به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

مقدمه:
در قرن معاصر، رخداد انقلاب فرهنگي، همواره خاص جوامعي بوده است كه به نوعي سلطه ي فرهنگي كشوري ديگر را متحمل شده و در مقطعي از زمان به خودآگاهي رسيده اند و بر اين اساس، براي دستيابي به فرهنگ و باورهاي اجتماعي يا ديني و آرماني از دست رفته ي خود اقدام به اين عمل نموده اند. بدين لحاظ، عبارت «انقلاب فرهنگي» جدا از معناي عام خود نزد هر مكتب داراي معنايي خاص نيز هست.
در اين مقاله ، ضمن بررسي مفاهيم مختلف انقلاب فرهنگي، به شرايطي كه موجبات وقوع اين پديده را فراهم مي آورد، اشاره شده و سپس در قالب اين شرايط، انقلاب فرهنگي ايران - در مفهوم عام آن - مورد بررسي قرار مي گيرد.

بقيه در ادامه
الف) تعاريف انقلاب فرهنگي


1) تعريف عام انقلاب فرهنگي:


عليرغم تعاريف خاصي كه از انقلاب فرهنگي به عمل مي آيد، اين پديده همچنان مفهوم عام خود را داراست كه شامل ابعاد مختلفي از جمله: انقلاب در مسايل آموزشي، انقلاب در معيارهاي ارزشي، انقلاب در نگرش يك جامعه نسبت به روابط اجتماعي، در قوانين حاكم بر جامعه و حتي روابط سياسي و اجتماعي، مي شود. با اين حال محدوده ي انقلاب فرهنگي را مي توان در موارد زير مشخص كرد:
1- آموزش عمومي دبستاني و دبيرستاني و بسط شبكه ي مدارس ابتدايي، متوسطه و عالي؛
2- محو كامل بي سوادي؛
3- رشد علم، فن، هنر و مؤسسات مربوط به آنها (مثل دانشگاه ها، فرهنگستان ها، موزه ها، تماشاخانه ها)؛
4- بسط و گسترش فرهنگ و هنر مردم؛
5- بسط و گسترش فرهنگ جسماني (ورزش)؛
6- توجه به بهبود شرايط تربيتي انسان در خانواده، مدرسه، محل كار و محيط اجتماعي؛
7- تربيت سياسي مردم و بالا بردن سطح آگاهي سياسي آنها؛
8- كار مستمر و دامنه دار جهت اعتلاي سطح آگاهي و فرهنگي عمومي مردم به نحوي كه تمام دستاوردهاي ادبي، هنري و علمي در دسترس آنها قرار گيرد؛
9- محو حالت عقب ماندگي فرهنگي بعضي از مناطق كشور نسبت به مناطق ديگر يا يك قشر از جامعه نسبت به قشر ديگر؛
10- جذب و به ثمر رساندن ميراث فرهنگ گذشته؛
11- تجزيه و تحليل فرهنگ هاي خارجي و دفع عناصر زيان بخش آنها براي رهايي از امپرياليسم فرهنگي. (1)
بر اين اساس، انقلاب فرهنگي به معناي انقلاب در تمامي ابعاد و جوانب تشكيل دهنده ي فرهنگ است، با اين حال مفهوم اصطلاحي و خاص آن در مكاتب مختلف با توجه به ديدگاه ها و بينش هاي آنها با يكديگر متفاوت است.

2) مفهوم ماركسيستي انقلاب فرهنگي:


