به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

مادر شهيد وقتي پيكر بي‌سر وي را مي‌بيند، لب‌هاي خود را روي صفحه تلويزيون چسبانده و با ناله و گريان مي گويد اكنون مي‌توانم حال حضرت زينب را وقتي رگ‌هاي بريده برادر را بوسيد درك كنم.


در مرحله اول عمليات كربلاي 5، كه در آن دژ مشهور شلمچه توسط لشگر 19 فجر و 10 سيدالشهداء فتح شد. در آن عمليات، گردان حضرت المهدي (عج) كه بنده مسئول مخابرات آن بودم در فتح دژ، شركت داشت. مقابل دژ، توسط دشمن به وسيله آب به عمق 2 متر به صورت باتلاق در آمده بود و پس از آب سيم هاي خاردار و ميادين مين از دژ محافظت مي كردند.

بقيه در ادامه

 

پشت دژ تجمع زرهي دشمن گسترش يافته و سنگرهاي مشهور نوني شكل از دژ محافظت در جريان اشغال دژ، دشمن قصد داشت با اشغال جاده مواصلاتي، تنها محلي را كه قابل عبور و مرور بود اشغال كرده دژ را محاصره و نابود كند.
در آن صورت ما حتي اگر مي توانستيم از سيم هاي خاردار و ميدان مين به عقب برگرديم، مسير، باتلاقي و با آب پوشيده شده بود كه منجر به خفگي و غرق شدگي مي گرديد. بنابراين به هر صورت ممكن جاده شلمچه بصره بايد باز مي ماند تا از طريق، تداركات و تسليحات به نيروهاي مستقر در دژ مي رسيد و مجروحين به وسيله آمبولانس ها به عقب حمل مي شدند.
دشمن به قصد بريدن عقبه نيروهاي ما از ميان آب هاي راكد و باتلاق ها حركت كرد تا با اشغال جاده، مانع از پشتيباني نيروهاي گسترده شده در دژ شود. با حركت تانك ها به سوي تنها سرپل اين سوي آب گير، لحظه به لحظه احتمال محاصره شدن ما بيشتر مي شد. يكي از آرپي جي زن هاي گردان با تشخيص اين خطر بزرگ و به قصد عقيم گزاردن نقشه دشمن بسوي تانك هاي در حال حركت به سوي جاده شلمچه دويد تا با شليك موشك آر پي جي 7 مانع از حركت زرهي دشمن روي جاده شلمچه ـ بصره شود.
با انفجار اولين تانك عراقي بقيه تانك ها متوجه اين برادر شده و يكي از تانك هاي عراقي با شليك توپ 120 ميلي متري خود به صورت مستقيم سر و گردن به بالاي اين رزمنده قهرمان را پودر كرد. ولي وي همچنان بدون سر حدود 10 متر به دويدن خود ادامه داد و سپس بر زمين افتاد. البته با انفجار تانك عراقي جاده بسته و موضوع محاصره منتفي شد.
يك فيلمبردار از لحظات شليك آر پي جي 7 اين برادر تا شهادت وي را فيلم برداري كرد. بعدها مادر وي از موضوع فيلم برداري از شهادت فرزند خود مطلع شد و پس از پايان مراسم فرزندش خود را به اهواز رسانده و تقاضاي ديدن فيلم را مي كند. مسئولان تبليغات لشكر به دليل صحنه دلخراش جدا شدن و پودر شدن سر رزمنده آر پي جي زن حاضر به نمايش آن نشدند. اين مادر سه روز اصرار بر ديدن صحنه شهادت فرزندش داشت. در نهايت برادران تبليغات ناچار به نمايش فيلم شدند.
مادر، از طريق صفحه تلويزيون شاهد نبرد و سپس شهادت فرزندش شد و با اصرار فيلم را دوباره و سه باره ديد و گفت كه حالا فهميدم چرا در تهران نگذاشتند لحظه تدفين فرزندم پيكر او را ببينم. فيلم بردار وقتي شهيد بدون سر مي ديد دوربين را زوم كرده و از فاصله نزديك گردن بي سر شهيد را نشان داده بود.
