مقدمه
هـدف از خـلقـت بـشـر، رسـيـدن بـه مقام بندگى و عبوديت است تا شايستگى (خليفة الله ) شدن بـيـابـد و مظهر حق شود؛ چه اينكه خداى تعالى به هنگام اراده خلقت آدم فرمود: (اِنّى جاعِلٌ فِى الاَْرْضِ خَليفَةً).(1)
من در زمين جانشينى قرار خواهم داد.
و درجاى ديگر فرمود:
(وَما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالاِْنْسَ اِلاّ لِيَعْبُدوُنِ).(2)
و من جن و انس را جز براى بندگى خويش نيافريدم .
پس عبوديت مجراى رسيدن به خلافت خدا و مظهر خدا شدن است . از آنجا كه بشر در پيمودن اين راه مـحـتـاج بـيانگر راه و اسوه و نمونه است ، خداوند پيامبران را فرستاد تا هم بيانگر راه حق باشند و هم اسوه حق پويان . دراين مورد نيز خداوند تعالى مى فرمايد:
(وَما اَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ اِلاّ بِلِسانِ قَوْمِهِ لِيُبَيِّنَ لَهُمْ).(3)
وماهيچ رسولى را نفرستاديم جز به زبان قومش تا دين را براى آنان بيان كند.
ودر كلام ديگرى مى فرمايد:
(اوُلئِكَ الَّذينَ هَدَى اللّهُ فَبِهُداهُمُ اقْتَدِهْ).(4)
(آنان (پيامبران ) كسانيند كه هدايتشان كرديم ، پس به هدايت آنان اقتدا كن .)
بقيه در ادامه
بـا رحـلت رسـول اكـرم (ص ) گـرچـه نبوت پايان پذيرفت ولى وظيفه تبيين دين واسوه خلق بـودن هـمـچـنان پابرجا بوده و بايد از جانب خداوند، افرادى برگزيده براى تصدى اين مقام مـعـيـن مـى شـدنـد و امـامـان دوازده گانه به منظور بيان دين و اسوه عينى هدايت از جانب خداو به وسـيـله پـيـامـبر معين شدند. كسانى كه آيه تطهير برپاكى و طهارت آنان شاهد و حديث شريف ثـقـليـن مـؤ يـّد هـمـراهـى آنـان بـا قـرآن بـه عـنـوان هـدايـتگران علمى و عملى جامعه و اسوه هاى كامل بندگى بود، به عنوان امام و رهبر به جامعه اسلامى معرفى شدند.
امامان دوازده گانه
روايـات فراوانى از رسول خدا، درمعرفى امامان و رهبران الهى جامعه اسلامى ، رسيده و در كتب شـيـعـه و سنّى ثبت است . در يك سرى از اين روايات ، تعداد امامان ، خلفا و زمامداران بعد از آن حضرت تعيين شده ، گرچه نام آنان ذكر نشده است ..(5) از جمله :مـسـروق گـويد: ما نزد عبدالله بن مسعود نشسته بوديم واو قرآن را به ما ياد مى داد. مردى به وى گفت :اى ابـاعـبـدالرحـمـن ، آيـا از رسـول خـدا نـپـرسـيـديد كه اين امت چند خليفه خواهد داشت ؟ عبدالله درجواب گفت :از آن هـنـگـام كـه مـن بـه عـراق آمـده ام ، جـز تـو كـسـى از مـن ايـن سـؤ ال را نـكـرده اسـت . (آنـگـاه افـزود:) آرى مـا از پـيـامـبـر ايـن مـسـاءله را سـؤ ال كرديم و آن حضرت فرمود:(اِثْنَىْ عَشَرَ كَعِدَّةِ نُقَباءِ بِنى اِسْرائيلَ)(دوازده تن به تعداد نقيبان بنى اسرائيل ).(6)
ايـن حـديـث كـه بـه چـنـد طـريـق و بـا سندهاى صحيح و در كتب معتبر عامه ثبت شده ، آنان را به حـيـرانـى و سـرگـردانـى عـجـيبى گرفتار كرده است ، زيرا نتوانسته اند معنايى درخور عقايد مـقـبـول عـامـّه بـراى آن بـيـابـنـد و ايـن دوازده نـفـر را مـعـيـن كـنـنـد. بـه عـنـوان مثال سيوطى در شرح اين احاديث مى نويسد:
قـاضـى عـيـاض گويد: شايدمنظور از اين دوازده نفر، خلفايى هستند كه درمدت عزت ، شوكت و قـدرت اسـلام عـهده دار خلافت شده اند و آنها خلفاى بعد از پيامبرتا زمان وليد بن يزيد اموى هستند، زيرا در آن زمان ديگر اتفاق برخليفه از دست رفت و... .
بـعـد به نقل از ابن حجر، ضمن نيكو شمردن توجيه قاضى عياض خلفاى متفق عليه را چنين بر مـى شـمـرد: ابـوبـكـر، عمر، عثمان ، على (تا زمان حكميت و معاويه ، يزيد، عبدالملك بن مروان و فرزندان چهارگانه او (وليد، سليمان ، يزيد وهشام )
و دوازدهم آنها وليدبن يزيدبن عبدالملك است .
بـعـد وجـه ديـگـرى ذكـر مـى كـنـدكـه شـايـد مـنـظـور خـلفـاى عـامـل بـه حق در طول مدت دولت اسلام تا روز قيامت باشد و بنابراين وجه ، هشت نفراز آنها تا بـه حـال ظـاهـر شـده انـد كـه عـبـارتـنـد از: خلفاى اربعه ، حسن ، معاويه ، ابن زبير و عمربن عـبـدالعـزيـز و شايد بتوان مهدى عباسى را نيز در زمره آنان شمرد زيرا او در بنى عباس مانند عـمـر بـن عبدالعزيز بود در بنى اميه و همچنين ظاهر(بالله خليفه ديگر عباسى ) بنابراين مى ماند دو نفر ديگر كه هنوز نيامده اند..(7)
ابن العربى نيز در شرح سنن تِرمِذى ، ابتدا خلفاى پيامبر (كسانى كه به عنوان خليفه حكومت كـرده انـد) را تـا سـال 543 هـجـرى قـمرى مى شمرد (خلفاى اربعه ، امام حسن و خلفاى اموى و عباسى را ذكر مى كند) و ادامه مى دهد:
(اگـر مـا دوازده تـن از ايـشـان را از ابتداى خلافت بشماريم و آن كسانى را كه به ظاهر خلافت نبوى را داشته اند، در نظر گرفته باشيم ، مى بينيم كه تا سليمان بن عبدالملك اموى دوازده تن مى شود (يعنى همان ترتيب ابن حجر تا سليمان باضافه امام حسن بعد از امام على و معاوية بـن يـزيـد بـعـد از يـزيـدبن معاويه )، اما اگر آنها را كه در واقع ومعنى ، خلافت نبوى را دارا بـوده اند (يعنى عدالت داشته اند) بشماريم ، پنج تن بيشتر از اين گروه را نخواهيم داشت كه عـبارتندا ز خلفاى چهارگانه نخستين و عمربن عبدالعزيز؛ بنابراين من معنايى براى اين حديث نمى دانم .).(8)
ايـن نـمـونه اى است از سرگردانى علماى عامّه در تبيين حديث نبوى درمعرفى امامان و خليفه هاى بـعـد از خـويـش و بقيه علماى عامه نيز مشابه همين حرفها را زده اند وهيچكدام نتوانسته يك معناى صـحـيـح كـه خـود بـپسندد، براى حديث ارائه دهد و هركدام با ادله قوى نظر ديگرى را رد كرده است ..(9)
كـسـانى كه بعد از پيامبر، برخلاف امر و وصيت آن بزرگوار، دست از دامن وصىّ و خليفه بر حـق او برداشتند، چاره اى ندارند جز اينكه امثال يزيدبن معاويه را در زمره خلفاى دوازده گانه بـپـذيرند و حسن بن على را حذف كنند و خود بر اين نظر خويش ايراد بگيرند زيرا در يزيد و امثال او هيچ رنگى از پيامبر نمى يابند.
شـيـعـه بـا تـوجـه بـه ايـن روايـات ، خـلفـاى پـيـامـبـر را دوازده نـفـر مـى دانـد كـه هـمـگى از اهـل بـيت او بوده وتا روز قيامت درميان امت خواهند بود و آن روايات را بر دوازده امام خود منطبق مى داند كه همگى برگزيدگان خدا، از قريش و بنى هاشم و خلفاى پيامبر مى باشند و جز شيعه اماميه هيچ كس نمى تواند چنين امامان دوازده گانه اى ارائه دهد.
ابوعبدالله ، احمد بن محمدعياش گويد:
( ايـن عـده كـه نـصّ بـرآنـهـا شـده ، بـا هـيـچ يـك از زمـامـداران بـعـد از حـضـرت رسـول و نـه بـا خـلفـاى بـنـى امـيـه مـطابقت ندارد، زيرا تعداد خلفاى بنى اميه از دوازده نفر بيشتر است و افرادى هم كه بعد از بنى اميه به حكومت رسيدند مصداق اين حديث نيستند. هيچ يك از فـرق اسـلامى نيز ادعا نداشته اند كه رهبرانشان منحصر در دوازده تن هستند مگر شيعه اماميه كـه روايـت مـزبـور دلالت بـرآن دارد و امـامـان آنـهـا مـصـداق واقـعـى حـديـث هـسـتـنـد. دليـل آن ايـن اسـت كـه امـامـان شـيـعـه امـامـيـه ، قـبـل از بـيـان ايـن مـطـلب ، تـعـيـيـن شـده بودند.).(10)
بـاتـوجـه به آيات و روايات بى شمار، ما شيعيان با اعتقاد به امامان دوازده گانه بايد آنان را اسـوه خـويـش قـرار داده و بدانان اقتدا كنيم . يازده امام شيعه ، نور واحدى بودند كه در مدت 260 سال (تا شروع غيبت صغرى ) در شرايط مختلف زندگى كردند و با اتخاذ مواضع مناسب هـر زمـان ، راه و روش بـرخورد با مسائل مختلف و شرايط متفاوت را به طور عملى نشان دادند و بـر مـاشـيـعيان آن بزرگواران لازم است با مطالعه دقيق زندگى آنان و كسب شناخت و بصيرت نـسـبـت بـه راه و روش آنـان ، در پـيـروى از آنـان بـكـوشـيـم تابه خواست خدا در زمره ياران و پـيـروان امـام دوازدهـم (عـج ) بـاشيم و در راستاى اين هدف مقدس ، دراين كتاب به بحث پيرامون زندگى ، فعاليتها وموضعگيريهاى امام محمدباقر عليه السلام مى پردازيم .
*نماى اجمالى اوضاع سياسى زمان امام باقر(ع )
امـامـان عـليـهـم السـلام بـه عـنـوان مـبـارزانى بزرگ در راه اعلاى كلمه توحيد و استقرار حكومت اسـلامـى ، از هـنـگـام رحـلت پـيـامـبـر صـلى الله عـليـه و آله مـبـارزه دامـنـه دارى را بـراى تـشـكـيـل حـكـومـت و بـه دسـت گرفتن زمام رهبرى ، هدايت و امامت جامعه اسلامى شروع كردند واين مـبـارزه بـه تـنـاسـب اوضـاع و شـرايط، از فراز و نشيبها و وجهه هاى گوناگونى برخوردار بـود، از هـمين رو مى بينيم كه مبارزات امامان فقط مبارزه علمى ، كلامى و اعتقادى نبود همچنان كه مبارزه مسلحانه صرف همچون مبارزات سادات حسنى يا جناب زيدو ديگران نيز نبود بلكه مبارزه آنان يك مبارزه همه جانبه براى ايجاد حكومت بود كه با توجه به شرايط و ظواهر گاهى تحقق آن حكومت را در آينده كوتاه مدت پيش بينى مى كردند وگاهى ميان مدت وگاهى نيز براى آينده اى طولانى كار مى كردند.
ترسيم كلى ازمبارزه امامان عليهم السلام
----------------------------------------------
درايـن كـه امـام عـلى ، امام حسن وامام حسين براى بدست گرفتن حكومت ، به مبارزه برخاسته اند، تقريباً كسى شك ندارد و جهت گيرى سياسى در سيره و حركت آن بزرگواران كاملا مشهود است . آنـچـه بـيـشـتـر بـايـد مـورد بـحث قرار گيرد حركت سياسى امامان بعد از ايشان مى باشد. با مراجعه به تاريخ زندگى امامان و بررسى اوضاع و شرايط، مى توان تاريخ امامان از زمان شروع امامت امام سجاد در سال 61
هجرى تا شروع غيبت صغرى را به سه مرحله تقسيم كرد:
الف ـ مـرحـله اول از سـال 61 تـا 135 هـجـرى (دوره امـام سـجاد، امام باقر و بخشى از دوره امام صـادق ) كه دراين برهه ، مبارزه سياسى براى گرفتن رهبرى از دست بنى اميه از نقطه صفر تقريبا شروع مى شود و با فعاليتهاى سى و چهار ساله امام سجاد تا حدى گسترش مى يابد و امـام بـاقـر(ع ) ايـن مـبـارزه را گـسـتـرش مـى دهـد و در زمـان امـام صـادق در سال 135 هجرى به اوج مى رسد ولى متاسفانه ثمره اين تلاش را عباسيان مى چينند.
ب ـ مـرحـله دوم از سـال 135 (شـروع حـكـومـت مـنـصـور عـبـاسـى ) تـا سال 202 يا 203 (سال شهادت امام رضا) كه در اين مرحله حركت امامان براى باز پس گرفتن امـامـت و رهبرى از آل عباس است و اين مبارزه نيز اوج مى گيرد و گسترش مى يابد تا با شهادت امام رضا عليه السلام متوقف مى شود.
ج ـ مـرحـله سـوم از سـال 204 بـه بـعـد است دراين مرحله بر خلاف دو مرحله قبلى ، هدف بدست گـرفـتـن حـكـومـت درآينده اى نزديك نيست ، بلكه مبارزه براى هدفى بلند مدت است يعنى امامان براى بعد از غيبت صغرى زمينه سازى مى كنند.
اين كتاب بيشتر به مرحله اوّل ، يعنى دوره امام سجاد، امام باقر و امام صادق نظر دارد.
شرايط و اوضاع سياسى اجتماعى مرحله اول
--------------------------------------------------
مرحله اول بعد از حادثه غمبار كربلا شروع شد. حادثه كربلا واقدام حكومت وقت در به شهادت رسـانـدن دخـتـر زاده رسول خدا و به اسارت بردن خاندانش ، جهان اسلام را مبهوت كرد و خفقان سنگينى ايجاد نمود. رعب شديدى جهان اسلام را فرا گرفت و همه اميدها به نااميدى نزديك شد. اقـدام جـنـايتكارانه دستگاه خلافت در حدى بود كه هيچ كس انتظار آن را نداشت . اگر شعرى كه به حضرت زينب منسوب است ، درست باشد كه فرموده :
ما تَوَهَّمْتُ يا شَقيقَ فُؤ ادى
كانَ هذا مُقَدَّراً مَكْتُوباً.(11)
گمان نمى كردم اى عزيز دلم كه تا اين حدّ مقدر و مكتوب بود.بـدون شـك اشـاره بـه ايـن نـابـاورى اسـت . هـمـه فـكـر مـى كـردنـد و يا يقين داشتند كه ديگر اهل بيت و جريان امامت از بين رفته و خطرى از جانب آنان حكومت اموى را تهديد نخواهد كرد.
گـرچـه حـركـت تـوابـيـنّ، جـرقـه اميدى درآن ظلمت نااميدى بود و لى با سركوب شديد آن ، اين جرقه هم به سرعت به افول گراييد و محو شد.
واقـعـه حـرّه وقـتـل عـام و هـتـك وتـجـاوز سـپـاه شـام بـه مـديـنه و بى حرمتى به حرم پيامبر در سـال 62 هـجـرى ، دركـامـل كـردن جـو خـفـقـان ، بـى تـاءثـيـر نـبـود. مـسـلمـانـان بـا كمال حيرت ديدند كه لشكريان خليفه حتى حرمت حريم نبوى را نگه نداشتند و در حرم پيامبر و در كـنـار مـرقـد شـريـف آن حـضـرت ، بـدتـريـن حـرامـهـا را مـرتـكـب شـدنـد و هـمـه حـريـمـها را شكستند..(12)
وضعيت فرهنگى اين دوره نيز اسفبار بود. مردم دچار انحطاط فكرى عجيبى بودند. بعد از رحلت پـيـامـبـر، سـيـاسـت بـر گـوشـه نـشـيـن كـردن و بـه انـزوا كـشـيـدن اهـل بـيـت و حـامـلان عـلم پـيـامـبـر بـود. امـام على (ع ) باب علم پيامبر(ص )، خانه نشين شد و جز درمواقع ضرورى و آن هم از روى ناچارى به اومراجعه نمى شد. فقط دوره پنج ساله حكومت به آن بـزرگـوار فـرصـت داد تـا در حـدى بـه انتشار علوم الهى خويش بپردازد. سياستهاى ديگر حـكـومـت نـيـز دركنار سياست خانه نشين كردن اهل بيت سبب شد كه مردم در جهالت عجيبى نسبت به اسلام به سر برند، به طورى كه مسائل حجّ ون ماز كه جزو اوليات اسلام است را به خوبى نـدانـنـد. درچـنـيـن جـوى طـبـيـعى بود كه هر كس چند حديث از پيامبر مى دانست ، عالم و مرجع مردم مـحـسـوب مـى شـد و هر چه مى گفت ، به عنوان علم ناب تلقى مى گشت و پذيرفته مى شد. در چـنـيـن شـرايـطـى بـود كه جاعلان حديث و دروغگويان بازارشان داغ شد و متاعشان خريدار پيدا كرد..(13)
در سـايـه هـمـيـن سـياست بود كه امامان شيعه تا زمان امام باقر(ع ) درانزواى مطلق به سر مى بـردنـد و كـسـى بـه آنـهـا مـراجـعـه نـمـى كـردو حـديـثـى وسـخـنـى از آنـان نـقـل نـمـى شـد. تـمـام (يـا اكثر) خطبه ها، نامه ها وكلمات امام على (ع ) هم مربوط به دوره پنج ساله خلافت است .
وضـعـيـت اخـلاقى جامعه اسلامى آن روز نيز اسفبار بود. خلفاى مروانى وعاملان آنان در فساد و فـحـشـا غـوطـه ور بـودنـد. سراسر جهان اسلام به خصوص مكه و مدينه در اوج فساد و فحشا بودند. حضرت آية الله خامنه اى دراين مورد مى نويسد:
( نـكـتـه اى را كـه مـن در خـلال مطالعه كتاب اغانى ابوالفرج باز يافتم ، اين كه در سالهاى حـدود 80 و 90 هجرى تا 50 و 60 سال بعد (يعنى مدت زمان امام سجاد، امام باقر و امام صادق )، بزرگترين خواننده ها، نوازنده ها، عياشها و عشرت طلبهاى دنيا يا از مدينه اند و يا از مكه . هـروقـت خـليفه اى در شام دلش تنگ مى شد و هوس غنا مى كرد و خواننده و نوازنده برجسته اى مـى خـواسـت كـسـى را از مـدينه يا مكه كه مركز خوانندهاو نوازنده هاى معروف بود براى او مى بـردنـد... . در مـكـه شـاعرى بود به نام عمربن ابى ربيعه ، از آن شاعران عريان گوى بى پـرده هـرزه و البته دراوج قدرت وهنر شعرى . وقتى اين عمر بن ابى ربيعه مرد، راوى گويد درمدينه عزاى عمومى شد و در كوچه هاى مدينه مردم مى گريستند. هرجا مى رفتى مجموعه هايى از جـوانـهـا نـشـسـتـه بـودنـد و تـاءسـف مـى خـوردنـد. كـنـيـزكـى را ديـدم كـه دنبال كارى مى رود وهمينطور اشك مى ريزد. گروهى از جوانان بدو گفتند: چرا اين قدر گريه مـى كـنـى ؟ گـفت به خاطر اين مرد كه از دست مارفت . يكى گفت : غصه نخور، شاعر ديگرى در مكه هست به نام حارث بن خالد مخزولى كه او هم مانند عمربن ابى ربيعه شعر مى گويد ويكى از شـعـرهاى او را خواند. وقتى كنيزك شعر راشنيد، اشكهاى خود را پاك كرد و گفت : (اَلْحَمْدُلِلّهِ الَّذى لَمْ يَخْلُ حَرَمَهُ شكر خداى را كه حرمش را خالى نگذاشت .).(14)
ايـن وضعيت سياسى ، فرهنگى و اخلاقى حاكم بر زمان امام سجاد(ع ) و امام باقر عليه السلام بـود. امـام سـجـاد بـعـد از شـهـادت پدر، در مسير اداى رسالت امامت ، به تبيين دين در قالب دعا پرداخت و توانست درمدت 34 سال دوره امامت خويش اقدامات مهمى انجام دهد و با پرورش افرادى ، زمينه كار را در حدى بازتر و وسيعتر براى امام باقر عليه السلام ايجاد كند.
بـا شـهـادت امـام سـجـاد در سـال 95 هـجـرى ، مـسـؤ وليت امامت و رهبرى بر عهده امام باقر قرار گـرفـت در آن زمـان حـكـومـت امـوى در اوج اقـتـدار خود بود. امام باقر همزمان با خلفايى همچون وليـدبـن عبدالملك وهشام بن عبدالملك بود كه سلطه جابرانه خود را بر سراسر جهان اسلامى آن روز گـسـتـرده بودند و تسلط كامل داشتند. درزمان امام باقر عليه السلام ، با گسترش روز افـزون اسـلام و پـنـاه آوردن كشورهاى متمدن آن روز به آغوش اسلام ، به طور طبيعى ، احتياج به تبيين فكر و ايده اسلامى رخ مى نمود و سوالهاى زيادى مطرح مى شد كه احتياج به جواب داشـت . دراوايـل دوره امـامـت امام ، بنى اميه در اوج قدرت بودند. و به تسلط خود اطمينان داشتند، بـه هـمـيـن جـهـت بـه شـخـصـيت فرهنگى مثل امام ميدان عمل مى دادند و دراواخر عمر حضرت نيز اين سـلسـله ناميمون به ضعف و سستى مى گراييدند و اختلاف و درگيرى درگوشه و كنار رخ مى نـمـود وامـام از ايـن شـرايـط افـول قدرت نيز استفاده كرد و در حد وسيع به بيان اسلام ناب و اصول تفكر اسلامى و سوق دادن جامعه به سوى تقوا و اخلاق و پرورش شاگردان بسيار همت گـماشتند و توانستند فعاليتهاى فرهنگى شروع شده توسط امام سجاد عليه السلام را در حد بـسـيـارى پيش ببرند و زمينه را براى ايجاد دانشگاه بزرگ جعفرى آماده كنند. در صفحات آينده به خواست خدا با فعاليتهاى امام بيشتر آشنا خواهيم شد.
