سياستهاي جنگ طلبانه كاخ سفيد در دو دهه اخير و تجاوزات پي در پي به
كشورهاي افغانستان و عراق و قتل عام مردم پاكستان، عراق، افغانستان، حمايت
همه جانبه از كشتار مردم بي گناه غزه توسط اسرائيل خون آشام، افشاي
شكنجههاي غيرقابل تصور در زندانهاي گوانتانامو و ابوغريب، طراحي كودتاهاي
رنگي و مخملي در كشورهاي آسياي ميانه و... موجب از دست رفتن اعتبار آمريكا
در نگاه ملتهاي آزاده جهان گرديده؛ به گونهاي كه در سال گذشته، رئيس
جمهور آمريكا كه يك روز كسي جرأت نداشت سگش را مورد اهانت قرار دهد، توسط
خبرنگار عراقي كفش باران شد و بدون شديدترين شرايط امنيتي جرأت حضور در
مجامع جهاني را پيدا نميكرد، پرتاب گوجه و سيب زميني و تخم مرغ به سمت
دولتمردان آمريكايي در اكثر كشورهاي جهان به صورت امري رايج درآمده بود.
از اين بدتر، در سايه اين سياستهاي غلط، ملت آمريكا نيز در سالهاي اخير از چشم مردم دنيا افتاد و ارزش و اعتبار خود را از دست داد! به همين دليل در هر كشوري كه كمترين تنش و التهاب به وجود ميآمد، آمريكا از اتباع خودش درخواست مي كرد كه از آفتابي شدن در خيابانها بپرهيزند.
از سوي ديگر اعتبار سياسي و مشروعيت دولت آمريكا در داخل كشورشان نيز به شدت كاهش يافته بود، به طوري كه در انتخابات رياست جمهوري آمريكا، مردم رغبت چنداني براي شركت نداشتند و رئيس جمهور آمريكا با كمتر از 27 درصد آراء مردم به كاخ سفيد راه مييافت. پيشبيني ميشد در انتخابات رياست جمهوري سال گذشته آمريكا آمار شركتكنندگان از اين هم پايينتر بيايد.
در اين راستا سياستمداران كهنه كار اين كشور، براي ترميم و بازسازي چهره مخدوش آمريكا به فكر چاره افتادند و فرد سياهپوست آفريقايي الاصل و فقير پسند به نام اوباما را با شعار "تغيير " وارد عرصه رقابتهاي انتخاباتي كردند تا با يك تير چند نشان بزنند؛ اولاً آراي تودههاي ميلوني فقير و بي بضاعت به ويژه سياه پوستان را به سوي صندوق هاي رأي جلب كنند تا مشروعيت نظام آمريكا بالا برود و ثانياً به مردم دنيا اين گونه وانمود كنند كه نظام آمريكا طرفدار تبعيض نژادي نيست و ثالثاً چهره مخدوش ايالت متحده را با شعارهاي متنوع و جذاب در دنيا بازسازي نمايند. اوباما با شعار "تغيير " و "ما ميتوانيم؛ باور كنيد آن را " پا به صحنه گذاشت و سياستمداران كهنه كار آمريكا تا حدودي توانستند به اهداف خود دست يابند؛ به طوري كه در داخل ايران نيز برخي سياسيون بيتجربه فريب شعارهاي جذاب وي را خوردند و به تغيير در سياست خارجي آمريكا نسبت به ايران چشم دوخته بودند!
ولي در همان زمان، مقام معظم رهبري، با اشاره به دستان چدني كه دستكش مخملين بر آن پوشيدهاند فرمودند: "دولت جديد آمريكا مي گويد ما مايليم با ايران مذاكره كنيم، ما به سوي ايران دست دراز كرديم، خب! اين چه جور دستي است؟ اگر دستي دراز شده باشد كه يك دستكش مخملي رويش باشد اما زيرش يك دست چدني باشد، اين هيچ معناي خوبي ندارد. "
گرچه اين سخنان حكيمانه درباور برخي بعيد مينمود ولي گذر زمان، حقايق را بر همگان روشن كرد و همه فهميدند كه باراك اوباما در ايالات متحده آمريكا كارهاي نيست؛ بلكه يك عروسك كنترلي است كه توسط سياستمداران كهنه كار سازمان سيا هدايت ميشود كه چه بگويد و چه بنويسد و چه موضعي اتخاذ كند.
