مدرنيته پيش از آنكه وجه تكنولوژيكي غرب باشد نوع تازه اي از تغيير هستي شناسانه بود كه بعد از رنسانس، هوايي بيگانه با حقيقت اصيل هستي آفريد. غربِ امروز، محصول همين هواست.
واژه مدرن كه امروزه در زبان هاي اروپايي نيز رواج دارد از لفظ لاتيني modernus گرفته شده است كه خود مشتق از قيد modo است modo كلمه اي لاتين است كه معنايي قريب به اين اواخر به تازگي به زودي اخيراً داشته است. ظاهراًآين واژه در حدود قرن پنجم ميلادي به كار مي رفته است در سال 1460 واژه mderne در زبان فرانسه به كار رفته است در سده هيجدهم واژه مدرنيست و در قرن نوزدهم واژه مدرنيته به كار رفته است.
بقيه در ادامه
شارل بودلر شاعر و منتقد ادبي فرانسوي در سال 1863 ميلادي مقاله اي نوشت تحت عنوان «نقاش شهر مدرن» و معنايي نسبتاً دقيق از اين واژه به كار برد و تدريجاً اين تعبير رواج يافت. زمينه هاي مطرح شدن اين اصطلاح را مي توان در آثار ياكوب بوركهارت و ژان ميشله مورخان پرآوازه سوئيسي و فرانسوي قرن نوزدهم و نيز در تقسيم بندي فردريش هگل از تاريخ فلسفه جستجو كرد.
مدرنيته يك عهد، يك عالم، يك افق تاريخي – فرهنگي، يك دوران تاريخ و يك رويكرد نسبت به مقولات اساسي وجود است مدرنيته، دوره تاريخي اي است كه پس از قرون وسطي ظهور كرده و ماهيتاً با عهد باستان وسده هاي ميانه تفاوت دارد.
ويژگي هاي مدرنيته را مي توان اين طور فهرست كرد:
- اومانيسم و بشرانگاري به عنوان ويژگي اصلي روح عصر جديد
- تأكيد و تكيه بر عقل جزوي نفسانيت مدارِ استيلاجو (عقل مدرن)
- اعتقاد به نظريه پيشرفت تاريخي
- اعتقاد به ساينتيسم يا اصالت علوم جديد كه مبتني بر روش شناسي آزمايشگاهي و معرفت شناسي حسي – تجربي هستند.
- جدا كردن اخلاق از تار و پود عالم يا به تعبيري اعتقاد به جدايي هست از بايد
- ظهور و حاكميت تكنولوژي مدرن و تكنوكراسي
- سكولاريسم
- شكل گيري و سيطره بوروكراسي پيچيده مدرن
- نيهيليسم يا نيست انگاري به عنوان صفت ذات مدرنيته
- اعتقاد به قانون گذاري توسط عقل بشري و حق حاكميت خود بنياد بشر (دموكراسي)
- سرمايه سالاري (كاپيتاليسم)
مدرنيته موجب رواج نسبي انگاري در قلمرو اخلاق و معرفت شناسي و نيز شيوع شكاكيت، ظاهربيني، سطحي گرايي، ماده گرايي وصور مختلف ماترياليسم و شيوع ابتذال و انحطاط در روابط بين آدميان، به ويژه روابط زن و مردم و غلبه از خود بيگانگي و شيئي شدگي روابط انساني و نگرش كالايي – بازاري به آدميان مي گردد. مدرنيته ذاتاً غير ديني و بلكه دين ستيز است زيرا در جوهر مدرنيته، انكار خدا مداري و اثبات بشر مداري نفساني نهفته است.
تفكر مدرن يا كاملاً منكر وجود وحي و هدايت قدسي آسماني مي گردد و يا اينكه اگر هم در ظاهر عنادي با وحي قدسي نداشته باشد، اهميت چنداني به تفكر وحياني نمي دهد و اصالت را از آنِ عقل كمي انديش خود بنيادِ ابزاريِ استيلاجوي نفسانيت مدار مي داند. با مدرنتيه نسبت آدمي و هدايت وحياني ديني قطع ميگردد و بشر خود را چونان موجودي خودبنياد و مستقل و نفس مدار تعريف ميكند و عالم را نيز يكسره بر اين مبنا عريف مي كند.