عبارت «انقلاب فرهنگي» در اغلب فرهنگ هاي علوم سياسي به طور خاص، تداعيگر «انقلاب فرهنگي چين» است. براي مثال انقلاب فرهنگي «نامي است كه در اواسط دهه ي 1960 از طرف پيروان مائوتسه تونگ بر مبارزه ي آشوبگرانه شان عليه رويزيونيسم و خيانت به اصول انقلاب گذارده شد» (2) يا «انقلاب فرهنگي، بخشي از تحول نظريه ي ماركسيستي بعد از ماركس به حساب مي آيد كه اهميت آن در كمونيسم چيني، تحت هدايت مائوتسه تونگ بيشتر است.» (3) در جايي ديگر آمده است: «انقلابي كه بين سال هاي 1965 تا 1969 در چين كمونيست ادامه داشت، انقلاب فرهنگي ناميده مي شود.» (4) به هر نحو، انقلاب فرهنگي از نظر «مائوئيست ها» جنبش «پرولتري» وسيعي بود كه عليه تجديد سرمايه داري و گرايش به ماديات از نوع سرمايه داري و همچنين نوع كمونيستي آن در شوروي صورت گرفت و تلاش بر اين بود كه عناصر بورژوازي از ميان برود. در واقع هدف مائو، بازگرداندن آن قسمت از حيات فرهنگي و سياسي چين به خط اصيل ايدئولوژيكي بود كه از راه اصل خود منحرف شده بود، زيرا اگر اين انحرافات را به حال خود مي گذارد، به تدريج ضربه ي هولناكي به مرام ماركسيسم و لنينيسم كه اساس جمهوري خلق چين بر آن استوار بود مي نواخت. او همچنين به آموزش طبقاتي دهقانان تأكيد مي ورزيد و كارگران را براي تحصيل معلومات انقلابي نزد دهقانان اعزام مي داشت، اما اثرات بعدي اين انقلاب، بيشتر در سيستم آموزشي نمايان شد. در واقع، عدم دسترسي همه ي مردم به آموزش و شانس بيشتر طبقه ي برگزيده و كادرهاي حزبي و مسايل ديگر باعث شد كه تحول بزرگي در نظام آموزشي - از دبستان تا سطوح عالي - چين ايجاد شود. براي مثال، وادار كردن زبدگان چيني به بازآموزي سياسي با بهره گيري از سياست بازجويي، تنبيه، تحقير، ايجاد سيستم «آموزش كارورزي» و وادار كردن دانشجويان به كار در مزارع و كارخانه ها پس از مدتي آموزش، از جمله اين تحولات بود. البته پس از مرگ «مائو»، از هزاران متخصص و كارشناس كه مورد نياز كشور بودند اعاده ي حيثيت شد تا كمك كنند و كشور چين را در مسيري سر راست تر به سوي رشد اجتماعي و اقتصادي بازگردانند.
به طور كلي از نظر ماركسيست ها، انقلاب فرهنگي بخشي از انقلاب سوسياليستي و ساختمان سوسياليسم محسوب مي شود كه مضمون آن عبارت است از:
1) كار عظيم و بي سابقه در زمينه ي آموزش و پرورش و ريشه كن كردن بي سوادي؛
2) كار وسيع و پيگيرانه براي تربيت سياسي توده ها، اشاعه ي جهان بيني علمي و بالا بردن سطح آگاهي سياسي همه ي زحمتكشان؛
3) كار پر دامنه و مداوم براي تربيت روشنفكران جديد با تأمين حداكثر امكانات براي بالا بردن سطح دانش و فرهنگ دانشجويان؛
4) كار دائمي و وسيع براي بالا بردن سطح آگاهي و فرهنگ توده هاي مردم با ايجاد و استفاده از امكانات و تسهيلاتي نظير كتابخانه ها، قرائت خانه ها، تئاترها، سينماها، سالن هاي كنسرت، نمايشگاه ها و باشگاه ها؛
5) از بين بردن حالت عقب ماندگي برخي از نواحي يك كشور نسبت به نواحي ديگر. (5)
با تعاريف فوق، مي توان به اهميت انقلاب پرولتاريايي كشور چين پي برد و ابعاد مختلف آن را مورد ارزيابي قرار داد.

