به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

  تحقیقات جدید در فرانسه نشان می دهد عفونت علت یک ششم از موارد سرطان است که می توان آن را درمان یا از آن پیشگیری کرد.

 
خبرگزاری فارس: عفونت علت یک ششم سرطانهاست

 

 به نقل از خبرگزاری یونایتدپرس، تیم پژوهشگران آژانس بین المللی تحقیقات سرطان در فرانسه گفت: چهار عفونت اصلی که می توان آن را بروز آن پیشگیری یا آن را درمان کرد، درپس پرده یک ششم موارد بروز سرطان است.

 

برپایه این گزارش، سالانه حدود دو میلیون نفر در جهان به سرطان مبتلا می شوند.

این تحقیقات درباره درصد 27 نوع سرطان در 184 کشور جهان انجام شده و نشان می دهد این چهار عفونت اصلی شامل ویروس پاپیلومای انسانی (human papillomavirus)، باکتری هلیکو باکتر پیلوری (Helicobacter pylori)، عفونت کبدی (hepatitis B- C) مسئول یک میلیون و نهصد هزار مورد سرطان رحم، معده و کبد است.

در این تحقیقات آمده است: اکثر موارد سرطان مرتبط با عفونت ها در کشورهای درحال توسعه نظیر کشورهای شرق آسیا است.

این تحقیقات نشان می دهد سرطان رحم نیمی از موارد سرطان مرتبط با عفونت ها را تشکیل می دهد و 80 درصد سرطانهای مردان سرطان کبد و معده است.

کاترین دی مارتیل و مارتین بلومر تهیه کنندگان تحقیقات گفتند: عفونت های ناشی از برخی از ویروس ها، باکتری ها و انگل ها یکی از بزرگترین علل سرطانها در جهان هستند که می توان از طریق اجرای شیوه های بهداشت عمومی پیشگیری از عفونت جلوی بروز آنها را گرفت که از این شیوه ها می توان به واکسیناسیون، تزریق درست و درمانهای ضد میکروبی اشاره کرد.

برپایه این گزارش، یک سری واکسن های ضد ویروس پاپیلومای انسانی (human papillomavirus) که با سرطان رحم در ارتباط است و عفونت کبدی (hepatitis B) که مسبب سرطان کبد است، در دسترس می باشد و  همچنین می توان از طریق پاکسازی بدن از باکتری هلیکو باکتر پیلوری (Helicobacter pylori) با استفاده از برخی از آنتی بیوتیک ها از ابتلا به سرطانهای معده پیشگیری کرد.

ادامه مطلب
پنج شنبه 21 اردیبهشت 1391  - 5:48 PM

  شهید قجه‌ای می‌گفت خدا می‌داند هر تیر و ترکشی که به یکی از این بچه‌ها می‌خورد، انگار صاف می‌خورد وسط قلب من. ای کاش تمام گلوله‌ها و ترکش‌های بعثی‌ها، می‌آمد به سر و سینه من می‌خورد، اما دیگر حتی یکی از این بچه‌ها، زخم برنمی‌داشت.

 
خبرگزاری فارس: کاش همه تیرهای بعثی‌ها در سینه من فرو برود

 

سردار شهید «حسین قجه‌ای»، متولد چهاردهم شهریور ماه سال 1337 در شهر اصفهان است. او قهرمان کشتی جوانان کشور بود و بعد از انقلاب مسئولیت محور دزلی سپاه مریوان را بر عهده گرفت. وی سرانجام در پانزدهم اردیبهشت 1361 در عملیات «الی بیت‌المقدس» در حالی که فرماندهی گردان سلمان لشکر 27 محمدرسول‌الله(ص) را برعهده داشت، به همرزمان شهیدش و معاونش شهید «محمدرضا موحد دانش» پیوست.

