دو نفر نيرويي كه ماموريت اغفال دشمن را به عهده گرفتند آخرين كلامشان اين بود كه اگر امام را ديديد سلام ما را برسانيد و بگوييد فدائيان تا آخرين لحظه از بيعت خود دست برنداشتند.
جاده با بودن لاشه دو تانك سوخته عراقي همچنان بسته بود و لودرهايي كه عصر، براي برداشتن لاشه تانك ها آمده بودند هم بدست ما افتاد و از گروه شناسايي عراق هم كه به موضع ما فرستاده شده بود، كسي به ستاد عراقي ها بازنگشت و آن شب تا به صبح به جز شليك هاي پراكنده و انفجار سلاح هاي سنگين گاه به گاه توپ ها و خمپاره هاي عراقي در روي موضع ما و حركات مزبوحانه دشمن موضوع ديگري بوجود نيامد و لشكر در غم از دست دادن فرماندهي شجاع تا صبح در ماتم و عزا فرو رفته بود.
بقيه در ادامه
گرسنگي و تشنگي و شهادت لحظه به لحظه مجروحين، عدم توفيق لشكر در خلاص كردن ما از محاصره، نداشتن جنگ افزار و مهمات كافي، نداشتن نيروهاي تازه نفس، خستگي ناشي از چند روز و شب جنگ و نبرد مداوم با لباني تشنه و شكم هاي گرسنه، نداشتن امكانات پزشكي جهت مجروحين، و وضعيت نامعلوم آينده ما همه و همه موجب نگراني و بيم نيروهاي اندك در محاصره شده بود.
روز سوم محاصره، با بالا آمدن آفتاب، سرماي صبح گاهي اسفند ماه كه بدن نيروهاي در محاصره را آزار مي داد جاي خود را به گرماي لذت بخش آفتاب داد.
با تماس بي سيم با فرماندهي لشكر 10 برادر علي فضلي آخرين وضعيت به وي گزارش داده شد. ايشان گفت كه امشب آخرين تلاش را براي نجات ما به عمل مي آورند و گردان حضرت سجاد (ع) را كه تنها گردان آماده ي رزم موجود در منطقه بود را به كمك ما مي فرستد. قرار شد ما نيز همزمان با پيشروي گردان حضرت سجاد (ع) نيروهاي عراقي را از پشت هدف قرار داده و به هم ملحق شويم و حلقه محاصره را شكسته و مجروحين و شهداء را به عقبه منتقل نماييم و نيروهاي تازه نفس گردان حضرت سجاد (ع) هم جايگزين ما شوند.
با تشكيل يك تيم شناسايي به اطراف محل استقرارمان، اطلاعاتي كسب كرديم و مشخص شد كه از پيچي كه در حدود 200 تا 300 متري قرار داشت به بعد زير آتش عراق است. با اين شناسايي به وضعيت حساس خودمان پي برديم.
با ادامه محاصره، تعدادي از نيروها به علت ترسيدن آب و آذوقه به حالت اغماء افتادند كه به ناچار براي جلوگيري از مرگ، مقداري از آب لجن اروند را به آنها نوشانديم و يكي از نيروهاي نوجوان هم با از جان گذشتگي به طور مخفيانه و استتار شده به نخلستان اطراف مواضع ما رفته و از زير درختان نخل مقداري خرماي خشكيده بدست آورد. خرماها به علت دود غليظ سوختن سه تانك عراقي كه توسط ما منهدم شده بودند به شدت دود آلود و سياه بودند و چون مدت ها روي زمين مانده بودند مثل سنگ سفت شده بود، ولي براي جلوگيري از مرگ همچون مائده بهشتي جان بخش گرديدند.
بعدازظهر با اصابت خمپاره اي 120 ميلي متري درست در ميان محل اسكان مجروحين، صحنه هاي عجيبي به وجود آمد. دو مجروح با تركش هاي مجدد و جديد در آخرين لحظات عمر خود قرار داشتند وفقط با آخرين رمق هايشان ناله و زمزمه يا حسين سر مي دادند. يكي از پناهندگان عراقي كه نوجوان بود و حدود هجده يا 19 سال داشت بر اثر اصابت تركش خمپاره سرش شكافت برداشته و خون به شدت از فرق سرش جريان داشت كه با وسايل زخم بندي اندك ما جلوي خون گرفته نشد. عراقي دوم كه مسن بود، به شدت شيون و ناله مي كرد كه با وضعيت روحي و رواني و فشار عصبي ما قابل تحمل نبود. به وي اعتراض كردم كه مگر بين فرد و آن نيروي ما كه در حال احتضار است فرقي وجود دارد. وي با ياس و نااميدي به ما فهماند كه اين پسر در جبهه باطل و براي صدام جنگيده و در جنايات صدام شريك است و جاي او در عذاب و آتش دوزخ است. ولي اينها شهيد شده اند و براي خدا جنگيدند و در راه حق و حقيقت و جبهه حق جنگيدند و به عشق امام حسين حركت كردند و رضاي خدا را خواستند. پس من بايد براي اين جوان كه خسرالدنيا و الاخره شد شيون كنم و گريه كنم و مي دانم هيچ وقت جناياتي كه ما عراقي ها بر سر ايرانيان خصوصاً زن و بچه هاي بي گناه روا داشتيم قابل بخشش و توبه نخواهد بود.
