* دو روي يك سكه
تفرعن و غرور علمي توام با فقر نظري يكي از امراض مزمني است كه نحله شبهروشنفكري ايران با آن دست به گريبان است. عناصر اين نحله از يك سو خود را با كانت، دكارت، پوپر، هابس، مونتسكيو، لوتر و ولتر همطراز ميبينند و از سوي ديگر، به تحقير و تخطئه ملت ميپردازند. درواقع باب روشنفكري به همان پاشنهاي ميچرخد كه ميرزامحمدخان مجدالملك سينكي در رساله كشفالغرايب از آن شكوه ميكرد و منورالفكران را شترمرغهايي ميديد كه جز تخطئه ملت كار ديگري نميدانند. اين نحله با سكة دو روي غرور توام با فقر علمي، همواره عِرض خود برده و زحمت ملت را مضاعف كرده است.
بقيه در ادامه
* دو شاهد؛ يك واقعيت
درباره زحمتي كه نحله شبهروشنفكري براي ملت ما پديد آورده است، سخن به ميان نميآورم چون خاكستر آخرين آشوبي كه از فتنهگري آنان برانگيخت هنوز داغ است.اما براي فقر نظري آنها اشاره به شواهدي را لازم ميدانم. باشد كه در انديشه درمان آن باشند هرچند به ايشان چنين اميدي هم نيست. سه سال پيش كتابي در ايران وارد بازار نشر شد كه تحقيقي مفصل از يك محقق ايراني مقيم آلمان بود. او در اين تحقيق كه آن را شبهه مدرنيته... ناميده است، با بررسي متون، مقالات و نظريات زعماي روشنفكري چپ، شواهد عيني به دست داده بود. در آخرين مورد، يكي از همين فتنهگران اعترافاتش را به خبط ها و خطاهاي نظري خود و دوستانش اختصاص داد و ضمن تصريح بر اين فقر نظري، در نهايت "ماكس وبر " را مقصر فتنه 88 معرفي كرد!
* غريب و نامأنوس
اغلب فتنهگران، ذاتا با تحصيلات و مطالعات ژرف نظري غريب و نامأنوسند و آشنايي جدي با دانشهاي انساني و معارف اسلامي ندارند. تقريبا همه آنها مهندس بودند و در سالهاي نخست پيروزي انقلاب اسلامي، به عنوان مهندسي خويش فخر ميفروختند. مهندس بهزاد نبوي، مهندس عباس عبدي، مهندس محسن آرمين، مهندس سعيد حجاريان، مهندس مجيد محمدي و... حتي محسن كديور، عبدالكريم سروش و... هم قبلا مهندس بودند. حداكثر مطالعات آنها در حوزه معارف اسلامي آشنايي با خطابههاي دكتر علي شريعتي و اگر بسيار با همت بودند، مطالعه آراي تفسيري محمدتقي شريعتي و آيتالله طالقاني بود.
هنوز هم در بيانات و اظهارات آنها اثري از آشنايي آنان با مباحث عميق كلامي، فلسفي و...يا جلوههايي از آثار ژرف استاد مطهري، علامه طباطبائي و... نميبينيم. بديهي بود مشاغل متعدد هم به آنها فرصت مطالعه آثار وزين را نميداد. ولي به محض آشنايي با اندك مباحث نظري و استشمام ترجمانهاي ناقص آراي مدرنيته، خود را علامه دهر و شكافنده تمام علوم بشري مييافتند!
* از منظر تطبيقي
انصاف را اگر بخواهيم معيار قرار دهيم، در تطبيق بسياري از آراي اين افراد با آراي شبهروشنفكران نسلهاي پيشين، اينان را از تقيزاده، طالبوف، آخوندزاده و...كممايهتر و سطحيتر مييابيم. براي اينكه طولاني شدن بحث ملالآور نشود، تنها به دو مورد تطبيقي اكتفا ميكنم. تطبيق جنبههاي نظري سخنراني حجاريان در فستيوال تابستاني دانشجويان دانشگاه اميركبير با محتواي كتاب اخذ تمدن غربي اثر تقيزاده و تطبيق وجوه نظري سخنراني كذائي هاشم آغاجري در همدان با سياحتنامه ابراهيم بيك ميتواند نمونه خوبي براي اهل مطالعه باشد.اميدوارم خود اين نفرات براي اين مطالعه تطبيق پيشقدم شوند. هرچند اين نفر دوم- آنگونه كه من او را ميشناسم- به ناسزاگويي اكتفا خواهد كرد. چه آنكه يكبار هم سياحت نامه را خوانده و آن را خلاصهنويسي هم كرده و افقي روشن، بيش از آنچه يك قرن پيش زين العابدين مراغهاي در سياحتنامه ابراهيم بيك مينماياند، نيافته است!