 

این متن بخشی از کتاب در دست انتشار «بیست‌و هفت در 27» روایت زندگی فرماندهان شهید لشکر محمدرسول الله(ص) نوشته «گل‌علی‌ بابایی» است که روایت سردار حسین همدانی، از مقاومت شیربچه‌های گردان سلمان را می‌خوانیم:

***

روزی که برای دیدار از خط گردان سلمان فارسی، به موضع آنها رفتم، خودم با همین چشم‌هایم دیدم که این بچه بسیجی‌های محصل کم سن و سال کرجی، با چه انگیزه و رشادتی داشتند با دشمن می‌جنگیدند. عشق و علاقه عجیبی هم به فرمانده گردان‌شان نشان می‌دادند.

خدای من شاهد است، مدام مثل یک دسته پروانه، دور حسین قجه‌ای می‌چرخیدند و می‌گفتند «برادر قجه‌ای تو را به خدا مواظب خودت باش، چرا این‌قدر جلو می‌آیی؟ برادر قُجه‌ای، لازم نیست شما آر.پی.جی دست بگیری، پس ما چه کاره‌ایم؟ برادر قجه‌ای، دیدی چطور بعثی‌ها را عقب زدیم؟ اگر باز جلو بیایند، به یاری خدا، بیچاره‌شان می‌کنیم».

همین‌طور از چپ و راست، حسین را احاطه کرده بودند و در حالی که توی حرف همدیگر می‌پریدند، با تمام شور و صفای دل‌های نوجوان‌شان، سعی داشتند به فرمانده گردان خودشان، در آن موقعیت دشوار، قوت قلب بدهند. حسین ناچار بود دم به دقیقه، به آنها بگوید «برادرها، شما را به خدا اطراف من تجمع نکنید. اگر یک گلوله توپ اینجا بخورد، تلفات زیادی می‌دهیم، پراکنده بشوید». اما گوش به حرف‌اش نمی‌دادند. بعد که آمدم از آنجا به سمت مواضع محور خودمان برگردم، حسین مرا به کنار کشید.

ـ می‌‌بینی برادر همدانی؟ خدا می‌داند هر تیر و ترکشی که به یکی از این بچه‌ها می‌خورد، انگار صاف می‌خورد وسط قلب من. ای کاش تمام گلوله‌ها و ترکش‌های بعثی‌ها، می‌آمد به سر و سینه من می‌خورد، اما دیگر حتی یکی از این بچه‌ها، زخم برنمی‌داشت.

ـ حال تو را می‌فهمم، بالاخره جنگ، این مصیبت‌ها را هم دارد دیگر، از این همه مذمت و خودخوری تو، خیری عاید این بچه‌ها می‌شود؟

ـ نمی‌دانم؛ دیگر هیچی نمی‌‌دانم!

ادامه مطلب
پنج شنبه 21 اردیبهشت 1391  - 5:47 PM

  حمید در جبهه به شکارچی تانک‌های دشمن معروف بود. به گفته دوستانش او با آرپی‌جی، تانک‌ها و هلیکوپتر دشمن را دنبال می‌کرد و تا منهدم نمی‌کرد دست بردار نبود، اما امروز ....

 
خبرگزاری فارس: درد امانش را بریده است؛ او که روزی امان تانک‌های دشمن را بریده بود
 گزارش تصويري مرتبط

-------------------------------

 

 سلام می‌دهد اما به راحتی حرف نمی‌زند؛ ترکش‌‌های زیاد بدنش، او را مرد آهنین کرده، مرد آهنینی که گاهی از تکان خوردن ترکش‌ها فریاد می‌زند.

«زهرا جلالی» همسر این جانباز است، همسری فداکار که در کنار حمید بودن او را از لذت مادر شدن محروم کرده است. چهره‌ای بسیار مهربانش را موج‌های سنگین سختی‌ها در هم ریخته و پشت هر لبخندش، نگرانی عمیقی جا گرفته که گاه گونه‌هایش را خیس می‌کند.

