به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

يك روز علي كوچولو با مادرش به يك فروشگاه بزرگ براي خريد رفت. مادر يك چرخ خريد برداشت و با علي در فروشگاه مشغول راه رفتن شدند. علي كوچولو بسيار ذوق زده شده بود از اين‌كه در فروشگاهي به اين بزرگي و خوش آب و رنگ قدم مي‌زدند. انواع خوراكي‌هاي خوشمزه به علي كوچولو چشمك مي‌زد. علي ساعتي را تحمل كرد ولي بعد از مدتي ديد چيزهايي كه مادر از فروشگاه برمي‌دارد دوست ندارد، بنابراين تصميم گرفت خودش دست به كار شود و جلوتر از مادر به راه افتاد. مادر تا به خودش بجنبد، ديد كه يه عالم خوراكي در سبد خريدشان است. خيلي سريع به علي گفت: علي جان تو با اجازه چه كسي اين چيزها را برداشتي... مگر من به تو اجازه دادم؟ علي گفت: با اجازه خودم... مادر گفت: كار خيلي اشتباهي كردي... چون به اندازه پولي كه در جيبمان هست، مي‌توانيم خريد كنيم نه بيشتر...

علي گفت: آخه مامان... من مي‌خواهم... شما فقط براي خودتان خريد كرديد... پس من چي؟

مادر گفت: پسرم نوبت به تو هم مي‌رسد. ما اول بايد مايحتاج خانه‌مان را بخريم، بعد خوراكي‌هاي تو را. پس خيلي زود اين چيزهايي را كه برداشتي، ببر و سر جايش بگذار...

علي كوچولو با شنيدن حرف‌هاي مادر زد زيرگريه و فروشگاه را روي سرش گذاشت. آنقدر گريه كرد و پاهايش را روي زمين كوبيد كه آبروي مادرش را برد. مادر كه خيلي ناراحت شده بود اصلا به رويش نياورد و فقط سكوت كرد. وقتي به خانه رسيدند مادر با علي كوچولو صحبت نكرد و فقط گفت برو تو اتاقت.

علي كوچولو همين كار را كرد و ساعت‌ها در اتاقش ماند. از آن لحظه به بعد هيچ خوراكي‌اي متعلق به علي نبود. در نهايت علي پيش مادرش رفت و گفت: مادر... آخه چرا شما اين كار را مي‌كنيد؟ مادر گفت: چون تو آبرويم را در فروشگاه بردي و بايد بفهمي كه اشتباه كردي.

اين حركتي كه تو كردي آنقدر زشت بود كه هر چي فكر مي‌كنم اصلا قابل بخشش نيست. علي فكري كرد و گفت خب من چه كار كنم مرا ببخشيد؟ مادر گفت: فقط ديگه تكرار نشه. علي از مادرش عذرخواهي كرد و گفت: بله تكرار نمي‌شه و از آن روز به بعد علي هيچ وقت براي خوراكي گريه نكرد.

گلنوشا صحرانورد

 
ادامه مطلب
سه شنبه 29 تیر 1389  - 9:12 AM

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 5833783
تعداد کل پست ها : 30564
تعداد کل نظرات : 1029
تاریخ ایجاد بلاگ : پنج شنبه 19 شهریور 1388 
آخرین بروز رسانی : دوشنبه 19 آذر 1397 

نویسندگان

ابوالفضل اقایی