با فرا رسيدن تاريكي، اندك قواي خود را آماده حمايت از گردان حضرت سجاد كرديم. آخرين آمار حاكي از 38 نفر سالم و تعدادي شهيد و مجروح سخت و سطحي بود و مقدار كمي مهمات كه از شروع عمليات و با سه روز جنگ و درگيري با دشمن باقي مانده بود.
فرمانده لشكر با بي سيم وضعيت ما را جويا شد كه ما اوضاع را گزارش كرديم. تعداد نيروهايمان، مجروحين، شهداء و يك اسير همراه يك تيربار گرينف با حدود 150 نوار تير، يك قبضه آر پي جي 7 با دو موشك، تعدادي نارنجك و به همراه سلاح انفرادي با آخرين فشنگ هاي موجود در خشاب ها.
حدود ساعت 1 بامداد پيام رمزي دريافت كرديم مبني بر اينكه گردان حضرت سجاد (ع) از لشكر 10 سيدالشهداء با استفاده از تاريكي شب اقدام به پيشروي به سوي دشمن كرده و از روي جاده تا عمق نخلستان به صورت دشت بان به حركت در آمده است. ناگهان سكوت موقت شبانه منطقه با شليك هاي مكرر و پر حجم سلاح هاي مختلف دشمن به غوغايي تبديل شد و صداي درگيري شديدي از عقبه سمت دژ به گوش رسيد. از بي سيم شنيديم كه گردان حضرت سجاد به شدت با دشمن درگير شده و دشمن با سلاح هاي قوي نظير دوشكا و پلامين و اس پي جي 11 و آر پي جي 7 و خمپاره 60 و تيربارهاي گيرينف و سلاح هاي پياده نظام خود آتش پر حجمي روي آنها گشوده است. درگيري شديد ادامه يافت. با بي سيم از ما خواسته شد كه با فرياد تكبيرمان از پشت، دشمن را به لرزه در آوريم كه ما نيز با تمام توان با فريادهاي رسا تكبير سر داديم. از مكالمات فرمانده گردان با فرمانده لشكر متوجه شديم كه درگيري شديدتر شده و گردان به سختي به پيشروي ادامه مي دهد و پيشروي به علت نوع خاص آرايش دشمن كند است به طوري كه نيروهاي گردان از همه سو مورد اصابت قرار مي گيرند. تلفات گردان بالا رفته بود. به طوري كه به زحمت و با تلفات زياد توانسته بودند تعدادي از سنگرهاي زيرزميني دشمن را منهدم كنند. و تنها چند صد متر پيشروي كنند.
با وضعيت به وجود آمده و عدم توفيق گردان سجاد در شكستن حلقه محاصره، فرمانده گردان طي تماس با ما اظهار داشت كه قادر به شكافتن حلقه محاصره و الحاق با ما نيستند و حتي با درخواست ما مبني بر ادامه درگيري و مشغول نگه داشتن عراقي ها تا شروع عمليات گفت كه ديگر قادر به مقاومت و درگيري نيست.
و به سرعت نيروهايش را به اضافه مجروحين و شهداء گردان به پشت دژ هدايت و منتقل كرد. با فرمانده لشكر تماس گرفته و كسب تكليف كرديم. فرماندهي لشكر دستور داد كه به هر شكل ممكن و با هر قيمتي با هر چند نفر كه مي توانيد حركت كرده و خود را نجات دهيد و زنده ها را به هر شكل ممكن از محاصره عبور داده و عقب بياوريد.
