برخي گفتهاند، اين كه
امام خميني(ره) سخن صريحي درباره دكتر شريعتي و آثارش نگفتهاند دليل براين
است كه امام مخالفتي نداشتهاند. اين سخن نميتواند درست باشد، زيرا گاهي
مطلبي را رهبر صلاح نيست بگويد ولي فردي در رده بعدي بايد بگويد، و بالعكس.
چنان كه امروز هم همينطور است.
بقيه در ادامه
آنچه از آن تحت عنوان جدايي استاد مطهري و دكتر شريعتي ياد ميشود در بستر حسينيه ارشاد معنا يافت و محقق شد. اين مؤسسه از مشكلاتي كه از ناحيه «ناصر ميناچي» به وجود ميآمد، رنج ميبرد اما چون غرض استاد مطهري از تأسيس آن، نشر حقايق و معارف اسلامي بود، ارائه افكار التقاطي در آن ميتوانست بزرگترين آسيب در مسير حركت آن باشد.
در سال 1346 مؤسسه حسينيه ارشاد توسط استاد مطهري و با همكاري مرحوم محمد همايون و مرحوم حجتالاسلام شاهچراغي و ناصر ميناچي بنياد گذاشته شد. اين مؤسسه پايگاه خوبي بود براي كار فرهنگي موردنظر استاد و آشنا كردن مردم بخصوص نسل جوان با اسلام راستين و اين پايگاه به پايگاههاي ديگر استاد اضافه شد. نامههاي استاد درباره مسائل حسينيه ارشاد نشان ميهد كه استاد شهيد ميخواستهاند مؤسسه حسينيه ارشاد را به صورت يك مؤسسه فرهنگي در سطح بالا درآورند به طوري كه حوزه و دانشگاه در حيرت بمانند. در واقع استاد شهيد، حسينيه را به صورت يك محيط مناسب براي كار ميخواستند و به آينده درخشان و نتايج شگفت آن كه قطعاً زمينه ظهور نهضت اسلامي ميشد سخت دل بسته بودند، اما ناصر ميناچي كه به دنبال ايجاد يك مؤسسه پر سروصدا و جنجالي اما توخالي و نه يك مؤسسه پربار و مؤثر بود، با سياستهاي خام و شايد هماهنگ شده با ساواك، اين مؤسسه را كه استاد شهيد زحمت فراواني براي تأسيس آن كشيده بودند و مؤسس واقعي آن به شمار ميرفتند در سراشيبي سقوط قرار داد و سرانجام در سال 1350 از سوي رژيم شاه تعطيل شد.
در مجموعهاي تحت عنوان «سرگذشتهاي ويژه از زندگي استاد شهيد مطهري به روايت جمعي از فضلا و ياران كه توسط مؤسسه نشر و تحقيقات ذكر منتشر شده است، رهبر انقلاب نيز در سخناني به غرض تأسيس مؤسسه و نحوه شكلگيري ارتباط با دكتر شريعتي اشاره دارند:
«... اما مسئله شركت ايشان [استاد مطهري] در حسينيه ارشاد نبايد گفت «شركت» بايد گفت «مؤسس»؛ ايشان مؤسس ارشاد است. آن وقتي كه در تهران جلسات مذهبي درست و حسابي و منظمي نبود، چند نفر به فكر افتادند كه يك كار اين جوري بكنند. عنصر اصلي هم آقاي مطهري بود و آقاي همايون كه باني مالي آنجا بود جزو پيشقدمان اين كار بودند.چند نفري نشستند و زميني را كه كمي بالاتر از محل كنوني حسينيه بود در نظر گرفتند و چادري زدند و ديوار مختصري دورش كشيدند واين شد حسينيه ارشاد و از گويندگان دعوت كردند.
از جمله كساني كه دعوت شد آقاي محمدتقي شريعتي بود كه آن وقت ايشان به تهران آمده و ساكن شده بود. سال 45 بود كه ايشان يكي دو سالي در تهران سخنراني ميكرد.از ايشان، آقاي مطهري دعوت كردند و خيلي هم ترويج كردند. ايشان در آنجا سخنراني كردند و خود آقاي مطهري هم در سال 46 در آنجا سخنراني داشتند.مرحوم شريعتي مريد آقاي مطهري بود. يعني مريد علمي و فكري آقاي مطهري بود و اين را من خودم از مرحوم شريعتي شنيده بودم و شايد بارها شنيده بودم.او در پي اختلاف با آقاي مطهري نبود كما اينكه آقاي مطهري هم در پي اختلاف به معناي شخصي با مرحوم شريعتي نبود. البته چرا، اختلاف فكري داشتند و يك سري اعتراضهايي را مرحوم مطهري بر شريعتي داشت كه آن اختلافها در اواخر برملا هم شده بود و آن ايرادها را ايشان گاهي در اينجا ميگفتند.»در سال 46 كتاب «محمد خاتم پيامبران» مطرح شد و به مناسبت آن كتاب، آقاي مطهري از عدهاي خواستند مقاله بنويسند كه از جمله آنها مرحوم دكتر شريعتي بود. دكتر هم تازه دو سال بود كه از فرانسه برگشته بود. ابتدا مشهد بود و در آنجا با گمنامي معلمي ميكرد. آقاي مطهري ايشان را ديده و خيلي از او خوشش آمده بود. يك جوان خوب كه خيلي هم هوشمند و با استعداد و نكته سنج و عميق بود. انصافاً يك كسي مثل آقاي مطهري از يك شخصي مثل شريعتي طبعاً خيلي خوشش آمده و از ايشان هم خواسته بود كه يك چيزي بنويسند.
* روند نزولي نظر استاد مطهري درباره مرحوم شريعتي
اصولاً نظر استاد شهيد آيتالله مطهري درباره مرحوم دكتر علي شريعتي يك سير نزولي داشته و همواره به يك نحو نبوده است. شايد اولين شخصيتي كه به هنرمندي و قدرت بيان دكتر شريعتي پي برد استاد مطهري بود؛ در يكي از جلسات «كانون نشر حقايق» در مشهد. آن زمان مقارن بود با تأسيس حسينيه ارشاد در تهران و استاد مناسب ديدند كه از دكتر در برنامههاي حسينيه ارشاد استفاده شود، لهذا ايشان و پدرشان را براي همكاري در حسينيه ارشاد دعوت كردند و در مقابل برخي مخالفين چنين استدلال ميكردند كه جوانان در اين اوضاع و احوال و با تبليغاتي كه رژيم شاه عليه روحانيت كرده است، حرف افراد اروپا ديده و با ظاهر امروزي را بهتر قبول ميكنند، لهذا بايد از اين افراد هم استفاده شود. برخي، دعوت استاد از دكتر را نقطه ضعف و اشتباهي از ناحيه استاد شمردهاند، معتقدند استفاده از افرادي كه تحصيلاتشان در اروپا بوده و ظاهري غيراسلامي دارند به مصلحت نيست. ولي از نظر نگارنده، اين امر از نقاط قوت استاد شهيد بوده است كه ايشان به صرف اينكه تحصيلات دكتر در اروپا بوده و او مثلاً كراوات ميزند و ريش خود را ميتراشد وي را طرد نكرده و خواستهاند از او در حد تخصص وي به نفع اسلام و جذب جوانان به سوي اسلام بهرهبرداري كنند با اين ديد كه وي همواره در ارتباط با ايشان و تحت كنترل ايشان است. به علاوه اين امر حاكي از وجود روحيه كار دسته جمعي و نه تكروي، در استاد مطهري است. ولي همواره افرادي پيدا ميشوند كه هدفهاي ديگري دارند و همين كه يك نفر محبوبيت پيدا كرد سعي ميكنند از او به صورت ابزاري در راه اهداف خود استفاده كنند؛ و متأسفانه در مورد دكتر شريعتي چنين حادثهاي اتفاق افتاد. افرادي كه هيچ اعتقادي به روحانيت نداشتند و بلكه كينه آن را در دل داشتند و بدبختانه عضو هيأت مديره حسينيه ارشاد بودند، همين كه احساس كردند كه با وجود دكتر ديگر مشكل جمع كردن جمعيت ندارند و نياز چنداني به روحانيت نيست، شروع كردند به كارشكني در مقابل اهداف مؤسس حسينيه يعني استاد مطهري و كار را به جايي رساندند كه مانع ارتباط دكتر با استاد شهيد بودند و سرانجام نيز كه استاد احساس كردند كه قضيه مشكوك شده است و نام ايشان هست در حالي كه از بسياري از كارهايي كه در حسينيه انجام ميشود اطلاع ندارند و علما و مردم ايشان را مسئول ميشناسند، از عضويت خود در هيأت مديره حسينيه ارشاد استعفا داده و به طور كلي از اين مؤسسه كنارهگيري كردند.
خود استاد مطهري درباره استفاده از اين طبقه ـ كه امروز نيز وجود دارند ـ در نامههاي مذكور چنين اظهارنظر كردهاند:
«در حال حاضر خوشبختانه طبقهاي نو به وجود آمدهاند كه از طرفي در فرهنگ جديد غربي پرورش يافتهاند و از طرف ديگر مطالعات و علايق اسلامي دارند و اسلام را با معيارهاي جديد عرضه ميدارند و طبعاً مورد استقبال نسل جوان كه بالفطره مسلماناند و از طرف ديگر مجذوب معيارهاي غربي ميباشند، قرار ميگيرند. درباره اين طبقه كه در حال تكثير و افزايشاند نيز نظريات افراطي و تفريطي ابراز ميشود و مكرر نظر مرا در اين موضوع خواستهاند. اين بنده لازم ميدانم نظر خود را درباره اين موضوع از نظر روابط حسينيه با اين طبقه ابراز دارم، زيرا اين طبقه امروز به صورت يك مسئله اجتماعي درآمدهاند.
من با استفاده از اين طبقه موافق مشروطم. در گذشته مؤسسه حسينيه ارشاد با پيشنهاد و موافقت اينجانب از وجود اين طبقه استفاده كرده است. اين طبقه ميتوانند حلقه ارتباط فرهنگ غربي و فرهنگ اسلامي واقع شوند ولي مشروط به اينكه برنامههايي كه به وسيله اين طبقه اجرا ميشود، تحت نظارت و كنترل دقيق افرادي باشد كه در فرهنگ اسلامي پرورش يافتهاند و در علوم اسلامي اعم از تفسير و فقه و اصول و كلام و فلسفه و ادبيات تخصص يافتهاند و اگر اين نظارت به طور دقيق و جدي صورت نگيرد، زيان اينگونه افراد و برنامههايي كه اجرا ميكنند، از سودش بسي بيشتر است.»
آغاز آشنايي جدي استاد با دكتر شريعتي، مطالعه مقاله «هجرت تا وفات پيغمبر» بود كه تحسين استاد را برانگيخته و موجب شده بود ايشان تعابير بلندي نسبت به دكتر به كار ببرد.
رهبر انقلاب در خاطراتشان در اين زمينه ميگويند:
يك مقاله مفصلي مرحوم دكتر نوشت از «هجرت تا وفات پيغمبر» و همچنين بخشي از «سيماي محمد(صلياللهعليهوآله)» را كه من در جريان اين تبادل مقاله بودم. يعني دكتر مشهد بود و آقاي مطهري تهران بود. من هم ميرفتم مشهد و برميگشتم قم. گاهي در [جريان] تبادل اين مقالهگيري و مقاله دهي به صورت پيغام يكي دو دفعهاي قرار گرفتم.
مرحوم مطهري وقتي كه مقالات دكتر را ديد خيلي خوشش آمد مخصوصاً از مقاله «سيماي محمد(صلياللهعليهوآله)».
ايشان به من گفت كه من سه بار اين مقاله را خواندهام. از بس ايشان خوشش آمده بود از قلم شيرين و شيواي مرحوم دكتر موجب شد كه ايشان از دكتر دعوت كند كه سخنراني هم بيايد و دكتر گهگاهي ميآمد حسينيه، سخنراني ميكرد؛ خيلي كم.
تا سال 49 آمد و رفت دكتر از اين سال در حسينيه ارشاد به دو ماه يك بار يا سه ماه يك بار رسيد كه ايشان ميآمد و يك سخنراني ميكرد.
باري، طبعاً در آن دوره، نظر استاد شهيد درباره مرحوم دكتر، نظري مثبت و اميدوار به آينده بوده است. در اينجا مناسب است كه متن نامهاي از استاد شهيد مطهري به مرحوم دكتر شريعتي را كه در آن از وي خواسته شده است كه مقالهاي درباره زندگاني پيغمبر اكرم براي كتاب محمد (ص) خاتم پيامبران بنگارد و حاكي از علاقه استاد به دكتر و اميدواري ايشان به آينده وي است، بياوريم. نكتهاي كه در اينجا قابل ذكر است اين است كه برخي افراد در مقام تبيين نظر استاد مطهري درباره دكتر شريعتي صرفاً به متن اين نامه استناد كرده و خواننده را گمراه ميكنند، ولي همانطور كه قبلاً ذكر شد، واقعيت اين است كه نظر استاد درباره مرحوم دكتر وآثارش يك سير نزولي داشته است كه از اظهارنظرها و نامههاي ديگر استاد هويدا است.
برادر عزيز دانشمندم جناب آقاي علي شريعتي
قلب خود شما گواه است كه چه اندازه به شما ارادت ميورزم و به آينده شما از نظر روشن كردن نسل جوان به حقايق اسلامي اميدوارم. خداوند مثل شما را فراوان فرمايد. انتظار ميرفت كه قبل از مهر سفري به تهران بفرماييد و دوستان و ارادتمندان را دلشاد نماييد؛ متأسفانه اين توفيق براي دوستان حاصل نشد. به هر حال ما سلامت و سعادت و موفقيت بيشتر شما را از خداوند متعال مسألت داريم.
چندي پيش ابوي مكرم حضرتعالي و سرور عزيز ما جناب آقاي شريعتي برحسب تقاضاي اينجانب نامهاي به حضرتعالي مرقوم داشتند و نوشتند كه قرار است به مناسبت چهاردهمين قرن بعثت رسول اكرم صلياللهعليهوآلهوسلم كتابي تأليف شود كه از نظر معرفي شخصيت رسول اكرم مفيد باشد و تا حد امكان روي آن كار بشود. رفقا مجموعاً بيست موضوع براي آن كتاب درنظر گرفتند كه البته ليست آن خدمتتان فرستاده خواهد شد. سه موضوع ازآن بيست موضوع مربوط است به تاريخ زندگي آن حضرت از ولادت تا بعثت و از بعثت تا هجرت و از هجرت تا وفات. يعني در سه بخش. بخش اول و دوم را آقاي دكتر سيد جعفر شهيدي به عهده گرفتند كه البته لياقت اين كار را دارند و بخش سوم آن را كه از دو بخش اول مهمتر است براي حضرتعالي در نظر گرفتيم و شايد قسمت اصلي و اساسي كتاب با توجه به نويسندگان مبرز و لايقش همين سه بخش باشد. قهراً بخش سوم مفصلتر خواهد بود.
هرچند بنا هست كه مجموعاً هر بخش از سي چهل صفحه تجاوز نكند اما به عقيده من بخش مربوط به حضرتعالي اگر پنجاه صفحه هم شد مانعي ندارد. مسلماً جزئيات را نميشود در پنجاه صفحه گنجاند ولي ما از ذوق و ابتكار و حسن انتخاب حضرتعالي انتظار داريم كه به طور فشرده و در عين حال روشن همه نكات روشن آن قسمت از زندگي حضرت را مرقوم فرماييد و مخصوصاً قسمتهايي كه كمتر مورد توجه ديگران است با نظر روشنبين خود آنها را بشكافيد. از قبيل عللي كه منتهي به هجرت شد و فايدهاي كه رسول اكرم از ايجاد مركزي در خارج مكه به نفع اسلام برد و همچنين طرز رفتار اسلام و رسول اكرم با اتباع ساير مذاهب و طرز حكومت و سيستم اداره مسلمين از جنبههاي سياسي و اجتماعي و غيره، تربيت اجتماعي مسلمين، تحليلي از نامهها و پيامهاي آن حضرت به سران جهان آن عصر و امثال اين مسائل كه خود شما بهتر ميدانيد، بنده احتمالاً تا دو هفته ديگر به مشهد خواهم آمد و پس از يك شب توقف به فريمان خواهم رفت.
اميدوارم توفيق زيارت حضرتعالي را پيدا كنم. همه دوستان را سلام برسانيد. والسلام عليكم.
مرتضي مطهري 30/7/1346
پس ازتحولات حسينيه ارشاد و نيز انتشار برخي آثار دكتر شريعتي، نظر استاد شهيد درباره مرحوم دكتر از اوجي كه در نامه فوق مشهود است تنازل كرد ولي براي آن كه رژيم شاه بهره برداري نكند استاد شهيد هيچگاه علناً به اظهارنظر نپرداخت بلكه اميدوار بود كه وي را به اصلاح آثارش ترغيب نمايد و تا حدي نيز موفق شدند و وي به اشتباهات خود اعتراف كرد و قول اصلاح آنها را نيز داد اما آنها كه ميخواستند از وضع به وجود آمده بهرهبرداري كنند مانع ايجاد ميكردند و سرانجام وي در 29 خرداد 1356 در بيمارستاني در لندن دارفاني را وداع گفت. طرفداران متعصب او و بيشتر، آنها كه ميخواستند به بهرهبرداري خود ادامه دهند، سعي كردند كه رحلت او را به گردن ساواك بيندازند و وي را «شهيد» بنامند، ولي نتيجه كالبدشكافي كه توسط پزشكان معالج به عمل آمد اين بود كه وي به مرگ طبيعي درگذشته است. استعمال بيش از حد سيگار و فشارهاي روحي، از عوامل رحلت ذكر شده بود.
