به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

يادنامه سردار شهيد، دكتر «مصطفي چمران» را نمي‌شود با يك گزارش ساده نوشت. بزرگي «مصطفي» كه به قول عقلاي قوم، مصداق بارز پيروي از ولايت بود را شايد فقط بتوان در تمثيلي از هفت شهر عشق رنگ خيال زد و بس و با تعبير حضرت روح‌الله او را ياد كرد كه گفت: «يادش بخير...»

«اي حيات! با تو وداع مي‌كنم ، با همه مظاهر و جبروتت. اي پاهاي من! مي‌دانم كه فداكاريد ، و به فرمان من مشتاقانه به سوي شهادت، صاعقه وار به حركت در مي‌آييد ، اما من آرزويي بزرگ‌تر دارم...»
و اين واژه‌هاي مشتاقانه آخرين نوشته‌هاي «مصطفي» بود كه بر صفحه كاغذ نقش مي‌بست.
سحرگاه 31 خردادماه سال 60 كم كم فرا مي رسد. «مصطفي» از شهادت ايرج رستمي، فرمانده جبهه دهلاويه غمگين است و حالا حسّي غريب اما شيرين به او فرمان مي‌دهد كه فرمانده جديد را بايد خودش به دهلاويه ببرد و معرفي كند.

بقيه در ادامه
و آقا مصطفي به همراه فرمانده جديد و چند نفر ديگر عازم سوسنگرد مي‌شوند. آيت‌الله اشراقي و شهيد فلاحي آخرين مسئولاني هستند كه مصطفي را در طول راه مي‌بينند و قافله همچنان به سپه‌سالاري فرمانده ستاد جنگ‌هاي نامنظم به راه خويش ادامه مي‌دهد. مصطفي به دهلاويه كه مي‌رسد همه رزمندگان را در كانالي پشت دهلاويه جمع مي‌كند، شهادت فرمانده‏شان، ايرج رستمي را به آنها تبريك و تسليت گفت و با صدايي محزون از شهادت رستمي، مي‌گويد: «خدا رستمي را دوست داشت و برد و اگر ما را هم دوست داشته باشد، مي‏برد»...

شهر اول ؛
*مصطفي...

مصطفي چمران به سال 1311 در خيابان پانزده خرداد تهران، بازار آهنگرها، محله سرپولك متولد شد.
وي تحصيلات ابتدايي خود را در مدرسه انتصاريه، نزديك پامنار، گذراند و دوران متوسطه را در دارالفنون و البرز طي كرد. به سال 1332 در رشته الكترومكانيك دانشكده فني دانشگاه تهران پذيرفته شد. پس از فارغ التحصيلي در سال 1336، يك سال را به تدريس در دانشكده فني پرداخت.
وي در تمام دوران تحصيل خود و نيز دوره كارشناسي در دانشگاه تهران، شاگرد اول بود.
وي از 15سالگي در جلسات تفسير قرآن آيت‌الله طالقاني در مسجد هدايت و در دروس فلسفه و منطق شهيد مرتضي مطهري و نيز در جلسات ديگر شركت داشت.
چمران از اولين اعضاي انجمن اسلامي دانشجويان دانشگاه تهران بود. در مبارزات سياسي شركت فعال داشت. وي در روز 16 آذر 1332 در حمله گارد شاه ستمگر به دانشگاه پلي تكنيك دانشگاه تهران جزو معترضين به حضور نيكسون بود.
چمران با بورس شاگرد اولي در دانشگاه تهران براي ادامه تحصيل به آمريكا رفت و همچنان در دوره‌هاي كارشناسي ارشد (رشته الكتريسيته) در دانشگاه تگزاس و دكتري (رشته فيزيك پلاسما و الكترونيك) در دانشگاه بركلي شاگرد اول بود.
چمران در يك شركت بزرگ آمريكايي به نام بل كه روي پروژه‌هاي علمي قمر مصنوعي فعاليت داشت استخدام و تا تيرماه 1344 (1967) كه به مصر و لبنان رفت، در اين شركت فعاليت داشت.
او از مؤسسان انجمن اسلامي دانشجويان ايراني در كاليفرنيا بود و به دليل همين فعاليت‌ها، بورس تحصيلي شاگرد ممتازي وي از سوي رژيم شاه قطع مي‌شود.
چمران پس از پايان تحصيلات و پس از قيام پانزده خرداد، براي طي دوره‌هاي جنگ پارتيزاني رهسپار مصر شد و پس از مدتي به عنوان بهترين شاگرد اين دوره شناخته مي‌شود.
چمران عشق و ارادت عجيبي نيز به امام موسي صدر، رهبر شيعيان لبنان داشت.
مصطفي، نسبت به گروه‌هاي سياسي لبنان نيز شناخت عميقي داشت. او با رهبران فلسطيني و در رأس آنها، ياسرعرفات نيز در مقطعي تماس و همكاري نزديك داشته ‌است. در بحبوحه پيروزي انقلاب شكوهمند ايران، مصطفي در نظر داشت كه پانصد رزمنده از سازمان "امل " را تجهيز نموده و خود را به وسط معركه نبرد در ايران برساند. دولت سوريه نيز دادن امكانات و هواپيما براي انتقال رزمندگان را تقبل نموده بود تا در هر جا كه سازمان امل مي‌خواهد رزمندگانش را پياده كند. اما نبرد در تهران يي ساعت بيشتر طول نمي‌كشد و طرح به مرحله اجرا در نمي‌آيد.
با پيروزي انقلاب،‌ مصطفي همراه با شماري از رزمندگان «امل» به ايران آمد و در كنار امام روح‌الله قرار گرفت. مصطفي كه به ايران آمد، به تربيت اولين گروه از پاسداران انقلاب در سعدآباد پرداخت.

