به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

آن روز كه صليب آمده، بود، خبر تلخي براي سيد محمد رسيد. سيد منقلب شده بود و از شدت غم به گوشه‌اي پناه برده، زانوي غم در بغل گرفته بود.بعد فهميديم كه زن سيد در نامه‌ نوشته كه ديگر نتوانسته بدون سرپرست زندگي كند و به همين دليل غيابا طلاق گرفته و با مرد ديگري ازدواج كرده است.

صليبي هاي‌ كه پا به اردوگاه مي‌گذاشتند همه چيز حال و هوايي ايراني به خود مي‌گرفت. اين احوال از طريق نامه‌هايي كه صليب مي‌آورد، به ارودگاه منتقل مي‌شد. وارد اردوگاه كه مي‌شدند، مثل هميشه اولين حرف‌شان اين بود: خوشحاليم از اين كه دوباره شما مي‌بينيم. اسرار به شوخي به آنها مي‌گفتند: راستي راستي خوشحاليد كه ما هنوز اينجاييم؟ و صليبي ‌ها به خنده مي‌گفتند: "نه، خوشحاليم از اين كه شما سالم مي‌بينيم. "


با ورود صليبي‌ها به اردوگاه ، نگاه اول اسرار را براي دريافت نامه‌هايشان درك مي‌كردند، قبل از هر كار، نامه‌ها را تحويل مي‌دادند. براي اين كار، مسئول آسايشگاه‌هاي را فرا مي‌خواندند و در حضور نماينده صليب، چمدان‌ها يكي يكي باز مي‌شدند. يك نفر اسم صاحب نامه را مي‌خواند، در هر آسايشگاهي بود، مسئول همان آسايشگاه‌ نامه را مي‌گرفت. به اين ترتيب، همه ‌نامه‌ها افراد آسايشگاهش را تحويل مي‌گرفت و روانه آسايشگاه مي‌شدند.


لحظه ورود ارشد به آسايشگاه از شيرين ترين لحظات روزهاي تلخ اسارات بود. اسراي اردو گاه در اين لحظه، بسته به روحيات شخصي، حالات مختلف داشتند. بعضي نمي‌توانستند خوشحاليشان را پنهان كنند و براي دريافت نامه‌ شان بي تابي مي‌كردند ، بعضي سرجايشان آرام مي‌نشستند و از ترس اين كه مبادا نامه‌اي برايشان نيامده باشد ، فقط انتظار مي‌كشيدند.


مسئول آسايشگاه‌ كسي را انتخاب مي‌كرد تا نامه هر كس را كه مي‌خواند، به دست صاحبش برساند. همه سر جاهايشان بي صبرانه مي‌نشستند و مسئول آسايشگاه شروع مي‌كرد. صاحبان نامه‌ها با خوانده شدن اسمشان حالات متفاوتي داشتند. بعضي از جا مي پريدند، بوسه‌اي از گونه مسئول آسايشگاه مي‌گرفتند و خودشان نامه را تحويل مي‌گرفتند و با عجله مي‌خواندند، بعضي هم خوشحاليشان را بروز نمي دادند و منتظر مي‌ماندند تا نامه را برايش ببرند. نامه ها يكي يكي تا آخرين اسم خوانده مي‌شد. نامه‌ها كه تمام مي‌شد، تعداد معدودي از افراد آسايشگاه با سينه‌اي پر غم از آسايشگاه بيرون مي‌رفتند؛ آنها كساني بودند كه هيچ نامه‌اي برايشان نيامده بود و براي اطلاع از اوضاع خانواده مجبور بودند دو ماه ديگر به انتظار بنشينند. اين افراد، فرصت زيادي براي دلتنگي كردن نداشتند، زيرا ديگران به سراغشان مي‌رفتند و با نشان دادان عكس‌ها و نامه‌هايي كه برايشان از ايران رسيده بود، آنها را نيز در شادي خودشان شريك مي‌كردند. محوطه ارودگاه كه در هنگام تقسيم نامه‌ها خلوت بود، رفته رفت شلوغ و اسرا پس از ديداري كه از طريق نامه با خانواده‌هاشان داشتند، دوباره به ارودگاه برمي‌گشتند تا دنباله اسارت را از سر گيرند. در اين مدت، مسئولين آسايشگاه براي ديدار مجدد صليب به اتاق ارشد ارودگاه مي‌رفتند. اما در آسايشگاه‌ها هنوز هم عده‌اي مانده بودند كه زانوي غم در بغل داشتند و در عين سكوت، باريكه‌اي از اشك بر گونه‌هايشان مي‌لغزيد و در وصله‌هاي سرزانوشان فرور مي‌رفت. اين ها كساني بودند كه از محتواي نامه خبر مرگ پدر، مادر يا عزيزي را شنيده بودند. اين خبر به زودي به گوش اسرا مي‌رسيد و در اولين فرصت مجلس ختمي برگزار مي‌شد و اسرا در غم اسير داغدار شريك مي‌شدند.


