چشمهايم تکرار باران است
ميدانم
روزي انديشههاي سبز
دلتنگترين ترانهها را
به خاک ميسپارد
و رنگين کمان
ياد آن را
در شولاي بهار
ذوب خواهد کرد
ادامه مطلب
[ جمعه 24 اردیبهشت 1395 ] [ 8:38 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
[ جمعه 24 اردیبهشت 1395 ] [ 8:38 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
حجلهي آيينه و نور است تابوت شمــــــــــا
[ جمعه 24 اردیبهشت 1395 ] [ 8:38 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
خوشنشينان ساحـــــــــل بدانند
[ جمعه 24 اردیبهشت 1395 ] [ 8:38 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
باز کردم دفتری با نام عشق
[ جمعه 24 اردیبهشت 1395 ] [ 8:37 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
آی مرغک مهاجر
[ جمعه 24 اردیبهشت 1395 ] [ 8:37 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
[ جمعه 24 اردیبهشت 1395 ] [ 8:37 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
ما از تبار شقایق، از نسل گل های پرپر
[ جمعه 24 اردیبهشت 1395 ] [ 8:37 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
[ جمعه 24 اردیبهشت 1395 ] [ 8:37 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
و انسان هر چه ایمان داشت پای آب و نان گم شد
شقایق، گوشوار ژاله می کرد
دریغا رفت آن ماهی که هر شب
تکلم با زبان لاله می کرد
ادامه مطلب
در حرير و پرنيان پيچيده ياقوت شمــــــــــــا
خوشتر از بوي نسيم ياسها پر کرده است
کوچه باغ آسمان را عطر باروت شمـــــــــــا
از ميان باغهـــــــــاي تين و زيتون خـــــــــدا
وز طبقهاي بهشــــتي ميرسد قوت شما
تا شما فخر خدا باشيـــــــــــد بر روي زمين
تا ابد چشم ملايک باد مبهــــــــــــــوت شما
ادامه مطلب
موج اين بحر را، رامشي نيســـت
دل به اميد رامش نبنـــــــــــــــدند
بحر را ذوق آسايشي نيــــــــست
تا که درياست دريا به جوش است
شورش و موج و گـــــــــــرداب دارد
هرگز از بحر جوشان مجــــــــــوييد
آن زبوني که مـــــــــــــــــرداب دارد
ما نهنگيم و خيل نهنــــــــــــــــگان
بستر از موج توفنـــــــــــــــده دارند
اين ســـــــــــــرود نهنگان درياست
بحر را موجها زنــــــــــــــــــده دارند
ما نهنگيــــــم و هر جا نهنگ است
طعمـــــــــــــــه از کام غرقاب جويـد
نزد دريادلان مـــــــــــــــــــــرده بهتـر
ز آنکه آرامـــــــــــش و خواب جويـد
خوشنشينان ســـــــــــــاحل بدانند
تا که درياست اين شور و حال است
چشم سازش ز دريا ندارنــــــــــــــــد
سازش موج و ساحل محال اســــت
ادامه مطلب
تا بنوشم جرعه ای از جام عشق
آمدم تا عاشق را، معنا کنم
با شهیدان، عقده ها را وا کنم
عشق یعنی فکه و حور و بلا
عشق یعنی نخل های سرجدا
عشق یعنی خون سرخ جبهه ها
عشق یعنی کربلا تا کربلا
ای شهید ! ای بی قرار سینه چاک
ای بهار این زمین، در زیر خاک
ای سراسر عشق، ای ایثار و نور
ای به گاه جنگ، مفهوم عبور
ما چگونه با شما نجواکنان
تا کجا این عشق را انشا کنیم
ادامه مطلب
این همه شتاب تا کجا
رهسپار تا شبی دوباره یا سپیده ای دگر
تا کجا چنین
در نماز، بی نگاه آسمان
از صدای مرغکان دیگری
که در اذان بی قراری زمین
تا همیشه سکوت مانده اند
با کدام قافله، روانه تا سحر
سالیان سال رد پای ناشناس
می برد،
تا ترانه ها، تو را
سال هاست جای اینکه باوضو
بر نماز، دل دهم
از نگاه تو زلال می شوم
آی مرغک پریده تا افق
هر غروب رهسپار تا جنوب
بال های تو همیشه در شتاب تا کجاست
ادامه مطلب
دست در دست دل از دشت گذر کرد شبی
چه ملایم چه صمیمی چو نسیم آمد و رفت
مهربانی که لب پنجره سر کرد شبی
آفتابِ نگاهش را که نمی کرد غروب
به پذیرایی از آیینه خبر کرد شبی
روی سجاده سبزش گُل خورشید شکفت
زان مناجات که با دیده ی تر کرد شبی
یادگارش لب پرخنده ی رودی است روان
چون بر این خطه هم از لطف نظر کرد شبی
صبح در باغچه، گل جشن تولّد دارد
چون که در سایه گلبوته سحر کرد شبی
روی دل هم ز علف پارچه ای سبز کشید
آن که تا جلگه آیینه سفر کرد شبی
ادامه مطلب
خون واژه های حماسی، خونین نژادان بی سر
سرهایمان سرو سرسبز، سبزینه پوشان فصلیم
با جنگلی از سپیدار، با جنگلی از صنوبر
ما سینه سرخان دشتیم، آوازمان سرخ و خونین
از حنجره هایمان خون، می روید و زخم و خنجر
ققنوس آتش نژادیم، ما، مرگ و پایان نداریم
می روید از آتش ما یک آتشین بال دیگر
پروازمان تا همیشه، پر می کند آسمان را
ما از تبار قناری، ما از نژاد کبوتر
ادامه مطلب
زمین با پنج نوبت سجده، در هفت آسمان گم شد
شب میلاد بود و تا سحرگاه آسمان رقصید
به زیر دست و پایِ اختران، آن شب زمان گم شد
همان شب چنگ زد، در چین زلفت، چین و غرناطه
میان مردمِ چشم تو یک هندوستان گم شد
از آن روزی که جانت را، اذان جبرئیل آکند
خروش صوراسرافیل، در روح اذان گم شد
تو نوحِ نوحی اما قصّه ات شوری دگر دارد
که در طوفانِ نامت کشتی پیغمبران گم شد
شب میلاد در چشم تو خورشیدی تبسم کرد
شبِ معراج، زیر پای تو صد کهکشان گم شد
ببخش- ای محرمان در نقطه ی خالِ لبت حیران –
خیال از تو گفتن داشتم اما زبان گم شد
ادامه مطلب
زمین با پنج نوبت سجده، در هفت آسمان گم شد
شب میلاد بود و تا سحرگاه آسمان رقصید
به زیر دست و پایِ اختران، آن شب زمان گم شد
همان شب چنگ زد، در چین زلفت، چین و غرناطه
میان مردمِ چشم تو یک هندوستان گم شد
از آن روزی که جانت را، اذان جبرئیل آکند
خروش صوراسرافیل، در روح اذان گم شد
تو نوحِ نوحی اما قصّه ات شوری دگر دارد
که در طوفانِ نامت کشتی پیغمبران گم شد
شب میلاد در چشم تو خورشیدی تبسم کرد
شبِ معراج، زیر پای تو صد کهکشان گم شد
ببخش- ای محرمان در نقطه ی خالِ لبت حیران –
خیال از تو گفتن داشتم اما زبان گم شد
ادامه مطلب