* حُجيت علمي
با اين فقر مطالعاتي آنان ناچار بودند، درشتگوييهاي شبه علمي خود را حجيت ببخشند. به همين منظور نزد حسين بشيريه، جواد طباطبائي، عبدالكريم سروش و... ميشتافتند. محصول اين رابطه كه در جاي ديگر بايد مفصلتر به بحث گذاشته شود، باور تاسيس معادلهايي در برابر نظام اسلامي بود. بر همين اساس كوشش خود را براي تاسيس جامعه مدني اباحهگرا در برابر جامعه توحيدي، تاسيس دولت ديكتاتوري مصلحي در برابر ولايت فقيه، پيجويي توسعه سياسي و تكثر ظاهري احزاب با ستاد فرماندهي مشترك در برابر حضور آگاهانه مردم در صحنه، تاسيس سازمانهاي سكولار مردمنهاد در برابر هيئات و دستهجات انقلابي و...صرف كردند.
برخي از افراد اين طيف البته براي اينكه آشنا به علوم انساني هم معرفي شوند، نه مثل آحاد دانشجويان فرهيخته بلكه با تدابير مافوق قانون و به طور ويژه به دانشگاهها راه يافتند و براي آنها كلاسهاي فوقالعاده تشكيل ميشد. اندكي بعد به تعدادي از آنها مدارك تحصيلي مقاطع تحصيلات تكميلي رشتههاي علوم سياسي، جامعه شناسي، علوم قرآني، تاريخ و...هم دادند و آنها را به عنوان عضو هيات علمي به بدنه دانشگاهها ملحق ساختند. شگفت است كه در همين سالها كه اينان غوغاي اخراج اساتيد دانشگاهها را به راه انداختهاند، برخي از اين دانشنياموختگان مدرك گرفته، بدون هيچ غوغايي به برخي از كرسيهاي علمي دست يافتند و برخي موقعيت دانشگاهي خود را مستحكمتر كردند.
* مدارك علمي با طعم تعارفات دوستانه
اين سياستبازان، براي اينكه طي مدارج علمي، آسان-و بيمطالعه باشد-روشهاي جالبتري هم اتخاذ ميكردند. مثلاً موسسات مطالعاتي متعددي تاسيس ميشد و يكديگر را به عضويت هيات علمي در اين موسسات پذيرا ميشدند. يا در حين تحصيل يكديگر را به عنوان مشاوره و راهنما ميپذيرفتند و دغدغههاي خود را به عنوان موضوع پاياننامه پيگيري ميكردند.
مهندس محسن كديور راهنماي مهندس آرمين ميشد، تا با هم آزادي را از منظر مفسران معاصر بررسي كنند. مهندس موسوي راهنماي پاياننامههاي دكتراي علوم سياسي ميشد تا دوستانش را در بررسي جهانيشدن، امنيت ملي، سياست خارجي، آراي سيد قطب، نائيني، شريعتي و...راهنمايي كند!
زمستان سال 1387 زهرا رهنورد (همان زهره كاظميآزاد) را به عنوان نخستين استاد تمام زن ايراني معرفي كردند. اين در حالي بود كه تاكنون 173 بانوي ايراني مرتبه استاد تمام داشتهاند. البته قبلا براي اين درشتگوييها درباره وي كه از سوي همسرش روشنفكرترين زن ايران(!) لقب يافته بود، زمينههاي بسياري در دانشگاه فراهم شده بود. رهنورد كه كارمند دانشگاه تهران بود، بدون داشتن مدرك كارشناسي ارشد، به مقطع دكتراي دانشگاه آزاد راه يافته بود. كافي است بدانيم همسر او عضو هيات امناي دانشگاه آزاد است. وي سپس عضو هيات علمي دانشگاه تهران شد و چندماهي بعد بدون كمترين تجربه آموزشي در دانشگاه، رئيس دانشگاه الزهرا شد.
از اين ميان عبدي همچنان مهندس مانده بود ولي در دانشگاه تربيت مدرس به تدريس مباحث اجتماعي ميپرداخت. همان دانشگاهي كه بايد براي مراكز علمي ديگر استاد پرورش ميداد!