به زهرا می‌خواهیم از حمیدش برایمان بگوید، لبخندی می‌زند، از جلوی چشم‌هایمان دور می‌شود و زمانی که بر‌می‌گردد قوطی سفیدرنگی در دست دارد که قطعه آهن‌های زنگ‌زده‌ای داخل آن است، او می‌گوید اینها را در عمل‌های جراحی از بدن حمید بیرون آورده‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اند.

دیدن ترکش‌ها و به یادآوردن لحظه‌ای که این ترکش‌ها چگونه در بدن حمید جا گرفته و تصور اینکه این قطعات آهن بیش از 20 سال همنشین پوست و گوشت این قهرمان دوران دفاع مقدس بودند، دل‌ها را به درد می‌آورد.

«حمید ولی‌پور گودرزی» جانباز 70 درصدی است که علاوه بر ترکش‌ها و تومور مغزی، جراحت‌های ناشی از مصدومیت شیمیایی او را لحظه‌ای بر تخت بیمارستان و لحظه‌ای دیگر گوشه اتاقش زمین‌گیر کرده است. تصویری از امام روح‌الله، چفیه، سربند «یا اباعبدالله‌الحسین(ع)»، مهر و تسبیح تربت کربلا بر دیوار بالای سر این شهید زنده، روزهای خوب جهاد را برایش زنده می‌کند.  او در دوران دفاع مقدس 3 روز هم به عنوان شهید در کنار سایر شهدا درون سردخانه بوده.

یکی از دوستانی که بر بالینش حاضر بود، از او می‌خواهد اگر می‌تواند از خاطرات روزهایی که با آرپی‌جی هلیکوپترهای دشمن را نشانه می‌گرفته، تعریف کند. حمید ابتدا جمله دوستش را تکرار کرد به لب‌های دوستانش خیره شد تا جمله بعدی را بگویند و تکرار کند، اما نمی‌تواند چیزی به خاطر بیاورد، سعی‌اش به نتیجه نمی‌رسد و تنها چیزی که بر زبان می‌آورد یا زهرا (س)، یا حسین (ع) است.

آلبوم عکس را در مقابل حمید خط شکن قرار می‌دهیم، تعجب‌برانگیز است که دوستانش را می‌شناسد و یکی یکی معرفی می‌کند: شهید سیداحمد پلارک، شهید عباس کریمی و شهید احمدزاده ...

دست‌هایش را نمی‌تواند به راحتی تکان بدهد، به کمک اطرافیان آرنج دستش تا می‌شود اما دست چپش کاملاً بی‌حرکت است؛ زهرا می‌گوید: به خاطر ترکش‌های زیادی که در دست‌هایش هست، دست چپ کاملاً بی‌حرکت و دست راستش هم حرکت محدودی دارد.

زهرا، دست‌های حمید را می‌گیرد و ترکش‌هایی را که سال‌هاست زیر پوست حمید جا خوش کرده‌اند نشانمان می‌دهد. رنگ پوست قسمت‌هایی که ترکش دارد، کبود است؛ ترکش‌های دیگری هم زیر قفسه سینه، صورت و سر حمید جا خوش کرده است که بسیار آزارش می‌دهد اما به قدری بدنش رنجور و نحیف شده که دیگر تاب تحمل هیچ عمل جراحی را ندارد. 

همسر ایثارگرش از ترکش دیگری می‌گوید که در انتهای نخاع قرار دارد و در حال بیرون زدن از زیر پوستش است و مرتب عفونت می‌کند. زهرا هر روز باید این نقطه را ضد عفونی کند در حالی که از صدای ناله‌های همسرش دست‌ و پایش می‌لرزد.

