روزشمار دفاع مقدس (21 آبان)
21 آبان 1396 هجری شمسی برابر با 23 صفر 1439 هجری قمری و 12 نوامبر 2017 میلادی
کد خبر: ۲۶۵۷۸۳
تاریخ انتشار: ۲۱ آبان ۱۳۹۶ - ۰۰:۰۵ - 12November 2017
رویدادهای مهم این روز در تقویم شمسی (21 آبان)
• شهادت شهید علی اصغر اتحادی (1361 ه.ش)
• شهادت سردار سرلشکر شهید حاج حسن تهرانی مقدم (1390 ه.ش)
• شهادت شهید مدافع حرم سيد مصطفی موسوی (1394 ه.ش)
• شهادت شهید مدافع حرم محمدرضا دهقان امیری (1394 ه.ش)
• شهادت شهید مدافع حرم احمد عطایی (1394 ه.ش)
• شهادت شهید مدافع حرم مسعود عسگری (1394 ه.ش)
• شهادت شهید مدافع حرم فرکوش رزمنده سرابی (1394 ه.ش)
ادامه مطلب
[ یک شنبه 21 آبان 1396 ] [ 8:12 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
19 آبان 1396 هجری شمسی برابر با 21 صفر 1439 هجری قمری و 10 نوامبر 2017 میلادی کد خبر: ۲۶۵۱۳۲ تاریخ انتشار: ۱۹ آبان ۱۳۹۶ - ۰۰:۰۱ - 10November 2017 رویدادهای مهم این روز در تقویم شمسی (19 آبان) • شهادت شهید محمدجعفر نصر اصفهانی (1375 ه.ش) • روز جهانی علم در خدمت صلح و توسعه
[ جمعه 19 آبان 1396 ] [ 7:45 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
شهید باقر در نامه خود خطاب به مادرش آورده است: مادر جان تو را به خدا پسرت را خیلی خیلی دعا کن، و حلالم کن و اذیتهایی را که کردم نسبت به همه شما حلال کنید و اگر کسی که میبینید مرا میشناسد، از طرف من حقیر حلالیت بطلبید. کد خبر: ۲۶۵۵۹۳ تاریخ انتشار: ۱۹ آبان ۱۳۹۶ - ۱۲:۰۷ - 10November 2017 به گزارش خبرنگار ساجد، شهید «علی باقر» 12 اردیبهشت 1349 در تهران چشم به جهان گشود. وی با آغاز جنگ تحمیلی عازم جبهه حق علیه باطل شد و در نهایت شهید باقر شش مرداد 1367 طی عملیات مرصاد در اسلام آباد غرب به درجه رفیع شهادت نائل آمد. این شهید والامقام نامهای خطاب به خانواده خود نوشته است که آن را در ادامه میخوانید: «اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم امام حسین علیه السلام: «برای تحمل رنجها و مصیبتها و ناکامیها و نارواییها خود را آماده سازید و دل قوی دارید که قادر یکتا پشتیبان شماست و تنها اوست که شما را از شر دشمنان نجات میبخشد و عاقبت شما را بخیر میگرداند و دشمنان شما را به انواع عذابها و شکستها دچار میگرداند. از خدا طلب کن که صبر و قدرت تحمل سختیها را به تو و اهل حق و عدل را یاری دهد.» السلام علیک یا اباعبداالله، السلام علیک یا مولا یا صاحب الزمان، السلام علیکم یا اهل بیت النبوة. با سلام خدمت رهبر کبیر انقلاب اسلامی امام خمینی (مدظله العالی). با سلامی گرم ولی از راهی دور خدمت خانوادهی محترم و بسیار گرامی خصوصا پدر و مادر گرامی. حالتان چطور است؟ با روزگار و این دنیا چطورید؟ انشاءالله که در پرتو عنایات حضرت حق و حضرت ولی عصر موفق و موید باشید. اگر از حال فرزند حقیرتان خواسته باشید به شکر خدا و به فضل و کرم خداوند متعال خوب و سرحال هستم و محتاج دعای خیر شما خانوادهی محترم. نامهی شما 2 صبح روز سه شنبه 1366/12/11 یعنی امروز آمد و به دستم رسید، خوشحال شدم چون چند روز بود که منتظر نامهی شما بودم، و الان که نزدیک غروب همان روز است تصمیم گرفتم که جواب نامه را بنویسم. پدر جان؛ حالت چطوره؟ انشاءالله که موفق هستی و صحیح و سالم. پدر جان جدا و التماسا میخواهم که در مواقعی که حال دعا داری دعا کن تا خدا معرفت خودش و معرفت چهارده معصوم (صلوات الله علیهم) را در قلب پسرت لحظه به لحظه بیشتر کند و خلاصه آدم کند پسرت را چون هنوز که هنوز است نتوانستم آدم بشوم دعا کن که دعای پدر در حق فرزند انشاءالله مستجاب میشود. مادر جان؛ حالت چطوره؟ انشاءالله که حالت خوب است و دیگر درد نمیکشی و اگر هنوز هم دچار درد هستی انشاءالله خدا شفای کامل میدهد شما را و دیگران مریضهای اسلام. امیدوارم که در فکر پسرت نباشی و دل نگران و ناراحت نباشی چرا که الان تکلیف است و باید به جبهه برویم. هر موقع حال دعا داشتی، پسر کوچکت را هم دعا کن تا خدا آدم کند وی را. حال مریم و ملیحه چطور است؟ انشاءالله که سالم هستند و در کارهایشان خصوصا عبادت موفق باشند. از مهدی و محمد چه خبر؟ آیا هنوز اذیت میکنند و شیطانند؟ از جانب من مهدی را ببوسید و همچنین محمد را و سلامم را به ایشان برسانید. راستی از بمبارانهای اخیر رژیم صهیونیستی عراق چه خبر؟ شنیدم که کوکا کولا را زده است درست است یا نه؟ دیگر کجاها را زده است؟ این چند روز اینجا خیلی وضعیت قرمز میشود. وقتی که هواپیماها میآیند، آیه وجعلنا... آیهی هفت از سورهی یس را بخوانید تا کور شوند. انشاءالله که آقا امام زمان با ظهور خودش ریشهی تمام این ظلمها را از بین میبرد. مادر جان دیگر چطوری؟ تو را به خدا پسرت را خیلی خیلی دعا کن، و حلالم کن و اذیتهایی را که کردم نسبت به همه شما حلال کنید و اگر کسی که میبینید مرا میشناسد، از طرف من حقیر حلالیت بطلبید، و منتظرم نباشید به این زودیها بیایم چون 2 هفته یا کمی بیشتر است که به منطقه آمدم. هر موقع گردان مرخصی داد من هم میایم پیش شما (انشاءالله). امام حسین علیه السلام: این ستمکاران میکوشند چراغ هدایتی را که پیامبر میان امت من افروخته است خاموش کنند، ولی توکل ما برخداست و ما به سوی او باز میگردیم و بازگشت همه به سوی او. برای طول عمر امام و سلامتی ایشان و تمامی مریضهای اسلام خصوصا مجروحین و معلولین جنگ تحمیلی و برای آزادی اسرا و پیدا شدن مفقودین و پیروزی نهایی رزمندگان اسلام و برای آدم شدن خودمان خیلی خیلی دعا کنید. ساعت 6/25 بعدازظهر 1366/12/11» انتهای پیام/ 181
[ جمعه 19 آبان 1396 ] [ 7:43 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
همسر شهید حسین رضایی گفت: در زندگی مشکلات مالی زیاد بود. شاید حتی گاهی پول نان را هم به سختی بهدست می آوردیم. من بافتنی میبافتم. حسین هم در ساعتهای بیکاری خاتمکاری میکرد. کد خبر: ۲۶۵۵۹۲ تاریخ انتشار: ۱۷ آبان ۱۳۹۶ - ۱۴:۵۱ - 08November 2017 به گزارش گروه سایر رسانه های دفاع پرس، 17 آبانماه سال 1394 بود که خبر رسید سه تن از پاسداران ایرانی در سوریه شهید شدند. دیدار قاسم سلیمانی با خانواده شهید حسین رضایی منبع: مشرق
[ چهارشنبه 17 آبان 1396 ] [ 2:54 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
17 آبان 1396 هجری شمسی برابر با 19 صفر 1439 هجری قمری و 8 نوامبر 2017 میلادی کد خبر: ۲۶۵۰۹۸ تاریخ انتشار: ۱۷ آبان ۱۳۹۶ - ۰۰:۰۴ - 08November 2017 رویدادهای مهم این روز در تقویم شمسی (17 آبان) • شهادت شهید غفور جدی اردبیلی (1359 ه.ش) • شهادت شهید مدافع حرم محمد طحان (1394 ه.ش) • شهادت شهید مدافع حرم حسین رضایی (1394 ه.ش) • شهادت شهید مدافع حرم سید اسماعیل سیرت نیا (1394 ه.ش)
[ چهارشنبه 17 آبان 1396 ] [ 2:53 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
روزی در حالی که نیروها در ارتفاعات قلاجه برنامه صبحگاهی را اجرا میکردند، عبدالرزاق چفیه به گردن، پرچم یا حسین و شمشیر به دست وارد میدان صبحگاه شد و گفت «من اگر نمیتوانم اسلحه به دست بگیرم، با شمشیر به میدان میآیم». کد خبر: ۲۶۵۴۴۸ تاریخ انتشار: ۱۷ آبان ۱۳۹۶ - ۰۲:۲۰ - 08November 2017 گروه حماسه و جهاد دفاع پرس: اگر شجاعت و ازخودگذشتی ملت ایران در جنگ تحمیلی هشت ساله را در قیاس با بسیاری از جنگهایی که ایران از سر گذارانده است، بینظیر بدانیم، اغراق نکردهایم. در تاریخ ثبت نشده است که یک مادر پنج فرزندش را به جنگ فرستاد و بعد از شهادت آنها خم به ابرو نیاورد؛ اما در جنگ تحمیلی اینگونه وقایع بسیار رخ داد. زمانی که جنگ به ایران تحمیل شد، زن و مرد و پیر و جوان همگی به میدان نبرد نابرابر حق علیه باطل آمدند. یکی از این دلیرمردان شهید «عبدالرزاق علی شیری» است. او با وجود اینکه از ناحیه پای چپ فلج بود، نگذاشت این مشکل مانع از حضورش در جبهه شود. برای آشنایی بیشتر با این دلیرمرد دوران دفاع مقدس به سراغ «مهدی رمضانی» از راویان دوران دفاع مقدس رفتیم. وی در گفتوگو با خبرنگار دفاع پرس، فعالیتهای عبدالرزاق در جبههها را تشریح کرد که در ادامه ماحصل آن را میخوانید. آن زمان گردانها، نیروهایش را در صبحگاه دوکوهه جذب میکردند. یکی از فرماندهان بعد از صبحگاه فعالیتها و وظایف گردان پیاده را شرح میداد و میگفت که نیروی پیاده با چه خطراتی مواجه است. همچنین شب عملیات باید با سلاح سبک به دل دشمن بزند و... . یکی از فرماندهان تخریب نیز شرح وظایف یک تخریبچی را شرح میداد. نیروهایی که به تازگی به منطقه عملیاتی آمده بودند، بر حسب علاقه یکی از گردانها را انتخاب میکردند. عبدالرزاق نیز یکی از افرادی بود که جذب گردان پیاده شد. عبدالرزاق حین راه رفتن پای چپش را بر روی زمین میکشید. از او جویا شدند که آیا مجروح یا تصادف کرده است که با پاسخ منفی مواجه شدند. عبدالرزاق شرح میدهد که در دوران طفولیت بر اثر تب از ناحیه پای