دفاع مقدس

دفاع همچنان باقی است

و ناگهان خبری دردناک آوردند 
ز ردّ پای تو یک مشت خاک آوردند 
هنوز باورم این بود: بازمیگردی 
برای باورم اما پلاک آوردند! 
به اشک و آه قسم، میهمان خورشیدی 
که از تو خاطرهای تابناک آوردند 
برای کوچه بیاسم و بی نشانی ما 
به احترام تو، یک اسم پاک آوردند 
صدای زنگ در آمد و باز میدانم 
ز ردّ پای تو یک مشت خاک آوردند
( ابراهیم ابوالحسنی)

ادامه مطلب

[ چهارشنبه 22 اردیبهشت 1395  ] [ 5:47 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

 
زمن که بر جگرم مانده داغ ای باران! 
چقدر رفته نداری سراغ، ای باران! 
چقدر لاله به تشییع تیغ روئیده است
بخوان به نام شهیدان باغ، ای باران! 
مسافران مسیر بلوغ آینه ها
نیامدند به فصل فراغ ای باران
به ذهن پنجره سوسو نمی زند حتی
خیال مزرعه ای بی کلاغ، ای باران! 
به داد من برس امشب که سخت محتاجم
به یک دریچه، به یک چلچراغ ای باران! 
زمن که پر نکشیدم تو هیچ می دانی
چقدر رفته نداری سراغ ای باران؟
 
 

 


ادامه مطلب

[ چهارشنبه 22 اردیبهشت 1395  ] [ 5:47 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

خوش باد که از بهار بهتر باشيم
سر سبزتر از سرو و صنوبر باشيم
آن روز مباد تا در اين باغ وجود
شرمنده‌ي لاله‌هاي پرپر باشيم
 
 

ادامه مطلب

[ چهارشنبه 22 اردیبهشت 1395  ] [ 5:47 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

باغ عموطاهر
نام شاعر: هادی پارت       

من از گریه های شبانه 
از این بی قراری برگ و باد
و از دلتنگی خزر می آیم
مرا به ضیافت خورشید
مهمان کن
که من
تمام جنوب را بوسیده ام
و دست و پایم را
را در سایه نخل های سر بریده ی عمو طاهر
به یادگار گذارده ام
اکنون
دوره گردی تنهایم
که بر سر برزن ها به رایگان
ایثار می فروشم
حالا هر گاه به آسمان می نگرم
به جستجوی آن ستاره ام
که شبی به زمین آید
و به سلام گرم من پاسخ نگفت
حالا پس از سال ها هر گاه
نام هر شهیدی به گوش می رسد
از حسادتم بغضم می گیرد
نمی دانم در کجای راه اشتباه دیده ام

ادامه مطلب

[ چهارشنبه 22 اردیبهشت 1395  ] [ 5:46 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

زمن مپرس که ای از کدام آیینی ؟ 
رکاب خونی اسب مرا نمی بینی ؟
علم به دوش گروهان سوگوارانم
من از قبیله ی خونین سربدارانم
از آن قبیله که کس بی قمه نمی خوابد
به نفع گرگ، شبان رمه نمی خوابد
از آن قبیله که طفلان خطر لقب دارند
قبیله ای که عموما پدر لقب دارند
 

ادامه مطلب

[ چهارشنبه 22 اردیبهشت 1395  ] [ 5:46 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

 
تو را عشق تنها پسنديده بود
همان شب که آيينه باريده بود
کبوتر ز خواب قفس مي‌گريخت
که پرواز را خواب فهميده بود
تو از شهر خورشيد مي‌آمدي
در اين سايه‌ها تيغ روييده بود
زمينگير خون شهيدان شديم
خداي تو ما را نبخشيده بود
شهادت چرا قسمت ما نشد
مگرسفره‌ي عشق برچيده بود؟
در اين کوچه ماييم و صد شرحه درد
و رد پرستو که کوچيده بود

 

 

 


ادامه مطلب

[ چهارشنبه 22 اردیبهشت 1395  ] [ 5:46 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