ويژگيها و فضايل فردى امام باقر(ع)
ولادت
حـضـرت امـام مـحـمـّدبـاقـر عـليـه السـلام ، پـنـجـمـيـن پـيـشـواى مـاروز جـمـعـه ، اول ماه رجب سال پنجاه و هفت هجرى .(15) در شهر مدينه چشم به جهان گشود. او اولين فـرزنـدى بـود كـه از پـدر و مـادر فـاطمى ، علوى وهاشمى متولد مى شد زيرا پدرش على بن الحـسين عليه السلام و مادرش فاطمه دختر امام حسن مجتبى عليه السلام بود و به همين جهت او را (هاشمّى من هاشميين ) و (فاطمى من فاطميين ) و (علوّى من علويين ) مى خواندند..(16)
مادر امام
فـاطـمـه بـا كنيه (ام عبدالله ) دخترامام حسن مجتبى عليه السلام بود. امام حسين عليه السلام كه بـعـد از شـهـادت امـام حـسـن (ع ) سـيـّد خـانـدان و كـفـيـل و سـرپـرسـت اهـل بـيـت امـام حـسـن (ع ) هـم بود، فاطمه را به عقد فرزندش امام سجاد درآورد و دخترش فاطمه حـورالعـيـن را نـيـز بـه عـقـد بـرادر زاده اش حسن فرزند امام حسن درآورد.امام باقر ثمره ازدواج اول و (عبدالله محض ) نيز ثمره ازدواج دوم بود..(17)
ام عبدالله از بانوان فاضل ، با عفّت ومعظّم اهل بيت عليهم السلام بود. امام صادق عليه السلام درحق او مى فرمايد:
(جـدّه ام صـدّيقه اى بود كه درميان اولاد امام حسن مجتبى عليه السلام هيچ زنى به پايه او نمى رسيد.).(18)
عـظـمـت شـاءن ايـن بـانـو بـه حـدى بـود كـه كـرامـات عـجـيـبـى از او ظـاهـر شـد. امـام بـاقـر نقل مى كند:
(روزى مـادرم كـنـار ديـوارى نـشـسته بود كه ناگاه ديوار شكاف برداشت و صداى ريزش و از جاكنده شدن سختى شنيديم . مادرم با اشاره دست گفت : نه ، قسم به حق پيامبر كه خدا به تو اجـازه فـرو ريـخـتـن نـداده اسـت . پـس ديـوار درهـوا مـعـلق مـانـد تـا مادرم از آنجا گذشت و پدرم صددينار از جانب او صدقه داد.).(19)
امـام بـاقر عليه السلام درآغوش پر مهر پدرى چون امام سجاد(ع ) پرورش يافت واز مادرى اين چنين شير خورد و كمال يافت و به فضايل اخلاقى آراسته شد و اسوه پويندگان راه حق گشت .
كنيه والقاب امام
امـام پـنـجـم ، نـامـش مـحـمـد و كـنـيـه اش ابـوجـعفر.(20) و به چند لقب معروف بود كه مـشهورترين آنها لقب (باقر) و (باقرالعلوم ) مى باشد پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله آن بـزرگوار را بدين لقب خواند يا به تعبير دقيقتر خداوند او را در تورات با اين لقب معرفى فـرمـود..(21) او را بدين لقب خواندند چون علم را شكافت و در گستره پهناور آن وارد شد..(22)
آن امـام بـزرگـوار را بـه خـاطـر شـبـاهـت بـسـيـار بـه رسول خدا، (شبيه ) هم مى خواندند..(23)
ديگر القاب امام باقر(ع ) عبارت بوداز: امين ، شاكر، هادى ، صابر و شاهد..(24)
نقش خاتم امام
-----------------
از آنـجـا كـه هـمـگـى امامان عليهم السلام در شرايط خفقانى باشدت و ضعف زندگى مى كردند وراهـهـاى اظـهـار نـظـر صـريح براى آنان مهيّا نبود، روشهاى گوناگونى براى اظهار نظر و بيان عقايد ومعارف ومنويات خويش پيش مى گرفتند. يكى از اين روشها، به دست كردن انگشتر و حـكّ عـباراتى خاص بر آن بود. هر كدام از امامان به اقتضاى شرايط و حوادث دوران زندگى يـك يـا چـنـد انگشتر داشت وگاهى نيز ازانگشتر امامان قبلى استفاده مى كرد. عباراتى هم كه بر نگين انگشترها حكّ مى شد بيانگر موضعى سياسى ، مفهومى اعتقادى يا شاخصه اى اخلاقى بود كه بيان و ثبت آن حداقل درهمين سطح لازم بود. اين مطلب از نوع و تفاوت نقش خاتم امامان عليهم السلام كاملا آشكار مى گردد. به عنوان مثال نقش خاتم امام حسين عليه السلام اين جمله بود: (ان الله بالغ امره ) خداوند امر واراده خود را به انجام مى رساند.
امـام بـا ايـن شـعـار اين مطلب را اعلام مى كند كه گرچه حكومت ظالمانه اموى زمينه هاى سلطه را بـه طور كامل فراهم كرده وگرچه دستهاى يارى مسلمانان از او دريغ مى شود واو را در غربت و تـنـهـايى وامى گذارند ولى او به وظيفه خودقيام مى كند و مى داند كه خداوند اراده خود را ـ هر چه باشد ـ محقق مى گرداند و تا خداوند با او و او در طريق رضاى خداوند است از هيچ چيز باك ندارد.
واما بعد از امام حسين (ع ) نوبت به امام سجاد(ع ) مى رسد و ايشان بر انگشتر خود حك مى كند:
(خَزِىَ وَ شَقِىَ قاتِلُ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِي )(قاتل حسين بن على (ع ) خوار و بدبخت شد)
و بـا ايـن روش بـر زنـده نـگـه داشـتـن يـاد حماسه عاشورا و ايجاد نفرت نسبت به ظالمان به خاندان پيامبر اقدام مى كند.
امـــام بـــاقـــر عـليـه السـلام نـيـز ايـن روش اعلام راءى ، نظر، مبارزه وتبليغ را ادامه داد و با تـوجـهبـه شـرايـط مختلف دوران امامت خويش انگشترهايى با عبارات متفاوت داشت . گاهى بـراى يـادآورى ياد امام حسين وتاكيد براستمرار مبارزه اى كه آن بزرگوار با ظالمان در پيش گرفت و تاكيدبـر نـقـش هـدايـتـگرانه امام حسين عليه السلام ، خاتم جدش امام حسين عـليـه السـلام را در دسـت مـى كـــرد و بـراى ايـنـكـه عـزت و اقتدار بنى اميه را پوشالى وتـهـى مـعـرفـى كند همانند عمويش امام حـسـن (ع )، بر انگشترى خود حك كرده بود: (اَلْعِزَّةُ لِلّهِ هـمـه عـزت از آن خـداسـت ) و يـا (اَلْعـِزَّةُ لِلّهِ جـَمـيـعاً)ودر انگشترى ديگر حك كرده بود: (اَلْقُوَّةُ لِلّهِ جَميعاً).(25)
سلام خاص پيامبر(ص )
-------------------------
از ويـژگـيـهـاى امـام بـاقـر عـليـه السـلام ، ايـن اسـت كـه رسـول خـدا صـلى الله عليه وآله ، توسط جابربن عبدالله انصارى به وى سلام رساند. امام صادق عليه السلام مى فرمايد:
(اِنَّ لاَِبـى مـَنـاقـِبَ ماهِىَ لاِ بائى اِنَّ رَسُولَ اللّهِ قالَ لِجابِرٍ اِنَّكَ تُدْرِكُ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِىٍّ فَاقْرَاءْهُ مِنِّى السَّلامُ).(26)
پـدرم مـنـاقـبـى دارد كـه بـراى اجـدادم ، آن مـنـاقـب نـبـوده اسـت ، (ازجـمـله ايـن كـه ) رسـول خـدا صلى الله عليه وآله به جابر فرمود: همانا تو محمدبن على را درك مى كنى ، پس سلام مرا به او برسان .
جـابـر عمرى دراز يافت وخدمت امام باقر رسيد و سلام حضرت پيامبر را به وى ابلاغ كرد و از محضر پر فيضش استفاده ها برد.
ويژگيهاى اخلاقى
--------------------
امـام بـاقر از نظر رفتار و ويژگيهاى اخلاقى چون ديگر امامان عليهم السلام آيينه تمام نماى پـيامبر (ص ) والگو و اسوه رهپويان حق بود. اينك به شمه اى از شيوه زندگى و ويژگيهاى اخلاقى آن بزرگوار اشاره مى كنيم .
الف ـ عـبـادت و بـنـدگـى :
امـام باقرعليه السلام درعبادت ، راز و نياز و ياد حق همچون پدران بـزرگـوارش پيشتاز بود. هيچ گاه ازياد حق غافل نشد و خوف از قهر و غضب خدا و شوق لقاى حق او را بى تاب كرده بود. امام صادق عليه السلام مى فرمايد:
(پـدرم هـمـواره به ياد خدا بود. در حال راه رفتن و غذا خوردن و حتّى هنگام سخن گفتن نيز از ياد خـدا مشغول نمى شد. مى ديدم كه زبانش به ذكر (لااله الاالله ) در حركت است . صبحگاهان ما را جـمـع مـى كرد و تا طلوع خورشيد به ذكر خدا وا مى داشت ، آن را كه مى توانست قرآن بخواند، به قرائت قرآن و ديگران را به ذكر گفتن امر مى كرد.).(27)
خادم امام باقرعليه السلام نقل مى كند:
(بـاامـام بـاقـر(ع ) بـه قـصـد حـج خـارج شـديـم . هـنـگـامـى كـه داخـل مـسـجـد الحـرام شـد و چـشـمش به كعبه افتاد، صدايش به گريه بلند شد. عرض كردم : پـدرومـادرم فـدايـتـان بـاد، مـردم متوجه شما هستند، كاش صدايتان را بلند نكنيد (آهسته تضرع كـنيد، زيرا به گمان او اگر مردم امام را در اين حال مى ديدند، براى امام كسر شاءن بود.) امام در جوابش فرمود:
(وَيـْحـَكَ يـااَفـْلَحُ وَلِمَ لا اَرْفـَعُ صـَوْتـى بـِالْبـُكـاءِ لَعَلَّ اللّهَ تَعالى يَنْظُرُ اِلَىَّ بِرَحْمَةٍ مِنْهُ فَاَفُوزَ بِهاغَداً)
واى بـر تـو اى افـلح ، چـرا صـدايـم را بـه گـريه بلند نكنم ، شايد (به خاطر اين تضرع وزارى من ) خداى تعالى نظر رحمتى برمن كند و بدان سبب در فرداى قيامت رستگار شوم .
(بـعـد امـام طـواف خـانـه كـرد و پـشت مقام به ركوع (نماز) ايستاد وهنگامى كه از نمازفارغ شد موضع سجده امام (ع ) از اشك چشمهايش خيس شده بود.).(28)
امام صادق عليه السلام مى فرمايد:
(شـبـهـا بـراى پـدرم بـسترش را آماده مى كردم و وقتى او به بستر مى رفت ، من نيز به بستر خـويـش مى رفتم . شبى پدرم دير آمد به سراغ ايشان به مسجد آمدم ؛ ديدم درتنهايى و سكوت مسجد به سجده رفته و زمزمه ناله اش را شنيدم كه مى فرمود:
(سـُبـْحـانـَكَ اللّهـُمَّ اَنـْتَ رَبـّى حـَقَّا حـَقّاً سَجَدْتُ لَكَ يارَبِّ تَعَبُّداً وَرِقّاً اَللّهُمَّ اِنَّ عَمَلى ضَعيفٌ فـَضـاعـِفـْهُ لى اَللّهـُمَّ قـِنـى عـَذابـَكَ يـَوْمَ تـَبـْعـَثُ عـِبـادَكَ وَ تـُبْ عـَلَىَّ اِنَّكَ اَنـْتَ التَّوابُّ الَّرحيمُ).(29)
خداوندا تو پاك و منزّهى و به حق پروردگار منى و من از سرطاعت و بندگى و به پيشگاه تو سـجـده كـرده ام . خـدا يـا عمل من كم است . آن را چند برابر گردان . خدايا مرا در روز برانگيختن بندگانت ، از عذابت درامان بدار و بر من توبه و رحمت آور كه تو بسيار باز گشت كننده ( بر بندگان و پذيرنده عذر آنان ) و مهربان هستى .)
امـام شـبانه روز يكصد و پنجاه ركعت نماز مى گذارد.(30) و سجده بسيار پيشانى امام عليه السلام را فراخ ساخت و بعضى لقب باقر را از همين جهت دانسته اند.).(31)
ب ـ تـسـليـم و رضـا:
رضـا و تـسـليـم درمـقـابـل خـواست الهى ومقدرات آسمانى از مقامات عالى بـنـدگـان صـالح اسـت . امـامـان عـليـهـم السـلام بـه عـنـوان انـسـانـهـاى نـمـونـه ، درمـقـابل مقدرات الهى به طور كامل تسليم و راضى بودند. گروهى از اصحاب امام خدمت ايشان رسـيـدنـد. درآن هـنـگـام يـكى از فرزندان امام مريض بود وامام نسبت به آن فرزند توجه خاص نـشـان مـى داد و بـه خـاطـر كـسـالت وى غمگين و بيقرار بود. ياران امام با مشاهده اين حالت امام تـرسيدند كه اگر آن فرزند از دنيا برود. از امام حركتى ببينند كه خوش نداشته باشند.(امام در نـظـر آنـان از جلالتى خاص برخوردار بود و ترسيدند شايد امام اظهار جزع و فزعى كند كـه خـلاف انـتـظـار آنـان بـاشـد.) چـيـزى نـگـذشـت كـه ضـجـّه و زارى اهـل خـانـه (بـر مصيبت آن فرزند) برخاست ولى امام باچهره اى گشاده ، برخلاف حالت قبلى ، برآنان وارد شد. آنان به امام عرض كردند: فدايت شويم ، حالت غم واندوه شما ما را به هراس انـداخـتـه بـود كـه مـبـادا در صورت وقوع مصيبت حالتى براى شما پيش آيد كه ما را اندوهناك گرداند.
امام درجواب فرمود:
(اِنّا نُحِبُّ اَنْ نُعافِىَ فيمَنْ نُحِبُّ فَاِذا جاءَ اَمْرُاللّهِ سَلَّمْنا فيما اَحَبَّ.).(32)
مـا دوسـت داريـم از جـهـت عـزيـزانـمـان در عـافـيـت و سـلامـت بـاشـيـم ولى هـرگـاه امر خدا بيايد درمقابل آنچه او خواسته ، تسليم هستيم .
در موردى ديگر كه برامام مصيبت مرگ فرزند وارد شد حضرت فرمود:
(اگـر مـا جـزع و فـزع و اظـهـار غـم وانـدوه مـى كـنـيـم ، تـازمـانـى اسـت كـه امـر خـدا نازل نشده است ولى هرگاه امر خدا نازل شود، ازما جز تسليم سرنخواهد زد.)
بعد حضرت سروصورت خود را آراست روغن ماليد و سرمه كشيد و با همراهان غذا خورد و درآخر فـرمـود: ايـن نـوع عـمـل ، هـمـان صـبـرجـمـيـل اسـت . سـپـس آن فـرزنـد را بـه امـر امـام غـسـل دادنـد و امام نيز لباس آراسته اى پوشيد و با جنازه خارج شد و برآن نماز خواند و آن را دفن نمود.
ج ـ حلم و بردبارى :
قرآن شريف در توصيف بندگان خداى رحمان (عبادالرحمن ) مى فرمايد:(وَ اِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاماً).(33)
چـون از جـاهـلان حـركـات زشـتـى مـشـاهـده كـنـنـد و يـا سـخـنـانـى زشـت و نـاشـى از جـهـل بـشـنـونـد، پـاسـخـى سـالم مـى دهـنـد و بـه سخنى سالم و خالى از لغو وگناه جواب مى گويند..(34)
اين صفت ناشى از صفت تحمّل و خويشتن دارى آنان از خشم و حركات نسنجيده است . امامان معصوم دراين ميدان نيز پيشتاز بودند.
مردى نصرانى خطاب به امام باقر(ع ) گفت : تو بَقَر هستى . امام باملايمت وخونسردى فرمود: من باقر هستم .
مـرد (كـه هـمـچـنان بر بى ادبى خود پافشارى مى كرد) گفت : تو پسر زنى آشپز هستى . امام بار ديگر باملايمت و نرمى جواب داد: آشپزى حرفه او بود (واين ننگ نيست ).
مرد نصرانى همچنان به گفتار ناهنجار خودادامه داد و مادر امام را به نسبتى زشت متهم ساخت . امام بـا مـلاطفت جواب داد: اگر راست مى گويى ، خدا او را بيامرزد واگر دروغ مى گويى ، خدا تو را بيامرزد.
مـرد نـصـرانـى بـا مـشـاهـده بـرخـورد كـريـمـانـه امـام بـه اشـتـبـاه خـود پـى بـرد و اسـلام آورد..(35)
د ـ كار و كوشش :
محمدبن مُنْكَدر مى گويد: فكر نمى كردم على بن الحسين عليهما السلام داراى جـانشينى باشد كه از نظر فضل و دانش به پايه او برسد، تا اينكه فرزندش محمدبن على (ع ) را ملاقات كردم . خواستم او را موعظه كنم ولى او مرا موعظه كرد:
در روزى كـه هـوا خـيـلى گـرم بـود بـه يـكـى از نقاط خارج از شهر رفتم . محمدبن على را كه تـنـومـنـد بـود، ديـدم كـه بـه دوتـن از غـلامـان خـود تكيه داده بود. با خود گفتم : بزرگى از بزرگان قريش در چنين ساعت و هوايى به طلب دنيا ازخانه خارج شده است ! بايد او را موعظه كـنـم ! نـزديـك رفـتم و سلام كردم . درحالى كه عرق مى ريخت ، جواب سلامم را به خوبى داد. گـفـتـم : خـدا تورا سلامت بدارد، مردى از بزرگان قريش (همچون شما) در چنين هواى گرمى در طـلب دنـيا مى كوشد؟! اگر در اين حال مرگ فرارسد چه مى كنى ؟ (وچه جوابى دارى ؟) امام از آن دو غلام جدا شد و به طرف من آمد و فرمود:
اگر مرگ من در اين حال فرا رسد، درست درزمانى فرا رسيده كه من به اطاعت خدا مشغولم و با ايـن كار و كوشش خود را از تو ومثل توبى نياز مى كنم . از آن بيم دارم كه مرگ من زمانى رسد كه به معصيتى از معصيتهاى خدا مشغول باشم .
گـفـتـم : رحـمـت خـدا بـرتـو بـاد، خـواسـتـم تـو را مـوعـظـه كـنـم ولى تـو مـرا مـوعـظـه كـردى )..(36)
ه ـ جـود و بـخـشـش :
بـا اينكه تعداد عائله امام زياد و ثروتش از بقيه افراد خاندان كمتر بود، ولى درميدان جود و بخشش و دستگيرى از فقرا و نيازمندان نيز بر همگان پيشى گرفته بود.
امام صادق (ع ) مى فرمايد:(ثـروت پـدرم ازتـمـام خـانـدانـش كمتر و مخارجش از همه افزونتر بود؛ با اين وجود در هر روز جمعه يك دينار صدقه مى داد.).(37)
و در نقل ديگرى مى فرمايد:
(روزى بـر پدرم وارد شدم و ايشان هشت هزار دينار را بر فقراى مدينه تقسيم مى كرد و درهمان روز اهـل يـك خـانـواده را كـه تـعـدادشـان بـه يـازده نـفـر مـى رسـيـد خـريـد واز بـنـدگـى آزاد كرد.).(38)
مـواسـات ، هـمـدردى و دسـتگيرى نسبت به خويشاوندان و برادران دينى از نكات برجسته سيره اخلاقى آن امام بود. حسن بن كثير گويد:
(از نيازمندى خود و بى توجهى برادرانم به امام شكايت كردم . حضرت فرمود:
چه بد برادرى است آن كه درهنگام توانمندى تو، رعايت حالت را بنمايد (وبه تو توجه كند) ولى بـه هـنگام فقر و نادارى از تو ببرّد.) بعد حضرت يك كيسه حاوى هفتصد درهم به من داد و فرمود: اين مبلغ را مصرف كن و هرگاه تمام شد مرا خبر ده .).(39)
در بيان ديگرى آن حضرت مى فرمايد:
(اَشـَدُّ الاَْعـْمـالِ ثَلاثَةٌ مُواساةُ الاِْخْوانِ فِى الْمالِ وَاِنْصافُ النّاسِ مِنْ نَفْسِكَ وَ ذِكْرُاللّهِ عَلى كُلِّ حالٍ).(40)
سـخـت تـريـن كـارها، سه كار است : هميارى و مساعدت مالى با برادران ، رعايت انصاف با مردم (آنچه براى خود مى خواهد، براى مردم نيز بخواهد) و هميشه به ياد خدا بودن .
كـنـيز امام نقل مى كند كه هرگاه برادران (وخويشاوندان ) امام بر وى وارد مى شدند، امام آنان را طـعام مى داد، لباس نيكو مى پوشاند، صله و جايزه عطا مى كرد سپس اجازه مرخص شدن مى داد. روزى از امـام خـواهش كردم كه از اين بذل و بخششها كم كند (شايد به جهت همان كم بودن توان اقتصادى امام ) ولى آن حضرت در جوابم فرمود:
(ما حَسَنَةُ الدُّنْيا اِلاّ صِلَةُ الاِْخْوانِ وَالْمَعارِفِ)
نيكويى دنيا جز احسان و بخشش به برادران واصحاب نيست ..(41)
عـمروبن دينار وعبدالله بن عبيد گويند: هرگاه خدمت امام باقر(ع ) مى رسيديم ، آن حضرت به مـاخـوراكـى و لبـاس و پـول مـى داد و مـى فـرمـود: ايـنـهـا قبل از اين ملاقات براى شما آماده شده بود..(42)
وـ اهتمام به امر آخرت : ارتباط امام باقر با حضرت ربوبى آن چنان عميق بود كه تمام همّ و غم او در امـور اخـروى خـلاصـه مـى شد و اقليم عقل و دل آن بزرگوار را مسخّر خويش ساخته بود. ازامام نقل شده كه به جابر جُعفى فرمود:
(اَصْبَحْتُ وَاللّهِ ياجابِرُ مَحْزُوناً مَشْغُولَ الْقَلْبِ)
اى جـابـر، بـه خـدا سـوگـنـد كـه شـبـم را بـا حـُزن وانـدوهـى كـه قـلب را بـه خـود مشغول ساخته ، صبح كرده ام .
جابر عرض كرد:جانم فدايت ، اندوه و دل نگرانى شما براى چيست ؟
امام فرمود:
(اى جـابـر، حزن واندوه من به خاطر آخرت است . اى جابر، كسى كه حقيقت خالص ايمان در دلش داخـل شـود، آن ايـمـان قـلبـش را از دنـيـا و آنـچـه درآن اسـت بـه خـود مشغول مى دارد، زيرا (از نظر او) زينت پرزرق و برق دنيا در حقيقت لهو ولعب است و خانه آخرت ، خـانـه زنـدگـى اسـت . سـزاوار و شـايـسـتـه نـيـسـت كه انسان مؤ من به زينتهاى فريبنده دنيا دل بندد و آرامش خود را در آنها جستجو كند و ...)..(43)
ز ـ تواضع امام :
عبدالله بن عطا گويد:(امام به من دستور داد دو مركب ـ يك الاغ و يك قاطر ـ براى سفر آماده كنم . امر امام را اطاعت كرده و الاغ و قاطر را زين كرده و به اين گمان كه امام قاطر را مى پسندد، آن را جلو بردم . امّا امام بر خـلاف تـصـور مـن ، بـر الاغ سـوار شـدنـد و فـرمـودنـد: بـهـتـريـن مـركـب نـزد مـن الاغ اسـت )..(44)
ايـن عـمـل امـام نـشان از تواضع آن بزرگوار دارد همچنان كه ايشان با اين كار خود به مردم مى فـهـمـانـد كـه امـكـانـات دنيايى مايه شرف و افتخار نيست و همرديف مردم بودن و همانند آنان از وسـايـل كـم ارزش اسـتـفاده كردن ، چيزى از شخصيّت واقعى انسان نمى كاهد البته به اين معنا نـيـست كه سوار بر اسب نمى شده اند، بلكه در سيره پيامبر و ائمه عليهم السلام آمده است كه آنان بر اسب و قاطر نيز سوار مى شده اند.