* استعفاي شهيد مطهري از حسينيه
شايد بتوان ادعا كرد كه دوران اداره حسينيه ارشاد، سختترين دوران زندگي استاد مطهري بوده است و اين مطلب را نامههاي استاد – كه در پايان همين كتاب آمده است- به خوبي نشان ميدهد. به عنوان نمونه استعفانامه و نامه ديگري از نامههاي مذكور در اينجا قابل اشاره است:
دوست بزرگوار جناب آقاي همايون ادام الله ايامه
استعفانامه خود را بدون آن كه قبلاً با حضرتعالي در ميان بگذارم ضميمه اين نامه خدمتتان فرستادم. از لحن تند و انتقادات صريحي كه در متن استعفانامه آمده مرا خواهيد بخشيد. ميدانم تمام رفقا از اين كه اينچنين صراحت به كار بردهام ناراحت خواهند شد، ولي عمداً خواستهام همه را ناراحت كنم، زيرا خواستهام طوري بنويسم كه راه برگشت را بر خودم مسدود كنم و به اصطلاح پلهاي پشت سر خود را خراب كردهام. طوري نوشتهام كه شايد بتوانم با ناراحت كردن عموم رفقا زودتر به هدفم كه قبول استعفاست نايل گردم و براي هميشه از همكاري با كسي كه دائماً جانم را رنجه ميدهد راحت گردم. به هرحال اميدوارم مرا ببخشيد. همه رفقا و دوستان را سلام برسانيد.
مرتضي مطهري
27/10/47
جناب آقاي محمد همايون رئيس محترم هيأت مديره حسينيه ارشاد
اين بنده با عرض نهايت سپاسگزاري از محبتهاي بيشائبه شخص حضرتعالي و با آگاهي كامل از كمال صفا و خلوصنيت و علو همت آن جناب كه باني و مؤسس واقعي مؤسسه اسلامي حسينيه ارشاد ميباشيد، با كمال معذرت در اين هنگام كه يكي از پيشبينيهاي صريح اينجانب به وقوع پيوسته استعفاي خودم را از عضويت در هيأت مديره حسينيه ارشاد تقديم ميدارم. براي اين بنده ترديدي باقي نمانده كه روش خودسرانه و تصميمات فردي آقاي ناصر ميناچي اين مؤسسه را به سقوط قطعي خواهد كشاند و اميدهايي را كه در نسل جوان به وسيله اين مؤسسه به وجود آمده تبديل به نوعي سرخوردگي و بلكه بدبيني به هر مؤسسه ديني خواهد كرد.
شك ندارم كه هدف شخص مزبور با هدفهاي پيشبيني شده در اساسنامه و با منويات مؤسس نيكوكار مؤسسه و ساير نيكوكاراني كه به نحوي افتخار خدمت در آن مؤسسه را دارند كمال مباينت را دارد. مخالفتها و كارشكنيهاي معزي اليه با هرگونه تقسيم مسئوليت و نظم داخلي و با هر اقدام مفيد و عميق در سطح احتياجات طبقات تحصيلكرده و تمايل شديد او به اين كه مؤسسه را به صورت يك مؤسسه جنجالي و توخالي درآورد، دليل روشني بر اين مدعاست و چون اين بيماري را علاجناپذير ميدانم يگانه خدمتي كه به هدف اين مؤسسه ميتوانم بنمايم اين است كه از همگامي و همكاري با معزياليه براي هميشه خودداري كنم و آن را اعلام نمايم. در عين حال اميدوارم كه باطن اسلام و حسن نيت باني مؤسسه و همكاران نيكوكار مؤسسه بر انديشههاي اهريمني فائق آيد و خداوند اين مؤسسه را با عنايت خاص خود از گزندهاي شيطاني محفوظ بدارد. خواهشمندم اين استعفا را صددرصد تمام شده تلقي كرده و از مراجعه مجدد به اينجانب كه موجب شرمساري خواهد بود خودداري فرماييد. اگر لازم است مستقيماً استعفاي خود را به مقامات قانوني ابلاغ نمايم اطلاع دهيد تا سريعاً اقدام شود. ضمناً نظر به مسئوليتي كه شخصاً در مقالات كتاب محمد خاتم پيامبران برعهده گرفتهام اكنون كه مقدمات چاپ جلد دوم اين كتاب فراهم شده و هفته آينده شروع خواهد شد، بر چاپ آن نظارت خواهم كرد. موفقيت آن جناب و ساير همكاران نيكوكار را از خداوند متعال مسألت دارم. والسلام عليكم و رحمه الله و بركاته.
مرتضي مطهري
27/10/47
* علل استعفاي اينجانب مرتضي مطهري
1- بنده فكر كرده و حساب شده استعفانامه خود را نوشتهام، يعني دليل دارم.
2- كناره گيري از شركت در يك كاري دليل بر نوعي خصومت و كدورت شخصي نيست، بلكه فقط دليل بر عدم امكان همكاري است.
3- به عقيده بنده با وضع موجود امكان همكاري با آقاي ميناچي وجود ندارد به چند دليل:
الف- طرز تفكر و هدف ما با ايشان در حسينيه و قهراً نوع كارها كه وسيله وصول به هدفهاست متفاوت است؛ ما ميخواهيم اينجا را در يك سطح عالي اسلامي درآوريم كه جوابگوي نيازهاي فكري امروز و آينده باشد و ايشان ميخواهد اينجا را به صورت يك محيط تشريفات ظاهري و با جنجال و هياهو و شور و واويلا، اداره كند؛ ايشان عملاً طرفدار اقناع كاذب احساسات است و با اين كه اينجا با منطق سر و كار داشته باشد، مخالف است و در راه آن كارشكني ميكند و تنها همين براي اين كه ما از هم جدا شويم كافي است.
ب- دليل دوم بر عدم امكان همكاري، تمايل شديد ايشان است به اين كه تمام كارها را شخصاً و بدون مداخله كسي ديگر اداره كنند و شور و مشورت در نظر ايشان نظير شور و مشورت مجلس شوراي ملي است كه يك تشريفات بيروح بيش نيست. بنده با اين كه تمام كارها از استخدام، دفتر و حساب و كتاب، چك و امضا، اداره جلسات، تعيين خطيب و واعظ، مصاحبه تلويزيوني، رپرتاژ روزنامه و غيره همه در اختيار يك فرد باشد، مخالفم و آن را موجب سقوط قطعي مؤسسه ميدانم.
ج- يكي از خصوصيات اخلاقي ايشان، بلكه يكي از هنرهاي بارز ايشان، صنعت «جوركردن» است؛ يعني هر حادثه غلط و هر اشتباهي را هميشه با يك قدرت فراواني توجيه ميكند و برايش دليل «جور» ميكند.
بديهي است كه هرگز از حرف راست نميشود براي هر مطلبي «جور» كرد. اين است كه منطق ايشان هميشه مملو از اكاذيب و مجعولات است و اين براي كسي كه ميخواهد در اداره يك مؤسسه مذهبي دخالت داشته باشد عيب بزرگ بلكه تبليغي است بر ضد اسلام.
د- متأسفانه عيب ديگر ايشان عدم تحفظ بر اسرار است. گفتوگوهاي سرّي و اطلاعات مخفيانه را كه سرّ مصون افراد است و يا سرّ جلسه است بدون توجه در اختيار طرف قرار ميدهد. به همين دليل بنده در حضور ايشان اگر نظر خاصي درباره برنامه شخص خاصي داشته باشم و نخواهم فاش شود هرگز اظهار نخواهم كرد و حال آن كه يك شرط همكاري راز نگهداري است.
هـ- از نظر ايشان حيثيت افراد هيچگونه احترامي ندارد. رعايت احترامات افراد را به هيچ وجه نميكنند. غالب افرادي كه براي همكاري دعوت ميشوند به واسطه بعضي برخوردهاي سرد ايشان دلسرد ميشوند.
و- بيپروايي عجيب ايشان در نزديك كردن مؤسسه به مؤسسات دولتي، همچنانكه از مصاحبه تلويزيوني، ملاقات با عصار، رپرتاژ اطلاعات، تماس با كميسيون حج پيداست.
4- اين بنده استعفاي خودم را تسليم مقام مسئول حسينيه كردهام و پس نخواهم گرفت و به قوت خود باقي است. مگر آن كه به وضع موجود به كلي خاتمه داده شود و اينجا از صورت فردي به صورت جمعي و تشكيلاتي كامل درآيد و حدود صلاحيت افراد و مسئوليت آنها و مخصوصاً حدود صلاحيت و مسئوليت آقاي ميناچي مشخص شود. بودجهها تفكيك گردد، بازرسهاي مقتدر تعيين شود و خلاصه اينجا به صورت يك اداره واقعي مثلاً نظير بانك درآيد و هيچكس در وظايف مشخص شده كس ديگر دخالت نكند. در اين صورت ممكن است يك نوع همكاري با تعيين مدارها و حدود وظايف برقرار گردد.
مرتضي مطهري
29/10/47
اما ماجراي «مطهري – شريعتي» پس از استعفا شكل ديگري به خود ميگيرد و ميناچي نهايت استفاده را از اين وضع ميكند. روايت رهبر انقلاب از اين وضع واضح و رسا است:
«آقاي دكتر قرار بود كه كلاسهاي 15 روز يك بار «اسلامشناسي» را تشكيل بدهد. آقاي مطهري به دنبال آن اختلافات كه با آقاي ميناچي داشتند به عنوان اعتراض به حسينيه نرفتند.
يادم ميآيد كه آقاي مطهري به عنوان اعتراض گفتند: تا وقتي كه ايشان خودسرانه در حسينيه كار بكند، من نميتوانم در حسينيه باشم و من عملاًً كناره گيري خودم را از حسينيه اعلام ميكنم تا همه بدانند كه من در حسينيه نيستم. با اينكه برنامه هم داشت، ايشان هفتم - هشتم محرم بود اعلام كرد كه من حسينيه نميآيم و از حسينيه بيرون رفت. با رفتن آقاي مطهري، حسينيه واقعاً از روح خالي ميشد. تعبير مرحوم دكتر اين بود. گفت كه: وقتي آقاي مطهري گفت من نميآيم، من ديدم كه همه آرزوهاي من تمام شد. همه چيز براي من تمام شده بود. ديگر هيچ چيز براي من معنا نداشت.
يعني آقاي دكتر عميقاً ارادت داشت و واقعاً خودش را مريد آقاي مطهري ميدانست و با رفتن آقاي مطهري حسينيه واقعاً از روح تهي ميشد. براي اينكه اين اعتراض كامل بشود و آقاي ميناچي به خواستههاي مرحوم مطهري توجه بكند، بقيه سخنرانهايي كه در حسينيه برنامه داشتند برنامههايشان را حذف كردند.
بنده هم گفتم من هم نميآيم. آقاي هاشميرفسنجاني هم گفتند كه من هم نميآيم و حتي آقاي محمدتقي شريعتي هم نيامدند و همه برنامه را كنسل كردند. خود دكتر هم گفت من هم كنسل ميكنم و من هم نميآيم، يعني همه قبول داشتند و اين حقانيت مطالب مطهري را نشان ميدهد.
... و من تأكيد بر روي اين مسئله دارم كه من خودم در مشهد با آقاي شريعتي صحبت كردم. ايشان گفتند كه من ميروم و علي را نميگذارم كه برود.
يعني آن چنان روشن و واضح بود دليل مخالفت آقاي مطهري، كه همه قبول كردند. هيچكس نبود كه قبول نداشته باشد حرف ايشان را، كه يك حرف منطقي و حق بود.
بعد كه اين طور شد، حسينيه عملاً بايكوت شد، منتها بعد دوستان براي اينكه چراغ حسينيه خاموش نشود و در ماه محرم و صفر برنامههايش تعطيل نشود، گفتند هفتهاي يك بار آقاي باهنر يك سخنراني اينجا بكند. يك كار رقيق مستمر كه مانند جوي آب باريكي بود آن اجتماع. آن سخنرانيهاي متنوع ديگر نبود.
اما همانطور كه گفته شد ميناچي، گو اينكه از رفتن استاد مطهري خشنود باشد، درخواست مصرانه اي براي استمرار عاجل كلاسهاي شريعتي دارد. آيتالله خامنهاي اين مسئله را اينگونه تشريح ميكنند.
«آقاي ميناچي همانطور كه گفتم بسيار مرد مدير و زرنگ و باهوش است. ايشان زمينه را طوري آماده كرد براي كلاسهايي كه گفتم و اشاره كردم، و دكتر را قانع كرد كه اين كلاسها امروز ضروري است و اگر تعطيل بشود آسمان به زمين ميآيد و زمين به آسمان ميرود! در مشهد در آن جلسات (كه صحبت شد) دوستان گفتند كه خوب است دكتر اين كلاسها را حالا شروع نكند، دو ماه ديگر شروع كند تا آن وقت مسئله حسينيه حل بشود. دكتر هم قبول كرد. دكتر ميناچي و ديگران مرحوم دكتر را محاصره كردند كه نه دير ميشود و دين از دست ميرود! اين بود كه ايشان كلاسها را شروع كرد و عملاً آن طرحي كه راجع به حسينيه بود متوقف شد و آقاي مطهري هم ديگر با حسينيه آشتي نكرد. وقتي ديدند حتي حاضر نيستند كه به نظر ايشان اندك توجهي بكنند، ديگر نرفت سراغ حسينيه. و موجودي را كه محصول خودش بود، به وجود آورده بود، مجبور شد كه رها و ترك كند. البته خُب، حسينيه رونق داشت و مرحوم دكتر [به آنجا] ميرفت. جلسات 15 روزه بود و بعد هفتگي شد. منتها حسينيه ديگر «فردي» شده بود و فقط قائم به شخص دكتر شريعتي بود. اگر يك روز دكتر سرماخوردگي داشت و نميتوانست بيايد، حسينيه هم ديگر نبود و اين نقيصه بزرگي بود كه كوشش ميكردند كه اين نقيصه را برطرف كنند.»
البته چنان كه از ادامه روايت ايشان برميآيد شريعتي نيز روحيه همكاري داشت و قصد داشت ديگران را به حسينيه فرابخواند:
«حتي يك بار آمدند پيش من و با يك حرفهاي خاصي من را وادار كردند از مشهد آمدم يكي دو تا سخنراني اينجا كردم؛ در 28 صفر همان سال. بعد ديدم آقايان حقايق را به ما نگفته بودند كه ماهها حسينيه به اين شكل ميگذشت.
البته بعدها مرحوم دكتر خودش آمد مشهد با بنده صحبت كرد و گفت برويم حسينيه را اداره كنيم. يك طرحي هم ريخته شد. بعد من موافقت كردم به اينكه با دوستان همكاري داشته باشيم. شايد حدود بيست ساعت! يا بيشتر بنده با آقاي هاشمي و باهنر و آقاي شريعتي چهار نفره در جلسات مستمري نشستيم در تهران، صحبت كرديم. طرحي براي حسينيه ريختيم.
طرح بسيار خوبي بود روي كاغذ ترسيمش كرديم و فقط يك كلمه بله از طرف آقاي ميناچي لازم بود كه دكتر گفت اين بله را من از ايشان ميگيرم. ايشان رفت بله را بگيرد، خودش هم نيامد. و ما ديديم كه همه زحمات ما هدر رفت. من رفتم مشهد و آقايان هم مشغول كارهايشان شدند. البته بعدها دكتر گله ميكرد كه چرا شما نيامديد؟ گفتيم ما آمديم قرار بود كه شما بله بگيريد از آقاي ميناچي.»
* وفات دكتر شريعتي و شدت گرفتن اختلاف هواداران
پس از وفات دكتر شريعتي، مسئله صورت ديگري به خود گرفت. برخي ميخواستند از شخصيت و آثار وي به نفع خود و عليه روحانيت استفاده كنند و رژيم شاه نيز براي تضعيف نهضت امام خميني(ره) از اين سياست حمايت ميكرد. در اينجا وظيفه استاد مطهري چيز ديگري بود. البته علامه طباطبايي(ره) نيز در پاسخ به سؤالي كه از ايشان شده بود، درباره آثار آن مرحوم اظهارنظر كردند و در پاسخ به سؤال ديگري درباره آن اظهارنظر، چنين ابراز عقيده فرمودند: نظر اينجانب تنها به اشتباه بودن مطالب است نه به چيز ديگر. همان طور كه اطلاع داريد من هرگز در اينگونه موضوعات مداخله نكرده و نميكنم. علت اينكه آن تذكر را لازم دانستم اين است كه بسياري از نوشتههاي ايشان با مباني و اصول معارف اسلامي يعني با گراميترين سرمايه معنوي ما كه سعادت دنيا و آخرت ما بسته به آن است سازگار نيست و از طرف ديگر آن نوشتهها در ميان طبقات مختلف رواج كامل يافته است. لهذا لازم بود تذكر داده شود تا همه آن نوشتهها تأييد شده تلقي نشودو ضمناً افراد ذيصلاحيت به نقد علمي و منطقي بپردازند.
اينكه نوشتهايد خود مشاراليه اخيراً به اشتباهات خود پي برده بود و گروهي در حال حاضر مشغول اصلاح آنها هستند موجب مسرت من شد و اميدوارم جبران مافات بشود.
لازم است تذكر بدهم هر كس كه در مقام نقد اينگونه نوشتهها – كه متأسفانه اشتباه و نظاير فراوان دارد و رو به تزايد است – برآيد اولاً بايد مستدلاً وارد شود و به گفتن اينكه «صحيح نيست» اكتفا نكند و ثانياً ادب اسلامي را كه دعوت با حكمت و موعظه حسنه و جدال به نحو احسن است رعايت نمايد و از هرگونه اهانت و بدگويي به اشخاص اجتناب ورزد و اساساً كسي كه منطق دارد به حربهاي ديگر متوسل نميشود.