لحظات سختي بود. ما كه فاقد نيرو و امكانات بوديم بايد كاري را مي كرديم كه دو گردان حضرت قاسم و حضرت سجاد نتوانسته بودند انجام دهند. به هر شكل ممكن با نيروهاي باقيمانده و برداشتن مجروحين و به جا گذاردن شهدا كه امكان انتقال آنان را به هيچ صورت نداشتيم تصميم گرفتيم به صورت پارتيزاني و جنگ تن به تن خود را به دژ برسانيم.
قرار شد در يك ستون در حاشيه جاده و بي صدا به سوي دژ حركت كنيم و بدون درگيري با دشمن خود را به دژ برسانيم. تقريباً 300 متر از سه راه به سمت دژ نرفته بوديم كه به اتاقكي آجري رسيديم آنجا قبل از جنگ موتورخانه اي بوده كه از اروند آب كشيده و به نخلستان مي فرستاد كه در طول جنگ متروكه شده بود و عراقي ها آن را سنگر دوشكا كرده بودند. اين اتاقك كنار جاده واقع شده و دقيقاً در مسير حركت ستون ما قرار داشت. هنوز چند متري از اتاقك رد نشده بوديم كه يك باره از سطح زمين و روي بام اتاقك و از داخل نخلستان و سمت جزيره به روي ما آتش گشوده شد. و درگيري شديدي بين نيروهاي بي رمق، تشنه و گرسنه و بي مهمات ما و دشمن قداري كه دوبار دو گردان ما را عقب رانده بود آغاز شد.
با شروع درگيري و پرتاب اولين نارنجك ها، دوشكاهاي روي اتاقك نابود و تعدادي از سنگرهاي تيربار دشمن كه در زير زمين مستقر شده بودند و از سطح زمين استتار و قابل رويت نبودند و منفجر شده و به هوا رفتند. و ما سنگر به سنگر به سوي دژ مي رفتيم.
با پرتاب تعدادي نارنجك سنگرهاي تيربار و دوشكاهاي عراقي ها يكي بعد از ديگري به هوا فرستاده مي شد و چون مقدار زيادي مهمات در هر سنگر وجود داشت، انفجارات قوي و پر صدا بود و با ادامه درگيري هم از مهمات ناقص ما كمتر و با شهادت هر نفر از نيروهاي ما احتمال و امكان دسترسي به دژ محال تر مي شد.
كم كم و متر به متر با دادن شهيد به دژ نزديك تر مي شديم و در پاكسازي هر سنگر، شهيدي تقديم آزادي ديگران از حلقه محاصره مي كرديم. هر چه وقت بيشتري صرف پيشروي مي شد به صبح نزديك تر مي شديم بنابراين با تجزيه و تحليل اوضاع نبرد به نتيجه رسيديم با طرح نقشه اي حساب شده خود را از تماس و درگيري مستقيم با دشمن برحذر و بقيه افراد را از تلفات و درگيري نابرابر با دشمن تا بن دندان مسلح دور كنيم.
با بررسي منطقه درگيري به نتيجه رسيديم كه با قرباني كردن تعدادي نيرو شايد بقيه را بشود از سمت اروند با شنا در اروند و كناره ي اروند به دژ برگرداند. يك نفر آر پي جي زن با موشك هايش و يك نفر تيربارچي و دو نفر را از روي جاده به داخل نخلستان فرستادم تا وانمود شود كه ما نيروهاي خود را از روي جاده به عمق نخلستان كشانده ايم و با شروع درگيري و تيراندازي آنها تمام حواس عراقي ها به سوي نخلستان برود. با اين نقشه بقيه نيروها را به سرعت و بي سر و صدا به حد فاصل اروند و جاده كشانده و از درون اروند به عقب فرستاديم. چون جاده چهار متر از اروند بلندتر بود و عراقي ها يا روي جاده بودند يا درون نخلستان و حدفاصل بين شانه خاكي جاده و اروند را بدون حفاظ رها كرده بودند. ما با استفاده از آن مسير به سرعت به سوي دژ حركت كرديم دو نفر نيرويي كه ماموريت اغفال دشمن را به عهده گرفتند آخرين كلامشان اين بود كه اگر امام را ديديد سلام ما را برسانيد و بگوييد فدائيان تا آخرين لحظه از بيعت خود دست برنداشتند. آخرين خداحافظي را با ما كردند و مي دانستند كه بازگشتي در اين ماموريت نخواهد بود. به استقبال مرگ رفتند تا فرصت را براي ديگران به وجود آوردند كه به دژ برسند.
هر دو نفر آنان در اين درگيري به شهادت رسيدند. با از جان گذشتگي آن دو نفر بقيه به سرعت به سوي دژ به حركت در آمديم و با استفاده از اروند و كنار آن كه نيزار بود و استتار خوبي به حساب مي آمد، به عقب رفتيم.