بنابراين روي سخن ما با سياستمداران پشت پرده آمريكاست نه با باراك اوباماي عروسك كوكي و كنترلي! اكنون بايد ديد چگونه شخصي كه بنا بود با لباس مخملين ظاهر شود و از گل و بلبل و حقوق بشر سخن بگويد و چهره كريه و آسيب ديده آمريكا را در داخل و خارج ترميم كند، امروز ناگهان در چهرهاي بسيار خشنتر از رؤساي جمهور گذشته آشكار شده، ايران اسلامي را به بمب هستهاي تهديد ميكند. و باكي از رسوايي ندارد؟!
به نظر ميرسد همان گونه كه در خارج از مرزهاي آمريكا برخي سياستمداران نقش يك مهره را براي آمريكا بازي ميكنند و زماني كه تاريخ مصرف آن ها تمام بشود به كنار انداخته ميشوند، امروز در داخل آمريكا نيز اوباما نقش يك مهره سوخته را ايفا ميكند، زيرا او در اين برهه نقش خود را براي كسب مشروعيت داخلي آمريكا ايفا كرد و در خارج نيز تا حدودي توانست با شعارهاي دهان پر كن، چهره آمريكا را ترميم كند. اكنون مي خواهند با اين شعار كه ما دست صلح و دوستي را دراز كرديم ولي ديگران بر طبل جنگ مي كوبند و ما چاره اي جز تغيير! شعارها نداريم به همان مواضع قبلي برگردند.
از سوي ديگر، براي آمريكاي متجاوز و جنايتكار، راهي جز تهديد هستهاي باقي نمانده است؛ زيرا از يك طرف مشكلات داخلي و بحران اقتصادي، گريبان كاخ سفيد نشينان را گرفته و چارهاي جز فرافكني سياسي ندارند؛ آنها در اين خيال هستند كه طرح موضوع هستهاي و تهديد ايران به بمب هستهاي براي مدتي بتواند افكار عمومي مردم را از مشكلات اقتصادي به موضوع ديگري منعطف كند.
از منظر سوم واشنگتن در سياست خارجي شكست خورده و در طرحهاي خود براي خاورميان بزرگ، آسياي ميانه، ايران، عراق و افغانستان ناكام مانده است. جنگ افغانستان براي آمريكا به جنگ فرسايشي تبديل شده و عراق پس از يك سرمايه گذاري كلان نظامي و سياسي و حيثيتي آمريكا، در اختيار سياستمداران هم افق با ايران قرار گرفته است و طبق مفاد قرارداد امضا شده امسال واشنگتن بايد به اشغال عراق خاتمه دهد. لبنان در يد قدرت حزب الله است و آمريكا بزرگ ترين حامي اسرائيل در جنگ 33 روزه شكست خورد و خط مقدم جبهه، امروز به داخل فلسطين(غزه) رسيده است.
اولمرت با اظهار ناتواني ميگويد امروز خط مقدم جمهوري اسلامي عليه اسرائيل از لبنان به غزه منتقل شده و ما هر روز در حال عقب نشيني هستيم و ملك عبدا... خبر از فروپاشي نزديك رژيم صهيونيستي مي دهد.
انقلاب هاي رنگين آمريكايي در آسياي ميانه يكي پس از ديگري سقوط كرده و نوكران حلقه به گوش آمريكا پا به فرار گذاشته اند. كودتاي سبز نوچه هاي آمريكا در نيز ايران كه ساليان سال از كيسه اربابشان هزينه كرده اند با رسوايي تمام شكست خورد و مردم ايران، حماسي تر از گذشته در 9 دي و 22 بهمن سال 88 فرياد مرگ بر آمريكا سر دادند و ديگر حيثيتي براي نوكران كاخ سفيد باقي نمانده كه در آينده بتوانند از آن بهره اي ببرند.