ضمناً به همه برادراني كه دستاندركار تحقيق در مسائل اسلامي هستند يادآوري ميكنم كه توجه به اختلاف بنيادي جهانبينيهاي ديگر امري ضروري است. شباهتهاي ظاهري ميان نتايج حاصل از برخي مطالعات اسلامي با مطالعات غربي نبايد ما را از مباينتهاي اصولي بازدارد و به روح و جوهر اصلي بينش اسلامي لطمه وارد آورد. اسلام از نظر معارف، يك كل تام و تمام است. بايد هوشيار باشيم تا تعاليم اسلامي را در برابر بينش غربي به منزله ماده در برابر صورت درنياوريم. اعلام ميكنم كه من راضي نيستم احدي به استناد گفته من عليه كسي بدگويي كند.
به دنبال اختلافات و بحثهايي كه در اطراف مرحوم دكتر شريعتي و آثار او در جامعه ما مطرح بود، در آذر ماه 1356 اعلاميهاي با امضاي استاد مطهري و مهندس بازرگان در اين زمينه منتشر گرديد كه طي آن ضمن اشاره به نقاط مثبت آثار او و احترام به شخصيت آن مرحوم، نقاط منفي آثار وي نيز تذكر داده شده بود. البته در آن زمان شايع شد كه آقاي بازرگان امضاي خود را پس گرفتهاند، ولي وي در اواخر عمر خود در مصاحبهاي گفت من امضاي خود را پس نگرفتم. به هر حال متن آن اعلاميه به شرح زير است:
بسم الله الرحمن الرحيم و به نستعين
نظر به اينكه مسائل مربوط به مرحوم دكتر علي شريعتي مدتي است موضوع جنجال و اتلاف وقت طبقات مختلف و موجب انصراف آنها از مسائل اساسي و حياتي و وسيله بهرهبرداري افراد و دستگاههاي مغرض گرديده است، اينجانبان تبادل نظر در اين مسائل را ضرور دانستيم و در پي يك سلسله مذاكرات به اين نتيجه رسيديم كه تا حدود زيادي وحدت نظر داريم و با توجه اينكه بيشترين افرادي كه دچار اين سردرگمي و بيهودهكاري هستند از قشر حقيقتطلباند، وظيفه شرعي دانستيم عقايد و نظريات مشترك خود را در اين زمينه، نخست به طور اجمال و سپس به طور تفصيل، به اطلاع عموم و بويژه اين قشر برسانيم، باشد كه وسيله خيري براي رهايي از اين سردرگمي و بازگشت به وحدت و الفت ميان مسلمانان گردد كه البته موجب رضاي خداي متعال خواهد بود.
آنچه درباره آن مرحوم شايع است يا مربوط است به جنبه گرايشهايش و يا به استنباطها و اظهارنظرهايش در مسائل اسلامي كه در آثار و نوشتههاي او منعكس است.
اينجانبان كه علاوه بر آشنايي به آثار و نوشتههاي مشاراليه با شخص او فيالجمله معاشرت داشتيم، معتقديم نسبتهايي از قبيل سنيگري و وهابيگري به او بياساس است و او در هيچ يك از مسائل اصولي اسلام از توحيد گرفته تا نبوت و معاد و عدل و امامت گرايش غيراسلامي نداشته است.
ولي نظر به اينكه تحصيلات عاليه و فرهنگ او غربي بود و هنوز فرصت و مجال كافي نيافته بود در معارف اسلامي مطالعه وافي داشته باشد تا آنجا كه گاهي از مسلمات قرآن و سنت و معارف و فقه اسلامي بيخبر ميماند – هرچند با كوشش زياد به تدريج بر اطلاعات خود در اين زمينه ميافزود – در مسائل اسلامي (حتي در مسائل اصولي) دچار اشتباهات فراوان گرديده است كه سكوت در برابر آنها ناروا و نوعي كتمان حقيقت و مشمول سخن خداست كه:
«ان الذين يكتمون ما انزلنا من البينات و الهدي من بعد ما بيناه للناس في الكتاب اولئك يلعنهم الله و يلعنهم اللاعنون».
از اين رو با توجه به اقبال فراوان جوانان به كتب مشاراليه و اينكه خود او در اواخر عمر در اثر تذكرات متوالي افراد بيغرض و بالاتر رفتن سطح مطالعات خودش، متوجه اشتباهات خود شد و به يكي از نزديكانش وكالت تام براي اصلاح آنها داد، اينجانبان بر آن شديم به حول و قوه الهي، ضمن احترام به شخصيت او و تقدير از زحمات و خدماتش در سوق دادن نسل جوان به طرف اسلام، بدون مجامله و پرده پوشي و بدون اعتنا به احساسات طرفداران متعصب و يا دشمنان مغرض، طي نشرياتي نظريات خود را درباره مطالب و مندرجات كتابهاي ايشان بالصراحه اعلام داريم. از خداوند متعال مدد ميطلبيم و از همه افرادي كه بيغرضانه نظريات مستدل خود را در اختيار ما قرار دهند و ما را در اين راه ياري نمايند متشكر خواهيم شد. والسلام علي من اتبع الهدي.
23/9/56
مرتضي مطهري – مهدي بازرگان
پيداست كه انتخاب آقاي بازرگان براي امضاي اين اعلاميه از سوي استاد مطهري، به خاطر آن بوده است كه اين اعلاميه زمينه قبول بهتري بين طبقه تحصيلكرده پيدا كند و دعوا، دعواي روحاني و روشنفكر تلقي نشود، والا انتقادات استاد به تفكر بازرگان، خصوصاً در مقدمه جلد پنجم اصول فلسفه به جاي خود محفوظ است.
پس از انتشار اين اعلاميه، از طرفي بمبي در منزل مهندس بازرگان منفجر شد كه به احتمال قوي كار ساواك بود براي گلآلود كردن آب و در اين ميان ماهي گرفتن و خود بازرگان نيز از سوي طرفداران متعصب دكتر تحت فشار قرار گرفت تا آنجا كه شايع شد كه او امضاي خود را پس گرفته است و از طرف ديگر انواع و اقسام تهمتها و شايعات عليه استاد مطهري باريدن گرفت تا آنجا كه وي متهم به همكاري با رژيم شاه نيز گرديد و البته قبول اين موضعگيري استاد براي برخي از جوانان پرشور دشوار بود چرا كه جواناني كه مرحوم دكتر شريعتي را يك فرد انقلابي ميدانستند و به او عشق ميورزيدند، برايشان پذيرش اين مطلب كه برخي افكار او با اسلام سازگار نيست بسيار سخت بود و ميبايست بر احساسات شديد خود فائق ميآمدند. طرفداران متعصب دكتر كار را به جايي رساندند كه در يادنامه دكتر شريعتي، استاد مطهري را قاتل وي معرفي كردند.
اما استاد مطهري كه به كار خود ايمان داشت و اين اقدام را به عنوان وظيفه شرعي خود و براي پيشبرد نهضت در مسير اسلام راستين انجام داده بود به هيچ وجه از حملات تبليغاتي اينگونه افراد كه برخي از آنها ريشههايي هم در رژيم شاه داشتند تأثير نپذيرفت و در مقابل اتهامات ناجوانمردانه آنها سكوت اختيار كرده بود.
* رابطه شريعتي و مطهري از نگاه رهبر انقلاب
در اين جا اشاره اي به ارتباط دو سويه «مطهري- شريعتي» و «مسئله هواداران دروغين شريعتي» از زبان رهبر انقلاب
ميتواند روشنگر باشد!
ايشان معتقدند شريعتي مريد مطهري بود:
مرحوم شريعتي مريد آقاي مطهري بود. يعني مريد علمي و فكري آقاي مطهري بود و اين را من خودم از مرحوم شريعتي شنيده بودم و شايد بارها شنيده بودم. او در پي اختلاف با آقاي مطهري نبود كما اينكه آقاي مطهري هم در پي اختلاف به معناي شخصي با مرحوم شريعتي نبود. البته چرا، اختلاف فكري داشتند و يك سري اعتراضهايي را مرحوم مطهري بر شريعتي داشت كه آن اختلافها در اواخر برملا هم شده بود و آن ايرادها را ايشان گاهي در اينجا ميگفتند.
اما آن نقطهاي كه آن اختلاف بروز كرد آن نقطه، نقطهاي بود كه در سال 49 آشكار شد و از آنجا اختلافات پديد آمد كه الآن فرصت پرداختن به آن نيست.»
ايشان همچنين ضمن اشاره به هواداران دروغين شريعتي ميگويند:
«.... و اما گروهكها از هر چيز استفاده ميكنند. اين دليل بر چيزي نميتواند باشد. خط مستقيم فكري آقاي مطهري خطي بود كه هميشه مورد اعتراض و نفرت گروهكها بود. هر كسي با آقاي مطهري در ميافتاد و مخالف ميشد، يقيناً گروهكها به او اظهار علاقه ميكردند. ما داشتيم كساني را كه مخالف آقاي مطهري بودند و ضد دكتر شريعتي.
همين گروه منافقين را كه امروز شما ملاحظه ميكنيد كه شايد دم از علاقهمندي به شريعتي هم بزنند، اينها كساني بودند كه شريعتي را تخطئه ميكردند. يعني اينها ميگفتند كه وجود شريعتي به عنوان يك سوپاپ اطمينان است. يك دريچه اطمينان است و حسينية ارشاد در جهت خواستهاي دستگاه است. و اگر شريعتي اين سخنرانيها را نداشته باشد و نيايد و اين حرفها را نزند، ما موفقيتهاي بيشتري خواهيم داشت، به اين دليل با شريعتي بسيار مخالف بودند.
اگر اسم بياورم افرادي را كه در اين زمينه با من حرف زدند، شايد خيلي تعجب كنيد. البته الآن دليلي ندارد كه من از آن افراد اسم بياورم. كساني هم بودند در نقطه مقابل، از آن پولدارهاي درجه يك تهران كه از ملك و آب و زمين و كارخانه و باغ، همه را با هم داشتند. شريعتي با اين چيزها مخالف بود، در سخنرانيهايش هم مشخص است. اينها هم به خاطر مخالفت با آقاي مطهري، با شريعتي گرم ميگرفتند. بنابراين شما ملاحظه ميكنيد كه دو گروهي كه از نظر ظاهر با هم اختلاف دارند به خاطر دشمني با مطهري با شريعتي گرم ميگرفتند و دم از استناد و انتساب به شريعتي ميزدند. پس منشأ بهرهبرداري گروهكها يا جريانهاي سياسي و فكري گوناگون از مرحوم شريعتي، ميتواند تا ميزان زيادي مخالفت با شخص مطهري و با افكار او باشد...»
ايشان ضمن اشاره به تفاوت هاي بنيادين ادبيات و مباحث استاد مطهري و دكتر شريعتي، معتقدند اين وضعيت منجر به جذب دو تيپ خاص ميشد:
«... مرحوم شريعتي كارش كارهايي بود جوان پسند و متكي به احساس و ديدگاههاي او، ديدگاههايي نزديك به جريانهاي انقلابي. لذا در محافل جوان به خصوص جوان روشنفكر، خيلي زود گُل ميكرد.
مرحوم مطهري تفكرش يك تفكر عميق فلسفي بود و بيشتر پايهاي و بنياني مسائل اسلامي را بررسي ميكرد. لذا كارش در بين محافل متفكرين و از جمله در ميان حوزههاي علميه و در ميان فضلا خيلي جالب توجه بود.
آقاي مطهري به مسائل زيربنايي و فكري و فلسفي و اعتقادي ميپرداخت. مرحوم شريعتي به مسائل اجتماعي و آنچه كه به جريانهاي موجود در جامعه نظر داشت بيشتر اهميت ميداد. كتابهاي هر كدام از ايشان نشان دهنده اين تفاوت است.
يقيناً اگر به مباني و اصول كار توجه كنيم، ميتوانيم تفاوتهاي بنياني را بين دو نوع تفكر پيدا كنيم. لكن در يك برههاي از زمان، اين هر دو در يك جهت و در يك خط حركت ميكردند. كمااينكه حسينيه ارشاد را مرحوم مطهري بنيان گذاشت و دكتر شريعتي به دعوت شهيد مطهري يكي از سخنرانان موفق حسينيه ارشاد شد. و نيز ميدانيم كه كارهاي مشتركي را اينها با هم داشتند. مثلاً «محمد(صلياللهعليهوآله) خاتم پيامبران» را مرحوم مطهري طرحش را ريخت و اقدام اساسياش را كرد و يكي از نويسندگان آن كتاب (كه دو مقاله در آن كتاب دارد) مرحوم شريعتي بود.
در يك برههاي از زمان - آن وقتي كه هنوز جزئيات مسائل آشكار نشده بود - اينها در يك جهت و در يك خط حركت ميكردند. آن خط را اگر بخواهيم به طور كلي معرفي كنيم، بايد بگوييم «خط بازنگري متجددانه اسلام» يا «نهضت بازشناسي اسلام»، يا «تجديد حيات فكري اسلام».
منتها دو مسئله وجود داشت:
يكي اينكه همان طور كه قبلاً اشاره كردم، آقاي مطهري به مسائل زيربنايي و فكري و فلسفي و اعتقادي ميپرداخت. مرحوم شريعتي به مسائل اجتماعي و آنچه كه به جريانهاي موجود در جامعه نظر داشت بيشتر اهميت ميداد. كتابهاي هر كدام از ايشان نشان دهنده اين تفاوت است.
مسئله دوم اين كه وقتي اين دو جريان پيش رفتند و هر كدام به نقاط تعيين كنندهاي رسيدند، معلوم شد كه در پارهاي از مباني با هم اختلاف نظر دارند؛ يعني مرحوم مطهري، طرفدار مراجعه به استنباط از منابع ناب اسلامي و كتاب و سنت بود. صددرصد معتقد به اين بود كه بايستي ما تفكرمان را از كتاب و سنت بگيريم؛ در حالي كه مرحوم شريعتي تحت تأثير بسياري از افكار زمان خودش قرار داشت و از آن افكار اطلاع داشت و آن افكار در برداشتهاي اسلامياش اثر ميگذاشت. بنابراين با وجود وجوه مشتركي كه با مطهري داشتند، يك مرزهاي اختلافي هم با همديگر پيدا ميكردند و اين دو مسئله به نوبه خود حوزه تأثير را و نوع تأثير را تعيين ميكرد.
اما شايد مهمترين و نهاييترين منبع براي استناد به رابطه «مطهري- شريعتي» و دريافتن عمق انتقادات بنيادين شهيد مطهري به برخي انديشههاي دكتر شريعتي، نامه تاريخي ايشان به امام خميني(ره) است. اين نامه از آن جهت بيش از همه منابع قابل اتكا است كه اولاً دردنامه و دلنوشته است و فارغ از هر ملاحظه سياسي نوشته شده و از سوي ديگر از لحاظ تاريخ، آخرين نامه ايشان درباره دكتر شريعتي است. يعني سال 1356 و پس از درگذشت مرحوم دكتر علي شريعتي.
«بسمالله الرحمن الرحيم
السلام علي مولينا اميرالمؤمنين و امامالمتقين و قائد المرسلين والسلام عليكم و رحمهالله و بركاته
استاد و مقتداي بزرگوارم! حوادث ناگوار پي در پي براي اسلام از يك طرف و روشنبينيها و اقدامات مثبت و منفي بموقع و صحيح آن استاد بزرگوار از طرف ديگر، موجب شده كه روز به روز جديتر و با خلوص و صميميت بيشتر آرزو كنم و از خداوند متعال مسألت نمايم كه وجود مبارك آن رهبر عظيمالشأن را براي همه مسلمانان مستدام بدارد، اللهم آمين. خدا را گواه ميگيرم كه كمتر اتفاق ميافتد كه درحال يا مقام و موقف دعايي اين وظيفه را فراموش كنم و اميدوارم كه مشمول دعوات خيريه شما بوده باشم.
در حدود دو ماه پيش، از اروپا عريضهاي تقديم داشتم و مايلم بدانم رسيده يا خير. در اينجا جريانهاي پيچيده و گمراهكنندهاي وجود دارد كه توجه و آگاهي حضرتعالي ضرورت دارد.»
ايشان در ادامه نامه از ماجراي شريعتي و هوادارانش به عنوان چهارمين گروه ياد ميكند و البته پيش از آن به ماركسيستها، مجاهدين و گروهي كه روحانيت را ميكوبد اشاره كرده و سپس درباره «شريعتيها» مينويسد: «چهارم مسئله شريعتيهاست. در نامه قبل معروض شد كه پس از مذاكره با بعضي دوستان مشترك قرار بر اين شد كه بنده ديگر درباره مسائلي كه به شخص او مربوط ميشد، از قبيل صداقت داشتن و صداقت نداشتن و از قبيل التزامات عملي سخني نگويم ولي انحرافاتي را كه در نوشتههاي او هست به صورت خيرخواهانه و نه خصمانه تذكر دهم؛ ولي اخيراً ميبينم گروهي كه عقيده و علاقه درستي به اسلام ندارند و گرايشهاي انحرافي دارند با دستهبنديهاي وسيعي درصدد اين هستند كه از او بتي بسازند كه هيچ مقام روحاني جرأت اظهارنظر در گفتههاي او را نداشته باشد. اين برنامه در مراسم چهلم او در مشهد- متأسفانه با حضور بعضي از دوستان خوب ما – و پيشتر در ماه مبارك رمضان در مسجد قبا اجرا شد تحت عنوان اين كه بعد از سيدجمال و اقبال – و بيش از آنها- اين شخص رنسانس اسلامي به وجود آورده و اسلام را نو كرده و خرافات را دور ريخته و همه بايد به افكار او بچسبيم؛ ولي خوشبختانه با عكسالعمل شديد گروهي ديگر مواجه شد و به علاوه [با] هوشياري و حسننيت امام مسجد كه متوجه شد توطئهاي عليه روحانيت بوده در شبهاي آخر فيالجمله اصلاح شد.» استاد مطهري در ادامه شديدترين تعابير انتقادي در دوران حياتش نسبت به شريعتي را طرح ميكند: «عجبا! ميخواهند با انديشههايي كه چكيده افكار ماسينيون مستشار وزارت مستعمرات فرانسه در شمال آفريقا و سرپرست مبلغان مسيحي در مصر و افكار گورويج يهودي ماترياليست و انديشههاي ژان پل سارتر اگزيستانسياليست ضد خدا و عقايد دوركهايم جامعهشناس ضد مذهب است، اسلام نوين بسازند، پس و عليالاسلام السلام».