هنوز صداي تيربار شهيد .... به گوش مي رسيد كه تيراندازهاي عراقي را به خودش مشغول كرده بودند و آر پي جي زن كه اهل تهران بود با آخرين موشك هاي آر پي جي 7 مقاومت مي كرد ما بسرعت از محل آن درگيري دور مي شديم. كم كم شليك هاي شهيد .... هم به خاموشي گرائيد و ما فهميديم وي به ملكوت اعلي و خيل شهدا پيوسته و به ديدار سيدالشهداء نائل آمده است. با خاموشي تيربار و آر پي جي شهيدان ما و سكوت منطقه عراقي ها متوجه عبور ما از داخل آب هاي نخلستان شدند و با پرتاب نارنجك تعداد ديگري از نيروهاي ما را به شهادت رسانده و مجروح كردند. تعدادي از سربازان دشمن هم روي جاده آمده و شروع به شليك به طرف ما كردند كه متعاقباً ما نيز با شليك تير آنها را به درك فرستاديم و ديگر عراقي ها از روي ترس به روي جاده نيامده و فقط نارنجك به سوي ما پرتاب مي كردند كه معمولاً بعد از گذشتن ما از آن موضع، منفجر مي شدند. به نزديكي پل يا زينب كه جاده را به جزيره متصل مي كرد رسيده بوديم كه يك سنگر دوشكاي عراقي كه درست بين جاده و ني و آب مستقر شده بود، شروع به شليك كرد. راه ما بسته شده. اصلاً قادر به نابودي اين سنگر دوشكا نبوديم و احساس كرديم كه به آخر خط رسيده ايم. دوشكا در اولين رگبارهاي خود، نفر اول ستون را به رگبار بست و به شهادت رساند و اگر هر كس به تيررس و ديد وي مي رسيد شهيد مي شد. و ما مستاصل از چگونگي خفه كردن اين دوشكا بوديم كه يكي از بسيجيان 15 ـ 16 ساله با شنا كردن اروند رود خود را به پشت سنگر دوشكا رساند و با انداختن نارنجكي دوشكا را با تمام مهمات و نفرات به هوا فرستاد. بلافاصله از يكي از سنگرهاي دشمن كه 3 ـ 4 متر آن طرف تر بود رگباري روي اين بسيجي شليك شد و وي به شهادت رسيد. و آن سنگر را هم با انداختن نارنجكي به هوا فرستاديم. اما سنگر ديگري در دو متري اين يكي، شروع به رگبار زدن كرد كه آن را هم با نارنجك منفجر و منهدم كرديم. و به سرعت از آن منطقه دور شديم.
ديگر هوا روشن شده بود و ما از سمت جزيره شلحه، بخوبي ديده مي شديم و درست در نقطه اي از جزيره كه ما در ديد دشمن بوديم. مه اي غليظ محل را پوشانده بود. به پل يا زينب رسيديم كه روز گذشته توسط مهندسي لشكر خاكريزي تا آنجا كشيده شده بود. با نزديك شدن ما به دژ با آتش نيروهاي مستقر در خاكريز، از ما حمايت به عمل آمده و ما در حمايت آتش خودي و خاكريز به دژ رسيديم. با آماري كه گرفته شد متوجه شديم كه هجده نفر از نيروهاي محاصره شده به دژ برگشته اند و بقيه يا در طول محاصره يا در موقع شكافتن حلقه محاصره يا در طول برگشت به دژ، به شهادت رسيده اند. با نگاهي به سوي بصره و سه راه و محل محاصره خودمان، از اينكه باز هم در بين نيروهاي خودمان بوديم و امكان ادامه نبرد و جنگ با دشمن را به دست آورده بوديم اشك شوق از ديدگانمان خارج شد. در پشت دژ، آثار نبردهاي چند روزه به خوبي ديده مي شد. تانكي كه درست روي بلندي دژ وامانده بود، جنازه كشته هاي فراوان عراقي ها در پشت دژ، تانكي كه خود را به پشت دژ رسانده و در آن جا منفجر شده بود و محل شهادت قائم مقام لشكر حاج يدالله كلهر كه در پشت دژ با اصابت خمپاره 120 ميلي متري عراقي ها روي جيپ فرماندهي به همراه بي سيم چي اش رضائيان و راننده اش به شهادت رسيده بودند. وقتي آب و غذا براي ما آوردند به ياد شهداء محاصره شده افتادم كه تشنه به شهادت رسيدند.
* محسن مهرباني