ميان آبها چون ماه ميتابند ماهيها
مگر در بستر مهتاب ميخوابند ماهيها
شبي قوهاي وحشي لحظهي پرواز ميگفتند
که در شط ابد، چون بيد، ميتابند ماهيها
جهان، سر فصل چنگال است و دندان، صيد و قيد و بند
نياز مرغ وحشي را چه دريابند ماهيها
دل طوفاني دريا و رستاخيز آئينه است
در آئين قيامت نيز در آبند ماهيها
کفنپوشان دريا بر کران آبها ديدند
که در پرواز موج جلوه سيما بند ماهيها
شب آرام، را اي ناخدا بشکاف با کشتي
که شب تا صبحدم با ماه همخوابند ماهيها
2/9/1375 پادگان حسن رودانزلي
ادامه مطلب
[ یک شنبه 9 خرداد 1395 ] [ 10:55 AM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
مادر خوبم مکن شیون برایـــم من شهیــــــدم
[ یک شنبه 9 خرداد 1395 ] [ 10:55 AM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
گفته بودند آن روز یاران، از تو تنها نشانی به جا ماند
[ یک شنبه 9 خرداد 1395 ] [ 10:55 AM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
دلا مستانه روی نو هستم
[ یک شنبه 9 خرداد 1395 ] [ 10:54 AM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
آن روزها تلاطم «اروند» زنده بود
[ یک شنبه 9 خرداد 1395 ] [ 10:54 AM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
نام حماسي تو را
[ یک شنبه 9 خرداد 1395 ] [ 10:54 AM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
شب های دراز، گریه کردیم تو را
[ یک شنبه 9 خرداد 1395 ] [ 10:53 AM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
سفر در پيش داري خير بادا
[ یک شنبه 9 خرداد 1395 ] [ 10:53 AM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
ای آنکه داغ دیدنت بر سینه ها مانده است
[ یک شنبه 9 خرداد 1395 ] [ 10:53 AM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
تنت ای خاک
بلبلی بودم که از بــستان ایـتن دنیــــا پریـــــدم
ســـال هــا مشــتــاق دیــدار و وصــال یار بودم
گرچه شد پـرپـر تنــتم اما به محبــتوبم رسیـدم
جسم من در خاک و روحم در میان آســمان هــا
شاهـــدم من گرچه از چشــمان مردم ناپــدیدم
نقشه هایی را که دشمن داشت در سر بهر ایران
من به خون خود بر آنها خطی از بطلان کشیدم
پشت جبهه، ای منـــافق تو خیـــالی خام داری
چون که من در جبهـــــه ها نور امام عصــر دیدم
رهبرم می گفت من خاک وطن را دوست دارم
من چه خوشبختم که پیش رهبر خود روسفیدم
افتخار من همین بس چون که در میدان آتــش
خرم و خندان چو مــتردان خدا در خون تپــیدم
ادامه مطلب
روی خط عبور عاشقانه، خنده ی ناگهانی به جا ماند
ای پرستو، پرستوی پرپر، ای بلند به خونت شناور
از تو یک دفتر جاودانه، رازهای نهانی به جا ماند
من که در خط باور نبودم، لحظه ای هم کبوتر نبودم
پیش پای تو پرپر نبودم، در من آتشفشانی به جا ماند
شرحه شرحه دل از من فرو ریخت، بغض وامانده ام از گلو ریخت
یک جهان عشق در پیش رو ریخت، از جهان نیمه جانی به جا ماند
منتظر تا که ساکت رسیده، قطعه عکس و پلاکت رسیده
یک دو مشتی زخاکت رسیده، پاره ی استخوانی به جا ماند
ادامه مطلب
حبیبا عاشق کوی تو هستم
سحرگان به خلوت در شب تار
به هق هق در تکاپوی تو هستم
دو دستم طالب جام می از توست
سبو بشکسته از روی تو هستم
شبم یکباره شد تا صبح بر باد
چرا رفت از برم ساقی که هستم
که هستم از ملائک برتر هستم
گرم باد هوا را سر شکستم
پذیرا باش جانم را خدایا
که من رختم به دیدار تو بستم
ادامه مطلب
بر چهرههاي سوخته لبخند زنده بود
آن روزها ولوله آن روزهاي سرخ
آن روزها که «روح خداوند» زنده بود
در رود رود بدرقهي سرخ جامگان
دامي غريب بر تن اسپند زنده بود
شيرينترين حماسهي فرهاديان جنگ
در لحظههاي آتش و پيوند زنده بود
مردي که ذره ذره فراموش ميشود
روزي کنار خط پدافند زنده بود
واحسرتا که از اثر سرخ سوختن
باز آمدم که باز بگويند زنده بود
ادامه مطلب
بر ياقوت حک بايد کرد
که مردان هر ايل و تبارت
تفنگ از طاقچه بر گرفتند
و خشابش را
از تير تقاص بر ساختند
پيشاني خصم زخمي عميق ديد
خرمشهر
هرگز از خاطر نخواهيم برد
صميميت سيّال تو را
بوي نخلي کتفهايت را
و شرجيات را...
اگر رودخانه ماهيان خويش را
و اگر ماه
دشت ستارگانش را
انکار کند
در توان جهان نخواهد بود
که تو را
اي ماه ميهن
فراموش کند
خرمشهر!
هم از خاک پاک تو بود
که جنگاوران خورشيدي ميهنم
از شانههاي استوار نخلهايت
تا شانههاي اروند
خدنگ نور
به سينهي توفان کاشتند
ادامه مطلب
صد قبله نماز، گریه کردیم تو را
هربار، که نخل بی سری را دیدیم
با یاد تو، باز گریه کردیم تو را
ادامه مطلب
کجا بابا، کجا، زودست حالا
به دستم آب و برگ سبز و قرآن
به اميدي که باز آيي خدايا...
ادامه مطلب
خاکستر سبزت بگو اما کجا مانده است
رفتی و گفتی بازمی گردم ... و تاکنون
چشمان خیسم در مسیر جاده ها مانده است
در کوچه های خاکی این شهر بی باران
در جستجویم از تو آیا رد پا مانده است؟
در خون و آتش، عشق بازی رسم نویی بود
در کارت ای عاشق ترین حتی خدا مانده است
درد دلم را بعد از این فریاد خواهم زد
دردی که تا امروز در من بیصدا مانده است.
ادامه مطلب
مطهّر ! به کجا آغشته ست؟
که منور شده با شمس و ضحی آغشته ست
مست از رایحه ی خوب شهیدانی تو
که چنین بوی خوشت در همه جا آغشته ست
شرح مظلومیت، ترجمه عاشوراست
بوی خون نیز به این آب و هوا آغشته ست
تو مقدّس شدی از خون که وجب بر وجبت
همه با عطر خوش کرب و بلا آغشته ست
میهمانان تو لب تشنه به ساحل خفتند
مثل عباس که با عشق و وفا آغشته ست
و زبان تو را سرسبزی جاویدان است
از سرت گفت که با خون به حنا آغشته ست
عاشقان، گرد تو مشغول طوافند، مگر
پرده ی کعبه به این صحن و سرا آغشته ست
با وضو، پای به این تربت اطهر بگذار
خاک این شهر، به خون شهداء آغشته ست
ادامه مطلب