نارساست ؛ در عوض عشق به حكم خصلت فطري و شهودي توانايي بيكران دارد. عشق در غزل سعدي در تخالف با عقل نيست ، بلكه بيشتر مظهر رابطه احساسي با چيزهاست. سعدي نقش معرفت بخش و تميزدهنده عقل را انكار نمي كند، منتها آن را داور مطلق وادي عشق نمي داند
در جهان نگري اجتماعي سعدي ، عشق و دوستي توشه راه رسيدن به آرماني است كه با اين عناصر ساخته مي شود:
كهن شود همه كس را به روزگار ارادت
مگر مرا كه همان عشق اول است و زيادت
گر مخير بكنندم به قيامت كه چه خواهي
دوست ما را و همه نعمت فردوس شما را
مرا تو غايت مقصودي از جهان اي دوست
هزار جان عزيزت فداي جان اي دوست
كه گر به جان رسد از دست دشمنانم كار
زدوستي نكنم توبه همچنان اي دوست
در غزل سعدي عشق و زيبايي رنگ يك جانبه ندارد، نه مقيد به خصلت صرفا تغزلي است و نه دربند عرفان ؛ هم نقد آن است و هم نقد اين و ضمنا هم اين است و هم آن و نه اين است و نه آن:
اي يار ناگزير كه دل در هواي توست
جان نيز اگر قبول كني هم براي توست
غوغاي عارفان و تمناي عاشقان
حرص بهشت نيست كه شوق لقاي توست
گر تاج مي دهي غرض ما قبول تو
ور تيغ مي زني طلب ما رضاي توست
گر بنده مي نوازي و گر بند مي كشي
زجر و نواخت هر چه كني راي راي توست
گر در كمند كافر و گر در دهان شير
شادي به روزگار كسي كاشناي توست
تنها نه من به قيد تو درمانده ام اسير
كز هر طرف شكسته دلي مبتلاي توست
قومي هواي نعمت دنيا همي پزند
قومي هواي عقبي و ما را هواي توست
در اينجا ديده مي شود كه چگونه نقد با اعتلاي آرماني همراه است و عشق تغزلي به عشق معنوي رفعت مي يابد و عشق معنوي مايه عشق زميني به خود مي گيرد.
در شعر و نگاه سعدي اثر تربيتي برجسته كردن امرنيك بسيار بيشتر از نقد كاستي ها و زشتي هاست
نقد سعدي متوجه يك جانبگي اين يا آن عشق و زيبايي است و آرمان او در تنشي است كه از تركيب اين دو متصور مي شود. سعدي در دل واقعيت جنبه انتقادي مي جويد تا روي ديگر آن را كه پوياست بستايد؛ او واقعيت را به صرف داشتن نقص انكار نمي كند؛ كمبودها در غزل سعدي رفع شاعرانه مي شوند و در قالب امر آرماني بيان مي شوند.
سعدي از عقل عملي در گلستان و عقل نظري در بوستان ستايش مي كند و از آن براي معيار يا محك نيك و بد و حق و باطل بهره مي گيرد، ولي در شعر غنايي خاصه غزل به حكميت عشق گردن مي نهد. عقل با تجريد و تركيب سر و كار دارد؛ زيبايي و عشق را با چنان تجريد و تركيبي سر و كار نيست. تمامت زيبايي در خور تشخيص عشق و ذوق آدمي است ؛ و عشق با هستي و تار و پود انسان عجين است و از هر رفتاري سر تواند زد:
مرا و عشق تو گيتي به يك شكم زاده است
دو روح در بدني چون دو مغز در يك پوست
و عشق مايه ذوق است:
عشق آدميت است گرين ذوق در تو نيست
همشركتي به خوردن و خفتن دواب را
افزون بر اين ، عقل سنجه سود و زيان است و حاكميت آن به معناي پيروي از چنين معياري در داوري درباره عشق است ، حال آن كه زيبايي و عشق از ماجراي سود و زيان بركنار است:
عاشقان دين و دنيا باز را خاصيتي است
كان نباشد زاهدان مال و جاه اندوز را
نقد عقل سود و زيان نگر و سپردن داوري در حق زيبايي به عشق در واقع نوعي انتقاد است. محك سود و زيان در اين داوري مي تواند آلوده به غرض يا يك جانبه گرايي باشد و به امر عشق و دوستي زيان رساند. انتقاد عقل در غزل سعدي بيشتر به معناي انتقاد از بينش متكي به سود و زيان در عرصه عشق و دوستي است:
ز عقل انديشه ها زايد كه مردم را بفرسايد
گرت آسودگي بايد برو مجنون شو اي عاقل
مرا تا پاي مي پويد طريق وصل مي جويد
بهل تا عقل مي گويد زهي سوداي بي حاصل
عقل ، عاشق را از طبيعت (فطرت ) دور و رويگردان مي كند:
نفس را عقل تربيت مي كرد
كز طبيعت عنان بگرداني
عقل بر عشق سرپوش مي نهد، آن را رازور مي كند، حال آن كه عشق مي بايد آشكارا به تجلي درآيد:
پرده داري بر آستانه عشق
مي كند عقل و گريه پرده دري
زيبايي نشان مي دهد؛ هماهنگي در آن است كه قضاوت عقلاني منوط به دانش اندوزي و در نتيجه به معناي وابستگي به شرطي خارجي است ، حال آن كه عشق ، قائم به خويش و خودمختار است.
شناخت زندگي در پرتو عقل ، غم انگيز اما فهم زيبايي ، آرامش بخش است:
عقلم بدزد لختي ، چند اختيار دانش
هوشم ببر زماني ، تا كي غم زمانه
مناسبت عشق و عقل رابطه عشق و حقيقت را مطرح مي كند. تميز زيبايي از زشتي معادلي بر تمايز نيك از بد و راست از دروغ است ؛ نيكي و راستي مايه اجتماعي و طبيعي زيبايي است. اين دو زيبايي ، تجلي انساني مي يابند و اين به نوبه خود دال بر حقيقت و خصلت زيبايي است ؛ سعدي عشق را دامنه دارتر مي داند:
درياي عشق را به حقيقت كنار نيست
گر هست پيش اهل حقيقت كنار اوست
در قلمروي عشق و زيبايي حكم با عاطفه عشق است ؛ زيبايي در واقع نيكي و حقيقت است كه رنگ عاطفي گرفته است و زيبايي به بركت نيكي و حقيقت ، حقانيت اجتماعي مي يابد. در غزل سعدي طرح رابطه دريافت عقلي و احساس عاطفي رنگ انتقادي دارد؛ اين نقد متوجه عقل و شناخت عقلي نيست ، بلكه بيشتر انتقاد از بينشي است كه مسائل عشق و زيبايي را با محك سود و زيان مي سنجد. در اين رهگذر نيز همان گونه كه روش سعدي ايجاب مي كند، او نقش عشق و زيبايي انسان دوستانه را برجسته مي كند.

نويسنده:دكتر محمود عباديان
ادامه مطلب
شنبه 28 فروردین 1389  - 7:34 PM

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 5870380
تعداد کل پست ها : 30564
تعداد کل نظرات : 1029
تاریخ ایجاد بلاگ : پنج شنبه 19 شهریور 1388 
آخرین بروز رسانی : دوشنبه 19 آذر 1397 

نویسندگان

ابوالفضل اقایی