قول دادیم؛ یا خرمشهر یا شهادت
تابلو ترکش خورده- جاده کیلومتر ۲۵ خرمشهر- را نشان میداد که عراقیها به کلمه معمره تغییر داده بودند. ولی ما یادمان نرفته بود در دارخوین به هموطنمان چه قولی داده بودیم؛ یا خرمشهر یا شهادت.
کد خبر: ۲۳۸۶۷۳
تاریخ انتشار: ۱۸ ارديبهشت ۱۳۹۶ - ۱۲:۴۱ - 08May 2017
به گزارش گروه سایر رسانه های دفاع پرس، سروان حسین مرادی در خاطراتش از عملیات آزادسازی خرمشهر می گوید: روز هجدهم اردیبهشت ۶۱ با طراحی یک حمله دیگر به دژ اصلی رسیدیم، سریعا نسبت به ترمیم خاکریز و استقرار نیروها اقدام و تحکیم مواضع شد. روز نوزدهم قرارگاه نصر و نصر ۲ گردان های ۱۴۴- ۱۶۹- ۱۴۱ به سمت شلمچه و خرمشهر تغییر جهت داده و در خط پدافندی قرار گرفتیم.
به شکر خدا با رزم بی امان رزمندگان قرارگاه قدس دشمن در منطقه پادگان حمید جفیر هویزه به محاصره در آمد، اقدام به عقب نشینی و فرار کرد. تعداد زیادی اسیر و تجهیزات دشمن به غنیمت گرفته شد، خبر فرار دشمن موجی از شادی را بین رزمندگان ایجاد کرده بود. در ادامه عملیات تلاش برای محاصره خرمشهر، حمله به سمت شلمچه در دستور کار قرار داشت.
دشمن دو الی سه لایه دفاعی مستحکم با میادین مین در مقابل ما ایجاد کرده بود، کاملا هوشیار و سرسختانه از مواضع خود دفاع می کرد. در منطقه شلمچه با تقویت نیرو و ارسال تجهیزات از قدرت بیشتری برخوردار بود.
تابلو ترکش خورده- جاده کیلومتر ۲۵ خرمشهر- را نشان می داد که عراقی ها به کلمه معمره تغییر داده بودند. ولی ما یادمان نرفته بود در دارخوین به هموطن مان چه قولی داده بودیم. یا خرمشهر یا شهادت.
آخرین مرخصی ام اسفند سال ۶۰ بود با برقراری تلفن fx در منطقه یک بار با خانواده ام در ساری تماس گرفتم. بعد از احوالپرسی با همسرم، گوشی را به دخترم داد. دخترم مدام از من سوال می کرد: بابا دلم برات خیلی تنگ شده کی میای. گفتم دخترم هر وقت خبر آزادی خرمشهر را شنیدی، منتظرم باش، آن وقت می آیم. روز 61.2.19 آمادگی برای مرحله سوم عملیات به گردان ما ابلاغ شد.
منبع: گنج جنگ
ادامه مطلب
[ دوشنبه 18 اردیبهشت 1396 ] [ 5:02 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
عملیات حمله به اچ۳ را کاملترین عملیات در تاریخ جنگهای هوایی فانتوم معرفی کردهاند و یک خلبان ایرانی ماهرترین خلبان فانتوم در طول تاریخ است. کد خبر: ۲۳۸۶۸۹ تاریخ انتشار: ۱۸ ارديبهشت ۱۳۹۶ - ۱۳:۵۴ - 08May 2017 به گزارش گروه سایر رسانه های دفاع پرس، اگر بخواهیم فردی را با بیشترین سهم در آزادی خرمشهر معرفی کنیم وی کسی نیست جز شادروان تیمسار سرتیپ خلبان محمود اسکندری. پس از بارها عدم موفقیت دیگر خلبانان خوبمان در انهدام پل استراتژیک بسته شده بر روی اروندرود، تنها کسی بود که با کمک اکبر زمانی در میان پدافند مهیب عراقی ها پل اروندرود را منهدم کرد و ارتباط لشکر ١١ عراق با ٢٠ هزار نیرو را با عقبه قطع کرد و موجبات نرسیدن کمک، محاصره و نهایتا شکست آنها و آزادی خرمشهر را فراهم کرد. یادش گرامی باد. منبع: گنج جنگ
[ دوشنبه 18 اردیبهشت 1396 ] [ 4:53 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
تصویری از حضور سردار محمد ناظری در دوران دفاع مقدس و در خاک عراق را مشاهده میکنید. کد خبر: ۲۳۸۷۰۴ تاریخ انتشار: ۱۸ ارديبهشت ۱۳۹۶ - ۱۵:۰۳ - 08May 2017 به گزارش گروه سایر رسانه های دفاع پرس، عکس زیر متعلق به بعد از عملیات فتح یک در داخل خاک عراق است. سمت چپ سردار شهید محمد ناظری، وسط کاک عوط از فرماندهان کرد که با رزمندگان ایرانی همراهی و همکاری می کرد و سمت چپ شهید سعید(امیر) چیذری دیده می شوند. مزار شهید چیذری در گلزار شهدای امامزاده علی اکبر چیذر است. او که از دوستان نزدیک شهید بود در خلیج فارس به شهادت رسید. شهید محمد ناظری نیز در 22 اردیبهشت ماه سال گذشته به شهادت رسید. منبع: مشرق
[ دوشنبه 18 اردیبهشت 1396 ] [ 4:52 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