شهر دوم؛
*مصطفي در ايران

دكتر مصطفي چمران با پيروزي شكوهمند انقلاب اسلامي ايران، بعد از 23 سال هجرت، به وطن باز مي‏گردد و همه تجربيات انقلابي و علمي خود را در خدمت انقلاب مي‏گذارد؛ خاموش و آرام ولي فعالانه و قاطعانه به تلاش مي‏پردازد و همه تلاش خود را صرف تربيت اولين گروه‏هاي پاسداران انقلاب در سعدآباد مي‏كند. سپس در شغل معاونت نخست‏وزير در امور انقلاب، تلاش مي‌كند تا سريع‏تر و قاطعانه‏تر مسئله كردستان را فيصله دهد تا اين كه بالاخره در قضيه فراموش ناشدني «پاوه» و نجات اين شهر؛ قدرت ايمان، اراده آهنين و شجاعت و فداكاري او بر همگان ثابت مي‏گردد.

حادثه‌اي كه منجر به حكم فرماندهي جنگ براي چمران شد

در آن شب مخوف پاوه، همه اميدها قطع شده بود و فقط چند پاسدار مجروح و خسته در ميان هزاران دشمن مسلح به محاصره افتاده بودند. اكثريت پاسداران قتل‏عام شده بودند و همه شهر و تمام پستي و بلندي‏ها به دست دشمن افتاده بود و موج نيروهاي خونخوار دشمن لحظه به ‏لحظه نزديك‏تر مي‏شد. باران گلوله مي‏باريد و مي‏رفت تا آخرين نقطه مقاومت نيز در خون پاسداران غرق گردد. ولي "مصطفي " با شجاعت و ايثارگري فراوان توانست اين شب هولناك را با پيروزي به صبح اميد متصل كند و جان پاسداران باقي‏مانده را نجات دهد و شهر مصيبت‏زده را از سقوط حتمي برهاند.
و آنگاه فرمان انقلابي امام‏خميني(ره) صادر شد.
دكتر مصطفي چمران فرماندهي كل قوا را به دست گرفت و به ارتش فرمان داد تا در 24 ساعت خود را به پاوه برساند و اين در حالي بود كه فرماندهي منطقه نيز به دكتر چمران واگذار شد.
رزمندگان از جان گذشته انقلاب، اعم از سرباز و پاسدار به حركت درآمدند و همه تجارب مصطفي در اختيار نيروهاي انقلاب قرار گرفت. در عرض 15 روز، شهرها، راه‏ها و مواضع استراتژيك كردستان به تصرف نيروهاي انقلاب اسلامي درآمد و كردستان از خطر حتمي نجات يافت و مردم مسلمان كرد با شادي و شعف به استقبال اين پيروزي رفتند.

فرمانده جنگ‌هاي نامنظم در كسوت وزارت دفاع جمهوري اسلامي ايران

دكتر چمران بعد از اين پيروزي بي‏نظير به تهران احضار شد و از طرف رهبر انقلاب، امام‏خميني(ره)، به وزارت دفاع منصوب شد.
در پست جديد، براي تغيير و تحول ارتش از يك نظام طاغوتي، به يك سلسله برنامه‏هاي وسيع بنيادي دست زد كه پاك‏سازي ارتش و پياده كردن برنامه‏هاي اصلاحي از جمله آنها بود.

چريك پير در مجلس

مصطفي در اولين دور انتخابات مجلس شوراي اسلامي، از سوي مردم تهران به نمايندگي انتخاب شد و تصميم داشت در تدوين قوانين و نظام جديد انقلابي، بخصوص در ارتش،‌ حداكثر سعي و تلاش خود را انجام دهد تا ساختار گذشته ‌ارتش به نظامي انقلابي و شايسته ارتش اسلامي تبديل شود. مصطفي در يكي از نيايش‏هاي خود بعد از انتخاب نمايندگي مردم در مجلس شوراي اسلامي، اينگونه خداي متعال را شكر مي‏گويد: «خدايا، مردم آنقدر به من محبت كرده‏اند و آنچنان مرا از باران لطف و محبت خود سرشار كرده‏اند كه به راستي خجلم و آنقدر خود را كوچك مي‏بينم كه نمي‏توانم از عهده آن به درآيم. خدايا، تو به من فرصت ده، توانايي ده تا بتوانم از عهده برآيم و شايسته اين همه مهر و محبت باشم».
وي سپس به نمايندگي امام (ره) در شورايعالي دفاع منصوب شد و مأموريت گرفت تا به طور مرتب گزارش كار ارتش را به امام خميني، ارائه كند.