 
اي برتر از نهايت انديشه گامتـــــــــــان
خورشيد عقل، سايه‌نشين زير بامتــان
ما لايق سلام شما عاشــــــقان نه‌ايـم
باد از سوي عرش ملايک سلامــــــتـان
اي پيروان مکتب جانبازي و شــــــــرف
پاييز باد تا به صـــف حشر نامــتــــــــان
در مکتب ارادت و درس وفا و عشــــــق
تجديد کربلاي حسيـــــــني قـــــيامـتان
اي عارفان که مرگ بـــه بازي گرفته‌ايـد
داديد با عمل به جــــهاني پيامــــــــتـان
اي ساجدان درگه عجز خدا به شـــــب
مات است چشم روز به خشم مدامتان
شد مشتري دکه‌ي کالايتـــــــــــان خدا
شايان اين مقام تـــــــن لاله فامتـــــــان
هر قطره خونتان به سپاهي بدل شــود
تاريخ، شاهد است به ثبت مرامتــــــــان
دردي کشان ميـــــکده از ساقي بـــــــلا
پر شد ز باده ي شرف عشـــق، جامتان
در قاف قرب و حيرت لاهـــــوت ذوالجلال
شيرين بود به وصلت سيمــــــرغ کامتان
شد مطلع عروج شما نام قدس دوســت
جان‌ها فداي جلوه‌ي حســــــن ختامتان
دارد غــــــــــــزل اميد ز درگاه کبـــــــــريا
افکند زير گام شمــــــــــا خــصم خامتان
تا در کنار مهدي (عج) و بنياد عــــدل کل
سرسبز باد شاخـــــــه‌ي نام امامتــــــان 

ادامه مطلب

[ چهارشنبه 22 اردیبهشت 1395  ] [ 5:46 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

 
اي ابرهاي معجزه توفان بياوريد
يک مشت خاطرات پريشان بياوريد
يک کاسه از طراوت آن دست‌هاي سبز
يا از گلوي تشنه‌ي باران بياوريد
اي بادهاي غمزده ديگر دلم گرفت
بويي ز خاک پاي شهيدان بياوريد
گفتيد با تمام وقاحت به آسمان
بر سفره‌هاي خالي ما نان بياوريد
با آن همه ستاره‌ي روشن کسي نگفت
من سيب سرخ دارم و ايمان بياوريد
اي کوچه‌هاي سنگي بن‌بست حاليا
چرخي زنيد و رو به سمت خيابان بياوريد
من مي‌روم به سمت صميمانه حيات
آيينه شمعداني و قرآن بياوريد
پس با تمام حنجره‌ام جار مي‌زنم
ايمان به انتهاي زمستان بياوريد
 

 


ادامه مطلب

[ چهارشنبه 22 اردیبهشت 1395  ] [ 5:46 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

 
وقتي که سينه اين‌قدر، داد و هوار دارد
کفر است اگر بگويم، اين دل قرار دارد
وقتي که قلب بابا، گلدانه‌هاي خون شد
حق داشتم بگويم، بابا انار دارد
بابا انار را چيد، بابا انار دارد
بابا ميان چشمش، صد آبشار دارد
بابا به شهر مي‌گفت: خوشبخت يعني عاشق
هر عاشقي که چنگي، در زلف يار دارد
مردم به خنده گفتند،‌ ما عاشقان نانيم
ناني که هفت دنيا، ايل و تبار دارد
بابا که اشک مي‌ريخت، مي‌گفت، آه، گندم
گندم گناه اول، با ما چه کار دارد

ادامه مطلب

[ چهارشنبه 22 اردیبهشت 1395  ] [ 5:45 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

 
حالا که باز گشته‌اي از آن سفر دگر
ديگر اثر ز عشق شماها نمانده است
اندازه‌ي دو بيت ز جسم تو باز گشت
در قطعه‌ها براي شما جا نمانده است
يادت مي‌آيد اول پرواز آخرت
چرخي بزرگ دور سر آسمان زدي
آن گه کشيد بال تو تا غايت افق
با بال‌هاي خسته در آسمان زدي
از ترکش دعاي سحر بي‌نصيب ماند
قلبي که زخم خوردن تو باورش نشد
سر داد قصه‌هاي مجازي و هيچ وقت
ديگر حقيقتي که تو بودي سرش نشد
سنگر به سنگر از قدم رفته بازگشت
آن چفيه‌اي که عشق به اهواز برده بود
همراه استخوان گلوي تو بازگشت
تيري که عرش به بدن تو سپرده بود
 
 

 


ادامه مطلب

[ چهارشنبه 22 اردیبهشت 1395  ] [ 5:44 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

.: تعداد کل صفحات :. [ <> [ 20 ] [ 21 ] [ 22 ] [ 23 ] [ 24 ] [ 25 ] [ 26 ] [ 27 ] [ 28 ] [ 29 ] [ > ]