اشاره:
براي تحليل واقعه 30 خرداد 60 مي بايست فراتر از حوادث تاريخي پيرامون آن ايام برويم. براي تحليل موجبات صدور اعلاميه شماره 25 سياسي - نظامي مجاهدين خلق كه سرآغاز ورود آنها به فاز نظامي عليه جمهوري اسلامي بود، لازم است به دو دسته عوامل برون سازماني و درون سازماني توجه كنيم. عوامل درون سازماني را به سه عامل "ساخت تشكيلاتي "، "راهبردخاص سازمان و ويژگيهاي آن " و بالاخره "بنيانهاي معرفتي سازمان مجاهدين خلق " ميتوان تقسيم كرد.
بقيه در ادامه
***
نخستين عامل از عوامل درون سازماني، به مضمون آموزشهاي دروني مجاهدين خلق بازميگشت. به عنوان مثال محتواي جزوهاي كه در بهار 1358با عنوان "ضرورت كار ايدئولوژي " در ضمن "سلسله آموزشهايي درباره سازمان " از انتشارات مجاهدين خلق منتشر شد از جمله مواردي است كه نميتوان نقش آنها را در سمتدهي به افكار مجاهدين و هواداران آنها ناديده گرفت. در جزوه مذكور به وضوح ملاحظه ميكنيم كه سازمان،اعضا،سمپاتها و هواداران را از گفتوگو با طرفداران نظام منع ميكند. طبيعي است كه آموزشهايي با اين مضمون، زمينه ورود به فاز آنتاگونيسم(آشتي ناپذيري) با هواداران نظام را مهيا ميكرد. اين شيوه آموزش مناسب ترين شيوه براي بسيج چشم و گوش بسته نيروها در دست هر سازمان و حكومتي است.خاطره اي هم در كتاب "روند جدايي " (كه از سوي يكي از شاخه هاي انشعابي مجاهدين خلق منتشر شده) آمده است كه شمه اي ديگر از ساختار ناسالم تشكيلاتي درون سازمان و شيوه هاي آموزشي آن را آشكار ميكند. يكي از اعضاي شاخه مزبور ضمن شرح برخورد انتقادي خود و دوستانش با محمد حياتي از اعضاي مركزيت مجاهدين خلق نقل مي كند كه حياتي پس از شنيدن انتقادات گفت: "تو بايد پيچ ومهره ذهنت را به دست مسئولت بسپاري تا من هر طور مي خواهم بتوانم با آن بازي كنم. " (نقل به مضمون)از حيث استراتژي نيز بلافاصله پس از پيروزي انقلاب يك نوع نهان روشي و ناصداقتي در برخورد با انقلاب و نظام تازه تأسيس، در مشي سازمان مجاهدين خلق آشكار بود.سازمان رجوي اگر چه در ظاهر نظم تازه تأسيس را پذيرا بود،اما ،لوازم آن را به صراحت نفي مي كرد.
شواهدي كه مي توانيم عجالتاً از اين مشي بيان كنيم عبارتند از: "تشكيل ميليشيا "، "تحريم انتخابات قانون اساسي "، "عرض اندام نظامي و تهديد هر از چندي نظام تازه تأسيس-كه نمونه آن را ميتوان در ماجراي غيبت آيتالله طالقاني ديد "، "ماجراي سعادتي، "عدم تحويل سلاح " و "آخرين مواجهه آنها با امام " ( سازمان مي توانست در اين مرحله با پذيرش شرط امام براي گفتوگو، يعني خلع سلاح، اعتقاد طرف مقابل را جلب كند يا اگر به صداقت طرف مقابل اعتقاد نداشت وي را در محظوريت قرار دهد)[واضح است كه اين سخن را در مقام جدل اظهار ميكنيم]. اما ويژگي هاي ماهوي راهبرد سازمان مجاهدين خلق پس از انقلاب،مانع از اتخاذ اين راه كار مي شد. آخرين استراتژي سازمان مجاهدين خلق پس از انقلاب را مي توان در سر باز زدن از پذيرش اعلاميه 10 ماده اي دادستاني انقلاب ديد.