چپ فلج میشود؛ اما در سنین کودکی با ورزش کمی بر پاهایش تسلط مییابد و بدون عصا راه میرود. عبدالرزاق وقتی دودلی فرماندهان برای بازگشت او به عقب یا حضورش در گردان را میبیند، از آنها میخواهد تا چند روزی به او فرصت دهند که اگر توانست از عهده وظایف خود برآید، در گردان بماند. در خشم شب، عبدالرزاق آمادهترین نیرو بود و با پشتکار فعالیتهای آموزشی را دنبال میکرد. از این رو فرماندهان تصمیم میگیرند که او را نگه دارند. در نخستین عملیات وی از ناحیه گوش مجروح میشود اما به عقب بازنمیگردد. دومین عملیاتی که وی در آن شرکت داشت، مسلم ابن عقیل بود. در این عملیات بعد از سخنرانی شهیدان همت و دستواره و پیش از شروع عملیات، مقر مورد هدف هواپیماهای دشمن قرار میگیرد. حدود 90 تن از رزمندگان در این عملیات مجروح یا شهید میشوند. صحنه این عملیات تداعی کننده، ظهر عاشورا بود. رزمندگان، تکههای بدن دوستان خودشان را با اشک جمع میکردند که در همین حین چشمشان به عبدالرزاق میافتد. دست چپ وی قطع شده بود اما وی میخندید. به او گفتند که نیمی از بدنت را از دست دادی، بنابراین برای همیشه باید به عقب برگردی. عبدالرزاق میخندید و میگفت که 20 روز دیگر برمیگردد. عبدالرزاق با وجود مجروحیت خود و دوستانش، به باقیماندگان روحیه میداد. وی به جهت مجروحیت به عقب منتقل شد. عبدالرزاق مدتی بعد برای حضور در عملیات والفجر 4 وارد منطقه عملیاتی شد. فرمانده یکی از گردانهای لشکر 27 محمدرسول الله(ص) خطاب به وی میگوید که عبدالرزاق تو تا الان با یک دست تیراندازی میکردی. آنجا دشت بود اما میخواهیم به ارتفاع برویم. ممکن است به خاطر عدم کنترل بر روی اسلحه، به نیروهای خودی ضربه بزنی. وی از سخنان فرمانده ناراحت شد، به همین خاطر مرخصی گرفت و به عقب بازگشت. روزی در حالی که نیروها در ارتفاعات قلاجه برنامه صبحگاهی را اجرا میکردند، عبدالرزاق چفیه به گردن، پرچم یا حسین وشمشیر به دست وارد صبحگاه شد. عبدالرزاق در پاسخ تعجب حاضران میگوید که من اگر نمیتوانم اسلحه به دست بگیرم، با شمشیر به میدان میآیم. وی در یکی از مراحل عملیات والفجر 4 شرکت کرد. یکی از نیروهای بعثی وی را در این عملیات به رگبار میبندد. سه تیر به سینه وی اصابت میکند. دو تن از رزمندگان پیکر وی را با پتو به عقب بردند. دوستان عبدالرزاق به او میگویند که در آخرین لحظات عمرت «اشهدت» را بخوان اما وی خندید و گفت هنوز وقت شهادت من نرسیده است. این رزمنده دلیر از این عملیات نیز جان سالم به در میبرد. پس از معالجه این بار در قالب تخریبچی لشکر محمدرسول الله(ص) به میدان نبرد وارد میشود. عبدالرزاق در دی ماه 64 ازدواج کرد. معلولیت، مجروحیت و ازدواج نتوانست او را از ادامه فعالیتهایش منع کند. وی در بهمن ماه، همراه با گردان علی اصغر (ع) به فرماندهی شهید حسین اسکندرلو وارد جزیره ام الرصاص و آن سوی اروند میشود. این عملیات با هدف ضربه زدن و فریب دشمن بود تا سایر یگانها وارد فاو شده و عملیات والفجر 8 را به سرانجام برسانند. سه روز بعد جزیره ام الرصاص تخلیه و ماموریت دیگری به گردان علی اصغر (ع) سپرده شد. نیروهای این گردان باید پاتکهای دشمن در فاو و اطراف کارخانه نمک را دفع میکردند. عبدالرزاق با شمشیری که بر دست داشت، در این عملیات به رسالت خود پایان داد. وی برای خاموش کردن چهارلول دشمن، شمشیر به دست و نارنجک به کمر وارد سنگر دشمن شد. دقایقی بعد تیربار خاموش شد و عبدالرزاق نیز به شهادت رسید. عبدالرزاق علی شیری در یک اسفند ماه 64 به شهادت رسید و پیکرش 13 سال بعد در فاو تفحص و به آغوش خانواده بازگشت. پیکر وی در گلزار شهدای امامزاده محمد کرج آرمیده است. انتهای پیام/ 131
[ چهارشنبه 17 آبان 1396 ] [ 2:53 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
