به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 بازي هاي رايانه‌اي نخستين بار در سيستم‌هاي موشكي اوليه كاتدي كه اواخر دهه 40 ميلادي طراحي شدند، مورد توجه قرار گرفت. برنامه هايي كه در اين سيستم ها مورد توجه قرار گرفتند بعدها در اوايل دهه 50 ميلادي در برخي بازي هاي ساده ديگر نيز به كار گرفته شدند.
تا اواخر دهه 50 و اوايل دهه 60 ميلادي بازي هاي رايانه اي بيشتري توسعه يافته و ابداع شدند. در آن زمان بازي هاي رايانه اي براي سيستم هاي غول پيكر مين‌فريم طراحي مي شدند و بسيار ساده و ابتدايي بودند. اما به تدريج بر ميزان پيچيدگي و جذابيت آنها افزوده شد.
پس از گذشت اين دوره زماني، بازي هاي ويدويي بر مبناي پلاتفورم هاي متنوعي تقسيم بندي شدند كه از جمله آنها مي توان به arcade، mainframe، كنسول ها، رايانه هاي شخصي و بعدها كنسول هاي دستي اشاره كرد.
اولين بازي ويديويي كه به طور تجاري طراحي و روانه بازار شد و براي آن تبليغاتي هم به عمل آمد Computer Space نام داشت كه در سال 1971 طراحي و عرضه شد. به بازار آمدن همين بازي اوليه صنعت تفريحات خانگي را در اواخر دهه 70 ميلادي دگرگون كرد و به خصوص آمريكا، ژاپن و اروپا را تخت تاثير قرار داد.
طي اين سالها بازي هاي رايانه اي به طور مرتب پيشرفت كردند و با هر دور از پيشرفت، نسل جديدي از اين بازي ها روانه بازار شد كه اين پيشرفت سازندگان كنسول هاي بازي و توليدكنندگان سخت افزار را نيز تحت تاثير قرار داده و آنها را مجبور به به روزرساني توليداتشان مي كرد. از سوي ديگر در حالي كه ابتدا قطب توليد اين بازي ها آمريكاي شمالي بود، اما به تدريج وضعيت تغيير كرد و ژاپن از آمريكا در اين زمينه پيشي گرفت.
در حالي كه در ابتدا كنسول هاي متعددي براي اجراي بازي هاي اوليه ويديويي طراحي شده بودند، بعد از مدتي و پس از همه گير شدن رايانه هاي شخصي توجه به اين رايانه ها و طراحي بازي هاي سازگار با آنها هم افزايش يافت و اما پس از مدتي مجددا روند بازار تغيير كرد و كنسول هاي جديدتر و بسيار قدرتمندتري براي اجراي بازي هاي ويديويي طراحي شد و در دسترس قرار گرفت.
در ابتدا هم بازار كنسول هاي بازي در كنترل شركت هاي ژاپني بود. اما سرانجام شركت هاي آمريكاي شمالي و اروپايي تا حدي موفق به كنترل بازار شدند. با اين وجود هنوز هم سوني و نينتندو دو شركت ژاپني برتر توليدكننده بازي هاي ويديويي محسوب مي شوند.
كارشناسان معتقدند تا نسل ششم كنسول هاي ويديويي بازي شركت هاي ژاپني دست برتر را داشته اند تا سرانجام در اين زمان آمريكايي ها و اروپايي ها موفق به شكستن انحصار شركت هاي ژاپني شده و توليدات موفقي را روانه بازار كردند.
يك بازار نوظهور و قابل ذكر ديگر در حوزه بازي هاي راديويي و ويديويي بازار نسبتا نوظهور كنسول هاي دستي است كه دسترسي به بازي هاي ويديويي را در هر زمان و مكان براي علاقه‌مندان ممكن مي كند. جالب آنكه در اين حوزه هم ژاپني ها براي سال هاي متمادي دست برتر را داشته اند و عليرغم تلاش هاي فراوان رقباي آمريكايي و اروپايي اين بازار كماكان در كنترل كنسول هاي دستي ژاپني است. البته با ظهور گوشي هاي همراه و رايانه هاي كوچكي مانند PDA ها اين انحصار نيز به تدريج در حال از ميان رفتن است .
همانطور كه اشاره شد بازي هاي ويديويي اوليه از اواخر دهه 40 ميلادي از راه رسيدند. اولين بار تيوب هاي كاتدي اوليه اي توسط فردي به نام "توماس گلداسميت " و "استل ري من " اختراع شدند كه با استفاده از آنها مي شد بازي هاي ساده اي مانند پينگ پنگ را با جابجايي شعاع هاي نوري بر روي يك صفحه كوچك انجام داد.
اختراع ثبت شده اين دو نفر در اين زمينه وسيله سرگرمي يا Amusement Device نام داشت كه به طور رسمي در 14 دسامبر سال 1948 معرفي شد. اين وسيله با استفاده از هشت تيوب خلا قادر به شبيه سازي شليك موشك به هدف بود و مجهز به دكمه هايي براي تنظيم سرعت و زاويه شليك موشك بود. از آنجايي كه در آن زمان سيستم هاي گرافيك رايانه اي وجود نداشت، گلوله هاي شليك شده از سوي موشك ها به صورت ساده و تكه تكه بر روي صفحه حركت كرده و به مقصد مي رسيدند.
طي سال هاي 1949 و 1950 چارلي آداما برنامه اي موسوم به توپ پرنده را براي رايانه Whirlwind دانشگاه MIT طراحي كرد كه البته تعاملي نبود، اما نسخه اوليه بازي هايي محسوب مي شد كه چند سال بعد طراحي و عرضه شدند.
در فوريه سال 1951 كريستفر استراچي تلاش كرد تا برنامه بازي جديدي بنويسد، اما ظرفيت مورد نياز براي حافظه اين بازي بيش از رايانه اي بود كه براي آن طراحي شده بود و لذا اين برنامه چند ماه بعد براي رايانه جديدتري كه حافظه بيشتري داشت طراحي شد.
ادامه مطلب
چهارشنبه 30 دی 1388  - 5:10 PM
 میرزا حسینعلی بهاءالله كه فرقه ضالّه بهایی خود را پیرو او میدانند، در سال 1233 هجری ( دوسال قبل از تولد علی محمّد باب) در تهران متولد شد،او در تحت كفالت پدرش میرزا عباس معروف به میرزا بزرگ نوری مازندرانی بزرگ شد، و نظر به این كه میرزا بزرگ در دستگاه حاكم تهران سمت منشی گری داشت، او از لحاظ مادّی در رفاه كامل به سر می برد، روی این اساس، حسینعلی بهاء در خانواده ثروتمندی بزرگ شده است و طبیعی است، حتماً در همان اوان كودكی برای تحصیل به مدرسه گذارده می شود.