تركيه هم كه روزي در يد قدرت لائيكها بود، امروز به جرگه اسلام گرايان پيوسته و قاطع تر از اعراب بر ضد اسرائيل و غرب موضع گيري مي كند. از منظر چهارم تمام فشارهاي چند ساله آمريكا و متحدانش بر ضد ايران نتيجه معكوس داده و ايران اسلامي توانسته است در حال تحريم، به قله هاي بلند پيشرفت و تعالي دست يابد و در موضوع هسته اي، فضايي، برخي صنايع نظامي و... به باشگاه چند كشور اول دنيا بپيوندد. رايزني هاي دوره اي خانم كلينتون وزير خارجه آمريكا، براي تحريم ايران نيز با پاسخ منفي كشورها رو به رو شده است. صاحبان حق وتو مثل چين و روسيه هم براي صدور قطعنامه جديد، به كاخ سفيد روي خوش نشان نمي دهند و قطعنامه هاي قبلي نيز اثر قابل محسوسي نداشته است.
اندكي تأمل نشان مي دهد كه براي سياستمداران كهنه كار آمريكايي، راهي جز تهديد هسته اي باقي نمانده است.
در تحليل سياسي حلقه كاخ سفيد، چون تاكنون از اين نوع تهديد عليه ايران استفاده نشده و تلخي خاطره بمباران هيروشيما و ناكازاكي و ديوانگي و نفهمي آمريكايي ها، بر كام ملت ها باقي است شايد اين موضوع ملت ايران را بر ضد مسؤولانشان براي تسليم در موضوع هسته اي بسيج كند.
بنابراين اين تهديد جز يك قمپز دركردن چيز ديگري نيست و ملت ايران، اين موضوع را به خوبي درك مي كند، ملتي كه 8 سال جنگ تحميلي را تحمل كرده است هرگز با قمپز دركردن بيگانگان هر چه بزرگ باشد صحنه را خالي نميكند.
* عواقب و آثار تهديد هسته اي
ملت و دولت ايران كه مي دانند تسليم در برابر دشمن نقطه پاياني ندارد، هرگز در برابر اين تهديد تسليم نميشوند.
در اين حالت براي آمريكا دو حالت باقي مي ماند: اول اين كه باز هم عقب نشيني كند و در اين صورت آخرين برگ تهديدش نيز سوخته و اعتبارش بيش از پيش در دنيا از بين رفته و چهره اش منفورتر از گذشته در ميان ملت ها ظاهر مي شود.
دوم اين كه تهديد خود را ولو در مقياس كوچك عملياتي كند و بخشي از خاك ايران را با بمب هسته اي مورد حمله قرار دهد.
در اين فرض اولاً پذيرفته است كه اقتدار ايران بسيار بالاست و جز با بمب اتم نمي توان با آن روبهرو شد، ثانياً فشار دكمه بمب اتم، آغاز نابودي آمريكا و شتاب رشد ايران است، افكار عمومي جهان از جمله ملت آمريكا، عليه ساستمداران آمريكا خواهند شوريد و حقانيت جمهوري اسلامي بيش از پيش براي مردم جهان اثبات خواهد شد.
در اين صورت است كه گوش هاي مردم جهان به سوي حرف منطق و سخن برخاسته از مكتب اسلام ناب محمدي(ص) باز مي شود و همگان شاهد پايان يافتن عمر مكتب فريبكار ليبراليزم خواهند بود. علاوه بر اين آمريكا بايد بداند نه ايران، ژاپن است و نه قرن 21 سال 1945...
آن روز اگر آمريكا تنها كشور صاحب بمب اتم بود و بمبهاي خودش را بر روي شهرهاي ژاپن آزمايش كرد، امروز برخي كشورها مثل روسيه از بمب هاي قوي تر و بيشتري برخوردارند و كشورهاي صاحب بمب هسته اي فراوانند و به دست آوردن نيز چندان مشكل نيست.
اگر آمريكايي ها مجوز پرتاب را به خود بدهند، ديگران نيز چنين مجوزي براي خويش قائل خواهند بود. در اين صورت ايالات متحده هم در معرض تهديد جدي قرار خواهد گرفت.
پرتاب يك بمب هسته اي در داخل آمريكا به سمت يكي از شهرها يا تأسيساتش تهديدي است كه روزانه از سوي گروه هاي نوظهور صورت خواهد گرفت و خواب خوش و آرامش را از همه شهروندان آمريكا سلب خواهد كرد.
