هنگام که صبح جلوه آغاز کند
با دست صبا پرده ی گل باز کند
از دامن گلگون فلق روح شهید
برخیزد و سوی عرش پرواز کند
ادامه مطلب
[ یک شنبه 9 خرداد 1395 ] [ 1:16 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
کاش یک شب غزل خوانم کنی
[ یک شنبه 9 خرداد 1395 ] [ 1:16 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
گرچه می بافند بهرِ شیرها زنجیرها
[ یک شنبه 9 خرداد 1395 ] [ 1:15 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
کاش از جنس جنون، بال و پری بود مرا
[ یک شنبه 9 خرداد 1395 ] [ 1:15 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
می روی تنها نشانت ردپایی سوخته
[ یک شنبه 9 خرداد 1395 ] [ 1:10 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
ز کوی درد می آیم شبیه بغض آوازم
[ یک شنبه 9 خرداد 1395 ] [ 1:10 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
ای کشته عاشقی که یادت سرخ است
[ یک شنبه 9 خرداد 1395 ] [ 1:10 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
آیینه و آب، حاصل یاد شماست
[ یک شنبه 9 خرداد 1395 ] [ 1:10 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
شـهـيــدان بــا زبــان بـي زبـــاني
[ یک شنبه 9 خرداد 1395 ] [ 1:10 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
نور سبز حجله است و عکس سرخ قاب ها
همنشین ماه تابانم کنی
سر نهم بر آستان کوی تو
زیر پای خویش قربانم کنی
خسته ام از خویش، زین رنج سترگ
با نگاه خویش درمانم کنی
این ضریحت، آستان آرزو
می شود یک روز، مهمانم کنی ؟!
بر سر سرو خرامان روی تو
حاضرم یک قطره بارانم کنی
می شوم قربانیت جانان من !
آه اگر یک شب، غزل خوانم کنی
ادامه مطلب
بگسلند آخر همه زنجیرها را شیرها
این دلیرانِ نکو با بد چه جنگی می کنند
همچو جنگِ شیرها با تیر و با شمشیرها
تیرهاشان باد یارب، کاری و دشمن فکن
سینه هاشان ایمن از آسیبِ تیغ و تیرها
چهره هاشان پیش از شهادت دیده ام، هم بعد از آن
بود خشم آلود و آنگه راحت آن تصویرها
دیگر اکنون از جوانیمان خجالت می کشیم
گرچه چندان بد نبود دستیم ماهم، پیرها
این شهیدان نامشان تا جاودان پاینده است
زیرها بس گر زِبَر گردد، زِبَرها زیرها
نامشان چون تاجِ فخری بر سرِ این کشور است
خامه ی زرّین نویسد این به خطّ میرها
خیره سازد چشم گردون را فروغ فخرشان
می گذارد بر زمینِ زنده هم تاثیرها
ای دلیرانِ وطن، با « زنده باد ایران » به پیش !