امام على (ع ) در توصيف رسول خدا (ص ) مى فرمايد:(لَقـَدْ كـانَ ـ صـَلَّى اللّهُ عـَلَيـْهِ وَ آلِهِ ـ يـَاءْكـُلُ عَلَى الاَْرضِ وَ يَجْلِسُ جِلْسَةَ الْعَبْدِ وَ يَخْصِفُ بِيَدِهِ نَعْلَهُ وَ يَرْقَعُ بِيَدِهِ ثَوْبَهُ وَ يَرْكَبُ الْحِمارَ الْعارىَ وَ يُرْدِفُ خَلْفَهُ)
پـيـامـبـر روى زمـيـن (بـدون فـرش ) مـى نـشست و غذا مى خورد و نشستنش همچون بردگان بود و بـدسـت خـويش كفشش را پينه مى زد و لباسش را وصله مى كرد. بر الاغ برهنه سوار مى شد و حتى كسى را نيز پشت سرخويش سوار مى كرد..(45)
ح ـ برخى ديگر از اخلاق و آداب پسنديده امام :
1ـ امام صادق عليه السلام مى فرمايد:(در دستور العمل پيامبر آمده :هـرگـاه بـنـدگـان و غلامان را به كارى گمارديد كه برآنان سخت آمد، با آنان در آن كار وارد شويد و پدرم بندگان را به انجام كارها امر مى فرمود و نگاه مى كرد، اگر بر آنان سخت مى آمد، خود نيز (بسم الله ) مى گفت وباآنان دست به كار مى شد واگر برآنان هموار و آسان مى نمود، از آنان كناره مى گرفت .).(46)
2ـ زراره گويد:
(با امام باقر عليه السلام به تشييع جنازه اى رفتيم . عطاى مكّى از بزرگان قوم نيز شركت داشت . زنى از همراهان فرياد مى كشيد و جزع مى كرد. عطا به او گفت : ساكت باش و گرنه ما بـر مـى گـرديـم ؛ ولى آن زن سـاكـت نـشـد و او نـيـز بـاز گـشت . من به امام عرض كردم : عطا بـرگـشـت چون زنى فرياد مى كشيد و نهى عطا را گوش نداد و ساكت نشد. امام فرمود: ما ادامه مـى دهـيـم ، اگـر مـا (در چـنـيـن مـواقـعـى ) چـيـزى از بـاطـل هـمـراه حـق ديـديـم و بـه خـاطـر آن بـاطـل انـدك ، حق را ترك كرديم حق هيچ مسلمانى را ادا نتوانيم كرد. وقتى بر جنازه نماز خواند، ولىّ ميت عرض كرد: آقا راه رفتن براى شما زحمت دارد، خداوند اجر و رحمتش را به شما عطا كند، بـرگـرديـد. ولى امـام بـاز نگشت . عرض كردم : به شما اجازه بازگشت دادند و من نيز از شما حاجتى دارم . امام فرمود: بيا، ما نه به اجازه ايشان آمده ايم ونه با اجازه ايشان بر مى گرديم . ما با اين عمل طالب اجر و فضيلتى شده ايم و به اندازه اى كه جنازه را تشييع كنيم ، ماءجور هستيم .).(47)
3ـ هـرگـاه مـطـلبى امام را به حزن واندوه مى انداخت ، زنان و فرزندان راجمع مى كرد و دعا مى نمود و آنان آمين مى گفتند..(48)
4ـ هـرگـاه امـام گـرفـتـار بـه بـلايـى را مـى ديـد، پنهانى استعاذه مى كرد و به خدا پناه مى برد..(49)
5ـ امام (ع ) به شخصيت افراد احترام مى گذاشت و از بكار بردن تعبيراتى كه از منزلت آنان ـ مـخـصـوصـا مـحـرومان و مستمندان ـ بكاهد، به شدت اجتناب مى ورزيد. با آنكه خانه آن حضرت مـرجـع و پـنـاهـگـاه مـسـتـمـنـدان بـود ولى هـيـچـگـاه سـخـنـى حـاكـى از تـحـقـيـر، مـانـنـد: اى سـائل ايـن را بـگـيـر و ... شـنـيـده نـشـدوحضرت همواره سفارش مى كرد كه آنان را به بهترين اسمهايشان صدا بزنند..(50)
6ـ هرگاه مى خنديد، مى فرمود:
(اَللّهُمَّ لا تَمْقُتْنى ).(51)خدايا مرا به خشم خود مگير.
7ـ حسن زيّات بصرى گويد:
(با يكى از دوستانم خدمت امام باقر(ع ) رسيديم . امام (ع ) درخانه اى تزيين شده نشسته ، ملحفه اى قـرمـز رنـگ بـر روى پاها انداخته ، محاسن را كوتاه كرده و سرمه كشيده بود. مسائلى ازامام پـرسـيـديـم وبرخاستيم . امام فرمود: اى حسن ، فردا تو و رفيقت پيش من بياييد. عرض كردم : فدايت شوم ، اطاعت مى كنم .
روز بـعـد بـرامـام وارد شديم درحالى كه در منزل امام جز حصيرى نبود وامام نيز يك پيراهن خشن پوشيده بود. حضرت به رفيقم رو كرد و فرمود:
اى بـرادر بـصـرى ، ديـروز كـه بـر من وارد شدى ، من درخانه همسرم بودم چون ديروز، روز او بود، آن خانه و اثاث هم از او بود. او خود را براى من آراسته بود ومن مى بايست خودم را براى وى مى آراستم ، پس نسبت به ما گمان بد مدار.
رفـقـيـم گفت : فدايت شوم ، به خدا قسم ازمشاهده وضعيت ديروز شما، گمانهايى نسبت به شما بـه قـلبـم وارد شـد ولى الان خـداوند همه آنان را از بين برد و دانستم كه همانطور است كه مى فرماييد.).(52)
ط ـ هـيـبـت امـام : شـخـصـيـت علمى و اخلاقى امام ، آن بزرگوار را در چشمها بزرگ ساخته و عظيم القـدر جـلوه داده بـود؛ بـه طـورى كـه هـمـه افـراد ـ حـتـى دانـشمندان وحاكمان ـ ناخودآگاه تحت تاءثير جاذبه آن حضرت واقع شده درمقابل عظمت وى احساس حقارت وكوچكى مى كردند.
وقتى قتاده ، كه فقيه ومجتهد اهل بصره بود، خدمت امام رسيد، از هيبت امام قلبش به لرزه افتاد و مضطرب شد و عرض كرد:
(من درمجالس متعدد و در محضر فقهايى چون ابن عباس نشسته ام ولى از هيبت هيچكدام از آنان قلبم چنين نلرزيده و مضطرب نشده است .).(53)
* دوران قبل از امامت
شاهد و راوى واقعه كربلا
امـام بـاقـر عـليه السلام چند سال از دوران طفوليت خويش را در دامان پرمهر جدش حسين بن على عليهماالسلام گذراند. بنابر نقل مشهور چهار ساله بود كه واقعه كربلا پيش آمد و آن حضرت شـاهـد مـظـلومـيـت خـانـدان خـويـش ، شـهـادت جـد، عـمـوهـاو خـويـشـاوندان بود و پس از آن نيز با اهـل بـيت در سفر غمبار اسارت به كوفه و شام همراه بود و همه آن صحنه هاى دردناك را در ذهن صـاف و بـى آلايـش خود ثبت كرد و بعد از آن يكى از راويان حادثه كربلا شد. حادثه اسفبار كربلا بزرگترين شعله غم و اندوه را در قلب امام برافروخت ، شعله اى كه هيچگاه خاموش نشد و صحنه اى كه هميشه درجلو چشم امام بود. آن بزرگوار مى فرمايد:
(قـُتـِلَ جـَدِّىَ الْحـُسـَيـْنُ وَلى اَرْبـَعُ سـِنـيـنَ وَاِنـّى لاََذْكـُرُ مـَقـْتـَلَهُ وَمـا نـالَنـافـى ذلِكـَ الْوَقْتُ).(64)
زمـانى كه من چهار ساله بودم ، جدم كشته شد و من كشته شدن او و مصيبتهايى كه در آن ايام به ما رسيد، را هميشه به ياددارم .
بـعـد از آن ، امـام هـرگـاه مـوقـعـيـت را مـنـاسـب مـى ديـد، واقـعـه كـربـلا را شرح مى داد و مصايب اهـل بـيـت و ظـلم و سـتـم امـويـان رابـر مـى شـمـرد. بـيـشـتـر فـصـول آن واقـعـه از زبـان امـام عـليـه السلام نقل و ثبت شد و درايام امام ومدت كمى بعد از آن بزرگوار در حدود 60 كتاب به عنوان (مقتل الحسين ) نوشته شد..(65)
فـردى بـه نام (عمّار دُهنى ) (عمار روغنى ) حضور امام باقرمى رسد و ازامام چنين درخواستى مى كند:
(حَدِّثْنى بِمَقْتَلِ الْحُسَيْنِ حَتّى كَاَنّى حَضَرْتُهُ)
جريان شهادت امام حسين را برايم بازگو چنان كه گويا خود شاهد آن هستم .
وامام عليه السلام به طور مفصّل به بيان آن واقعه مى پردازد و جريان را از مرگ معاويه به بـعـد شـرح مـى دهـد. طـبـرى در كـتـاب تـاريـخ خـود قـسـمـتـهـاى زيـادى از ايـن روايـت را نقل كرده است .
خـوشـبـخـتـانه بسيارى از فرازهاى واقعه كربلا توسط شاهدان بزرگوارى همچون امام سجاد عـليـه السـلام ، امـام بـاقـر عليه السلام ، حضرت زينب ، فاطمه و سكينه دختران امام حسين و... نقل شده و به خواست خداوند، اين واقعه عظيم به خوبى و درستى تمام درتاريخ ثبت شده است و دسـت جـعـل و تـحـريـف نـتـوانـسـتـه بـه طـور اسـاسـى درآن دخل و تصرف نمايد.
امـام بـاقر(ع ) در دوران امامت پدر و درهمان اوان كودكى خود، باز هم شاهد دو جنايت عظيم امويان بود. جنايت اول هتك حريم نبوى و قتل عام و هتك ناموس مسلمانان توسط سپاه جنايتكار يزيد بود و درواقـعـه دوم شاهد هتك حريم خانه خدا، آتش زدن و به منجنيق بستن كعبه مقدس بود. وقوع اين حـوادث دردناك در چند سال پياپى نشانگر جو خفقان و فشار و سلطه جابرانه اى است كه حكام اموى برمقدرات و مقدسات مسلمانان داشتند.
مدينه در انتظار امام
قـبل از آن كه امام باقر عليه السلام در صحنه هاى علمى و سياسى ظاهر شود، بسيارى از مردم مـديـنـه بـه واسـطـه جـابـربن عبدالله انصارى با آن بزرگوار ناديده آشنا شده و چشمانشان مـنـتظر رؤ يت آن جمال بى مثال بود. جابر بن عبدالله انصارى ، صحابى بلند مرتبه پيامبر، پيرمرد محاسن سفيدى كه ديدارش مردم را به ياد پيامبر مى انداخت ، در مسجد پيامبر مى نشست و بـه امـيـد ديدار پيشواى پنجم و درانتظار لحظه موعود براى رساندن سلام پيامبر، فرياد بر مى آورد:
(يا باقِرَالْعِلْمِ، يا باقِرَالْعِلْمِ )
اى شكافنده علم ، اى شكافنده علم
مـردم مـديـنـه ـ درابـتدا كه از راز كار او آگاه نبودند ـ مى گفتند: جابر ( براثر پيرى و ضعف انـديـشـه ) هـذيان مى گويد.و جابر در پاسخ آنان مى گفت : نه ، به خدا سوگند هذيان نمى گويم و ليكن از رسول خدا شنيدم كه فرمود:
(تـو بـزودى مـردى ازخـانـدان مـرا درك خـواهـى كـرد كـه نـام او، نـام مـن و شمايل او شمايل من است و علم و دانش را مى شكافد.)
مـن بـر اسـاس پـيـشـگويى پيامبر اين سخن را بر زبان مى آورم (وباقر العلم را صدا مى زنم .).(66)
بـالاخـره جـابـر در سـنـيـن نـوجـوانـى امـام ، آن حـضـرت را ديـد و شـنـاخـت و سـلام رسـول خـدا را بـه وى ابـلاغ كـرد و دستورالعمل خاص پيامبر به امام باقر(ع ) را كه فرموده بود: (ياباقِرَالْعِلْمِ اَبْقِرْهُ)
اى شكافنده علوم ، علم را بشكاف .(67)
از آن بـه بـعـد، جـابـربـن عـبـدالله انـصـارى ، صـحـابـى عـالم فاضل كهنسال ، صبح و عصر خدمت امام باقر نوجوان مى رسيد و از محضر علمى اش بهره ها مى برد و با اينعمل خود مردم مدينه را به تعجب وا مى داشت و به مقام علمى ابو جعفر عليه السلام آشنا مى كرد..(68)
وبـديـن سـان بـود كـه امام محمدباقر در زمان حيات پدر به عنوان يك عالم بزرگ مطرح شد و آوازه عـلمـى او درگـوش خـاص و عـام پـيـچـيـد و قـتـى عـبـدالله بـن عـمـر از جـواب سـؤ ال بازماند، امام را به سؤ ال كننده نشان داد و گفت : خدمت آن نوجوان برو و از او بپرس وجواب را به من اطلاع بده .
و وقـتـى سـائل جـواب امـام را بـرايـش بـاز گـفـت ، تـعـجـب كـرد و گـفـت : آنـان اهل بيتى هستند كه علمشان از جانب خداست ..(69)
دوست و دشمن ، امام را به عنوان يك شخصيت علمى ، سياسى كه افكار و نظرياتش سنجيده و از روى حـسـاب اسـت ، مـى شناختند. برخورد امام با منصور دوانيقى نشانگر اعتقاد مخالفان امام به شـخـصـيـت آن بزرگوار است . ابى بصير گويد درزمان حيات امام سجاد(ع )، با امام باقر(ع ) درمسجد پيامبر نشسته بوديم كه منصور دوانيقى وداودبن سليمان وارد شدند. داود خدمت امام رسيد و حـضـرت پـرسيد: چرا دوانيقى نيامد؟ داود گفت : او كمى بى ادب است . امام فرمود: چيزى نمى گذرد كه خلافت را به عهده مى گيرد و برگردن مردان سياست پا مى گذارد و شرق وغرب را به ملك خود در مى آورد و آن قدر عمر خلافتش طولانى مى شود كه گنجهايش به حد بى سابقه اى مـى رسـد. داود بـرخـاسـت و پـيش منصور رفت و جريان را تعريف كرد. منصور خدمت امام رسيد وگفت :
(جـلالت و بـزرگـى شـما نگذاشت دركنار شما بنشينم ، بعد پرسيد: اينچه خبرى است كه داود مى گويد؟ امام فرمود: خبر راستى است . بعد منصور پيرامون دولت بنى عباس ومدت و زمان آن سؤ الاتى كرد و امام جواب داد)..(70)
مـنصور با اين كه مخالف امام است و چشم ديدن امام را ندارد واز آن حضرت كناره مى گيرد، ولى وقـتـى پيش بينى سياسى امام را مى شنود، برخلاف ميلش خدمت امام مى رسد تا مستقيماً از خودش بشنود و با شنيدن اين مطلب ازامام بدان يقين مى كند و اينها همه نشان اعتراف بر شخصيت علمى ، سـيـاسـى و اجـتـمـاعـى امـام دارد و بـديـنـسـان امـام بـاقـر عـليـه السـلام بـه عـنـوان يـك رجـل علمى ، سياسى ، اجتماعى درزمان حيات پدرجلوه مى كند و مشهور مى شود به طورى كه اين شـهـرت تـا شـام مـركـز خـلافـت امـوى مى رسد و عبدالملك اموى ضمن نوشتن نامه اى به عاملش درمـديـنـه او را بـه دسـتـگـيـرى واعـزام آن حـضـرت بـا قـيـد وبـنـد بـه شـام مـاءمـور مـى كـنـد وعـامـل مـروان هـم كـه دستگيرى چنين شخصيتى شناخته شده را به صلاح نمى بيند، درجواب مى نويسد:
(ايـن نـامـه مـن بـه عـنـوان مـخـالفـت بـا دسـتـور شـمـا و ردّ امـر شـمـا نـيـسـت ولكـن خـواسـتـم قبل از اقدام ، خيرخواهى و نصيحت طلبى خود را به شما ارائه كرده باشم (تا با توجه به آن دسـتـور مـقـتـضـى را صادر كنيد) شخصيتى كه دستگيرى اش را خواسته ايد، امروز عفيف ترين ، زاهدترين ، باورع ترين ، عالم ترين ، رقيق القلب ترين ، باپشتكارترين و عابدترين فرد اسـت و كـسـى درايـن زمـيـنـه هـا بـراو سبقت ندارد و تعرّض اميرالمومنين (خليفه ) را نسبت به وى صـلاح نـمـى دانـم چـه ايـنـكـه (خـداوند وضعيت قومى را تغيير نمى دهد مگر ا ينكه آنان وضعيت خويش را تغيير دهند.)
وقـتـى عـبـدالمـلك نـامـه عـامـلش را ديـد واز مـضـمـون آن مـطـلّع شـد، خـوشحال شد (كه درانجام دستور او عجله نكرده است ) و مطمئن شد كه عاملش از روى خيرخواهى و به مصلحت حكومت عمل كرده است ..(71)
امام و ضرب سكّه
مـورخـان به هنگام شرح زندگى امام باقر عليه السلام ، يا شرح وقايع دوره عبدالملك اموى ، متعرض جريان ضرب سكّه توسط عبدالملك ، با مشورت وراهنمايى امام باقر (ع ) مى شوند. از آنـجـا كـه ايـن واقـعـه ـ اگـر صـحـت داشـتـه باشد ـ درزمان امام سجاد بوده ، دراينجا به شرح وتاءمل درآن مى پردازيم .
شـرح واقـعـه از اين قرار بود: در صدر اسلام ، توليد كاغذ درانحصار روميان بود و كاغذهاى مصرفى در كشور اسلامى توسط مسيحيان مصر (كه وابسته به روميان بودند) توليد مى شد و آنـان بـر منوال روميان با شعار مسيحيت (پدر، پسر و روح القدس ) كاغذها را زينت مى دادند و آرم مى زدند. وضع براين منوال بود تا زمان عبدالملك كه با توجه به زيركى و فطانتى كه داشـت ، تـوجـه اش بـه ايـن مـاركـهـا جلب شد و وقتى برايش ترجمه كردند، فهميد كه محتواى مـاركـهـا و آرمها شعار مسيحيت است و به همين جهت به فرماندار مصر دستور داد كه از آن به بعد مـارك كـاغـذهـا و لبـاسـهـا و پـرده هاى توليدى را عوض كنند و مارك جديد ـ شهدالله انه لااله الاهـوـ بـرآنـها بزنند. وقتى كاغذهاى جديد به بلاد روم رسيد، قيصر متوجه تغيير مارك شد و ضـمـن ارسـال هـدايا ونامه از عبدالملك خواست كه همان ماركهاى سابق را بزنند و وقتى با بى توجهى عبدالملك مواجه شد، او را تهديد كرد كه اگر اين كار را نكند دستور خواهد داد بردرهمها و دينارها دشنام بر پيامبر اسلام را حك كنند. درآن زمان درهم و دينارهاى رايج ، در روم ضرب مى شد. با رسيدن نامه قيصر، عبدالملك در دوراهى حيرت گرفتار شد، يا مى بايست مارك و شعار كفر را بر كاغذها و پارچه ها چاپ كند و يا ...! تصور اينكه اگر به قيصر جواب مساعد ندهد، او بـر سـكـه هـادشنام بر پيامبر اسلام (ص ) را نقش خواهد زد، او را كلافه كرده بود تا اينكه يـكـى ازحـاضـران او را بـه كـمـك خـواهـى از امـام باقر عليه السلام راهنمايى كرد. عبدالملك از فـرمـانـدار مـديـنه خواست تا امام باقر را با عزت واكرام به شام روانه كند و وقتى امام براو وارد شـد، دسـت نـياز به سوى امام دراز كرد و امام او را به ضرب سكه راهنمايى كرد ودر مورد وزن سـكـه هـا تـوضـيـحـاتـى داد و بـديـن تـرتـيـب بـا راهـنـمـايـى امـام ايـن مشكل حل شد.
تاءملى چند در اين روايت .(72)
در ايـنـكـه امـام بـاقـر عـليـه السـلام درزمـان عـبـدالمـلك بـن مـروان .(73) يـك رجـل عـلمـى ، سـيـاسـى واجـتـمـاعـى مـعـروف و شناخته شده بوده است ، حرفى نيست و همچنان كه نـوشـتيم آوازه و شهرت علمى سياسى امام به شام رسيده بود و عبدالملك از عظمت و شخصيت امام هـراس بـرداشـت ؛ ولى بـا هـمـه ايـن مـطـالب در ايـن روايـت مـطـالبـى اسـت كـه تاءمل درآنها ما را نسبت به صحت اين روايت به ترديد مى اندازد.
الف ـ بـنـابـرايـن روايـت ، هـارون الرشيد اين حقيقت را آشكار كرده وتا آن زمان كسى اين حقيقت و فـضـيـلت امـام بـاقـر(ع ) را نـمـى دانـسـتـه اسـت ؛ در حـالى كـه فـضـايـل مـهـمـتـر از ايـن نـقـل شـده اسـت ، چـگـونـه كـسـى جـراءت نـكـرده ايـن فـضـيـلت را نـقـل كـنـد؟! چـطـور ايـن مـطـلب از زبـان هـارون الرشـيـد نقل شده كه هم دشمن علويان است و هم دشمن امويان !؟
ب ـ بـنـابـر روايـت در آن زمـان اكـثـر مـردم مـصـر مـسـيـحـى بـودنـد و حـال آنـكـه بـيـش از نـيـم قـرن از فتح مصر گذشته است ؛ پس چگونه هنوز بيشتر مردم مسيحى بودند؟
ج ـ آيـا ايـن روايـت نـمـى خـواهـد عـبـدالمـلك را غـيـورتـر از هـمـه خـلفـاى قبل حتى خليفه دوم معرفى كند، زيرا خليفه دوم درهمى كه زد با نقش كسروى بود نه اسلامى ؟
د ـ آيـا بـنـابـراين روايت امام باقر مردى قسى القلب ـ حتى قسى القلب ترا ز عبدالملك نيست ؟ زيـرا عـبـدالمـلك دسـتـور مـى دهد هر كس از پارچه ها و كاغذهاى با آرم شرك استفاده كرد، تنبيه وعقاب شود ولى امام پيشنهاد مى دهد كه هر كس ازسكه هاى اسلامى استفاده نكرد، كشته شود؟!
و... .
واما علاوه بر اينها، چند اشكال ديگر نيز بر اين روايت وارد است ازجمله :
الف ـ در فـرازى از ايـن نـقـل آمـده كـه مـلك روم گـفـت : (همه سكه ها ازدرهم و دينار، در بلاد روم ضـرب مـى شـود.) و حـال آنـكـه در قـسـمـتـى ديـگـر از هـمـيـن نـقـل اسـت كـه درهـمـهـاى كـسـروى بـا نـقـش فـارسـى درآن وقـت متداول بوده است ؟!