بهائیان می كوشند وی را درس نخوانده و به اصطلاح «اُمّی» معرفی كنند ولی خود بهائیان در كتابهای خود به تحصیل او اقرار كرده اند او ادبیات و علوم مقدّماتی را در تهران تحصیل كرد و بنا به نوشته آیتی در كتاب كشف الحیل به نقل از میرزا ابوالفضل گلپایگانی (یكی از رجال بهائیّه ) حسینعلی مدّتها نزد میرزا نظر علی حكیم درس خوانده است و مدت دو سال كه در سلیمانیّه كردستان بوده تحصیلات خود را نزد شیخ عبدالرحمن عارف ادامه می داده است.
وی به عرفان منفی و بافندگی های متصوّفه، علاقه داشت، در همان ابتدای تحصیلاتش با صوفیان و نویسندگان و فضلای آنها ( كه با پدرش رفاقت و دوستی داشتند) معاشرت داشت، از این رو، وقتی كه بزرگ شد در سلك درویشان و متصوفه درآمد چنان كه از عكس او كه نشان دهنده گیسوهای بلند و موهای پریشان او است پیدا است، همان گونه كه پسرش عبدالبهاء در مقاله سیّاح به این مطلب اشاره كرده است.


وقتی كه آوازه بابیت سید علی محمد باب منتشر شد بنابه گفته آیتی در الكواكب الدّریه در سن بیست و هفت سالگی(حدود سال 1260 هجری) به باب ایمان آورد و در سلك اصحاب او درآمد و شروع به تبلیغ و ترویج مرام بابیّت كرد، چنان كه در فصل بعد خاطر نشان میشود، دست استعمار از ناحیه مزدوران روسیّه تزار،همواره او را كمك و راهنمایی می كردند،یكی از قراین دخالت مأموران روسی در زندگی او این است كه بلواها و فتنه ها یی كه به وجود آمده مانند آشوب خراسان، بلوای بابل، فتنه قلعه طبرس، انقلاب محمد علی حجّت در زنجان،آشوب یزد و نَیریز1 و واقعه بَدَشت، از زمان ایمان آوردن او به بعد بوده است!!



افتضاح اجتماع بَدَشت
نخستین واقعه ای كه حسینعلی بهاء در آن واقعه بروز كرد، واقعه رسوای بَدَشت است، بدشت محلی است نزدیك شاهرود، عده ای از پیروان میرزا علی محمد باب( در آن وقتی كه باب در زندان ماكو و چهریق به سر می برد) در آنجا به عنوان جشن برای نسخ شدن اسلام و استقلال شرع بیان، اجتماع كرده بودند، در این اجتماع از جوانان، هرزگی و بی عفتی هایی بروز كرد كه قلم از نگارش آن شرم دارد، كار به جایی رسید كه بعضی از ساده لوحان كه به راستی علی محمد باب را امام زمان می دانستند، با دیدن این مناظر رسوایی، بریدند و دیگر برنگشتند.
گردانندگان رسوایی بدشت كه در رأس قرار داشتند، سه نفر بودند: 1- میرزا حسینعلی بهاء2-محمد علی قدوس بار فروشی(اهل بابل)2 3- قرّة العین3


اشراق خاوری در كتاب قاموس توقیع منیع مبارك در صفحه 94(501 صفحه ای) ماجرای بدشت را نقل می كند كه به طور خلاصه چنین است:«در نزدیكی شاهرود امروز بدشت معلوم و مشهور است...باری جمال مبارك (حسینعلی ) جمعی از اصحاب را كه بالغ بر 81 نفر بودند مهمان كرده بودند،و آن انجمن برای دو منظور تشكیل شده بود، یكی این كه برای استخلاص حضرت اعلی( علی محمدباب) از حبس ماكو مشورت كنند و دیگر آن كه بنا بود، استقلال شرع بیان(سید علی محمد) و نسخ شرع سابق( اسلام) ابلاغ شود...سرانجام استقلال شرع بیان و نسخ شریعت ابلاغ شد 4تمام جمعیت در دوره توقّفشان 5در بدشت، مهمان بهاء الله ... بوده اند، هر یك از اصحاب بدشت به اسم تازه ای موسوم شدند، از جمله خود هیكل مبارك(حسینعلی) به اسم بهاء الله... باری در ایّام اجتماع یاران در بدشت هر روز یكی از تقالید قدیمه القاء می شد، یاران نمی دانستند كه این تعبیرات از طرف كیست؟ ... معدودی هم در آن ایام به مقام حضرت بهاءالله عارف بودند و می دانستند كه او مصدر جمیع این تعبیرات است...