مادر شهيد وقتي پيكر بي سر وي را مي بيند، لب هاي خود را روي صفحه تلويزيون چسبانده و با ناله و گريان مي گويد اكنون مي توانم حال حضرت زينب را وقتي رگ هاي بريده برادر را بوسيد درك كنم. از لحظات تصرف دژهاي مشهور شلمچه نحوه ي شهادت فرمانده ي اطلاعات لشكر 10 سيدالشهداء غلامرضا كيان پور است. وي به نقطه اي از دژ كه به سختي توسط نيروهاي زبده عراقي (كماندوها) محافظت مي شد رفت و درست در نوك پيكان نيروهاي ايراني تصرف كننده دژ قرار گرفت. درست در زمان پاكسازي نوني شكل ها بود كه توسط يكي از كماندوهاي عراقي هدف رگبار كلاشينكوف قرار گرفت و شديداً مجروح شد. ما فرصت رسيدگي به وي را نداشتيم و بايد مسيري كه اين رزمنده شجاع باز كرده بود را ادامه داده و نوني شكل ها را پاكسازي مي كرديم. پس از تثبيت نوني ها و رسيدن نيروهاي خودي به سه راه مرگ، من به محل شهادت كيان پور برگشتم و جنازه وي را به عقب انتقال داديم.
گردان ما نزديك ترين نيروي ايراني به بصره بود. 5/1 كيلومتر از جاده اي كه از دژ شروع مي شود و به موازات رود اروند صغير و حاشيه نخلستان عبور مي كرد در اختيار ما بود. به دليل اهميت اين جاده از لحاظ سوق الجيشي و تاكتيكي تقاضاي نيروي كمكي، آذوقه و مهمات را از عقبه را كرديم. هنوز شهدا درون كانالي كه به تازگي به تصرف گردان هاي ايراني در آمده بود، تخليه نشده بودند براي همين شب را با شهدا و كنار شهدا به صبح رسانديم و از پتوي روي شهدا هم به ناچار استفاده كرديم.
تا نزديكي عصر آن روز منتظر وعده هايي داده شده در خصوص ارسال نيرو و مهمات و آب و آذوقه مانديم و به دليل عدم رسيدن آنها به زير آتش قرار داشتن به ناچار با هر وسيله ممكن به ساختن سنگر و جان پناه مشغول شديم تا از تركش توپ ها و خمپاره هاي عراقي در امان بمانيم. با بي سيم علت عدم ارسال نيرو و مهمات و آب و آذوقه را جويا شديم كه گفتند به علت پاتك عراقي ها روي دژ شهيد آجرلو و پل ارتباطي جزيره شلحه، فعلاً امكان عبور از دژ و ارسال وسايل مورد نياز نيست. با اين جواب، احساس كرديم وضعيت عقبه ناامن شده و بايد در اين خصوص اطلاعاتي بدست آوريم. تصميم گرفتيم با ارسال پيك به سمت دژ شهيد آجرلو از وضعيت عقبه اطلاعاتي بدست آوريم.
فرد اعزامي از روي جاده به سمت دژ حركت كرد. از رفتن وي مدتي گذشت. او نه دژ رسيد و نه موضع برگشت. نگراني ما شديد شد و بالاخره متوجه شديم به اسارت در آمده است و گروهي چهار نفره را مسلح به عقب اعزام كرديم كه پس از مدتي يكي از آنها به سرعت به سوي ما دويد و گفت به محاصره عراقي ها در آمده ايم. اين گروه پس از طي حدود 300 متر با عراقي ها درگير شده و همين يكي توانسته بود به موضع ما برگردد.
عصر روز اول محاصره تانكي از سمت نخلستان روي جاده به سوي ما آمد. آماده شليك با موشك آر پي جي بوديم كه تانك به پهلو چپه شد و دو نفر به سرعت دست ها را بالا برده و از تانك خارج و بسوي ما آمدند و تسليم ما شدند. با بي سيم وضعيت را گزارش كرديم ولي از ما خواسته شد كه مواضع خود را حفظ كنيم. تا با اعزام گردان حضرت قاسم (ع) محاصره شكسته شود. شب اول محاصره را بدون آب و غذا و مهمات و سنگر آغاز كرديم و آب اروند كنار ما بود. ولي به علت اختلاط با آب دريا، شور و در نقطه اي كه ما به آن دسترسي داشتيم مرداب و لجن و غيرقابل آشاميدن بود. در شب، نيز به علت رطوبت زمين و نداشتن پتو و هواي سرد اسفند ماه مشكلات ما را بيشتر كرده بود.