راهبرد سازمان مجاهدين خلق پس از انقلاب حاكي از اراده سازمان به استفاده از مزاياي زندگي دوزيستي بود؛يعني سازمان هم مي خواست در چارچوب نظام تازه تأسيس به عنوان يك نيروي قانوني پذيرفته شود و هم اين كه امكانات و پتانسيل خود را براي ورود به فاز مسلحانه حفظ كند،گو اينكه هر از چندي در يكي از اين دو نقش قرار مي گرفت و طبعاً فضاي بي اعتمادي به خود را به دست خود تشديد مي كرد.مثلاً در جريان غيبت آقاي طالقاني به جاي برخورد سياسي ، اعلام كرد نيروهاي شبه نظامي خود را در اختيار آيت الله طالقاني قرار خواهد داد.اين در حالي بود كه نظام تازه تأسيس با رهبري خاصي پا گرفته بود و سازمان با نشان دادن برق شمشير خود به حاكميت بر آمده از انقلاب،هم نظم سياسي تازه تأسيس را زير سؤال مي برد و هم رهبري نظام را. يا در مقطعي ديگر رجوي رهبر مجاهدين خلق ، تهديد نظام را به اوج صراحت رساند و گفت: "اگر شرايط بر ما تنگ شود،ايران تركيه بشو نيست،ايران را لبنان خواهيم كرد. " يا در شرايطي كه رجوي انتخابات قانون اساسي نظام را تحريم كرده بود،به فاصله چند ماه بعد براي رياست جمهوري كانديدا معرفي كرد.طبيعي بود كه اين مشي نوعي چند رنگي و نهان روشي در برابر نظام سياسي را به ذهن حاكميت و نيروهاي سياسي متبادر سازد.
برخي شواهد از خط مشي سازمان مجاهدين خلق پس از انقلاب، نمايانگر اين بود كه اساساً اقتدار فائقه نهادهاي مشروع را از همان ابتدا پذيرا نيست؛ مثلاً در جريان سعادتي حتي اگر آن را جاسوسي ندانيم، مضمون ماجرا، نوعي دور زدن نهادهاي رسمي كشور و ارتباط برقرار كردن از سوي يك گروه سياسي(مجاهدين) با سرويس امنيتي يك كشور خارجي بود. واضح است كه هيچ يك از اين رفتارها را نميتوان در چارچوب قانوني تبيين كرد. اين رفتارها به هيچ وجه با منطق تن دادن به قواعد بازي در درون نظم سياسي جديد نميخواند. يا فيالمثل در شرايطي كه كشور، نهادهاي نظامي رسمي و نيروهاي شبهنظامي مسئول از جانب نظام تازه تأسيس را داشت، گروهي كه داعيه فعاليت قانوني داشت نميتوانست از همان ماههاي نخست بعد از بهمن 57 ارتش شبه نظامي با عنوان ميليشيا تشكيل دهد يا از تحويل سلاح و خانههاي تيمي خود خودداري كند. سازمان اگر واقعاً اراده بازي دموكراتيك داشت، ميتوانست با پذيرش شرط امام براي گفتوگو(يعني خلع سلاح)و پذيرش اعلاميه 10 ماده اي كه هر دو در بهار60 اعلان شد براي خود جايگاهي در فضاي سياسي فراهم كند اما واقعيت چيز ديگري بود: سازمان مجاهدين خلق از همان ابتدا، ميليتاريزه شدن شرايط را هدف و مقصود خود قرار داده بود.
