دفاع مقدس

دفاع همچنان باقی است

خفت در خون دلاوري ديگر
سرو سبز تناوري ديگر
بوي عطر بهشت مي‌آيد 
از گل سرخ پرپري ديگر
آسماني شد و به اوج رسيد
بار ديگر کبوتري ديگر
باغ را با حضور خود آراست
نو بهاري معطري ديگر 
مي‌توان ديد در نگاه افق
از گل لاله منظري ديگر
شيره‌ي جان خود به عشق سپرد
مادر شيرپروري ديگر
آسمان از ستاره لبريز است
گر چه پرپر شد اختري ديگر


ادامه مطلب

[ یک شنبه 9 خرداد 1395  ] [ 11:26 AM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

دلـم خواهد که باايمان بمـــيرم
به زير سايه‌ي قـرآن بميــرم
دلـــم خواهــد که پيش حجّت حق
سرافراز و خــوش و خندان بمـــيرم
دلم خواهـــد که در پايان عمــرم
غـــريق رحمت يزدان بمــيرم
دلم خواهـد به باغ آســمان‌ها
بسان اختــر تابان بمــيرم
دلم خواهد که همـچون شمع سوزان
فروزان چهــره، نورافشان بميــرم
دلم خواهــد چـــو مردان بزرگـي
چــــو « ميرزا کوچـک» گيلان بميرم
دلـم خواهــد به راه دين اسلام
ميان سنــگر ايمان بمـيرم
دلم خواهد به مـرگي سرخ و گلگون
چــو جانبازان خوزستان بميرم
دلــم خواهد بسان باهنرها
هنرمندانه چون چمـــــران بميرم
دلم خواهد که در خــط خميــني
بهشـتي‌وار در ميــدان بميرم


ادامه مطلب

[ یک شنبه 9 خرداد 1395  ] [ 11:26 AM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

این افتخار در دو جهان بهر ما بس است 
چون مملکت به جامه ی عزت ملبس است
این عزتی که گشته به عالم نصیب ما
مرهون هشت سال دفاع مقدس است

 

 


ادامه مطلب

[ یک شنبه 9 خرداد 1395  ] [ 11:26 AM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

تا زخون دیده ما را گشت روی زرد، سرخ 
کی شود از شرم پیش منتِ نامرد، سرخ 
روسیاهی ماند بر اربابِ زور و، دِی گذشت
دست و روی ماست اما، زان هوای سرد، سرخ
پنجه ی مرجان بود گلرنگ از سیلی موج
پیش نامردم شود از فیض غیرت مرد، سرخ
نیست هر تردامنی از حلقه ی آزادگان
ابر نیلی هست از خورشید تنها گرد، سرخ
تا نباشم شرمگین پیش سیهکاران ز عَجز
دیده را نازم که ما را کرد رویِ زرد، سرخ
طبع آتش خیز من کی افسرَد در خاکِ مرگ
لاله بر خاکم شود جای سخن از درد، سرخ
چوبِ دار خویش را می کرد « آهی » سبزتر
تا زبانی در دهانِ طبع، می پرورد، سرخ

 


ادامه مطلب

[ یک شنبه 9 خرداد 1395  ] [ 11:25 AM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

اي يار مهـــــــــربان تو بيا بر مزار من
گل ريز بر مــــزار من اي نو بهــــــار من
محبوب خوب بـــــي‌تو در اين وادي خموش
باشـــــــد سکوت، همــدم جاويد و يار من
در گلشـــــن مراد نچيدم گلــــــي ز عيش
هرگــــــــــز نداشت رونق شادي بهـار من
در بوستان عمر گلـــــــم ناشکفــــته ماند
در هم شکست دست اجل شاخسار من
آن لاله‌اي که بر سر خاکم دمــــيده است
گويد ســــــخن ز داغ دل بــــــــــي‌قرار من 

 

 


ادامه مطلب

[ یک شنبه 9 خرداد 1395  ] [ 11:25 AM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

دستی از تربت و دعاتر داشت
چشم و دل از خدا معطر داشت
لاله بود و طراوت قدمش
یک گلستان بهار در برداشت
برتر از بوی وحشی باروت
بازوانی حماسه پرور داشت
دست دشمن گداز لشکر بود
مشت خیبرگشای حیدر داشت
بال در بال روشنی می رفت
شانه بر شانه برادر داشت
پیش چشمش جزیره می لرزید
وقتی از خاک تیره سر برداشت

 

 