ب ـ در ايـن نـقـل تـصـريح وتاكيد مى شود براينكه اولين خليفه اسلامى كه سكّه ضرب كرد، عـبـدالمـلك امـوى بـود و حـال آنـكـه مـورخـان نـوشـتـه انـد كـه عـمـر در سال هيجدهم هجرى درهم كسروى زد وبعد از او عثمان ، معاويه و مصعب بن زبير نيز درهم كسروى زده انـد ومـحـقـقـان درتـاريـخ تـصـريـح كرده اند كه اولين كسى كه سكه اسلامى ضرب كرد، اميرالمؤ منين على بن ابى طالب (ع ) بود و خوشبختانه نمونه سكه هاى اسلامى ضرب شده در سـال 37 هـجـرى توسط امام على (ع ) كشف شد..(74) وقتى با توجه به تصريحات عـلمـا و كـشـف تـاريخ معلوم شد كه اولين سكه در زمان امام على (ع )ضرب شده و با توجه به كـشـفيات معلوم شد كه نقش سكّه هاى ضرب شده توسط عبدالملك در سالهاى 77، 79و 80 همان نـقـش سـكـه هاى زمان امام على (ع ) است ، معلوم مى شود كه بعد از شهادت امام على عليه السلام وروى كـارآمـدن مـعـاويـه ، ازآنجا كه سياست وى محو نام وآثار امام عليه السلام بود، سكه هاى اسلامى ضرب شده توسط حضرت را كنار نهادند و دوباره به سكه هاى كسروى و رومى روى آوردنـد. ايـن سـيـاسـت مـنـحـوس تـوسـط جـانـشـيـنـان وى و آل زبـيـر نـيـز ادامـه يـافـت و تـا زمـان عـبـدالمـلك وضـع بـرهـمـيـن مـنـوال بـود و وقـتـى عـبـدالمـلك بـا ايـن مـشـكـل مـواجـه شـد، بـا مـشـورت و راهـنـمـايـى اهـل بـيـت عـليـهـم السـلام ايـن مـشـكل را حل كرد و در حقيقت سكه ضرب شده توسط امام على عليه السلام دوباره رايج شد.
ج ـ از آنـجـا كـه ايـن واقـعـه در زمان حيات امام سجاد(ع ) اتفاق افتاده است ، وامام باقر(ع ) درآن زمـان بـيـن 17 تـا 20 سـال داشته ، ممكن است كه مشورت كننده امام باقر نبوده باشد و بعضى نيز تصريح كرده اند كه امام سجاد(ع ) بوده است .
البـتـه لازم بـه تـوضـيح است كه امام باقر عليه السلام درآن زمان به علم ، سياست و كياست مـشـهـور بـوده اسـت و بـعيد نيست .(75) كه خليفه مستقيما از آن بزرگوار طلب مشورت كـرده بـاشـد و مـمـكن است كه خليفه ازامام سجاد عليه السلام طلب مشورت كرده و امام سجاد به جـهـاتـى كـه در نـظـر داشـتـه است ، فرزندش امام باقر(ع ) را به شام فرستاده تا خليفه را راهنمايى كند.
در هر حال درارتباط با نقل ضرب سكه توسط عبدالملك چند مطلب قطعى است :
1ـ اولين سكه اسلامى نه به دست عبدالملك بن مروان ، بلكه به دست امام على (ع ) ضرب شده است .
2ـ مـعـاويـه ، بـنـى امـيـه و آل زبـيـر از سـر دشـمـنـى ومـخـالفـت بـا اهل بيت و امام على عليه السلام در مقام محو سكه هاى ضرب شده به وسيله امام و رواج دادن سكه هاى سابق بر آمدند.
3ـ جريان ضرب سكه درزمان عبدالملك و به اشاره امام باقر يا امام سجاد عليه السلام ، بود و بـا اشـاره آن بـزرگـوار سـكـه هـايـى مـشـابـه سـكـه هـاى زمـان امـام عـلى (ع ) دوبـاره ضرب شد..(76)
* دوران امامت
تحريف معناى امامت
بـا رحـلت امـام سـجـاد عـليـه السـلام در سـال 95 هـجـرى ، امام باقر(ع ) در حالى كه حدود 38 سـال از عـمـر شـريـفـش مـى گـذشـت عـهـده دار مـنـصـب امـامـت ، ولايـت و هـدايـت شـد. بـعـد از رسـول خـدا صلى الله عليه وآله امامت مفهوم اصلى خود را از دست داد و بيشتر به معنايى مساوى مـعـنـاى خـلافـت بـه كار رفت و امام به معناى خليفه و زعيم اجتماعى ، آنهم زعيم سياسى معرفى شـد، در حـالى كـه مـعـنـاى امـامـت ازنظر قرآن و پيامبر برتر و متعالى تر از اين معنااست . امامت معنايى است نظير نبوت و تالى تِلْو نبوت ، وامام دارى شوؤ نى است از جمله :
الف ـ جانشين پيامبر در بيان دين (مرجعيت دينى )
ب ـ جانشين پيامبر در رهبرى سياسى اجتماع و زعامت سياسى
ج ـ رهبرى وولايت معنوى .(77)
وهـمـچـنـان كه پيامبر با جهان غيب رابطه دارد و علمش ، علم افاضى و لدّنى است و به خواست و عنايت خدا معصوم و در امان از هر خطا و اشتباه است ، امام نيز بايد عالم مطلق و معصوم باشد، با اين تفاوت كه امام علمش را به وساطت رسول خدا صلى الله عليه وآله مى گيرد.
اين معنا ومفهوم متعالى براى امامت ، در ابتدا به دست فراموشى سپرده شد و امام از آن مقام متعالى تـنـزل داده شـد تـا مـسـاوى زعـيـم سياسى اجتماع گرديد يعنى همان معناى خلافت در عامّه . يكى ازمـحـورهـاى فـعـاليـت امـامـان عـليـهم السلام بيان معناى واقعى امامت و آشنا ساختن مردم با مفهوم واقـعـى ايـن واژه بـود. بـه طـور طـبـيـعـى اگـرآنـهـا مـعـنـا ومـفـهـوم اصيل امام را مى شناختند، بعداً آن معنا را با مدعيان مى سنجيدند و خود به خود پى مى بردند كه آن افراد شايستگى امامت را ندارند.
تبيين معناى خلافت به وسيله امام على (ع )
بعد ازوفات رسول خدا، براى اهل بيت و ديگران فرصتى كه اين معنا را تبيين كنند، پيش نيامد در دوره پـنـج ساله خلافت امام على (ع )، آن حضرت در تبيين مساءله امامت كوشش بسيار كرد. آن بـزرگوار پيرامون مقام علمى ، عصمت و مقام ولايت امامان بيانات فراوانى در مجامع عمومى ايراد كردند و تا حدى ذهن جامعه را نسبت به اين منصب و مقام روشن كردند. تا آن زمان مردم امام و خليفه را فـردى در حـد خـودشـان ـ و يـا حـتى پايين تر از خود از درجه علمى و ... ـ مى دانستند. خليفه درجـمـع مـردم اعـلام مـى كـرد كـه مـن هم مثل شما تحت تاءثير شيطان واقع مى شوم ، محتاج علم و راهـنـمـايـى شـما هستم و در موارد فراوانى صراحتاً به اشتباه وخطاى خود اعتراف مى كرد. ولى حالا از امام على (ع ) معناى امامت وشؤ ون خليفه رسول خدا را مى شنوند كه :(هُمْ مَوْضِعُ سَرِّهِ وَلَجَاءُ اَمْرِهِ وَعَيْبَةُ عِلْمِهِ وَ مَوْئِلُ حِكَمِهِ وَ...)
آنـان (اهـل بـيـت پـيـامـبـر كـه عـِدل قـرآنـنـد و يـكـى از دو ثقل ) جايگاه اسرار خداوند، پناه فرمان خدا و خزينه هاى دانش وى اند.
(لاْ يـُقـاسُ بـِآلِ مـُحـَمَّدٍ صـَلَّى اللّهـُعـلَيـْهِ وَآلِهِ مـِنْ هـذِهِ الْاُمَّةِ احـَدٌ ... هُمْ اَساسُ الدّينِ وَعِمادُ الْيَقينِ و....).(78)
هيچ كس ازاين امت قابل مقايسه باآل محمد(ص ) نيست ، ... آنان اساس و پايه دين و ستون ايمان و يقين هستند.
(بِنَااهْتَدَيْتُمْ فِى الظَّلْماءِ وَ تَسَنَّمْتُمُ الْعَلْياءَ وَ....).(79)
به وسيله ما درتاريكى وظلمت گمراهى هدايت شديد و بر كوهان بلند (هدايت ) سوار شديد و... .
حـضـرت امـيـر عليه السلام در دوران پنج ساله خلافت بااستفاده از زمينه مناسبى كه پيش آمده بـود، در خـطـبـه هاى عمومى خويش به معرفى اين مقام پرداخت و تا حدى جامعه اسلامى را با آن مقام متعالى آشنا كرد.
تحريف ديگر
گفتيم كه تا آن زمان امامت و خلافت از ديدگاه عامه مردم درحد رهبرى سياسى و زعامت اجتماع بود، نـه يـك مـقـام مـتـعـالى . با روى كار آمدن بنى اميه ، يكى ازمحورهاى فعاليت آنان بر اين قرار گـرفـت كـه امـامـت بـه آن معناى والا وارزشمندى كه در سخنان حضرت امير با توجه به وصيت رسـول خـدا بـراى اهـل بـيـت ثـابـت شـده بود را به خلفا سرايت دهند و مقام خلافت را از رهبرى سـيـاسـى تـرقـى داده و بـه امـامت دينى و حتى خلافت خدايى و حتى بالاتر از رسالت و نبوت برسانند. آية الله خامنه اى دراين مورد مى نويسد:
(كـاربـه جـايـى رسـيـده بـود كـه حـتـّى بـعـضـى از ايـادى دسـتـگـاه خـلافـت ، نـبـوت را (درمـقابل خلافت ) زير سؤ ال مى بردند. دركتابها آمده است كه خالدبن عبدالله قسرى كه يكى از دسـت نـشـانـدگان بسيار پست و دنى بنى اميه بود، مى گفت : خلافت از نبوت بالاتر است . اسـتـدلالى هـم كـه مـى كـرد ايـن بـود: ( اَيُّهـُمـا اَفـْضَلُ؟ خَليفَةُ الرَّجُلِ فى اَهْلِهِ اَوْ رَسُولُهُ اِلى اَصْحابِهِ). شما يك نفر را جانشين خودتان درميان خانواده تان مى گذاريد، اين به شما نزديكتر اسـت ؟ يـا آنـكـسى كه به وسيله او پيامى براى كسى مى فرستيد؟ خوب ، پيداست آن كسى كه درخـانـواده خـودتـان مى گذاريد و خليفه شماست ، نزديكتر به شماست . پس خليفه خدا (خليفة رسـول الله هـم نـمـى گـفـتـنـد، مـى گـفـتـنـد: خـليـفـة الله ) بـالاتـر ازرسـول الله اسـت . ايـن را خـالدبـن عـبدالله قسرى مى گفت و لابد ديگران هم مى گفتند. من در اشـعـار شـعـراى دوران بـنـى امـيـه وبـنـى عـبـاس كـه فـحـص كـردم ، ديـدم از زمـان عـبـدالمـلك .(80) تعبير (خليفة الله ) در اشعار تكرار شده است .).(81)
همين خالدبن عبدالله قسرى در توجيه افضل بودن خليفه بر پيامبران مى گويد:
شـمـا چـگـونـه بـه فـضـيـلت خـليـفـه عـلم پـيـدا نـمـى كـنـيـد در حـالى كـه ابـراهـيـم خـليـل (عـليـه السـلام ) از خـداونـد آب خواست و خداوند به او آب شور داد ولى خليفه از خدا آب طـلبـيـد وخداوند به او آب شيرين و گوارا داد. (منظور او از آب شور چشمه زمزم و ازآب شيرين چـاهـى بـود كـه وليد بن عبدالملك خليفه اموى ـ معاصر امام سجاد وامام باقر عليهماالسلام ـ در حجون مكه كند و آب آن شيرين بود. آب آن چاه را در حوضى كنار زمزم مى ريختند تا برترى آن بر زمزم آشكار شود.).(82)
سيوطى در شرح زندگى يزيدبن عبدالملك ـ خليفه معاصر امام باقرعليه السلام ـ مى نويسد كـه چـهل نفر ازبزرگان درحضور خليفه شهادت دادند كه : (ما عَلَى الْخُلَفاءِ حِسابٌ وَلا عَذابٌ) خلفا هيچ محاسبه اى ندارند و (در قبال خطاها و گناهانشان ) عذاب نمى شوند..(83)
ايـنـهـا نـمـونـه اى از سـخنان حاكمان وعالمان دربارى جامعه اسلامى آن روز بود. اينان كسانى بـودنـد كـه جـهت فكرى و سياسى مردم را مشخص مى كردند. تحريف چنان جاى خود را باز كرده بـود كـه آدمـهاى فاسد، مخمور، كثيف و پليدى چون عبدالملك ، وليد، هشام و... به راحتى خود را (خـليـفـة الله )، (امام ) و... مى ناميدند وشعراى دربارى متملق و چاپلوس نيز براى رسيدن به متاع ناچيز دنيوى در اشعار خود، آنان را به اين نام مى خواندند. در اين بين فقط شيعيان بودند كـه در حـد تـوان در بـرابـر ايـن سـيـاسـت حـاكـم مـقـاومـت مـى كـردنـد. بـه عـنـوان مثال كُثَيِّر از شعراى شيعى دوره عبدالملك است . روزى خدمت امام باقر عليه السلام رسيد و امام به توبيخ از او سؤ ال كرد: عبدالملك را مدح كرده اى ؟!
كـثـيـر مـى گـويـد: اى پـسـر رسـول خدا، او را با عنوان (امام الهدى ) كه مدح نكردم ، بلكه با عـنـوانـهـايـى هـمـچـون شـيـر، خـورشـيـد، دريـا، كـوه واژدهـا مـدح كـردم و حـال آن كه شير حيوانى درنده ، خورشيد موجودى بى جان ، دريا موات ، اژدها جنبنده اى بدبو و كوه سنگهايى كر بيش نيستند..(84)
معرفى امام
بـاتوجه به اين تحريفات برامام سجاد و امام باقر عليهم السلام لازم بود كه مساءله امامت را كه يا از ذهنها دور مانده و يا اينچنين بد معرفى شده است ، براى مردم تشريح و بازسازى كنند و معلوم گردانند كه امامت يعنى چه ؟ كى بايد امام باشد؟ امام چه شرايطى دارد؟ و در مرحله بعد مصداق واقعى امام رامشخص كنند و مردم را به امامت خويش بخوانند.
در دوره امـامـت سـجـاد(ع )، خـفـقـان شـديـدى حـاكـم بـود ولى امـام (ع ) بـا بيان حقايق امامت براى نزديكان و شيعيان خود و نيز با زبان دعا وفعاليتهاى ديگر توانستند جمع بسيارى را با امامت وامام آشنا سازند. از جمله بيانات امام سجاد عليه السلام ، بياناتى است كه درآنها به معرفى امام بعد از خود پرداخته است از جمله :
الف ـ عـمر فرزند امام سجاد نقل مى كند: پدرم هميشه برادرم را با لقب (باقر) خطاب مى كرد. روزى پـرسـيـدم : پـدرجـان چـرا او را بـاقـر مـى نـامـى ؟ پـدرم تـبـسـمـى كـرد و حـال آنكه قبل از آن او را خندان نديده بودم . بعد سجده اى طولانى كرد و در سجده خود مكرّر مى فـرمـود: خـدايـا تـو را شـكـر بـه خـاطـر نـعـمـتـهـايـى كـه بـه مـا اهل بيت عطا فرمودى . بعد خطاب به من گفت : فرزندم ،امامت بعد ازمن تا قيام قائم عليه السلام كه زمين را ازعدل و داد پر مى كند، در نسل اوست . او امام ، پدر امامان ، معدن حلم و جايگاه علم است وعلم را مى شكافد و... ..(85)
ب ـ حـسـيـن فـرزنـد امـام زيـن العابدين (ع ) گويد: مردى از پدرم درمورد تعداد امامان پرسيدو پـدرم درجـواب فـرمـود: دوازده نـفـرنـد كه هفت نفر از آنان از صلب اين فرد است و دست بر كتف برادرم محمد نهاد..(86)
ج ـ هـنـگـامـى كه ساعات آخر عمر امام سجاد(ع ) رسيد، آن حضرت به فرزندش امام باقر عليه السـلام فـرمـود: ايـن صـنـدوق را بـه مـنـزل خـود بـبـر. آن صـنـدوق را بـه كـمك چهار نفر به مـنـزل بـردنـد. بعد از وفات امام ، برادران به حضرت باقر عرض كردند كه سهم ما را از آن صندوق بده . امام فرمود: شما درآن سهيم نيستيد، اگردرآن سهيم بوديد، پدرم آن را به من نمى داد. درآن صندوق سلاح رسول خدا وكتابهايش بود..(87)
د ـ زهـرىّ گـويـد بر امام سجاد وارد شدم درحالى كه آن بزرگوار درمرض وفات بود... پس فـرزنـدش مـحـمـدبـن عـلى وارد شـد وامـام با او مدتى نجوا كرد و شنيدم كه او را به حُسن خلق سفارش مى فرمود. من كه احتمال رحلت آن بزرگوار را مى دادم گفتم : اگر امر الهى بر وفات شـمـا باشد، به چه كسى رجوع كنيم ؟ امام فرمود: اى اباعبداللّه به اين فرزندم ـ وامام باقر عـليـه السـلام رانشان داد ـ او وصىّ من ، وارث من ، ظرف علم من و معدن علم و شكافنده علم است ... گـفـتم : اى پسر رسول خدا، چرا فرزند بزرگت را وصّى خود قرار نمى دهى ؟ امام فرمود: اى ابـاعـبـداللّه ، امـامـت بـه كـوچـكـى و بـزرگـى نـيـسـت (و دراخـتـيـار مـا هـم نـمـى باشد) اينچنين رسول خدا با ما عهد كرده و در لوح و صحيفه ترتيب امامان را چنين يافته ايم .
گفتم : اى پسر رسول خدا، بنا به عهد رسول خدا، تعداد امامان چند نفر است ؟
حضرت فرمود: اسامى امامان را در لوح و صحيفه دوازده نفر يافته ايم كه آنها را به نام خود و نـام پـدرانشان ونام مادرانشان نوشته اند. بعد حضرت فرمود: هفت نفر از اوصيا از فرزندان و نسل اين فرزندم هستندكه مهدى عليه السلام در بين آنان است ..(88)
اقدامات امام باقر درمعرفى امامت و امام
بـا تـوجـه بـه تحريفاتى كه در زمينه مفهوم و مصداق امامت صورت گرفته بود، شناساندن مـفـهـوم اصـيل و مصداق حق امامت لازم و ضرورى بود و امام باقر عليه السلام در راستاى اقدامات پـدر بـزرگـوارش بـه تـبـيـيـن ايـن مـفـهـوم عـالى ومـعـرفى مصداق آن همت گماشت كه در بحث فـعـاليـتـهـاى فرهنگى امام بحث خواهد شد و دراينجا بيانات آن بزرگوار و استدلالهاى ايشان درمعرفى خود به عنوان امام را مطرح مى كنيم .
1ـ اسـتـدلال بـا تـوجـه بـه افـضـل و اعـلم بـودن : از آنـجـا كـه امـام بـايـد اعـلم وافـضـل افـراد بـاشـد، بـلكـه بايد علم امام علم خدايى وافاضى باشد، امام باقر(ع ) همچون ديـگـر امـامـان درعـمـل ثـابـت كـرد كـه هيچكدام از علما و فضلا درعلم وهيچ فضيلت ديگرى با او قـابـل قـيـاس نـيـسـتـنـد، پـس بـر همه لازم است كه به درخانه او رجوع كنند و دستورالعملهاى مـربـوط بـه ديـن و دنـيـاى خود را از او كسب كنند. در بعضى از بيانات ، امام با توجه به اين اصل مى فرمايد:
(نَحْنُ خَزَنَةُ عِلْمِاللّهِ وَنَحْنُ وُلاةُ اَمْرِاللّهِ بِنافَتَحَالاِْسْلامَ وَ بِنايَخْتِمُهُوَمِنّا تَعَلَّمُوا)
ما خزانه داران علم خدا و متوليان امر خدا هستيم . اسلام به ما آغاز شد و به ما ختم مى شود واز ما علم آموختيد..(89)
در كلام ديگرى مى فرمايد:
(وَاللّهِ اِنّا لَخُزّانُ اللّهِ فى سَمائِهِ وَفى اَرْضِهِ لا عَلى ذَهَبٍ وَ لا عَلى فِضَّةٍ اِلاّ عَلى عِلْمِهِ)
مـا خـزانـه داران خـدا درآسـمـان و زمـيـنـيـم امـانـه خـزانـه هاى طلا يا نقره ، بلكه خزانه هاى علم .(90)
جـلوه هـاى اين علم خدايى در آشنايى امام به زبانهاى گوناگون ، علم به زبان حيوانات ، علم بـه حـوادث پـنـهـان و اسـرار و ضماير انسانها و علم به حوادث آينده ظاهر مى شود واينها همه نشان از اتصال امام به منبع غيب و علم مطلق است ..(91)
2ـ بـشـر بـراى پيمودن راه هدايت ، احتياج به رهبر دارد و رهبرى و هدايت از شؤ ون امام است . هر كـس غـيـر از امـام خـودش مـحـتـاج بـه رهـبر است و كسى كه خود محتاج رهبر است نمى تواند رهبر بـاشـد. رهـبـرى شـايـسـتـه كسى است كه خود هدايت شده باشد ومحتاج هدايت ديگران نباشد. اين اصل عقلى در قرآن شريف چنين تقرير شده است :
(اَفـَمـَنْ يـَهـْدِى اِلَى الْحـَقِّ اَحـَقُّ اَنْ يـُتـَبَّعْ اَمَّنْ لا يـَهـِدّى اِلاّاَنْ يـُهـْدى مـا لَكـُمْ كـَيـْفـَ تَحْكُموُنَ).(92)
آيـا كـسى كه به حق هدايت مى كند شايسته پيروى شدن است يا كسى كه خودش تا هدايت نشود، راه نمى يابد؟ شما را چه مى شود؟ چگونه حكم مى كنيد؟
امام باقر عليه السلام با تكيه بر همين استدلال مى فرمايد:
(بـَلِيَّةُ النـّاسِ عـَلَيـْنـا عـَظـيـمـَةٌ اِنْ دَعـَوْنـا هـُمْ لَمْ يـَسـْتـَجـيـبـُوا لَنـا وَاِنْ تَرَكْناهُمْ لَمْ يَهْتَدُوا بِغَيْرِنا).(93)
ايـن ابـتلا و گرفتارى مردم بر ماسنگين است كه اگر آنان را (به هدايت خويش ) بخوانيم ما را اجابت نمى كنند و اگر واگذاريمشان به وسيله غير ما هدايت نمى شوند.
3ـ استدلال سوم امام ، مانند احتجاج امام على (ع ) با قريش است . امام مى فرمايد:
(عـرب ادعـا كـرد كـه بـر عـجـم برتر است ووقتى عجم علت پرسيد، جواب داد: چون محمد صلى الله عـليـه وآله از عـرب اسـت و قـريـش خـود را بـرتـر از ديـگـر قـبـايـل عـرب دانست به اين استدلال كه محمد(ص ) از قريش بود. اگر اين قوم در اين حرف خود صـادقـنـد پـس بـايـد بـپـذيـرنـد كـه مـا بـر مـردم فـضـيـلت داريـم چـون مـا نـسـل پـيـامـبـريـم و اهـل بـيـت و عـتـرت خـاصـه او يـيم و كسى در اين فضيلت با ما شريك نيست .).(94)
ادامه دارد... ادامه مطلب
هـدف از خـلقـت بـشـر، رسـيـدن بـه مقام بندگى و عبوديت است تا شايستگى (خليفة الله ) شدن بـيـابـد و مظهر حق شود؛ چه اينكه خداى تعالى به هنگام اراده خلقت آدم فرمود: (اِنّى جاعِلٌ فِى الاَْرْضِ خَليفَةً).(1)
من در زمين جانشينى قرار خواهم داد.