* حضرات حوزوي
اين روش را مهندسان فتنهجو براي دوستان حوزوي هم ديكته ميكردند و با پول، فضاي تبليغاتي مناسب و...آنان را به تاسيس مراكز مطالعاتي شبهحوزوي، بنا نهادن تشكلهاي موازي در برابر جامعه مدرسين حوزه علميه قم، جامعه روحانيت مبارز، طلاب و فضلاي حوزه علميه قم و...تشويق ميكردند.
تعارف القاب علمي حوزوي به يكديگر، رد و بدل كردن اجازات اجتهاد، روايات و حديث به همديگر، تاسيس دفتر و بيت براي گردآوري وجوهات و اعطاي شهريه به طلاب و اخذ استفتاء از همديگر از همين سنخ بازيهاي تبليغاتي براي جبران فقر نظري بود.
مثل مهدي كروبي كم نيستند از اين سيستمبازاني كه يك جمله عربي را درست نميتوانند دريابند اما سالهاست القاب وزين علمي به آنها تعارف ميشود.
* علم كم جو، تئوري آور به دست!
بديهي است، فعاليت سياسي فتنهگران و براندازان براي گذر از جمهوري اسلامي، بدون توليد نظريه و در خلاء ممكن نبود. از اين رو آغوش اين فتنهگران به روي تئوريها و توليدات راهبردي مراكز شبه مطالعاتي غرب، باز بود. يك روز اين فتنهجويان از سفرهاي علمي سروش، كديور، مهاجراني و...به غرب خشنود ميشدند، روز ديگر به انتقال آراي جرج سوروس، كارل پوپر، ريچارد رورتي، يورگن هابرماس و...اگر هم لازم بود مشاوران دفتر فرح و كهنه كاراني مانند احسان نراقي، داريوش شايگان، داريوش آشوري، چنگيز پهلوان و...هم حرفهايي داشتند كه آنها را بر سر ذوق آورد و فقر ذهنيشان را كاهش دهد. در اين ميان شارحان و تبيينگران آراي مراكز شبهمطالعاتي غرب هم فعالتر بودند؛ رامين جهانبگلو، هاله اسفندياري، كيان تاجبخش، هادي سمتي، ناصر هاديان، مهدي خلجي، مجيد تفرشي، ركسانا صابري و...مجاري كانونهاي مطالعاتي انگليس، امريكا و رژيم اشغالگر براي پر كردن خلاء فكري اين سياست بازان فتنهجو بودند.
مطالعه اجمالي تمامي مجموعه نوشتارها و سخنرانيهاي موسوي، حجاريان، عبدي، تاجزاده، رهنورد، تاجيك، آرمين، آغاجري و...جهتمندي اصلي و رئوس نظري آراي آنها را نمايان ميسازد.
از مباحث مربوط به سياست داخلي، راهبردهاي عصيانآفريني اقشار حاشيهاي عليه متن حكومت، نقش شبكههاي اجتماعي در تحركات سياسي، تحريك اقوام عليه حاكميت ملي، پيوستن به الگوهاي حقوق بشري، فمينيستي و ارتباطي غرب و...قابل مشاهده است. همچنين مشروعيت بخشي به رژيم صهيونيستي، همزيستي مسالمتآميز جمهوري اسلامي با رژيم اشغالگر، پذيرش هژموني ايالات متحده در جهان و تعامل با لابي ايرانيان مقيم ايالات متحده، به عنوان راهبردهاي پيشنهادي سياست خارجي جمهوري اسلامي و...مشهود است.
آنان به سبب بنيانهاي ضعيف نظري، خواسته يا ناخواسته ابتدا ذهن و زبان خويش را به خدمت دشمن درآوردند و سپس چون باورشان شده بود انقلاب اسلامي به آخر خط رسيده است، شتابان تيشهها را براي زدن ريشههاي انقلاب اسلامي بلند كردند تا در رژيمي كه سوداي تاسيس آن را پس از براندازي انقلاب اسلامي داشتند، همچنان جايي در قدرت داشته باشند.از خودشان هم خيلي متشكر بودند كه روياي فروپاشي انقلاب اسلامي را زودتر از ديگران دريافته بودند. يك بار رهبر حكيم و فرزانه انقلاب اسلامي، رفتار اين غوغازيستان را در حكايتي شنيدني توصيف فرمودند:
حكايت آنها حكايت مردي را ميماندكه شايعه كرد آش ميدهند و چون صفي از گرسنگان رديف شد خود نيز براي گرفتن آش به خط شد.