ادامه مطلب

[ یک شنبه 9 خرداد 1395  ] [ 11:25 AM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

خواب ديده‌ام شبي سپيد مي‌شوم
در صداي صبح ناپديد مي‌شوم
يک بهار فرصتم دهيد ... مثل سيب
قسمتي ز هفت سين عيد مي‌شوم
شاعر سکوت آن شبي که ماه
روي آب رود مي‌چکيد مي‌شوم
من فراتر از نمازهاي يوسفم
مثل آن‌که عشق را خريد مي‌شوم
مي‌روم شبيه بادهاي بي‌بهار
اضطراب شاخه‌هاي بيد مي‌شوم
مثل آن‌که با تمام خويش سوخت
مثل آن‌که کم کمک تکيد مي‌شوم
شک ندارم عاقبت شکوفه مي‌کنم
حتم دارم عاقبت شهيد مي‌شوم


ادامه مطلب

[ یک شنبه 9 خرداد 1395  ] [ 11:25 AM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

دسته گل ها دسته دسته می روند از یادها
گریه کن، ای آسمان! در مرگ توفان زادها
سخت گمنامید، اما، ای شقایق سیرتان! 
کیسه می دوزند با نام شما شیادها
با شما هستم که فردا کاسه ی سرهای تان
خشت می گردد برای عافیت آبادها
غیر تکرار غریبی، هان، چه معنا می کنید
غربت خورشید را در آخرین خردادها؟
با تمام خویش نالیدم چو ابری بی قرار
گفتم: ای باران که میکوبی به طبل بادها! 
هان، بکوب، اما به آن عاشق ترین عاشق بگو: 
زنده ای، ای زنده تر از زندگی! در یادها
مثل دریا ناله سر کن در شب توفان و موج
هیچ چیز از ما نمی ماند مگر فریادها


ادامه مطلب

[ یک شنبه 9 خرداد 1395  ] [ 11:24 AM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

من در اين‌جا دلم و در سنگرم جا مانده است
روح جان پرورده‌ام از پيکرم جا مانده است
نيست شوق پر کشيدن در وجودم يا که نه
قدرت پرواز از بال و پرم جا مانده است
خالي دستم دليل ترس از بيگانه نيست
در گلوي شب‌پرستان خنجرم جا مانده است
روي خاکستر، ميان کوچه‌هاي سوخته
ردّپاي شعرهاي دفترم جا مانده است
با همين يک پاي زخمي جاده را طي مي‌کنم
مي‌روم آن‌جا که پاي ديگرم جا مانده است
ناگهان چون اين غزل از کوچه‌ي ذهنم گذشت
در غبار کوچه بيت آخرم جا مانده است


ادامه مطلب

[ یک شنبه 9 خرداد 1395  ] [ 11:24 AM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

دلم گرفته از اين بانگ نغمه هزار شکن
لبم فسرده ز بيداد صرصر بهار شکن
طنين شيون هر خار واژه پر عذاب‌تر از
صداي قوطي غلتان رقص جويبار شکن
در اين کسالت خاموش تيره رنگ روح‌گداز
کجاست شعله‌ي بي‌باک نعره‌اي غبار شکن
به روي باغ سراسر شراره‌ام سکوت نشست
ز شوم نغمه‌ي جغدان عهد کارزار شکن
من از سلاله‌ي عيار مسلکان پاک سرشت
من از تبار هژبر افکنان روزگار شکن
همه قبيله‌ي من عاشقان رند دار به دوش
شکوه شعر من از نام «حيدر» حصار شکن
به روي چوبه‌ي دارم جوانه‌هاي شوق زدم
به عشق آن علوي‌زاده مرد هول دار شکن
گلوي تشنه‌ي ذوقم اگر نواي شور نداشت
به پاي جوشش آن خمر رحمت خمارشکن
بيا به پرسه‌ي مغ‌زادگان سبز سرخ مدار
بخوان حماسه‌اي از پيشواي انتظار شکن
بخوان حکايت شمشادهاي شهر سبز پرست
به رغم سازش بي‌باوران ذوالفقار شکن
بخوان که باغ کبودم مگر به خواب سبز رود
با ياد صبحدم عاشقان شام تار شکن


ادامه مطلب

[ یک شنبه 9 خرداد 1395  ] [ 11:24 AM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

.: تعداد کل صفحات :. [ <> [ 10 ] [ 11 ] [ 12 ] [ 13 ] [ 14 ] [ 15 ] [ 16 ] [ 17 ] [ 18 ] [ 19 ] [ > ]