ناگهان حضرت طاهره( قرّة العین) بدون حجاب با آرایش و زینت به مجلس ورود فرمودند، حاضرین كه چنین دیدند، دچار وحشت شدید گشتند، همه حیران ایستاده بودند، زیرا آنچه رامنتظر نبودند می دیدند ... زیرا معتقد بودند كه حضرت طاهره مظهر حضرت فاطمه علیها السلام است و آن بزگوار را رمز عفّت و عصمت و طهارت می شمردند.عبدالخالق اصفهانی دستمال را در مقابل صورت گرفت و از مقابل حضرت طاهره فرار كرد، و فریاد زنان دور شد و چند نفردیگر هم از این امتحان بیرون آمدند واز امر تبّری كرده و به عقیده سابق خود برگشتند...از اجتماع یاران در بدشت مقصود اصلی كه اعلان استقلال امر مبارك بود حاصل گردید.»عبدالبهاء در صفحه 254 مكاتیب جلد دوم می نویسد:
«و جناب طاهره انّی اَنَا الله ( من همان خدا هستم) را در بدشت تا عنان آسمان به اعلی النّدا بلند نمود و همچنین بعضی احبّاء در بدشت»


كار افتضاح به جایی رسید كه فاضل مازندرانی در كتاب ظهور الحق(بخش سوم)صفحه 110می نویسد:«ملا حسین بشرویه ای ( ازنخستین پیروان باب) كه حلقه اخلاص حضرت قدوس( محمد علی بابلی) در گوش داشت، در بدشت حاضر نبود، همین كه اوقات مذكوره به سمعش رسید،گفت:«اگر من در بدشت بودم اصحاب آنجا را با شمشیر كیفر می نمودم.»سرانجام پس از پایان واقعه بدشت، حسینعلی بهاء با طاهره(قره العین) و خادمه وی به «نور» مازندران عزیمت كردند.



بروز حسینعلی بهاء و ادّعاهای او
چنان كه در شرح حال میرزا یحیی صبح ازل نگاشتیم، در شوّال1268 هجری ناصر الدین شاه از طرف عده ای از بابیان مورد سوء قصد واقع شد، ناصر الدین شاه كه جان به سلامت بیرون برده بود، بابی ها را تعقیب كرد، و سرانجام حسینعلی به بغداد و از آنجا به اسلامبول و از آنجا به شهر ادرنه تبعید شد، تا این تاریخ حسینعلی بهاء پیرو مسلك بابی گری بود و برادرش میرزا یحیی صبح ازل را جانشین علی محمد باب می دانست، ولی در سالهای اول كه در ادرنه بود، كم كم بنای مخالفت را با برادرش( میرزایحیی) گذاشت، تا در سال چهارم اقامت در «ادرنه » برای نخستین بار ادعای خود را آشكار كرده وگفت: من همان شخص موعود علی محمد باب ( مَن یُظهِرُهُ الله) هستم و میرزا یحیی باید از من پیروی كند، و احكام و حدود بیان ( كتاب میرزا علی محمد) بستگی به تصدیق و امضای من دارد و من مسلك باب را نسخ نمودم، سرانجام كشمكش بین دو برادر و پیروانشان زیاد شد، كه ناچار دولت عثمانی در سال 1285 حسینعلی بهاء را به «عكّا» تبعید كرد.6


از سال 1285 هجری كه حسینعلی بهاء به زندان عكّا تبعید شد تا تاریخ 1309 كه در سن 76 سالگی طومار عمرش در «عكّا» برچیده شد، یعنی حدود 24 سال بساط ادّعای الوهیّت و ربوبیّت را بدون هر گونه رقیب و مزاحم پهن كرد، و مشغول نوازش بندگان ذلیل و گرفتن وجوه از آنان به عناوین مختلف گردید، رفته رفته میرزای آسمان جل، صاحب مزارع و قصرهای باشكوه گردید، و نزد بعضی معلّم اخلاق، و نزد بعضی دیگر رجعت حسینی و در پیش عده ای عیسی از آسمان فرود آمده، و در نزد مریدان خاص، خدای مهیمن و قهّار بود 7و برای اینكه این بساط كه به قیمت خون صدها نفر تمام شده بعد از خود نیز پهن باشد و فرزندان و نور چشمانش نیز از كنار این سفره رنگین سوء استفاده كنند، مقام نیابت خودرا( پس از عباس) به پسر بزرگش محمد علی كه برادر ناتنی عباس افندی بود سپرد.


و در وصیت نامه ای كه نزد پسرش عباس گذارده بود و پس از مرگش به دستور عباس آن را در حضور جمعی از بهائیان خواندند، چنین نوشت:«قد قدر الله مقام الغصن الاكبر بعد مقامه،انه هو الامر الحكیم قد اصطفینا الاكبر بعد الاعظم امراً من لدن علیم خبیر؛خداوند مقام غصن اكبر(محمدعلی) را پس از مقام او ( عباس) قرار داده، او است فرمان دهنده حكیم،ما برگزیدیم اكبر ( محمدعلی) را پس از اعظم (عباس) این كاری است از ناحیه دانا و آگاه».سرانجام در سال 1309 پس از مدت 22 روز بر اثر ابتلا به بیماری «زحیره»8 از دنیا رفت.9





داستان مقام «مَن یُظهِرُهُ اللّهی »
گفتیم نخستین ادعای حسینعلی بهاء در چهارمین سال اقامتش در شهر ادرنه( سنه 1284 هـ. ق) كه باعث اختلاف بین او و برادرش میرزا یحیی و پیروانشان شد،مقام «مَن یُظهِرُهُ اللّهی»بود، اینك به طور فشرده به داستان «مَن یُظهِرُهُ الله» دقت كنید:میرزا علی محمد باب در اوایل امر، ادعای بابیت و ذكریت و وساطت می كرد و می گفت من از جانب امام زمان حضرت مهدی (عج)مأموریّت داشته و با او ارتباط معنوی دارم، و غیراز این هیچ ادّعای دیگری نمی كرد،و در همین عقیده و ادّعا بود كه كتاب احسن القصص و كتاب تفسیر كوثر و تفسیر والعصر را تألیف كرد.
ولی وقتی كه بعد از چند سال ادعای قائمیت و... كرد و گفت من همان امام زمان، حضرت مهدی هستم و بعد هم ادعای نبوّت كرد( چنانكه در فصل چهارم خاطر نشان می گردد) دید كه این ادّعاها با ادعای قبلیش ( بابیت و ماموریت از طرف امام زمان) سازگار نیست، درصدد آن برآمد كه گفتار و ادعاها و نوشته های سابق را توجیه و تأویل كند از این رو عنوان قائم و مهد ی را كه در سرلوحه نوشته ها و بافته هایش قرار داده بود تبدیل به یك كلمه جامع و كلی ولی مبهم « مَن یُظهِرُهُ الله» ( كسی كه او را خدا ظاهر كند) كرد.10 اما بعدا از او دیگران از این لفظ مبهم سوء استفاده كرده و عده ای ادّعا كردند ما همان كسی هستیم كه علی محمد با ب به ظهور آن ها بشارت داده است.