فرزند شهید مدافع حرم «غلامرضا سمایی» به مناسبت اولین سالگرد شهادت پدرش در فرازی از دلنوشته خود میگوید: بابا هشت سال از عمرش را با غرش توپها و صفیر گلولهها و صدای مهیب انفجار خمپارهها و مینها، و رگبار سلاحهای سبک و سنگین سر کرده و شهید نشده؛ حالا که بازنشسته شده، شهید بشود؟ کد خبر: ۲۶۵۳۷۴ تاریخ انتشار: ۱۷ آبان ۱۳۹۶ - ۰۳:۴۵ - 08November 2017 به گزارش دفاع پرس از مشهد، به مناسبت فرا رسیدن اولین سالگرد شهادت سردار شهید مدافع حرم «غلامرضا سمایی»، محمد سمایی فرزند این شهید والامقام در دلنوشتهای، یک سال هجران و دوری پدر را اینگونه روایت میکند: به نام خدا ازلیترین شاعر شعر هستی و ابدیترین احساس سرمستی. او که با اشارهای از نگاهش، قلمستان آفریده شد و مقام و منزلت قلم را در آیه «ن و القلم و مایسطرون» بر زبان مبارک پیامبر، جاری و متبرک ساخت. به نام خدایی که در همین نزدیکیست... یک سال پیش، حماسهای دیگر در تاریخ رقم خورد و بدینسان، دفتر پربرگ و بار عمر نه چندان بلند پدرم، پربارتر شد و به یاران شهیدش پیوست. من محمدم! پسر غلامرضا سمایی، خادم کشیک ششم امام رضا (ع) و فرمانده توپخانه لشکر 5 نصر. من، پسر همان کسی هستم که قواعد جنگ را به هم زد و کارخانه سیمان عراق در سليمانیه را که سیمان سنگرهای بتن آرمه عراقیها را تأمین میکرد، با توپ نابود کرد تا به همه نشان دهد که توپخانه فوق سنگین ایران، پیش از خمپارههای خط مقدم، در سلیمانیه عراق حاضر است! من پسر همان کسی هستم که ارتفاعات تحت تصرف طالبان را با باران گلولههای کاتیوشا به آتش بست تا 15 نفر از برادران نیروی انتظامی که تحت محاصره طالبان بودند، آزاد شوند. پدرم گلوله های کاتیوشا و نه موشک کروز شلیک کرد تا کوهستان خواف، پس از گذشت 26 سال، صدای امواج آن موشکها و رعب و وحشت نیروهای طالبان و فرار آنها را همچنان در خود ثبت و ضبط کند. او با تاکتیک نظامی کممانندش، محاصره شدگان را به آغوش امن خانوادههایشان بازگرداند اما من، این روزها و شبهای تبآلود، دلم برای آغوش گرمش تنگ شده است. دلم تنگ شده است برای نگاه نافذ پشت عینکش، ... برای لبخندهایش. یک سال است که چهره مهربان و پر از مهر و محبتش را ندیدهام. یک سال است که از نبود بابا میگذرد ولی انگار سالیان سال است او را ندیدهام. دلم برای دستان مهربانش که آثار ترکش جبهههای جنوب و غرب را بر خود حک کرده بودند، تنگ شده است. ای کاش موقع رفتن به سوریه، او را بیشتر در آغوش میکشیدم و دستان مهربانش را بیشتر میفشردم! صبحها، هزار بار گوشهایم را تیز میکنم تا شاید صدای مناجاتش به گوشم برسد. گفتم «گوش». دلم برای گوشهایی تنگ شده است که از بس در زمان جنگ، صدای آرپیجی شنیده بودند، هر از گاهی خونریزی میکردند. بابا عاشق بود و در آرزوی شهادت. بعضی وقتها باورم نمیشود که دیگر نیست. سالها پیش، گاهی قبل از خواب، با خودم فکر میکردم «خب! آخرش که چی؟! همه ما یک روز میمیریم. یک روز هم بابای من میمیرد...» و بعضی وقتها، چند قطره اشک هم روی بالشتم میریخت. با خودم میگفتم: «بابا، هشت سال در جبهه بوده. تمام عمرش را با غرش توپها و صفیر گلولهها و صدای مهیب انفجار خمپارهها و مینها، و رگبار سلاحهای سبک و سنگین سر کرده و شهید نشده؛ حالا که بازنشسته شده، شهید بشود؟!» به یاد دارم که وقتی عازم سفر بود، اگرچه با همه دوستان و آشنایان، وداع شهادت کرده بود، ... و با اینکه میدانست زمان وصال به حضرت حق رسیده، با ما خداحافظی شهادت نکرد. معلوم بود که همه وابستگی ها را بریده. تمام وجودم ناآرام شد از آن خداحافظی سطحی و بریده آن شب ولی سعی کردم ظاهر خودم را حفظ کنم. حس غریبی داشتم. تا سر به بدن باشد این جامه کفن باشد فریاد اباذرها ره بسته به بیگانه هر سو نظر اندازی صد خاطره میسازی زانها که سفر کردند دلشاد از این خانه پدرم همیشه میگفت: «انسان باید از بهترین داشتههایش بگذرد تا خداوند، بهترینها را برایش مقدّر کند». او اهل آسمان بود و از جنس باران، برایش فرقی نمیکرد که کجاست. باران وجودش، همواره تشنگان زمین را سیراب میکرد. دوستان بابا در سوریه، تعریف میکردند که بابا غذاهایش را هر روز با بچههای اطراف حلب تقسیم میکرد. بچهها حتی ماشینش را میشناختند. میخواست وقتی به حلب برمی گردد، برای آنها کفش بخرد و با خودش ببرد. اگرچه تکفیریهای حلب نگذاشتند اما این بچهها هنوز منتظر پدرم هستند... و من هم. شبها، هزار بار چشم میگردانم تا شاید در گوشهای از اتاقش که دور تا دورش با عکس رفقای شهیدش تزیین شده، او را ببینم. شاید مثل همیشه در حال تلاوت قرآن باشد یا کتاب دست گرفته باشد و ساکت ساکت بخواند. روزها، هزار بار سر می چرخانم تا شاید جایی دنباله نگاهش به من باشد. شنیده بودم که تکفیریها روی دیوارهای حرم حضرت زینب (س) نوشته بودند: «زینب! تو را از شام، بیرون خواهیم کرد!» و من میدانستم، بابا که هنوز زخم نامردیهای دشمن را در نبرد نابرابر هشت ساله بر تن و روحش دارد، این بار برای دفاع مقدس از حریم حرم عقیله بنی هاشم (س) و رقیه (س) سه ساله، آهنگ رفتن کرده است و پای در راهی نهاده که عاقبتش