و درجاى ديگر فرمود:
(وَما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالاِْنْسَ اِلاّ لِيَعْبُدوُنِ).(2)
و من جن و انس را جز براى بندگى خويش نيافريدم .
پس عبوديت مجراى رسيدن به خلافت خدا و مظهر خدا شدن است . از آنجا كه بشر در پيمودن اين راه مـحـتـاج بـيانگر راه و اسوه و نمونه است ، خداوند پيامبران را فرستاد تا هم بيانگر راه حق باشند و هم اسوه حق پويان . دراين مورد نيز خداوند تعالى مى فرمايد:
(وَما اَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ اِلاّ بِلِسانِ قَوْمِهِ لِيُبَيِّنَ لَهُمْ).(3)
وماهيچ رسولى را نفرستاديم جز به زبان قومش تا دين را براى آنان بيان كند.
ودر كلام ديگرى مى فرمايد:
(اوُلئِكَ الَّذينَ هَدَى اللّهُ فَبِهُداهُمُ اقْتَدِهْ).(4)
(آنان (پيامبران ) كسانيند كه هدايتشان كرديم ، پس به هدايت آنان اقتدا كن .)
بقيه در ادامه
بـا رحـلت رسـول اكـرم (ص ) گـرچـه نبوت پايان پذيرفت ولى وظيفه تبيين دين واسوه خلق بـودن هـمـچـنان پابرجا بوده و بايد از جانب خداوند، افرادى برگزيده براى تصدى اين مقام مـعـيـن مـى شـدنـد و امـامـان دوازده گانه به منظور بيان دين و اسوه عينى هدايت از جانب خداو به وسـيـله پـيـامـبر معين شدند. كسانى كه آيه تطهير برپاكى و طهارت آنان شاهد و حديث شريف ثـقـليـن مـؤ يـّد هـمـراهـى آنـان بـا قـرآن بـه عـنـوان هـدايـتگران علمى و عملى جامعه و اسوه هاى كامل بندگى بود، به عنوان امام و رهبر به جامعه اسلامى معرفى شدند.
امامان دوازده گانه
روايـات فراوانى از رسول خدا، درمعرفى امامان و رهبران الهى جامعه اسلامى ، رسيده و در كتب شـيـعـه و سنّى ثبت است . در يك سرى از اين روايات ، تعداد امامان ، خلفا و زمامداران بعد از آن حضرت تعيين شده ، گرچه نام آنان ذكر نشده است ..(5) از جمله :مـسـروق گـويد: ما نزد عبدالله بن مسعود نشسته بوديم واو قرآن را به ما ياد مى داد. مردى به وى گفت :اى ابـاعـبـدالرحـمـن ، آيـا از رسـول خـدا نـپـرسـيـديد كه اين امت چند خليفه خواهد داشت ؟ عبدالله درجواب گفت :از آن هـنـگـام كـه مـن بـه عـراق آمـده ام ، جـز تـو كـسـى از مـن ايـن سـؤ ال را نـكـرده اسـت . (آنـگـاه افـزود:) آرى مـا از پـيـامـبـر ايـن مـسـاءله را سـؤ ال كرديم و آن حضرت فرمود:(اِثْنَىْ عَشَرَ كَعِدَّةِ نُقَباءِ بِنى اِسْرائيلَ)(دوازده تن به تعداد نقيبان بنى اسرائيل ).(6)
ايـن حـديـث كـه بـه چـنـد طـريـق و بـا سندهاى صحيح و در كتب معتبر عامه ثبت شده ، آنان را به حـيـرانـى و سـرگـردانـى عـجـيبى گرفتار كرده است ، زيرا نتوانسته اند معنايى درخور عقايد مـقـبـول عـامـّه بـراى آن بـيـابـنـد و ايـن دوازده نـفـر را مـعـيـن كـنـنـد. بـه عـنـوان مثال سيوطى در شرح اين احاديث مى نويسد:
قـاضـى عـيـاض گويد: شايدمنظور از اين دوازده نفر، خلفايى هستند كه درمدت عزت ، شوكت و قـدرت اسـلام عـهده دار خلافت شده اند و آنها خلفاى بعد از پيامبرتا زمان وليد بن يزيد اموى هستند، زيرا در آن زمان ديگر اتفاق برخليفه از دست رفت و... .
بـعـد به نقل از ابن حجر، ضمن نيكو شمردن توجيه قاضى عياض خلفاى متفق عليه را چنين بر مـى شـمـرد: ابـوبـكـر، عمر، عثمان ، على (تا زمان حكميت و معاويه ، يزيد، عبدالملك بن مروان و فرزندان چهارگانه او (وليد، سليمان ، يزيد وهشام )
و دوازدهم آنها وليدبن يزيدبن عبدالملك است .
بـعـد وجـه ديـگـرى ذكـر مـى كـنـدكـه شـايـد مـنـظـور خـلفـاى عـامـل بـه حق در طول مدت دولت اسلام تا روز قيامت باشد و بنابراين وجه ، هشت نفراز آنها تا بـه حـال ظـاهـر شـده انـد كـه عـبـارتـنـد از: خلفاى اربعه ، حسن ، معاويه ، ابن زبير و عمربن عـبـدالعـزيـز و شايد بتوان مهدى عباسى را نيز در زمره آنان شمرد زيرا او در بنى عباس مانند عـمـر بـن عبدالعزيز بود در بنى اميه و همچنين ظاهر(بالله خليفه ديگر عباسى ) بنابراين مى ماند دو نفر ديگر كه هنوز نيامده اند..(7)
ابن العربى نيز در شرح سنن تِرمِذى ، ابتدا خلفاى پيامبر (كسانى كه به عنوان خليفه حكومت كـرده انـد) را تـا سـال 543 هـجـرى قـمرى مى شمرد (خلفاى اربعه ، امام حسن و خلفاى اموى و عباسى را ذكر مى كند) و ادامه مى دهد:
(اگـر مـا دوازده تـن از ايـشـان را از ابتداى خلافت بشماريم و آن كسانى را كه به ظاهر خلافت نبوى را داشته اند، در نظر گرفته باشيم ، مى بينيم كه تا سليمان بن عبدالملك اموى دوازده تن مى شود (يعنى همان ترتيب ابن حجر تا سليمان باضافه امام حسن بعد از امام على و معاوية بـن يـزيـد بـعـد از يـزيـدبن معاويه )، اما اگر آنها را كه در واقع ومعنى ، خلافت نبوى را دارا بـوده اند (يعنى عدالت داشته اند) بشماريم ، پنج تن بيشتر از اين گروه را نخواهيم داشت كه عـبارتندا ز خلفاى چهارگانه نخستين و عمربن عبدالعزيز؛ بنابراين من معنايى براى اين حديث نمى دانم .).(8)
ايـن نـمـونه اى است از سرگردانى علماى عامّه در تبيين حديث نبوى درمعرفى امامان و خليفه هاى بـعـد از خـويـش و بقيه علماى عامه نيز مشابه همين حرفها را زده اند وهيچكدام نتوانسته يك معناى صـحـيـح كـه خـود بـپسندد، براى حديث ارائه دهد و هركدام با ادله قوى نظر ديگرى را رد كرده است ..(9)
كـسـانى كه بعد از پيامبر، برخلاف امر و وصيت آن بزرگوار، دست از دامن وصىّ و خليفه بر حـق او برداشتند، چاره اى ندارند جز اينكه امثال يزيدبن معاويه را در زمره خلفاى دوازده گانه بـپـذيرند و حسن بن على را حذف كنند و خود بر اين نظر خويش ايراد بگيرند زيرا در يزيد و امثال او هيچ رنگى از پيامبر نمى يابند.
شـيـعـه بـا تـوجـه بـه ايـن روايـات ، خـلفـاى پـيـامـبـر را دوازده نـفـر مـى دانـد كـه هـمـگى از اهـل بـيت او بوده وتا روز قيامت درميان امت خواهند بود و آن روايات را بر دوازده امام خود منطبق مى داند كه همگى برگزيدگان خدا، از قريش و بنى هاشم و خلفاى پيامبر مى باشند و جز شيعه اماميه هيچ كس نمى تواند چنين امامان دوازده گانه اى ارائه دهد.
ابوعبدالله ، احمد بن محمدعياش گويد:
( ايـن عـده كـه نـصّ بـرآنـهـا شـده ، بـا هـيـچ يـك از زمـامـداران بـعـد از حـضـرت رسـول و نـه بـا خـلفـاى بـنـى امـيـه مـطابقت ندارد، زيرا تعداد خلفاى بنى اميه از دوازده نفر بيشتر است و افرادى هم كه بعد از بنى اميه به حكومت رسيدند مصداق اين حديث نيستند. هيچ يك از فـرق اسـلامى نيز ادعا نداشته اند كه رهبرانشان منحصر در دوازده تن هستند مگر شيعه اماميه كـه روايـت مـزبـور دلالت بـرآن دارد و امـامـان آنـهـا مـصـداق واقـعـى حـديـث هـسـتـنـد. دليـل آن ايـن اسـت كـه امـامـان شـيـعـه امـامـيـه ، قـبـل از بـيـان ايـن مـطـلب ، تـعـيـيـن شـده بودند.).(10)
بـاتـوجـه به آيات و روايات بى شمار، ما شيعيان با اعتقاد به امامان دوازده گانه بايد آنان را اسـوه خـويـش قـرار داده و بدانان اقتدا كنيم . يازده امام شيعه ، نور واحدى بودند كه در مدت 260 سال (تا شروع غيبت صغرى ) در شرايط مختلف زندگى كردند و با اتخاذ مواضع مناسب هـر زمـان ، راه و روش بـرخورد با مسائل مختلف و شرايط متفاوت را به طور عملى نشان دادند و بـر مـاشـيـعيان آن بزرگواران لازم است با مطالعه دقيق زندگى آنان و كسب شناخت و بصيرت نـسـبـت بـه راه و روش آنـان ، در پـيـروى از آنـان بـكـوشـيـم تابه خواست خدا در زمره ياران و پـيـروان امـام دوازدهـم (عـج ) بـاشيم و در راستاى اين هدف مقدس ، دراين كتاب به بحث پيرامون زندگى ، فعاليتها وموضعگيريهاى امام محمدباقر عليه السلام مى پردازيم .
*نماى اجمالى اوضاع سياسى زمان امام باقر(ع )
امـامـان عـليـهـم السـلام بـه عـنـوان مـبـارزانى بزرگ در راه اعلاى كلمه توحيد و استقرار حكومت اسـلامـى ، از هـنـگـام رحـلت پـيـامـبـر صـلى الله عـليـه و آله مـبـارزه دامـنـه دارى را بـراى تـشـكـيـل حـكـومـت و بـه دسـت گرفتن زمام رهبرى ، هدايت و امامت جامعه اسلامى شروع كردند واين مـبـارزه بـه تـنـاسـب اوضـاع و شـرايط، از فراز و نشيبها و وجهه هاى گوناگونى برخوردار بـود، از هـمين رو مى بينيم كه مبارزات امامان فقط مبارزه علمى ، كلامى و اعتقادى نبود همچنان كه مبارزه مسلحانه صرف همچون مبارزات سادات حسنى يا جناب زيدو ديگران نيز نبود بلكه مبارزه آنان يك مبارزه همه جانبه براى ايجاد حكومت بود كه با توجه به شرايط و ظواهر گاهى تحقق آن حكومت را در آينده كوتاه مدت پيش بينى مى كردند وگاهى ميان مدت وگاهى نيز براى آينده اى طولانى كار مى كردند.
ترسيم كلى ازمبارزه امامان عليهم السلام
----------------------------------------------
درايـن كـه امـام عـلى ، امام حسن وامام حسين براى بدست گرفتن حكومت ، به مبارزه برخاسته اند، تقريباً كسى شك ندارد و جهت گيرى سياسى در سيره و حركت آن بزرگواران كاملا مشهود است . آنـچـه بـيـشـتـر بـايـد مـورد بـحث قرار گيرد حركت سياسى امامان بعد از ايشان مى باشد. با مراجعه به تاريخ زندگى امامان و بررسى اوضاع و شرايط، مى توان تاريخ امامان از زمان شروع امامت امام سجاد در سال 61
هجرى تا شروع غيبت صغرى را به سه مرحله تقسيم كرد:
الف ـ مـرحـله اول از سـال 61 تـا 135 هـجـرى (دوره امـام سـجاد، امام باقر و بخشى از دوره امام صـادق ) كه دراين برهه ، مبارزه سياسى براى گرفتن رهبرى از دست بنى اميه از نقطه صفر تقريبا شروع مى شود و با فعاليتهاى سى و چهار ساله امام سجاد تا حدى گسترش مى يابد و امـام بـاقـر(ع ) ايـن مـبـارزه را گـسـتـرش مـى دهـد و در زمـان امـام صـادق در سال 135 هجرى به اوج مى رسد ولى متاسفانه ثمره اين تلاش را عباسيان مى چينند.
ب ـ مـرحـله دوم از سـال 135 (شـروع حـكـومـت مـنـصـور عـبـاسـى ) تـا سال 202 يا 203 (سال شهادت امام رضا) كه در اين مرحله حركت امامان براى باز پس گرفتن امـامـت و رهبرى از آل عباس است و اين مبارزه نيز اوج مى گيرد و گسترش مى يابد تا با شهادت امام رضا عليه السلام متوقف مى شود.
ج ـ مـرحـله سـوم از سـال 204 بـه بـعـد است دراين مرحله بر خلاف دو مرحله قبلى ، هدف بدست گـرفـتـن حـكـومـت درآينده اى نزديك نيست ، بلكه مبارزه براى هدفى بلند مدت است يعنى امامان براى بعد از غيبت صغرى زمينه سازى مى كنند.
اين كتاب بيشتر به مرحله اوّل ، يعنى دوره امام سجاد، امام باقر و امام صادق نظر دارد.
شرايط و اوضاع سياسى اجتماعى مرحله اول
--------------------------------------------------
مرحله اول بعد از حادثه غمبار كربلا شروع شد. حادثه كربلا واقدام حكومت وقت در به شهادت رسـانـدن دخـتـر زاده رسول خدا و به اسارت بردن خاندانش ، جهان اسلام را مبهوت كرد و خفقان سنگينى ايجاد نمود. رعب شديدى جهان اسلام را فرا گرفت و همه اميدها به نااميدى نزديك شد. اقـدام جـنـايتكارانه دستگاه خلافت در حدى بود كه هيچ كس انتظار آن را نداشت . اگر شعرى كه به حضرت زينب منسوب است ، درست باشد كه فرموده :
ما تَوَهَّمْتُ يا شَقيقَ فُؤ ادى
كانَ هذا مُقَدَّراً مَكْتُوباً.(11)
گمان نمى كردم اى عزيز دلم كه تا اين حدّ مقدر و مكتوب بود.بـدون شـك اشـاره بـه ايـن نـابـاورى اسـت . هـمـه فـكـر مـى كـردنـد و يا يقين داشتند كه ديگر اهل بيت و جريان امامت از بين رفته و خطرى از جانب آنان حكومت اموى را تهديد نخواهد كرد.
گـرچـه حـركـت تـوابـيـنّ، جـرقـه اميدى درآن ظلمت نااميدى بود و لى با سركوب شديد آن ، اين جرقه هم به سرعت به افول گراييد و محو شد.
واقـعـه حـرّه وقـتـل عـام و هـتـك وتـجـاوز سـپـاه شـام بـه مـديـنه و بى حرمتى به حرم پيامبر در سـال 62 هـجـرى ، دركـامـل كـردن جـو خـفـقـان ، بـى تـاءثـيـر نـبـود. مـسـلمـانـان بـا كمال حيرت ديدند كه لشكريان خليفه حتى حرمت حريم نبوى را نگه نداشتند و در حرم پيامبر و در كـنـار مـرقـد شـريـف آن حـضـرت ، بـدتـريـن حـرامـهـا را مـرتـكـب شـدنـد و هـمـه حـريـمـها را شكستند..(12)
وضعيت فرهنگى اين دوره نيز اسفبار بود. مردم دچار انحطاط فكرى عجيبى بودند. بعد از رحلت پـيـامـبـر، سـيـاسـت بـر گـوشـه نـشـيـن كـردن و بـه انـزوا كـشـيـدن اهـل بـيـت و حـامـلان عـلم پـيـامـبـر بـود. امـام على (ع ) باب علم پيامبر(ص )، خانه نشين شد و جز درمواقع ضرورى و آن هم از روى ناچارى به اومراجعه نمى شد. فقط دوره پنج ساله حكومت به آن بـزرگـوار فـرصـت داد تـا در حـدى بـه انتشار علوم الهى خويش بپردازد. سياستهاى ديگر حـكـومـت نـيـز دركنار سياست خانه نشين كردن اهل بيت سبب شد كه مردم در جهالت عجيبى نسبت به اسلام به سر برند، به طورى كه مسائل حجّ ون ماز كه جزو اوليات اسلام است را به خوبى نـدانـنـد. درچـنـيـن جـوى طـبـيـعى بود كه هر كس چند حديث از پيامبر مى دانست ، عالم و مرجع مردم مـحـسـوب مـى شـد و هر چه مى گفت ، به عنوان علم ناب تلقى مى گشت و پذيرفته مى شد. در چـنـيـن شـرايـطـى بـود كه جاعلان حديث و دروغگويان بازارشان داغ شد و متاعشان خريدار پيدا كرد..(13)
در سـايـه هـمـيـن سـياست بود كه امامان شيعه تا زمان امام باقر(ع ) درانزواى مطلق به سر مى بـردنـد و كـسـى بـه آنـهـا مـراجـعـه نـمـى كـردو حـديـثـى وسـخـنـى از آنـان نـقـل نـمـى شـد. تـمـام (يـا اكثر) خطبه ها، نامه ها وكلمات امام على (ع ) هم مربوط به دوره پنج ساله خلافت است .
وضـعـيـت اخـلاقى جامعه اسلامى آن روز نيز اسفبار بود. خلفاى مروانى وعاملان آنان در فساد و فـحـشـا غـوطـه ور بـودنـد. سراسر جهان اسلام به خصوص مكه و مدينه در اوج فساد و فحشا بودند. حضرت آية الله خامنه اى دراين مورد مى نويسد:
( نـكـتـه اى را كـه مـن در خـلال مطالعه كتاب اغانى ابوالفرج باز يافتم ، اين كه در سالهاى حـدود 80 و 90 هجرى تا 50 و 60 سال بعد (يعنى مدت زمان امام سجاد، امام باقر و امام صادق )، بزرگترين خواننده ها، نوازنده ها، عياشها و عشرت طلبهاى دنيا يا از مدينه اند و يا از مكه . هـروقـت خـليفه اى در شام دلش تنگ مى شد و هوس غنا مى كرد و خواننده و نوازنده برجسته اى مـى خـواسـت كـسـى را از مـدينه يا مكه كه مركز خوانندهاو نوازنده هاى معروف بود براى او مى بـردنـد... . در مـكـه شـاعرى بود به نام عمربن ابى ربيعه ، از آن شاعران عريان گوى بى پـرده هـرزه و البته دراوج قدرت وهنر شعرى . وقتى اين عمر بن ابى ربيعه مرد، راوى گويد درمدينه عزاى عمومى شد و در كوچه هاى مدينه مردم مى گريستند. هرجا مى رفتى مجموعه هايى از جـوانـهـا نـشـسـتـه بـودنـد و تـاءسـف مـى خـوردنـد. كـنـيـزكـى را ديـدم كـه دنبال كارى مى رود وهمينطور اشك مى ريزد. گروهى از جوانان بدو گفتند: چرا اين قدر گريه مـى كـنـى ؟ گـفت به خاطر اين مرد كه از دست مارفت . يكى گفت : غصه نخور، شاعر ديگرى در مكه هست به نام حارث بن خالد مخزولى كه او هم مانند عمربن ابى ربيعه شعر مى گويد ويكى از شـعـرهاى او را خواند. وقتى كنيزك شعر راشنيد، اشكهاى خود را پاك كرد و گفت : (اَلْحَمْدُلِلّهِ الَّذى لَمْ يَخْلُ حَرَمَهُ شكر خداى را كه حرمش را خالى نگذاشت .).(14)
ايـن وضعيت سياسى ، فرهنگى و اخلاقى حاكم بر زمان امام سجاد(ع ) و امام باقر عليه السلام بـود. امـام سـجـاد بـعـد از شـهـادت پدر، در مسير اداى رسالت امامت ، به تبيين دين در قالب دعا پرداخت و توانست درمدت 34 سال دوره امامت خويش اقدامات مهمى انجام دهد و با پرورش افرادى ، زمينه كار را در حدى بازتر و وسيعتر براى امام باقر عليه السلام ايجاد كند.
بـا شـهـادت امـام سـجـاد در سـال 95 هـجـرى ، مـسـؤ وليت امامت و رهبرى بر عهده امام باقر قرار گـرفـت در آن زمـان حـكـومـت امـوى در اوج اقـتـدار خود بود. امام باقر همزمان با خلفايى همچون وليـدبـن عبدالملك وهشام بن عبدالملك بود كه سلطه جابرانه خود را بر سراسر جهان اسلامى آن روز گـسـتـرده بودند و تسلط كامل داشتند. درزمان امام باقر عليه السلام ، با گسترش روز افـزون اسـلام و پـنـاه آوردن كشورهاى متمدن آن روز به آغوش اسلام ، به طور طبيعى ، احتياج به تبيين فكر و ايده اسلامى رخ مى نمود و سوالهاى زيادى مطرح مى شد كه احتياج به جواب داشـت . دراوايـل دوره امـامـت امام ، بنى اميه در اوج قدرت بودند. و به تسلط خود اطمينان داشتند، بـه هـمـيـن جـهـت بـه شـخـصـيت فرهنگى مثل امام ميدان عمل مى دادند و دراواخر عمر حضرت نيز اين سـلسـله ناميمون به ضعف و سستى مى گراييدند و اختلاف و درگيرى درگوشه و كنار رخ مى نـمـود وامـام از ايـن شـرايـط افـول قدرت نيز استفاده كرد و در حد وسيع به بيان اسلام ناب و اصول تفكر اسلامى و سوق دادن جامعه به سوى تقوا و اخلاق و پرورش شاگردان بسيار همت گـماشتند و توانستند فعاليتهاى فرهنگى شروع شده توسط امام سجاد عليه السلام را در حد بـسـيـارى پيش ببرند و زمينه را براى ايجاد دانشگاه بزرگ جعفرى آماده كنند. در صفحات آينده به خواست خدا با فعاليتهاى امام بيشتر آشنا خواهيم شد.