شهر سوم؛
*مصطفي در جبهه

پس از يأس دشمن از تسخير اهواز، صدام سخت به فتح سوسنگرد دل‏بسته بود تا رؤياي قادسيه را تكميل كند و براي دومين‏بار به اين شهر مظلوم حمله كرد و سه روز تانك‏هاي او شهر را در محاصره گرفتند و روز سوم تعدادي از آنان توانستند به داخل شهر راه يابند.
دكتر چمران كه از محاصره تعدادي از ياران و رزمندگان شجاع خود در سوسنگرد مطلع مي‌شود، ‌با فشار و تلاش فراوان خود و همراهي آيت‏ا... خامنه‏اي، ارتش را آماده ساخت كه براي اولين‏بار دست به يك حمله خطرناك و حماسه‏‏آفرين نابرابر بزند و خود نيز نيروهاي مردمي و سپاه پاسداران را در كنار ارتش سازماندهي كرد و با نظمي نو و شيوه‏اي جديد از جانب جاده اهواز- سوسنگرد به دشمن يورش بردند. شهيد چمران پيشاپيش يارانش، به شوق كمك و ديدار برادران محاصره شده در سوسنگرد، به سوي اين شهر مي‏شتافت كه در محاصره تانك‏هاي دشمن قرار گرفت. او ساير رزمندگان را به سوي ديگري فرستاد تا نجات يابند و خود را به حلقه‌ محاصره دشمن انداخت. در اين هنگام بود كه نبرد سختي درگرفت. نيروهاي كماندوي دشمن از پشت تانك‏ها به او حمله كردند و او همچون شير، در مصاف با دشمن متجاوز از نقطه‏اي به نقطه‏اي ديگر و از سنگري به سنگري ديگر مي‏رفت. كماندوهاي دشمن او را زير رگبار گلوله خود گرفته بودند، تانك‏ها به سوي او تيراندازي مي‏كردند و او شجاعانه بدون هراس از انبوه دشمن و آتش شديد آنها، سريع و چابك به آتش آنها پاسخ گفته و هر لحظه سنگر خود را تغيير مي‏داد. در همين اثنا، هم‏رزم باوفايش به شهادت رسيد و او يك‏تنه به نبرد حسين‏گونه خود ادامه مي‏داد و به سوي دشمن حمله مي‏برد. مصطفي در گيرودار اين نبرد از دو قسمت پاي چپ نيز زخمي شد.
با پاي زخمي به يك كاميون عراقي حمله برد. سربازان صدام از يورش مصطفي مي‌گريزند و او به كمك جوان چابك ديگري كه خود را به مهلكه رسانده بود، به داخل كاميون نشست و از مهلكه‌اي اينچنين خطرناك جان سالم به در مي‌برد.
خبر زخمي شدن دكتر مصطفي چمران، در نزد ياران چمران مي‌پيچد و آنان با عزمي شديدتر و با تلاشي سخت موفق به فتح سوسنگرد مي‌شوند. دكتر چمران با همان كاميوني كه از مهلكه به غنيمت گرفته بود خود را به بيمارستاني در اهواز رسانيد و بستري شد، اما بيش از يك شب در بيمارستان نماند و بعد از آن به مقر ستاد جنگ‏هاي نامنظم رفت و دوباره با پاي زخمي و دردمند مشغول فعاليت شد. جالب اين بود كه در همان شبي كه در بيمارستان بستري بود، جلسه مشورتي فرماندهان نظامي با حضور چهره‌هايي همچون شهيدفلاحي، فرمانده لشگر 92، شهيد كلاهدوز، مسئولين سپاه و سرهنگ محمد سليمي، استاندار خوزستان و نماينده امام در سپاه پاسداران، شهيدمحلاتي در كنار تخت مجروحيت مصطفي در بيمارستان تشكيل شد و درهمان حال و همان شب، پيشنهاد حمله به ارتفاعات الله‏كبر توسط دكتر چمران مطرح شد.
مصطفي،‌ به رغم اصرار و پيشنهاد مسئولين و دوستانش، حاضر به ترك اهواز و ستاد جنگ‏هاي نامنظم و حركت به تهران براي معالجه نشد و تمام مدت را در همان ستاد گذراند، در حالي كه در مقابلش نقشه‏هاي نظامي منطقه، مقدار پيشروي دشمن و حركت نيروهاي خودي روي ديوار نصب شده بود و او كه قدرت و ياراي به جبهه رفتن را نداشت، دائماً به آنها مي‏نگريست و راهكارهاي نظامي خود را ارائه مي‏داد. كم‏كم زخم‏هاي پاي او التيام مي‏يافت و مصطفي با چوب زيربغل به پا خاست و بازهم آماده رفتن به جبهه شد.