محبت عظيم اهل بیت عصمت و طهارت (عليهمالسلام) و مهمانی سفره کرم اباعبدالله (ع) و امام زین العابدین (ع) است. هرچند با رفتنش حال عجیبی پیدا کردم... مانند میوهای کال که از تنه درختی قوی و محکم جدا شده باشد. بابا از من خواست برایش دعای توسل بخوانم تا راه را به داخل حلب باز کنند... و من خواندم و خواب شهادتش را دیدم. دیدم که تن خاکی پدرم با آقا و مولایم سید ساجدین (ع) تشییع شد. با صدایی به رسوایی حقیقت و بغضی فرو خورده میگویم: «سخت میشود از بابا بنویسم و بگویم؛ در حالی که من برایش شهادت بی درد طلبیدم؛ غافل از این که شهادت را جز به اهل درد نمیدهند». شهادت برای مردانی است که روح بزرگشان در کالبد گلین و آلوده دنیوی نمیگنجد. بابا برای سرکشی از دیدهبانی توپخانه رفته بود که موشک کروز، ترکشهایش را در بغل و سرش جا داد تا بدن پر از ترکشش را به عنوان سوغاتی برایم بفرستد. من و بابا، خیلی زمزمه میکردیم: «ممد! نبودی ببینی شهر آزاد گشته... خون یارانت پرثمر گشته». حالا، پدر من هم نبود ببیند که در سکوت خواب مردمان جهان، مردم قهرمان حلب چگونه بیدار ماندند و جشن گرفتند آزادی حلب را؛ حلبی که همچون خرمشهر، خون شهدا با آن عجین شده است. آری! پدر من هم نبود ببیند و آن لبخند همیشگیاش را بزند و خشنود شود از شادی دل مردمانی که طعم تلخ جنگ، خیلی وقت است لبخند را از آنها گرفته است. اما شیربچههای حیدر کرار، لبخند را دوباره به آنها هدیه دادند. من میخواهم به پدرم اقتدا کنم. او با سلاحش به پیش برود و من با دلم پشت سرش محکم قدم بردارم؛ چون یقین دارم که راه درست، همان راه امام حسین (ع) و حضرت زینب (س) است. پدر من نیز نه برای مقام رفت، نه برای چیزی دیگر. تنها هدفش، تنها نماندن ناموس امام حسین (ع) بود و بس. بابا همیشه میگفت: «محمد! خیلی دنیای سختیه! خیلی سخته خوب زندگی کنی! خیلی سخته راستگو باشی! خیلی سخته عدالت برقرار کنی!» و من میگویم: «سختتر از آن، این است که همه اینها را بدون بابا به دست آورم». بابا میگفت: «محمد! کج بنشین ولی راست بگو» و من میگویم: «این روزها کج مینشینم و راست میگویم». من قدر لحظههای بودن با پدرم را ندانستم. حالا هر روز، لیموی تازه میخرم تا بابا را دعوت کنم به یک فنجان چای با عطر لیمو! گل نرگس هم میگذارم کنار سینی تا شاید بابا بیاید. حتماً آن موقع، باران میبارد. بابا!... خواستی بیایی، خبرم میکنی؟ بابا!... پسرها هم دل دارند. انتهای پیام/
[ چهارشنبه 17 آبان 1396 ] [ 2:53 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
شهید مدافع حرم «حجت اصغریشربیانی» در قسمتی از وصیتنامه خود نوشته است: شمایی که میگویید جنگیدن در کشوری دیگر کار اشتباهی است، بدانید امام حسین (ع) در مدینه زندگی میکرد؛ ولی در عراق و کربلا به شهادت رسید. کد خبر: ۲۶۳۶۳۸ تاریخ انتشار: ۱۷ آبان ۱۳۹۶ - ۰۹:۴۷ - 08November 2017 همزمان با فرارسیدن ایام سالگرد شهادت مدافع حرم «حجت اصغریشربیانی»، خبرنگار حماسه و جهاد دفاع پرسگفتوگویی را با خواهر این شهید والامقام انجام داده است که ماحصل این گفتوگو را در ادامه میخوانید: دفاع پرس: از دوران کودکی و نوجوانی برادر شهیدتان بگویید. شهید «حجت اصغری شربیانی» سال 1367 در «شهر ری» متولد شد. وی در دوران کودکی شیطنتهایی داشت، ولی بسیار مهربان بود، اما بعد از رسیدن به سن تکلیف خیلی آرام شد و از همان دوران بود که بسیار متدین و معتقد شد و بعد از دوران خدمت سربازی نیز کلاً متحول شد. دفاع پرس: از لحاظ انجام واجبات و مستحبات چگونه بود؟ بسیار انسان معتقدی بود و به انجام واجبات و فرائض دینی بسیار اهمیت میداد، به انجام مستحبات هم همینطور، خواندن نمازشب را جدی میگرفت و دعای کمیل را هیچ وقت از دست نمیداد و هر پنجشنبه شب در حرم حضرت عبدالعظیم (ع) حضور پیدا میکرد. دفاع پرس: آیا در محله فعالیتهای فرهنگی هم داشت؟ بله، پایگاه بسیج محله را برای برگزاری هیئت به دو قسمت تقسیم کرده بودند که حجت آن هیئت را اداره میکرد، کارهای فرهنگی زیادی انجام میداد، مسابقات برگزار میکردند، مخصوصاً با بچه خیلی سر و کار داشت و برای آنها کلاسهایی مانند کلاس قرآن برگزار میکرد. حتی برای انجام این کار قرآنهایی را از حرم حضرت عبدالعظیم (ع) گرفته بود و از هزینه شخصی خودش برای قرآنها «رحل» خریده بود. دفاع پرس: چگونه مسئله رفتن به سوریه را مطرح کرد؟ پدرم در بیمارستان بستری بود، وقتی که مرخص شد، حجت مسئله رفتن به سوریه را مطرح کرد. بعضی از اعضای خانواده با رفتنش موافق و برخی هم مخالف بودند، اما برای وی فقط رضایت پدر و مادر مهم بود و به مخالفتها هم توجهی نمیکرد، میگفت «من هدفم مشخص است و برای اعتقاداتم میروم، رضایت پدر و مادرم را هم گرفتم و دیگر مانعی برای رفتن نمیبینم». دفاع پرس: آیا خاطرهای از زمانی که در سوریه حضور داشت را برای شما تعریف کرده است؟ برادرم، همان بار اولی که به سوریه رفت شهید شد و دیگر برنگشت که بخواهد برای ما خاطراتی از آنجا تعریف کند، اما یکی از دوستانش میگوید که شب قبل از شهادتش تا صبح با همدیگر نگهبانی میدادند، صبح که قصد استراحت داشتند به آنها خبر میرسد که عدهای از رزمندگان در محاصره داعش قرار دارند و آنها باید برای کمک به این افراد اعزام شوند. در مسیر به باغ زیتونی رسیدند و برای استراحت کمی توقف کردند تا تعدادی از رزمندگان نیز برای شناسایی دشمن، مأموریت خود را انجام دهند. حجت به یک درخت تکیه داده بود و با یک حسرت خاصی میگفت «ای کاش یک دوربینی بود و از من یک عکس میگرفت و زیرش مینوشتند «سرباز خسته حضرت زینب (س)»». دفاع پرس: چگونه به شهادت رسید؟ برادرم وقتی به سوریه رفت، تقریباً سه هفته بعد مصادف با روز «تاسوعا» بعد از نجات عدهای از رزمندگان که در عملیات «محرم» در محاصره داعش قرار گرفته بودند، در منطقه «حلب» بر اثر اصابت موشک «تاو» به خودروشان همراه با همرزمانش به شهادت رسید. دفاع پرس: چگونه خبر شهادتش را به شما دادند؟ پیکرشان چند روز بعد برگشت؟ از طرف سپاه به یکی از بستگانمان که پاسدار است خبر داده بودند و ایشان هم دو روز بعد به ما خبر داد. بعد از یک هفته هم پیکرش را برگرداندند. دفاع پرس: خاطرهای از برادرتان برای ما بگویید. تقریباً یک هفته قبل از رفتن برادرم به سوریه، به همراه او به نمایشگاه هفته دفاع مقدس که در محلهمان برپا شده بود رفتیم. در نمایشگاه غرفهای بود که در آن یک سنگر ساخته بودند و یک شهید هم با صورت روی زمین افتاده بود. من به شوخی گفتم «حجت! برو دراز بکش کنار این شهید و من از تو عکس بگیرم که مثلا شهید شدی» خیلی خندید و رفتیم، وقتی شهید شد دقیقا شبیه آن ماکت شهید بود. فرازهایی از وصیتنامه شهید مدافع حرم «حجت اصغری شربیانی»: «چه مرگی بهتر و بالاتر از شهادت که نزدیکترین لحظه وصل به وصال و سریعترین راه به لقاءالله است. «اللهم ارزقنا توفیق شهادت فی سبیلک» شاید ما در راهی قدم میگذاریم که شاید بگویند خارج از وطن است یا دور از وطن است ولی عقیده بنده این است که دین اسلام محدودیت ندارد و دین فراتر از کشورها و وطنهاست و اگر هرکسی به خداوند عزوجل اعتقاد دارد باید در راه احیای دینش جهاد کند و به امر به معروف و نهی از منکر بپردازد. پیامبر اکرم (ص) فرمودند: هرکس صدای ندای مسلمانی را بشنود و به او یاری نرساند مسلمان نیست و ما چگونه ادعای مسلمانی داریم که جای جای دنیا مسلمانان را قربانی اهداف و افکار شوم خود میکنند و ما در آرامش به راحتی سر به بالین بگذاریم در صورتی که یک کودک و یا زن سوری و عراقی و یمنی و فلسطینی شب خواب در چشمانشان ندارند و چگونه ادعای شیعه بودن و محب بودن اهل بیت (ع) را داریم که در ماجرای در آوردن خلخال از پای زن یهودی که امام علی (ع) در این موضوع فرمود: اگر مسلمانی از این غم بمیرد برای او عیبی نیست! چگونه میتوان در مورد این مسئله بیتفاوت بود در صورتی که در ممالک اسلامی زنان ایزدی و مسلمانان و مسیحی را در عراق درون قفس در بازارهای موصل مانند برده بفروش میرسانند! و ما ازاین وقایع تلخ غم نمیخوریم که هیچ، تب هم نمیکنیم، چه برسد که بخواهیم بمیریم! ای کاش ذرهای همزادپنداری میکردیم و لحظهای خود را جای برادران و پدران آنها قرار میدادیم. آیا واقعاً میتوانستیم چنین چیزی را تحمل کنیم؟! شمایی که میگویید جنگیدن در کشوری دیگر کار اشتباهی است بدانید امام حسین (ع) در مدینه زندگی میکرد ولی در عراق و کربلا به شهادت رسید. امام حسین (ع) برای احیای دین جدش و امر به معروف و نهی ازمنکر قیام کردند و این نیز خود گواهی برای ماست که ببینیم چگونه تاریخ در حال تکرار شدن است و چگونه یزیدیان زمان زمام امور را در دست گرفتهاند و چگونه چهره اسلام را با تفکری صهونیستی و تکفیری که آمیزهای از تفکرات یهود است مخدوش میکنند و با معرفی اسلامی پر از توحش در صدد معرفی آن به جهانیان هستند، هرکس به نوبه خود باید تکلیف خود را ادا کند و قدم