مطهري در ادامه مينويسد: «به خدا قسم اگر روزي مصلحت اقتضا كند كه انديشههاي اين شخص حلاجي شود و ريشههايش به دست آيد و با انديشههاي اصيل اسلامي مقايسه شود صدها مطلب به دست ميآيد كه بر ضد اصول اسلام است و به علاوه بيپايگي آنها روشن ميشود. من هنوز نميدانم فعلاً چنين وظيفهاي دارم يا ندارم؛ ولي با اين كه ميبينم چنين بتسازي ميشود، فكر ميكنم كه تعهدي كه درباره اين شخص دارم ديگر ملغي است، درعين حال منتظر اجازه و دستور آن حضرت ميباشم. كوچكترين گناه اين مرد بدنام كردن روحانيت است. او همكاري روحانيت با دستگاههاي ظلم و زور عليه توده مردم را به صورت يك اصل كلي اجتماعي درآورد، مدعي شد كه ملك و مالك و ملا و به تعبير ديگر تيغ و طلا و تسبيح هميشه در كنار هم بوده و يك مقصد داشتهاند. اين اصل معروف ماركس و به عبارت بهتر مثلث معروف ماركس را كه دين و دولت و سرمايه سه عامل همكار بر ضد خلقند و سه عامل از خودبيگانگي بشرند به صد زبان پياده كرد، منتها به جاي دين، روحانيت را گذاشت؛نتيجهاش اين شده كه جوان امروز به اهل علم به چشم بدتري از افسران امنيتي نگاه ميكند و خدا مي داند كه اگر خداوند از باب «و يمكرون و يمكرالله و الله خيرالماكرين» در كمين او نبود، او در مأموريت خارجش چه بر سر روحانيت و اسلام ميآورد. تبليغاتي در اروپا و امريكا له او از زهد و ورع و پارسايي تا خدمت به خلق و فداكاري و جهاد در راه خدا و پاكباختگي در راه حق شده و بسيار روشن است كه دستهاي مرموزي در كار بوده و دوستان خوب شما در اروپا و امريكا اغفال شدهاند. من لازم ميدانم كه حضرتعالي گاهي برخي افراد بصير را ولو به طور خفا به اروپا و امريكا بفرستيد، جريانها را از نزديك ببينند و گزارش دهند كه به عقيده بعضي از دوستانتان در آنجا پارهاي حقايق از حضرتعالي كتمان ميشود.» استاد شهيد مطهري سپس ماجراي تنهايي خود در ميان اين چهار گروه را با اين تعابير تشريح ميكند: «گروههاي چهارگانه فوق با من به حساب اين كه تا اندازهاي اهل فكر و نظر و بيان و قلم هستم بشدت مبارزه ميكنند، شايعه برايم ميسازند، جعل و افترا ميبندند به طوري كه خود را مصداق آن شعر فارسي ميبينم كه محقق اعظم خواجه نصيرالدين طوسي درآخر شرح اشارات به عنوان زبان حال خود آورده است:
به گرداگرد خود چندان كه بينم
بلا انگشتــــري و من نگينـــم
ولي به لطف و عنايت پروردگار و توجهات اولياي دين هراسي به خود راه نخواهم داد. اين مقدار بَثّ شكوي را جز به مثل حضرتعالي كه استاد عاليقدرم و به جاي پدرم هستيد
نميكنم من الآن مركز ثقل حملات اين گروهها هستم اگر بفرماييد ايستادگي كن، ايستادگي ميكنم اگر بفرماييد مصلحت نيست خود را كنار ميكشم. بار ديگر تكرار ميكنم من جداً از خداوند متعال طول عمر براي شما ميخواهم و فوقالعاده نگرانم كه اگر خداي ناخواسته پاي حضرتعالي كه تنها شخصيتي هستيد كه همه اين گروهها از او حساب ميبرند از ميان برود اوضاع فوقالعاده ناراحت كننده خواهد بود. اي بسا كه گروههاي منحرف و منتحل، مقاصد شوم خود را با نام حضرتعالي تعقيب كنند. اين است كه لازم ميدانم به هرشكل و صورت هست به وسايل مختلف، حضرتعالي نظرتان را درباره راهها و روشها و مسلكهاي مختلف روشن و روشنتر بفرماييد و حتي لازم است به بعضي دوستان به طور خصوصي تذكراتي بدهيد. شنيدم به يكي از دوستان مشهد كه اخيراً به نجف مشرف شده بوده است تذكرات مفيدي دادهايد و دورادور اطلاع دارم كه مؤثر بوده و در روش ايشان كه اخيراً خيلي خطرناك شده بود، مؤثر واقع شده و الحمدلله. » شهيد مطهري در ادامه نامه به ماجراي تذكرات خودش به مرحوم شريعتي اشاره كرده و مينويسد: «خوب است اطلاع داشته باشيد كه در ماههاي آخر عمر شريعتي بنده مكرر وسيله اشخاص مختلف به او پيغام دادم كه در نوشتههاي تو مطالبي هست بر ضد اسلام و لازم است اصلاح شود، من حاضرم در حضور جمعي صاحبنظر يا تنها، هرطور خودت مايل باشي، به تو ثابت كنم، اگر ثابت شد خودت آنها را ولو به نام خودت نه به نام من اصلاح كن و شأن تو بالا هم خواهد رفت والا مجبورم از تو صريحاً و مستدل انتقاد كنم و برايت گران تمام خواهد شد. آخرين شخصي كه از طرف او نزد من آمد اظهار داشت كه او حاضر است اختيار بدهد به آقاي محمدتقي جعفري و آقاي محمدرضا حكيمي كه از آثارش انتقاد كنند و در نهايت امر تو صحه بگذاري. من گفتم بسيار خب،ولي به شرط اين كه كتباً بنويسد. مقارن با حركتش به خارج اطلاع پيدا كردم كه تنها به آقاي حكيمي نوشته كه شما مجازي نوشتههاي مرا نقد كني. در اروپا خبر موثق اين بود كه گفته بود تا يك سال كاري نخواهم كرد جز اصلاح نوشتههاي خودم و يكي از دوستان نزديك حضرتعالي نقل كرد كه به او گفته بود منتظرم فلاني به اروپا بيايد، راجع به اصلاح كتابهايم با او مشورت كنم. و البته من اين جهت را تحسين كردم و دليل حسن نيت او و سوء نيت اطرافيانش در ايران گرفتم. روي اين حساب ميبايست از نشر آثارش قبل از اصلاح و تجديدنظر لااقل وسيله آقاي حكيمي كه كتباً به او اجازه داده است جلوگيري شود؛ ولي افرادي كه اخيراً تصميم گرفتهاند او را مظهر رنسانس اسلامي قرار دهند و راه را براي اظهارنظرهاي خود در اصول و فروع اسلام باز كنند در شعاع وسيعي به نشر و تكثير همه آثار او پرداختهاند. بنده فكر ميكنم اگر صلاح ميدانيد به برخي از ارادتمندان خودتان در اروپا و امريكا كه ضمناً ناشر آثار و افكار او هستند يادآوري فرماييد كه قبل از انجام اصلاحات وسيله آقاي حكيمي يا گروهي كه خودتان تعيين ميفرماييد، از نشر آثارش جلوگيري شود و اگر هم صلاح نميدانيد كه در كار او مستقيماً دخالتي فرماييد راه ديگري بايد انديشيد.» مطهري در ادامه از امام (ره) دعوت ميكند براي شناخت بهتر شريعتي، مقالات او در روزنامه كيهان را مطالعه كند:
«بسيار خوب است و براي شناختن ماهيت اين شخص لازم است كه حضرتعالي مجموعه مقالات او را در كيهان كه يك سال و نيم پيش چاپ شد شخصاً مطالعه فرماييد. اين مقالات دو قسمت است: يك قسمت بر ضد ماركسيسم است كه مقالات خوبي بود و ايرادهاي كمي از نظر معارف اسلامي داشت، ولي قسمت دوم مقالاتي بود درباره مليت ايراني (و مستقلاً ماشين شده) و در حقيقت فلسفهاي بود براي مليت ايراني و قطعاً تاكنون احدي از مليت ايراني به اين خوبي و مستند به يك فلسفه امروزپسند دفاع نكرده است. شايسته است نام آن را «فلسفه رستاخيز» بگذاريم. خلاصه اين مقالات كه يك كتاب ميشود، اين بود كه ملاك مليت، خون و نژاد كه امروز محكوم است نيست، ملاك مليت فرهنگ است و فرهنگ به حكم اينكه زاده تاريخ است نه چيز ديگر، در ملتهاي مختلف، مختلف است؛ فرهنگ هر قوم روح آن قوم و شخصيت اجتماعي آنها را ميسازد؛ «خود» و «من» واقعي هر قوم فرهنگ آن قوم است؛ هر قوم كه فرهنگ مستمر نداشته نابود شده است، ما ايرانيان فرهنگ دوهزار و پانصد ساله داريم كه ملاك شخصيت وجودي ما و من واقعي ما و خويشتن اصلي ماست؛ در طول تاريخ حوادثي پيش آمد كه خواست ما را از خود واقعي ما بيگانه كند ولي ما هر نوبت به خود آمديم و به خود واقعي بازگشتيم؛ آن سه جريان عبارت بود از حمله اسكندر، حمله عرب و حمله مغول. در اين ميان بيش از همه در باره حمله عرب بحث كرده و نهضت شعوبيگري را تقديس كرده است. آنگاه گفته اسلام براي ما ايدئولوژي است و نه فرهنگ؛ اسلام نيامده كه فرهنگ ما را عوض كند و فرهنگ واحدي به وجود آورد، بلكه تعدد فرهنگها را به رسميت ميشناسد همان طوري كه تعدد نژادي را يك واقعيت ميداند؛ آيه كريمه «انا خلقناكم من ذكر و انثي وجعلناكم شعوباً و قبائل ...» ناظر به اين است كه اختلافات نژادي و اختلافات فرهنگي كه اولي ساخته طبيعت است و دومي تاريخ، بايد به جاي خود محفوظ باشد. ادعا كرده كه ايدئولوژي ما روي فرهنگ ما اثر گذاشته و فرهنگ ما روي ايدئولوژي ما، لهذا ايرانيت ما ايرانيت اسلامي شده است و اسلام ما اسلام ايراني شده است. با اين بيان عملاً و ضمناً ـ نه صريحاً ـ فرهنگ واحد به نام «فرهنگ اسلامي» را انكار كرده است و صريحاً شخصيتهايي نظير بوعلي و ابوريحان و خواجه نصيرالدين و ملاصدرا را وابسته به فرهنگ ايراني دانسته است؛ يعني فرهنگ اينها ادامه فرهنگ ايراني است. اين مقالات بسيار خواندني است. در انتساب آنها به او شكي نيست. به بعضيها مثل آقاي خامنهاي و آقاي بهشتي گفته مال من است، ولي مدعي شده كه من اينها را چندين سال پيش نوشتهام و اينها آنها را پيدا كرده و چاپ كردهاند؛ در صورتي كه دلايل به قدر كافي هست كه مقالات، جديد است. به هر حال مطالعه حضرتعالي بسيار مفيد است. اين روزها سؤال و جوابي از حضرتعالي مورخ شعبان 97 منتشر شد كه اثر بسيار مطلوبي از نظر انحرافات منتحلين داشت و عجب اين است كه شايع كردهاند اين سؤال و جواب وسيله فلاني تهيه شده است. به آنها گفتم شما با اين اتهام، به آقا اهانت ميكنيد، گويي ايشان از خود رأي ندارند و تابع رأي مثل مني هستند.
خبر عجيب ديگر اين است كه اخيراً آزادي غيرمترقبي به دستجات مختلف مخصوصاً دستجات سياسي داده شده است. البته نسبت به روحانيون به مقياس بسيار كمتري داده شده، ممنوعيتهاي آنها غالباً به حال خود باقي است. اين تبعيض نيز سؤالانگيز است.
خدمت آقازادگان عظام دامت بركاتهم عرض سلام اين بنده را ابلاغ فرماييد. والسلام عليكم و رحمهالله و نلتمس منكم الدعاء»
جمله آخر نامه كه در آن كلمه «آقازادگان» به كار رفته است نشان ميدهد كه تاريخ اين نامه قبل از رحلت فرزند گرامي امام آيتالله حاج سيدمصطفي خميني، يعني قبل از آبان 56 بوده است.
همان طور كه قبلاً اشاره شد، اين نامه استاد تا حد زيادي ريشههاي شهادت ايشان را نشان ميدهد.
چنان كه قبلاً گفتيم نظر استاد شهيد درباره دكتر شريعتي يك نظر تنازلي بوده است؛ يعني از خوشبيني و اميدواري به آينده او، به سوي بدبيني و نااميدي تنازل كرده است. اين نامه نشان ميدهد استاد كه تا پيش از اين بيشتر به اطرافيان دكتر بدبين بودند و آنها را مانع اصلاح امور ميدانستند، نسبت به نيات خود وي نيز بدبين شده بودهاند و درواقع در اينجا سير نزولي نظرات استاد درباره دكتر به نقطه حضيض خود رسيده است. با اين حال، نگارنده براين اعتقاد داست كه نظر استاد هرگز به نابودي نام و آثار دكتر نبوده، بلكه به انتشار آثار وي بعد از اصلاحات بوده است و در اين ميان از كوتاهي جناب آقاي محمدرضا حكيمي در اين باب نميتوان گذشت. به هر حال درباره دكتر شريعتي، آنچه خطرناك است اين است كه وي را «اسلامشناس» بدانيم و نظرات او را اسلام ناب تلقي كنيم؛ ولي مطرح كردن وي به عنوان يك جامعهشناس مسلمان كه اظهارنظرهايي نيز درباره اسلام كرده است و درستي و نادرستي آن نظرها بسته به رأي متخصصين و اسلامشناسان است، خطري در برندارد و از اين ديدگاه چه خوب است كه اشتراكات فكري وي و استاد مطهري ـ كه كم هم نيست ـ استخراج شود.
در اين ميان تيزبيني و شناخت حضرت امام خميني (ره) نسبت به استاد مطهري قابل تمجيد است كه عليرغم آن همه تبليغات سوء عليه استاد ـ كه در نامه فوق اشارهاي به آن شده است ـ ايشان در طول نهضت، از استاد مطهري به عنوان مورد اعتمادترين مشاور بهره ميبردند و بسياري از امور را به ايشان ارجاع ميدادند تا آنجا كه مسئوليت تشكيل شوراي انقلاب اسلامي را كه اولين سنگ بناي جمهوري اسلامي بود به استاد سپردند و از همه بالاتر پيامها و بيانات حضرت امام پس از شهادت استاد مطهري است كه از نظر حجم و علو تعبيرات، بينظير است. برخي گفتهاند، اين كه امام خميني (ره) سخن صريحي درباره دكتر شريعتي و آثارش نگفتهاند دليل براين است كه امام مخالفتي نداشتهاند. اين سخن نميتواند درست باشد، زيرا گاهي مطلبي را رهبر صلاح نيست بگويد ولي فردي در رده بعدي بايد بگويد، و بالعكس؛ چنان كه امروز برخي مسائل را رهبري صلاح نميداند بگويد و مثلاً رئيس جمهور ميگويد و بالعكس. آنچه از روش امام خميني(ره) در برخورد با مسئله دكتر شريعتي فهميده ميشود اين است كه ايشان صلاح نميديدند در اين مسئله به طور مستقيم دخالت كنند و نامي از او ببرند، بلكه با توجه به اين كه عدهاي شيفته وي بودند ترجيح ميدادند كه گاهي با اشاره نظر خود را ابراز نمايند. مانند آنچه كه مكرر درباره تز «اسلام منهاي روحانيت» بيان كردند كه دين منهاي روحانيت مثل طب بدون طبيب است و اينها كه ميگويند اسلام بدون روحانيت، روحانيت را نميخواهند نفي كنند، اسلام را ميخواهند نفي كنند.
به هر حال نقش رهبر يا غيررهبر فرق ميكند. گاهي افرادي با اعلام نظر رهبر كه صلاح نيست خود او اعلام كند، خود را فداي رهبر ميكنند. آقاي دكتر علي مطهري ميگويد: «پدرم در منزل درباره مسائل اجتماعي و سياسي و گروهها و افراد مخالف خود صحبت نميكردند مگر اينكه سؤال ميكرديم. در اين صورت هم به طور مختصر جواب ميدادند. مثلاً درباره مسئله دكتر شريعتي در منزل اصلاً صحبت نميكردند و به طور كلي بدي هيچ كس را نميگفتند. يك روز از ايشان سؤال كردم نظر امام درباره دكتر شريعتي چيست؟ فرمودند نظر امام از نظر من تندتر است.»
از اين گذشته، اشاراتي كه امام خميني(ره) در پيامهاي خود به مناسبت شهادت استاد مطهري داشتهاند نسبت به تأييد نظرات ايشان كفايت ميكند.ايشان در بيانات خود در سومين سالگرد شهادت استاد نيز فرمودند: «آثاري كه از او هست، بياستثنا همه آثارش خوب است و من كس ديگري را سراغ ندارم كه بتوانم بگويم بياستثنا آثارش خوب است. ايشان بياستثنا آثارش خوب است، انسانساز است ...»