در ذات مدرنتيه اعراض از حق دين وحي و شرايع الهي نهفته است زيرا اومانيسم در تفكر مدرن حاكم است و بشر خود را در آينه حق مي بيند و وجود و حقيقت خويش را با خود بنيادي و نفسانيت و وجه ناسوتي تعريف مي كند.
مدرنيته يا تجدد كه به آن عصر جديد يا عصر مدرن هم مي گويند يك عهد و يك عالم است و در هيئت يك تفكر ظاهر گرديده است و بر پايه اين تفكر تمدني را بنا كرده است. تكنولوژي، دموكراسي، مناسبات از خود بيگانه و كالايي آدميان با يكديگر، كاپيتاليسم، ظهور طبقات اجتماعي و تضادها و پيوندهاي ميان آنها تعليم و تربيت جديد و نظام حقوقي مدرن كه مبتني بر مفهوم حقوق بشر و آزادي هاي نفساني است همگي از شئون تمدن مدرن هستند و محصولآن به شمار مي آيند.
مدرنيته بخشي از تاريخ تطور صورت تاريخي – فرهنگي نام غرب است. غرب در سير تطور خود پس از گذشتن از عصر باستان و سده هاي ميانه (قرون وسطي) به عصر جديد يا مدرنيته و يا به ترجمه عربي آن، تجدد رسيده است. غرب مدرن يا به تعبير ديگر مدرنيته، يك كليت و ارگانيسم و مجموعه واحد است كه وجود و ماهيتي دارد و در اجزا و اركان آن يك روح واحد و كلي سريان و جريان دارد كه صفات اين روح كلي همان ويژگي هايي است كه برشمرديم.
مدرنيته يا غرب مدرن به عنوان يك كليت در تاريخ بسط و تطور خود، ادوار و مراحلي را طي كرده است كه به يك اعتبار مي توان اين مراحل را اين گونه تقسيم كرد:
1- دوره آغاز مدرنيته (عصر رنسانس) از نيمه قرن 14 ميلادي تا نيمه قرن شانزدهم
2- دوران كلاسيسم و عصر روشن گري و آغاز انقلاب صنعتي از نيمه قرن هفدهم تا اوايل قرن نوزدهم
3- دوره اعتراض رمانتيك به عقل گرايي كلاسيك (1800-1850)
4- روزگار بسط انقلاب صنعتي و بروز بحران هاي گسترده اقتصادي (1850 – 1900)
5- آغاز زوال مدرنيته و سرعت گرفتن سير انحطاطي آن و خودآگاهي نسبت به بحران از 1900 تا 1980 (ظهور وضعيت پست مدرن)
6- روزگار موسوم به عصر فرا صنعتي، تداوم و تعميق رويكرد پست مدرن، گسترش رويكرد معنوي و ديني در جوامع غربي و نزديك تر شدن مدرنيته به سقوط و زوال (از 1980 تا امروز)
چالش اسلام با مدرنیته و مدرنیسم یک چالش جهانبینانه است. یک اندیشه دینی ناب، وحیانی، کامل، ماندگار و ثابت نمی تواند با یک الگوی نظری مادی غیر وحیانی موقت متغیر متکثر و متزلزل سر سازش داشته باشد. هر چند اسلام استفاده از علوم تجربی را بلا اشکال می داند، ولی با پی ریختن و پرداختن یک جهان بینی براساس این نوع علوم موافق نیست.
پی ریزی یک جهان بینی براساس این نوع علوم بی تردید به مادی گرایی و دنیازدگی می انجامد، و مستلزم انکار یا تردید یا بی اعتنایی به جهان ماوراء طبیعت و غیب میشود، در حالی که اعتقاد به عالم غیب از امور اولیه دینی و از شرائط ایمان است. لذا میان اصول، مؤلفه ها و آموزه های اسلامی با عناصری چون علم گرایی، مادی گرایی، انسان محوری، فردگرایی، سرمایه داری، فرهنگ این جهانی و دنیوی، نسبیت افراطی در اخلاق و غیره نمی توان هیچ گونه سازگاری، خویشاوندی و تناسبی برقرار ساخت.
منابع:
- زرشناس، شهريار(1383) واژه نامه سياسي فرهنگي، تهران: نشر صبح
- پايگاه حوزه