بحث مشابهي را مي توان در مورد اجتناب مجاهدين خلق از خلع سلاح سامان داد. ولو اينكه گروه مزبور يا طرفدارانش اين اجتناب را با توسل به ضرورتهاي امنيتي كشور توجيه كنند. در نظر داشتن ضرورتهاي امنيتي از سوي نظام تازه تأسيس كاملاً قابل درك است اما از سوي يك حزب سياسي مستقل از نهادهاي رسمي و مشروع، مضحك جلوه ميكند. در مقابل ارتش رسمي در درون يك دولت ملي، آيا مي توان ارتش مخفي داشت و باز هم مايل به معرفي خود به عنوان يك گروه سياسي قانوني بود؟
از ديگر عوامل درون سازماني وقايع خرداد 60 زمينههاي معرفتي است كه لازم است در اين باب به موارد ذيل اشاره كنيم:
1. مجاهدين خلق با برداشت خاصي كه نسبت به مشكلات دروني خود داشت، باب بازنگري دروني را ميبست و ريشه مشكلات دروني خود را نوعاً فرافكني ميكرد؛ كما اينكه وقايع سال 54 (يعني ارتداد مجاهدين خلق) نيز در كتاب "نقد و تحليلي بر بيانيه اپورتونيست هاي چپ نما " منتشره بر ماه هاي آغازين سال 1358صرفاً به كودتاي تشكيلاتي يك عده فرصت طلب تعليل شده است.اين مشي، بستر مناسبي است كه همه نارضايتي ها در يك سو و مسيري واحد و به سمت بيرون معطوف شود.حال اين "بيرون " مي تواند چند كودتاچي فرصت طلب باشد يا آن طور كه سازمان ميگفت رژيم كذا و كذا!. به هر حال لازمه اين خصيصه معرفتي،مطلق انگاري خود و منتفي شدن مشي مراقبه،محاسبه و نقد از خود بوده است.
2. شيوه برخورد سازمان مجاهدين خلق با "غير " يا به اصطلاح امروزي ها غير خودي ها،نوعي مبناي استيلا جويانه معرفتي را به ذهن متبادر مي ساخت. تمسخر و تحقير مخالف به وفور در ادبيات سازمان به چشم مي خورد.سازمان هيچ نيازي به ريشه يابي دروني بحرانهاي چشمگير درون گروهي نمي ديد،اما خود را "مبدأ تاريخي نوين " مي دانست و در مدح و منقبت خود چيزي فروگذار نمي كرد! وقتي شما خود را "نوك پيكان تكامل " دانستيد و مابقي را عده اي مرتجع قشري و عقب افتاده ـ با همان مضموني كه سازمان از آن اراده مي كرد ـ نيروهاي مقابل را سريع تر به مرز بندي مكانيكي و آنتاگونيستي با خود مي كشانيد و در طرف مقابل نيز زمينه هاي برخوردهاي انفعالي را پديد مي آورد.متأسفانه اين مشي در رفتار بسياري از مخالفين مجاهدين خلق نيز نفوذ داشت و نشانه هاي آن را در رفتار جريان هاي نوگرا و كهنه گراي معاصر هم مي توان ديد كه عواقب آن مي تواند براي ايشان هم درسآموز باشد.
3. نوع برخورد سازمان با "سنت " نيز در اين زمينه قابل ذكر است.توضيحاً بايد گفت كه با سنت ـ به مفهوم جامعه شناسانه آن ـ
مي توان دو نوع برخورد را پيشه كرد:نخست برخوردي پوزيتيويستي و مكانيكي كه بدون لحاظ كردن اعتبار كنش گر و كاوش در معاني نهفته در كنش، آن را با اتكا بر ذهنيت خود حمل بر خرافه كنيم و دوم اينكه با "رويكردي تأويلي به سنت " سعي كنيم همين كنشهاي موجود را روح يابي كنيم و آنها را به امري متعالي ارجاع دهيم.رويكرد تأويلي به سنت در سيره بسياري از بزرگان ما ديده مي شود.برخورد پوزيتيويستي رجوي با سنت،كه الحق ملايم تر از بسياري از نوانديشان امروزي بود،راه را براي همان برخوردهاي آنتاگونيستي با هواداران نظام و صادقاني كه نام حزب اللهي داشتند باز مي كرد.
4. بي اعتنايي يا كم توجهي سازمان به شريعت يا احكام دين نيز مبناي معرفتي داشت و هنگامي كه اين بي اعتنايي عملياتي
مي شد موجب مي گرديد كه افراد بي ضابطه و گاه بي بند و بار به سازمان، بيش از گزينه هاي ديگر علاقه مند شوند و نهايتاً در بدنه سازمان توازن قوا را به نفع خود تغيير دهند.به هر حال روحيات افراد جذب شده به يك گروه يا جريان،در سنخ رفتار سياسي آن مؤثر است. افرادي كه به خاطر چند شعار و عكس و پوستر به اصطلاح جوان پسند به يك خط سياسي جذب شده باشند،به نوعي در مضمون آن مؤثر خواهند بود و افراد مقيدي كه آگاهي شان با هستي آنها پيوند محكمي دارد،به نحو ديگري بر مضمون خط مشي تأثير مي گذارند.