* برگرفته از كتاب "سيري در زندگي استاد شهيد مطهري " به نقل از رمزعبور2 ادامه مطلب
بقيه در ادامه
آنچه از آن تحت عنوان جدايي استاد مطهري و دكتر شريعتي ياد ميشود در بستر حسينيه ارشاد معنا يافت و محقق شد. اين مؤسسه از مشكلاتي كه از ناحيه «ناصر ميناچي» به وجود ميآمد، رنج ميبرد اما چون غرض استاد مطهري از تأسيس آن، نشر حقايق و معارف اسلامي بود، ارائه افكار التقاطي در آن ميتوانست بزرگترين آسيب در مسير حركت آن باشد.
در سال 1346 مؤسسه حسينيه ارشاد توسط استاد مطهري و با همكاري مرحوم محمد همايون و مرحوم حجتالاسلام شاهچراغي و ناصر ميناچي بنياد گذاشته شد. اين مؤسسه پايگاه خوبي بود براي كار فرهنگي موردنظر استاد و آشنا كردن مردم بخصوص نسل جوان با اسلام راستين و اين پايگاه به پايگاههاي ديگر استاد اضافه شد. نامههاي استاد درباره مسائل حسينيه ارشاد نشان ميهد كه استاد شهيد ميخواستهاند مؤسسه حسينيه ارشاد را به صورت يك مؤسسه فرهنگي در سطح بالا درآورند به طوري كه حوزه و دانشگاه در حيرت بمانند. در واقع استاد شهيد، حسينيه را به صورت يك محيط مناسب براي كار ميخواستند و به آينده درخشان و نتايج شگفت آن كه قطعاً زمينه ظهور نهضت اسلامي ميشد سخت دل بسته بودند، اما ناصر ميناچي كه به دنبال ايجاد يك مؤسسه پر سروصدا و جنجالي اما توخالي و نه يك مؤسسه پربار و مؤثر بود، با سياستهاي خام و شايد هماهنگ شده با ساواك، اين مؤسسه را كه استاد شهيد زحمت فراواني براي تأسيس آن كشيده بودند و مؤسس واقعي آن به شمار ميرفتند در سراشيبي سقوط قرار داد و سرانجام در سال 1350 از سوي رژيم شاه تعطيل شد.
در مجموعهاي تحت عنوان «سرگذشتهاي ويژه از زندگي استاد شهيد مطهري به روايت جمعي از فضلا و ياران كه توسط مؤسسه نشر و تحقيقات ذكر منتشر شده است، رهبر انقلاب نيز در سخناني به غرض تأسيس مؤسسه و نحوه شكلگيري ارتباط با دكتر شريعتي اشاره دارند:
«... اما مسئله شركت ايشان [استاد مطهري] در حسينيه ارشاد نبايد گفت «شركت» بايد گفت «مؤسس»؛ ايشان مؤسس ارشاد است. آن وقتي كه در تهران جلسات مذهبي درست و حسابي و منظمي نبود، چند نفر به فكر افتادند كه يك كار اين جوري بكنند. عنصر اصلي هم آقاي مطهري بود و آقاي همايون كه باني مالي آنجا بود جزو پيشقدمان اين كار بودند.چند نفري نشستند و زميني را كه كمي بالاتر از محل كنوني حسينيه بود در نظر گرفتند و چادري زدند و ديوار مختصري دورش كشيدند واين شد حسينيه ارشاد و از گويندگان دعوت كردند.
از جمله كساني كه دعوت شد آقاي محمدتقي شريعتي بود كه آن وقت ايشان به تهران آمده و ساكن شده بود. سال 45 بود كه ايشان يكي دو سالي در تهران سخنراني ميكرد.از ايشان، آقاي مطهري دعوت كردند و خيلي هم ترويج كردند. ايشان در آنجا سخنراني كردند و خود آقاي مطهري هم در سال 46 در آنجا سخنراني داشتند.مرحوم شريعتي مريد آقاي مطهري بود. يعني مريد علمي و فكري آقاي مطهري بود و اين را من خودم از مرحوم شريعتي شنيده بودم و شايد بارها شنيده بودم.او در پي اختلاف با آقاي مطهري نبود كما اينكه آقاي مطهري هم در پي اختلاف به معناي شخصي با مرحوم شريعتي نبود. البته چرا، اختلاف فكري داشتند و يك سري اعتراضهايي را مرحوم مطهري بر شريعتي داشت كه آن اختلافها در اواخر برملا هم شده بود و آن ايرادها را ايشان گاهي در اينجا ميگفتند.»در سال 46 كتاب «محمد خاتم پيامبران» مطرح شد و به مناسبت آن كتاب، آقاي مطهري از عدهاي خواستند مقاله بنويسند كه از جمله آنها مرحوم دكتر شريعتي بود. دكتر هم تازه دو سال بود كه از فرانسه برگشته بود. ابتدا مشهد بود و در آنجا با گمنامي معلمي ميكرد. آقاي مطهري ايشان را ديده و خيلي از او خوشش آمده بود. يك جوان خوب كه خيلي هم هوشمند و با استعداد و نكته سنج و عميق بود. انصافاً يك كسي مثل آقاي مطهري از يك شخصي مثل شريعتي طبعاً خيلي خوشش آمده و از ايشان هم خواسته بود كه يك چيزي بنويسند.
* روند نزولي نظر استاد مطهري درباره مرحوم شريعتي
اصولاً نظر استاد شهيد آيتالله مطهري درباره مرحوم دكتر علي شريعتي يك سير نزولي داشته و همواره به يك نحو نبوده است. شايد اولين شخصيتي كه به هنرمندي و قدرت بيان دكتر شريعتي پي برد استاد مطهري بود؛ در يكي از جلسات «كانون نشر حقايق» در مشهد. آن زمان مقارن بود با تأسيس حسينيه ارشاد در تهران و استاد مناسب ديدند كه از دكتر در برنامههاي حسينيه ارشاد استفاده شود، لهذا ايشان و پدرشان را براي همكاري در حسينيه ارشاد دعوت كردند و در مقابل برخي مخالفين چنين استدلال ميكردند كه جوانان در اين اوضاع و احوال و با تبليغاتي كه رژيم شاه عليه روحانيت كرده است، حرف افراد اروپا ديده و با ظاهر امروزي را بهتر قبول ميكنند، لهذا بايد از اين افراد هم استفاده شود. برخي، دعوت استاد از دكتر را نقطه ضعف و اشتباهي از ناحيه استاد شمردهاند، معتقدند استفاده از افرادي كه تحصيلاتشان در اروپا بوده و ظاهري غيراسلامي دارند به مصلحت نيست. ولي از نظر نگارنده، اين امر از نقاط قوت استاد شهيد بوده است كه ايشان به صرف اينكه تحصيلات دكتر در اروپا بوده و او مثلاً كراوات ميزند و ريش خود را ميتراشد وي را طرد نكرده و خواستهاند از او در حد تخصص وي به نفع اسلام و جذب جوانان به سوي اسلام بهرهبرداري كنند با اين ديد كه وي همواره در ارتباط با ايشان و تحت كنترل ايشان است. به علاوه اين امر حاكي از وجود روحيه كار دسته جمعي و نه تكروي، در استاد مطهري است. ولي همواره افرادي پيدا ميشوند كه هدفهاي ديگري دارند و همين كه يك نفر محبوبيت پيدا كرد سعي ميكنند از او به صورت ابزاري در راه اهداف خود استفاده كنند؛ و متأسفانه در مورد دكتر شريعتي چنين حادثهاي اتفاق افتاد. افرادي كه هيچ اعتقادي به روحانيت نداشتند و بلكه كينه آن را در دل داشتند و بدبختانه عضو هيأت مديره حسينيه ارشاد بودند، همين كه احساس كردند كه با وجود دكتر ديگر مشكل جمع كردن جمعيت ندارند و نياز چنداني به روحانيت نيست، شروع كردند به كارشكني در مقابل اهداف مؤسس حسينيه يعني استاد مطهري و كار را به جايي رساندند كه مانع ارتباط دكتر با استاد شهيد بودند و سرانجام نيز كه استاد احساس كردند كه قضيه مشكوك شده است و نام ايشان هست در حالي كه از بسياري از كارهايي كه در حسينيه انجام ميشود اطلاع ندارند و علما و مردم ايشان را مسئول ميشناسند، از عضويت خود در هيأت مديره حسينيه ارشاد استعفا داده و به طور كلي از اين مؤسسه كنارهگيري كردند.
خود استاد مطهري درباره استفاده از اين طبقه ـ كه امروز نيز وجود دارند ـ در نامههاي مذكور چنين اظهارنظر كردهاند:
«در حال حاضر خوشبختانه طبقهاي نو به وجود آمدهاند كه از طرفي در فرهنگ جديد غربي پرورش يافتهاند و از طرف ديگر مطالعات و علايق اسلامي دارند و اسلام را با معيارهاي جديد عرضه ميدارند و طبعاً مورد استقبال نسل جوان كه بالفطره مسلماناند و از طرف ديگر مجذوب معيارهاي غربي ميباشند، قرار ميگيرند. درباره اين طبقه كه در حال تكثير و افزايشاند نيز نظريات افراطي و تفريطي ابراز ميشود و مكرر نظر مرا در اين موضوع خواستهاند. اين بنده لازم ميدانم نظر خود را درباره اين موضوع از نظر روابط حسينيه با اين طبقه ابراز دارم، زيرا اين طبقه امروز به صورت يك مسئله اجتماعي درآمدهاند.
من با استفاده از اين طبقه موافق مشروطم. در گذشته مؤسسه حسينيه ارشاد با پيشنهاد و موافقت اينجانب از وجود اين طبقه استفاده كرده است. اين طبقه ميتوانند حلقه ارتباط فرهنگ غربي و فرهنگ اسلامي واقع شوند ولي مشروط به اينكه برنامههايي كه به وسيله اين طبقه اجرا ميشود، تحت نظارت و كنترل دقيق افرادي باشد كه در فرهنگ اسلامي پرورش يافتهاند و در علوم اسلامي اعم از تفسير و فقه و اصول و كلام و فلسفه و ادبيات تخصص يافتهاند و اگر اين نظارت به طور دقيق و جدي صورت نگيرد، زيان اينگونه افراد و برنامههايي كه اجرا ميكنند، از سودش بسي بيشتر است.»
آغاز آشنايي جدي استاد با دكتر شريعتي، مطالعه مقاله «هجرت تا وفات پيغمبر» بود كه تحسين استاد را برانگيخته و موجب شده بود ايشان تعابير بلندي نسبت به دكتر به كار ببرد.
رهبر انقلاب در خاطراتشان در اين زمينه ميگويند:
يك مقاله مفصلي مرحوم دكتر نوشت از «هجرت تا وفات پيغمبر» و همچنين بخشي از «سيماي محمد(صلياللهعليهوآله)» را كه من در جريان اين تبادل مقاله بودم. يعني دكتر مشهد بود و آقاي مطهري تهران بود. من هم ميرفتم مشهد و برميگشتم قم. گاهي در [جريان] تبادل اين مقالهگيري و مقاله دهي به صورت پيغام يكي دو دفعهاي قرار گرفتم.
مرحوم مطهري وقتي كه مقالات دكتر را ديد خيلي خوشش آمد مخصوصاً از مقاله «سيماي محمد(صلياللهعليهوآله)».
ايشان به من گفت كه من سه بار اين مقاله را خواندهام. از بس ايشان خوشش آمده بود از قلم شيرين و شيواي مرحوم دكتر موجب شد كه ايشان از دكتر دعوت كند كه سخنراني هم بيايد و دكتر گهگاهي ميآمد حسينيه، سخنراني ميكرد؛ خيلي كم.
تا سال 49 آمد و رفت دكتر از اين سال در حسينيه ارشاد به دو ماه يك بار يا سه ماه يك بار رسيد كه ايشان ميآمد و يك سخنراني ميكرد.
باري، طبعاً در آن دوره، نظر استاد شهيد درباره مرحوم دكتر، نظري مثبت و اميدوار به آينده بوده است. در اينجا مناسب است كه متن نامهاي از استاد شهيد مطهري به مرحوم دكتر شريعتي را كه در آن از وي خواسته شده است كه مقالهاي درباره زندگاني پيغمبر اكرم براي كتاب محمد (ص) خاتم پيامبران بنگارد و حاكي از علاقه استاد به دكتر و اميدواري ايشان به آينده وي است، بياوريم. نكتهاي كه در اينجا قابل ذكر است اين است كه برخي افراد در مقام تبيين نظر استاد مطهري درباره دكتر شريعتي صرفاً به متن اين نامه استناد كرده و خواننده را گمراه ميكنند، ولي همانطور كه قبلاً ذكر شد، واقعيت اين است كه نظر استاد درباره مرحوم دكتر وآثارش يك سير نزولي داشته است كه از اظهارنظرها و نامههاي ديگر استاد هويدا است.
برادر عزيز دانشمندم جناب آقاي علي شريعتي
قلب خود شما گواه است كه چه اندازه به شما ارادت ميورزم و به آينده شما از نظر روشن كردن نسل جوان به حقايق اسلامي اميدوارم. خداوند مثل شما را فراوان فرمايد. انتظار ميرفت كه قبل از مهر سفري به تهران بفرماييد و دوستان و ارادتمندان را دلشاد نماييد؛ متأسفانه اين توفيق براي دوستان حاصل نشد. به هر حال ما سلامت و سعادت و موفقيت بيشتر شما را از خداوند متعال مسألت داريم.
چندي پيش ابوي مكرم حضرتعالي و سرور عزيز ما جناب آقاي شريعتي برحسب تقاضاي اينجانب نامهاي به حضرتعالي مرقوم داشتند و نوشتند كه قرار است به مناسبت چهاردهمين قرن بعثت رسول اكرم صلياللهعليهوآلهوسلم كتابي تأليف شود كه از نظر معرفي شخصيت رسول اكرم مفيد باشد و تا حد امكان روي آن كار بشود. رفقا مجموعاً بيست موضوع براي آن كتاب درنظر گرفتند كه البته ليست آن خدمتتان فرستاده خواهد شد. سه موضوع ازآن بيست موضوع مربوط است به تاريخ زندگي آن حضرت از ولادت تا بعثت و از بعثت تا هجرت و از هجرت تا وفات. يعني در سه بخش. بخش اول و دوم را آقاي دكتر سيد جعفر شهيدي به عهده گرفتند كه البته لياقت اين كار را دارند و بخش سوم آن را كه از دو بخش اول مهمتر است براي حضرتعالي در نظر گرفتيم و شايد قسمت اصلي و اساسي كتاب با توجه به نويسندگان مبرز و لايقش همين سه بخش باشد. قهراً بخش سوم مفصلتر خواهد بود.
هرچند بنا هست كه مجموعاً هر بخش از سي چهل صفحه تجاوز نكند اما به عقيده من بخش مربوط به حضرتعالي اگر پنجاه صفحه هم شد مانعي ندارد. مسلماً جزئيات را نميشود در پنجاه صفحه گنجاند ولي ما از ذوق و ابتكار و حسن انتخاب حضرتعالي انتظار داريم كه به طور فشرده و در عين حال روشن همه نكات روشن آن قسمت از زندگي حضرت را مرقوم فرماييد و مخصوصاً قسمتهايي كه كمتر مورد توجه ديگران است با نظر روشنبين خود آنها را بشكافيد. از قبيل عللي كه منتهي به هجرت شد و فايدهاي كه رسول اكرم از ايجاد مركزي در خارج مكه به نفع اسلام برد و همچنين طرز رفتار اسلام و رسول اكرم با اتباع ساير مذاهب و طرز حكومت و سيستم اداره مسلمين از جنبههاي سياسي و اجتماعي و غيره، تربيت اجتماعي مسلمين، تحليلي از نامهها و پيامهاي آن حضرت به سران جهان آن عصر و امثال اين مسائل كه خود شما بهتر ميدانيد، بنده احتمالاً تا دو هفته ديگر به مشهد خواهم آمد و پس از يك شب توقف به فريمان خواهم رفت.
اميدوارم توفيق زيارت حضرتعالي را پيدا كنم. همه دوستان را سلام برسانيد. والسلام عليكم.
مرتضي مطهري 30/7/1346
پس ازتحولات حسينيه ارشاد و نيز انتشار برخي آثار دكتر شريعتي، نظر استاد شهيد درباره مرحوم دكتر از اوجي كه در نامه فوق مشهود است تنازل كرد ولي براي آن كه رژيم شاه بهره برداري نكند استاد شهيد هيچگاه علناً به اظهارنظر نپرداخت بلكه اميدوار بود كه وي را به اصلاح آثارش ترغيب نمايد و تا حدي نيز موفق شدند و وي به اشتباهات خود اعتراف كرد و قول اصلاح آنها را نيز داد اما آنها كه ميخواستند از وضع به وجود آمده بهرهبرداري كنند مانع ايجاد ميكردند و سرانجام وي در 29 خرداد 1356 در بيمارستاني در لندن دارفاني را وداع گفت. طرفداران متعصب او و بيشتر، آنها كه ميخواستند به بهرهبرداري خود ادامه دهند، سعي كردند كه رحلت او را به گردن ساواك بيندازند و وي را «شهيد» بنامند، ولي نتيجه كالبدشكافي كه توسط پزشكان معالج به عمل آمد اين بود كه وي به مرگ طبيعي درگذشته است. استعمال بيش از حد سيگار و فشارهاي روحي، از عوامل رحلت ذكر شده بود.