پدر شهید کریمی گفت: جودو، کنگفو، کاراته، کیکبوکسینگ، الکترونیک فقط بخشی از فعالیتهای امین بود. کد خبر: ۲۳۸۷۱۴ تاریخ انتشار: ۱۸ ارديبهشت ۱۳۹۶ - ۱۶:۰۲ - 08May 2017 به گزارش گروه سایر رسانه های دفاع پرس، بین تمام شهدایی که در سوریه به شهادت رسیدهاند، نام چند شهید خاص به چشم میخورد. شهدایی که شغلشان حفاظت از شخصیتهای نظام بود اما خونشان در سوریه جاری شد. گرچه پیداکردن این اسامی و خانوادههای آنان کارآسانی نبود، اما این تلاش قطعاً در مقابل کاری که آنها کردند، نمیتواندارزش چندانی داشته باشد. شهادت یک محافظ تمامعیار، رزمیکار، عاشق، متخصص و متفاوت در سوریه موضوعی نبود کهبشود بهراحتی از کنار آن گذشت. پای صحبتهای صميمی الياس كريمی، پدر شهيد امين كريمی می نشینیم: امین از ابتدای شروع غائلهی سوریه همیشه پیگیر حضور در آنجا بود اما به دلیل مسائلی که مربوط به شغلش بود، موفقنمیشد. از قبل میدانستم که او برای اعزام به سوریه تلاش میکند، اما دخالتی نداشتم تا اینکه یکشب قبل از اعزام بهسوریه و درحالیکه مهمان خانهاش بودیم، حرف اعزام را پیش کشید. حقیقت این بود که من و مادرش نسبت به حضور او درسوریه موافقت چندانی نداشتیم. به او گفتم شغلی که داری بهاندازهی کافی مهم و اثرگذار هست و همینجا میتوانی به تکالیفی که بر گردن داری عملکنی، اما نظرش مثبت نبود. گفت که موضوع سوریه کاملاً متفاوت است و باید برای دفاع از مسلمانان محروم و مظلوم سوریهکه مورد ظلم داعش واقع شدهاند، کاری انجام دهم. به هر ترتیبی بود، موافقت ما را جلب کرد و نهایتاً در مهرماه سال 94بهصورت داوطلبانه به سوریه اعزام شد. او ارادت خاصی به حضرت زينب (س) و مسئلهی مقاومت داشت و مدام در موردحمایت از مسلمانان جهان حرف میزد. فکرش را نمیکردم به سوریه برود او استاد جنگهای نامنظم، تلههای انفجاری، ساخت و خنثیسازی بمب هم بود. در سال 88 در جریان وقوع فتنه، بسیارفعال بود و حدود دو ماه به خانه نیامد. تمام این سوابق او در شغلی که داشت، به کارش آمد. یعنی از روزی که در سپاه حفاظت انصارالمهدی مشغول به خدمت شد، به گفتهی همکارانش بسیار متخصص و کارآمد نشان میداد. شهادتش را از اینترنت فهمیدم تنها آرزوی این روزهای یک پدر زمانی که برای دیدن چهرهی امین به معراجالشهدا رفته بودیم، همسرم دستانش را روی گوشهای امین قرار داد. احساسمیکرد که گوشهای امین سرد شده است. در همان شب امین را در خواب دید که میگفت زمانی که دستانت را رویگوشهایم گذاشتی، احساس سرما نداشتم بلکه داشتم شما را نگاه میکردم و زنده بودم. منبع: همشهری پایداری
[ دوشنبه 18 اردیبهشت 1396 ] [ 4:51 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
کتاب «جنون مجنون» در برگیرنده خاطرات رزمنده تخریبچی «حمید جهانگیر فیضآبادی» است که به قلم وی به رشته تحریر در آمده و چاپ اول آن نیز در سال 1395 منتشر شده است. کد خبر: ۲۳۷۰۳۶ تاریخ انتشار: ۱۶ ارديبهشت ۱۳۹۶ - ۰۲:۰۰ - 06May 2017 به گزارش دفاع پرس از مشهد، کتاب «جنون مجنون» روایتی است از آنچه که در جنگ تحمیلی بر رزمنده تخریبچی «حمید جهانگیر فیضآبادی» گذشته است. در بخشی از این کتاب آمده است: «اوایل بهمن ماه خبر شهادت «سید حسن امامیفرد» که با هم پیمان برادری بسته بودیم در منطقه «ماووت» عراق، وجودم را به آتش کشید. یاد مظلومیت و پاکیهایش، اندوه و ماتم را در قلب شکستهام جای داد و در خلوت و تنهایی، اشک حسرت را مهمان گونههایم کرد. سید حسن در وصینامهاش گفته بود: «اگر خواستید برای من گریه کنید، برای حضرت زینب (س) و شهدای کربلا و مصیبت هایی که بر اهل بیت (ع) آمده است، گریه کنید.» در بخش دیگری از این کتاب آمده است: «...با اصابت گلوله به مچ دستم، بیسیمچی هم فریادی کشید. روی دو زانو بلند شد. دستانش را باز کرد و در حالی که گلوله گلویش را شکافته بود، با تبسمی زیبا به نقطهای از افق خیره شد. سپس با پیشانی به زمین خورد و در حال سجده شهید شد...» این کتاب در 37 بخش نگارش شده است. این بخشها عبارتاند از: فهرست؛ مقدمه؛ خانواده و کودکی؛ انقلاب اسلامی؛ ورود به جبهه و جنگ؛ اعزام به جبهه؛ عملیات قادر 2؛ اعزام مجدد؛ عملیات والفجر 8؛ برگشت به جبهه؛ دوره آموزشی انفجارات؛ عملیات کربلای 1؛ دوره آموزشی شاکرین 1؛ عملیات کربلای 2؛ دوره آموزشی شاکرین 2؛ آموزش غواصی؛ دوره آموزشی انفجارات فجر 1؛ عملیات کربلای 4؛ عملیات کربلای 5؛ دوره آموزشی شاکرین 4؛ ورود به سال 1366؛ دوره آموزشی شاکرین 5؛ عملیات کربلای 8؛ پایگاه امام رضا (ع) ایلام؛ مأموریت شناسایی؛ مرخصی مشهد؛ آموزش موحدین؛ موقعیت شهید شریفی بانه؛ مأموریت برونمرزی با قرارگاه رمضان؛ سفر تفریحی شیراز؛ ورود به سال 1367؛ جزیره مجنون؛ دوره آموزشی شاکرین 10؛ شروع سلسله عملیاتهای دفاع متحرک عراق؛ قطعنامة 598؛ فهرست نام ها ؛ و تصویرها. این اثر در 552 صفحه و در شمارگان 1000 نسخه، قطع رقعی و با همکاری اداره کل حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس خراسان رضوی به چاپ رسیده است. علاقهمندان برای خرید این اثر میتوانند به مشهد، انتهای بوستان کوهسنگی، مرکز فرهنگی دفاع مقدس خراسان رضوی، مدیریت ادبیات مراجعه کنند و یا با شمارهتلفنهای 338440503 و 38473017 و 38471738 (051) تماس حاصل نمایند. انتهای پیام/