«مصطفي» به دنبال نبرد بيست و هشتم صفر (پانزدهم دي‏ماه 59) كه منجر به شكستي محدود شد و فاجعه هويزه به بار آمد، ديگر تاب نشستن نياورد، تعدادي از رزمندگان شجاع و جان بر كف را از جبهه فرسيه انتخاب كرد و با چند هليكوپتر كه خود فرماندهي آنها را بر عهده داشت، با همان چوب زيربغل دست به عملي بي‏سابقه و انتحاري زد. او در حالي كه از درد جنگ به خود مي‏پيچيد و از ناراحتي مي‏خروشيد، آماده حمله به نيروهاي ذخيره و جبهه تداركاتي دشمن در جاده جفير به طلايه شد كه به خاطر آتش شديد دشمن، هليكوپترها نتوانستند از سد آتش آنها از منطقه هويزه بگذرند و حمله هوايي دشمن هليكوپترها را مجبور به بازگشت ساخت.
دكتر چمران بالاخره در اسفند ماه 59، چوب زيربغل را نيز كنار گذاشت و همراه با هم‏رزمانش از يكايك جبهه‏هاي نبرد در اهواز ديدن كرد.
پس از زخمي شدن، ‌اولين‏بار، براي ديدار با امام امت و ارائه گزارش عازم تهران شد.
مصطفي به حضور امام رسيد و حوادثي را كه اتفاق افتاده بود و شرح مختصر عمليات و پيشنهادات خود را ارائه داد. امام امت (ره) پدرانه و با ملاطفت خاصي به صحبت‌هاي مصطفي گوش مي‏داد و بعد از ارائه رهنمودهاي لازم؛ او و همه رزمندگان را دعا كرد.
دكتر چمران از سكون و عدم تحركي كه در جبهه‏ها وجود داشت دائماً رنج مي‏برد و تلاش مي‏كرد كه با ارائه پيشنهادات و برنامه‏هاي ابتكاري حركتي بوجود آورد و اغلب اين حركت‏ها را توسط رزمندگان شجاع و جان‏بركف ستاد نيز عملي مي‏ساخت. او اصرار داشت كه هرچه زودتر به تپه‏هاي الله‏اكبر و سپس به بستان حمله شود و خود را به تنگ چزابه كه نزديكي مرز است، رسانده تا ارتباط شمالي و جنوبي نيروهاي عراقي و مرز پيوسته آنان قطع شود.
بالاخره در سي‏ويكم ارديبهشت ماه سال شصت، با يك حمله‌ هماهنگ و برق‏آسا، ارتفاعات الله‏اكبر فتح شد كه پس از پيروزي سوسنگرد، بزرگترين پيروزي تا آن زمان محسوب مي‌شد.
شهيد چمران به همراه رزمندگان شجاع اسلام در زمره اولين كساني بود كه پاي به ارتفاعات الله‏اكبر گذاشت؛ درحالي كه دشمن زبون هنوز در نقاطي مقاومت مي‏كرد. او و فرمانده شجاعش ايرج رستمي، دو روز بعد، با تعدادي از جان بركفان و ياران خود توانستند با فداكاري و قدرت تمام تپه‏هاي شحيطيه را به تصرف درآورند و اين درحالي بود كه ديگران در هاله‏اي از ناباوري به اين اقدام جسورانه مي‏نگريستند.
دكتر چمران پس از پيروزي ارتفاعات الله‏اكبر، اصرار داشت نيروها هرچه زودتر، قبل از اينكه دشمن بتواند استحكاماتي براي خود ايجاد كند، به سوي بستان سرازير شوند كه اين كار عملي نشد و شهيد چمران، خود طرح تسخير دهلاويه را با ايثار و فداكاري عملي ساخت.
فتح دهلاويه، در نوع خود عملي جسورانه و خطرناك و غرورآفرين بود. نيروهاي مؤمن ستاد، پلي بر روي رودخانه كرخه زدند، پلي ابتكاري و چريكي كه خود ساخته بودند. از رودخانه عبور كردند و به قلب دشمن تاختند و دهلاويه را به ياري خداي برگ فتح كردند. اين اولين پيروزي پس از عزل بني‏صدر از فرماندهي كل قوا بود كه به عنوان طليعه پيروزي‏هاي ديگر به حساب آمد.
مصطفي سپس در سي‏ام خردادماه سال شصت، يعني يك‏ماه پس از پيروزي ارتفاعات الله‏اكبر، در جلسه فوق‏العاده شورايعالي دفاع در اهواز با حضور مرحوم آيت‏الله اشراقي شركت و از عدم تحرك وسكون نيروها انتقاد كرد و پيشنهادات نظامي خود، از جمله حمله به بستان را ارائه داد.
اين آخرين جلسه شورايعالي دفاع بود كه شهيدچمران در آن شركت داشت و فرداي آن روز، روز غم‏انگيز و بسيار سخت و هولناكي بود.