* استعفاي شهيد مطهري از حسينيه
شايد بتوان ادعا كرد كه دوران اداره حسينيه ارشاد، سختترين دوران زندگي استاد مطهري بوده است و اين مطلب را نامههاي استاد – كه در پايان همين كتاب آمده است- به خوبي نشان ميدهد. به عنوان نمونه استعفانامه و نامه ديگري از نامههاي مذكور در اينجا قابل اشاره است:
دوست بزرگوار جناب آقاي همايون ادام الله ايامه
استعفانامه خود را بدون آن كه قبلاً با حضرتعالي در ميان بگذارم ضميمه اين نامه خدمتتان فرستادم. از لحن تند و انتقادات صريحي كه در متن استعفانامه آمده مرا خواهيد بخشيد. ميدانم تمام رفقا از اين كه اينچنين صراحت به كار بردهام ناراحت خواهند شد، ولي عمداً خواستهام همه را ناراحت كنم، زيرا خواستهام طوري بنويسم كه راه برگشت را بر خودم مسدود كنم و به اصطلاح پلهاي پشت سر خود را خراب كردهام. طوري نوشتهام كه شايد بتوانم با ناراحت كردن عموم رفقا زودتر به هدفم كه قبول استعفاست نايل گردم و براي هميشه از همكاري با كسي كه دائماً جانم را رنجه ميدهد راحت گردم. به هرحال اميدوارم مرا ببخشيد. همه رفقا و دوستان را سلام برسانيد.
مرتضي مطهري
27/10/47
جناب آقاي محمد همايون رئيس محترم هيأت مديره حسينيه ارشاد
اين بنده با عرض نهايت سپاسگزاري از محبتهاي بيشائبه شخص حضرتعالي و با آگاهي كامل از كمال صفا و خلوصنيت و علو همت آن جناب كه باني و مؤسس واقعي مؤسسه اسلامي حسينيه ارشاد ميباشيد، با كمال معذرت در اين هنگام كه يكي از پيشبينيهاي صريح اينجانب به وقوع پيوسته استعفاي خودم را از عضويت در هيأت مديره حسينيه ارشاد تقديم ميدارم. براي اين بنده ترديدي باقي نمانده كه روش خودسرانه و تصميمات فردي آقاي ناصر ميناچي اين مؤسسه را به سقوط قطعي خواهد كشاند و اميدهايي را كه در نسل جوان به وسيله اين مؤسسه به وجود آمده تبديل به نوعي سرخوردگي و بلكه بدبيني به هر مؤسسه ديني خواهد كرد.
شك ندارم كه هدف شخص مزبور با هدفهاي پيشبيني شده در اساسنامه و با منويات مؤسس نيكوكار مؤسسه و ساير نيكوكاراني كه به نحوي افتخار خدمت در آن مؤسسه را دارند كمال مباينت را دارد. مخالفتها و كارشكنيهاي معزي اليه با هرگونه تقسيم مسئوليت و نظم داخلي و با هر اقدام مفيد و عميق در سطح احتياجات طبقات تحصيلكرده و تمايل شديد او به اين كه مؤسسه را به صورت يك مؤسسه جنجالي و توخالي درآورد، دليل روشني بر اين مدعاست و چون اين بيماري را علاجناپذير ميدانم يگانه خدمتي كه به هدف اين مؤسسه ميتوانم بنمايم اين است كه از همگامي و همكاري با معزياليه براي هميشه خودداري كنم و آن را اعلام نمايم. در عين حال اميدوارم كه باطن اسلام و حسن نيت باني مؤسسه و همكاران نيكوكار مؤسسه بر انديشههاي اهريمني فائق آيد و خداوند اين مؤسسه را با عنايت خاص خود از گزندهاي شيطاني محفوظ بدارد. خواهشمندم اين استعفا را صددرصد تمام شده تلقي كرده و از مراجعه مجدد به اينجانب كه موجب شرمساري خواهد بود خودداري فرماييد. اگر لازم است مستقيماً استعفاي خود را به مقامات قانوني ابلاغ نمايم اطلاع دهيد تا سريعاً اقدام شود. ضمناً نظر به مسئوليتي كه شخصاً در مقالات كتاب محمد خاتم پيامبران برعهده گرفتهام اكنون كه مقدمات چاپ جلد دوم اين كتاب فراهم شده و هفته آينده شروع خواهد شد، بر چاپ آن نظارت خواهم كرد. موفقيت آن جناب و ساير همكاران نيكوكار را از خداوند متعال مسألت دارم. والسلام عليكم و رحمه الله و بركاته.
مرتضي مطهري
27/10/47
* علل استعفاي اينجانب مرتضي مطهري
1- بنده فكر كرده و حساب شده استعفانامه خود را نوشتهام، يعني دليل دارم.
2- كناره گيري از شركت در يك كاري دليل بر نوعي خصومت و كدورت شخصي نيست، بلكه فقط دليل بر عدم امكان همكاري است.
3- به عقيده بنده با وضع موجود امكان همكاري با آقاي ميناچي وجود ندارد به چند دليل:
الف- طرز تفكر و هدف ما با ايشان در حسينيه و قهراً نوع كارها كه وسيله وصول به هدفهاست متفاوت است؛ ما ميخواهيم اينجا را در يك سطح عالي اسلامي درآوريم كه جوابگوي نيازهاي فكري امروز و آينده باشد و ايشان ميخواهد اينجا را به صورت يك محيط تشريفات ظاهري و با جنجال و هياهو و شور و واويلا، اداره كند؛ ايشان عملاً طرفدار اقناع كاذب احساسات است و با اين كه اينجا با منطق سر و كار داشته باشد، مخالف است و در راه آن كارشكني ميكند و تنها همين براي اين كه ما از هم جدا شويم كافي است.
ب- دليل دوم بر عدم امكان همكاري، تمايل شديد ايشان است به اين كه تمام كارها را شخصاً و بدون مداخله كسي ديگر اداره كنند و شور و مشورت در نظر ايشان نظير شور و مشورت مجلس شوراي ملي است كه يك تشريفات بيروح بيش نيست. بنده با اين كه تمام كارها از استخدام، دفتر و حساب و كتاب، چك و امضا، اداره جلسات، تعيين خطيب و واعظ، مصاحبه تلويزيوني، رپرتاژ روزنامه و غيره همه در اختيار يك فرد باشد، مخالفم و آن را موجب سقوط قطعي مؤسسه ميدانم.
ج- يكي از خصوصيات اخلاقي ايشان، بلكه يكي از هنرهاي بارز ايشان، صنعت «جوركردن» است؛ يعني هر حادثه غلط و هر اشتباهي را هميشه با يك قدرت فراواني توجيه ميكند و برايش دليل «جور» ميكند.
بديهي است كه هرگز از حرف راست نميشود براي هر مطلبي «جور» كرد. اين است كه منطق ايشان هميشه مملو از اكاذيب و مجعولات است و اين براي كسي كه ميخواهد در اداره يك مؤسسه مذهبي دخالت داشته باشد عيب بزرگ بلكه تبليغي است بر ضد اسلام.
د- متأسفانه عيب ديگر ايشان عدم تحفظ بر اسرار است. گفتوگوهاي سرّي و اطلاعات مخفيانه را كه سرّ مصون افراد است و يا سرّ جلسه است بدون توجه در اختيار طرف قرار ميدهد. به همين دليل بنده در حضور ايشان اگر نظر خاصي درباره برنامه شخص خاصي داشته باشم و نخواهم فاش شود هرگز اظهار نخواهم كرد و حال آن كه يك شرط همكاري راز نگهداري است.
هـ- از نظر ايشان حيثيت افراد هيچگونه احترامي ندارد. رعايت احترامات افراد را به هيچ وجه نميكنند. غالب افرادي كه براي همكاري دعوت ميشوند به واسطه بعضي برخوردهاي سرد ايشان دلسرد ميشوند.
و- بيپروايي عجيب ايشان در نزديك كردن مؤسسه به مؤسسات دولتي، همچنانكه از مصاحبه تلويزيوني، ملاقات با عصار، رپرتاژ اطلاعات، تماس با كميسيون حج پيداست.
4- اين بنده استعفاي خودم را تسليم مقام مسئول حسينيه كردهام و پس نخواهم گرفت و به قوت خود باقي است. مگر آن كه به وضع موجود به كلي خاتمه داده شود و اينجا از صورت فردي به صورت جمعي و تشكيلاتي كامل درآيد و حدود صلاحيت افراد و مسئوليت آنها و مخصوصاً حدود صلاحيت و مسئوليت آقاي ميناچي مشخص شود. بودجهها تفكيك گردد، بازرسهاي مقتدر تعيين شود و خلاصه اينجا به صورت يك اداره واقعي مثلاً نظير بانك درآيد و هيچكس در وظايف مشخص شده كس ديگر دخالت نكند. در اين صورت ممكن است يك نوع همكاري با تعيين مدارها و حدود وظايف برقرار گردد.
مرتضي مطهري
29/10/47
اما ماجراي «مطهري – شريعتي» پس از استعفا شكل ديگري به خود ميگيرد و ميناچي نهايت استفاده را از اين وضع ميكند. روايت رهبر انقلاب از اين وضع واضح و رسا است:
«آقاي دكتر قرار بود كه كلاسهاي 15 روز يك بار «اسلامشناسي» را تشكيل بدهد. آقاي مطهري به دنبال آن اختلافات كه با آقاي ميناچي داشتند به عنوان اعتراض به حسينيه نرفتند.
يادم ميآيد كه آقاي مطهري به عنوان اعتراض گفتند: تا وقتي كه ايشان خودسرانه در حسينيه كار بكند، من نميتوانم در حسينيه باشم و من عملاًً كناره گيري خودم را از حسينيه اعلام ميكنم تا همه بدانند كه من در حسينيه نيستم. با اينكه برنامه هم داشت، ايشان هفتم - هشتم محرم بود اعلام كرد كه من حسينيه نميآيم و از حسينيه بيرون رفت. با رفتن آقاي مطهري، حسينيه واقعاً از روح خالي ميشد. تعبير مرحوم دكتر اين بود. گفت كه: وقتي آقاي مطهري گفت من نميآيم، من ديدم كه همه آرزوهاي من تمام شد. همه چيز براي من تمام شده بود. ديگر هيچ چيز براي من معنا نداشت.
يعني آقاي دكتر عميقاً ارادت داشت و واقعاً خودش را مريد آقاي مطهري ميدانست و با رفتن آقاي مطهري حسينيه واقعاً از روح تهي ميشد. براي اينكه اين اعتراض كامل بشود و آقاي ميناچي به خواستههاي مرحوم مطهري توجه بكند، بقيه سخنرانهايي كه در حسينيه برنامه داشتند برنامههايشان را حذف كردند.
بنده هم گفتم من هم نميآيم. آقاي هاشميرفسنجاني هم گفتند كه من هم نميآيم و حتي آقاي محمدتقي شريعتي هم نيامدند و همه برنامه را كنسل كردند. خود دكتر هم گفت من هم كنسل ميكنم و من هم نميآيم، يعني همه قبول داشتند و اين حقانيت مطالب مطهري را نشان ميدهد.
... و من تأكيد بر روي اين مسئله دارم كه من خودم در مشهد با آقاي شريعتي صحبت كردم. ايشان گفتند كه من ميروم و علي را نميگذارم كه برود.
يعني آن چنان روشن و واضح بود دليل مخالفت آقاي مطهري، كه همه قبول كردند. هيچكس نبود كه قبول نداشته باشد حرف ايشان را، كه يك حرف منطقي و حق بود.
بعد كه اين طور شد، حسينيه عملاً بايكوت شد، منتها بعد دوستان براي اينكه چراغ حسينيه خاموش نشود و در ماه محرم و صفر برنامههايش تعطيل نشود، گفتند هفتهاي يك بار آقاي باهنر يك سخنراني اينجا بكند. يك كار رقيق مستمر كه مانند جوي آب باريكي بود آن اجتماع. آن سخنرانيهاي متنوع ديگر نبود.
اما همانطور كه گفته شد ميناچي، گو اينكه از رفتن استاد مطهري خشنود باشد، درخواست مصرانه اي براي استمرار عاجل كلاسهاي شريعتي دارد. آيتالله خامنهاي اين مسئله را اينگونه تشريح ميكنند.
«آقاي ميناچي همانطور كه گفتم بسيار مرد مدير و زرنگ و باهوش است. ايشان زمينه را طوري آماده كرد براي كلاسهايي كه گفتم و اشاره كردم، و دكتر را قانع كرد كه اين كلاسها امروز ضروري است و اگر تعطيل بشود آسمان به زمين ميآيد و زمين به آسمان ميرود! در مشهد در آن جلسات (كه صحبت شد) دوستان گفتند كه خوب است دكتر اين كلاسها را حالا شروع نكند، دو ماه ديگر شروع كند تا آن وقت مسئله حسينيه حل بشود. دكتر هم قبول كرد. دكتر ميناچي و ديگران مرحوم دكتر را محاصره كردند كه نه دير ميشود و دين از دست ميرود! اين بود كه ايشان كلاسها را شروع كرد و عملاً آن طرحي كه راجع به حسينيه بود متوقف شد و آقاي مطهري هم ديگر با حسينيه آشتي نكرد. وقتي ديدند حتي حاضر نيستند كه به نظر ايشان اندك توجهي بكنند، ديگر نرفت سراغ حسينيه. و موجودي را كه محصول خودش بود، به وجود آورده بود، مجبور شد كه رها و ترك كند. البته خُب، حسينيه رونق داشت و مرحوم دكتر [به آنجا] ميرفت. جلسات 15 روزه بود و بعد هفتگي شد. منتها حسينيه ديگر «فردي» شده بود و فقط قائم به شخص دكتر شريعتي بود. اگر يك روز دكتر سرماخوردگي داشت و نميتوانست بيايد، حسينيه هم ديگر نبود و اين نقيصه بزرگي بود كه كوشش ميكردند كه اين نقيصه را برطرف كنند.»
البته چنان كه از ادامه روايت ايشان برميآيد شريعتي نيز روحيه همكاري داشت و قصد داشت ديگران را به حسينيه فرابخواند:
«حتي يك بار آمدند پيش من و با يك حرفهاي خاصي من را وادار كردند از مشهد آمدم يكي دو تا سخنراني اينجا كردم؛ در 28 صفر همان سال. بعد ديدم آقايان حقايق را به ما نگفته بودند كه ماهها حسينيه به اين شكل ميگذشت.
البته بعدها مرحوم دكتر خودش آمد مشهد با بنده صحبت كرد و گفت برويم حسينيه را اداره كنيم. يك طرحي هم ريخته شد. بعد من موافقت كردم به اينكه با دوستان همكاري داشته باشيم. شايد حدود بيست ساعت! يا بيشتر بنده با آقاي هاشمي و باهنر و آقاي شريعتي چهار نفره در جلسات مستمري نشستيم در تهران، صحبت كرديم. طرحي براي حسينيه ريختيم.
طرح بسيار خوبي بود روي كاغذ ترسيمش كرديم و فقط يك كلمه بله از طرف آقاي ميناچي لازم بود كه دكتر گفت اين بله را من از ايشان ميگيرم. ايشان رفت بله را بگيرد، خودش هم نيامد. و ما ديديم كه همه زحمات ما هدر رفت. من رفتم مشهد و آقايان هم مشغول كارهايشان شدند. البته بعدها دكتر گله ميكرد كه چرا شما نيامديد؟ گفتيم ما آمديم قرار بود كه شما بله بگيريد از آقاي ميناچي.»
* وفات دكتر شريعتي و شدت گرفتن اختلاف هواداران
پس از وفات دكتر شريعتي، مسئله صورت ديگري به خود گرفت. برخي ميخواستند از شخصيت و آثار وي به نفع خود و عليه روحانيت استفاده كنند و رژيم شاه نيز براي تضعيف نهضت امام خميني(ره) از اين سياست حمايت ميكرد. در اينجا وظيفه استاد مطهري چيز ديگري بود. البته علامه طباطبايي(ره) نيز در پاسخ به سؤالي كه از ايشان شده بود، درباره آثار آن مرحوم اظهارنظر كردند و در پاسخ به سؤال ديگري درباره آن اظهارنظر، چنين ابراز عقيده فرمودند: نظر اينجانب تنها به اشتباه بودن مطالب است نه به چيز ديگر. همان طور كه اطلاع داريد من هرگز در اينگونه موضوعات مداخله نكرده و نميكنم. علت اينكه آن تذكر را لازم دانستم اين است كه بسياري از نوشتههاي ايشان با مباني و اصول معارف اسلامي يعني با گراميترين سرمايه معنوي ما كه سعادت دنيا و آخرت ما بسته به آن است سازگار نيست و از طرف ديگر آن نوشتهها در ميان طبقات مختلف رواج كامل يافته است. لهذا لازم بود تذكر داده شود تا همه آن نوشتهها تأييد شده تلقي نشودو ضمناً افراد ذيصلاحيت به نقد علمي و منطقي بپردازند.
اينكه نوشتهايد خود مشاراليه اخيراً به اشتباهات خود پي برده بود و گروهي در حال حاضر مشغول اصلاح آنها هستند موجب مسرت من شد و اميدوارم جبران مافات بشود.
لازم است تذكر بدهم هر كس كه در مقام نقد اينگونه نوشتهها – كه متأسفانه اشتباه و نظاير فراوان دارد و رو به تزايد است – برآيد اولاً بايد مستدلاً وارد شود و به گفتن اينكه «صحيح نيست» اكتفا نكند و ثانياً ادب اسلامي را كه دعوت با حكمت و موعظه حسنه و جدال به نحو احسن است رعايت نمايد و از هرگونه اهانت و بدگويي به اشخاص اجتناب ورزد و اساساً كسي كه منطق دارد به حربهاي ديگر متوسل نميشود.
