امکان ایجاد جامعۀ دینی در بستر مدرنیته نیست. در وجود مدرنیته سکولاریزاسیون وجود دارد و سکولاریزاسیون هم نزول جایگاه دین در جامعه از حالت ابرساخت بودن به یک نهاد یا فرانهاد است.
امکان یا امتناع تحقیق جامعۀ اسلامی در بستر سکولاریزاسیون ریشة پرسش دربارۀ نسبت اسلام و مدرنیته به طور عام، و نسبت اسلام با سکولاریزاسیون به طور خاص به پرسش عمیقتری به نام نسبت دین و نو شدن بازمیگردد که مباحث مفصلی هم در حوزة کلام و هم در حوزۀ جامعهشناسی دین دارد، اما با قیدهایی که در پرسش آمد مشخص شد که منظور ما از دین، اسلام است. این واژه (دین) به دین یا فرد دیندار اشاره نمیکند، بلکه منظور از آن جامعة دینی یا متشبه به دین است. از آن سو دربارۀ مدرنیته هم یکی از خصایص آن، به نام سکولاریزاسیون، موضوع بحث قرار گرفته است. وجود شواهد بسیار زیادی از حضور پرنشاط دین در دنیای ما، که دنیای مدرن خوانده میشود، سبب شده است بعضی از جامعهشناسان و اندیشمندان غربی به این نظریه که مدرنیته مساوی سکولاریزاسیون است نقدهایی وارد کنند. از جملۀ این افراد برگر است که به نظر او این گونه نیست که مدرنیته قرین سکولاریزاسیون باشد؛ یعنی هر جا که مدرنیته رفت، الزاماً جامعه، فرد، یا دین در آن جامعه عرفی شود. یکی از دلایلی که برای این مسئله عنوان میشود و براساس آن تلاش میگردد نشان داده شود مدرنیته میتواند با دین جمع شود این است که دین مدرنیته اساساً به معنای سکولار شدن الزامی نیست. چیستی سکولاریزاسیون سکولاریزاسیون عامترین فرآیندی است که طی آن کارکرد و اهمیت دین در اجتماع و نزد فرد اُفول پیدا میکند و دین را نیز دستخوش تجدید نظرهای معرفتی و ارزشی میسازد. عرفی شدن در اولین گام، دین را از همهکارگی در حیاط فردی و اجتماعی باز داشت و آن را فرا نهاد جلوه داد، اما در گامهای بعدی غلبهۀ نهادی دین را زیر سؤال برد و آن را نهادی در کنار باقی نهادها مثل نهاد کار، فراغت، اقتصاد، سیاست و … انگاشت. متأسفانه در ایران سکولاریزاسیون را غالباً مترادف با نفی دین یا به پایین کشیدن دین از عرصة سیاست میدانند؛ در حالی که اصلاً این طور نیست و این تعریف دقیقی بهشمار نمیآید. ــ این سیر به همین جا پایان نیافت، بلکه تا تبدیل شدن دین به یک نهاد فرعی یا از بین رفتن موقعیت نهادی آن ادامه پیدا کرد. در این حالت دین دیگر نهاد نیست، بلکه فرقه است در بین فرق اجتماعی. در آخرین منزل از سکولاریزاسیون دین به نوعی دلمشغولی شخصی در غالب معنویتهای زندگی بدل شد. این معنویتها، هرچند گاهی با هم جمع میشوند و فرقهای زیرزمینی را شکل میدهند، باز هم نهاد نیستند.در سکولاریزاسیون، بشر مبدأ نخستین و منشأ هدایت و برنامهریزی در همۀ امور مربوط به زیست اجتماعیاش را خواست، خردابزاری و پسند عرفی انسان قرار میدهد، پس مبدأ نخستین و منشأ هدایت و برنامهریزی و مداخله هر عامل فرا بشری و قدسی در این زمینه نفی میشود. به عبارت واضحتر، روایت دیگر از سکولاریزاسیون این است که در تنظیم مناسبات و کارویژههای اجتماعی هیچ عنایت معنوی را لحاظ نمیکند؛ برای مثال مفهومی به نام توکل در اصل برنامهریزی و تصمیمگیری در جامعۀ سکولار حق حضور ندارد.بخش عمده تعاریف سکولاریزاسیون میکوشند آن را نظریهای کاملاً کلی و جهانشمول نشان دهند، اما باز مخالفانی مانند جان پُل ویلم آن را رد میکنند. بخش عمدة جریان روشنفکری در جوامعی مثل ایران دقیقاً همین نگاه را به سکولاریزاسیون دارند و آن را یک نظریة کلی جهانشمول میدانند. در بیان نمونهای از این دیدگاهها در میان روشنفکران ایرانی میتوان به کتاب «از شاهد قدسی تا شاهد بازاری» سیعد حجاریان اشاره کرد. مخالفان چنین تعریفی، به تفاوت میان ادیان استناد میکنند و میگویند میان ادیان، جوامع، و زمانهای گوناگون تفاوت وجود دارد؛ یعنی شاید بشر هیچگاه رویدادهای قرنهای شانزدهم و هفدهم میلادی را، که زمینهساز پروتستانتیزم و سکولاریزاسیون اروپا و سپس امریکا (در قرن هیجدهم) بود، دوباره از سر نگذراند. بعضی از این اندیشمندان، مثل پیتر برگر، معتقدند که در خود مسیحیت هم چندین نوع و چندین درجه سکولاریزاسیون وجود دارد و اصلاً نمیشود آن را به شکل نظریهای کلی مطرح کرد. نسبتهای متصور بین دین و جامعه منظور از سکولار شدن جامعه، تبدیل شدن دین از یک فراساختار و کلیت نظمبخش به یک فرانهاد است؛ درواقع دیگر جامعه نظم و منطق خودش را از دین نمیگیرد. البته در این جامعه، نهاد دین با کارویژههای خاص خود وجود دارد، اما دربارۀ نسبتهای متصور بین دین و جامعه، نظریهپردازان علوم اجتماعی دیدگاههای بسیاری را مطرح کردهاند که آنها را در کل میتوان به دو دستۀ ایجابی و سلبی تقسیم کرد: 1.