[ شنبه 16 اردیبهشت 1396 ] [ 6:58 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
16 اردیبهشت 1396 خورشیدی برابر با 9 شعبان 1438 هجری و 6 می 2017 میلادی کد خبر: ۲۳۷۷۷۵ تاریخ انتشار: ۱۶ ارديبهشت ۱۳۹۶ - ۰۷:۵۰ - 06May 2017 رویدادهای مهم این روز در تقویم خورشیدی (16 اردیبهشت) • شهادت شهید «مجید شریف واقفی» (وی از اعضای سازمان مجاهدین خلق بود، که دیگر اعضای سازمان او را به خاطر تعلقات اسلامیاش به شهادت رساندند.) (1354 ه.ش) • شورای انقلاب تشكیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی را به طور رسمی از مطبوعات اعلام كرد. (13588 ه.ش) • شهادت شهید محمود حری (1361 ه.ش) • آغاز اولین نمایشگاه مطبوعات ایران (1371 ه.ش)
[ شنبه 16 اردیبهشت 1396 ] [ 6:58 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
شهید «بهمن اخوان» چند روز قبل از شهادتش نامه تبریکی به دخترش نوشت. دو روز بعد از شهادت بهمن و درست در سالروز تولد دخترش، نامه به دست این فرزند شهید رسید. کد خبر: ۲۳۸۳۰۱ تاریخ انتشار: ۱۶ ارديبهشت ۱۳۹۶ - ۰۹:۳۳ - 06May 2017 به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاع پرس، شهید «بهمن اخوان» آموزگار بود. وی علاوه بر گذراندن دروس حوزوی در حوزه علمیه حاج آقا مجتبی تهرانی، رشته روانشناسی کودک را نیز در دانشگاه خواند و به عنوان معلم قرآن و سپس کادر اداری در مدارس منطقه 14 تهران مشغول به کار شد. وی بعد از مدتی مشاور اجرایی آموزش و پرورش منطقه 14 شد. بهمن همچنین از قاریان برتر کشور بود، که در سال 63 به عنوان قاری برتر به همراه دو قاری دیگر به حج فرستاده شد. شهید اخوان چند روز قبل از شهادت، به مناسبت چهارمین سال تولد دخترش مرضیه نامه ای نوشت، تا به دست او برسد. بهمن اخوان سوم اردیبهشت یعنی دو روز قبل از تولد فرزندش در عملیات کربلای 8 به شهادت رسید. در ادامه نامه این شهید به دخترش را می خوانید. دختر قشنگم، مرضیه، سلام روز پنجم اردیبهشت ماه چهارمین سال تولد شماست؛ مبارک باشد. دختر خوب و نازنینم، بابا می خواست به مناسبت روز تولدت بهت تبریک بگه و باهات حرف بزنه، چون دلم برات خیلی تنگ شده بود. من ازخداوند مهربون به خاطر اینکه دختر خوب و نازنینی در این روز به من داده تشکر و از خدا میخواهم که تو را در پناه خودش حفظ کند و تو هم بنده خوبی برای او باشی و هرچه او می گه گوش کنی. حتما الان میگی بابا مارو دوست نداشت و مرضیه و مامان و منصوره و مرتضی را تنها گذاشت و رفت با صدام بجنگه و الان ما اینجا تنها شدیم، ولی بابا تورو خیلی دوست دارد، خیلی زیاد، میدونی چندتا... هزااارتا و اصلا دوست نداره مرضیه خوشگلش رو ناراحت ببینه، نمی خواد مرضیه خوبش اینجوری باشه، همش گریه کنه، بهونه بگیره، مامانو اذیت کنه، داداشی و خواهرش رو ناراحت کنه بابا می خواد شما همیشه شاد و شنگول باشی، اینجوری دلم می خواد وقتی از جبهه اومدم، مامان برام تعریف کنه که مرضیه دوست من بود، مونس من بود، با من حرف می زد، اصلا وقتی بابا نبود گریه نکرد و مامان هر وقت می خواست بره بیرون تو خونه می مومند و مواظب داداش و خواهرش بود و هر وقت مامان ناراحت بود مرضیه می گفت مامان ناراحت نباش، بابا میاد، اگر بابا خونه نیست خدا که پیش ما هست، پس ما تنها نیستیم. دختر خوبم شما باید به مامان کمک کنی تا برای شما غذا درست کنه، نیایی توی آشپزخونه و اونجارو شلوغ کنی، حرف مامان فاطی رو باید گوش کنی، باباهم رفته جبهه تا دشمن مردم رو، دشمن بچه ها، دشمن مامان و باباهارو از بین ببره، رفته جبهه تا صدام رو از بین ببره و تو باید خوشحال باشی که بابا به جبهه رفته. راستی یادت نره که دختر تمیزی باشی، صبح دست و صورتت را بشویی و موهات رو شونه کنی، به مامان سلام و صبح بخیر بگی، هر وقت کسی به خانه اومد با اون هم سلام کنی، به آدم بزرگ ها و دوستات سلام کنی، شب که خواستی بخوابی یادت نره که مسواک بزنی تا دندونات تمیز باشه. با دوستات دعوا نکنی و به اونها حرف بد نزنی. وقتی دوستات آمدند خونه اسباب بازی به اونجا بده تا بازی کنند و بعد از بازی اونهارو جمع کن توی اتاق، اینطرف و آنطرف نینداز، منظم و مرتب باش تا همه تورو دوستت داشته باشند، بابا وقتی خونه برگشت دوست داره شما را یه خانم مودب ببیند، بابا ازت خداحافظی می کنه ودلش می خواد که ناراحت نباشی و بدونی که بابا دوستت داره و همیشه به یاد توست. به مامانی و بابایی و ... سلام برشون، به دوستان، عاطفه، زهرا، منیزه سلام برسون، به مرتضی و منصوره خوشگله هم سلام برسون و اونارو از طرف من چالاپ چالاپ ببوس. خداحافظ انتهای پیام/ 141