حسینعلی بهاء كه خیلی زیرك و مرموز بود، از این عنوان استفاده كرد و گفت: من همان «مَن یُظهِرُهُ الله» هستم یعنی همانم كه علی محمد باب از ظهور او خبر داده است، كتاب بیان منوط به امضای من است و من مرام علی محمد را نسخ كردم. بابی ها و ازلی ها به میرزا حسینعلی اعتراض كردند كه طبق گفته باب11 « مَن یُظهِرُهُ الله» باید بعد از عدد مستغاث ( كه به حساب ابجد 2001 است) بیاید، حسینعلی جواب های ناقصی داد ( چنان كه در فصل آخر به ذكر یكی از جواب های او می پردازیم ) بعضی آن را پذیرفته و به نام فرقه بهایی معروف شدند.
با این كه طبق وصیت باب( چنان كه قبلاً ذكر شد) جانشین باب، میرزا یحیی بود، در این صورت آیا با زنده بودن میرزا یحیی، چگونه میرزا حسینعلی خود را « مَن یُظهِرُهُ الله» خواند ؟! و گفت:« میرزا یحیی باید از من پیروی كند؟!».
آری در جواب این اعتراض پسر حسینعلی، عباس افندی توجیه مضحكی درست كرده، در مقاله سیاح می نویسد: جانشینی میرزا یحیی جنبه ظاهری داشت، و این نقشه حسینعلی، و تصویب باب بدین منظور بود كه چند صباحی یحیی به این اسم و رسم اشتهار یابد، تا حسینعلی از گزند دشمنان مصون بماند12 - نیز می گوید: منظور باب از بابیت، مأموریت از ناحیه حسینعلی بهاء بوده است و منظور او از قائم ، همان حسینعلی است.13



زنها و فرزندان حسینعلی بهاء
حسینعلی بهاء چهار زن دائمی داشت به نام های: 1- گوهر خانم كاشی 2- بانو نوابه (بی بی) 3- بی بی جان 4- جمالیه
( كه كلفت میرزا حسینعلی بوده و سرانجام در سن شانزده سالگی همسر حسینعلی كه در این وقت هفتاد سال داشت شده است).و پنج پسر و سه دختر داشت، پسرانش به نامهای 1- عباس افندی 2- مهدی3- محمد علی4- ضیاءالله5- بدیع الله، و دخترانش به نام های سلطان ( كه بعدها به بهائیه خانم ( وبهیه ) و ورقه علیا ملقب گشت) خانمی و فروغیه بودند.
مادر عباس افندی و مهدی و بهیّه « بی بی » بود، مادر محمد علی و بدیع الله و ضیاء الله و خانمی« بی بی جان» بود، مادر فروغیه « گوهر » بود ، ولی از جمالیه، فرزند نداشت.حسین علی به سه فرزند خود: عباس ، مهدی و محمد علی لقب «غُصن» داده بود، اولی را غُصن اعظم و دومی را غُصن اطهر و سومی را غُصن اكبر ملقب ساخت، اما به ضیاء الله و بدیع الله، لقب نداد.14



قبر حسینعلی قبله بهائیان
وقتی حسینعلی در سال 1309 هجری قمری از دنیا رفت، جسدش را در دو كیلومتری شمال عكّا( بهجه) به خاك سپردند، طبق دستور حسینعلی بهاء، اغنام الله ( گوسفندان خدا، یعنی مردم بهایی) موظّفند وقت عبادت و پرستش تنها رو به قبر او در عكا متوجه شوند( و آنجا را قبله خود قرار دهند ) و توجّهشان هنگام عبادت به حسینعلی بهاء باشد.
محمد علی قائینی یك از مبلّغین بهائی ( وفات یافته سال 1342 هجری قمری) در كتاب دروس الدّیانه كه برای شاگردان مدرسه بهائیت نوشته در درس نوزدهم می گوید:« قبله ما اهل بهاء روضه مباركه در مدینه (شهر) عكّا (از شهرهای اسرائیل فعلی ) است كه در وقت نماز خواندن باید رو به آن بایستیم و قلباً متوجه به جمال قدم جَلَّ جلاله ( میرزا بهاء) و ملكوت ابهی باشیم!»حسینعلی در كتاب اقدس صفحه 3 سطر18 نیز خود را قبله طاعت و عبادت و مدار طواف ارواح و فرشتگان و مصدر امر همه موجودات سماوی و ارضی دانسته است، آنجا كه گوید:« و اذا اردتم الصّلوه و لَّوا وُجُوهَكم شطری الاَقدس المقام الّذی جعله الله مطاف الملاءِ الاعلی و مقبل اهل مدائن البقاء و مصدر الامر لمن فی الارضین والسّماوات».در كتاب هشت بهشت15 صفحه 32 مذكور است:


« قبله در اوقات پنجگانه نماز، نقطه مطلع آفتاب حقیقت است كه شیراز باشد و اگر درعین ظهر بخواهد به (آیه ) « شَهِدَ الله» اكتفا كند، قبله جرم شمس است، و در ظهور « مَن یُظهِرُهُ الله» قبله نفس آن حضرت می شود و با آن دور می زند چنان كه سایه با آفتاب دور می زند».16
از این مطلب استفاده می شود كه قبله بابیان و بهائیان فرق دارد، با توجه به این كه با بیان حسینعلی بهاء را به عنوان « مَن یُظهِرُهُ الله » قبول ندارند.