----------------------
منبع: پتك جمهوريت ادامه مطلب
تفرعن و غرور علمي توام با فقر نظري يكي از امراض مزمني است كه نحله شبهروشنفكري ايران با آن دست به گريبان است. عناصر اين نحله از يك سو خود را با كانت، دكارت، پوپر، هابس، مونتسكيو، لوتر و ولتر همطراز ميبينند و از سوي ديگر، به تحقير و تخطئه ملت ميپردازند. درواقع باب روشنفكري به همان پاشنهاي ميچرخد كه ميرزامحمدخان مجدالملك سينكي در رساله كشفالغرايب از آن شكوه ميكرد و منورالفكران را شترمرغهايي ميديد كه جز تخطئه ملت كار ديگري نميدانند. اين نحله با سكة دو روي غرور توام با فقر علمي، همواره عِرض خود برده و زحمت ملت را مضاعف كرده است.
بقيه در ادامه
* دو شاهد؛ يك واقعيت
درباره زحمتي كه نحله شبهروشنفكري براي ملت ما پديد آورده است، سخن به ميان نميآورم چون خاكستر آخرين آشوبي كه از فتنهگري آنان برانگيخت هنوز داغ است.اما براي فقر نظري آنها اشاره به شواهدي را لازم ميدانم. باشد كه در انديشه درمان آن باشند هرچند به ايشان چنين اميدي هم نيست. سه سال پيش كتابي در ايران وارد بازار نشر شد كه تحقيقي مفصل از يك محقق ايراني مقيم آلمان بود. او در اين تحقيق كه آن را شبهه مدرنيته... ناميده است، با بررسي متون، مقالات و نظريات زعماي روشنفكري چپ، شواهد عيني به دست داده بود. در آخرين مورد، يكي از همين فتنهگران اعترافاتش را به خبط ها و خطاهاي نظري خود و دوستانش اختصاص داد و ضمن تصريح بر اين فقر نظري، در نهايت "ماكس وبر " را مقصر فتنه 88 معرفي كرد!
* غريب و نامأنوس
اغلب فتنهگران، ذاتا با تحصيلات و مطالعات ژرف نظري غريب و نامأنوسند و آشنايي جدي با دانشهاي انساني و معارف اسلامي ندارند. تقريبا همه آنها مهندس بودند و در سالهاي نخست پيروزي انقلاب اسلامي، به عنوان مهندسي خويش فخر ميفروختند. مهندس بهزاد نبوي، مهندس عباس عبدي، مهندس محسن آرمين، مهندس سعيد حجاريان، مهندس مجيد محمدي و... حتي محسن كديور، عبدالكريم سروش و... هم قبلا مهندس بودند. حداكثر مطالعات آنها در حوزه معارف اسلامي آشنايي با خطابههاي دكتر علي شريعتي و اگر بسيار با همت بودند، مطالعه آراي تفسيري محمدتقي شريعتي و آيتالله طالقاني بود.
هنوز هم در بيانات و اظهارات آنها اثري از آشنايي آنان با مباحث عميق كلامي، فلسفي و...يا جلوههايي از آثار ژرف استاد مطهري، علامه طباطبائي و... نميبينيم. بديهي بود مشاغل متعدد هم به آنها فرصت مطالعه آثار وزين را نميداد. ولي به محض آشنايي با اندك مباحث نظري و استشمام ترجمانهاي ناقص آراي مدرنيته، خود را علامه دهر و شكافنده تمام علوم بشري مييافتند!
* از منظر تطبيقي
انصاف را اگر بخواهيم معيار قرار دهيم، در تطبيق بسياري از آراي اين افراد با آراي شبهروشنفكران نسلهاي پيشين، اينان را از تقيزاده، طالبوف، آخوندزاده و...كممايهتر و سطحيتر مييابيم. براي اينكه طولاني شدن بحث ملالآور نشود، تنها به دو مورد تطبيقي اكتفا ميكنم. تطبيق جنبههاي نظري سخنراني حجاريان در فستيوال تابستاني دانشجويان دانشگاه اميركبير با محتواي كتاب اخذ تمدن غربي اثر تقيزاده و تطبيق وجوه نظري سخنراني كذائي هاشم آغاجري در همدان با سياحتنامه ابراهيم بيك ميتواند نمونه خوبي براي اهل مطالعه باشد.اميدوارم خود اين نفرات براي اين مطالعه تطبيق پيشقدم شوند. هرچند اين نفر دوم- آنگونه كه من او را ميشناسم- به ناسزاگويي اكتفا خواهد كرد. چه آنكه يكبار هم سياحت نامه را خوانده و آن را خلاصهنويسي هم كرده و افقي روشن، بيش از آنچه يك قرن پيش زين العابدين مراغهاي در سياحتنامه ابراهيم بيك مينماياند، نيافته است!