3) مفهوم انقلاب فرهنگي از ديدگاه اسلام


به طور كلي در دنيا، انقلاب هاي متعددي به منصه ي ظهور مي رسد. اين انقلاب ها گاهي اقتصادي هستند كه در آن، نظام اقتصادي قبلي دگرگون شده و نظامي جديد جانشين مي گردد.گاهي اوقات هم انقلاب ها، علمي - همانند ظهور رنسانس در اروپا - صنعتي يا حتي انقلاب هاي اجتماعي و سياسي هستند كه در سطح بين المللي شاهد انواع آن هستيم. در انقلاب هاي فكري يا فرهنگي نيز اين دگرگوني در برداشت هاي فكري بشر حاصل مي شود. با ظهور اسلام، در تمام شئون زندگي بشر، انقلابي به وقوع پيوست كه باعث ظهور يك رشته ارزش هاي جديد و افول ارزش هاي ديگر شد. با نگرشي به روش پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) در نشر اسلام، مي توان دريافت كه دين اسلام معتقد است: «انقلاب، اول بايد در فكر و سپس در علم به وجود آيد، يعني ابتدا در جهان بيني فرد بايد انقلاب ايجاد شود تا بر اساس توحيد، خداشناسي، خداپرستي، توحيد نظري و عملي باشد و انقلاب هاي ديگر به منزله ي شاخه ها و برگ هاي اين انقلاب در نظر گرفته شوند.» (6) با نگاهي به تاريخ اسلام مشاهده مي شود زماني كه پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله) مبعوث شد، بعثت او دامنه دار بود و اولين سخني كه بر زبان آورد، همانا «قولوا لا اله الا الله تفلحوا» بود، زيرا بيان «خداي يگانه» در واقع نوعي انقلاب فكري است. در نتيجه، پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله) انقلاب خود را از يك انقلاب فكري كه جهان بيني انسان را از ريشه تكان مي دهد، شروع كرد؛ زيرا وقتي كه انقلاب در ذهن، بينش وتفكر مردم روي دهد، انقلاب هاي ديگر نيز به دنبال آن مي آيد. انقلاب اسلامي ايران نيز كه در ابتداي امر، مرحله ي انقلاب فكري را گذرانده بود، اينك در انتظار تحول و دگرگوني در تمامي جوانب، اعم از معيارهاي ارزشي، روابط بين المللي، روابط اجتماعي، ارزش ها بود كه در نهايت اين امر به رويداد يك انقلاب فرهنگي همه جانبه انجاميد.

ب) مفهوم و شرايط وقوع انقلاب فرهنگي


از جمله انقلاب هايي كه در جامعه ي بشري رخ مي دهد، انقلاب فكري يا به تعبيري انقلاب فرهنگي است كه در آن تحولي همه جانبه در برداشت هاي فكري و عقلي بشر پيدا شده و در واقع مي توان گفت كه معيارهاي فكري انسان تغيير مي كند ومعيارهايي ديگر جانشين آن مي شود.
انقلاب فكري، نوعي عصيان، تمرد و قيام عليه يك سلسله فكرها، انديشه ها، دانسته ها و پذيرفته هاي قبلي است كه بناگاه از زير بنا تكان مي خورد و بنيان فكري ديگري از نو ساخته مي شود. (7)
زندگي بشريت وحيات اجتماعي انسان، همواره دچار تغييرات و دگرگوني هاست و توقف در آن كمتر است، گاهي در حال پيشروي است و گاه در انحطاط به سر مي برد، ولي «تحولات» جامعه ي بشري در كل رو به توسعه و تكامل است و در اين رهگذر است كه بعضي تحولات به صورت انقلاب ظهور مي كند. از ديدگاه استاد مطهري، «انقلاب وقتي رخ مي دهد كه تحول به صورت يك قيام، يك شورش و يك عصيان از بشر عليه وضع خاصي به وجود آيد و برخلاف تحولات تدريجي، انقلاب يك عمل آگاهانه است.» (8)
انقلاب، انگيزه ي دروني وحركتي همه جانبه است كه بر اثر آن، تمامي ذرات ارگانيزم در تغيير وتحول اساسي و بنيادي قرار گرفته و ماهيت وجودي را كاملا دگرگون مي كند و رو به جلو مي برد.
از جانب ديگر، فرهنگ نيز تمامي احساسات، ادراكات، تصورات، باورها، اعتقادات و نظام ارزشي يك جامعه را در بر مي گيرد و در نتيجه، انقلاب فرهنگي نوعي تحول و دگرگوني در تمامي ابعاد فرهنگ را مدنظر دارد. در قرن اخير، پديده ي مذكور در برخي جوامع كه زمينه وقوع آن را داشته اند، رخ داده است كه از جمله ي آن مي توان به دو مرحله ي زير اشاره كرد:

1- سلطه ي فرهنگي


تاريخ همواره شاهد برخورد و تبادل هاي فرهنگي بين اقوام مختلف جهان بوده است؛ برخي به صورت تهاجم و برخي ديگر در حالت تبادل آگاهانه ي فرهنگي ظهور كرده است و در اين بين، بعضي از كشورها جهت كسب منافع بيشتر از ساير ملل كه اغلب ضعيف تر، كوچك تر و دچار بحران هاي اجتماعي، اقتصادي و... بوده اند، با سياست هاي خاص خود آنان را استعمار كرده و بنابر مقتضيات زماني و خصوصيات جامعه، مورد سلطه قرار داده اند كه در اين ميان، يكي از انواع سلطه ها، سلطه ي فرهنگي است.
سلطه ي فرهنگي عبارت است از: «مبادله ي يك جانبه ي عناصر و پديده هاي فرهنگي.» (9) در اين مرحله، گروه سلطه گر سعي مي كند با تكيه بر قدرت اقتصادي، نظامي، سياسي و تبليغي خويش، باورها، ارزش ها و رفتارهاي خود را بر قوم ديگر حاكم نمايد و هويت فرهنگي گروه مقابل را تضعيف، تحريف و نابود سازد.
«گو اين ويليامز» (10) معتقد است: «سلطه، همه چيز را در بر مي گيرد. براي توفيق در اين امر، سلطه بايد ساختاري داشته باشد كه نحوه ي زندگي و طرز تفكر خاص خود را ترويج كند و استنباطي ويژه از واقعيات را در تمام جامعه و نهادهاي اجتماعي و زندگي فردي اشاعه دهد. نظام سلطه گر، بر سليقه ها، اخلاقيات، سنن، اصول سياسي وهمه ي روابط اجتماعي سايه افكنده و بويژه در تصورات فكري و اخلاقي نفوذ مي كند.» (11)
از آن جا كه سلطه ي استعماري، همه جانبه و ساده كننده است، خيلي زود و به طرزي نمايان، رشته هاي حيات فرهنگي ملت اسير شده را از هم مي گسلد. «فرانتس فانون» در اين زمينه مي گويد: «نفي واقعيت ملي، مناسبت ها و روابط حقوقي تازه اي كه به وسيله اشغال گران اعمال مي شود، طرد بوميان وآداب و رسوم آنان و از هستي انداختن و به بندگي كشاندن نظام يافته ي مردان و زنان، اين نابودي فرهنگي را ميسر مي سازد.» (12)
طبق تئوري مبتني بر «اقدام ضد بحثي» (13) كه «فريره» آن را مطرح كرد، مي توان اذعان نمود كه حمله ي فرهنگي، مانند تاكتيك هاي تفرقه اندازي وتحت نفوذ درآوردن، در تحقق غلبه و تأمين هدف هاي آن مفيد است. در اين پديده، گروه حمله كننده در زمينه ي فرهنگي گروه ديگر نفوذ كرده و قدرت گروه اخير را ناديده مي گيرد و حمله كنندگان، نظر خود را درباره ي دنيا به گروهي كه تحت حمله واقع شده اند، تحميل مي كنند و با محدود ساختن آزادي بيان گروه ديگر، مانع بروز خلاقيت از طرف اين گروه مي شوند؛ بنابراين حمله ي فرهنگي چه با ملايمت توأم باشد و چه با خشونت، اقدامي تجاوز آميز بر ضد افرادي است كه فرهنگ آن ها تحت حمله واقع شده است؛ افرادي كه اصالت خود را از دست داده يا در اين زمينه مورد تهديد واقع مي شوند. (14)