ويژگيها و فضايل فردى امام باقر(ع)
ولادت
حـضـرت امـام مـحـمـّدبـاقـر عـليـه السـلام ، پـنـجـمـيـن پـيـشـواى مـاروز جـمـعـه ، اول ماه رجب سال پنجاه و هفت هجرى .(15) در شهر مدينه چشم به جهان گشود. او اولين فـرزنـدى بـود كـه از پـدر و مـادر فـاطمى ، علوى وهاشمى متولد مى شد زيرا پدرش على بن الحـسين عليه السلام و مادرش فاطمه دختر امام حسن مجتبى عليه السلام بود و به همين جهت او را (هاشمّى من هاشميين ) و (فاطمى من فاطميين ) و (علوّى من علويين ) مى خواندند..(16)
مادر امام
فـاطـمـه بـا كنيه (ام عبدالله ) دخترامام حسن مجتبى عليه السلام بود. امام حسين عليه السلام كه بـعـد از شـهـادت امـام حـسـن (ع ) سـيـّد خـانـدان و كـفـيـل و سـرپـرسـت اهـل بـيـت امـام حـسـن (ع ) هـم بود، فاطمه را به عقد فرزندش امام سجاد درآورد و دخترش فاطمه حـورالعـيـن را نـيـز بـه عـقـد بـرادر زاده اش حسن فرزند امام حسن درآورد.امام باقر ثمره ازدواج اول و (عبدالله محض ) نيز ثمره ازدواج دوم بود..(17)
ام عبدالله از بانوان فاضل ، با عفّت ومعظّم اهل بيت عليهم السلام بود. امام صادق عليه السلام درحق او مى فرمايد:
(جـدّه ام صـدّيقه اى بود كه درميان اولاد امام حسن مجتبى عليه السلام هيچ زنى به پايه او نمى رسيد.).(18)
عـظـمـت شـاءن ايـن بـانـو بـه حـدى بـود كـه كـرامـات عـجـيـبـى از او ظـاهـر شـد. امـام بـاقـر نقل مى كند:
(روزى مـادرم كـنـار ديـوارى نـشـسته بود كه ناگاه ديوار شكاف برداشت و صداى ريزش و از جاكنده شدن سختى شنيديم . مادرم با اشاره دست گفت : نه ، قسم به حق پيامبر كه خدا به تو اجـازه فـرو ريـخـتـن نـداده اسـت . پـس ديـوار درهـوا مـعـلق مـانـد تـا مادرم از آنجا گذشت و پدرم صددينار از جانب او صدقه داد.).(19)
امـام بـاقر عليه السلام درآغوش پر مهر پدرى چون امام سجاد(ع ) پرورش يافت واز مادرى اين چنين شير خورد و كمال يافت و به فضايل اخلاقى آراسته شد و اسوه پويندگان راه حق گشت .
كنيه والقاب امام
امـام پـنـجـم ، نـامـش مـحـمـد و كـنـيـه اش ابـوجـعفر.(20) و به چند لقب معروف بود كه مـشهورترين آنها لقب (باقر) و (باقرالعلوم ) مى باشد پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله آن بـزرگوار را بدين لقب خواند يا به تعبير دقيقتر خداوند او را در تورات با اين لقب معرفى فـرمـود..(21) او را بدين لقب خواندند چون علم را شكافت و در گستره پهناور آن وارد شد..(22)
آن امـام بـزرگـوار را بـه خـاطـر شـبـاهـت بـسـيـار بـه رسول خدا، (شبيه ) هم مى خواندند..(23)
ديگر القاب امام باقر(ع ) عبارت بوداز: امين ، شاكر، هادى ، صابر و شاهد..(24)
نقش خاتم امام
-----------------
از آنـجـا كـه هـمـگـى امامان عليهم السلام در شرايط خفقانى باشدت و ضعف زندگى مى كردند وراهـهـاى اظـهـار نـظـر صـريح براى آنان مهيّا نبود، روشهاى گوناگونى براى اظهار نظر و بيان عقايد ومعارف ومنويات خويش پيش مى گرفتند. يكى از اين روشها، به دست كردن انگشتر و حـكّ عـباراتى خاص بر آن بود. هر كدام از امامان به اقتضاى شرايط و حوادث دوران زندگى يـك يـا چـنـد انگشتر داشت وگاهى نيز ازانگشتر امامان قبلى استفاده مى كرد. عباراتى هم كه بر نگين انگشترها حكّ مى شد بيانگر موضعى سياسى ، مفهومى اعتقادى يا شاخصه اى اخلاقى بود كه بيان و ثبت آن حداقل درهمين سطح لازم بود. اين مطلب از نوع و تفاوت نقش خاتم امامان عليهم السلام كاملا آشكار مى گردد. به عنوان مثال نقش خاتم امام حسين عليه السلام اين جمله بود: (ان الله بالغ امره ) خداوند امر واراده خود را به انجام مى رساند.
امـام بـا ايـن شـعـار اين مطلب را اعلام مى كند كه گرچه حكومت ظالمانه اموى زمينه هاى سلطه را بـه طور كامل فراهم كرده وگرچه دستهاى يارى مسلمانان از او دريغ مى شود واو را در غربت و تـنـهـايى وامى گذارند ولى او به وظيفه خودقيام مى كند و مى داند كه خداوند اراده خود را ـ هر چه باشد ـ محقق مى گرداند و تا خداوند با او و او در طريق رضاى خداوند است از هيچ چيز باك ندارد.
واما بعد از امام حسين (ع ) نوبت به امام سجاد(ع ) مى رسد و ايشان بر انگشتر خود حك مى كند:
(خَزِىَ وَ شَقِىَ قاتِلُ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِي )(قاتل حسين بن على (ع ) خوار و بدبخت شد)
و بـا ايـن روش بـر زنـده نـگـه داشـتـن يـاد حماسه عاشورا و ايجاد نفرت نسبت به ظالمان به خاندان پيامبر اقدام مى كند.
امـــام بـــاقـــر عـليـه السـلام نـيـز ايـن روش اعلام راءى ، نظر، مبارزه وتبليغ را ادامه داد و با تـوجـهبـه شـرايـط مختلف دوران امامت خويش انگشترهايى با عبارات متفاوت داشت . گاهى بـراى يـادآورى ياد امام حسين وتاكيد براستمرار مبارزه اى كه آن بزرگوار با ظالمان در پيش گرفت و تاكيدبـر نـقـش هـدايـتـگرانه امام حسين عليه السلام ، خاتم جدش امام حسين عـليـه السـلام را در دسـت مـى كـــرد و بـراى ايـنـكـه عـزت و اقتدار بنى اميه را پوشالى وتـهـى مـعـرفـى كند همانند عمويش امام حـسـن (ع )، بر انگشترى خود حك كرده بود: (اَلْعِزَّةُ لِلّهِ هـمـه عـزت از آن خـداسـت ) و يـا (اَلْعـِزَّةُ لِلّهِ جـَمـيـعاً)ودر انگشترى ديگر حك كرده بود: (اَلْقُوَّةُ لِلّهِ جَميعاً).(25)
سلام خاص پيامبر(ص )
-------------------------
از ويـژگـيـهـاى امـام بـاقـر عـليـه السـلام ، ايـن اسـت كـه رسـول خـدا صـلى الله عليه وآله ، توسط جابربن عبدالله انصارى به وى سلام رساند. امام صادق عليه السلام مى فرمايد:
(اِنَّ لاَِبـى مـَنـاقـِبَ ماهِىَ لاِ بائى اِنَّ رَسُولَ اللّهِ قالَ لِجابِرٍ اِنَّكَ تُدْرِكُ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِىٍّ فَاقْرَاءْهُ مِنِّى السَّلامُ).(26)
پـدرم مـنـاقـبـى دارد كـه بـراى اجـدادم ، آن مـنـاقـب نـبـوده اسـت ، (ازجـمـله ايـن كـه ) رسـول خـدا صلى الله عليه وآله به جابر فرمود: همانا تو محمدبن على را درك مى كنى ، پس سلام مرا به او برسان .
جـابـر عمرى دراز يافت وخدمت امام باقر رسيد و سلام حضرت پيامبر را به وى ابلاغ كرد و از محضر پر فيضش استفاده ها برد.
ويژگيهاى اخلاقى
--------------------
امـام بـاقر از نظر رفتار و ويژگيهاى اخلاقى چون ديگر امامان عليهم السلام آيينه تمام نماى پـيامبر (ص ) والگو و اسوه رهپويان حق بود. اينك به شمه اى از شيوه زندگى و ويژگيهاى اخلاقى آن بزرگوار اشاره مى كنيم .
الف ـ عـبـادت و بـنـدگـى :
امـام باقرعليه السلام درعبادت ، راز و نياز و ياد حق همچون پدران بـزرگـوارش پيشتاز بود. هيچ گاه ازياد حق غافل نشد و خوف از قهر و غضب خدا و شوق لقاى حق او را بى تاب كرده بود. امام صادق عليه السلام مى فرمايد:
(پـدرم هـمـواره به ياد خدا بود. در حال راه رفتن و غذا خوردن و حتّى هنگام سخن گفتن نيز از ياد خـدا مشغول نمى شد. مى ديدم كه زبانش به ذكر (لااله الاالله ) در حركت است . صبحگاهان ما را جـمـع مـى كرد و تا طلوع خورشيد به ذكر خدا وا مى داشت ، آن را كه مى توانست قرآن بخواند، به قرائت قرآن و ديگران را به ذكر گفتن امر مى كرد.).(27)
خادم امام باقرعليه السلام نقل مى كند:
(بـاامـام بـاقـر(ع ) بـه قـصـد حـج خـارج شـديـم . هـنـگـامـى كـه داخـل مـسـجـد الحـرام شـد و چـشـمش به كعبه افتاد، صدايش به گريه بلند شد. عرض كردم : پـدرومـادرم فـدايـتـان بـاد، مـردم متوجه شما هستند، كاش صدايتان را بلند نكنيد (آهسته تضرع كـنيد، زيرا به گمان او اگر مردم امام را در اين حال مى ديدند، براى امام كسر شاءن بود.) امام در جوابش فرمود:
(وَيـْحـَكَ يـااَفـْلَحُ وَلِمَ لا اَرْفـَعُ صـَوْتـى بـِالْبـُكـاءِ لَعَلَّ اللّهَ تَعالى يَنْظُرُ اِلَىَّ بِرَحْمَةٍ مِنْهُ فَاَفُوزَ بِهاغَداً)
واى بـر تـو اى افـلح ، چـرا صـدايـم را بـه گـريه بلند نكنم ، شايد (به خاطر اين تضرع وزارى من ) خداى تعالى نظر رحمتى برمن كند و بدان سبب در فرداى قيامت رستگار شوم .
(بـعـد امـام طـواف خـانـه كـرد و پـشت مقام به ركوع (نماز) ايستاد وهنگامى كه از نمازفارغ شد موضع سجده امام (ع ) از اشك چشمهايش خيس شده بود.).(28)
امام صادق عليه السلام مى فرمايد:
(شـبـهـا بـراى پـدرم بـسترش را آماده مى كردم و وقتى او به بستر مى رفت ، من نيز به بستر خـويـش مى رفتم . شبى پدرم دير آمد به سراغ ايشان به مسجد آمدم ؛ ديدم درتنهايى و سكوت مسجد به سجده رفته و زمزمه ناله اش را شنيدم كه مى فرمود:
(سـُبـْحـانـَكَ اللّهـُمَّ اَنـْتَ رَبـّى حـَقَّا حـَقّاً سَجَدْتُ لَكَ يارَبِّ تَعَبُّداً وَرِقّاً اَللّهُمَّ اِنَّ عَمَلى ضَعيفٌ فـَضـاعـِفـْهُ لى اَللّهـُمَّ قـِنـى عـَذابـَكَ يـَوْمَ تـَبـْعـَثُ عـِبـادَكَ وَ تـُبْ عـَلَىَّ اِنَّكَ اَنـْتَ التَّوابُّ الَّرحيمُ).(29)
خداوندا تو پاك و منزّهى و به حق پروردگار منى و من از سرطاعت و بندگى و به پيشگاه تو سـجـده كـرده ام . خـدا يـا عمل من كم است . آن را چند برابر گردان . خدايا مرا در روز برانگيختن بندگانت ، از عذابت درامان بدار و بر من توبه و رحمت آور كه تو بسيار باز گشت كننده ( بر بندگان و پذيرنده عذر آنان ) و مهربان هستى .)
امـام شـبانه روز يكصد و پنجاه ركعت نماز مى گذارد.(30) و سجده بسيار پيشانى امام عليه السلام را فراخ ساخت و بعضى لقب باقر را از همين جهت دانسته اند.).(31)
ب ـ تـسـليـم و رضـا:
رضـا و تـسـليـم درمـقـابـل خـواست الهى ومقدرات آسمانى از مقامات عالى بـنـدگـان صـالح اسـت . امـامـان عـليـهـم السـلام بـه عـنـوان انـسـانـهـاى نـمـونـه ، درمـقـابل مقدرات الهى به طور كامل تسليم و راضى بودند. گروهى از اصحاب امام خدمت ايشان رسـيـدنـد. درآن هـنـگـام يـكى از فرزندان امام مريض بود وامام نسبت به آن فرزند توجه خاص نـشـان مـى داد و بـه خـاطـر كـسـالت وى غمگين و بيقرار بود. ياران امام با مشاهده اين حالت امام تـرسيدند كه اگر آن فرزند از دنيا برود. از امام حركتى ببينند كه خوش نداشته باشند.(امام در نـظـر آنـان از جلالتى خاص برخوردار بود و ترسيدند شايد امام اظهار جزع و فزعى كند كـه خـلاف انـتـظـار آنـان بـاشـد.) چـيـزى نـگـذشـت كـه ضـجـّه و زارى اهـل خـانـه (بـر مصيبت آن فرزند) برخاست ولى امام باچهره اى گشاده ، برخلاف حالت قبلى ، برآنان وارد شد. آنان به امام عرض كردند: فدايت شويم ، حالت غم واندوه شما ما را به هراس انـداخـتـه بـود كـه مـبـادا در صورت وقوع مصيبت حالتى براى شما پيش آيد كه ما را اندوهناك گرداند.
امام درجواب فرمود:
(اِنّا نُحِبُّ اَنْ نُعافِىَ فيمَنْ نُحِبُّ فَاِذا جاءَ اَمْرُاللّهِ سَلَّمْنا فيما اَحَبَّ.).(32)
مـا دوسـت داريـم از جـهـت عـزيـزانـمـان در عـافـيـت و سـلامـت بـاشـيـم ولى هـرگـاه امر خدا بيايد درمقابل آنچه او خواسته ، تسليم هستيم .
در موردى ديگر كه برامام مصيبت مرگ فرزند وارد شد حضرت فرمود:
(اگـر مـا جـزع و فـزع و اظـهـار غـم وانـدوه مـى كـنـيـم ، تـازمـانـى اسـت كـه امـر خـدا نازل نشده است ولى هرگاه امر خدا نازل شود، ازما جز تسليم سرنخواهد زد.)
بعد حضرت سروصورت خود را آراست روغن ماليد و سرمه كشيد و با همراهان غذا خورد و درآخر فـرمـود: ايـن نـوع عـمـل ، هـمـان صـبـرجـمـيـل اسـت . سـپـس آن فـرزنـد را بـه امـر امـام غـسـل دادنـد و امام نيز لباس آراسته اى پوشيد و با جنازه خارج شد و برآن نماز خواند و آن را دفن نمود.
ج ـ حلم و بردبارى :
قرآن شريف در توصيف بندگان خداى رحمان (عبادالرحمن ) مى فرمايد:(وَ اِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاماً).(33)
چـون از جـاهـلان حـركـات زشـتـى مـشـاهـده كـنـنـد و يـا سـخـنـانـى زشـت و نـاشـى از جـهـل بـشـنـونـد، پـاسـخـى سـالم مـى دهـنـد و بـه سخنى سالم و خالى از لغو وگناه جواب مى گويند..(34)
اين صفت ناشى از صفت تحمّل و خويشتن دارى آنان از خشم و حركات نسنجيده است . امامان معصوم دراين ميدان نيز پيشتاز بودند.
مردى نصرانى خطاب به امام باقر(ع ) گفت : تو بَقَر هستى . امام باملايمت وخونسردى فرمود: من باقر هستم .
مـرد (كـه هـمـچـنان بر بى ادبى خود پافشارى مى كرد) گفت : تو پسر زنى آشپز هستى . امام بار ديگر باملايمت و نرمى جواب داد: آشپزى حرفه او بود (واين ننگ نيست ).
مرد نصرانى همچنان به گفتار ناهنجار خودادامه داد و مادر امام را به نسبتى زشت متهم ساخت . امام بـا مـلاطفت جواب داد: اگر راست مى گويى ، خدا او را بيامرزد واگر دروغ مى گويى ، خدا تو را بيامرزد.
مـرد نـصـرانـى بـا مـشـاهـده بـرخـورد كـريـمـانـه امـام بـه اشـتـبـاه خـود پـى بـرد و اسـلام آورد..(35)
د ـ كار و كوشش :
محمدبن مُنْكَدر مى گويد: فكر نمى كردم على بن الحسين عليهما السلام داراى جـانشينى باشد كه از نظر فضل و دانش به پايه او برسد، تا اينكه فرزندش محمدبن على (ع ) را ملاقات كردم . خواستم او را موعظه كنم ولى او مرا موعظه كرد:
در روزى كـه هـوا خـيـلى گـرم بـود بـه يـكـى از نقاط خارج از شهر رفتم . محمدبن على را كه تـنـومـنـد بـود، ديـدم كـه بـه دوتـن از غـلامـان خـود تكيه داده بود. با خود گفتم : بزرگى از بزرگان قريش در چنين ساعت و هوايى به طلب دنيا ازخانه خارج شده است ! بايد او را موعظه كـنـم ! نـزديـك رفـتم و سلام كردم . درحالى كه عرق مى ريخت ، جواب سلامم را به خوبى داد. گـفـتـم : خـدا تورا سلامت بدارد، مردى از بزرگان قريش (همچون شما) در چنين هواى گرمى در طـلب دنـيا مى كوشد؟! اگر در اين حال مرگ فرارسد چه مى كنى ؟ (وچه جوابى دارى ؟) امام از آن دو غلام جدا شد و به طرف من آمد و فرمود:
اگر مرگ من در اين حال فرا رسد، درست درزمانى فرا رسيده كه من به اطاعت خدا مشغولم و با ايـن كار و كوشش خود را از تو ومثل توبى نياز مى كنم . از آن بيم دارم كه مرگ من زمانى رسد كه به معصيتى از معصيتهاى خدا مشغول باشم .
گـفـتـم : رحـمـت خـدا بـرتـو بـاد، خـواسـتـم تـو را مـوعـظـه كـنـم ولى تـو مـرا مـوعـظـه كـردى )..(36)
ه ـ جـود و بـخـشـش :
بـا اينكه تعداد عائله امام زياد و ثروتش از بقيه افراد خاندان كمتر بود، ولى درميدان جود و بخشش و دستگيرى از فقرا و نيازمندان نيز بر همگان پيشى گرفته بود.
امام صادق (ع ) مى فرمايد:(ثـروت پـدرم ازتـمـام خـانـدانـش كمتر و مخارجش از همه افزونتر بود؛ با اين وجود در هر روز جمعه يك دينار صدقه مى داد.).(37)
و در نقل ديگرى مى فرمايد:
(روزى بـر پدرم وارد شدم و ايشان هشت هزار دينار را بر فقراى مدينه تقسيم مى كرد و درهمان روز اهـل يـك خـانـواده را كـه تـعـدادشـان بـه يـازده نـفـر مـى رسـيـد خـريـد واز بـنـدگـى آزاد كرد.).(38)
مـواسـات ، هـمـدردى و دسـتگيرى نسبت به خويشاوندان و برادران دينى از نكات برجسته سيره اخلاقى آن امام بود. حسن بن كثير گويد:
(از نيازمندى خود و بى توجهى برادرانم به امام شكايت كردم . حضرت فرمود:
چه بد برادرى است آن كه درهنگام توانمندى تو، رعايت حالت را بنمايد (وبه تو توجه كند) ولى بـه هـنگام فقر و نادارى از تو ببرّد.) بعد حضرت يك كيسه حاوى هفتصد درهم به من داد و فرمود: اين مبلغ را مصرف كن و هرگاه تمام شد مرا خبر ده .).(39)
در بيان ديگرى آن حضرت مى فرمايد:
(اَشـَدُّ الاَْعـْمـالِ ثَلاثَةٌ مُواساةُ الاِْخْوانِ فِى الْمالِ وَاِنْصافُ النّاسِ مِنْ نَفْسِكَ وَ ذِكْرُاللّهِ عَلى كُلِّ حالٍ).(40)
سـخـت تـريـن كـارها، سه كار است : هميارى و مساعدت مالى با برادران ، رعايت انصاف با مردم (آنچه براى خود مى خواهد، براى مردم نيز بخواهد) و هميشه به ياد خدا بودن .
كـنـيز امام نقل مى كند كه هرگاه برادران (وخويشاوندان ) امام بر وى وارد مى شدند، امام آنان را طـعام مى داد، لباس نيكو مى پوشاند، صله و جايزه عطا مى كرد سپس اجازه مرخص شدن مى داد. روزى از امـام خـواهش كردم كه از اين بذل و بخششها كم كند (شايد به جهت همان كم بودن توان اقتصادى امام ) ولى آن حضرت در جوابم فرمود:
(ما حَسَنَةُ الدُّنْيا اِلاّ صِلَةُ الاِْخْوانِ وَالْمَعارِفِ)
نيكويى دنيا جز احسان و بخشش به برادران واصحاب نيست ..(41)
عـمروبن دينار وعبدالله بن عبيد گويند: هرگاه خدمت امام باقر(ع ) مى رسيديم ، آن حضرت به مـاخـوراكـى و لبـاس و پـول مـى داد و مـى فـرمـود: ايـنـهـا قبل از اين ملاقات براى شما آماده شده بود..(42)
وـ اهتمام به امر آخرت : ارتباط امام باقر با حضرت ربوبى آن چنان عميق بود كه تمام همّ و غم او در امـور اخـروى خـلاصـه مـى شد و اقليم عقل و دل آن بزرگوار را مسخّر خويش ساخته بود. ازامام نقل شده كه به جابر جُعفى فرمود:
(اَصْبَحْتُ وَاللّهِ ياجابِرُ مَحْزُوناً مَشْغُولَ الْقَلْبِ)
اى جـابـر، بـه خـدا سـوگـنـد كـه شـبـم را بـا حـُزن وانـدوهـى كـه قـلب را بـه خـود مشغول ساخته ، صبح كرده ام .
جابر عرض كرد:جانم فدايت ، اندوه و دل نگرانى شما براى چيست ؟
امام فرمود:
(اى جـابـر، حزن واندوه من به خاطر آخرت است . اى جابر، كسى كه حقيقت خالص ايمان در دلش داخـل شـود، آن ايـمـان قـلبـش را از دنـيـا و آنـچـه درآن اسـت بـه خـود مشغول مى دارد، زيرا (از نظر او) زينت پرزرق و برق دنيا در حقيقت لهو ولعب است و خانه آخرت ، خـانـه زنـدگـى اسـت . سـزاوار و شـايـسـتـه نـيـسـت كه انسان مؤ من به زينتهاى فريبنده دنيا دل بندد و آرامش خود را در آنها جستجو كند و ...)..(43)
ز ـ تواضع امام :
عبدالله بن عطا گويد:(امام به من دستور داد دو مركب ـ يك الاغ و يك قاطر ـ براى سفر آماده كنم . امر امام را اطاعت كرده و الاغ و قاطر را زين كرده و به اين گمان كه امام قاطر را مى پسندد، آن را جلو بردم . امّا امام بر خـلاف تـصـور مـن ، بـر الاغ سـوار شـدنـد و فـرمـودنـد: بـهـتـريـن مـركـب نـزد مـن الاغ اسـت )..(44)
ايـن عـمـل امـام نـشان از تواضع آن بزرگوار دارد همچنان كه ايشان با اين كار خود به مردم مى فـهـمـانـد كـه امـكـانـات دنيايى مايه شرف و افتخار نيست و همرديف مردم بودن و همانند آنان از وسـايـل كـم ارزش اسـتـفاده كردن ، چيزى از شخصيّت واقعى انسان نمى كاهد البته به اين معنا نـيـست كه سوار بر اسب نمى شده اند، بلكه در سيره پيامبر و ائمه عليهم السلام آمده است كه آنان بر اسب و قاطر نيز سوار مى شده اند.