عراقي ها فاصله خود را با ما كم كرده بودند. به طوري كه از سمت بصره فاصله به كمتر از 200 متر رسيده بود. خطي كه ما تشكيل داديم يك سمت آن دژ، سمت ديگرش بصره و چپ آن به داخل نخلستان فرو رفته و پشت سر ما نيز اروند صغير بود. ما نيروهاي باقي مانده خود را كه به 42 نفر مي رسيد در اين خط مستقر كرديم تا غير از سوي اروند از سه سمت قادر به دفاع از موضع خود باشيم. تا مي شد با دست و سرنيزه و يا هر وسيله ديگر شروع به حفر سنگر يا چاله براي جلوگيري از اصابت تركش كرديم. شب اول محاصره كم كم اثر خورد كننده خود را بر اعصاب و جسم و روح ما گذاشت.
ساعت 2 بامداد صداي شني تانك هاي دشمن را كه از سمت بصره روي جاده به سوي سه راهي محل استقرار ما مي آمد، شنيده شد. هر لحظه بر شدت صدا افزوده شد. آر پي جي زن را كه فقط 5 يا 6 موشك داشت به مقابله با تانك ها فرستاديم. تانك ها كمتر از 40 متر با ما فاصله داشتند. سه تانك عراقي از نوع پيشرفته تي 72 كه در برابر موشك آر پي جي 7 مقاوم بود به صورت مثلث به سوي ما مي آمدند. اولين موشك آر پي جي به تانك سمت راستي اصابت و كمانه كرده و به سوي آسمان منحرف شد. دومين موشك نيز به تانك جلويي اصابت كرد آن هم به علت پيشرفته بودن تانك و فاصله كم كمانه كرد و اثري روي تانك نداشت. نااميد شده بوديم منتظر شديم كه تانك ها نيروهاي پياده ما را كه ديگر قادر به دفاع نبودند در زيرشني هاي خود له كنند. نارنجك ها را آماده كرديم و تصميم گرفتيم با نارنجك با تانك ها روبرو شويم. لحظاتي پس از شليك دومين موشك در كمال تعجب تانك ها متوقف و سپس لحظاتي بعد خدمه تانك ها سراسيمه از تانك ها بيرون پريده و به سوي بصره متواري شدند. اين قضيه را امداد الهي دانسته و شكر خداي را به جا آورديم. درست در زماني كه ديگر كاري از ما ساخته نبود دشمن، اقدام به تخليه تانك ها نموده و فرار كرد. براي اينكه تانك ها دوباره از سوي دشمن استفاده نشود و جاده نيز بسته نشود بچه ها با نارنجك دو تانك را منفجر كردند و يكي را هم توسط راننده تانكي كه روز گذشته به ما پناهنده شده بود به سه راهي محل استقرار خود آوردند. از درون تانك سالم، تعدادي كنسرو گوشت و مقداري نان بدست آمد كه چون كنسروها استراليايي و ذبح اسلامي نشده بود هيچ كس حاضر به مصرف آنها نشد. نان ها را به دو پناهنده و مجروحين داديم كه آنها هم با گلوي خشك قادر به بلعيدن نان نبودند.
در گرگ و ميش هواي صبح گاهي فرماندهي لشكر طي تماس بي سيم اعلام كرد قصد اعزام گرداني جهت شكستن حلقه محاصره و نجات ما را دارند و گردان حضرت قاسم (ع) از دژ عبور و از روي جاده به سوي ما مي آيد و ما آماده جهت همكاري در شكستن حلقه محاصره شويم. نيروهاي خود را آماده استقبال از گردان حضرت قاسم (ع) و جايگزيني با آنها نموديم. تقريباً مدت كوتاهي از تماس لشكر نگذشته بود كه صداي درگيري شديدي از سمت عقب و نزديكي دژ به گوش رسيد. از طريق بي سيم شنيديم كه فرمانده گردان حضرت قاسم از درگيري شديد در دويست سيصد متري دژ روي جاده و داخل نخلستان با عراقي خبر مي داد. و مي گفت گردانش شديداً توسط نيروهاي عراقي مورد حمله قرار گرفته و تلفات زيادي داده و هر گونه تحرك نيروهاي گردان، خنثي شده و گردان نمي تواند به سوي ما بيايد. فرماندهي لشكر هم تصميم به قطع پيشروي و پدافند در همان مقدار بدست آمده گرفته و اظهار داشت شما مقاومت كنيد تا در شب و تاريكي هوا دوباره براي شكستن حلقه محاصره اقدام كنيم.
