گفته بودند آن روز یاران، از تو تنها نشانی به جا ماند
روی خط عبور عاشقانه، خنده ی ناگهانی به جا ماند
ای پرستو، پرستوی پرپر، ای بلند به خونت شناور
از تو یک دفتر جاودانه، رازهای نهانی به جا ماند
من که در خط باور نبودم، لحظه ای هم کبوتر نبودم
پیش پای تو پرپر نبودم، در من آتشفشانی به جا ماند
شرحه شرحه دل از من فرو ریخت، بغض وامانده ام از گلو ریخت
یک جهان عشق در پیش رو ریخت، از جهان نیمه جانی به جا ماند
منتظر تا که ساکت رسیده، قطعه عکس و پلاکت رسیده
یک دو مشتی زخاکت رسیده، پاره ی استخوانی به جا ماند
ادامه مطلب
[ یک شنبه 9 خرداد 1395 ] [ 10:55 AM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
دلا مستانه روی نو هستم
[ یک شنبه 9 خرداد 1395 ] [ 10:54 AM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
آن روزها تلاطم «اروند» زنده بود
[ یک شنبه 9 خرداد 1395 ] [ 10:54 AM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
نام حماسي تو را
[ یک شنبه 9 خرداد 1395 ] [ 10:54 AM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
شب های دراز، گریه کردیم تو را
[ یک شنبه 9 خرداد 1395 ] [ 10:53 AM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
سفر در پيش داري خير بادا
[ یک شنبه 9 خرداد 1395 ] [ 10:53 AM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
ای آنکه داغ دیدنت بر سینه ها مانده است
[ یک شنبه 9 خرداد 1395 ] [ 10:53 AM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
تنت ای خاک
[ یک شنبه 9 خرداد 1395 ] [ 10:53 AM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
براي احمد زارعي شاعر جبهههاي حق
[ یک شنبه 9 خرداد 1395 ] [ 10:53 AM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
ابرها
حبیبا عاشق کوی تو هستم
سحرگان به خلوت در شب تار
به هق هق در تکاپوی تو هستم
دو دستم طالب جام می از توست
سبو بشکسته از روی تو هستم
شبم یکباره شد تا صبح بر باد
چرا رفت از برم ساقی که هستم
که هستم از ملائک برتر هستم
گرم باد هوا را سر شکستم
پذیرا باش جانم را خدایا
که من رختم به دیدار تو بستم
ادامه مطلب
بر چهرههاي سوخته لبخند زنده بود
آن روزها ولوله آن روزهاي سرخ
آن روزها که «روح خداوند» زنده بود
در رود رود بدرقهي سرخ جامگان
دامي غريب بر تن اسپند زنده بود
شيرينترين حماسهي فرهاديان جنگ
در لحظههاي آتش و پيوند زنده بود
مردي که ذره ذره فراموش ميشود
روزي کنار خط پدافند زنده بود
واحسرتا که از اثر سرخ سوختن
باز آمدم که باز بگويند زنده بود
ادامه مطلب
بر ياقوت حک بايد کرد
که مردان هر ايل و تبارت
تفنگ از طاقچه بر گرفتند
و خشابش را
از تير تقاص بر ساختند
پيشاني خصم زخمي عميق ديد
خرمشهر
هرگز از خاطر نخواهيم برد
صميميت سيّال تو را
بوي نخلي کتفهايت را
و شرجيات را...
اگر رودخانه ماهيان خويش را
و اگر ماه
دشت ستارگانش را
انکار کند
در توان جهان نخواهد بود
که تو را
اي ماه ميهن
فراموش کند
خرمشهر!
هم از خاک پاک تو بود
که جنگاوران خورشيدي ميهنم
از شانههاي استوار نخلهايت
تا شانههاي اروند
خدنگ نور
به سينهي توفان کاشتند
ادامه مطلب
صد قبله نماز، گریه کردیم تو را
هربار، که نخل بی سری را دیدیم
با یاد تو، باز گریه کردیم تو را
ادامه مطلب
کجا بابا، کجا، زودست حالا
به دستم آب و برگ سبز و قرآن
به اميدي که باز آيي خدايا...
ادامه مطلب
خاکستر سبزت بگو اما کجا مانده است
رفتی و گفتی بازمی گردم ... و تاکنون
چشمان خیسم در مسیر جاده ها مانده است
در کوچه های خاکی این شهر بی باران
در جستجویم از تو آیا رد پا مانده است؟
در خون و آتش، عشق بازی رسم نویی بود
در کارت ای عاشق ترین حتی خدا مانده است
درد دلم را بعد از این فریاد خواهم زد
دردی که تا امروز در من بیصدا مانده است.
ادامه مطلب
مطهّر ! به کجا آغشته ست؟
که منور شده با شمس و ضحی آغشته ست
مست از رایحه ی خوب شهیدانی تو
که چنین بوی خوشت در همه جا آغشته ست
شرح مظلومیت، ترجمه عاشوراست
بوی خون نیز به این آب و هوا آغشته ست
تو مقدّس شدی از خون که وجب بر وجبت
همه با عطر خوش کرب و بلا آغشته ست
میهمانان تو لب تشنه به ساحل خفتند
مثل عباس که با عشق و وفا آغشته ست
و زبان تو را سرسبزی جاویدان است
از سرت گفت که با خون به حنا آغشته ست
عاشقان، گرد تو مشغول طوافند، مگر
پرده ی کعبه به این صحن و سرا آغشته ست
با وضو، پای به این تربت اطهر بگذار
خاک این شهر، به خون شهداء آغشته ست
ادامه مطلب
بيتو باز اين دل صد چاکِ فراموش شده
ريشه کرده است در آن خاکِ فراموش شده
سالها حسرت سبزي به نگاهم روييد
حسرت ديدنت اي پاکِ فراموش شده
و در اين کنجِ نموري که غزل ميپوسد
منم اين ديدهي غمناکِ فراموش شده
باز امشب کمي از غربت خود زمزمه کن
با من اي دشت عطشناکِ فراموش شده!
مثل آن مرد که در بغض افق گم ميشد
مرد اسطورهي بيباکِ فراموش شده
يک شب از آن طرف بيشهي بارش برگرد
ببر اين داغ غزل را که فراموش شده
ادامه مطلب
خیمه در صحرا
برپا کردند
موج ها
خیمه بر دریا
آسمان (( تالار تنهایی )) ست
و کبوترها
به زمین بر می گردند.
چه کسی
ماه را دزدید
شب هایم را طولانی کرد؟
اسب ها
در آغل ماندند
بره ها در کوه
باد آمد
و سر انگشت درختان را
چید
تاج گل ها را برداشت
داس ها را صیقل داد
و تبرها
پروار شدند
سرخ گل ها
تبسم شان را
گم کردند
وپرستوها
آهنگ صداشان را.
یاس ها
عطر سرگردانی دارند
و صنوبرها
در بی برگی می لرزند
چشم هایم را
گم کردم
دست هایم را
من صدایم را
گم کردم
با شما هستم!
چه کسی
با کبوترها
خواهد ماند؟
آسمان
وقتی
خاکستر دریا را
دارد در چشم
ادامه مطلب