ضمناً به همه برادراني كه دستاندركار تحقيق در مسائل اسلامي هستند يادآوري ميكنم كه توجه به اختلاف بنيادي جهانبينيهاي ديگر امري ضروري است. شباهتهاي ظاهري ميان نتايج حاصل از برخي مطالعات اسلامي با مطالعات غربي نبايد ما را از مباينتهاي اصولي بازدارد و به روح و جوهر اصلي بينش اسلامي لطمه وارد آورد. اسلام از نظر معارف، يك كل تام و تمام است. بايد هوشيار باشيم تا تعاليم اسلامي را در برابر بينش غربي به منزله ماده در برابر صورت درنياوريم. اعلام ميكنم كه من راضي نيستم احدي به استناد گفته من عليه كسي بدگويي كند.
به دنبال اختلافات و بحثهايي كه در اطراف مرحوم دكتر شريعتي و آثار او در جامعه ما مطرح بود، در آذر ماه 1356 اعلاميهاي با امضاي استاد مطهري و مهندس بازرگان در اين زمينه منتشر گرديد كه طي آن ضمن اشاره به نقاط مثبت آثار او و احترام به شخصيت آن مرحوم، نقاط منفي آثار وي نيز تذكر داده شده بود. البته در آن زمان شايع شد كه آقاي بازرگان امضاي خود را پس گرفتهاند، ولي وي در اواخر عمر خود در مصاحبهاي گفت من امضاي خود را پس نگرفتم. به هر حال متن آن اعلاميه به شرح زير است:
بسم الله الرحمن الرحيم و به نستعين
نظر به اينكه مسائل مربوط به مرحوم دكتر علي شريعتي مدتي است موضوع جنجال و اتلاف وقت طبقات مختلف و موجب انصراف آنها از مسائل اساسي و حياتي و وسيله بهرهبرداري افراد و دستگاههاي مغرض گرديده است، اينجانبان تبادل نظر در اين مسائل را ضرور دانستيم و در پي يك سلسله مذاكرات به اين نتيجه رسيديم كه تا حدود زيادي وحدت نظر داريم و با توجه اينكه بيشترين افرادي كه دچار اين سردرگمي و بيهودهكاري هستند از قشر حقيقتطلباند، وظيفه شرعي دانستيم عقايد و نظريات مشترك خود را در اين زمينه، نخست به طور اجمال و سپس به طور تفصيل، به اطلاع عموم و بويژه اين قشر برسانيم، باشد كه وسيله خيري براي رهايي از اين سردرگمي و بازگشت به وحدت و الفت ميان مسلمانان گردد كه البته موجب رضاي خداي متعال خواهد بود.
آنچه درباره آن مرحوم شايع است يا مربوط است به جنبه گرايشهايش و يا به استنباطها و اظهارنظرهايش در مسائل اسلامي كه در آثار و نوشتههاي او منعكس است.
اينجانبان كه علاوه بر آشنايي به آثار و نوشتههاي مشاراليه با شخص او فيالجمله معاشرت داشتيم، معتقديم نسبتهايي از قبيل سنيگري و وهابيگري به او بياساس است و او در هيچ يك از مسائل اصولي اسلام از توحيد گرفته تا نبوت و معاد و عدل و امامت گرايش غيراسلامي نداشته است.
ولي نظر به اينكه تحصيلات عاليه و فرهنگ او غربي بود و هنوز فرصت و مجال كافي نيافته بود در معارف اسلامي مطالعه وافي داشته باشد تا آنجا كه گاهي از مسلمات قرآن و سنت و معارف و فقه اسلامي بيخبر ميماند – هرچند با كوشش زياد به تدريج بر اطلاعات خود در اين زمينه ميافزود – در مسائل اسلامي (حتي در مسائل اصولي) دچار اشتباهات فراوان گرديده است كه سكوت در برابر آنها ناروا و نوعي كتمان حقيقت و مشمول سخن خداست كه:
«ان الذين يكتمون ما انزلنا من البينات و الهدي من بعد ما بيناه للناس في الكتاب اولئك يلعنهم الله و يلعنهم اللاعنون».
از اين رو با توجه به اقبال فراوان جوانان به كتب مشاراليه و اينكه خود او در اواخر عمر در اثر تذكرات متوالي افراد بيغرض و بالاتر رفتن سطح مطالعات خودش، متوجه اشتباهات خود شد و به يكي از نزديكانش وكالت تام براي اصلاح آنها داد، اينجانبان بر آن شديم به حول و قوه الهي، ضمن احترام به شخصيت او و تقدير از زحمات و خدماتش در سوق دادن نسل جوان به طرف اسلام، بدون مجامله و پرده پوشي و بدون اعتنا به احساسات طرفداران متعصب و يا دشمنان مغرض، طي نشرياتي نظريات خود را درباره مطالب و مندرجات كتابهاي ايشان بالصراحه اعلام داريم. از خداوند متعال مدد ميطلبيم و از همه افرادي كه بيغرضانه نظريات مستدل خود را در اختيار ما قرار دهند و ما را در اين راه ياري نمايند متشكر خواهيم شد. والسلام علي من اتبع الهدي.
23/9/56
مرتضي مطهري – مهدي بازرگان
پيداست كه انتخاب آقاي بازرگان براي امضاي اين اعلاميه از سوي استاد مطهري، به خاطر آن بوده است كه اين اعلاميه زمينه قبول بهتري بين طبقه تحصيلكرده پيدا كند و دعوا، دعواي روحاني و روشنفكر تلقي نشود، والا انتقادات استاد به تفكر بازرگان، خصوصاً در مقدمه جلد پنجم اصول فلسفه به جاي خود محفوظ است.
پس از انتشار اين اعلاميه، از طرفي بمبي در منزل مهندس بازرگان منفجر شد كه به احتمال قوي كار ساواك بود براي گلآلود كردن آب و در اين ميان ماهي گرفتن و خود بازرگان نيز از سوي طرفداران متعصب دكتر تحت فشار قرار گرفت تا آنجا كه شايع شد كه او امضاي خود را پس گرفته است و از طرف ديگر انواع و اقسام تهمتها و شايعات عليه استاد مطهري باريدن گرفت تا آنجا كه وي متهم به همكاري با رژيم شاه نيز گرديد و البته قبول اين موضعگيري استاد براي برخي از جوانان پرشور دشوار بود چرا كه جواناني كه مرحوم دكتر شريعتي را يك فرد انقلابي ميدانستند و به او عشق ميورزيدند، برايشان پذيرش اين مطلب كه برخي افكار او با اسلام سازگار نيست بسيار سخت بود و ميبايست بر احساسات شديد خود فائق ميآمدند. طرفداران متعصب دكتر كار را به جايي رساندند كه در يادنامه دكتر شريعتي، استاد مطهري را قاتل وي معرفي كردند.
اما استاد مطهري كه به كار خود ايمان داشت و اين اقدام را به عنوان وظيفه شرعي خود و براي پيشبرد نهضت در مسير اسلام راستين انجام داده بود به هيچ وجه از حملات تبليغاتي اينگونه افراد كه برخي از آنها ريشههايي هم در رژيم شاه داشتند تأثير نپذيرفت و در مقابل اتهامات ناجوانمردانه آنها سكوت اختيار كرده بود.
* رابطه شريعتي و مطهري از نگاه رهبر انقلاب
در اين جا اشاره اي به ارتباط دو سويه «مطهري- شريعتي» و «مسئله هواداران دروغين شريعتي» از زبان رهبر انقلاب
ميتواند روشنگر باشد!
ايشان معتقدند شريعتي مريد مطهري بود:
مرحوم شريعتي مريد آقاي مطهري بود. يعني مريد علمي و فكري آقاي مطهري بود و اين را من خودم از مرحوم شريعتي شنيده بودم و شايد بارها شنيده بودم. او در پي اختلاف با آقاي مطهري نبود كما اينكه آقاي مطهري هم در پي اختلاف به معناي شخصي با مرحوم شريعتي نبود. البته چرا، اختلاف فكري داشتند و يك سري اعتراضهايي را مرحوم مطهري بر شريعتي داشت كه آن اختلافها در اواخر برملا هم شده بود و آن ايرادها را ايشان گاهي در اينجا ميگفتند.
اما آن نقطهاي كه آن اختلاف بروز كرد آن نقطه، نقطهاي بود كه در سال 49 آشكار شد و از آنجا اختلافات پديد آمد كه الآن فرصت پرداختن به آن نيست.»
ايشان همچنين ضمن اشاره به هواداران دروغين شريعتي ميگويند:
«.... و اما گروهكها از هر چيز استفاده ميكنند. اين دليل بر چيزي نميتواند باشد. خط مستقيم فكري آقاي مطهري خطي بود كه هميشه مورد اعتراض و نفرت گروهكها بود. هر كسي با آقاي مطهري در ميافتاد و مخالف ميشد، يقيناً گروهكها به او اظهار علاقه ميكردند. ما داشتيم كساني را كه مخالف آقاي مطهري بودند و ضد دكتر شريعتي.
همين گروه منافقين را كه امروز شما ملاحظه ميكنيد كه شايد دم از علاقهمندي به شريعتي هم بزنند، اينها كساني بودند كه شريعتي را تخطئه ميكردند. يعني اينها ميگفتند كه وجود شريعتي به عنوان يك سوپاپ اطمينان است. يك دريچه اطمينان است و حسينية ارشاد در جهت خواستهاي دستگاه است. و اگر شريعتي اين سخنرانيها را نداشته باشد و نيايد و اين حرفها را نزند، ما موفقيتهاي بيشتري خواهيم داشت، به اين دليل با شريعتي بسيار مخالف بودند.
اگر اسم بياورم افرادي را كه در اين زمينه با من حرف زدند، شايد خيلي تعجب كنيد. البته الآن دليلي ندارد كه من از آن افراد اسم بياورم. كساني هم بودند در نقطه مقابل، از آن پولدارهاي درجه يك تهران كه از ملك و آب و زمين و كارخانه و باغ، همه را با هم داشتند. شريعتي با اين چيزها مخالف بود، در سخنرانيهايش هم مشخص است. اينها هم به خاطر مخالفت با آقاي مطهري، با شريعتي گرم ميگرفتند. بنابراين شما ملاحظه ميكنيد كه دو گروهي كه از نظر ظاهر با هم اختلاف دارند به خاطر دشمني با مطهري با شريعتي گرم ميگرفتند و دم از استناد و انتساب به شريعتي ميزدند. پس منشأ بهرهبرداري گروهكها يا جريانهاي سياسي و فكري گوناگون از مرحوم شريعتي، ميتواند تا ميزان زيادي مخالفت با شخص مطهري و با افكار او باشد...»
ايشان ضمن اشاره به تفاوت هاي بنيادين ادبيات و مباحث استاد مطهري و دكتر شريعتي، معتقدند اين وضعيت منجر به جذب دو تيپ خاص ميشد:
«... مرحوم شريعتي كارش كارهايي بود جوان پسند و متكي به احساس و ديدگاههاي او، ديدگاههايي نزديك به جريانهاي انقلابي. لذا در محافل جوان به خصوص جوان روشنفكر، خيلي زود گُل ميكرد.
مرحوم مطهري تفكرش يك تفكر عميق فلسفي بود و بيشتر پايهاي و بنياني مسائل اسلامي را بررسي ميكرد. لذا كارش در بين محافل متفكرين و از جمله در ميان حوزههاي علميه و در ميان فضلا خيلي جالب توجه بود.
آقاي مطهري به مسائل زيربنايي و فكري و فلسفي و اعتقادي ميپرداخت. مرحوم شريعتي به مسائل اجتماعي و آنچه كه به جريانهاي موجود در جامعه نظر داشت بيشتر اهميت ميداد. كتابهاي هر كدام از ايشان نشان دهنده اين تفاوت است.
يقيناً اگر به مباني و اصول كار توجه كنيم، ميتوانيم تفاوتهاي بنياني را بين دو نوع تفكر پيدا كنيم. لكن در يك برههاي از زمان، اين هر دو در يك جهت و در يك خط حركت ميكردند. كمااينكه حسينيه ارشاد را مرحوم مطهري بنيان گذاشت و دكتر شريعتي به دعوت شهيد مطهري يكي از سخنرانان موفق حسينيه ارشاد شد. و نيز ميدانيم كه كارهاي مشتركي را اينها با هم داشتند. مثلاً «محمد(صلياللهعليهوآله) خاتم پيامبران» را مرحوم مطهري طرحش را ريخت و اقدام اساسياش را كرد و يكي از نويسندگان آن كتاب (كه دو مقاله در آن كتاب دارد) مرحوم شريعتي بود.
در يك برههاي از زمان - آن وقتي كه هنوز جزئيات مسائل آشكار نشده بود - اينها در يك جهت و در يك خط حركت ميكردند. آن خط را اگر بخواهيم به طور كلي معرفي كنيم، بايد بگوييم «خط بازنگري متجددانه اسلام» يا «نهضت بازشناسي اسلام»، يا «تجديد حيات فكري اسلام».
منتها دو مسئله وجود داشت:
يكي اينكه همان طور كه قبلاً اشاره كردم، آقاي مطهري به مسائل زيربنايي و فكري و فلسفي و اعتقادي ميپرداخت. مرحوم شريعتي به مسائل اجتماعي و آنچه كه به جريانهاي موجود در جامعه نظر داشت بيشتر اهميت ميداد. كتابهاي هر كدام از ايشان نشان دهنده اين تفاوت است.
مسئله دوم اين كه وقتي اين دو جريان پيش رفتند و هر كدام به نقاط تعيين كنندهاي رسيدند، معلوم شد كه در پارهاي از مباني با هم اختلاف نظر دارند؛ يعني مرحوم مطهري، طرفدار مراجعه به استنباط از منابع ناب اسلامي و كتاب و سنت بود. صددرصد معتقد به اين بود كه بايستي ما تفكرمان را از كتاب و سنت بگيريم؛ در حالي كه مرحوم شريعتي تحت تأثير بسياري از افكار زمان خودش قرار داشت و از آن افكار اطلاع داشت و آن افكار در برداشتهاي اسلامياش اثر ميگذاشت. بنابراين با وجود وجوه مشتركي كه با مطهري داشتند، يك مرزهاي اختلافي هم با همديگر پيدا ميكردند و اين دو مسئله به نوبه خود حوزه تأثير را و نوع تأثير را تعيين ميكرد.
اما شايد مهمترين و نهاييترين منبع براي استناد به رابطه «مطهري- شريعتي» و دريافتن عمق انتقادات بنيادين شهيد مطهري به برخي انديشههاي دكتر شريعتي، نامه تاريخي ايشان به امام خميني(ره) است. اين نامه از آن جهت بيش از همه منابع قابل اتكا است كه اولاً دردنامه و دلنوشته است و فارغ از هر ملاحظه سياسي نوشته شده و از سوي ديگر از لحاظ تاريخ، آخرين نامه ايشان درباره دكتر شريعتي است. يعني سال 1356 و پس از درگذشت مرحوم دكتر علي شريعتي.
«بسمالله الرحمن الرحيم
السلام علي مولينا اميرالمؤمنين و امامالمتقين و قائد المرسلين والسلام عليكم و رحمهالله و بركاته
استاد و مقتداي بزرگوارم! حوادث ناگوار پي در پي براي اسلام از يك طرف و روشنبينيها و اقدامات مثبت و منفي بموقع و صحيح آن استاد بزرگوار از طرف ديگر، موجب شده كه روز به روز جديتر و با خلوص و صميميت بيشتر آرزو كنم و از خداوند متعال مسألت نمايم كه وجود مبارك آن رهبر عظيمالشأن را براي همه مسلمانان مستدام بدارد، اللهم آمين. خدا را گواه ميگيرم كه كمتر اتفاق ميافتد كه درحال يا مقام و موقف دعايي اين وظيفه را فراموش كنم و اميدوارم كه مشمول دعوات خيريه شما بوده باشم.
در حدود دو ماه پيش، از اروپا عريضهاي تقديم داشتم و مايلم بدانم رسيده يا خير. در اينجا جريانهاي پيچيده و گمراهكنندهاي وجود دارد كه توجه و آگاهي حضرتعالي ضرورت دارد.»
ايشان در ادامه نامه از ماجراي شريعتي و هوادارانش به عنوان چهارمين گروه ياد ميكند و البته پيش از آن به ماركسيستها، مجاهدين و گروهي كه روحانيت را ميكوبد اشاره كرده و سپس درباره «شريعتيها» مينويسد: «چهارم مسئله شريعتيهاست. در نامه قبل معروض شد كه پس از مذاكره با بعضي دوستان مشترك قرار بر اين شد كه بنده ديگر درباره مسائلي كه به شخص او مربوط ميشد، از قبيل صداقت داشتن و صداقت نداشتن و از قبيل التزامات عملي سخني نگويم ولي انحرافاتي را كه در نوشتههاي او هست به صورت خيرخواهانه و نه خصمانه تذكر دهم؛ ولي اخيراً ميبينم گروهي كه عقيده و علاقه درستي به اسلام ندارند و گرايشهاي انحرافي دارند با دستهبنديهاي وسيعي درصدد اين هستند كه از او بتي بسازند كه هيچ مقام روحاني جرأت اظهارنظر در گفتههاي او را نداشته باشد. اين برنامه در مراسم چهلم او در مشهد- متأسفانه با حضور بعضي از دوستان خوب ما – و پيشتر در ماه مبارك رمضان در مسجد قبا اجرا شد تحت عنوان اين كه بعد از سيدجمال و اقبال – و بيش از آنها- اين شخص رنسانس اسلامي به وجود آورده و اسلام را نو كرده و خرافات را دور ريخته و همه بايد به افكار او بچسبيم؛ ولي خوشبختانه با عكسالعمل شديد گروهي ديگر مواجه شد و به علاوه [با] هوشياري و حسننيت امام مسجد كه متوجه شد توطئهاي عليه روحانيت بوده در شبهاي آخر فيالجمله اصلاح شد.» استاد مطهري در ادامه شديدترين تعابير انتقادي در دوران حياتش نسبت به شريعتي را طرح ميكند: «عجبا! ميخواهند با انديشههايي كه چكيده افكار ماسينيون مستشار وزارت مستعمرات فرانسه در شمال آفريقا و سرپرست مبلغان مسيحي در مصر و افكار گورويج يهودي ماترياليست و انديشههاي ژان پل سارتر اگزيستانسياليست ضد خدا و عقايد دوركهايم جامعهشناس ضد مذهب است، اسلام نوين بسازند، پس و عليالاسلام السلام».