* حُجيت علمي
با اين فقر مطالعاتي آنان ناچار بودند، درشتگوييهاي شبه علمي خود را حجيت ببخشند. به همين منظور نزد حسين بشيريه، جواد طباطبائي، عبدالكريم سروش و... ميشتافتند. محصول اين رابطه كه در جاي ديگر بايد مفصلتر به بحث گذاشته شود، باور تاسيس معادلهايي در برابر نظام اسلامي بود. بر همين اساس كوشش خود را براي تاسيس جامعه مدني اباحهگرا در برابر جامعه توحيدي، تاسيس دولت ديكتاتوري مصلحي در برابر ولايت فقيه، پيجويي توسعه سياسي و تكثر ظاهري احزاب با ستاد فرماندهي مشترك در برابر حضور آگاهانه مردم در صحنه، تاسيس سازمانهاي سكولار مردمنهاد در برابر هيئات و دستهجات انقلابي و...صرف كردند.
برخي از افراد اين طيف البته براي اينكه آشنا به علوم انساني هم معرفي شوند، نه مثل آحاد دانشجويان فرهيخته بلكه با تدابير مافوق قانون و به طور ويژه به دانشگاهها راه يافتند و براي آنها كلاسهاي فوقالعاده تشكيل ميشد. اندكي بعد به تعدادي از آنها مدارك تحصيلي مقاطع تحصيلات تكميلي رشتههاي علوم سياسي، جامعه شناسي، علوم قرآني، تاريخ و...هم دادند و آنها را به عنوان عضو هيات علمي به بدنه دانشگاهها ملحق ساختند. شگفت است كه در همين سالها كه اينان غوغاي اخراج اساتيد دانشگاهها را به راه انداختهاند، برخي از اين دانشنياموختگان مدرك گرفته، بدون هيچ غوغايي به برخي از كرسيهاي علمي دست يافتند و برخي موقعيت دانشگاهي خود را مستحكمتر كردند.
* مدارك علمي با طعم تعارفات دوستانه
اين سياستبازان، براي اينكه طي مدارج علمي، آسان-و بيمطالعه باشد-روشهاي جالبتري هم اتخاذ ميكردند. مثلاً موسسات مطالعاتي متعددي تاسيس ميشد و يكديگر را به عضويت هيات علمي در اين موسسات پذيرا ميشدند. يا در حين تحصيل يكديگر را به عنوان مشاوره و راهنما ميپذيرفتند و دغدغههاي خود را به عنوان موضوع پاياننامه پيگيري ميكردند.
مهندس محسن كديور راهنماي مهندس آرمين ميشد، تا با هم آزادي را از منظر مفسران معاصر بررسي كنند. مهندس موسوي راهنماي پاياننامههاي دكتراي علوم سياسي ميشد تا دوستانش را در بررسي جهانيشدن، امنيت ملي، سياست خارجي، آراي سيد قطب، نائيني، شريعتي و...راهنمايي كند!
زمستان سال 1387 زهرا رهنورد (همان زهره كاظميآزاد) را به عنوان نخستين استاد تمام زن ايراني معرفي كردند. اين در حالي بود كه تاكنون 173 بانوي ايراني مرتبه استاد تمام داشتهاند. البته قبلا براي اين درشتگوييها درباره وي كه از سوي همسرش روشنفكرترين زن ايران(!) لقب يافته بود، زمينههاي بسياري در دانشگاه فراهم شده بود. رهنورد كه كارمند دانشگاه تهران بود، بدون داشتن مدرك كارشناسي ارشد، به مقطع دكتراي دانشگاه آزاد راه يافته بود. كافي است بدانيم همسر او عضو هيات امناي دانشگاه آزاد است. وي سپس عضو هيات علمي دانشگاه تهران شد و چندماهي بعد بدون كمترين تجربه آموزشي در دانشگاه، رئيس دانشگاه الزهرا شد.
از اين ميان عبدي همچنان مهندس مانده بود ولي در دانشگاه تربيت مدرس به تدريس مباحث اجتماعي ميپرداخت. همان دانشگاهي كه بايد براي مراكز علمي ديگر استاد پرورش ميداد!