فرقه های دیگر نشأت گرفته از بابی گری
واكنون فرقه ها ی ذیل از بدو پیدایش میرزا علی محمد باب تاكنون به وجود آمده اند كه هر یك از برای خود ادعای خاصی دارند و دیگری را تخطئه می نمایند كه عبارتند از : بابی، ازلی، بیانی، مرآتی ، بهائی، ثابتین، ناقضین، سهرابی، طرفداران چارلز میس ریمی و جمشیدی ( پیروان جمشید معانی، ملقّب به سماء الله )17




پی نوشت ها:

1. ماجرای آشوب یزد و سپس نیریزرا كه یكی از گروندگان باب به نام سید یحیی دارابی به وجود آورده بود و بالاخره در نیریز در تبریز كشته شد، دركتاب جمال ابهی، صفحه 97 مطالعه كنید و همچنین ماجرای محمد علی حجت در زنجان را در صفحه 95 آن كتاب مطالعه كنید.
2. در آن عصر نام بابل، بار فروش بود.
3. شرح حال قرة العین در صفحات آینده ذكر خواهد شد، داستان بدشت دركتاب كواكب الدریه كه به تصحیح عباس افندی رسیده آمده است.
4. به اصطلاح بهائیان قیامت كبری پدید آمد، زیرا آنها روز نسخ دین سابق و اعلام دین جدید را روز قیامت كبری می خوانند.
5. كه 22 روز بوده است.
6. محاكمه و بررسی باب و بهاء ج2 ص 12 7. در فصل چهارم ادعاهای حسینعلی بهاء با ذكر مدرك تشریح خواهد شد.
8. زحیر: تنگ نفسی و نالش یا درد دل و پیچش شكم .
9. تلخیص از كتاب جمال ابهی صفحه 145 و 152 موضوع جانشینی عباس افندی به جای پدر در كتابهای رحیق مختوم ص78 و 114 قاموس توقیع منیع مبارك ص293،اشراقات و غیر آن مذكور است.
10. به عبارت دیگر گفت: منظور من از قائم‌ من یظهره الله است یعنی كسی كه بعداً خدا او را ظاهر می كند.
11. چنان كه میرزا علی محمد در كتاب بیان باب سادس عشر از واحد ثانی این مطلب را گفته است ( در این باره به كتاب محاكمه و بررسی باب و بهاء ، ج3،ص109 مراجعه كنید).
12. تلخیص از كتاب محاكمه و بررسی ، ج2 ، ص21 تا 25 و كتاب جمال ابهی ،ص 138
13. جمال ابهی ، ص12 ، لازمه این سخن این می شود كه حسینعلی قبل از باب مقام قائمیت را داشته و بعد از باب ظهور كرده است.
14. تلخیص از امشی به حشرات ، ص61-65 جمال ابهی ،ص146
15. مولف كتاب هشت بهشت كه در فلسفه احكام و شرح حال عده ای از فضلای بابیه نوشته شده و در330 صفحه به اضافه 18 صفحه مقدمه چاپ شده معلوم نیست به قول استاد علامه محمد قزوینی این كتاب از تالیفات ادوارد براون مستشرق انگلیسی است یا غیر او ولی بنا به دلایلی كه در دست است این را شیخ احمد روحی و میرزا آقاخان كرمانی نوشته اند ( هشت بهشت صفحه الف)
16. تلخیص از محاكمه و بررسی باب و بهاء ج 2، ص105
17. شرح این ماجرا در كتاب « پرنس دالگوركی » از مرتضی – احمد- آ،ص80 تا 85 آمده است و قبلا گفتیم كه آنها به بیش از بیست فرقه رسیده اند.

ادامه مطلب
چهارشنبه 30 دی 1388  - 7:55 AM
   محققان سوئدی اعلام کردند در یکی از دورافتاده ترین مناطق افغانستان موفق به کشف تعداد زیادی از ناشناخته ترین پرنده جهان شدند. 

محققان موفق شدند زیستگاه یکی از ناشناخته ترین و گوشه گیرترین پرندگان جهان به نام چکاوک پهن منقار نیزار را در افغانستان کشف کنند. محققان انجمن محافظت از حیات وحش دانشگاه کوتنبرگ سوئد اعلام کردند منطقه زندگی این گونه از پرندگان را در منطقه ای دور افتاده به نام تنگه واخان در شمال شرق افغانستان که توانسته است از تاثیرات مخرب جنگهای داخلی و خارجی در امان بماند، کشف کرده اند. 

این محققان با استفاده از رصدهای میدانی، نمونه های موزه ای، توالی دی ان ای و سیستمهای شناسایی صوت موفق به کشف این گونه از پرنده و تایید این کشف به واسطه گرفتن و رها سازی 20 نمونه از آنها شدند. تا کنون هیچ گروه تحقیقاتی توانایی دسترسی به این تعداد از این گونه پرنده را نداشته است.