مهمترين فرض براي سياستمداران آمريكايي، گردن نهادن به قانون، پذيرش حقوق مسلم ديگر ملت ها از جمله ايران دست برداشتن از زياده خواهي و دخالت در امور ديگران است. در اين صورت بشريت در سايه صلح و آرامش در كنار هم زندگي خواهند كرد.
در پايان توجه به اين نكته خالي از لطف نيست كه سكوت مدعيان حقوق بشر و اصلاح طلبي در داخل در برابر اين تهديد،نشانگر هم افق بودن اين گروه با آمريكاست و چه بسا سكوت آنها را ميتوان علامت رضايت دانست. ادامه مطلب
از اين بدتر، در سايه اين سياستهاي غلط، ملت آمريكا نيز در سالهاي اخير از چشم مردم دنيا افتاد و ارزش و اعتبار خود را از دست داد! به همين دليل در هر كشوري كه كمترين تنش و التهاب به وجود ميآمد، آمريكا از اتباع خودش درخواست مي كرد كه از آفتابي شدن در خيابانها بپرهيزند.
از سوي ديگر اعتبار سياسي و مشروعيت دولت آمريكا در داخل كشورشان نيز به شدت كاهش يافته بود، به طوري كه در انتخابات رياست جمهوري آمريكا، مردم رغبت چنداني براي شركت نداشتند و رئيس جمهور آمريكا با كمتر از 27 درصد آراء مردم به كاخ سفيد راه مييافت. پيشبيني ميشد در انتخابات رياست جمهوري سال گذشته آمريكا آمار شركتكنندگان از اين هم پايينتر بيايد.
در اين راستا سياستمداران كهنه كار اين كشور، براي ترميم و بازسازي چهره مخدوش آمريكا به فكر چاره افتادند و فرد سياهپوست آفريقايي الاصل و فقير پسند به نام اوباما را با شعار "تغيير " وارد عرصه رقابتهاي انتخاباتي كردند تا با يك تير چند نشان بزنند؛ اولاً آراي تودههاي ميلوني فقير و بي بضاعت به ويژه سياه پوستان را به سوي صندوق هاي رأي جلب كنند تا مشروعيت نظام آمريكا بالا برود و ثانياً به مردم دنيا اين گونه وانمود كنند كه نظام آمريكا طرفدار تبعيض نژادي نيست و ثالثاً چهره مخدوش ايالت متحده را با شعارهاي متنوع و جذاب در دنيا بازسازي نمايند. اوباما با شعار "تغيير " و "ما ميتوانيم؛ باور كنيد آن را " پا به صحنه گذاشت و سياستمداران كهنه كار آمريكا تا حدودي توانستند به اهداف خود دست يابند؛ به طوري كه در داخل ايران نيز برخي سياسيون بيتجربه فريب شعارهاي جذاب وي را خوردند و به تغيير در سياست خارجي آمريكا نسبت به ايران چشم دوخته بودند!
ولي در همان زمان، مقام معظم رهبري، با اشاره به دستان چدني كه دستكش مخملين بر آن پوشيدهاند فرمودند: "دولت جديد آمريكا مي گويد ما مايليم با ايران مذاكره كنيم، ما به سوي ايران دست دراز كرديم، خب! اين چه جور دستي است؟ اگر دستي دراز شده باشد كه يك دستكش مخملي رويش باشد اما زيرش يك دست چدني باشد، اين هيچ معناي خوبي ندارد. "
گرچه اين سخنان حكيمانه درباور برخي بعيد مينمود ولي گذر زمان، حقايق را بر همگان روشن كرد و همه فهميدند كه باراك اوباما در ايالات متحده آمريكا كارهاي نيست؛ بلكه يك عروسك كنترلي است كه توسط سياستمداران كهنه كار سازمان سيا هدايت ميشود كه چه بگويد و چه بنويسد و چه موضعي اتخاذ كند.
بنابراين روي سخن ما با سياستمداران پشت پرده آمريكاست نه با باراك اوباماي عروسك كوكي و كنترلي! اكنون بايد ديد چگونه شخصي كه بنا بود با لباس مخملين ظاهر شود و از گل و بلبل و حقوق بشر سخن بگويد و چهره كريه و آسيب ديده آمريكا را در داخل و خارج ترميم كند، امروز ناگهان در چهرهاي بسيار خشنتر از رؤساي جمهور گذشته آشكار شده، ايران اسلامي را به بمب هستهاي تهديد ميكند. و باكي از رسوايي ندارد؟!