در راه مقتدای خود حسین بن علی (ع) بگذارند. همه آزادگان و محبین به اباعبدالله (ع) وظیفه داریم در این راه قدم بگذاریم و برای ظهور منتقم زمینه سازی کنیم. چه زیبا فرمود خمینی کبیر که راه قدس از کربلا می گذرد و این جمله هر زمانی بیشتر نمود پیدا می کند که هرسال اربعین پرچمهای سپاه خراسانی این نکته نورانی امام (ره) را یادآوری میکند. از برادران و خواهران دینیم میخواهم که مطیع امر رهبری باشند و بدانند که تا زمانی که منتقم حسین (ع) نیامده ولی امر مسلمین است. برادران و خواهران گوش به فرمان رهبر باشید که حرف رهبر حرف امام زمان (عج) است و نگذارید حرف ولی امر زمین بماند. در زمان فتنهها گوش به فرمان رهبر باشید و مطیع امر ولی خود باشید نگذارید دشمنان بین قومیتها اعم از ترک، لر، عرب، بلوچ، کرد و... و مذاهب و ادیان اختلاف بیافکنند. مراقب توطئه دشمن باشید و از دعواهای شیعه و سنی پرهیز کنید و همدیگر را با چشم هم وطن ببینید. شهدا زنده هستند و شما را میبینند و گمان مبرید آنان که در راه خدا کشته شدهاند مردگانی هستند، بلکه آنان زنده و در بارگاه پروردگارشان بهرهمندند. اللهم انی اعوذبک ... من أن نعضد ظالما او نخذل ملهوفا اؤنروم ما لیس لنا بحق... خدایا به تو پناه میبرم ... ازاینکه ظالمی را یاری کنم و یا مظلوم یا دلسوختهای را بییاور گذارم و یا آنچه حق ما نیست بخواهم (صحیفه سجادیه، صفحه۵۶، دعای٨) خواهرم عفت خود را زهرایی کن، برادرم غیرتت را علوی کن. والسلام عبد حقیر سراپا تقصیر؛ حجت اصغری شربیانی» انتهای پیام/ 113
[ چهارشنبه 17 آبان 1396 ] [ 2:51 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
سردار رشید اسلام شهید مهدی زینالدین اولین فرمانده لشکر خطشکن 17 علی ابن ابیطالب (ع) بود. کد خبر: ۲۶۵۵۳۱ تاریخ انتشار: ۱۷ آبان ۱۳۹۶ - ۱۱:۱۲ - 08November 2017 به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاع پرس، مهدی زین الدین در هجدهمین روز دی ماه سال 1338 در خرم آباد لرستان و در یک خانواده مذهبی به دنیا آمد. وی دوران تحصیلات متوسطه را که مصادف با تبعید شهید آیت الله سید اسدالله مدنی به خرم آباد بود، در جوار پر فیض ایشان پشت سر گذاشت. علاقه متقابل آیت الله مدنی به مهدی زین الدین موجب شد که او بیشتر اوقات را در کنار آن عالم فرزانه سپری کند. مهدی در سال 1356 رتبه چهارم کنکور سراسری از دانشگاه شیراز را اخذ کرد. خانواده شهید زین الدین در اوایل انقلاب اسلامی به شهرستان قم مهاجرت کردند. شهید زین الدین پس از انقلاب اسلامی فعالیت های خود را از جهاد سازندگی شروع کرد و سپس به عضویت رسمی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمد. وی در آزادسازی کردستان از سیطره ضد انقلاب فعالیت های فراوانی به عمل آورد و پس از شروع جنگ تحمیلی مسئولیت های مختلفی به عهده گرفته و تا زمان شهادتش در عملیاتهای متعددی شرکت کرد. تیپ 17 قم، پس از عملیات طریقالقدس، در منطقهی عمومی شوش با بهره گیری از نیروهای قم، مشهد، بهبهان و شوش به فرماندهی مرتضی صفاری راه اندازی شد و شهید رینالدین پس از صفاری و حسن درویش، فرماندهی این تیپ را به عهده گرفت که پس از لشکر شدن آن، به عنوان اولین فرمانده لشکر 17 قم شناخته شد. سرانجام سردار مهدی زینالدین به همراه برادرش مجید در یکی از مناطق کردستان از سوی ضد انقلاب به کمین خوردند و در 27 آبان ماه 1363 شربت شهادت نوشیدند و پس از تشییعی باشکوه، در گلزار شهدای علی ابن جعفر (ع) قم در کنار هم به خاک سپرده شدند. انتهای پیام/ 112
[ چهارشنبه 17 آبان 1396 ] [ 2:50 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
12 آبان 1396 هجری شمسی برابر با 14 صفر 1439 هجری قمری و 3 نوامبر 2017 میلادی کد خبر: ۲۶۴۲۰۹ تاریخ انتشار: ۱۲ آبان ۱۳۹۶ - ۰۰:۰۱ - 03November 2017 رویدادهای مهم این روز در تقویم خورشیدی (12 آبان) • شهادت شهید مدافع حرم اسدالله سجادی (1392 ه.ش) • شهادت شهید مدافع حرم محمد جمالی (1392 ه.ش)
روزشمار دفاع مقدس (19 آبان)
ادامه مطلب
نامه شهید علی باقر/ حلالیت طلبی شهید از خانواده خود
ادامه مطلب
برای خرج زندگی بافتنی میبافتم/ وقتی به راحتی رسیدیم حسین رفت
ابوذر داوودی اهل شهرستان رستم در استان فارس، ستار اورنگ اهل شهرستان بویراحمد در استان کهگیلویه و بویر احمد و حسین رضایی اهل شهر اصفهان در نبرد با تروریست های تکفیری در استان حلب به فیض شهادت نائل آمده بودند.
