سرزميني چو باغ رويا بود
نخلهايش چقدر زيبا بود
در کنار خليج چون سروي
ديدهبان تمام دريا بود
سبز و خرم شبيه باغ بهشت
با سپيدارهاي فردا بود
ناگهان داستان دگرگون گشت
گوييا اين همه به رؤيا بود
آتش خصم از در و ديوار
مثل باران رعدآسا بود
ناله و دود و خون و آتش و غم
جنگ جنگي که عشق تنها بود
يک طرف مادران و دخترها
آنطرفتر ز مرگ غوغا بود
داستانش به وسعت تاريخ
حق و باطل تمام اينجا بود
سينههاي ستبر مردم شهر
خود گواه رشادت ما بود
عاشقان از حديث خونين شهر
نزد کروبّيان سخنها بود
ياد ياران و پير جاويدان
گوييا طور يا که سينا بود
ادامه مطلب
[ یک شنبه 9 خرداد 1395 ] [ 10:57 AM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
تقدیم به معلم شهید «مهدی فرید طالب نیا»
[ یک شنبه 9 خرداد 1395 ] [ 10:57 AM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
با توام اي آشناي صفشکن
[ یک شنبه 9 خرداد 1395 ] [ 10:57 AM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
تا خون شهيد راه حق ريخت به خاک
[ یک شنبه 9 خرداد 1395 ] [ 10:57 AM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
شده خونین هوای خونین شهر
[ یک شنبه 9 خرداد 1395 ] [ 10:56 AM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
باید از فیض شهادت دین خود احیا کنم
[ یک شنبه 9 خرداد 1395 ] [ 10:56 AM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
تا تیغ تو در مصاف دشمن کاری است
[ یک شنبه 9 خرداد 1395 ] [ 10:56 AM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
رنگی به صورت ندارد، اما دلش لاله زار است
[ یک شنبه 9 خرداد 1395 ] [ 10:56 AM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
در خواب شهيدي به رهي هم سفرم کرد
[ یک شنبه 9 خرداد 1395 ] [ 10:55 AM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
تقدیم به کتیبه زخم
یادگار از تو همین سوخته جانی ست مرا
شعله از توست، اگر گرم زبانی ست مرا
به تماشای تن سوخته ات آمده ام
مرگ من باد که این گونه توانی ست مرا
نه ز خونگریه ی آن زخم، گریزی ست تو را
نه از این گریه ی یکریز، امانی ست مرا
باورم نیست، نگاه تو و این خاموشی؟
باز بر گردش چشم تو گمانی ست مرا
چه زنم لاف رفاقت؟ نه غمم چون غم توست
نه از آن گرمدلی، هیچ نشانی ست مرا
گو بسوزد تنه ی خشک مرا غم، که به کف
برگ و باری نبود، دیر زمانی ست مرا
عرق شرم دلم بود که از چشمم ریخت!
ورنه بر کشته ی تو گریه روا نیست مرا
ادامه مطلب
قاصد گلواژهي حبالوطن
موج دريا وامدار خشم تو
خواب دور است از حريم چشم تو
چشم تو شب را سترون کرده است
کربلا را قبلهي من کرده است
گام تو بر هر مسيري مينشست
سردي نبض زمين را ميشکست
پنجهات بر اهرمن تا ميرسيد
سينهاش را تندرآسا ميدريد
دجله و کرخه گواهت بودهاند
شاهد برق نگاهت بودهاند
امر حق در گوش تو آويزه بود
جُز شهادت کي تو را انگيزه بود
داغ ترکش کي تو را آزار داد
مرديت را گرمي بازار داد
از قلم کي آيد اين خيرهسري
شعر من مانده است در اين داوري
دفترم را نام تو شيرازه کرد
لاله را خون تو پُرآوازه کرد
شرح تو کي درخور اين مثنوي است
مثنوي کوتاست شرحت معنوي است
ادامه مطلب
برخاست خروش عرشيان بر افلاک
شد بدر هلال از غم و ديدهي شب
خون ريخت به خاک و صبح دامن زد چاک
ادامه مطلب
جان ما شد فدای خونین شهر
آتش تیر و توپ و خمپاره
کرده ویران بنای خونین شهر
سینه ها در برابر دشمن
شد سپر از برای خونین شهر
بانگ الله اکبر از هر سو
پر طنین در فضای خونین شهر
دین حق جاودانه خواهد کرد
تا همیشه بقای خونین شهر
استقامت کنید ای یاران
باز در کربلای خونین شهر
ادامه مطلب
جان خود تقدیم آن خورشید بی همتا کنم
باید از جان بگذرم در راه استقلال دین
تا ز خود خوشنود و راضی خالق یکتا کنم
گر شهادت آرمان ماست از مردن چه باک
می روم تا در بهشت قدسیان مأوا کنم
می ستیزم با هر آن کس دشمنی با حق کند
گر کشم یا کشته گردم با خدا سودا کنم
می روم تا جان خود سازم فدای رهبرم
عاقبت من این سخن با خون خود امضا کنم
مهر مهدی گر بتابد بر دل و جانم شبی
می توانم قطره ای از اشک خود دریا کنم
ادامه مطلب
در پهنه ی رزم، اهرمن در خواری است
از چشمه ی جان روشنت در شب و روز
با لطف خدا خون شهادت جاری است
ادامه مطلب
شب تیره و بی ستاره، دل در غمش سر به دار است
آیینه ها سرد و خاموش، مهتاب نوری ندارد
امشب نگاه ستاره در چشم من بی قرار است
در خاکریز دعایش، خورشید سنگر گرفته است
طوفان از او در امان نیست، در دست او ذوالفقار است
جام شرابش مریزید، او مست «امن یجیب» است
سجاده اش پر گرفته است، تسبیح او بی شمار است
یک جفت پوتین ندیدید، با یک پلاک شکسته
این چفیه، این راز عزت، از جان او یادگار است
ادامه مطلب
از راه رسيدن به خدا با خبرم کرد
تا حجت حق را به سحر ديدم و گفتم
در عشق و رشادت همه صاحب نظرم کرد
ادامه مطلب
ماه
رو به روي من نشسته است
ميرسي و مينشانيم
به روي بالهاي خويش
ميروي
به سمت باغ ارغوان
تو
_ همان کبوتر سپيد زخم خوردهاي
از صداي بالهاي تو
_ ستاره ميچکد
استعاره ميچکد
صبح
برگهاي دفترم
_ دوباره سبز ميشوند
ادامه مطلب