در مورد عوامل برون سازماني نيز مي توان به "برخورد هاي بيشتر سياسي و كمتر اعتقادي " و نيز برخي ناپختگي ها در برخورد با مجاهدين خلق و توطئههاي آن و حتي پاره اي ساده انديشيها و خوشبينيها نسبت به ماهيت سازمان مزبور در بين نيروهاي نظام اشاره كرد. اين در حالي است كه امام بزرگوارنسبت به برخي از اين نا پختگيهاي صادقانه موضع مخالف داشتندكه در اين زمينه ميتوان به ماجراي لغو فرمان همايوني2 اشاره كردكه امام با آن مخالف بودند و آن را تحريك كننده مي دانستند. اگر چنين تصويري از منازعات معطوف به 30 خرداد 1360 به دست دهيم، تصوير بالنسبه جامعي خواهد بود.
البته بايد توجه داشت كه علل بحران 30 خرداد را نمي توان به ميزان يكسان بين طرفين تقسيم كرد. در واقع مي بايد خط مشي و ويژگيهاي مجاهدين خلق را علت موجبه درگيري قلمداد كرد و عوامل برون سازماني را علت بستر ساز براي اراده مجاهدين خلق(البته آن هم در سطحي محدود و كم تأثير) درنظر گرفت.
نكته آخر اينكه در ميان ريشههاي معرفتي انحراف سازمان به التقاط اشارهاي نشد. نه به اين دليل كه سازمان مجاهدين خلق مبتلا به آفت مزبور نبود بلكه بدان جهت كه التقاط لزوماً به عمل براندازانه منتهي نميشود. حال آنكه در اين نگاشته صرفاً در صدد تحليل علل گرايش براندازانه سازمان مجاهدين خلق بوديم.
----------
منبع: رمز عبور2 ادامه مطلب
براي تحليل واقعه 30 خرداد 60 مي بايست فراتر از حوادث تاريخي پيرامون آن ايام برويم. براي تحليل موجبات صدور اعلاميه شماره 25 سياسي - نظامي مجاهدين خلق كه سرآغاز ورود آنها به فاز نظامي عليه جمهوري اسلامي بود، لازم است به دو دسته عوامل برون سازماني و درون سازماني توجه كنيم. عوامل درون سازماني را به سه عامل "ساخت تشكيلاتي "، "راهبردخاص سازمان و ويژگيهاي آن " و بالاخره "بنيانهاي معرفتي سازمان مجاهدين خلق " ميتوان تقسيم كرد.
بقيه در ادامه
***
نخستين عامل از عوامل درون سازماني، به مضمون آموزشهاي دروني مجاهدين خلق بازميگشت. به عنوان مثال محتواي جزوهاي كه در بهار 1358با عنوان "ضرورت كار ايدئولوژي " در ضمن "سلسله آموزشهايي درباره سازمان " از انتشارات مجاهدين خلق منتشر شد از جمله مواردي است كه نميتوان نقش آنها را در سمتدهي به افكار مجاهدين و هواداران آنها ناديده گرفت. در جزوه مذكور به وضوح ملاحظه ميكنيم كه سازمان،اعضا،سمپاتها و هواداران را از گفتوگو با طرفداران نظام منع ميكند. طبيعي است كه آموزشهايي با اين مضمون، زمينه ورود به فاز آنتاگونيسم(آشتي ناپذيري) با هواداران نظام را مهيا ميكرد. اين شيوه آموزش مناسب ترين شيوه براي بسيج چشم و گوش بسته نيروها در دست هر سازمان و حكومتي است.خاطره اي هم در كتاب "روند جدايي " (كه از سوي يكي از شاخه هاي انشعابي مجاهدين خلق منتشر شده) آمده است كه شمه اي ديگر از ساختار ناسالم تشكيلاتي درون سازمان و شيوه هاي آموزشي آن را آشكار ميكند. يكي از اعضاي شاخه مزبور ضمن شرح برخورد انتقادي خود و دوستانش با محمد حياتي از اعضاي مركزيت مجاهدين خلق نقل مي كند كه حياتي پس از شنيدن انتقادات گفت: "تو بايد پيچ ومهره ذهنت را به دست مسئولت بسپاري تا من هر طور مي خواهم بتوانم با آن بازي كنم. " (نقل به مضمون)از حيث استراتژي نيز بلافاصله پس از پيروزي انقلاب يك نوع نهان روشي و ناصداقتي در برخورد با انقلاب و نظام تازه تأسيس، در مشي سازمان مجاهدين خلق آشكار بود.سازمان رجوي اگر چه در ظاهر نظم تازه تأسيس را پذيرا بود،اما ،لوازم آن را به صراحت نفي مي كرد.