امام على (ع ) در توصيف رسول خدا (ص ) مى فرمايد:(لَقـَدْ كـانَ ـ صـَلَّى اللّهُ عـَلَيـْهِ وَ آلِهِ ـ يـَاءْكـُلُ عَلَى الاَْرضِ وَ يَجْلِسُ جِلْسَةَ الْعَبْدِ وَ يَخْصِفُ بِيَدِهِ نَعْلَهُ وَ يَرْقَعُ بِيَدِهِ ثَوْبَهُ وَ يَرْكَبُ الْحِمارَ الْعارىَ وَ يُرْدِفُ خَلْفَهُ)
پـيـامـبـر روى زمـيـن (بـدون فـرش ) مـى نـشست و غذا مى خورد و نشستنش همچون بردگان بود و بـدسـت خـويش كفشش را پينه مى زد و لباسش را وصله مى كرد. بر الاغ برهنه سوار مى شد و حتى كسى را نيز پشت سرخويش سوار مى كرد..(45)
ح ـ برخى ديگر از اخلاق و آداب پسنديده امام :
1ـ امام صادق عليه السلام مى فرمايد:(در دستور العمل پيامبر آمده :هـرگـاه بـنـدگـان و غلامان را به كارى گمارديد كه برآنان سخت آمد، با آنان در آن كار وارد شويد و پدرم بندگان را به انجام كارها امر مى فرمود و نگاه مى كرد، اگر بر آنان سخت مى آمد، خود نيز (بسم الله ) مى گفت وباآنان دست به كار مى شد واگر برآنان هموار و آسان مى نمود، از آنان كناره مى گرفت .).(46)
2ـ زراره گويد:
(با امام باقر عليه السلام به تشييع جنازه اى رفتيم . عطاى مكّى از بزرگان قوم نيز شركت داشت . زنى از همراهان فرياد مى كشيد و جزع مى كرد. عطا به او گفت : ساكت باش و گرنه ما بـر مـى گـرديـم ؛ ولى آن زن سـاكـت نـشـد و او نـيـز بـاز گـشت . من به امام عرض كردم : عطا بـرگـشـت چون زنى فرياد مى كشيد و نهى عطا را گوش نداد و ساكت نشد. امام فرمود: ما ادامه مـى دهـيـم ، اگـر مـا (در چـنـيـن مـواقـعـى ) چـيـزى از بـاطـل هـمـراه حـق ديـديـم و بـه خـاطـر آن بـاطـل انـدك ، حق را ترك كرديم حق هيچ مسلمانى را ادا نتوانيم كرد. وقتى بر جنازه نماز خواند، ولىّ ميت عرض كرد: آقا راه رفتن براى شما زحمت دارد، خداوند اجر و رحمتش را به شما عطا كند، بـرگـرديـد. ولى امـام بـاز نگشت . عرض كردم : به شما اجازه بازگشت دادند و من نيز از شما حاجتى دارم . امام فرمود: بيا، ما نه به اجازه ايشان آمده ايم ونه با اجازه ايشان بر مى گرديم . ما با اين عمل طالب اجر و فضيلتى شده ايم و به اندازه اى كه جنازه را تشييع كنيم ، ماءجور هستيم .).(47)
3ـ هـرگـاه مـطـلبى امام را به حزن واندوه مى انداخت ، زنان و فرزندان راجمع مى كرد و دعا مى نمود و آنان آمين مى گفتند..(48)
4ـ هـرگـاه امـام گـرفـتـار بـه بـلايـى را مـى ديـد، پنهانى استعاذه مى كرد و به خدا پناه مى برد..(49)
5ـ امام (ع ) به شخصيت افراد احترام مى گذاشت و از بكار بردن تعبيراتى كه از منزلت آنان ـ مـخـصـوصـا مـحـرومان و مستمندان ـ بكاهد، به شدت اجتناب مى ورزيد. با آنكه خانه آن حضرت مـرجـع و پـنـاهـگـاه مـسـتـمـنـدان بـود ولى هـيـچـگـاه سـخـنـى حـاكـى از تـحـقـيـر، مـانـنـد: اى سـائل ايـن را بـگـيـر و ... شـنـيـده نـشـدوحضرت همواره سفارش مى كرد كه آنان را به بهترين اسمهايشان صدا بزنند..(50)
6ـ هرگاه مى خنديد، مى فرمود:
(اَللّهُمَّ لا تَمْقُتْنى ).(51)خدايا مرا به خشم خود مگير.
7ـ حسن زيّات بصرى گويد:
(با يكى از دوستانم خدمت امام باقر(ع ) رسيديم . امام (ع ) درخانه اى تزيين شده نشسته ، ملحفه اى قـرمـز رنـگ بـر روى پاها انداخته ، محاسن را كوتاه كرده و سرمه كشيده بود. مسائلى ازامام پـرسـيـديـم وبرخاستيم . امام فرمود: اى حسن ، فردا تو و رفيقت پيش من بياييد. عرض كردم : فدايت شوم ، اطاعت مى كنم .
روز بـعـد بـرامـام وارد شديم درحالى كه در منزل امام جز حصيرى نبود وامام نيز يك پيراهن خشن پوشيده بود. حضرت به رفيقم رو كرد و فرمود:
اى بـرادر بـصـرى ، ديـروز كـه بـر من وارد شدى ، من درخانه همسرم بودم چون ديروز، روز او بود، آن خانه و اثاث هم از او بود. او خود را براى من آراسته بود ومن مى بايست خودم را براى وى مى آراستم ، پس نسبت به ما گمان بد مدار.
رفـقـيـم گفت : فدايت شوم ، به خدا قسم ازمشاهده وضعيت ديروز شما، گمانهايى نسبت به شما بـه قـلبـم وارد شـد ولى الان خـداوند همه آنان را از بين برد و دانستم كه همانطور است كه مى فرماييد.).(52)
ط ـ هـيـبـت امـام : شـخـصـيـت علمى و اخلاقى امام ، آن بزرگوار را در چشمها بزرگ ساخته و عظيم القـدر جـلوه داده بـود؛ بـه طـورى كـه هـمـه افـراد ـ حـتـى دانـشمندان وحاكمان ـ ناخودآگاه تحت تاءثير جاذبه آن حضرت واقع شده درمقابل عظمت وى احساس حقارت وكوچكى مى كردند.
وقتى قتاده ، كه فقيه ومجتهد اهل بصره بود، خدمت امام رسيد، از هيبت امام قلبش به لرزه افتاد و مضطرب شد و عرض كرد:
(من درمجالس متعدد و در محضر فقهايى چون ابن عباس نشسته ام ولى از هيبت هيچكدام از آنان قلبم چنين نلرزيده و مضطرب نشده است .).(53)
* دوران قبل از امامت
شاهد و راوى واقعه كربلا
امـام بـاقـر عـليه السلام چند سال از دوران طفوليت خويش را در دامان پرمهر جدش حسين بن على عليهماالسلام گذراند. بنابر نقل مشهور چهار ساله بود كه واقعه كربلا پيش آمد و آن حضرت شـاهـد مـظـلومـيـت خـانـدان خـويـش ، شـهـادت جـد، عـمـوهـاو خـويـشـاوندان بود و پس از آن نيز با اهـل بـيت در سفر غمبار اسارت به كوفه و شام همراه بود و همه آن صحنه هاى دردناك را در ذهن صـاف و بـى آلايـش خود ثبت كرد و بعد از آن يكى از راويان حادثه كربلا شد. حادثه اسفبار كربلا بزرگترين شعله غم و اندوه را در قلب امام برافروخت ، شعله اى كه هيچگاه خاموش نشد و صحنه اى كه هميشه درجلو چشم امام بود. آن بزرگوار مى فرمايد:
(قـُتـِلَ جـَدِّىَ الْحـُسـَيـْنُ وَلى اَرْبـَعُ سـِنـيـنَ وَاِنـّى لاََذْكـُرُ مـَقـْتـَلَهُ وَمـا نـالَنـافـى ذلِكـَ الْوَقْتُ).(64)
زمـانى كه من چهار ساله بودم ، جدم كشته شد و من كشته شدن او و مصيبتهايى كه در آن ايام به ما رسيد، را هميشه به ياددارم .
بـعـد از آن ، امـام هـرگـاه مـوقـعـيـت را مـنـاسـب مـى ديـد، واقـعـه كـربـلا را شرح مى داد و مصايب اهـل بـيـت و ظـلم و سـتـم امـويـان رابـر مـى شـمـرد. بـيـشـتـر فـصـول آن واقـعـه از زبـان امـام عـليـه السلام نقل و ثبت شد و درايام امام ومدت كمى بعد از آن بزرگوار در حدود 60 كتاب به عنوان (مقتل الحسين ) نوشته شد..(65)
فـردى بـه نام (عمّار دُهنى ) (عمار روغنى ) حضور امام باقرمى رسد و ازامام چنين درخواستى مى كند:
(حَدِّثْنى بِمَقْتَلِ الْحُسَيْنِ حَتّى كَاَنّى حَضَرْتُهُ)
جريان شهادت امام حسين را برايم بازگو چنان كه گويا خود شاهد آن هستم .
وامام عليه السلام به طور مفصّل به بيان آن واقعه مى پردازد و جريان را از مرگ معاويه به بـعـد شـرح مـى دهـد. طـبـرى در كـتـاب تـاريـخ خـود قـسـمـتـهـاى زيـادى از ايـن روايـت را نقل كرده است .
خـوشـبـخـتـانه بسيارى از فرازهاى واقعه كربلا توسط شاهدان بزرگوارى همچون امام سجاد عـليـه السـلام ، امـام بـاقـر عليه السلام ، حضرت زينب ، فاطمه و سكينه دختران امام حسين و... نقل شده و به خواست خداوند، اين واقعه عظيم به خوبى و درستى تمام درتاريخ ثبت شده است و دسـت جـعـل و تـحـريـف نـتـوانـسـتـه بـه طـور اسـاسـى درآن دخل و تصرف نمايد.
امـام بـاقر(ع ) در دوران امامت پدر و درهمان اوان كودكى خود، باز هم شاهد دو جنايت عظيم امويان بود. جنايت اول هتك حريم نبوى و قتل عام و هتك ناموس مسلمانان توسط سپاه جنايتكار يزيد بود و درواقـعـه دوم شاهد هتك حريم خانه خدا، آتش زدن و به منجنيق بستن كعبه مقدس بود. وقوع اين حـوادث دردناك در چند سال پياپى نشانگر جو خفقان و فشار و سلطه جابرانه اى است كه حكام اموى برمقدرات و مقدسات مسلمانان داشتند.
مدينه در انتظار امام
قـبل از آن كه امام باقر عليه السلام در صحنه هاى علمى و سياسى ظاهر شود، بسيارى از مردم مـديـنـه بـه واسـطـه جـابـربن عبدالله انصارى با آن بزرگوار ناديده آشنا شده و چشمانشان مـنـتظر رؤ يت آن جمال بى مثال بود. جابر بن عبدالله انصارى ، صحابى بلند مرتبه پيامبر، پيرمرد محاسن سفيدى كه ديدارش مردم را به ياد پيامبر مى انداخت ، در مسجد پيامبر مى نشست و بـه امـيـد ديدار پيشواى پنجم و درانتظار لحظه موعود براى رساندن سلام پيامبر، فرياد بر مى آورد:
(يا باقِرَالْعِلْمِ، يا باقِرَالْعِلْمِ )
اى شكافنده علم ، اى شكافنده علم
مـردم مـديـنـه ـ درابـتدا كه از راز كار او آگاه نبودند ـ مى گفتند: جابر ( براثر پيرى و ضعف انـديـشـه ) هـذيان مى گويد.و جابر در پاسخ آنان مى گفت : نه ، به خدا سوگند هذيان نمى گويم و ليكن از رسول خدا شنيدم كه فرمود:
(تـو بـزودى مـردى ازخـانـدان مـرا درك خـواهـى كـرد كـه نـام او، نـام مـن و شمايل او شمايل من است و علم و دانش را مى شكافد.)
مـن بـر اسـاس پـيـشـگويى پيامبر اين سخن را بر زبان مى آورم (وباقر العلم را صدا مى زنم .).(66)
بـالاخـره جـابـر در سـنـيـن نـوجـوانـى امـام ، آن حـضـرت را ديـد و شـنـاخـت و سـلام رسـول خـدا را بـه وى ابـلاغ كـرد و دستورالعمل خاص پيامبر به امام باقر(ع ) را كه فرموده بود: (ياباقِرَالْعِلْمِ اَبْقِرْهُ)
اى شكافنده علوم ، علم را بشكاف .(67)
از آن بـه بـعـد، جـابـربـن عـبـدالله انـصـارى ، صـحـابـى عـالم فاضل كهنسال ، صبح و عصر خدمت امام باقر نوجوان مى رسيد و از محضر علمى اش بهره ها مى برد و با اينعمل خود مردم مدينه را به تعجب وا مى داشت و به مقام علمى ابو جعفر عليه السلام آشنا مى كرد..(68)
وبـديـن سـان بـود كـه امام محمدباقر در زمان حيات پدر به عنوان يك عالم بزرگ مطرح شد و آوازه عـلمـى او درگـوش خـاص و عـام پـيـچـيـد و قـتـى عـبـدالله بـن عـمـر از جـواب سـؤ ال بازماند، امام را به سؤ ال كننده نشان داد و گفت : خدمت آن نوجوان برو و از او بپرس وجواب را به من اطلاع بده .
و وقـتـى سـائل جـواب امـام را بـرايـش بـاز گـفـت ، تـعـجـب كـرد و گـفـت : آنـان اهل بيتى هستند كه علمشان از جانب خداست ..(69)
دوست و دشمن ، امام را به عنوان يك شخصيت علمى ، سياسى كه افكار و نظرياتش سنجيده و از روى حـسـاب اسـت ، مـى شناختند. برخورد امام با منصور دوانيقى نشانگر اعتقاد مخالفان امام به شـخـصـيـت آن بزرگوار است . ابى بصير گويد درزمان حيات امام سجاد(ع )، با امام باقر(ع ) درمسجد پيامبر نشسته بوديم كه منصور دوانيقى وداودبن سليمان وارد شدند. داود خدمت امام رسيد و حـضـرت پـرسيد: چرا دوانيقى نيامد؟ داود گفت : او كمى بى ادب است . امام فرمود: چيزى نمى گذرد كه خلافت را به عهده مى گيرد و برگردن مردان سياست پا مى گذارد و شرق وغرب را به ملك خود در مى آورد و آن قدر عمر خلافتش طولانى مى شود كه گنجهايش به حد بى سابقه اى مـى رسـد. داود بـرخـاسـت و پـيش منصور رفت و جريان را تعريف كرد. منصور خدمت امام رسيد وگفت :
(جـلالت و بـزرگـى شـما نگذاشت دركنار شما بنشينم ، بعد پرسيد: اينچه خبرى است كه داود مى گويد؟ امام فرمود: خبر راستى است . بعد منصور پيرامون دولت بنى عباس ومدت و زمان آن سؤ الاتى كرد و امام جواب داد)..(70)
مـنصور با اين كه مخالف امام است و چشم ديدن امام را ندارد واز آن حضرت كناره مى گيرد، ولى وقـتـى پيش بينى سياسى امام را مى شنود، برخلاف ميلش خدمت امام مى رسد تا مستقيماً از خودش بشنود و با شنيدن اين مطلب ازامام بدان يقين مى كند و اينها همه نشان اعتراف بر شخصيت علمى ، سـيـاسـى و اجـتـمـاعـى امـام دارد و بـديـنـسـان امـام بـاقـر عـليـه السـلام بـه عـنـوان يـك رجـل علمى ، سياسى ، اجتماعى درزمان حيات پدرجلوه مى كند و مشهور مى شود به طورى كه اين شـهـرت تـا شـام مـركـز خـلافـت امـوى مى رسد و عبدالملك اموى ضمن نوشتن نامه اى به عاملش درمـديـنـه او را بـه دسـتـگـيـرى واعـزام آن حـضـرت بـا قـيـد وبـنـد بـه شـام مـاءمـور مـى كـنـد وعـامـل مـروان هـم كـه دستگيرى چنين شخصيتى شناخته شده را به صلاح نمى بيند، درجواب مى نويسد:
(ايـن نـامـه مـن بـه عـنـوان مـخـالفـت بـا دسـتـور شـمـا و ردّ امـر شـمـا نـيـسـت ولكـن خـواسـتـم قبل از اقدام ، خيرخواهى و نصيحت طلبى خود را به شما ارائه كرده باشم (تا با توجه به آن دسـتـور مـقـتـضـى را صادر كنيد) شخصيتى كه دستگيرى اش را خواسته ايد، امروز عفيف ترين ، زاهدترين ، باورع ترين ، عالم ترين ، رقيق القلب ترين ، باپشتكارترين و عابدترين فرد اسـت و كـسـى درايـن زمـيـنـه هـا بـراو سبقت ندارد و تعرّض اميرالمومنين (خليفه ) را نسبت به وى صـلاح نـمـى دانـم چـه ايـنـكـه (خـداوند وضعيت قومى را تغيير نمى دهد مگر ا ينكه آنان وضعيت خويش را تغيير دهند.)
وقـتـى عـبـدالمـلك نـامـه عـامـلش را ديـد واز مـضـمـون آن مـطـلّع شـد، خـوشحال شد (كه درانجام دستور او عجله نكرده است ) و مطمئن شد كه عاملش از روى خيرخواهى و به مصلحت حكومت عمل كرده است ..(71)
امام و ضرب سكّه
مـورخـان به هنگام شرح زندگى امام باقر عليه السلام ، يا شرح وقايع دوره عبدالملك اموى ، متعرض جريان ضرب سكّه توسط عبدالملك ، با مشورت وراهنمايى امام باقر (ع ) مى شوند. از آنـجـا كـه ايـن واقـعـه ـ اگـر صـحـت داشـتـه باشد ـ درزمان امام سجاد بوده ، دراينجا به شرح وتاءمل درآن مى پردازيم .
شـرح واقـعـه از اين قرار بود: در صدر اسلام ، توليد كاغذ درانحصار روميان بود و كاغذهاى مصرفى در كشور اسلامى توسط مسيحيان مصر (كه وابسته به روميان بودند) توليد مى شد و آنـان بـر منوال روميان با شعار مسيحيت (پدر، پسر و روح القدس ) كاغذها را زينت مى دادند و آرم مى زدند. وضع براين منوال بود تا زمان عبدالملك كه با توجه به زيركى و فطانتى كه داشـت ، تـوجـه اش بـه ايـن مـاركـهـا جلب شد و وقتى برايش ترجمه كردند، فهميد كه محتواى مـاركـهـا و آرمها شعار مسيحيت است و به همين جهت به فرماندار مصر دستور داد كه از آن به بعد مـارك كـاغـذهـا و لبـاسـهـا و پـرده هاى توليدى را عوض كنند و مارك جديد ـ شهدالله انه لااله الاهـوـ بـرآنـها بزنند. وقتى كاغذهاى جديد به بلاد روم رسيد، قيصر متوجه تغيير مارك شد و ضـمـن ارسـال هـدايا ونامه از عبدالملك خواست كه همان ماركهاى سابق را بزنند و وقتى با بى توجهى عبدالملك مواجه شد، او را تهديد كرد كه اگر اين كار را نكند دستور خواهد داد بردرهمها و دينارها دشنام بر پيامبر اسلام را حك كنند. درآن زمان درهم و دينارهاى رايج ، در روم ضرب مى شد. با رسيدن نامه قيصر، عبدالملك در دوراهى حيرت گرفتار شد، يا مى بايست مارك و شعار كفر را بر كاغذها و پارچه ها چاپ كند و يا ...! تصور اينكه اگر به قيصر جواب مساعد ندهد، او بـر سـكـه هـادشنام بر پيامبر اسلام (ص ) را نقش خواهد زد، او را كلافه كرده بود تا اينكه يـكـى ازحـاضـران او را بـه كـمـك خـواهـى از امـام باقر عليه السلام راهنمايى كرد. عبدالملك از فـرمـانـدار مـديـنه خواست تا امام باقر را با عزت واكرام به شام روانه كند و وقتى امام براو وارد شـد، دسـت نـياز به سوى امام دراز كرد و امام او را به ضرب سكه راهنمايى كرد ودر مورد وزن سـكـه هـا تـوضـيـحـاتـى داد و بـديـن تـرتـيـب بـا راهـنـمـايـى امـام ايـن مشكل حل شد.
تاءملى چند در اين روايت .(72)
در ايـنـكـه امـام بـاقـر عـليـه السـلام درزمـان عـبـدالمـلك بـن مـروان .(73) يـك رجـل عـلمـى ، سـيـاسـى واجـتـمـاعـى مـعـروف و شناخته شده بوده است ، حرفى نيست و همچنان كه نـوشـتيم آوازه و شهرت علمى سياسى امام به شام رسيده بود و عبدالملك از عظمت و شخصيت امام هـراس بـرداشـت ؛ ولى بـا هـمـه ايـن مـطـالب در ايـن روايـت مـطـالبـى اسـت كـه تاءمل درآنها ما را نسبت به صحت اين روايت به ترديد مى اندازد.
الف ـ بـنـابـرايـن روايـت ، هـارون الرشيد اين حقيقت را آشكار كرده وتا آن زمان كسى اين حقيقت و فـضـيـلت امـام بـاقـر(ع ) را نـمـى دانـسـتـه اسـت ؛ در حـالى كـه فـضـايـل مـهـمـتـر از ايـن نـقـل شـده اسـت ، چـگـونـه كـسـى جـراءت نـكـرده ايـن فـضـيـلت را نـقـل كـنـد؟! چـطـور ايـن مـطـلب از زبـان هـارون الرشـيـد نقل شده كه هم دشمن علويان است و هم دشمن امويان !؟
ب ـ بـنـابـر روايـت در آن زمـان اكـثـر مـردم مـصـر مـسـيـحـى بـودنـد و حـال آنـكـه بـيـش از نـيـم قـرن از فتح مصر گذشته است ؛ پس چگونه هنوز بيشتر مردم مسيحى بودند؟
ج ـ آيـا ايـن روايـت نـمـى خـواهـد عـبـدالمـلك را غـيـورتـر از هـمـه خـلفـاى قبل حتى خليفه دوم معرفى كند، زيرا خليفه دوم درهمى كه زد با نقش كسروى بود نه اسلامى ؟
د ـ آيـا بـنـابـراين روايت امام باقر مردى قسى القلب ـ حتى قسى القلب ترا ز عبدالملك نيست ؟ زيـرا عـبـدالمـلك دسـتـور مـى دهد هر كس از پارچه ها و كاغذهاى با آرم شرك استفاده كرد، تنبيه وعقاب شود ولى امام پيشنهاد مى دهد كه هر كس ازسكه هاى اسلامى استفاده نكرد، كشته شود؟!
و... .
واما علاوه بر اينها، چند اشكال ديگر نيز بر اين روايت وارد است ازجمله :
الف ـ در فـرازى از ايـن نـقـل آمـده كـه مـلك روم گـفـت : (همه سكه ها ازدرهم و دينار، در بلاد روم ضـرب مـى شـود.) و حـال آنـكـه در قـسـمـتـى ديـگـر از هـمـيـن نـقـل اسـت كـه درهـمـهـاى كـسـروى بـا نـقـش فـارسـى درآن وقـت متداول بوده است ؟!