شهر چهارم؛
*مصطفي و امام(ره)

براي بيان ارتباط روحاني و معنوي اين دو شخصيت بزرگ كلمات قاصرند. اما براي اينكه نشانه‌هاي مصطفي را در شهر پنجم عشق بيشتر بيابيم؛ شايد بهترين راه خواندن پيام روح خدا (ره) باشد كه به مناسبت شهادت شهيد دكتر مصطفي چمران صادر شد.
بسم ‏الله الرحمن الرحيم
انالله وانّااليه راجعون
شهادت انسان‏ساز سردار پرافتخار اسلام، و مجاهد بيدار و متعهد راه تعالي و پيوستن به "ملاء اعلي "، دكتر مصطفي چمران را به پيشگاه ولي‏عصر ارواحنا فداه تسليت و تبريك عرض مي‏كنم. تسليت از آنرو، كه ملت شهيدپرور ما سربازي را از دست داد، كه در جبهه‏هاي نبرد با باطل، چه در لبنان و چه در ايران، حماسه مي‏آفريد و سرلوحه مرام او اسلام عزيز و پبروزي حق بر باطل بود. او جنگجويي پرهيزگار و معلمي متعهد بود، كه كشور اسلامي ما به او و امثال او احتياج مبرم داشت و تبريك از آنرو كه اسلام بزرگ چنين فرزنداني تقديم ملت‏ها و توده ‏هاي مستضعف مي‏كند و سرداراني همچون او در دامن تربيت خود پرورش مي‏دهد. مگر چنين نيست كه زندگي عقيده و جهاد در راه آن است؟
چمران عزيز با عقيده پاك خالص غيروابسته به دستجات و گروه‏هاي سياسي، و عقيده به هدف بزرگ الهي، جهاد را در راه آن از آغاز زندگي شروع و به آن ختم كرد. او در حيات، با نور معرفت و پيوستگي به خدا قدم نهاد و در راه آن به جهاد برخاست و جان خود را نثار كرد. او با سرافرازي زيست، و با سرافرازي شهيد شد و به حق رسيد.
هنر آن است كه بي‏هياهوهاي سياسي، و "خودنمايي "هاي شيطاني، براي خدا به جهاد برخيزد و خود را فداي هدف كند نه هوي، و اين هنر مردان خداست. او در پيشگاه خداي بزرگ با آبرو رفت. روانش شاد و يادش بخير.
و اما ما مي‏توانيم چنين هنري داشته باشيم، با خداست كه دستمان را بگيرد و از ظلمات جهالت و نفسانيت برهاند.
من اين ضايعه را به ملت شريف ايران و لبنان، بلكه به ملت‏هاي مسلمان و قواي مسلح و رزمندگان در راه حق، و به خاندان و برادر محترم اين مجاهد عزيز، تسليت عرض مي‏كنم. و از خداوند تعالي رحمت براي او، و صبر و اجر براي بازماندگان محترمش خواهانم.
اول تيرماه يك‌هزار و سيصد و شصت

روح ‏ا... ‏الموسوي‏ الخميني

شهر پنجم؛
*مصطفي در بيان همسرش، غاده چمران،

_يادم هست در يكي از سفرها كه به روستا مي‌رفت همراهش بودم. داخل ماشين هديه‌اي به من داد اين اولين هديه قبل از ازدواج ما بود. خيلي خوشحال شدم و همان جا باز كردم. ديدم روسري است. يك روسري قرمز با گل‌هاي درشت. شگفت‌زده چهره متبسم او را نگريستم. به شيريني گفت: بچه‌ها دوست دارند شما را با روسري ببينند. از آن‌وقت روسري گذاشتم و اين روسري براي هميشه ماند.
_ مهريه‌ام قرآن كريم بود، و تعهد از داماد كه مرا در راه تكامل و اهل بيت (ع) و اسلام هدايت كند. اولين عقد در صور (از شهرهاي لبنان) بود كه عروس چنين مهريه‌اي داشت. يعني در واقع هيچ وجهي در مهريه‌اش نداشت براي فاميلم و براي مردم عجيب بود...
_ بيشتر روزهاي كردستان را در مريوان بوديم. آنجا هيچ چيز نبود. روي خاك مي‌خوابيدم. خيلي وقت‌ها گرسنه مي‌ماندم و غذا هم اگر بود هندوانه و پنير و ... خيلي سختي كشيدم. يك روز بعدازظهر تنها بودم روي خاك نشسته بودم و اشك مي‌ريختم. كه مصطفي سرزده آمد. دو زانو نشست و عذرخواهي كرد و گفت: من مي‌دانم زندگي تو نبايد اين‌طور باشد. تو فكر نمي‌كردي به اين روز بيفتي. اگر خواستي مي‌تواني برگردي تهران ولي من نمي‌توانم اين راه من است... گفتم: مي‌داني بدون شما نمي‌توانم برگردم... گفت: اگر خواستيد بمانيد به خاطر خدا بمانيد نه به خاطر من.

_ من هميشه دوست داشتم به مصطفي اقتدا كنم و مصطفي خيلي دوست داشت تنها نماز بخواند . به من گفت: نمازتان خراب مي‌شود. من نمي‌فهميدم كه شوخي مي‌كند يا جدي مي‌گويد ، ولي باز بعضي نمازهاي واجب را به او اقتدا مي‌كردم و مي‌ديدم مصطفي بعد از هر نماز به سجده مي‌رود، صورتش را به خاك مي‌ماليد و گريه مي‌كرد، چه قدر طول مي‌كشيد اين سجده‌ها!
وسط شب كه مصطفي براي نماز شب بيدار مي‌شد، من طاقت نمي‌آوردم و مي‌گفتم : بس است ديگر! استراحت كن، خسته شدي و مصطفي جواب مي‌داد: تاجر اگر از سرمايه‌اش خرج كند، بالاخره ورشكست مي‌شود، بايد سود در بياورد كه زندگيش بگذرد، ما اگر قرار باشد نماز شب نخوانيم، ورشكست مي‌شويم،
خيلي ازشب‌ها با گريه‌هاي مصطفي بيدار مي‌شدم.