شواهدي كه مي توانيم عجالتاً از اين مشي بيان كنيم عبارتند از: "تشكيل ميليشيا "، "تحريم انتخابات قانون اساسي "، "عرض اندام نظامي و تهديد هر از چندي نظام تازه تأسيس-كه نمونه آن را ميتوان در ماجراي غيبت آيتالله طالقاني ديد "، "ماجراي سعادتي، "عدم تحويل سلاح " و "آخرين مواجهه آنها با امام " ( سازمان مي توانست در اين مرحله با پذيرش شرط امام براي گفتوگو، يعني خلع سلاح، اعتقاد طرف مقابل را جلب كند يا اگر به صداقت طرف مقابل اعتقاد نداشت وي را در محظوريت قرار دهد)[واضح است كه اين سخن را در مقام جدل اظهار ميكنيم]. اما ويژگي هاي ماهوي راهبرد سازمان مجاهدين خلق پس از انقلاب،مانع از اتخاذ اين راه كار مي شد. آخرين استراتژي سازمان مجاهدين خلق پس از انقلاب را مي توان در سر باز زدن از پذيرش اعلاميه 10 ماده اي دادستاني انقلاب ديد.راهبرد سازمان مجاهدين خلق پس از انقلاب حاكي از اراده سازمان به استفاده از مزاياي زندگي دوزيستي بود؛يعني سازمان هم مي خواست در چارچوب نظام تازه تأسيس به عنوان يك نيروي قانوني پذيرفته شود و هم اين كه امكانات و پتانسيل خود را براي ورود به فاز مسلحانه حفظ كند،گو اينكه هر از چندي در يكي از اين دو نقش قرار مي گرفت و طبعاً فضاي بي اعتمادي به خود را به دست خود تشديد مي كرد.مثلاً در جريان غيبت آقاي طالقاني به جاي برخورد سياسي ، اعلام كرد نيروهاي شبه نظامي خود را در اختيار آيت الله طالقاني قرار خواهد داد.اين در حالي بود كه نظام تازه تأسيس با رهبري خاصي پا گرفته بود و سازمان با نشان دادن برق شمشير خود به حاكميت بر آمده از انقلاب،هم نظم سياسي تازه تأسيس را زير سؤال مي برد و هم رهبري نظام را. يا در مقطعي ديگر رجوي رهبر مجاهدين خلق ، تهديد نظام را به اوج صراحت رساند و گفت: "اگر شرايط بر ما تنگ شود،ايران تركيه بشو نيست،ايران را لبنان خواهيم كرد. " يا در شرايطي كه رجوي انتخابات قانون اساسي نظام را تحريم كرده بود،به فاصله چند ماه بعد براي رياست جمهوري كانديدا معرفي كرد.طبيعي بود كه اين مشي نوعي چند رنگي و نهان روشي در برابر نظام سياسي را به ذهن حاكميت و نيروهاي سياسي متبادر سازد.