ب ـ در ايـن نـقـل تـصـريح وتاكيد مى شود براينكه اولين خليفه اسلامى كه سكّه ضرب كرد، عـبـدالمـلك امـوى بـود و حـال آنـكـه مـورخـان نـوشـتـه انـد كـه عـمـر در سال هيجدهم هجرى درهم كسروى زد وبعد از او عثمان ، معاويه و مصعب بن زبير نيز درهم كسروى زده انـد ومـحـقـقـان درتـاريـخ تـصـريـح كرده اند كه اولين كسى كه سكه اسلامى ضرب كرد، اميرالمؤ منين على بن ابى طالب (ع ) بود و خوشبختانه نمونه سكه هاى اسلامى ضرب شده در سـال 37 هـجـرى توسط امام على (ع ) كشف شد..(74) وقتى با توجه به تصريحات عـلمـا و كـشـف تـاريخ معلوم شد كه اولين سكه در زمان امام على (ع )ضرب شده و با توجه به كـشـفيات معلوم شد كه نقش سكّه هاى ضرب شده توسط عبدالملك در سالهاى 77، 79و 80 همان نـقـش سـكـه هاى زمان امام على (ع ) است ، معلوم مى شود كه بعد از شهادت امام على عليه السلام وروى كـارآمـدن مـعـاويـه ، ازآنجا كه سياست وى محو نام وآثار امام عليه السلام بود، سكه هاى اسلامى ضرب شده توسط حضرت را كنار نهادند و دوباره به سكه هاى كسروى و رومى روى آوردنـد. ايـن سـيـاسـت مـنـحـوس تـوسـط جـانـشـيـنـان وى و آل زبـيـر نـيـز ادامـه يـافـت و تـا زمـان عـبـدالمـلك وضـع بـرهـمـيـن مـنـوال بـود و وقـتـى عـبـدالمـلك بـا ايـن مـشـكـل مـواجـه شـد، بـا مـشـورت و راهـنـمـايـى اهـل بـيـت عـليـهـم السـلام ايـن مـشـكل را حل كرد و در حقيقت سكه ضرب شده توسط امام على عليه السلام دوباره رايج شد.
ج ـ از آنـجـا كـه ايـن واقـعـه در زمان حيات امام سجاد(ع ) اتفاق افتاده است ، وامام باقر(ع ) درآن زمـان بـيـن 17 تـا 20 سـال داشته ، ممكن است كه مشورت كننده امام باقر نبوده باشد و بعضى نيز تصريح كرده اند كه امام سجاد(ع ) بوده است .
البـتـه لازم بـه تـوضـيح است كه امام باقر عليه السلام درآن زمان به علم ، سياست و كياست مـشـهـور بـوده اسـت و بـعيد نيست .(75) كه خليفه مستقيما از آن بزرگوار طلب مشورت كـرده بـاشـد و مـمـكن است كه خليفه ازامام سجاد عليه السلام طلب مشورت كرده و امام سجاد به جـهـاتـى كـه در نـظـر داشـتـه است ، فرزندش امام باقر(ع ) را به شام فرستاده تا خليفه را راهنمايى كند.
در هر حال درارتباط با نقل ضرب سكه توسط عبدالملك چند مطلب قطعى است :
1ـ اولين سكه اسلامى نه به دست عبدالملك بن مروان ، بلكه به دست امام على (ع ) ضرب شده است .
2ـ مـعـاويـه ، بـنـى امـيـه و آل زبـيـر از سـر دشـمـنـى ومـخـالفـت بـا اهل بيت و امام على عليه السلام در مقام محو سكه هاى ضرب شده به وسيله امام و رواج دادن سكه هاى سابق بر آمدند.
3ـ جريان ضرب سكه درزمان عبدالملك و به اشاره امام باقر يا امام سجاد عليه السلام ، بود و بـا اشـاره آن بـزرگـوار سـكـه هـايـى مـشـابـه سـكـه هـاى زمـان امـام عـلى (ع ) دوبـاره ضرب شد..(76)
* دوران امامت
تحريف معناى امامت
بـا رحـلت امـام سـجـاد عـليـه السـلام در سـال 95 هـجـرى ، امام باقر(ع ) در حالى كه حدود 38 سـال از عـمـر شـريـفـش مـى گـذشـت عـهـده دار مـنـصـب امـامـت ، ولايـت و هـدايـت شـد. بـعـد از رسـول خـدا صلى الله عليه وآله امامت مفهوم اصلى خود را از دست داد و بيشتر به معنايى مساوى مـعـنـاى خـلافـت بـه كار رفت و امام به معناى خليفه و زعيم اجتماعى ، آنهم زعيم سياسى معرفى شـد، در حـالى كـه مـعـنـاى امـامـت ازنظر قرآن و پيامبر برتر و متعالى تر از اين معنااست . امامت معنايى است نظير نبوت و تالى تِلْو نبوت ، وامام دارى شوؤ نى است از جمله :
الف ـ جانشين پيامبر در بيان دين (مرجعيت دينى )
ب ـ جانشين پيامبر در رهبرى سياسى اجتماع و زعامت سياسى
ج ـ رهبرى وولايت معنوى .(77)
وهـمـچـنـان كه پيامبر با جهان غيب رابطه دارد و علمش ، علم افاضى و لدّنى است و به خواست و عنايت خدا معصوم و در امان از هر خطا و اشتباه است ، امام نيز بايد عالم مطلق و معصوم باشد، با اين تفاوت كه امام علمش را به وساطت رسول خدا صلى الله عليه وآله مى گيرد.
اين معنا ومفهوم متعالى براى امامت ، در ابتدا به دست فراموشى سپرده شد و امام از آن مقام متعالى تـنـزل داده شـد تـا مـسـاوى زعـيـم سياسى اجتماع گرديد يعنى همان معناى خلافت در عامّه . يكى ازمـحـورهـاى فـعـاليـت امـامـان عـليـهم السلام بيان معناى واقعى امامت و آشنا ساختن مردم با مفهوم واقـعـى ايـن واژه بـود. بـه طـور طـبـيـعـى اگـرآنـهـا مـعـنـا ومـفـهـوم اصيل امام را مى شناختند، بعداً آن معنا را با مدعيان مى سنجيدند و خود به خود پى مى بردند كه آن افراد شايستگى امامت را ندارند.
تبيين معناى خلافت به وسيله امام على (ع )
بعد ازوفات رسول خدا، براى اهل بيت و ديگران فرصتى كه اين معنا را تبيين كنند، پيش نيامد در دوره پـنـج ساله خلافت امام على (ع )، آن حضرت در تبيين مساءله امامت كوشش بسيار كرد. آن بـزرگوار پيرامون مقام علمى ، عصمت و مقام ولايت امامان بيانات فراوانى در مجامع عمومى ايراد كردند و تا حدى ذهن جامعه را نسبت به اين منصب و مقام روشن كردند. تا آن زمان مردم امام و خليفه را فـردى در حـد خـودشـان ـ و يـا حـتى پايين تر از خود از درجه علمى و ... ـ مى دانستند. خليفه درجـمـع مـردم اعـلام مـى كـرد كـه مـن هم مثل شما تحت تاءثير شيطان واقع مى شوم ، محتاج علم و راهـنـمـايـى شـما هستم و در موارد فراوانى صراحتاً به اشتباه وخطاى خود اعتراف مى كرد. ولى حالا از امام على (ع ) معناى امامت وشؤ ون خليفه رسول خدا را مى شنوند كه :(هُمْ مَوْضِعُ سَرِّهِ وَلَجَاءُ اَمْرِهِ وَعَيْبَةُ عِلْمِهِ وَ مَوْئِلُ حِكَمِهِ وَ...)
آنـان (اهـل بـيـت پـيـامـبـر كـه عـِدل قـرآنـنـد و يـكـى از دو ثقل ) جايگاه اسرار خداوند، پناه فرمان خدا و خزينه هاى دانش وى اند.
(لاْ يـُقـاسُ بـِآلِ مـُحـَمَّدٍ صـَلَّى اللّهـُعـلَيـْهِ وَآلِهِ مـِنْ هـذِهِ الْاُمَّةِ احـَدٌ ... هُمْ اَساسُ الدّينِ وَعِمادُ الْيَقينِ و....).(78)
هيچ كس ازاين امت قابل مقايسه باآل محمد(ص ) نيست ، ... آنان اساس و پايه دين و ستون ايمان و يقين هستند.
(بِنَااهْتَدَيْتُمْ فِى الظَّلْماءِ وَ تَسَنَّمْتُمُ الْعَلْياءَ وَ....).(79)
به وسيله ما درتاريكى وظلمت گمراهى هدايت شديد و بر كوهان بلند (هدايت ) سوار شديد و... .
حـضـرت امـيـر عليه السلام در دوران پنج ساله خلافت بااستفاده از زمينه مناسبى كه پيش آمده بـود، در خـطـبـه هاى عمومى خويش به معرفى اين مقام پرداخت و تا حدى جامعه اسلامى را با آن مقام متعالى آشنا كرد.
تحريف ديگر
گفتيم كه تا آن زمان امامت و خلافت از ديدگاه عامه مردم درحد رهبرى سياسى و زعامت اجتماع بود، نـه يـك مـقـام مـتـعـالى . با روى كار آمدن بنى اميه ، يكى ازمحورهاى فعاليت آنان بر اين قرار گـرفـت كـه امـامـت بـه آن معناى والا وارزشمندى كه در سخنان حضرت امير با توجه به وصيت رسـول خـدا بـراى اهـل بـيـت ثـابـت شـده بود را به خلفا سرايت دهند و مقام خلافت را از رهبرى سـيـاسـى تـرقـى داده و بـه امـامت دينى و حتى خلافت خدايى و حتى بالاتر از رسالت و نبوت برسانند. آية الله خامنه اى دراين مورد مى نويسد:
(كـاربـه جـايـى رسـيـده بـود كـه حـتـّى بـعـضـى از ايـادى دسـتـگـاه خـلافـت ، نـبـوت را (درمـقابل خلافت ) زير سؤ ال مى بردند. دركتابها آمده است كه خالدبن عبدالله قسرى كه يكى از دسـت نـشـانـدگان بسيار پست و دنى بنى اميه بود، مى گفت : خلافت از نبوت بالاتر است . اسـتـدلالى هـم كـه مـى كـرد ايـن بـود: ( اَيُّهـُمـا اَفـْضَلُ؟ خَليفَةُ الرَّجُلِ فى اَهْلِهِ اَوْ رَسُولُهُ اِلى اَصْحابِهِ). شما يك نفر را جانشين خودتان درميان خانواده تان مى گذاريد، اين به شما نزديكتر اسـت ؟ يـا آنـكـسى كه به وسيله او پيامى براى كسى مى فرستيد؟ خوب ، پيداست آن كسى كه درخـانـواده خـودتـان مى گذاريد و خليفه شماست ، نزديكتر به شماست . پس خليفه خدا (خليفة رسـول الله هـم نـمـى گـفـتـنـد، مـى گـفـتـنـد: خـليـفـة الله ) بـالاتـر ازرسـول الله اسـت . ايـن را خـالدبـن عـبدالله قسرى مى گفت و لابد ديگران هم مى گفتند. من در اشـعـار شـعـراى دوران بـنـى امـيـه وبـنـى عـبـاس كـه فـحـص كـردم ، ديـدم از زمـان عـبـدالمـلك .(80) تعبير (خليفة الله ) در اشعار تكرار شده است .).(81)
همين خالدبن عبدالله قسرى در توجيه افضل بودن خليفه بر پيامبران مى گويد:
شـمـا چـگـونـه بـه فـضـيـلت خـليـفـه عـلم پـيـدا نـمـى كـنـيـد در حـالى كـه ابـراهـيـم خـليـل (عـليـه السـلام ) از خـداونـد آب خواست و خداوند به او آب شور داد ولى خليفه از خدا آب طـلبـيـد وخداوند به او آب شيرين و گوارا داد. (منظور او از آب شور چشمه زمزم و ازآب شيرين چـاهـى بـود كـه وليد بن عبدالملك خليفه اموى ـ معاصر امام سجاد وامام باقر عليهماالسلام ـ در حجون مكه كند و آب آن شيرين بود. آب آن چاه را در حوضى كنار زمزم مى ريختند تا برترى آن بر زمزم آشكار شود.).(82)
سيوطى در شرح زندگى يزيدبن عبدالملك ـ خليفه معاصر امام باقرعليه السلام ـ مى نويسد كـه چـهل نفر ازبزرگان درحضور خليفه شهادت دادند كه : (ما عَلَى الْخُلَفاءِ حِسابٌ وَلا عَذابٌ) خلفا هيچ محاسبه اى ندارند و (در قبال خطاها و گناهانشان ) عذاب نمى شوند..(83)
ايـنـهـا نـمـونـه اى از سـخنان حاكمان وعالمان دربارى جامعه اسلامى آن روز بود. اينان كسانى بـودنـد كـه جـهت فكرى و سياسى مردم را مشخص مى كردند. تحريف چنان جاى خود را باز كرده بـود كـه آدمـهاى فاسد، مخمور، كثيف و پليدى چون عبدالملك ، وليد، هشام و... به راحتى خود را (خـليـفـة الله )، (امام ) و... مى ناميدند وشعراى دربارى متملق و چاپلوس نيز براى رسيدن به متاع ناچيز دنيوى در اشعار خود، آنان را به اين نام مى خواندند. در اين بين فقط شيعيان بودند كـه در حـد تـوان در بـرابـر ايـن سـيـاسـت حـاكـم مـقـاومـت مـى كـردنـد. بـه عـنـوان مثال كُثَيِّر از شعراى شيعى دوره عبدالملك است . روزى خدمت امام باقر عليه السلام رسيد و امام به توبيخ از او سؤ ال كرد: عبدالملك را مدح كرده اى ؟!
كـثـيـر مـى گـويـد: اى پـسـر رسـول خدا، او را با عنوان (امام الهدى ) كه مدح نكردم ، بلكه با عـنـوانـهـايـى هـمـچـون شـيـر، خـورشـيـد، دريـا، كـوه واژدهـا مـدح كـردم و حـال آن كه شير حيوانى درنده ، خورشيد موجودى بى جان ، دريا موات ، اژدها جنبنده اى بدبو و كوه سنگهايى كر بيش نيستند..(84)
معرفى امام
بـاتوجه به اين تحريفات برامام سجاد و امام باقر عليهم السلام لازم بود كه مساءله امامت را كه يا از ذهنها دور مانده و يا اينچنين بد معرفى شده است ، براى مردم تشريح و بازسازى كنند و معلوم گردانند كه امامت يعنى چه ؟ كى بايد امام باشد؟ امام چه شرايطى دارد؟ و در مرحله بعد مصداق واقعى امام رامشخص كنند و مردم را به امامت خويش بخوانند.
در دوره امـامـت سـجـاد(ع )، خـفـقـان شـديـدى حـاكـم بـود ولى امـام (ع ) بـا بيان حقايق امامت براى نزديكان و شيعيان خود و نيز با زبان دعا وفعاليتهاى ديگر توانستند جمع بسيارى را با امامت وامام آشنا سازند. از جمله بيانات امام سجاد عليه السلام ، بياناتى است كه درآنها به معرفى امام بعد از خود پرداخته است از جمله :
الف ـ عـمر فرزند امام سجاد نقل مى كند: پدرم هميشه برادرم را با لقب (باقر) خطاب مى كرد. روزى پـرسـيـدم : پـدرجـان چـرا او را بـاقـر مـى نـامـى ؟ پـدرم تـبـسـمـى كـرد و حـال آنكه قبل از آن او را خندان نديده بودم . بعد سجده اى طولانى كرد و در سجده خود مكرّر مى فـرمـود: خـدايـا تـو را شـكـر بـه خـاطـر نـعـمـتـهـايـى كـه بـه مـا اهل بيت عطا فرمودى . بعد خطاب به من گفت : فرزندم ،امامت بعد ازمن تا قيام قائم عليه السلام كه زمين را ازعدل و داد پر مى كند، در نسل اوست . او امام ، پدر امامان ، معدن حلم و جايگاه علم است وعلم را مى شكافد و... ..(85)
ب ـ حـسـيـن فـرزنـد امـام زيـن العابدين (ع ) گويد: مردى از پدرم درمورد تعداد امامان پرسيدو پـدرم درجـواب فـرمـود: دوازده نـفـرنـد كه هفت نفر از آنان از صلب اين فرد است و دست بر كتف برادرم محمد نهاد..(86)
ج ـ هـنـگـامـى كه ساعات آخر عمر امام سجاد(ع ) رسيد، آن حضرت به فرزندش امام باقر عليه السـلام فـرمـود: ايـن صـنـدوق را بـه مـنـزل خـود بـبـر. آن صـنـدوق را بـه كـمك چهار نفر به مـنـزل بـردنـد. بعد از وفات امام ، برادران به حضرت باقر عرض كردند كه سهم ما را از آن صندوق بده . امام فرمود: شما درآن سهيم نيستيد، اگردرآن سهيم بوديد، پدرم آن را به من نمى داد. درآن صندوق سلاح رسول خدا وكتابهايش بود..(87)
د ـ زهـرىّ گـويـد بر امام سجاد وارد شدم درحالى كه آن بزرگوار درمرض وفات بود... پس فـرزنـدش مـحـمـدبـن عـلى وارد شـد وامـام با او مدتى نجوا كرد و شنيدم كه او را به حُسن خلق سفارش مى فرمود. من كه احتمال رحلت آن بزرگوار را مى دادم گفتم : اگر امر الهى بر وفات شـمـا باشد، به چه كسى رجوع كنيم ؟ امام فرمود: اى اباعبداللّه به اين فرزندم ـ وامام باقر عـليـه السـلام رانشان داد ـ او وصىّ من ، وارث من ، ظرف علم من و معدن علم و شكافنده علم است ... گـفـتم : اى پسر رسول خدا، چرا فرزند بزرگت را وصّى خود قرار نمى دهى ؟ امام فرمود: اى ابـاعـبـداللّه ، امـامـت بـه كـوچـكـى و بـزرگـى نـيـسـت (و دراخـتـيـار مـا هـم نـمـى باشد) اينچنين رسول خدا با ما عهد كرده و در لوح و صحيفه ترتيب امامان را چنين يافته ايم .
گفتم : اى پسر رسول خدا، بنا به عهد رسول خدا، تعداد امامان چند نفر است ؟
حضرت فرمود: اسامى امامان را در لوح و صحيفه دوازده نفر يافته ايم كه آنها را به نام خود و نـام پـدرانشان ونام مادرانشان نوشته اند. بعد حضرت فرمود: هفت نفر از اوصيا از فرزندان و نسل اين فرزندم هستندكه مهدى عليه السلام در بين آنان است ..(88)
اقدامات امام باقر درمعرفى امامت و امام
بـا تـوجـه بـه تحريفاتى كه در زمينه مفهوم و مصداق امامت صورت گرفته بود، شناساندن مـفـهـوم اصـيل و مصداق حق امامت لازم و ضرورى بود و امام باقر عليه السلام در راستاى اقدامات پـدر بـزرگـوارش بـه تـبـيـيـن ايـن مـفـهـوم عـالى ومـعـرفى مصداق آن همت گماشت كه در بحث فـعـاليـتـهـاى فرهنگى امام بحث خواهد شد و دراينجا بيانات آن بزرگوار و استدلالهاى ايشان درمعرفى خود به عنوان امام را مطرح مى كنيم .
1ـ اسـتـدلال بـا تـوجـه بـه افـضـل و اعـلم بـودن : از آنـجـا كـه امـام بـايـد اعـلم وافـضـل افـراد بـاشـد، بـلكـه بايد علم امام علم خدايى وافاضى باشد، امام باقر(ع ) همچون ديـگـر امـامـان درعـمـل ثـابـت كـرد كـه هيچكدام از علما و فضلا درعلم وهيچ فضيلت ديگرى با او قـابـل قـيـاس نـيـسـتـنـد، پـس بـر همه لازم است كه به درخانه او رجوع كنند و دستورالعملهاى مـربـوط بـه ديـن و دنـيـاى خود را از او كسب كنند. در بعضى از بيانات ، امام با توجه به اين اصل مى فرمايد:
(نَحْنُ خَزَنَةُ عِلْمِاللّهِ وَنَحْنُ وُلاةُ اَمْرِاللّهِ بِنافَتَحَالاِْسْلامَ وَ بِنايَخْتِمُهُوَمِنّا تَعَلَّمُوا)
ما خزانه داران علم خدا و متوليان امر خدا هستيم . اسلام به ما آغاز شد و به ما ختم مى شود واز ما علم آموختيد..(89)
در كلام ديگرى مى فرمايد:
(وَاللّهِ اِنّا لَخُزّانُ اللّهِ فى سَمائِهِ وَفى اَرْضِهِ لا عَلى ذَهَبٍ وَ لا عَلى فِضَّةٍ اِلاّ عَلى عِلْمِهِ)
مـا خـزانـه داران خـدا درآسـمـان و زمـيـنـيـم امـانـه خـزانـه هاى طلا يا نقره ، بلكه خزانه هاى علم .(90)
جـلوه هـاى اين علم خدايى در آشنايى امام به زبانهاى گوناگون ، علم به زبان حيوانات ، علم بـه حـوادث پـنـهـان و اسـرار و ضماير انسانها و علم به حوادث آينده ظاهر مى شود واينها همه نشان از اتصال امام به منبع غيب و علم مطلق است ..(91)
2ـ بـشـر بـراى پيمودن راه هدايت ، احتياج به رهبر دارد و رهبرى و هدايت از شؤ ون امام است . هر كـس غـيـر از امـام خـودش مـحـتـاج بـه رهـبر است و كسى كه خود محتاج رهبر است نمى تواند رهبر بـاشـد. رهـبـرى شـايـسـتـه كسى است كه خود هدايت شده باشد ومحتاج هدايت ديگران نباشد. اين اصل عقلى در قرآن شريف چنين تقرير شده است :
(اَفـَمـَنْ يـَهـْدِى اِلَى الْحـَقِّ اَحـَقُّ اَنْ يـُتـَبَّعْ اَمَّنْ لا يـَهـِدّى اِلاّاَنْ يـُهـْدى مـا لَكـُمْ كـَيـْفـَ تَحْكُموُنَ).(92)
آيـا كـسى كه به حق هدايت مى كند شايسته پيروى شدن است يا كسى كه خودش تا هدايت نشود، راه نمى يابد؟ شما را چه مى شود؟ چگونه حكم مى كنيد؟
امام باقر عليه السلام با تكيه بر همين استدلال مى فرمايد:
(بـَلِيَّةُ النـّاسِ عـَلَيـْنـا عـَظـيـمـَةٌ اِنْ دَعـَوْنـا هـُمْ لَمْ يـَسـْتـَجـيـبـُوا لَنـا وَاِنْ تَرَكْناهُمْ لَمْ يَهْتَدُوا بِغَيْرِنا).(93)
ايـن ابـتلا و گرفتارى مردم بر ماسنگين است كه اگر آنان را (به هدايت خويش ) بخوانيم ما را اجابت نمى كنند و اگر واگذاريمشان به وسيله غير ما هدايت نمى شوند.
3ـ استدلال سوم امام ، مانند احتجاج امام على (ع ) با قريش است . امام مى فرمايد:
(عـرب ادعـا كـرد كـه بـر عـجـم برتر است ووقتى عجم علت پرسيد، جواب داد: چون محمد صلى الله عـليـه وآله از عـرب اسـت و قـريـش خـود را بـرتـر از ديـگـر قـبـايـل عـرب دانست به اين استدلال كه محمد(ص ) از قريش بود. اگر اين قوم در اين حرف خود صـادقـنـد پـس بـايـد بـپـذيـرنـد كـه مـا بـر مـردم فـضـيـلت داريـم چـون مـا نـسـل پـيـامـبـريـم و اهـل بـيـت و عـتـرت خـاصـه او يـيم و كسى در اين فضيلت با ما شريك نيست .).(94)
ادامه دارد...