با عدم موفقيت گردان حضرت قاسم (ع) در شكستن محاصره دشمن، ياس و نااميدي بر ما مستولي شد و دست به دعا و مناجات برداشتيم و با اميد رهايي در شب، مانديم.
روز دوم محاصره همزمان با پاتك سنگين دشمن روي دژ شهيد آجرلو آغاز شد. عراقي ها از هوانيروز خود نيز استفاده كرده و با اجراي آتش سنگين روي دژ، تانك هاي خود را از سمت نخلستان به دژ فرستادند. آنها خوب مي دانستند كه بازپس گيري دژ مساوي است با تسلط بر سمت چپ شلمچه و بنابراين از تمام توان خود در اجراي پاتك استفاده مي كردند. از سويي نيروهاي شجاع لشكر 10 سيدالشهداء هم كه اهميت اين دژ را درك مي كردند فقط با سلاح هاي انفرادي و آر پي جي 7 و نارنجك به دفاع از دژ پرداخته بودند. بعثيون خود را به روي دژ رساندند و نبرد تن به تن آغاز شد و تا ظهر ادامه پيدا كرد. دشمن مرتب نيروي تازه نفس روانه دژ مي كرد تا به هر قيمت دژ را به تصرف خود درآورد و نيروهاي گردان ما را كه به محاصره در آورده بود به اسارت در آورد كه با مقاومت جانانه بسيجيان اين نقشه دشمن شكست خورد و دژ، دست نيروهاي ما باقي ماند.
اجساد كشته هاي دشمن از نخلستان تا روي دژ روي هم تلنبار شده بود. با اعلام خبر شكست دشمن در بازپس گيري دژ، ما كه در محاصره بوديم نفس راحتي كشيديم. بعد از شكست پاتك روي دژ، دشمن اقدام به بازكردن آتش توپخانه و خمپاره روي مواضع ما كرد كه تعدادي از نيروهاي ما كه كمتر از 43 نفر بودند مجروح شدند. مجروحين به علت نبود امكانات پزشكي با درد و تألم يكي يكي به ديدار خدا مي شتافتند. علاوه بر درد و خونريزي، تشنگي هم آنها را عذاب مي داد. فقط كلماتي چون يا حسين (ع) يا مهدي (عج) و يا فاطمه الزهرا (س) از آنها شنيده مي شد.
در اين آتش گسترده و شديد دشمن، تانكي كه قبلاً به غنيمت گرفته بوديم نيز با اصابت گلوله هاي توپخانه اي عراق آتش گرفت و منفجر شد. بعد از لحظاتي متوجه شديم كه دو لودر عراقي با خيال راحت و اطمينان از عدم وجود نيروهاي ايراني براي برداشتن دو تانك سوخته و منهدم شده روي جاده كه سحرگاه شب گذشته توسط ما منهدم شده بود از سمت بصره بسوي ما مي آيند كه با تيراندازي نيروهاي ما مواجه شده، لودرها را رها كرده و متواري شدند. يكي از لودرها با اصابت تير پنجر شد و با لودر سالم به رانندگي پناهنده عراقي اقدام به زدن خاكريز براي جان پناه نيروهاي خودمان كرديم.
با به غنيمت گرفتن لودرها دشمن متوجه شد كه هنوز نيروهاي محاصره شده، زنده اند و اقدام به حمله به مواضع ما كرد. در يك لحظه با توجه به پوشش ني زار و نداشتن ديد كافي تا نزديكي ما پيشروي كردند و ناگهان متوجه شديم كه دشمن به مواضع ما رخنه من كه در سنگر كنار بي سيم بودم، يك لحظه متوجه شدم كه يك عراقي با سلاح خود در فاصله سه متري روي سر من نشانه روي كرده و آماده ي شليك مي باشد و من فقط مي توانستم اشهد خود را بخوانم.