[ شنبه 16 اردیبهشت 1396 ] [ 6:58 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
خواهر شهید توفیقیان گفت: برادرم به شهید همت و شهدای هویزه علاقه خاصی داشت. عکس شهدای هویزه را جلوی ماشینش چسبانده بود و میگفت این عکس را گذاشتهام تا فراموش نکنم پا جا پای چه کسانی میخواهم بگذارم. کد خبر: ۲۳۸۳۲۱ تاریخ انتشار: ۱۶ ارديبهشت ۱۳۹۶ - ۱۰:۵۱ - 06May 2017 به گزارش گروه سایر رسانه های دفاع پرس، یکی از معروفترینعکسهای فضای مجازی مربوط به کارت آزمون یکی از شهدایمدافع حرم است، که به خاطر شرکت در آزمونی بزرگتر و دشوارترهیچگاه سر جلسه کنکور حاضر نشد. قرار بود محمد ابراهیم توفیقیان در آزمون کارشناسی ارشدناپیوسته سال ۹۵ از حوزه امتحانی بجنورد و در رشته مجموعه علوم جغرافیایی شرکت کند ولی او پیش از حضور بر سر جلسهکنکور نمره قبولیاش را گرفته بود. محمد ابراهیم با آن چهره معصومانه بر اثر اصابت گلوله تروریستها به چشم چپش در 13 بهمن ماه سال 94 به شهادت رسید و نامش برای همیشهدر تاریخایران ماندگار شد. خواهر شهید طاهره توفیقیان در گفتوگویی از برادری میگوید که ستون و تکیهگاه خانوادهشان بود و حالا با رفتنش گرد و غبار غم تمام شهر و محل را گرفته است. محمد 1362.9.8 به دنیا آمد ولی برای مدرسه رفتن تاریخ 1362.6.31 در شناسنامهاش خورد. ما چهار خواهر بزرگتر از محمدهستیم و خدا بعد از ما چهار خواهر، محمد را به خانوادهمان داد. از همان زمان کودکی در خانه حساسیت و توجه خاصینسبت به محمد وجود داشت. خانوادهما خیلی متدین و مذهبی هستند و ما و برادرهایم در چنین خانوادهای بزرگ شدیم. عموهایم هر سه پاسدار و رزمندهاند و وقتی ما زمان جنگ و همان سالهایی که محمد به دنیا آمده بود به خانههایشانمیرفتیم حال و هوای جبهه را در خانههایشان حس میکردیم. همچنین مادربزرگمان معلم قرآن بود و محمد مونس و دمخورش بود و برای یادگیری قرآن پیش مادربزرگم میرفت. مادربزرگم توجه خاصی به محمد داشت و میگفت من آینده بزرگی را در پیشانی این بچه میبینم. به پدر و مادرم تأکیدمیکرد هوای محمد را داشته باشند و میگفت اقبال پسرتان بلند است. زمانی که محمد کنارش حضور داشت و رفتار وکارهایش را که میدید، میگفت این پسر دقت و توجه زیادی به مسائل دارد و خیلی دقیق به هر چیزی توجه میکند. راجع به خلقت و مسائل اعتقادی از مادربزرگم سؤال میپرسید و مادربزرگم وقتی این کنجکاوی و دقت محمد را میدید از همان کودکی فهمیده بود با همسالانش فرق دارد. کم کم که محمد بزرگ شد در رفتار و کردارش میدیدیم با بقیه بچهها فرق دارد. در همان سنین کودکی که بچهها بچگی میکنند و شور و شر هستند محمد چنین رفتاری نداشت و خیلی آرام ومؤدب بود و طور خاصی میخواست با بقیه ارتباط برقرار کند. یکی از دلایلی که محمد را به سوریه کشاند همین خصلت مهربانی و کمک کردن به دیگران بود. مادرم تعریف میکند کلاسسوم برای محمد کیف نو خریده بود. یک روز برادرم به مادرم میگوید اگر اجازه بدهی من دیگر کیفم را با خودم به مدرسه نبرم. وقتی مادرم پیگیر میشود تا دلیل این حرف محمد را بفهمد، متوجه میشود یکی از همکلاسیهای محمد که وضعمالی مناسبی نداشته به طور عجیبی به کیف او نگاه میکرده و انگار حسرت داشتن آن را میخورده است. محمد به مادرم میگوید من یا این کیف را نمیبرم یا یک کیف برای دوستم بخرید. مادرم خیلی از حرف محمد متأثر میشود وبرای همکلاسیاش کیف میخرد. برادرم کیف را سرکلاس نمیبرد تا دوستش جلوی بقیه همکلاسیها خجالت نکشد بلکهکیف را به در خانه دوستش میبرد و به دوستش میگوید چون ما دوستان صمیمی هستیم خواستم کیفهایمان شبیه هم باشد و با این عنوان هدیه را به دوستش میدهد تا او احساس خجالت نکند. ماه رمضان یک سال قبل از شهادت برادرم، دخترم از مسجد آمد و گفت مامان! دختر خانمی به مسجد آمده و میگوید مادرش فلج است و نمیتواند راه برود و اگر میشود کمکشان کنیم. ما گفتیم این خانم چه کسی است که ما او را نمیشناسیم.