يكي از اسرا گفت: سل گرفتيم از بس كه سرفه زديم. لباس گرم كه نداريم؛ مجبوريم خودمان را با پتو بپوشانيم. آن چهار تا بخاري هم كه زحمت كشيديد از ژنو آورديد، برداريد با خودتان ببريد، چون الحمد الله توي چاه هاي كركوك، به قدر همين چند بخاري ما هم نفت گير نميآد.

زمستان از راه رسيد بود و اسراي براي گريز از گزند سرماي موصل مجبور بودند هر چه لباس داشتند روي هم بپوشند. ناله مسئولان آسايشگاهها هم در گوش فرمانده ارودگاه نميرفت كه بفهمد كليههاي چركي نياز به تن پوش گرم دارند و بفهمند كه سرفههاي خشك و سرما خوردگيهاي مزمن، از رنج برهنگي است. سرگرد هر بار كه مورد سئوال قرار ميگرفت، با وعده و وعيد، اسرار را از سر وا ميكرد.
با نقشه قبلي، يك روز كه صليب سرخ به اردوگاه آمده بود، اسرا يكي يكي در حالي كه خودشان را با پتوهاشان پوشنده بودند، از آسايشگاهها به محوطه اردودگاه آمدند و مشغول قدم زدن شدند. منظرهاي ديدني درست شده بود.
صدها اسير به شكل و شمايل كشيشها به عمد در محل عبور صليبي هاي رفت و آمد ميكردند. هانس، رئيس صليبي ها كه دهانش را از تعجب باز شده بود، علت اين اقدام را پرسيد.
يكي از اسرا گفت:
- سل گرفتيم از بس كه سرفه زديم. لباس گرم كه نداريم؛ مجبوريم خودمان را با پتو بپوشانيم. آن چهار تا بخاري هم كه زحمت كشيديد از ژنو آورديد، برداريد با خودتان ببريد، چون الحمد الله توي چاه هاي كركوك، به قدر همين چند بخاري ما هم نفت گير نميآد.
صليبي ها با شروع زمستان آن سال، براي هر آسايشگاه يك بخاري نفتي آورده بودند اما آن بخاريها از بي نفتي، هيچ وقت روشن نشدند. آن روز، يكي از اسرا كاريكاتوري كه از يك بخاري كشيده بود، به هانس داد. در آن كاريكاتور بخاري در حالي كه از سرما ميلرزيد، ميگفت: دارم يخ ميزنم ، يكي يك ليتر نفت به من كمك ميكند؟
هانس به كاريكاتور خيره ماند و با لبخند تلخي كه با تكان دادن سر و گزيدن لب همراه بود، برگه را تا زد و در جيبش گذاشت. سپس قول داد آن را در يكي از مجلات سوئيس چاپ كند بعد هم گفت كه عراقيها را راضي به تحويل لباس گرم خواهد كرد.
عصر همان روز كاميوني وارد اردوگاه شد پر از پالتو. پالتوهاي كهنه و مندرسي، كه از زمانهاي قديم در انبارهاي ارتش عراق مانده بود؛ به سبك پالوتوهاي سربازان جنگ دوم جهاني.فارس