البته این آغاز مشکلات درمانی او بود. زهرا از پاسخ نداد‌‌ن‌ها و بی‌مهری آمبولانس کوثر برای انتقال حمید به بیمارستان هم گله دارد؛ از اینکه تماس‌های مکرر همسر جانباز حمید ولی‌پور برای انتقال همسرش به بیمارستان موجب آزار آنها شده. زهرا از ثانیه‌هایی که با تند اما با درد می‌گذرند هم گله دارد؛ گله دارد از اینکه دکترها گفته‌اند حمیدش را در خانه نگهدارد.

زهرا بعد از کلی دردل و دل دوباره آلبوم حمید را باز می‌کند تا قوت قلب بگیرد. می‌شکند دلش و اشک از گونه‌هایش روی ورق‌های نایلونی خاطرات مصور چکه می‌کند و می‌گوید «همسرم در همان روزهای نخست جنگ لباس رزم بر تن کرد و از مرزهای غربی و جنوبی همراه با لشکر 27 محمدرسول‌الله(ص) در فاو، شلمچه، جزیره مجنون و کردستان دفاع کرد. از هفت سال پیش، جراحات شیمیایی‌اش بیشتر اذیتش می‌کند.

حمید، در جبهه به شکارچی تانک‌های دشمن معروف بود. به گفته دوستانش او با آرپی‌جی دشمن تانک‌ها و هلیکوپتر دشمن را دنبال می‌کرد و تا منهدم نمی‌کرد دست بردار نبود. او به قدری مقاوم بود که در مدت حضور در جبهه، اتفاق می‌افتد که در یک روز 8 بار مجروح می‌شود.

امروز که جانباز دفاع مقدس، حمید ولی‌پور گودرزی بدون تکلم روی تخت خوابیده، زهرا نگاهی به آسمان می‌کند و دوباره اشک در چشم‌هایش حلقه می‌زند و می‌گوید «خدایا، راضی‌ام به رضای تو».

ادامه مطلب
پنج شنبه 21 اردیبهشت 1391  - 4:40 PM

  عراقی‌ها ما را در حیاط زندان مقابل گرما نشاندند. بچه‌ها از شدت تشنگی صبحانه نخوردند. یک مرتبه دیدم داوتیانس با یک پارچ آب آمد اما خودش آب نخورد.

 
خبرگزاری فارس: سرباز ارمنی که سقای مجروحان ایرانی شد

 

 کتاب «پایی که جا ماند» روایت سید ناصر حسینی پور از روزهای سخت اسارت در زندان های مخفی عراق است.

بیان صریح خاطرات، نکات دقیق بواسطه یادداشت موارد در زندان و نصر روان و ویراستاری مناسب از این کتاب یک اثر ماندگار ساخته است.

«پایی که جا ماند» را سوره مهر منتشر کرده و خبرگزاری فارس به دلیل اهمیت این اثر سعی دارد بخشهای جذاب تر این کتاب را در قالب های کوتاه منتشر کند.

این قسمت هم یکی از مطالب جالب کتاب است:

شنبه 11 تیر 1367- بغداد - زندان الرشید

 

سومین روزم را در زندان الرشید سپری کردم . شب قبل زیاد تشنگی کشیدم، اما خیالم از بابت پایم راحت بود؛ کسی پایم را لگد نکرد. یک ترکش خورده بود پشت رانم و تا امروز متوجه‌اش نشده بودم. وقتی فشارش دادم چرک و عفونت بیرون زد.

 

ساعت حدود هشت صبح بود که بیرونمان بردند. تعدادی از اسرای مجروح بازداشتگاه کناری را آورده بودند قسمت ما. با بعضی از اسرایی که در منطقه‌ی طلائیه، جفیر و جزایر مجنون شمالی و جنوبی اسیرشده بودند، آشنا شدم. با این که بیشتر ارتشی‌ها در بازداشتگاه سمت راستی‌مان بودند، تعدادی از بچه‌های لشکر 92 زرهی که در منطقه‌ی کوشک و طلائیه اسیر شده بودند، در بازداشتگاه ما بودند. دژبان‌ها ابروهای یکی از اسرا را با آتش سیگار سوزانده بودند. جرمش فقط داشتن ریش بود!