اساس گزارش AP، اولین گونه از این پرنده برای اولین بار در سال 1867 کشف شد و نمونه دومی با فاصله ای زیاد و در سال 2006 در کشور تایلند دیده شد. به همین جهت تقریبا هیچ نوع اطلاعاتی در رابطه با این پرنده در اختیار محققان قرار ندارد و از این رو کشف زیستگاه این پرندگان که تعداد زیادی از آنها را در خود گنجانده از اهمیت ویژه ای برخوردار است
ادامه مطلب
چهارشنبه 30 دی 1388  - 7:40 AM
 مجله "آيين اسلام " تنها مجله دينى ايران بود كه نخستين شماره آن در فروردين ماه 1323 منتشر شد و تا پايان سال 1334 به انتشار خود ادامه داد. "آيين اسلام "، ارگانِ هيچ حزب يا سازمان مذهبى خاصى نبود و اغلب شخصيت‌هاى اسلامى معروف و مبارزِ آن دوران، مقالات خود را در اين مجله منتشر مى‌كردند كه از آن جمله مى‌توان از: آيت‌الله طالقانى، آيت‌الله حاج شيخ مهدى سراج انصارى، سيد غلامرضا سعيدى و دكتر سيد جعفر شهيدى و ... نام برد. "آيين اسلام " در طول 12 سال انتشار خود، همواره مدافعِ حق بود و در اين راه، مدير آن مرحوم نصرت‌الله نوريانى ضررهاى مادى بى‌شمارى را تحمل كرد و سرانجام بامنحل شدن "شركت سهامى مطبوعات اسلامى " و آتش زدن دفتر مجله، توسطِ مزدوران رژيم، ادامه انتشار مجله از سال 1335 مقدور نشد. مرحوم نصرت‌الله نورياني در قسمتى از خاطرات خود مى‌نويسد:
"... در سال 1326 جسد رضاخان را به ايران آوردند... "آيين اسلام " براى مخالفت با اين انتقال، قبلا اقداماتى كرد و جلساتى محرمانه تشكيل داد. در يكى از اين جلسات مجاهد راستين آقاى نواب صفوى رهبر فدائيان اسلام ـ رحمة الله عليه ـ مقاله "صيحه آسمانِ نجف " را ارائه داده و تقاضاى درج آن را در روزنامه‌هاى دينى وقت كردند اما تنها مجله "آيين اسلام " بود كه بدون بيم و هراس، با كمال شجاعت تمام، مقاله "صيحه آسمان نجف " را در شماره 51 سال سوم، 16 اسفند 1325 درج كرد و مورد بى‌مهرى بيشتر طاغوتيان قرار گرفت. ولى مدير يك روزنامه دينى ديگر، به واسطه عدم درج آن به خلعت(!) وكالت مجلس مفتخر گرديد. "
اين اعلاميه بنا به مصالح وقت با امضاى "شيخ محمد تهرانى " منتشر شد. در اين جا متن اعلاميه "صيحه آسمان نجف " را به نقل از مجله "آيين اسلام " مورخ اسفند 1325 نقل مى‌كنيم:

*صيحه آسمان نجف

تروريست‌هاىِ عصر اتم، كالبد ناموس اسلامى بلكه پيكره مجمتع بشرى را هدف نامردانه و بى‌شرمانه يك تير و صد نشان مى‌زنند!
خدايا، پروردگارا! بر جان اين يك مشت مسلمان مظلوم كه چون گله بى‌چوپان در دست و دندان گرگان خونخوار اسير و گرفتار شده‌اند ببخشاى! من نمى‌دانم اين بى‌شرم مردم، از جانِ ما مسلمانان چه مى‌خواهند؟ چرا دست از ما نمى‌كشند؟ چرا ما را به حال زار خود نمى‌گذارند. مگر بايستى تا آخرين قطره، خون ما را بمكند؟ مگر بايستى تا آخرين پرتگاه، ما را برانند؟ مگر بايستى تا آخرين نفس، جميع انواع سموم را به اين جامعه در خواب، بخورانند؟
خدايا! سينه‌هاى ما از سوزِ درد سوخت و آبروى ما و جميع پاكان عالم از تعديات طاقت فرساى اين بى‌ادبان ريخت و رشته‌هاى وداد و اتحاد و نظام اجتماع ما از غلط كارى‌هاى اين سبك مغزان، گسيخت.
بارالها! اين ملت شيعه، اين قافله اسير، اين گله گرگ ديده و بالاخره اين مريض بسترى را جرعه شفا بخشيده و به مأمنى برسان و اعضا مسمومه او را كه از اثر زهر نزديك است از هم بپاشد، به هم بپيوند!
الها! اين جامعه خونسرد و خواب را بيدار و روح شجاعت و غيرت، علوّ همت، صبر و ثبات، دانش و بينش، و جوشش و كوششى كرامت فرما و شرّ اين جنايت‌كاران پست و خودسازها، و شعبده بازى‌هاى بيگانه‌پرست را از سر ما كم بگردان و گرنه با ديده خونبار، مرگ را در كمال بى‌صبرى از پيشگاه اقدست خواستاريم.
اى ابنا قرآن! و اى اولاد ايران! والله مُردن بسى اولى‌تر از اين زندگى است. وه كه چه آسوده مى‌چريد و چه‌سان در خواب غفلتيد؟ گويا خون‌هاى شما يك باره، سرد و منجمد شده و حاسّه رشد و انسانيت را به كلى از دست داده‌ايد. همانا زندگى سراسر عار و ننگ ما، يك نمونه كاملى از مرگ تدريجى است. مگر نه اين است كه هر ساعتى هزار مرتبه درخاك و خون غوطه ور، و زير پاى هر پست و نادرستى مذبوحانه دست و پا مى‌زنيم؟ مگر نه اين است كه هر روز به طرز تازه‌اى، جبهه ضد دين و ضد ناموس، ضد شرافت، ضد امانتِ، مال و جان زن و فرزند دين و ميهن و بالاخره هستى اين ملت نجيب را هدف باران تير نموده و به نيستى دائمى تهديد مى‌كند؟
اُف بر اين بى‌رشدى و سكوت خائنانه و زندگى ننگين ما كه صفحه تاريخ اسلام و ايران را ملوث نموديم! اُف بر ما كه اين لكه ناپاكى بر دامن قهرمانان و ابنا پاك‌سرشت اين آب و خاك شديم. اگر رشيد بوديم، انتخابات سراسر نامشروع و قلابى ديروز را "امضا سكوتى " نمى‌نموديم. اگر رشيد بوديم، مى‌دانستيم مجلس شوراى ملى يا خانه مغصوب ملت بيچاره، جاى نمايندگان تحميلى، دزدهاى سر گردنه، بيگانه پرست‌ها، بى‌دين رقاص، بى‌ناموس هرزه، نانجيب همه چى نادرست، نيست! بلكه جاى مردان پارسا و با شرف و با اطلاع از آيين جعفرى است زيرا قواى مجريه مملكتى تحت حكومتى، قواى تقنينيه و قواى قضائيه زير پرچم جعفر بن محمد بايستى سير كند و به نص صريح قانون اساسى، هر آن قانونى كه مطابقت با آيين پاك آن حضرت ندارد، عنوان قانونى نداشته و محترم نباشد.
فلذا، كسانى صلاحيت نمايندگى مجلس را دارند كه مذهب جعفرى را بدانند و از تصويب مخالف آن خوددارى نمايند بلكه اگر رشيد بوديم، سنگر دين و ميهن را اين طور خالى نمى‌گذارديم تا هوس آوردن جنازه سخت‌ترين معاند اسلام و پليدترين ننگ ايران، در مغز خشك و آشوب طلب افرادى جنايت شعار و خيره سر توليد شود. گرچه آنان دانسته و ما نيز مى‌دانيم كه خاكستر سوخته او بازيچه بادهاى "جزيره موريس " است و شايان او هم همين است، و ايرانيان به هيچ وجه تاب ديدن نعش ميكربى او را نداشته، سهل است كه جوّ هواى ايران، بلكه فضاى جميع ممالك اسلام، تحمل و گنجايش غبار سوخته استخوان او را هم ندارد.
لكن، از نقطه نظر شيطنت و ترور كردن پيكره دين و ميهن، اين خيال خام از مخيله بعضى درندگان و تروريست‌هاى عصر اتم گذشته است . وگرنه غرض، گور به گور كردن رضاخان نيست بلكه مى‌خواهند يك پهلوى ديگرى براى اين ملت مادر مرده تراشيده و دوره ديكتاتورى را بار ديگر تجديد و بقاياى هستى دين و ميهن ما را به كلى نيست و نابود كنند. آرى مى‌خواهند از يك پهلوى مرده، صد پهلوى زنده بسازند. آرى مى‌خواهند با اين تدبير خائنانه، هزاران مزدور و خيانت‌گر را عليه مجتمع بشرى تحريص نموده و جان بخشند. آرى مى‌خواهند جبهه جنايت و ضد دين را صف‌آرايى نموده "پهلوى مرام "ها را عليه دين و ميهن تهييج و تشويق كنند.
آرى مى‌خواهند عوامل بدبختى و نكبت اين ملت را بهتر از اين روى كار آورده و بر گردن شما سوار كنند. آرى مى‌خواهند ماشين‌هاى دروغ‌سازى جرايد و مجلات و مردان دريده و خائن اين كشور را به كار انداخته، خدمات و معجزاتى از پهلوى ساخته و نشر كنند. آرى مى‌خواهند تاريخ ايران را درهم و برهم نموده، نسل بعدى را به اشتباه اندازند.
آرى مى‌خواهند با دهان‌هاى پُرباد بگويند و بخوانند كه: رضاخان شخص خائن و طماعى نبوده، بلكه جنايات و تعديات بيست ساله او را خدمات برجسته وانمود كرده و به خورد اين ملت دهند. آرى، مى‌خواهند بدمستى مشتى ديكتاتور را بر شفقت‌هاى پدرانه حمل كنند! آرى مى‌خواهند تطاولات و جرايم "شاه فقيد! " را ماست‌مالى نموده، با افكار متعفن‌شان خرابى‌هاى او را پرده‌پوشى كنند.
آرى مى‌خواهند اندازه خون سردى و بى‌رشدى اين ملت را بار ديگر محك زده، درجه پيشرفت خودشان را در نقشه‌هاى شومى كه در سر دارند، بفهمند. آرى مى‌خواهند بى‌حسى و ناتوانى اين ملت را بار ديگر بر اهل عالم ثابت نموده و ما را پيش هر موجودى رسوا و مفتضح كنند. آرى مى‌خواهند با كمال دريدگى به مقدسات ما پوزخند زده به رغم انف ما "امام‌زاده " بسازند.