عراقي نيز با پوزخندي مكث كرد و شليك نكرد كه يكي از سنگرهاي كناري من كه حدود 7 ـ 8 متري با من فاصله داشت با رگباري عراقي را هدف قرار داده و سرنگون كرد و موضوع تيراندازي نكردن عراقي براي من به صورت معما باقي ماند. با مرگ سرباز عراقي همگي ما با شليك هاي خود به عراقي هايي كه در موضع ما نفوذ كرده بودند، همگي آنها را به رگبار بسته و نابود كرديم. سلاح فرد عراقي را بازديد كردم و ديدم كه ضامن سلاح وي روي رگبار قرار داشته و مسلح بوده و نمي دانم علت پوزخند عراقي و مكث كردن وي و عدم تيراندازي وي چه بود؟ كم كم شب فرا رسيد.
شب دوم محاصره، طي تماس با فرمانده ي لشكر 10 وضعيت را گزارش دادم كه به علت نداشتن نيرو، مهمات، آب، آذوقه و لوازم پزشكي ديگر قادر به دفاع و جنگ نبوده و تعدادي از مجروحين نيز به شهادت رسيده اند. فرمانده لشكر باز دستور ادامه مقاومت را دادند. پس از شنيدن گزارش ما كه توسط بي سيم شبكه لشكر ارسال مي شد، قائم مقام لشكر 10 حاج يدالله كلهر به فرمانده ي لشكر 10 گفت من به دژ شهيد آجرلو مي روم تا بلكه بتوانم از نزديك كمكي به شكستن محاصره آنها نمايم. فرمانده لشكر پس از تماس مجدد ما در خصوص مشكلات موجود اعلام كرد موضوع محاصره شما را به اطلاع امام خميني رسانده ايم و امام فرموده اند من براي آنها دعا مي كنم و دوست دارم هركس كه از آنها نجات يافت به نزد من بياوريد تا آنها را ملاقات كنم. وقتي اين خبر را به نيروهاي در محاصره اطلاع داديم آنها با روحيه اي مضاعف به دفاع پرداختند.
ما همچنان منتظر اقدامات قائم مقام لشكر 10 حاج يدالله كلهر بوديم كه در شبكه بي سيم پيام رمزي دردآلود و به اين مضمون مخابره شد "حاج يدالله كلهر قائم مقام لشكر 10 سيدالشهداء " به شهادت رسيد و به ديدار معبود شتافت. دشمن به مضمون اين پيام رمز پي برده و به مدت نيم ساعت با پرتاب منورهاي رنگي و خوشه اي و شليك مكرر و رگبار گلوله هاي رسام كه در شب به خوبي قابل ديدن مي شود اقدام به شادماني و پاي كوبي كرد و براي تضعيف ما نيروهاي در محاصره به شدت به شليك گلوله هاي رسام به طور رگباري توسط جنگ افزارهاي خود نمود. و همچنين با نصب بلندگو و پخش پيام فارسي كه توسط منافقين به دامان صدام پناهنده شده خوانده مي شد اعلام مي كرد كه تسليم شويد وگرنه ارتش عراق شما را نابود خواهد كرد و هيچ اميدي نداريد. ما متوجه شديم با اينكه محاصره شده ايم همچون خاري در گلوي ارتش عراق قرار داريم.
با شهادت حاج يدالله كلهر ديگر اميدمان به اقدام سريع از سوي لشكر منتفي شده و شهادت اين مرد بزرگ موجب خشم نيروهاي ما شد تصميم گرفتيم انتقام اين امير شجاع را از بعثيون بگيريم.

ادامه دارد...

*محسن مهرباني

ادامه مطلب
دوشنبه 29 شهریور 1389  - 8:19 PM

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 6071405
تعداد کل پست ها : 30564
تعداد کل نظرات : 1029
تاریخ ایجاد بلاگ : پنج شنبه 19 شهریور 1388 
آخرین بروز رسانی : دوشنبه 19 آذر 1397 

نویسندگان

ابوالفضل اقایی