_ قرار نبود برگردد،
گفت: مثل اينكه خوشحال شدي ديدي من برگشته‌ام؟ من امشب براي شما برگشتم. گفتم: نه مصطفي! تو هيچ‌وقت به خاطر من برنگشتي براي كارت آمدي. با همان مهرباني گفت: "امشب برگشتم به خاطر شما. از احمد سعيدي بپرس. من امشب اصرار داشتم به اهواز برگردم. هواپيما نبود. تو مي‌داني من در همه عمرم از هواپيماي خصوصي استفاده نكرده‌ام. ولي امشب اصرار داشتم برگردم و با هواپيماي خصوصي آمدم كه اينجا باشم. گفتم: " مصطفي من عصر كه داشتم كنار كارون قدم مي‌زدم احساس كردم اين قدر دلم پر است كه مي‌خواهم فرياد بزنم خيلي گرفته بودم. احساس كردم هرچه در اين رودخانه فرياد بزنم باز نمي‌توانم خودم را خالي كنم. آن‌قدر در وجودم عشق بود كه حتي اگر تو مي‌آمدي نمي‌توانستي مرا تسلي بدهي. " خنديد و پاسخ داد: تو به عشق بزرگ‌تر از من نياز داري و آن عشق خداست. بايد به اين مرحله از تكامل برسي كه تو را جز خدا و عشق خدا هيچ‌ چيز راضي نكند. حالا من با اطمينان خاطر مي‌توانم بروم.

_ گفت: من فردا شهيد مي‌شوم. گفتم: مگر شهادت دست شماست؟ گفت: نه اما من از خدا خواسته‌ام و مي‌دانم خدا به خواست من جواب مي‌دهد. ولي من مي‌خواهم شما رضايت بدهيد. اگر رضايت ندهيد من شهيد نمي‌شوم و بالاخره رضايتم را گرفت و بعد دو سفارش كرد يكي اينكه در ايران بمانم و دوم ازدواج كنم. گفتم: نه مصطفي زن هاي حضرت رسول (ص) بعد از ايشان ...، تند دستش را گذاشت روي دهنم و گفت: "اين را نگوييد بدعت است. من رسول نيستم. اما چه كسي مي‌توانست مثل مصطفي باشد. چشمانم را بستم گفتم: "مي‌خواهم ياد بگيرم چطور صورتت را با چشم بسته ببينم. "
_ كلتم را برداشتم و از اتاق خارج شدم. يقين داشتم مصطفي امروز شهيد مي‌شود. قصد داشتم مصطفي را بزنم. بزنم به پايش تا نتواند برود. همه جا را گشتم نبود، آمدم دم ستاد و همان موقع مصطفي سوار ماشين شد. هرچه فرياد زدم مي‌خواهم بروم دنبال مصطفي نگذاشتند.
_ گفتند: مصطفي زخمي شده اما من رفتم به سمت سردخانه وقتي او را ديدم فقط گفتم: اللهم تقبل منا هذا القربان. بعد او را بغل كردم و خدا را قسم دادم به همين خون مصطفي كه با پرواز او رحمتش را از اين ملت نگيرد. او را به مسجد محله بچگي‌اش بردند. با آرامش خوابيده بود. سرم را روي سينه‌اش گذاشتم و تا صبح در مسجد با او حرف زدم. خيلي شب زيبايي بود و البته وداع سختي. تا روز دوم كه مصطفي را بردند. وقتي او را به خاك سپردم بايد تنها برمي‌گشتم. احساس كردم پشتم شكسته است.
_هر از گاهي نوشته‌اي از مصطفي را مي‌خوانم...
"خدايا من از تو يك چيز مي‌خواهم. با همه اخلاصم كه محافظ "غاده " باش و در خلأ تنهايش نگذار. من مي‌خواهم كه بعد از مرگ او را ببينم در پرواز. خدايا! مي‌خواهم غاده بعد از من متوقف نشود و مي‌خواهم به من فكر كند مثل گلي زيبا كه در راه زندگي و كمال پيدا كرد و او بايد در اين راه بالا و بالاتر برود. مي‌خواهم غاده به من فكر كند مثل يك شمع مسكين و كوچك كه سوخت در تاريكي تا مرد و او از نورش بهره برد. براي مدتي بس كوتاه.
مي‌خواهم او به من فكر كند مثل يك نسيم كه از آسمان روح آمد و در گوشش كلمه عشق گفت و رفت به سوي كلمه بي‌نهايت. "