آرى مى‌خواهند با اين جار و جنجال‌ها، زمينه‌اى براى پيشرفت هزاران افكار پست خود چيده، يك تير و صد نشان بزنند. آرى مى‌خواهند يك دسته خائن و مزدور را در لباس روحانى به استقبال جنازه برده، و بدين وسيله روحانيت را موهون و ريشخند كنند و حال آنكه هر كس در اين قضيه كمترين مساعدتى به نمايد، خيانت و ناپاكى‌اش بر جامعه روشن مى‌شود، سهل است، ايمان او هم مورد بحث قرار‌ مى‌گيرد.
عجبا! صحن و حرم مطهر حضرت ثامن‌الحجج (ارواحنا فداه) و در و ديوار مسجد "گوهرشاد " به نابود كننده هزاران زن و مرد بى‌گناه لعنت مى‌كند. هنوز ناله مجروحينى كه زنده زنده در چاه‌هاى تيره مشهد مقدس ريخته شده، به گوش مى‌رسد، هنوز هم هزاران اطفال يتيم و دربدر آنان بالغ نشده و صدها بيوه زن، به مرگ‌شان سياه پوشند. هنوز زمين اين كشور، از خون رجال برجسته و ناميش مانند: مرحوم حاج آقا نورالله، حاج آقا جمال اصفهانى، سيدحسن مدرس، آقازاده خراسانى، نصرت الدوله‌ها، مستوفى‌ها و سردار اسعدها، پولادى‌ها و صدها هزاران مردان زبردست و كاردان ايران مى‌جوشد. هنوز تمام املاك صفحات شمال را كه اين پدر مهربان! به قلدرى گرفته است، به صاحبانش رد نشده و هزاران هزار دربه‌در و بى‌نوا در فقر و پريشانى اسيرند.
صاحب همين جنازه بود كه عصا بر سر و صورت مرحوم مدرس زد. صاحب همين جنازه بود كه با چكمه به حرم مطهر حضرت معصومه ـ سلام الله عليها ـ وارد و عالم ربانى، ابوذر زمان مرحوم حاج شيخ محمدتقى يزدى را به واسطه كلمه‌اى كه در موضوع حجاب و ناموس گفته بود، به باد فحش گرفته و دنده‌هاى او را به زير چكمه در هم شكسته و به كنج زندانش انداخت.
صاحب همين جنازه بود كه عمامه و عبا از رجال روحانى، و چادر و معجر از زنان شما ربود و پرده ناموس‌تان را در برابر نظر هر ناپاكى دريد.
صاحب همين جنازه بود كه براى ترقيات مملكتى و اصلاح اخلاق پسران و دختران شما دستگاه كارناوال را به راه انداخته و شناى نگفتنى استخر منظريه و امجديه را تشكيل و تئاترها و ميكده‌ها و شيره‌كش‌خانه‌ها و فاحشه‌خانه‌ها را بسط و توسعه داد.
صاحب همين جنازه بود كه از لحاظ معارف پرورى، حوزه علميه مشهد را بر هم زده و كثيرى از دانشمندان به نام و استوانه‌هاى علوم دينى و اجتماعى و رزمندگان ثابت ممالك اسلامى را كه هر يك، به تنهايى جميع شئونات دنياى اسلام را حافظ و حارس بودند ـ از مشهد و غير مشهد ـ از قبيل: آيت‌الله آقا ميرزا على‌اكبر اردبيلى، آيت‌الله آقا ميرزا صادق آقا تبريزى، آيت‌الله آقا سيد عبدالعظيم تبريزى، آيت‌الله حاج ميرزا عبدالعلى تبريزى، آيت‌الله حاج ميرزا ابوالحسن انگجى، آيت‌الله آقا سيد مرتضى خسروشاهى و... كه بعضى از اينان هنوز در قيد حياتند، يا در تاريكى زندان‌ها زهر خورانيده و يا از وطن‌شان آواره و سال‌هاى درازى آنان را ويلان و سرگردان نمود.
صاحب همين جنازه بود كه هيكل علم و تقوى، مربى اكمل، طرفدار و پشتيبان حقيقى دين و ميهن، مرحوم آيت‌الله قمى را چندى در باغ "حاج سراج " محبوس و جرعه‌هاى ناگوار خونابه جگر به او خورانيد.
صاحب همين جنازه بود كه اساس تربيت و فرهنگ اسلامى را در هم شكسته و به جاى آن دبستان و دبيرستان‌هاى مختلط و هزاران رشته هرزگى و فساد اخلاق به يادگار گذاشت.
صاحب همين جنازه بود كه كمر مُحاربه با دين مقدس اسلام از هر جهت بسته، خون جميع فداكاران اين دين مبين را پايمال و تار و پود آن را در آتش كينه و عداوت خود سوخته و برشته كرد.
صاحب همين جنازه بود كه كمر جنگ با حسين‌بن‌على ـ عليهماالسلام ـ را تا آنجا بست كه از تعزيه‌دارى در هفت دربند هم جلوگيرى نمود.
صاحب همين جنازه بود كه شب تاسوعاى حضرت حسين (ع) را كه صد ميليون شيعه عالم گريان و نالان است، به بهانه شب تولد خود جشن گرفته و جمعى بد گوهر و ناپاك را با نوازندگى و خوانندگى در شوارع عام گردانيده و مردم را به چراغانى مجبور و پيروان آل محمد(ص) بلكه قلب چهارصد ميليون مسلمان را جريحه‌دار‌ نمود.
صاحب همين جنازه بود كه ثغور و حدود مملكت را از مردان كار و دلاوران نامدار، پرداخته و روح عياشى و هرز‌گى را به جميع اقسامش پرورانيده و زمينه را براى بيگانه مهيا ساخت.
صاحب همين جنازه بود كه به حكم "الناسُ على دين ملوكهم " هزاران هزار سفاك و بى‌پاك، بى‌دين و ناپاك، طماع و پست، ديوانه و مست، بار آورده و خار راه ترقيات دين و ميهن گردانيد.
صاحب همين جنازه بود كه با تمام شئون دينى و اجتماعى اين ملت جنگيده و در اثر مستى و غرورش، آبروى شش هزار ساله اين كشور را به خاك مذلت ريخت و... چه بگويم؟ مگر يكى دو تا، صدتا، هزارتاست؟ مثنوى هفتاد من كاغذ مى‌شود. بلى از حق نمى‌شود گذشت، پاى دزدان و غارت‌گران را تا اندازه‌اى بريد، ولى در عوض خودش به تنهايى دست همه آنان را از پشت بست! در حالتى كه احدى قدرت نفس كشيدن هم نداشت، فرمان جهان مطاع ملوكانه بود كه همه از هستى خود دست كشيده و جهان فانى را وداع كنند.
اينجاست كه دو دست خويش به گوش گذارده با صدايى رعدآسا به نمايندگى از قِبَل تمام درست كاران عالم، خاصه اهل اسلام، فرياد مى‌زنم: محيط ما تحمل و گنجايش جسد اين ناپاك را ندارد، اگر چه جسد قلابى باشد.
اوليا امور كارى نكنند كه سينه‌ها از بغض هيئت حاكمه لب‌ريز شده، باعث هيجان عمومى گردد. داغ ما را تازه مكنيد و نمك به زخم ما نپاشيد!...
اميدمنديم كه با تحريك اطرافيان خائن، دل ميليون‌ها نفوس را، از ايرانى و غير ايرانى، آلوده و چركين ننموده و عواطف و احساسات آنان را تحريك نكنيد.

محمد تهرانى ـ نماينده هيئت علميه نجف اشرف
ادامه مطلب
سه شنبه 29 دی 1388  - 7:42 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 50

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 5822686
تعداد کل پست ها : 30564
تعداد کل نظرات : 1029
تاریخ ایجاد بلاگ : پنج شنبه 19 شهریور 1388 
آخرین بروز رسانی : دوشنبه 19 آذر 1397 

نویسندگان

ابوالفضل اقایی