 

 

*سرباز ارمنی پرستاریم را بر عهده گرفت

 

امروز صبح اسرای سالم تقسیم کار کردند. هر کس مسئولیت یکی از مجروحین را برعهده گرفت. از مجروحانی مثل من و یدالله زارعی که وضعیت‌مان وخیم‌تر از بقیه بود، دو نفر پرستاری می‌کرد. پرستارهای من عمو حسن و همان سرباز ارمنی بودند. سرباز ارمنی عاطفی و مسئولیت‌پذیر بود. دیشب تا صبح پرستارم بود. هر چند کاری از دستش برنمی‌آمد،‌همین که کنارم نشسته بود، برایم قوت قلب بود. صبح که اسرا را بیرون بردند، مرا از توالت بیرون کشید. مواظبم بود کسی به پایم نخورد.

 

 

*سرکیس داوتیانس! کسی که از روز اول مهرش به دلم نشست

 

از این که یک سرباز ارمنی در آن شرایط سخت پرستارم بود، حس خوبی داشتم.

در منطقه‌ کوشک و یا طلائیه اسیر شده بود. سرباز پیاده بود و در لشکر 92 زرهی خدمت می‌کرد. با همان نگاه اول مهرش به دلم نشست. نامش را پرسیدم، گفت: سرکیس داوتیانس هستم!‌

یکی، دو روز اول تلفظ نامش سخت بود اما روزهای بعد راحت‌تر نامش را تلفظ می‌کردم.

 

 

*روزی که از تشنگی صبحانه نخوردیم  

قبل از ظهر بود. عراقی‌ها سالم‌ها را در حیاط زندان مقابل گرما نشاندند. در حیاط داوتیانس کنارم بود. بچه‌ها از شدت تشنگی صبحانه نخوردند. عراقی‌ها می‌خواستند مثل روز قبل با تشنه نگه‌داشتن اذیت‌مان کنند. دژبان‌ها و بازجوی‌های عراقی از این که بچه‌ها فرماندهان خودشان را معرفی نکرده بودند، شرایط را برایمان سخت‌تر کردند.

 

 

* داوتیانس با یک پارچ آب آمد

 

قبل از ظهر بود که داوتیانس سراغ یکی از نگهبان‌های عراقی رفت. وقتی آمد یک پارچ آب دستش بود. از این که نگهبان عراقی به او آب داده بود، تعجب کردم، به او گفت: چطور شد بهت آب دادن؟

داوتیانس که در آن گرمای سوزان خودش تشنه بود، گفت: ازشون گرفتم. یه جوری بخورید به همه‌ مجروحین برسه!

 

 

*داوتیانس خودش آب نخورد

هر چند آب گرم بود، اما نعمتی بود که از تشنگی نجات‌مان داد. خود داوتیانس آب نمی‌خورد. آب که خوردم، بهش گفتم: داوتیانس! دژبان‌ها به کسی آبی نمی‌دن!

- بین نگهبان‌های عراقی یکی‌شون ارمنیه. هوای منو داره، اون بهم آب داد!

داوتیانس با محبت، فداکار و دلسوز بود. خودش پارچ آب را مقابل دهان مجروحین گرفت تا هر کدام چند قلپ بنوشند. نگهبان عراقی ارمنی برای داوتیانس احترام قائل بود. فکر می‌کنم به بقیه‌ی نگهبان‌ها سفارش داوتیانس را کرده بود. دیگر نگهبان‌های زندان به حرمت همکار ارمنی‌شان با داوتیانس کاری نداشتند. هر کسی غیر از او بود، عراقی‌ها اجازه نمی‌دادند با مجروحان آب برساند. روزهای بعد آزادی عمل داوتیانس کمتر شد. دیگر نمی‌توانست مثل روز قبل هوای ما را داشته باشد.