کمی بعد متوجه میشوند مادر با دو بچه دچار ام اس شده و پدر خانواده ترکشان کرده و آنها در یک زیرزمین نمور درهمسایگی مادرمان زندگی میکردند. محمد وقتی این موضوع را فهمید خیلی ناراحت شد و گَر گرفت. سرسفره افطار نشسته بودیم که محمد غذا را داخل قابلمهخالی کرد و با یک دبه روغن، یک گونی برنج و مقداری پول به خانه آن خانم رفت و مرتب به این خانواده کمک میکرد. بعد از شهادتش وقتی همرزمانش برگشتند به ما گفتند مادر مهلا چه کسی است؟ وقتی پرسیدیم شما مادر مهلا را از کجامیشناسید؟ گفتند محمد گفته اگر در سوریه اتفاقی برایم افتاد مادر مهلا را فراموش نکنید (گریه میکند). همرزمان برادرم هم گوشتهای قربانی که جلو پایشان قربانی کرده بودند را برای این خانواده آوردند. تابستان سال قبل از شهادتش تلویزیون جنگ زدههای سوری را نشان میداد. خانمی با زبان عربی فریاد میزد چرا کسی به ما کمک نمیکند و به فریادمان نمیرسد. محمد همان لحظه بلند شد و گفت ما هنوز در هیئتها حسین حسین میکنیم ولی صدای «هل من ناصر ینصرنی» را نمیشنویم. همین خلقیات و خصلت رفتاری و اخلاقیاش او را به سمت مدافع حرم شدن سوق داد. ما نماز خواندن محمد را هیچ وقت فراموش نمیکنیم. صدای قرآن قبل از نماز که پخش میشد برای نماز خواندن آمادهمیشد. فرزند برادرم هنوز سه ماهه نشده بود که او همه ما را گذاشت و رفت. به ما هم چیزی نگفته بود که به کجا میرود. با من رابطهاش صمیمی بود ولی هیچ وقت نگفت به کجا میخواهد برود. وقتی به او گفتم این بار خیلی مأموریت میروی واین مأموریتهایت با بقیه فرق دارد میگفت به کرمانشاه و کمی آن طرفتر میروم و خیلی زود برمیگردم. محمد در پاسپورتش آدرس خانه دوستش را داده بود تا کسی متوجه رفتنش نشود. آنجا دوستانش میگفتند چرا به خانوادهات نمیگویی که به سوریه آمدهای که پاسخ میداد نگران همسر و خانوادهام هستم، اگر آنها بفهمند خیلی نگرانمیشوند. بسیار به او وابسته بودیم و میدانست اگر بفهمیم به سوریه رفته خیلی اذیت میشویم و به همین خاطر به ماچیزی نمیگفت. وقتی شهید شد تازه متوجه شدیم محمدمان به کجا رفته است. وقتی خبر شهادتش را آوردند گفتیم مگر محمد کجا بوده است. هنوز هم باورمان نمیشود که محمد بینمان نیست. همسرش به قدری شوکه است که میگوید محمد برمیگردد. محمد ستون خانه بود و الان ستون خانهمان ریخته است. تکیه گاهمان محمد بود. خانه محمد بجنورد بود و تا زمانی که به خانه برسد ما 10 بار به او زنگ میزدیم که مواظب باشد. حالا ببینید چه خلئی در زندگیمان به وجود آمده است. گوشی پدرم را نگاه میکردم میدیدم هنوز پیامهای محمد را پاکنکرده. نگاه میکردم هر دو ساعت یک بار محمد به پدرم پیام میداده و حالش را میپرسیده. هنوز پدر و مادرم چشم به دردوختهاند تا محمد برگردد. (گریه میکند) شهید توفیقیان چند بار اعزام شد؟ حیف بود محمد میماند و در بستر بیماری یا به مرگ طبیعی از دنیا میرفت. هر مرگی غیر از شهادت برای او حیف بود. اگر محمد میماند یکی از سرداران بزرگ میشد و خیلی به درد کشورش میخورد. کسی که امین و گرهگشای مردم میشد. محمد رفت، برای خودش خوب شد ولی نبودنش برای ما خیلی سخت است. من هر چه از اخلاق خوبش بگویم کم گفتهام. اگر به محله ما بیایید انگار گرد و غبار غم ریختهاند. هم محلهایهایمانمیگویند بعد از رفتن محمد دنیا برایمان تیره و تار شده است. از بس با همه خوب بود. محمد خیلی بزرگ بود و هر چه ازبزرگیاش بگویم کم گفتهام. فقط دلم از این میسوزد که برای پسرش پدری نکرد. پوریا الان یک سال و پنج ماه دارد. وقتیمحمد رفت او دو ماهه بود و همان مدت هم محمد در مأموریت بود. حالت خنده و راه رفتنش خیلی شبیه پدرش است وخیلی زود بود پوریا بیپدر شود. دلمان به همین خوش است که پسرش و تنها یادگارش است. پوریا که به دنیا آمد گفتیم اولین پسر برادرمان است و محمد چه اسمی میخواهی برایش انتخاب کنی؟ محمد به همسرش نگاهی کرد، لبخندی زد و گفت مادرش باید اسمش را انتخابکند. او برای به دنیا آوردنش زحمت کشیده و هر چه او بگوید من قبول میکنم. این حق را به مادرش داد تا او نام فرزندش را انتخاب کند و نامش را پوریا بگذارد که بعد از شهادت محمد همسرش گفت پسرم را محمدپوریا صدا کنیم.