به نظر ميرسد همان گونه كه در خارج از مرزهاي آمريكا برخي سياستمداران نقش يك مهره را براي آمريكا بازي ميكنند و زماني كه تاريخ مصرف آن ها تمام بشود به كنار انداخته ميشوند، امروز در داخل آمريكا نيز اوباما نقش يك مهره سوخته را ايفا ميكند، زيرا او در اين برهه نقش خود را براي كسب مشروعيت داخلي آمريكا ايفا كرد و در خارج نيز تا حدودي توانست با شعارهاي دهان پر كن، چهره آمريكا را ترميم كند. اكنون مي خواهند با اين شعار كه ما دست صلح و دوستي را دراز كرديم ولي ديگران بر طبل جنگ مي كوبند و ما چاره اي جز تغيير! شعارها نداريم به همان مواضع قبلي برگردند.
از سوي ديگر، براي آمريكاي متجاوز و جنايتكار، راهي جز تهديد هستهاي باقي نمانده است؛ زيرا از يك طرف مشكلات داخلي و بحران اقتصادي، گريبان كاخ سفيد نشينان را گرفته و چارهاي جز فرافكني سياسي ندارند؛ آنها در اين خيال هستند كه طرح موضوع هستهاي و تهديد ايران به بمب هستهاي براي مدتي بتواند افكار عمومي مردم را از مشكلات اقتصادي به موضوع ديگري منعطف كند.
از منظر سوم واشنگتن در سياست خارجي شكست خورده و در طرحهاي خود براي خاورميان بزرگ، آسياي ميانه، ايران، عراق و افغانستان ناكام مانده است. جنگ افغانستان براي آمريكا به جنگ فرسايشي تبديل شده و عراق پس از يك سرمايه گذاري كلان نظامي و سياسي و حيثيتي آمريكا، در اختيار سياستمداران هم افق با ايران قرار گرفته است و طبق مفاد قرارداد امضا شده امسال واشنگتن بايد به اشغال عراق خاتمه دهد. لبنان در يد قدرت حزب الله است و آمريكا بزرگ ترين حامي اسرائيل در جنگ 33 روزه شكست خورد و خط مقدم جبهه، امروز به داخل فلسطين(غزه) رسيده است.
اولمرت با اظهار ناتواني ميگويد امروز خط مقدم جمهوري اسلامي عليه اسرائيل از لبنان به غزه منتقل شده و ما هر روز در حال عقب نشيني هستيم و ملك عبدا... خبر از فروپاشي نزديك رژيم صهيونيستي مي دهد.
انقلاب هاي رنگين آمريكايي در آسياي ميانه يكي پس از ديگري سقوط كرده و نوكران حلقه به گوش آمريكا پا به فرار گذاشته اند. كودتاي سبز نوچه هاي آمريكا در نيز ايران كه ساليان سال از كيسه اربابشان هزينه كرده اند با رسوايي تمام شكست خورد و مردم ايران، حماسي تر از گذشته در 9 دي و 22 بهمن سال 88 فرياد مرگ بر آمريكا سر دادند و ديگر حيثيتي براي نوكران كاخ سفيد باقي نمانده كه در آينده بتوانند از آن بهره اي ببرند.
تركيه هم كه روزي در يد قدرت لائيكها بود، امروز به جرگه اسلام گرايان پيوسته و قاطع تر از اعراب بر ضد اسرائيل و غرب موضع گيري مي كند. از منظر چهارم تمام فشارهاي چند ساله آمريكا و متحدانش بر ضد ايران نتيجه معكوس داده و ايران اسلامي توانسته است در حال تحريم، به قله هاي بلند پيشرفت و تعالي دست يابد و در موضوع هسته اي، فضايي، برخي صنايع نظامي و... به باشگاه چند كشور اول دنيا بپيوندد. رايزني هاي دوره اي خانم كلينتون وزير خارجه آمريكا، براي تحريم ايران نيز با پاسخ منفي كشورها رو به رو شده است. صاحبان حق وتو مثل چين و روسيه هم براي صدور قطعنامه جديد، به كاخ سفيد روي خوش نشان نمي دهند و قطعنامه هاي قبلي نيز اثر قابل محسوسي نداشته است.