در اين دوره - دوره ي نفوذ و سلطه ي فرهنگي - جوامعي كه قصد دارند از طريق نفوذ در فرهنگ جامعه ي ديگر، آنان را تحت فرمان خود درآورند، گاه دست به اقداماتي آشكار مي زنند و گاهي اوقات نيز پنهاني عمل مي كنند. در واقع اين كار از طريق به كار بردن سياست تحقير، توهين و به نمايش گذاردن برتري ها صورت مي گيرد و اغلب اوقات، سلطه از جانب يك جامعه ي پيشرفته ي صنعتي در مورد جامعه ي وابسته و متكي صورت مي گيرد. در اين جا، جوامع پيشرفته عامل و بازيگر هستند و جوامع متكي، از آن ها پيروي مي كنند. اين غلبه ي فرهنگي به تدريج منجر به بي ارزش شدن جنبه هاي فرهنگي گروه تحت سلطه شده و آنان با ارزش ها، معيارها و هدف هاي سلطه گران خو مي گيرند و از سوي ديگر به كمبودهاي ذاتي خود اعتقاد پيدا كرده و سعي مي كنند كه الگوها و ارزش هاي خود را همانند سلطه گران كرده و مانند آن ها رفتار كنند و در اين جاست كه سلطه گران به موفقيت مورد نظر خود نايل آمده و مي توانند از آن به بهترين نحوي بهره برداري كنند. چنين كشورهايي اصولا از طريق آشنايي و كاوش در فرهنگ و اعتقادات جامعه و با به كارگيري علوم، تكنولوژي و تحقيق، اهداف خود را بهتر به پيش مي برند.
در موقعيت استعماري، پويايي به سرعت جاي خود را به تحجر و تكرار دائمي و يكنواختي اعمال و تمايلات مي دهد و حوزه ي فرهنگ نيز به وسيله ي موانع و سدها محدود مي شود. اين موقعيتي است كه «فانون» آن را چنين توصيف مي كند: «در حالي كه توده ها، سنت هايي را كه با موقعيت استعماري بيشتر ناسازگار است، دست نخورده حفظ مي كنند، در آن حال كه اسلوب صنعت يدي در شكل، نقش و قالب به انجماد، سختي و تغيير ناپذيري مي گرايد، روشنفكر با تحقير فرهنگ ملي خود يا در پي اخذ بي دخل و تصرف فرهنگ اشغالگر مي رود يا كارش در لف و نشر متديك و عاشقانه و كم و كيف اين فرهنگ خلاصه مي شود». (15)
در چنين جامعه اي، ديگر فرهنگ ملي، خلاقيت و دگرگوني فرهنگي وجود ندارد و در نتيجه رشد و نموي هم وجود نخواهد داشت، زيرا جامعه اي مي تواند توسعه يابد كه به راستي و با آگاهي كامل و تحت اختيارات و اداره ي كامل به نيازهاي جامعه ي خود جواب گويد، نه اينكه ديگران نيازهايشان را تشخيص داده و راه حل آن را هم ديكته كنند. جوامع تحت سلطه و بي اراده، قدرت اخذ تصميم پيرامون امور سياسي، اقتصادي و فرهنگي خود را ندارند و اين جامعه ي استعمارگر است كه آينده ي آنان را تعيين مي كند.
پس از گذشت چند سال از استعمار، دورنمايي جديد از فرهنگ ملي به وجود مي آيد كه خشك و بي فروغ بوده و به صورت انبانه اي از عادات و رسوم و نهادهاي از هم گسيخته در مي آيد. در اين حالت، تحرك بسيار كم است و از خلاقيت واقعي و جوشش، خبري نيست. اين مرحله را مي توان در تاريخ اكثر كشورهاي جهان سوم كه پس از قرن ها استعمار اقتصادي، سياسي و سپس فرهنگي، حالات مذكور را تجربه كرده اند، مشاهده نمود.