* حضرات حوزوي
اين روش را مهندسان فتنهجو براي دوستان حوزوي هم ديكته ميكردند و با پول، فضاي تبليغاتي مناسب و...آنان را به تاسيس مراكز مطالعاتي شبهحوزوي، بنا نهادن تشكلهاي موازي در برابر جامعه مدرسين حوزه علميه قم، جامعه روحانيت مبارز، طلاب و فضلاي حوزه علميه قم و...تشويق ميكردند.
تعارف القاب علمي حوزوي به يكديگر، رد و بدل كردن اجازات اجتهاد، روايات و حديث به همديگر، تاسيس دفتر و بيت براي گردآوري وجوهات و اعطاي شهريه به طلاب و اخذ استفتاء از همديگر از همين سنخ بازيهاي تبليغاتي براي جبران فقر نظري بود.
مثل مهدي كروبي كم نيستند از اين سيستمبازاني كه يك جمله عربي را درست نميتوانند دريابند اما سالهاست القاب وزين علمي به آنها تعارف ميشود.
* علم كم جو، تئوري آور به دست!
بديهي است، فعاليت سياسي فتنهگران و براندازان براي گذر از جمهوري اسلامي، بدون توليد نظريه و در خلاء ممكن نبود. از اين رو آغوش اين فتنهگران به روي تئوريها و توليدات راهبردي مراكز شبه مطالعاتي غرب، باز بود. يك روز اين فتنهجويان از سفرهاي علمي سروش، كديور، مهاجراني و...به غرب خشنود ميشدند، روز ديگر به انتقال آراي جرج سوروس، كارل پوپر، ريچارد رورتي، يورگن هابرماس و...اگر هم لازم بود مشاوران دفتر فرح و كهنه كاراني مانند احسان نراقي، داريوش شايگان، داريوش آشوري، چنگيز پهلوان و...هم حرفهايي داشتند كه آنها را بر سر ذوق آورد و فقر ذهنيشان را كاهش دهد. در اين ميان شارحان و تبيينگران آراي مراكز شبهمطالعاتي غرب هم فعالتر بودند؛ رامين جهانبگلو، هاله اسفندياري، كيان تاجبخش، هادي سمتي، ناصر هاديان، مهدي خلجي، مجيد تفرشي، ركسانا صابري و...مجاري كانونهاي مطالعاتي انگليس، امريكا و رژيم اشغالگر براي پر كردن خلاء فكري اين سياست بازان فتنهجو بودند.
مطالعه اجمالي تمامي مجموعه نوشتارها و سخنرانيهاي موسوي، حجاريان، عبدي، تاجزاده، رهنورد، تاجيك، آرمين، آغاجري و...جهتمندي اصلي و رئوس نظري آراي آنها را نمايان ميسازد.
از مباحث مربوط به سياست داخلي، راهبردهاي عصيانآفريني اقشار حاشيهاي عليه متن حكومت، نقش شبكههاي اجتماعي در تحركات سياسي، تحريك اقوام عليه حاكميت ملي، پيوستن به الگوهاي حقوق بشري، فمينيستي و ارتباطي غرب و...قابل مشاهده است. همچنين مشروعيت بخشي به رژيم صهيونيستي، همزيستي مسالمتآميز جمهوري اسلامي با رژيم اشغالگر، پذيرش هژموني ايالات متحده در جهان و تعامل با لابي ايرانيان مقيم ايالات متحده، به عنوان راهبردهاي پيشنهادي سياست خارجي جمهوري اسلامي و...مشهود است.
آنان به سبب بنيانهاي ضعيف نظري، خواسته يا ناخواسته ابتدا ذهن و زبان خويش را به خدمت دشمن درآوردند و سپس چون باورشان شده بود انقلاب اسلامي به آخر خط رسيده است، شتابان تيشهها را براي زدن ريشههاي انقلاب اسلامي بلند كردند تا در رژيمي كه سوداي تاسيس آن را پس از براندازي انقلاب اسلامي داشتند، همچنان جايي در قدرت داشته باشند.از خودشان هم خيلي متشكر بودند كه روياي فروپاشي انقلاب اسلامي را زودتر از ديگران دريافته بودند. يك بار رهبر حكيم و فرزانه انقلاب اسلامي، رفتار اين غوغازيستان را در حكايتي شنيدني توصيف فرمودند:
حكايت آنها حكايت مردي را ميماندكه شايعه كرد آش ميدهند و چون صفي از گرسنگان رديف شد خود نيز براي گرفتن آش به خط شد.
----------------------
منبع: پتك جمهوريت