اندكي تأمل نشان مي دهد كه براي سياستمداران كهنه كار آمريكايي، راهي جز تهديد هسته اي باقي نمانده است.
در تحليل سياسي حلقه كاخ سفيد، چون تاكنون از اين نوع تهديد عليه ايران استفاده نشده و تلخي خاطره بمباران هيروشيما و ناكازاكي و ديوانگي و نفهمي آمريكايي ها، بر كام ملت ها باقي است شايد اين موضوع ملت ايران را بر ضد مسؤولانشان براي تسليم در موضوع هسته اي بسيج كند.
بنابراين اين تهديد جز يك قمپز دركردن چيز ديگري نيست و ملت ايران، اين موضوع را به خوبي درك مي كند، ملتي كه 8 سال جنگ تحميلي را تحمل كرده است هرگز با قمپز دركردن بيگانگان هر چه بزرگ باشد صحنه را خالي نميكند.
* عواقب و آثار تهديد هسته اي
ملت و دولت ايران كه مي دانند تسليم در برابر دشمن نقطه پاياني ندارد، هرگز در برابر اين تهديد تسليم نميشوند.
در اين حالت براي آمريكا دو حالت باقي مي ماند: اول اين كه باز هم عقب نشيني كند و در اين صورت آخرين برگ تهديدش نيز سوخته و اعتبارش بيش از پيش در دنيا از بين رفته و چهره اش منفورتر از گذشته در ميان ملت ها ظاهر مي شود.
دوم اين كه تهديد خود را ولو در مقياس كوچك عملياتي كند و بخشي از خاك ايران را با بمب هسته اي مورد حمله قرار دهد.
در اين فرض اولاً پذيرفته است كه اقتدار ايران بسيار بالاست و جز با بمب اتم نمي توان با آن روبهرو شد، ثانياً فشار دكمه بمب اتم، آغاز نابودي آمريكا و شتاب رشد ايران است، افكار عمومي جهان از جمله ملت آمريكا، عليه ساستمداران آمريكا خواهند شوريد و حقانيت جمهوري اسلامي بيش از پيش براي مردم جهان اثبات خواهد شد.
در اين صورت است كه گوش هاي مردم جهان به سوي حرف منطق و سخن برخاسته از مكتب اسلام ناب محمدي(ص) باز مي شود و همگان شاهد پايان يافتن عمر مكتب فريبكار ليبراليزم خواهند بود. علاوه بر اين آمريكا بايد بداند نه ايران، ژاپن است و نه قرن 21 سال 1945...
آن روز اگر آمريكا تنها كشور صاحب بمب اتم بود و بمبهاي خودش را بر روي شهرهاي ژاپن آزمايش كرد، امروز برخي كشورها مثل روسيه از بمب هاي قوي تر و بيشتري برخوردارند و كشورهاي صاحب بمب هسته اي فراوانند و به دست آوردن نيز چندان مشكل نيست.
اگر آمريكايي ها مجوز پرتاب را به خود بدهند، ديگران نيز چنين مجوزي براي خويش قائل خواهند بود. در اين صورت ايالات متحده هم در معرض تهديد جدي قرار خواهد گرفت.
پرتاب يك بمب هسته اي در داخل آمريكا به سمت يكي از شهرها يا تأسيساتش تهديدي است كه روزانه از سوي گروه هاي نوظهور صورت خواهد گرفت و خواب خوش و آرامش را از همه شهروندان آمريكا سلب خواهد كرد.
مهمترين فرض براي سياستمداران آمريكايي، گردن نهادن به قانون، پذيرش حقوق مسلم ديگر ملت ها از جمله ايران دست برداشتن از زياده خواهي و دخالت در امور ديگران است. در اين صورت بشريت در سايه صلح و آرامش در كنار هم زندگي خواهند كرد.
در پايان توجه به اين نكته خالي از لطف نيست كه سكوت مدعيان حقوق بشر و اصلاح طلبي در داخل در برابر اين تهديد،نشانگر هم افق بودن اين گروه با آمريكاست و چه بسا سكوت آنها را ميتوان علامت رضايت دانست.