این پاسداران دلاور طی عملیات شکست محاصره شهرهای نبل و الزهرا به شهادت رسیدند. شهرهای نبل والزهرا که در حومه شمالی استان حلب واقع است، محل زندگی 60 هزار تن از شیعیان اثنی عشری سوریه می باشد.
2 سال پیش بود که سردار حسین رضایی به کاروان شهدای مدافع حرم پیوست. وی که از لشکر 14 امام حسین(ع) به صورت داوطلبانه برای دفاع از حریم اهل بیت(ع) به سوریه رهسپار شده بود، طی عملیات مستشاری توسط تروریستهای تکفیری به شهادت رسید. مراسم وداع با پیکر مطهر این شهید در مسجد امام حسین(ع) واقع در خیابان رودکی با حضور عموم مردم استان برگزار شد.
همچنین مراسم تشییع این شهید مدافع حرم نیز دوشنبه 19 بهمن ماه 94 از میدان فیض اصفهان به سمت گلستان شهدا اصفهان با حضور مسئولین، خانواده شهدا و ایثارگران و عموم مردم استان اصفهان برگزار شد.
به روایت همسر
زهرا حاجی کریمی می گوید: وقتی به اصفهان برگشتیم، یک زمین 60 متری خارج از شهر خریدیم! با سختی فراوان یک خانه ساختیم. پدرم به عنوان کادو، برامون سفیدش کردن و رفتیم و ساکن شدیم. مسیر شوهرم تا خیابون برای اینکه سرویس سپاه بیاد سوارش کنه خیلی زیاد بود. صبح زود میزد بیرون، ظهر هم تا برسه خونه دیگه از خستگی کلافه می شد.
تو زندگی مشکلات مالی زیاد بود. شاید حتی گاهی پول نون مون را هم با سختی به دست می آوردیم. من بافتنی می بافتم. ایشون در ساعت های بیکاری خاتم کاری می کردن تا ما بتونیم زندگیمون رو بگردونیم. بچه داری هم بالاخره مشکلات خودش رو داشت. اون موقع گاز نبود، کپسول استفاده می کردیم. واقعا سخت بود، ولی زمان های نبودن ایشون خیلی سخت تر می گذشت. آخه من تازه ازدواج کرده بودم، زود بچه دار شده بودم، سنی نداشتم. یه وقتایی پشت گوشی که تلفن میزدن و حال من رو می پرسیدن، گریه می کردم و احساس دلتنگی می کردم.
ایشون همیشه صبوری می کردن و منو دلداری می دادن. می گم با این که ایشون خودشون هم سنی نداشتن ولی باورتون نمیشه هرچی زمان پیش می رفت من بزرگ می شدم. اون کودکی من در واقع با ایشون بزرگ شد و الگو گرفت، یه بچه دبیرستانی بودم. از پدر و مادرم دور شده بودم.
ایشون جای همه رو برای من پر کرده بود. طوری محبت می کرد که من احساس کمبود نداشته باشم. تو خونه هم تا اونجایی که می تونست و تا جایی که می شد کمکم می کرد. مثلا من بافتنی می کردم، اگه نمی تونست ببافه، تشویقم می کرد یا مثلا خاتم که ایشون می زدن، به من یاد می دادن، با همدیگه خاتم رو می زدیم. حتی من تزریقات و پانسمان رو انجام می دادم که هزینه زندگیمون بچرخه!
سختی زیاد کشیدیم، هرچند حضور پر محبت حسین آقا خیلی جبران می کرد ولی الان که می شنوم یه عده میگن اینا بخاطر پول میرن سوریه، خیلی داغ به دلمون میشه. ما اون دوران سخت رو گذروندیم، الان که دیگه زندگیمون به اوج راحتی و رضایت رسیده بود، حسین از همه چی دل کند و رفت.
ادامه مطلب
روزشمار دفاع مقدس (17 آبان)
ادامه مطلب
روایت رزمنده یک دستی که با شمشیر میجنگید
ادامه مطلب
بابا عاشق بود و در آرزوی شهادت
ادامه مطلب
شهیدی که معتقد بود دفاع از اسلام محدودیت مرزی ندارد
ادامه مطلب
اولین فرمانده لشکر 17 علی بن ابیطالب (ع)
ادامه مطلب
روزشمار دفاع مقدس (12 آبان)
ادامه مطلب