مطهري در ادامه مينويسد: «به خدا قسم اگر روزي مصلحت اقتضا كند كه انديشههاي اين شخص حلاجي شود و ريشههايش به دست آيد و با انديشههاي اصيل اسلامي مقايسه شود صدها مطلب به دست ميآيد كه بر ضد اصول اسلام است و به علاوه بيپايگي آنها روشن ميشود. من هنوز نميدانم فعلاً چنين وظيفهاي دارم يا ندارم؛ ولي با اين كه ميبينم چنين بتسازي ميشود، فكر ميكنم كه تعهدي كه درباره اين شخص دارم ديگر ملغي است، درعين حال منتظر اجازه و دستور آن حضرت ميباشم. كوچكترين گناه اين مرد بدنام كردن روحانيت است. او همكاري روحانيت با دستگاههاي ظلم و زور عليه توده مردم را به صورت يك اصل كلي اجتماعي درآورد، مدعي شد كه ملك و مالك و ملا و به تعبير ديگر تيغ و طلا و تسبيح هميشه در كنار هم بوده و يك مقصد داشتهاند. اين اصل معروف ماركس و به عبارت بهتر مثلث معروف ماركس را كه دين و دولت و سرمايه سه عامل همكار بر ضد خلقند و سه عامل از خودبيگانگي بشرند به صد زبان پياده كرد، منتها به جاي دين، روحانيت را گذاشت؛نتيجهاش اين شده كه جوان امروز به اهل علم به چشم بدتري از افسران امنيتي نگاه ميكند و خدا مي داند كه اگر خداوند از باب «و يمكرون و يمكرالله و الله خيرالماكرين» در كمين او نبود، او در مأموريت خارجش چه بر سر روحانيت و اسلام ميآورد. تبليغاتي در اروپا و امريكا له او از زهد و ورع و پارسايي تا خدمت به خلق و فداكاري و جهاد در راه خدا و پاكباختگي در راه حق شده و بسيار روشن است كه دستهاي مرموزي در كار بوده و دوستان خوب شما در اروپا و امريكا اغفال شدهاند. من لازم ميدانم كه حضرتعالي گاهي برخي افراد بصير را ولو به طور خفا به اروپا و امريكا بفرستيد، جريانها را از نزديك ببينند و گزارش دهند كه به عقيده بعضي از دوستانتان در آنجا پارهاي حقايق از حضرتعالي كتمان ميشود.» استاد شهيد مطهري سپس ماجراي تنهايي خود در ميان اين چهار گروه را با اين تعابير تشريح ميكند: «گروههاي چهارگانه فوق با من به حساب اين كه تا اندازهاي اهل فكر و نظر و بيان و قلم هستم بشدت مبارزه ميكنند، شايعه برايم ميسازند، جعل و افترا ميبندند به طوري كه خود را مصداق آن شعر فارسي ميبينم كه محقق اعظم خواجه نصيرالدين طوسي درآخر شرح اشارات به عنوان زبان حال خود آورده است:
به گرداگرد خود چندان كه بينم
بلا انگشتــــري و من نگينـــم
ولي به لطف و عنايت پروردگار و توجهات اولياي دين هراسي به خود راه نخواهم داد. اين مقدار بَثّ شكوي را جز به مثل حضرتعالي كه استاد عاليقدرم و به جاي پدرم هستيد
نميكنم من الآن مركز ثقل حملات اين گروهها هستم اگر بفرماييد ايستادگي كن، ايستادگي ميكنم اگر بفرماييد مصلحت نيست خود را كنار ميكشم. بار ديگر تكرار ميكنم من جداً از خداوند متعال طول عمر براي شما ميخواهم و فوقالعاده نگرانم كه اگر خداي ناخواسته پاي حضرتعالي كه تنها شخصيتي هستيد كه همه اين گروهها از او حساب ميبرند از ميان برود اوضاع فوقالعاده ناراحت كننده خواهد بود. اي بسا كه گروههاي منحرف و منتحل، مقاصد شوم خود را با نام حضرتعالي تعقيب كنند. اين است كه لازم ميدانم به هرشكل و صورت هست به وسايل مختلف، حضرتعالي نظرتان را درباره راهها و روشها و مسلكهاي مختلف روشن و روشنتر بفرماييد و حتي لازم است به بعضي دوستان به طور خصوصي تذكراتي بدهيد. شنيدم به يكي از دوستان مشهد كه اخيراً به نجف مشرف شده بوده است تذكرات مفيدي دادهايد و دورادور اطلاع دارم كه مؤثر بوده و در روش ايشان كه اخيراً خيلي خطرناك شده بود، مؤثر واقع شده و الحمدلله. » شهيد مطهري در ادامه نامه به ماجراي تذكرات خودش به مرحوم شريعتي اشاره كرده و مينويسد: «خوب است اطلاع داشته باشيد كه در ماههاي آخر عمر شريعتي بنده مكرر وسيله اشخاص مختلف به او پيغام دادم كه در نوشتههاي تو مطالبي هست بر ضد اسلام و لازم است اصلاح شود، من حاضرم در حضور جمعي صاحبنظر يا تنها، هرطور خودت مايل باشي، به تو ثابت كنم، اگر ثابت شد خودت آنها را ولو به نام خودت نه به نام من اصلاح كن و شأن تو بالا هم خواهد رفت والا مجبورم از تو صريحاً و مستدل انتقاد كنم و برايت گران تمام خواهد شد. آخرين شخصي كه از طرف او نزد من آمد اظهار داشت كه او حاضر است اختيار بدهد به آقاي محمدتقي جعفري و آقاي محمدرضا حكيمي كه از آثارش انتقاد كنند و در نهايت امر تو صحه بگذاري. من گفتم بسيار خب،ولي به شرط اين كه كتباً بنويسد. مقارن با حركتش به خارج اطلاع پيدا كردم كه تنها به آقاي حكيمي نوشته كه شما مجازي نوشتههاي مرا نقد كني. در اروپا خبر موثق اين بود كه گفته بود تا يك سال كاري نخواهم كرد جز اصلاح نوشتههاي خودم و يكي از دوستان نزديك حضرتعالي نقل كرد كه به او گفته بود منتظرم فلاني به اروپا بيايد، راجع به اصلاح كتابهايم با او مشورت كنم. و البته من اين جهت را تحسين كردم و دليل حسن نيت او و سوء نيت اطرافيانش در ايران گرفتم. روي اين حساب ميبايست از نشر آثارش قبل از اصلاح و تجديدنظر لااقل وسيله آقاي حكيمي كه كتباً به او اجازه داده است جلوگيري شود؛ ولي افرادي كه اخيراً تصميم گرفتهاند او را مظهر رنسانس اسلامي قرار دهند و راه را براي اظهارنظرهاي خود در اصول و فروع اسلام باز كنند در شعاع وسيعي به نشر و تكثير همه آثار او پرداختهاند. بنده فكر ميكنم اگر صلاح ميدانيد به برخي از ارادتمندان خودتان در اروپا و امريكا كه ضمناً ناشر آثار و افكار او هستند يادآوري فرماييد كه قبل از انجام اصلاحات وسيله آقاي حكيمي يا گروهي كه خودتان تعيين ميفرماييد، از نشر آثارش جلوگيري شود و اگر هم صلاح نميدانيد كه در كار او مستقيماً دخالتي فرماييد راه ديگري بايد انديشيد.» مطهري در ادامه از امام (ره) دعوت ميكند براي شناخت بهتر شريعتي، مقالات او در روزنامه كيهان را مطالعه كند:
«بسيار خوب است و براي شناختن ماهيت اين شخص لازم است كه حضرتعالي مجموعه مقالات او را در كيهان كه يك سال و نيم پيش چاپ شد شخصاً مطالعه فرماييد. اين مقالات دو قسمت است: يك قسمت بر ضد ماركسيسم است كه مقالات خوبي بود و ايرادهاي كمي از نظر معارف اسلامي داشت، ولي قسمت دوم مقالاتي بود درباره مليت ايراني (و مستقلاً ماشين شده) و در حقيقت فلسفهاي بود براي مليت ايراني و قطعاً تاكنون احدي از مليت ايراني به اين خوبي و مستند به يك فلسفه امروزپسند دفاع نكرده است. شايسته است نام آن را «فلسفه رستاخيز» بگذاريم. خلاصه اين مقالات كه يك كتاب ميشود، اين بود كه ملاك مليت، خون و نژاد كه امروز محكوم است نيست، ملاك مليت فرهنگ است و فرهنگ به حكم اينكه زاده تاريخ است نه چيز ديگر، در ملتهاي مختلف، مختلف است؛ فرهنگ هر قوم روح آن قوم و شخصيت اجتماعي آنها را ميسازد؛ «خود» و «من» واقعي هر قوم فرهنگ آن قوم است؛ هر قوم كه فرهنگ مستمر نداشته نابود شده است، ما ايرانيان فرهنگ دوهزار و پانصد ساله داريم كه ملاك شخصيت وجودي ما و من واقعي ما و خويشتن اصلي ماست؛ در طول تاريخ حوادثي پيش آمد كه خواست ما را از خود واقعي ما بيگانه كند ولي ما هر نوبت به خود آمديم و به خود واقعي بازگشتيم؛ آن سه جريان عبارت بود از حمله اسكندر، حمله عرب و حمله مغول. در اين ميان بيش از همه در باره حمله عرب بحث كرده و نهضت شعوبيگري را تقديس كرده است. آنگاه گفته اسلام براي ما ايدئولوژي است و نه فرهنگ؛ اسلام نيامده كه فرهنگ ما را عوض كند و فرهنگ واحدي به وجود آورد، بلكه تعدد فرهنگها را به رسميت ميشناسد همان طوري كه تعدد نژادي را يك واقعيت ميداند؛ آيه كريمه «انا خلقناكم من ذكر و انثي وجعلناكم شعوباً و قبائل ...» ناظر به اين است كه اختلافات نژادي و اختلافات فرهنگي كه اولي ساخته طبيعت است و دومي تاريخ، بايد به جاي خود محفوظ باشد. ادعا كرده كه ايدئولوژي ما روي فرهنگ ما اثر گذاشته و فرهنگ ما روي ايدئولوژي ما، لهذا ايرانيت ما ايرانيت اسلامي شده است و اسلام ما اسلام ايراني شده است. با اين بيان عملاً و ضمناً ـ نه صريحاً ـ فرهنگ واحد به نام «فرهنگ اسلامي» را انكار كرده است و صريحاً شخصيتهايي نظير بوعلي و ابوريحان و خواجه نصيرالدين و ملاصدرا را وابسته به فرهنگ ايراني دانسته است؛ يعني فرهنگ اينها ادامه فرهنگ ايراني است. اين مقالات بسيار خواندني است. در انتساب آنها به او شكي نيست. به بعضيها مثل آقاي خامنهاي و آقاي بهشتي گفته مال من است، ولي مدعي شده كه من اينها را چندين سال پيش نوشتهام و اينها آنها را پيدا كرده و چاپ كردهاند؛ در صورتي كه دلايل به قدر كافي هست كه مقالات، جديد است. به هر حال مطالعه حضرتعالي بسيار مفيد است. اين روزها سؤال و جوابي از حضرتعالي مورخ شعبان 97 منتشر شد كه اثر بسيار مطلوبي از نظر انحرافات منتحلين داشت و عجب اين است كه شايع كردهاند اين سؤال و جواب وسيله فلاني تهيه شده است. به آنها گفتم شما با اين اتهام، به آقا اهانت ميكنيد، گويي ايشان از خود رأي ندارند و تابع رأي مثل مني هستند.
خبر عجيب ديگر اين است كه اخيراً آزادي غيرمترقبي به دستجات مختلف مخصوصاً دستجات سياسي داده شده است. البته نسبت به روحانيون به مقياس بسيار كمتري داده شده، ممنوعيتهاي آنها غالباً به حال خود باقي است. اين تبعيض نيز سؤالانگيز است.
خدمت آقازادگان عظام دامت بركاتهم عرض سلام اين بنده را ابلاغ فرماييد. والسلام عليكم و رحمهالله و نلتمس منكم الدعاء»
جمله آخر نامه كه در آن كلمه «آقازادگان» به كار رفته است نشان ميدهد كه تاريخ اين نامه قبل از رحلت فرزند گرامي امام آيتالله حاج سيدمصطفي خميني، يعني قبل از آبان 56 بوده است.
همان طور كه قبلاً اشاره شد، اين نامه استاد تا حد زيادي ريشههاي شهادت ايشان را نشان ميدهد.
چنان كه قبلاً گفتيم نظر استاد شهيد درباره دكتر شريعتي يك نظر تنازلي بوده است؛ يعني از خوشبيني و اميدواري به آينده او، به سوي بدبيني و نااميدي تنازل كرده است. اين نامه نشان ميدهد استاد كه تا پيش از اين بيشتر به اطرافيان دكتر بدبين بودند و آنها را مانع اصلاح امور ميدانستند، نسبت به نيات خود وي نيز بدبين شده بودهاند و درواقع در اينجا سير نزولي نظرات استاد درباره دكتر به نقطه حضيض خود رسيده است. با اين حال، نگارنده براين اعتقاد داست كه نظر استاد هرگز به نابودي نام و آثار دكتر نبوده، بلكه به انتشار آثار وي بعد از اصلاحات بوده است و در اين ميان از كوتاهي جناب آقاي محمدرضا حكيمي در اين باب نميتوان گذشت. به هر حال درباره دكتر شريعتي، آنچه خطرناك است اين است كه وي را «اسلامشناس» بدانيم و نظرات او را اسلام ناب تلقي كنيم؛ ولي مطرح كردن وي به عنوان يك جامعهشناس مسلمان كه اظهارنظرهايي نيز درباره اسلام كرده است و درستي و نادرستي آن نظرها بسته به رأي متخصصين و اسلامشناسان است، خطري در برندارد و از اين ديدگاه چه خوب است كه اشتراكات فكري وي و استاد مطهري ـ كه كم هم نيست ـ استخراج شود.
در اين ميان تيزبيني و شناخت حضرت امام خميني (ره) نسبت به استاد مطهري قابل تمجيد است كه عليرغم آن همه تبليغات سوء عليه استاد ـ كه در نامه فوق اشارهاي به آن شده است ـ ايشان در طول نهضت، از استاد مطهري به عنوان مورد اعتمادترين مشاور بهره ميبردند و بسياري از امور را به ايشان ارجاع ميدادند تا آنجا كه مسئوليت تشكيل شوراي انقلاب اسلامي را كه اولين سنگ بناي جمهوري اسلامي بود به استاد سپردند و از همه بالاتر پيامها و بيانات حضرت امام پس از شهادت استاد مطهري است كه از نظر حجم و علو تعبيرات، بينظير است. برخي گفتهاند، اين كه امام خميني (ره) سخن صريحي درباره دكتر شريعتي و آثارش نگفتهاند دليل براين است كه امام مخالفتي نداشتهاند. اين سخن نميتواند درست باشد، زيرا گاهي مطلبي را رهبر صلاح نيست بگويد ولي فردي در رده بعدي بايد بگويد، و بالعكس؛ چنان كه امروز برخي مسائل را رهبري صلاح نميداند بگويد و مثلاً رئيس جمهور ميگويد و بالعكس. آنچه از روش امام خميني(ره) در برخورد با مسئله دكتر شريعتي فهميده ميشود اين است كه ايشان صلاح نميديدند در اين مسئله به طور مستقيم دخالت كنند و نامي از او ببرند، بلكه با توجه به اين كه عدهاي شيفته وي بودند ترجيح ميدادند كه گاهي با اشاره نظر خود را ابراز نمايند. مانند آنچه كه مكرر درباره تز «اسلام منهاي روحانيت» بيان كردند كه دين منهاي روحانيت مثل طب بدون طبيب است و اينها كه ميگويند اسلام بدون روحانيت، روحانيت را نميخواهند نفي كنند، اسلام را ميخواهند نفي كنند.
به هر حال نقش رهبر يا غيررهبر فرق ميكند. گاهي افرادي با اعلام نظر رهبر كه صلاح نيست خود او اعلام كند، خود را فداي رهبر ميكنند. آقاي دكتر علي مطهري ميگويد: «پدرم در منزل درباره مسائل اجتماعي و سياسي و گروهها و افراد مخالف خود صحبت نميكردند مگر اينكه سؤال ميكرديم. در اين صورت هم به طور مختصر جواب ميدادند. مثلاً درباره مسئله دكتر شريعتي در منزل اصلاً صحبت نميكردند و به طور كلي بدي هيچ كس را نميگفتند. يك روز از ايشان سؤال كردم نظر امام درباره دكتر شريعتي چيست؟ فرمودند نظر امام از نظر من تندتر است.»
از اين گذشته، اشاراتي كه امام خميني(ره) در پيامهاي خود به مناسبت شهادت استاد مطهري داشتهاند نسبت به تأييد نظرات ايشان كفايت ميكند.ايشان در بيانات خود در سومين سالگرد شهادت استاد نيز فرمودند: «آثاري كه از او هست، بياستثنا همه آثارش خوب است و من كس ديگري را سراغ ندارم كه بتوانم بگويم بياستثنا آثارش خوب است. ايشان بياستثنا آثارش خوب است، انسانساز است ...»
* برگرفته از كتاب "سيري در زندگي استاد شهيد مطهري " به نقل از رمزعبور2