[ شنبه 16 اردیبهشت 1396 ] [ 6:57 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
شهید علی شاکری در یکی از گشتهای شناسایی زخمی شد و از همرزمانش خواست به راهشان ادامه دهند. همرزمانش پس از بازگشت متوجه شدند علی شهید شده است. کد خبر: ۲۳۸۳۳۸ تاریخ انتشار: ۱۶ ارديبهشت ۱۳۹۶ - ۱۱:۴۱ - 06May 2017 به گزارش گروه سایر رسانه های دفاع پرس، علی شاکری از جمله رزمندگان گردان غواصی نوح است. او در مشهد طلبه بود و به همین دلیل با رزمندگان مشهدی به جبهه آمده بود. گردان غواصی نوح از نیروهای گردان اخلاص(اطلاعات و عملیات ) لشکر 21 امام رضا(ع) است. منبع: ایسنا
[ شنبه 16 اردیبهشت 1396 ] [ 6:55 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
شهید رحیم الهی در قسمتی از نامه خود به همسرش مینویسد: زمانی این نامه را برایت مینویسم که در دلم عشق شهادت میجوشد، به خودم میگویم همین الآن به معشوق خودم میرسم. کد خبر: ۲۳۸۳۲۰ تاریخ انتشار: ۱۶ ارديبهشت ۱۳۹۶ - ۱۲:۴۲ - 06May 2017 به گزارش دفاع پرس از قزوین، سردار شهید «رحیم الهی» یکی از شهدای شاخص استان قزوین، 16 اردیبهشت سال 1361 در جریان عملیات غرور آفرین بیتالمقدس به درجه رفیع شهادت نائل آمد. به همین منظور بخشی از خاطرات این شهید گرانقدر را در ادامه می خوانید. از حنابندان من عکس بگیر شهید اسحاق زهرایی میگفت: یک روز قبل از مرحله دوم عملیات بیتالمقدس، شهید رحیم الهی پیشنهاد کرد کمی حنا تهیه کنم. سپس حنا را به سر، دستها و پاها و محاسنش گرفت و گفت «امشب شب دامادیام است. شب دامادیام حنا نبستم، لااقل شب شهادتم حنا ببندم.» او از شهید زهرایی تقاضا میکند که با همان حال از او عکس گرفته و پس از شهادتش به خانوادهاش بدهد. در دلم عشق شهادت میجوشد او روزهای آخر عمرش چند نامه پر محتوا که در تمامی آنها سخن از شهادت به میان آمده، برای همسرش مینویسد. در قسمتی از یک نامهاش میخوانیم «ای همسرم، این دفعه دلم خیلی پرواز میکند مثل بلبلی که میخواهد از قفس بیرون رود.» و در نامه دیگرش که در لحظات آخر عمرش نوشته است، میگوید: «همسرم، وقتی دارم این نامه را مینویسم، در دلم عشق شهادت میجوشد. به خودم میگویم همین الآن به معشوق خودم میرسم. از شادی خودم را نمیشناسم. از تو میخواهم در دعاها امام عزیز و رزمندگان اسلام را فراموش نکنی! راستی چه شیرین است شهد شهادت! و چه گواراتر، آنان که قبل از شهادتشان، خود به این سعادت عظما آگاهند.» آری! عاقبت رحیم در مرحله دوم عملیات پیروزمندانه بیتالمقدس در حالی که گروههایی از بسیجیان جان بر کف را هدایت میکرد، در بیابانهای گرم خونینشهر پس از اصابت گلوله یا ترکش به پشت سرش، جراحت شدیدی برمیدارد. یکی از برادران بسیجی که خود مجروح شده بود میگوید: با وجود حساس بودن محل زخم، رحیم برای آخرین بار موشک آرپیجی را به سوی تانکهای دشمن رها کرده و در لحظات آخر وداع خود، شدت نفرتش را از دشمنان اسلام ابراز داشته و تانکی را منهدم میکند. او از آلایشات درونی و بیرونی وارسته شد و پاک و بی غل و غش نزد بهترین معشوق خود شتافت و به آرزوی دیرینهاش و به گفته خودش «به بهترین کامش» رسید. شهید رحیم الهی، سرانجام در تاریخ 16 اردیبهشت 1361 با غلتیدن در خونش به اسمش معنای حقیقی بخشید و در حق فنا گردید و الهی شد. باشد که خداوند به ما لیاقت پیمودن راهش را عطا فرموده و ما را پاسدار امینی برای اسلام و انقلاب اسلامی و خون پاک شهدا قرار دهد؛ انشاءالله انتهای پیام /
ماهرترین خلبان فانتوم+ عکس
از افتخارات دیگر این ستاره درخشان آسمان ایران لیدری دسته الوند در عملیات دوربرد حمله به پایگاه های سه گانه الولید در مرز اردن و نابودی ٤٨ فروند هواپیمای جنگی عراق بود.