 

 

*تو که ارمنی هستی، چرا برای خمینی می‌جنگی؟

بعدازظهر عراقی‌ها آمدند سراغ داوتیانس و با او هم صحبت شدند. نگهبان ارمنی نیز همراهشان بود. درجه‌دار عراقی که از بقیه ارشدتر بود، به داوتیانس گفت: تو که ارمنی هستی، چرا برای خمینی می‌جنگی؟

- درسته که من ارمنی‌ام. اما ایرانی‌ام. سربازم و باید خدمت خودمو تو ارتش بگذرونم!

چهره‌های درجه‌دار و دیگر نگهبان درهم رفت، احساس کردم از صحبت‌های داوتیانس خوششان نیامد. دلشان می‌خواست در صحبت‌هایش اظهار پشیمانی کند و نسبت به ایران و امام پایبند نباشد. درجه‌دار عراقی که به خاطر سفارش همکار ارمنی‌اش با داوتیانس با ملایمت برخورد می‌کرد، ادامه داد:

- از خدمت فرار می‌کردی، می‌اومدی عراق، می‌دونی چقدر ارمنی تو عراق زندگی می‌کنن، ما عراقی‌ها با شما ارمنی‌ها کاری نداریم. بعد دستش را به طرف ما و دیگر اسرای ایرانی کشید و گفت: ما با اینا کار داریم؛ با پاسداران خمینی، اینا به دنبال نابودی عراقند. می‌خوان عراق رو فتح کنند. خمینی علاوه بر ایران می‌خواد رئیس جمهور عراق هم بشه. اینا دشمنان ما هستن، نه شما ارمنی‌ها!

 

 

*ارامنه‌ ایران از عراقی‌ها خاطره خوبی ندار

احساس می‌کردم داوتیانس تمایل نداشت با آن‌ها بحث کند، شاید می‌خواست به خاطر نگهبان ارمنی که به او لطف و محبت کرده بود، ساکت بماند. داوتیانس که انگار چیزی عذابش می‌داد، آهی کشید و خیلی کوتاه و خلاصه به درجه‌دار عراقی گفت: ارامنه‌ ایران از عراقی‌ها خاطره خوبی ندارن، شما در تبریز خانواده‌ی پانوسیان و هاروطونیان رو تو خواب کشتید، حتی یک نفرشون هم زنده نماند.

ادامه مطلب
چهارشنبه 20 اردیبهشت 1391  - 7:47 PM

 همان گونه که «دن هرلی» در مقاله خود می‌‌نویسد، تاثیر بازی ‌های تمرین ذهن قطعی نیست، اما راه آسان ‌تر و از نظر علمی ثابت شده‌‌ای وجود دارد که می‌‌تواند شما را باهوش‌‌تر سازد: به پیاده روی یا شنا بروید.

 
خبرگزاری فارس: ورزش؛ بهترین راه برای باهوش‌تر شدن

 

 سینانیوز به نقل از نیویورک تایمز،‌‌ برای بیش از یک دهه، دانشمندان عصب ‌شناس و زیست ‌شناس در حال گردآوری مستنداتی بودند که رابطه سودمندی میان ورزش و توان مغزی را نشان دهد. دانشمندان با به کار گیری فناوری ‌های پیچیده ‌ای برای بررسی کارکرد سلول‌‌های عصبی منفرد مغز در همین چند ماه اخیر کشف کرده ‌اند که به نظر می‌‌رسد ورزش مغز را در برابر آبرفت فیزیکی مقاوم ساخته و قابلیت‌ های‌‌شناختی را تقویت می‌ نماید. آخرین دستاوردهای علوم اعصاب چنین القا می‌ کند که ورزش بیشتر از خود فکر کردن برای فکر کردن سودمند است.