برخي شواهد از خط مشي سازمان مجاهدين خلق پس از انقلاب، نمايانگر اين بود كه اساساً اقتدار فائقه نهادهاي مشروع را از همان ابتدا پذيرا نيست؛ مثلاً در جريان سعادتي حتي اگر آن را جاسوسي ندانيم، مضمون ماجرا، نوعي دور زدن نهادهاي رسمي كشور و ارتباط برقرار كردن از سوي يك گروه سياسي(مجاهدين) با سرويس امنيتي يك كشور خارجي بود. واضح است كه هيچ يك از اين رفتارها را نميتوان در چارچوب قانوني تبيين كرد. اين رفتارها به هيچ وجه با منطق تن دادن به قواعد بازي در درون نظم سياسي جديد نميخواند. يا فيالمثل در شرايطي كه كشور، نهادهاي نظامي رسمي و نيروهاي شبهنظامي مسئول از جانب نظام تازه تأسيس را داشت، گروهي كه داعيه فعاليت قانوني داشت نميتوانست از همان ماههاي نخست بعد از بهمن 57 ارتش شبه نظامي با عنوان ميليشيا تشكيل دهد يا از تحويل سلاح و خانههاي تيمي خود خودداري كند. سازمان اگر واقعاً اراده بازي دموكراتيك داشت، ميتوانست با پذيرش شرط امام براي گفتوگو(يعني خلع سلاح)و پذيرش اعلاميه 10 ماده اي كه هر دو در بهار60 اعلان شد براي خود جايگاهي در فضاي سياسي فراهم كند اما واقعيت چيز ديگري بود: سازمان مجاهدين خلق از همان ابتدا، ميليتاريزه شدن شرايط را هدف و مقصود خود قرار داده بود.
بحث مشابهي را مي توان در مورد اجتناب مجاهدين خلق از خلع سلاح سامان داد. ولو اينكه گروه مزبور يا طرفدارانش اين اجتناب را با توسل به ضرورتهاي امنيتي كشور توجيه كنند. در نظر داشتن ضرورتهاي امنيتي از سوي نظام تازه تأسيس كاملاً قابل درك است اما از سوي يك حزب سياسي مستقل از نهادهاي رسمي و مشروع، مضحك جلوه ميكند. در مقابل ارتش رسمي در درون يك دولت ملي، آيا مي توان ارتش مخفي داشت و باز هم مايل به معرفي خود به عنوان يك گروه سياسي قانوني بود؟
از ديگر عوامل درون سازماني وقايع خرداد 60 زمينههاي معرفتي است كه لازم است در اين باب به موارد ذيل اشاره كنيم:
1. مجاهدين خلق با برداشت خاصي كه نسبت به مشكلات دروني خود داشت، باب بازنگري دروني را ميبست و ريشه مشكلات دروني خود را نوعاً فرافكني ميكرد؛ كما اينكه وقايع سال 54 (يعني ارتداد مجاهدين خلق) نيز در كتاب "نقد و تحليلي بر بيانيه اپورتونيست هاي چپ نما " منتشره بر ماه هاي آغازين سال 1358صرفاً به كودتاي تشكيلاتي يك عده فرصت طلب تعليل شده است.اين مشي، بستر مناسبي است كه همه نارضايتي ها در يك سو و مسيري واحد و به سمت بيرون معطوف شود.حال اين "بيرون " مي تواند چند كودتاچي فرصت طلب باشد يا آن طور كه سازمان ميگفت رژيم كذا و كذا!. به هر حال لازمه اين خصيصه معرفتي،مطلق انگاري خود و منتفي شدن مشي مراقبه،محاسبه و نقد از خود بوده است.
2. شيوه برخورد سازمان مجاهدين خلق با "غير " يا به اصطلاح امروزي ها غير خودي ها،نوعي مبناي استيلا جويانه معرفتي را به ذهن متبادر مي ساخت. تمسخر و تحقير مخالف به وفور در ادبيات سازمان به چشم مي خورد.سازمان هيچ نيازي به ريشه يابي دروني بحرانهاي چشمگير درون گروهي نمي ديد،اما خود را "مبدأ تاريخي نوين " مي دانست و در مدح و منقبت خود چيزي فروگذار نمي كرد! وقتي شما خود را "نوك پيكان تكامل " دانستيد و مابقي را عده اي مرتجع قشري و عقب افتاده ـ با همان مضموني كه سازمان از آن اراده مي كرد ـ نيروهاي مقابل را سريع تر به مرز بندي مكانيكي و آنتاگونيستي با خود مي كشانيد و در طرف مقابل نيز زمينه هاي برخوردهاي انفعالي را پديد مي آورد.متأسفانه اين مشي در رفتار بسياري از مخالفين مجاهدين خلق نيز نفوذ داشت و نشانه هاي آن را در رفتار جريان هاي نوگرا و كهنه گراي معاصر هم مي توان ديد كه عواقب آن مي تواند براي ايشان هم درسآموز باشد.