شورِ ایمانْتان فزونتر باد و زور از شیرها
گرچه من مَزْدُشتِیمَ، امّا به زندان نیز هم
می گرفتم وجد و حال از شورِ این تکبیرها
عنترک صدّام را با دار و دسته ی بُزدلش
بر فرازِ دار رقصانیم، با زنجیرها
روستا و شهر و باغ و خانه ویران می کنند
روبهان، وانگه گریزند از نبرد شیرها
سنگدل شیرند و تضعیفِ جوانان کارشان
ریشه شان از خاک برکن، یا رب از آن زیرها
خاکِ خود را پس بگیرید، ای دلیرانِ وطن
از جهانخوارانِ غرب و شرق و این اکبیرها
این دغل دو نانِ دشمن را برانید از وطن
با قوی تر رزم ها و برترین ها تدبیرها
ملکِ خوزستان و دیگر جای ها گر شد خراب
باز آبادان شود، با بهترین تعمیرها
ای جوانان، فتحِ فرجامین بود آنِ شما
می خورم سوگند بر پیغمبران و پیرها
این شهیدان، زخمیان را بیند آیا آسمان؟
کر شود گوشِ زمین از صیحه ی آژیرها
غم مخور « امّید » بی شک بِگُسلد آخر زهم
گرچه می بافند بهرِ شیرها زنجیرها
ادامه مطلب
مثل سیمرغ از اینجا سفری بود مرا
«از همان کوچه که سر می شکند دیوارش»
باز در حالت مستی گذری بود مرا
رقص زلف سر نی دیدم و با خود گفتم:
بین هفتاد و دو سر کاش سری بود مرا
هیچ پروا دلم از دغدغه ی راه نداشت
چون تو ای عشق! اگر همسفری بود مرا
پیشتر زانکه رسد مرگ، بمیری، هنر است
کاش، ای کاش! که روزی هنری بود مرا
ادامه مطلب
مانده تنها یادگار از تو صدایی سوخته
نقش کن بر دار عشق اینک، گلوی شوق را
از تو می ماند فقط آواز نایی سوخته
از درختان، یادگار عشق می دانی چه ماند ؟
گیسوانی رو به باد و دست هایی سوخته
شهر را این سایه های مضطرب پر می کنند
مانده از آن کوچه هایم، کوچه هایی سوخته
می روی با اشتیاق اطلسی در چشم ها
می روی، تنها نشانت، ردپایی سوخته
ادامه مطلب
بیا یک دم نگاهم کن، ببین با اشک دم سازم
ببین امشب نگاهم را، چنان آویخت بر نامت
به نام پر شکوه تو و با یاد تو هم رازم
درون لحظه ای سردم به امید تو جان گیرم
و می دانم که می بخشی، به احسان تو می نازم
کنار جاده ای سبزم به پای انتظار تو
بیا راهی نشانم ده که با یاد تو دلبازم
بیا راهی نمایان کن که در اندوه شب هایت
سراغ ردپاهایت بگیرد اوج پروازم
ادامه مطلب
چون پرچم کربلا، نهادت سرخ است
هم چون چمن و لاله در آغوش همید
ای عشق! تو سبزی و شهادت سرخ است
نام تو ستاره و نشانت، ماهست
تسبیح تو از شرح دلت، آگاهست
مجموعه ی سرمایه؟ خدا می داند
یک چفیه و یک جلد کلام الله است
ای دل! که غم عشق چنین فرسودت
ای عشق! که ذره ذره دل پیمودت
ای چشم طلوع کرده، ای آبی محض
جاری تر از آنی که بخوانم، رودت
ادامه مطلب
آمیزه ی درد و داغ، همزاد شماست
این خاک که از ترنّم لاله پُر است
دفترچه ی خاطرات فریاد شُماست
****
مهمان ضیافت خطر، هیچ نداشت
هنگام که می رفت سفر، هیچ نداشت
گمنام ترین شهید را آوردند
جُز پاره ای از عشق، دگر هیچ نداشت
****
خونین پر و بالیم، خدایا بپذیر
هر چند شکسته ایم، ما را بپذیر
سر در قدم تو باختن چیزی نیست
این هدیه ی کوچکی است، از ما بپذیر
****
در خطه ی خون تان، خدا یعنی عشق
در حنجره های تان، صدا یعنی عشق
مهتاب، ستاره، آفتاب، آیینه
دریا به اضافه ی شما یعنی عشق
ادامه مطلب
بــه مــا گـفــتـنـد رازي آســمـاني
خطر در راه بي پايان عشق است
اگـر خـواهـي بـهـشــت جاودانــي
ادامه مطلب
یک نفر که مانده است پشت اضطراب ها
خیره می شوم به عکس تو، چه خیره مانده ای؟!
رقص می کنند در تو، موجی از شهاب ها
نبش کوچه ایستاده ام در انتظار تو
کاشکی بیایی از دیار سبز خواب ها
چشم وا مکن، جنازه ی دلم روانه است
بی کفن، به روی شانه ی سیاه آب ها
باورم نمی شود به خاک می سپارمت
این وداع آخرین! چه شورها!! چه خواب ها!!
ادامه مطلب