ترغیب کننده‌‌ترین مستند در این رابطه از شماری مطالعه‌‌ها بر روی حیوان‌‌های آزمایشگاهی در قفس‌‌های شلوغ و پر از هیجان به دست آمده است. از مدت‌‌ها پیش مشخص شده بود که محیط‌‌های به اصطلاح «غنی شده» (لانه‌‌هایی که پر از اسباب بازی‌‌های درگیر کننده و وظایف بدیع است) به بهبود توانایی‌‌های مغزی حیوانات آزمایشگاهی منجر می‌‌شود. در بیشتر مورد‌ها، چنین غنی کننده‌‌های محیطی شامل چرخ‌‌های گردان نیز هست، زیرا موش‌‌ها و موش‌‌های صحرایی عموما به دویدن علاقه دارند. تا این اواخر، پژوهش کمی انجام شده بود تا تاثیرهای مشخص دویدن، در مقایسه با درگیر ساختن ذهن با اسباب بازی‌‌های تازه و راه‌‌های دیگری که ضربان قلب را بالا نمی‌ برد، بررسی شود.

بنا براین، تیمی از پژوهشگران با هدایت «جاستین رودز»، یک استاد روان‌‌شناسی در موسسه بکمن برای علوم و فناوری پیشرفته در دانشگاه ایلینویز، چهار گروه از موش ‌ها را سال پیش گرد هم آورد و آن‌ها را در چهار شرایط زندگی متفاوت قرار داد. گروهی در دنیای فراوانی حسی و لذت‌های چشایی زندگی می‌ کرد، انواع مغزهای بادام، میوه ‌ها و پنیر می‌ خورد، و گاهگاهی هم غذایشان با چاشنی پودر دارچین همراه بود، و این همه با آب‌‌هایی به مزه‌‌های گوناگون پایین می‌‌رفت. «تختخواب» ‌های آن‌ها از ایگلوهای پلاستیکی رنگارنگی تشکیل شده بود که در یک گوشه قفس قرار داشت. توپ‌‌هایی با خط ‌های نئونی، تونل ‌های پلاستیکی، بلوک‌‌های قابل دندان زدن، آیینه ‌ها دیگر بخش‌‌های این قفس را پر کرده بود. گروه 2 به تمامی این وسایل لذتبخش به اضافه چرخ گردانی به شکل دیسک در قفس خود دسترسی داشت. قفس گروه سوم هیچکدام از این امکانات را نداشت، و به آن‌ها خردکننده استاندارد و ملال آور (کیبل) داده شد. و خانه گروه چهارم تنها چرخ گردان را داشت و نه هیچکدام از آن اسباب بازی‌‌ها و امکانات دیگر را.

در ابتدای این مطالعه، همه حیوان‌‌ها یک آزمون‌‌های ‌شناختی را گذراندند و با ماده‌‌ای تزریق شدند که به دانشمندان امکان می‌‌داد تا تغییرات در ساختار مغز آن‌‌ها را ردگیری نمایند. آنگاه، برای چندین ماه، آن‌ها دویدند، بازی کردند یا، اگر محیطشان غنی شده نبود، در گوشه‌‌ای از قفس خود لمیدند.

پس از آن تیم «رودز» بافت مغز موش‌ها را از طریق یک آزمون‌شناختی مشابه مورد بررسی قرار دادند. در این آزمون مشخص شد که هیچ یک از آن وسیله‌ها و اسباب بازی‌های رنگارنگ مغز این حیوانات را تحریک نکرده بودند. فقط یک چیز بود که مغزشان را به کار می‌انداخت و آن چرخی بود که حیوانات درونش می‌چرخیدند.

ادامه مطلب
چهارشنبه 20 اردیبهشت 1391  - 7:32 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 105

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 5843070
تعداد کل پست ها : 30564
تعداد کل نظرات : 1029
تاریخ ایجاد بلاگ : پنج شنبه 19 شهریور 1388 
آخرین بروز رسانی : دوشنبه 19 آذر 1397 

نویسندگان

ابوالفضل اقایی