3. نوع برخورد سازمان با "سنت " نيز در اين زمينه قابل ذكر است.توضيحاً بايد گفت كه با سنت ـ به مفهوم جامعه شناسانه آن ـ
مي توان دو نوع برخورد را پيشه كرد:نخست برخوردي پوزيتيويستي و مكانيكي كه بدون لحاظ كردن اعتبار كنش گر و كاوش در معاني نهفته در كنش، آن را با اتكا بر ذهنيت خود حمل بر خرافه كنيم و دوم اينكه با "رويكردي تأويلي به سنت " سعي كنيم همين كنشهاي موجود را روح يابي كنيم و آنها را به امري متعالي ارجاع دهيم.رويكرد تأويلي به سنت در سيره بسياري از بزرگان ما ديده مي شود.برخورد پوزيتيويستي رجوي با سنت،كه الحق ملايم تر از بسياري از نوانديشان امروزي بود،راه را براي همان برخوردهاي آنتاگونيستي با هواداران نظام و صادقاني كه نام حزب اللهي داشتند باز مي كرد.
4. بي اعتنايي يا كم توجهي سازمان به شريعت يا احكام دين نيز مبناي معرفتي داشت و هنگامي كه اين بي اعتنايي عملياتي
مي شد موجب مي گرديد كه افراد بي ضابطه و گاه بي بند و بار به سازمان، بيش از گزينه هاي ديگر علاقه مند شوند و نهايتاً در بدنه سازمان توازن قوا را به نفع خود تغيير دهند.به هر حال روحيات افراد جذب شده به يك گروه يا جريان،در سنخ رفتار سياسي آن مؤثر است. افرادي كه به خاطر چند شعار و عكس و پوستر به اصطلاح جوان پسند به يك خط سياسي جذب شده باشند،به نوعي در مضمون آن مؤثر خواهند بود و افراد مقيدي كه آگاهي شان با هستي آنها پيوند محكمي دارد،به نحو ديگري بر مضمون خط مشي تأثير مي گذارند.
در مورد عوامل برون سازماني نيز مي توان به "برخورد هاي بيشتر سياسي و كمتر اعتقادي " و نيز برخي ناپختگي ها در برخورد با مجاهدين خلق و توطئههاي آن و حتي پاره اي ساده انديشيها و خوشبينيها نسبت به ماهيت سازمان مزبور در بين نيروهاي نظام اشاره كرد. اين در حالي است كه امام بزرگوارنسبت به برخي از اين نا پختگيهاي صادقانه موضع مخالف داشتندكه در اين زمينه ميتوان به ماجراي لغو فرمان همايوني2 اشاره كردكه امام با آن مخالف بودند و آن را تحريك كننده مي دانستند. اگر چنين تصويري از منازعات معطوف به 30 خرداد 1360 به دست دهيم، تصوير بالنسبه جامعي خواهد بود.
البته بايد توجه داشت كه علل بحران 30 خرداد را نمي توان به ميزان يكسان بين طرفين تقسيم كرد. در واقع مي بايد خط مشي و ويژگيهاي مجاهدين خلق را علت موجبه درگيري قلمداد كرد و عوامل برون سازماني را علت بستر ساز براي اراده مجاهدين خلق(البته آن هم در سطحي محدود و كم تأثير) درنظر گرفت.
نكته آخر اينكه در ميان ريشههاي معرفتي انحراف سازمان به التقاط اشارهاي نشد. نه به اين دليل كه سازمان مجاهدين خلق مبتلا به آفت مزبور نبود بلكه بدان جهت كه التقاط لزوماً به عمل براندازانه منتهي نميشود. حال آنكه در اين نگاشته صرفاً در صدد تحليل علل گرايش براندازانه سازمان مجاهدين خلق بوديم.
----------
منبع: رمز عبور2