او دوبار فانتوم تیر خورده اش را سالم به پایگاه خود برگرداند. بمباران پالایشگاه کرکوک، پتروشیمی بغداد و ایستگاه راداری تموز از دیگر عملیات های موفق این عقاب تیزپرواز ایرانی بود. کارشناسان شرکت مک دانل، سازنده جنگنده اف- ۴ و یا همان فانتوم عملیات حمله به اچ -۳ را کاملترین عملیات فانتوم در تاریخ جنگ های هوایی فانتوم معرفی کرده اند و این خلبان ایرانی را ماهرترین خلبان فانتوم در طول تاریخ می شناسند.
پیکر این خلبان نام آور در امامزاده حیدر کلاک به خاک سپرده شده است.
ادامه مطلب
سردار محمد ناظری در عمق خاک عراق+ عکس
ادامه مطلب
محافظی كه قهرمان چهار رشته رزمی بود
هیچکجا؛ فقط سوریه!
از روزی که وارد سپاه و در خاصترین موقعیت آن مشغول خدمت شد، اصلاً فکرش را نمیکردم که یک روز برای دفاع از حرم حضرت زينب (س) و مبارزه با داعش عازم سوریه شود، حالا چه برسد به اینکه به ذهنم برسد که یک روز خبر شهادت او را خواهم شنید. نظر ما این است که هم امین و هم دیگر فرزندانم به سنی رسیدهاند که بخواهند تصمیم بگیرند، قطعاً ما هممخالفتی نداریم. ما همیشه موافق بودیم که فرزندانمان در راه اسلام حرکت کنند.
یک محافظ همهفنحریف
جودو، کنگفو، کاراته، کیکبوکسینگ، الکترونیک؛ اینها تنها بخشی از فعالیتهای امین بود. سالها در شعبهی اطلاعات حوزهی مقاومت بسیج 135 فتحالمبین، سپاه ناحیهی جماران (شمال تهران) فعالیت داشت و به دلیل قرار داشتن امامزادهعلیاکبر در این منطقه، همواره حفاظت فیزیکی از مراسم هیئت رزمندگان شمیرانات را به عهده داشت.
خبر شهادت امین را برای اولین بار از طریق فضای مجازی باخبر شدم. امین عادت داشت که تقریباً هر روز با ما تماسمیگرفت و جویای حالمان میشد، اما یک هفته گذشت و خبری از تماس او نشد. همگی نگران او بودیم تا اینکه به محل کاراو مراجعه کردم، اما جواب خاصی دستگیرم نشد. بعد از حضور در خانه در اینترنت جستوجو کردیم و مطلع شدیم که شهیدعبدالله باقری و شهید کریمی به شهادت رسیدهاند؛ چهار روز بعد از طریق یگان محل خدمتش به ما اطلاعرسانی کردند و طیمراسمی در امامزاده حضرت علیاکبر چیذر دفن شد.
شهادت در سحرگاه تاسوعا
اینطور گفته میشد که در سحرگاه هشتم محرم(شب تاسوعا) سال 95 درحالیکه نماز صبحش را خوانده بود، در عملیاتآزادسازی ریف جنوب غربی، در یک درگیری نزدیک با داعش، با اصابت گلوله از ناحیهی پهلوی چپ مجروح و درنهایت شهیدشد. یکی از فرماندهان ایشان در سوریه میگفت آنقدر خون شهید کریمی برکت داشت که در آن عملیات، دیگر نه زخمیدادیم و نه شهید. در عوض وانت وانت جنازه بود که توسط داعش به عقبهشان اعزام میشد.
در سال 95 و در حضور حضرت آقا، مراسمی به مناسبت ایام فاطمیه برگزار شد که بسیاری از خانوادههای شهدای مدافع حرم در آن حضور داشتند، اما هرگز فرصتی به ما دست نداد که بهصورت خصوصی از نزدیک ایشان را زیارت کنیم. البته این تنهاآرزوی این روزهای من و مادر امین و همچنین خانوادهی اوست؛ اما تا به امروز چنین توفیقی نداشتیم و امیدوارم بهزودی زود از نزدیک به خدمت مقام معظم رهبری برسیم و با ایشان همکلام شوم و از ایشان درخواست کنم که ما را دعا کنند. امینبعد از شهادتش ما را فراموش نکرده است.