آن روز كه صليب آمده، بود، خبر تلخي براي سيد محمد رسيد. سيد منقلب شده بود و از شدت غم به گوشه‌اي پناه برده، زانوي غم در بغل گرفته بود. سيد غمش را به هيچ كس بازگو نمي‌كرد. گفتيم يقين عزيزي از دست داده است، اما اينطور هم نبود، غم سيد از اين هم شايد دردناكتر بود. سرانجام با اصرار زياد سيد دردش را به يكي از نزديكانش گفت. بعد فهميديم كه زن سيد در نامه‌ نوشته كه ديگر نتوانسته بدون سرپرست زندگي كند و به همين دليل غيابا طلاق گرفته و با مرد ديگري ازدواج كرده است.


همه دلشان به حال سيد مي‌سوخت. برايش متاسف بودند و سعي مي‌كردند به نحوي دلداري‌اش بدهند.


صليبي‌ها هم بساطشان را جمع كردند و رفتند. با رفتن صليب ارودگاه و اسرا به حال و هواي قبلي خود در آمدند. تنها سيد بود كه همچنان مغموم و دل شكسته گوشه گير شده بود. اين وضع دو ماه ادامه داشت و در اين مدت، سيد را غم و غصه لاغر و استخواني كرده بود.


بار ديگر كه صليبي‌ها به ارودگاه آمدند، تنها كسي كه از آمدنشان خوشحال نبود، سيد بود. براي او ديگر همه چيز تمام شده بود. طبق معمول مسئوولين آسايشگاه رفتند نامه‌ها را تحويل گرفتند و به آسايشگاه آمدند. اولين نامه مال سيد بود.


اسمش را خواندند. اما او در آسايشگاه نبود. بيرون، كنار سيم خاردار قدم مي‌زد. كسي نامه‌اش را به سرعت به دستش رساند. سيد، نامه را با تاني و بي هيچ شوقي گرفت و با بي ميلي از نگاه گذارند، اما با مرور اولين خط تكاني خورد و حالتي جدي به خود گرفت. نگاهش به تندي سطور نامه را مي‌بلعيد و پيش مي‌رفت. سيد با دلي پرتپش كه نزديك بود از سينه‌اش بيرون بيفتد، آخرين سطر نامه را خواند و رسيد به امضاي همسرش كه نوشته بود: "دوستدارت نسرين "


نسرين در نامه‌اش خبر سلامت خود و فرزندش را به سيد داده و گفته بود كه در نامه نوشتن كم كاري نمي‌كند و سيد بعدها فهميد كه اين شيطنت كار منافقيني كه در سانسور عراق خدمت مي‌كردند، بوده است. نامه نگاري‌هاي سيد و همسرش تا پايان اسارت ادامه پيدا كرد. فارس

ادامه مطلب
چهارشنبه 27 مرداد 1389  - 12:34 PM

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 6073520
تعداد کل پست ها : 30564
تعداد کل نظرات : 1029
تاریخ ایجاد بلاگ : پنج شنبه 19 شهریور 1388 
آخرین بروز رسانی : دوشنبه 19 آذر 1397 

نویسندگان

ابوالفضل اقایی