شهر ششم؛
*مصطفي در لابه‌لاي عاشقانه‌ها و وصايايش

مصطفي گاهي حرفهايش را مي‌نوشت. اين را همه آنهايي كه با او بوده‌اند مي‌دانند. و شايد تنها يادگار باارزشي كه از "شهيد چمران " براي نسل اين روزهاي كشور ايران و انقلاب اسلامي باقي مانده باشد همين نوشته‌هاي مصطفي باشد.
مصطفي عاشقانه مي‌نوشت...
به سه خصلت ممتاز شده‌ام:
- عشق كه از سخنم و نگاهم و دستم و حركاتم و حيات و مماتم مي بارد. در آتش عشق مي سوزم و هدف حيات را جز عشق نمي‌شناسم. در زندگي جز عشق نمي خواهم، و جز به عشق زنده نيستم.
- فقر كه از قيد همه چيز آزاد و بي‌نيازم. و اگر آسمان و زمين را به من ارزاني كنند، تأثيري در من نمي‌كند.
- تنهايي كه مرا به عرفان اتصال مي‌دهد. مرا با محروميت آشنا مي‌كند. كسي كه محتاج عشق است، در دنياي تنهايي با محروميتِ عشق مي‌سوزد. جز خدا كسي نمي‌تواند انيس شبهاي تار او باشد و جز ستارگان اشكهاي او را پاك نخواهند كرد. جز كوه‌هاي بلند راز و نيازهاي او را نخواهند شنيد و جز مرغ سحر ناله‌هاي صبحگاه او را حس نخواهند كرد. به دنبال انساني مي گردد تا او را بپرستد يا به او عشق بورزد. ولي هر چه بيشتر مي گردد، كمتر مي‌يابد…
_ اين كسي كه وصيت مي‌كند آدم ساده‌اي نيست. بزرگترين مقامات علمي را گذرانده، سردي و گرمي روزگار را چشيده، از زيباترين و شديدترين عشق‌ها برخوردار شده، از درخت لذات زندگي ميوه چيده، از هر چه زيبا و دوست داشتني است برخوردار شده، و در اوج كمال و دارايي همه چيز خود را رها كرده و به خاطر هدفي مقدس، زندگي دردآلود و اشكبار و شهادت را قبول كرده است
_ مي‌دانم كه در اين دنيا به عده زيادي محبت كرده‌ام، حتي عشق ورزيده ام، ولي جواب بدي ديده ام. عشق را به ضعف تعبير مي كنند و به قول خودشان زرنگي كرده از محبت سوءاستفاده مي نمايند! اما اين بي خبران نمي دانند كه از چه نعمت بزرگي كه عشق و محبت است، محرومند. نمي‌دانند كه بزرگترين ابعاد زندگي را درك نكرده اند. نمي دانند كه زرنگي آنها جز افلاس و بدبختي و مذلت چيزي نيست …
_ و من قدر خود را بزرگ‌تر از آن مي‌دانم كه محبت خويش را از كسي دريغ كنم. حتي اگر آن كس محبت مرا درك نكند و به خيال خود سوءاستفاده نمايد. من بزرگ‌تر از آنم كه به خاطر پاداش محبت كنم، يا در ازاي عشق تمنايي داشته باشم. من در عشق خود مي‌سوزم و لذت مي‌برم. اين لذت بزرگترين پاداشي است كه ممكن است در جواب عشق من به حساب آيد …
_ وصيت مي‌كنم به كسي كه او را بيش از حد دوست مي‌دارم! به معبود من! به معشوق من! به امام موسي صدر! كسي كه او را مظهر علي مي دانم! او را وارث حسين مي خوانم! كسي كه رمز طايفه شيعه، و افتخار آن، و نماينده هزار و چهار صد سال درد، غم، حرمان، مبارزه، سرسختي، حق طلبي و بالأخره شهادت است! آري به امام موسي وصيت مي‌كنم …
_براي مرگ آماده شده‌ام و اين امري است طبيعي كه مدت‌هاست با آن آشنا شد‌ه ام. ولي براي اولين بار وصيت مي كنم. خوشحالم كه در چنين راهي به شهادت مي‌رسم. خوشحالم كه از عالم و ما فيها بريده‌ام. همه چيز را ترك گفته ام. علايق را زير پا گذاشته‌ام. قيد و بندها را پاره كرده‌ام. دنيا و ما فيها را سه طلاقه گفته‌ام و با آغوش باز به استقبال شهادت مي‌روم.
از اينكه به لبنان آمدم و پنج يا شش سال با مشكلاتي سخت دست به گريبان بوده‌ام، متأسف نيستم. از اينكه آمريكا را ترك گفتم، از اينكه دنياي لذات و راحت‌طلبي را پشت سر گذاشتم، از اينكه دنياي علم را فراموش كردم، از اينكه از همه زيبائيها و خاطره زن عزيز و فرزندان دلبندم گذشته‌ام، متأسف نيستم … از آن دنياي مادي و راحت طلبي گذشتم و به دنياي درد، محروميت، رنج، شكست، اتهام، فقر و تنهايي قدم گذاشتم. با محروميت همنشين شدم. با دردمندان و شكسته دلان هم آواز گشتم. از دنياي سرمايه داران و ستمگران گذشتم و به عالم محرومين و مظلومين وارد شدم. با تمام اين احوال متأسف نيستم …
_تو اي محبوب من، دنيايي جديد به من گشودي كه خداي بزرگ مرا بهتر و بيشتر آزمايش كند. تو به من مجال دادي تا پروانه شوم، تا بسوزم، تا نور برسانم، تا عشق بورزم، تا قدرتهاي بي نظير انساني خود را به ظهور برسانم، از شرق به غرب و از شمال تا جنوب لبنان را زير پا بگذارم و ارزش‌هاي الهي را به همگان عرضه كنم، تا راهي جديد و قوي و الهي بنمايانم، تا مظهر باشم، تا عشق شوم، تا نور گردم، از وجود خود جدا شوم و در اجتماع حل گردم، تا ديگر خود را نبينم و خود را نخواهم، جز محبوب كسي را نبينم، جز عشق و فداكاري طريقي نگزينم، تا با مرگ آشنا و دوست گردم و از تمام قيد و بندهي مادي آزاد شوم…
_تو اي محبوب من رمز طايفه اي، و درد و رنج هزار و چهار صد ساله را به دوش مي كشي، اتهام و تهمت و هجوم و نفرين و ناسزاي هزار و چهار صد سال را همچنان تحمل مي كني، كينه هاي گذشته و دشمني هاي تاريخي و حقد و حسدهاي جهانسوز را بر جان مي پذيري، تو فداكاري مي كني، تو از همه چيز خود مي گذري، تو حيات و هستي خود را فداي هدف و اجتماع انسانها مي كني، و دشمنانت در عوض دشنام مي دهند و خيانت مي كنند، به تو تهمتهاي دروغ مي زنند و مردم جاهل را بر تو مي شورانند، و تو اي امام لحظه‌اي از حق منحرف نمي‌شوي و عمل به مثل انجام نمي دهي و همچون كوه در مقابل طوفان حوادث آرام و مطمئن به سوي حقيقت و كمال و قدم بر مي‌داري، از اين نظر تو نماينده علي (ع) و وارث حسيني… و من افتخار مي كنم كه در ركابت مبارزه مي كنم و در راه پر افتخارت شربت شهادت مي‌نوشم…
_ اي حيات ! با تو وداع مي‌كنم ، با همه مظاهر و جبروتت . اي پاهاي من ! مي‌دانم كه فداكاريد ، و به فرمان من مشتاقانه به سوي شهادت، صاعقه وار به حركت در مي آييد، اما من آرزويي بزرگتر دارم. به قدرت آهنينم محكم باشيد. اين پيكر كوك، ولي سنگين از آرزوها و نقشه‌ها و اميدها و مسئوليت‌ها را به سرعت مطلوب به هر نقطه دلخواه برسانيد. در اين لحظات آخر عمر، آبروي مرا حفظ كنيد . شما سال‌هاي دراز به من خدمتها كرده‌ايد . از شما آرزو مي كنم كه اين آخرين لحظه را به بهترين وجه، ادا كنيد. اي دست‌هاي من! قوي و دقيق باشيد. اي چشمان من! تيزبين باشيد . اي قلب من! اين لحظات آخرين را تحمل كن. به شما قول مي‌دهم كه پس از چند لحظه همه شما در استراحتي عميق و ابدي آرامش خود را براي هميشه بيابيد. من چند لحظه بعد به شما آرامش مي دهم، آرامشي ابدي. چه، اين لحظات حساس وداع با زندگي و عالم، لحظات لقاي پروردگار و لحظات رقص من در برابر مرگ بايد زيبا باشد.