ادامه مطلب
«جنون مجنون» تاریخ شفاهی جنگ به روایت یک رزمنده تخریبچی
ادامه مطلب
روزشمار دفاع مقدس (16 اردیبهشت)
ادامه مطلب
نامه جالب یک شهید به مناسبت تولد دخترش چند روز قبل از شهادت+ عکس
ادامه مطلب
میخواست پا جای پای شهدای هویزه بگذارد
دوران کودکی شهید توفیقیان در چه حال و هوایی سپری شد و فضای خانوادگیتان چه نقشی در رشد ایشان داشت؟
این روحیه و اخلاق را در بزرگسالی هم حفظ یا تقویت کرد؟
بله، این ویژگیهای اخلاقیاش در بزرگسالی خیلی بیشتر شد. یکی از معلمان زمان تحصیلش بعد از شهادتش تعریفمیکرد یک روز همین طور که در کلاس مشغول درس دادن بودم، روی شانه محمد زدم و گفتم تو خیلی خوبی و هوای خودت را داشته باش و قدر خودت را بدان. زمانی که این بچه به سن مدرسه رسید فهمیدیم چه ویژگیهای اخلاقی مثبت و خاصیدارد که او را از بقیه متمایز میکند. خیلی به بقیه توجه میکرد و مهربان بود. خصلت کمک به دیگران در وجودش بسیار پررنگ بود.
به نظرتان داشتن این ویژگیهای اخلاقی چقدر به ایشان برای پیدا کردن راهش کمک کرد؟
اینطور که پیداست امید به زندگی در وجود شهید توفیقیان بالا بوده است. هم فرزندی چند ماهه داشته و هم قصد شرکت در کنکور ارشد را داشت. عکس کارت آزمون ایشان در فضای مجازی هم بسیار منتشر شد. چهچیزی سبب شد محمد از این دلبستگیهای دنیایی دل بکند و قدم در راهی بگذارد که احتمال هر اتفاقی در آن وجود داشت؟
محمد برای جنگیدن و کمک به شیعیان مظلوم رفت و برای شهادت نرفت. بار زیادی روی دوشش بود. خودش میخواستجغرافیای سیاسی بخواند تا با توجه به شغلش به درد کشور و کارش بخورد. از بچههایی که از خراسان شمالی به سوریهرفتند محمد تنها کسی بود که شهید شد. خیلی پاک بود و نمیدانم چه معاملهای با خدا کرد که شهادت نصیبش شد. محمد خیلی با ایمان بود.
آیا درباره شهادت صحبت کرده بود؟
وقتی اسم شهید و شهادت میآمد محمد ناراحت میشد. ماشین خریده بود و عکس شهدای هویزه را جلوی ماشینشچسبانده بود و میگفت این عکس را گذاشتهام تا فراموش نکنم جا پای چه کسانی میخواهم بگذارم. اسم شهدا که میآمدخیلی منقلب میشد. میگفت شهادت را به این راحتی به کسی نمیدهند و شهید شدن لیاقت میخواهد. به شهید همت و شهدای هویزه علاقه خاصی داشت و زندگینامه بیشتر شهدا را خیلی خوب میدانست.
در اولین اعزام در آزادسازی نبل و الزهرا به شهادت رسید. در مجموع 23 روز آنجا بود. 19 دی رفت و 10 دقیقه به هشت صبح13 بهمن شهید شد. در مدتی که محمد آنجا بود کتابهایش را با خودش برد تا برای کنکور ارشد آماده شود. ساعتهایبیکاری فقط درس میخواند. در گردان تکاور تیربارچی بود و شب قبل از شهادتش آماده باش میخورد و بعد از نماز صبح بهکانال کمیل اعزام میشود. در آنجا تک تیرانداز داعشی چشم چپ محمد را میزند و او را به شهادت میرساند.
شهید توفیقیان تنها شهید مدافع حرم اسفراین است. شهادت ایشان چه تأثیری بین مردم داشته است؟
من در دانشگاه سبزوار تدریس میکنم و شهادت محمد آنقدر روی دانشجویانم تأثیر گذاشته که بیشتر دانشجویانم در سالگرد برادرم عکس پروفایلشان را عکس محمد گذاشته بودند. در سالگردش تمام مساجد و مدارس برایش یادواره گرفتند وخیلیها میگویند از شهید حاجت گرفتهایم. اسمش برای همیشه ماندگار شده و در کنار تمام سختیهایی که بر مامیگذرد خوشحالیم که امروز تمام ایران برادرم را میشناسند.
منبع: روزنامه جوان
ادامه مطلب
روایت شهادت یک طلبه غواص
علی در یکی از گشتیهای شناسایی قبل از اجرای عملیات «والفجر8» به همراه یک گروه از رزمندگان به آرامی از اروند به سمت «بُوارین» در حال غواصی بود. جایی بعد از جزیره ماهی ناگهان خمپارهای فرود آمده بود و او مورد اصابت ترکش قرار میگیرد. در آن شرایط حساس و با توجه به اهمیت بالایی که این شناسایی داشت همرزمانش مانده بودند چه تصمیمی بگیرند؛ عملیات را لغو کنند و علی را به عقب برسانند یا مأموریت را ادامه بدهند.
اما در این گیر و دار علی از همرزمانش می خواهد که ادامه بدهند. او به همرزمانش گفته بود: «جراحت من خیلی هم مهم نیست، همین جا، استتار میکنم؛ عملیات را که انجام دادید و برگشتید، با هم به عقب میرویم.»
با اصرار علی، گروه شناسایی علی را ترک کردند و به سمت مواضع دشمن حرکت میکنند. بعد از انجام شناسایی، از همان مسیر برمیگردند و در همان موقعیت، دنبال علی میگردند. اما در کمال ناباوری میبینند، او به شهادت رسیده است؛ اما با توجه به درد و سوزش شدید و جراحتی که داشته است، در لحظات پایانی زندگی خود به دلیل آنکه از فشار درد صدایش را دشمن نشنود یقه لباس غواصیاش را به دندان گرفت تا اینکه روح از بدنش جدا شود.
ادامه مطلب
در دلم عشق شهادت میجوشد
ادامه مطلب