2- خودآگاهي فرهنگي


لازمه ي انجام يك انقلاب فرهنگي و همه گير، عبور از مرحله ي سلطه فرهنگي و ورود به مرحله ي خودآگاهي فرهنگي است. منتها ملتي مي تواند حالت ركود، عقب ماندگي و انحطاط معنوي و فكري خود را به سازندگي، خلاقيت معنوي، فكري و اجتماعي تبديل كند كه شايستگي آن را داشته باشد؛ البته علاوه بر آگاهي فرهنگي و خودآگاهي تاريخي، بايد توانايي تبديل مواد و مصالح فرهنگي در حال ركود و انحطاط را به حالت سازندگي داشته باشد. هنگامي كه اين شايستگي به منصه ي ظهور رسيد، همان طور كه از لحاظ مادي يك ملت عقب مانده مي تواند با برداشت از اين منابع به يك ملت پيشرو تبديل شود و به رفاه اقتصادي برسد، از نظر معنوي نيز مي تواند با استخراج اين معادن، به ملتي اصيل، سازنده و خلاق بدل گردد.
نتيجه ي مرحله ي خودآگاهي فرهنگي را مي توان به وضوح در مبارزات ملل تازه استقلال يافته ي جهان سوم - آفريقا، آسيا و خاورميانه - مشاهده نمود. براي نمونه، كشور هند در سال 1947 م، از يوغ انگلستان آزاد شد. اندونزي و زئير در سال 1960 م از نفوذ هلند و بلژيك رها شدند و الجزاير نيز در سال 1962 م از فرانسه مستقل شد. در همين راستا مي توان بسياري از كشورهاي ديگر از جمله ايران، چين، كوبا و... را نام برد، ولي با كمي درايت مي توان به اين نكته اذغان نمود كه پس از رهايي ملت هاي مذكور از قرن ها استعمار فرهنگي، با به انجام رسانيدن يك انقلاب، نمي توان اثرات و ميراث قرن ها سلطه را در طول مدتي اندك از ميان برداشت. در نتيجه - همان طور كه در اكثر اين ملت ها مي توان مشاهده كرد - پس از مدتي، لزوم انجام يك انقلاب فرهنگي يا به تعبير ديگر يك «انقلاب آموزشي» كه زيربناي توسعه ي فرهنگي است، احساس مي شود.
به هر حال در اين مبحث، منظور از انقلاب فرهنگي، معناي كلي و عام آن است كه همه ي جوانب فرهنگ را در بر مي گيرد. حال پيش از آنكه به موضوع «انقلاب در آموزش عالي ايران» پرداخته شود، انقلاب بزرگ فرهنگي ايران در معناي عام آن بررسي مي شود، منتها قبلاً لازم است سيري در فرهنگ و تعليم و تربيت ايرانيان در ادوار مختلف تاريخ بشود تا نقطه ي شروع اين مراحل روشن گردد.

پي نوشت :


1- علي آقا بخشي، فرهنگ علوم سياسي، مركز اطلاعات و مدارك علمي ايران، تهران 1375، ص 94.
2- جك سي پلنو و روي آلتون، فرهنگ روابط بين الملل، ترجمه ي حسن پستا، فرهنگ معاصر، تهران 1357، ص 76.
3- ديويد رابرتسون، فرهنگ سياسي معاصر، ترجمه ي عزيز كياوند، نشر البرز، تهران 1357، ص 39.
4- محمد و بهرام جاسمي، فرهنگ علوم سياسي، گوتنبرگ، بي جا 2537، ص 134.
5- جك سي پلينو و روي آلتون، پيشين، ص 76.
6- مرتضي مطهري، «انقلاب فرهنگي از ديدگاه شهيد مطهري»، نشريه ي دانشگاه انقلاب، شماره ي 1 (23 خرداد 1360)، ص 11.
7- همان، ص 10.
8- همان.
9- مهدي نويد، پيشين، ص 18.
10- Gwyn Williams.
11- همان.
12- فرانتس فانون، دوزخيان روي زمين، امير كبير، تهران 1358، ص 147.
13- طبق تئوري مربوط به اقدام ضد بحثي، غلبه، مستلزم وجود فردي است كه شخص ديگر را تحت تسلط در مي آورد و او را به صورت يك شيء مطرح مي كند. تئوري اقدام مبتني بر بحث، مستلزم وجود فردي است كه از طريق غلبه مسلط مي شود و وجود يك شيء تحت تسلط نيست، به جاي اين امر افرادي وجود دارند كه براي نامگذاري دنيا به منظور تغيير آن با هم ملاقات مي كنند.
14- پائولو فريره، فرهنگ سكوت، ترجمه ي علي شريعتمداري، چاپخش، بي جا 2536، ص 149.
15- فرانتس فانون، پيشين، ص 147.


منبع: كتاب انقلاب فرهنگي در جمهوري اسلامي
ادامه مطلب
شنبه 28 فروردین 1389  - 7:42 PM

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 5870340
تعداد کل پست ها : 30564
تعداد کل نظرات : 1029
تاریخ ایجاد بلاگ : پنج شنبه 19 شهریور 1388 
آخرین بروز رسانی : دوشنبه 19 آذر 1397 

نویسندگان

ابوالفضل اقایی