و شهر آخر؛
* «مصطفي» در خون

_اينجا دهلاويه... «هر شهيد كربلايي دارد» و اينجا كربلاي دكتر مصطفي چمران است...
...حرفهايش تمام شد، با همه رزمندگان خداحافظي و ديده‏بوسي كرد، به همه سنگرها سركشي كرد و در خط مقدم، در نزديك‏ترين نقطه به دشمن، پشت خاكريزي ايستاد و به رزمندگان تأكيد كرد كه از اين نقطه كه او هست، ديگر كسي جلوتر نرود، چون دشمن به خوبي با چشم غيرمسلح ديده مي‏شد و مطمئناً نيز آنها را ديده بود. آتش خمپاره كه از اولين ساعات بامداد شروع شده بود و قرباني‌هاي زيادي گرفته بود، باريدن گرفت و «مصطفي» دستور داد رزمندگان به سرعت از كنارش متفرق شوند واز هم فاصله بگيرند. يارانش از او فاصله گرفتند و هر يك در گودالي مات و مبهوت، گويا در انتظار حادثه‏اي جانكاه بودند كه ناگهان خمپاره‏ها در اطراف «مصطفي» رقصان مي‌شوند و با اصابت يكي از آنها بر پيكر چمران؛ مصطفي به معشوق حقيقي‌اش رسيد.
تركش خمپاره دشمن به پشت سر دكتر چمران اصابت كرد و تركش‏هاي ديگر صورت و سينه‌اش را شكافت.
«مصطفي» را به سرعت به آمبولانس رساندند. خون از سرش جاري بود چهره هميشه مهربانش انگار ديگر با كسي سخن نمي‌گفت.
در بيمارستان سوسنگرد كه بعداً شهيد دكترچمران! ناميده شد، كمك‏هاي اوليه انجام شد و آمبولانس به طرف اهواز شتافت، ولي اهواز مي‌دانست كه پذيراي جسم بي‌جان «مصطفي» مي‌شود.

*و حرف آخر...
«مصطفي» حالا ديگر بين ما نيست. يعني به قول همرزمانش رفت تا امروزي اينچنين براي ما بماند. و حال ما مانده‌ايم راهي كه مصطفي و مصطفي‌هايي چون او در آن پاي گذاشتند و ققنوس‌وار سوختند.
ما مانده‌ايم و تصميمي سخت... كه برويم يا بمانيم...

------------------------------------
نويسنده: مسعود يارضوي
------------------------------------
منابع:
_سايت شهيد دكتر چمران _با اندكي ويرايش
_ خاطرات منتشر شده از شهيد دكتر مصطفي چمران _ با اندكي ويرايش
ادامه مطلب
یک شنبه 30 خرداد 1389  - 4:00 PM

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 5824818
تعداد کل پست ها : 30564
تعداد کل نظرات : 1029
تاریخ ایجاد بلاگ : پنج شنبه 19 شهریور 1388 
آخرین بروز رسانی : دوشنبه 19 آذر 1397 

نویسندگان

ابوالفضل اقایی