نسبت ایجابی عدهای از این نظریهپردازان نسبت دین و جامعه را ایجابی دانستند و گفتهاند این دو مقوله یکدیگر را ایجاد میکنند. البته این گروه با توجه به اینکه نسبت مستقیم یا غیرمستقیم بین دین و جامعه برقرار کردهاند خود به دو دسته تقسیم میشوند. آنهایی که معتقدند جامعه و دین به شکل مستقیم با هم مرتبط هستند، درواقع نوعی همبستگی مثبت میان آنها در نظر میگیرند. گروهی دیگر از رابطۀ ایجادی میان دین و جامعه سخن میرانند و مانند نگاهی که ما به تاریخ انبیا داریم ــ مبنی بر اینکه اساساً دین موجد جوامع اولیه بوده و دین جوامع اولیه را ساخته است ــ دین را موجد جامعه میدانند، اما عدهای دیگر، برخلاف آنها، جامعه را موجد دین قلمداد میکنند. دورکیم نمونهای از این افراد است که اعتقاد دارد جامعه دین را پدید میآورد برای اینکه به خود نظم دهد و آن را همبسته کند. درواقع در این نگاه یک دسته از رابطۀ ایجادی سخن میگویند و دستهای دیگر از رابطۀ همبسته. عدهای نیز دین را متغیر مستقل، و جامعه را متغیر تابع در نظر میگیرند. وبر، پارسونز، و پاپر از جملۀ این صاحبنظران هستند. اما دستهای دیگر، در مقابل، جامعه را متغیر مستقل و دین را متغیر تابعه میدانند. پذیرش هریک از این دیدگاهها در طرح مسئلۀ ما دربارۀ سکولاریزاسیون تأثیر خاص خود را برجای خواهد گذاشت ــ در این نگاه حتی تشیع ایرانی با تشیع عراقی متفاوت خواهد بود؛ چون دو جامعه، یعنی متغیر مستقل، با هم تفاوت دارند و در نتیجه در نوع دین، متغیر تابع، تأثیر متفاوتی برجای میگذارند. عدهای دیگر ذیل همبستگی گفتند: اینها تأثیر و تأثر متقابل دارند؛ بعضی دیگر اظهار کردند نسبت میان آنها ایجابی مستقیم است، اما از جنس وابستگی؛ گروهی دیگر از وابستگی جامعه به دین سخن راندند و بعضیها، در مقابل آنها، دین را به جامعه وابسته دانستند (اینها اندیشمندان کارکردگرا هستند). 2. نسبت سلبی دستۀ دوم از نظریهپردازان این عرصه، برخلاف گروه نخستین که رابطۀ دین و جامعه را ایجابی میدانستند، رابطۀ میان آنها را سلبی دانستند. در میان این گروه نیز عدهای معتقدند نسبت سلبی مستقیم وجود دارد و میان دین و جامعه واسطهای نیست؛ به اعتقاد گروهی دیگر، جامعه علیه دین عمل میکند. آنها باور دارند دین در ساخت مدرن اساساً فرو میپاشد؛ زیرا زمانی که جامعه مدرن میگردد ساخت اجتماعی و نظم برتر از دست دین خارج میشود و در دست ارادههای مادی قرار میگیرد. در مقابل این گروه، عدهای دیگر معتقدند دین علیه جامعه عمل میکند. نظریههایی که دربارۀ جنبشهای دینی مطرح شدهاند در این دسته قرار میگیرند. بعضی از نظریهپردازان هم اظهار کردهاند: جامعه به اضافۀ دین، علیه جامعه به اضافۀ دین عمل میکند؛ برای مثال در زمان رسالت نبی مکرم اسلام، جامعۀ فرودستان علیه بتپرستی، آیین منسوخ جامعۀ فرادستان، قیام کردند. همزیستی دین و مدرنیته من یک بار مدعای مشهور محسن کدیور را میخوانم برای اینکه بدانیم عرفی شدن قضیۀ جدی، نه سرنوشت گریزناپذیر مدرنیته است و نه به معنای نفی کلی دین. او دو ادعا را با همدیگر مطرح کرده است: «میتوان با هدف حفظ دین در دنیای جدید و تلفیق زندگی مدرن با چاشنیهای معنوی به سوی اسلام مدرن یا مدرنیتۀ اسلامی حرکت کرد». اصل سخن آنها این است که عرفی شدن سرنوشت گریزناپذیر مدرنیته نیست؛ ثانیاً عرفی شدن پدیدۀ خطرناکی بهشمار نمیآید. این پدیده به معنای نفی دین از ساحت جامعه نیست، بلکه کنترل دین یا لااقل دینداران است. این نگاه از شناخت نادرست آنها از ماهیت عرفی شدن حکایت میکند. هیچ یک از تعریفهای عرفی شدن معنایی کمتر از تحدید یا تحریف دین ندارد. از سوی دیگر قرابت بالا و عمیقی بین مدرنیته و عرفی شدن وجود دارد. این قرابت به گونهای است که هر یک گام در مسیر مدرن شدن، یک گام فاصله گرفتن از دین، به معنای حاکمیتش بر ساخت اجتماعی، است. تعارض لاینحل بین مدرنیته و انواع خاصی از دین که حتی مدعیان ایجاد جامعۀ اسلامی مدرن بالاخره در جاهایی به آن اعتراف میکنند ــ جز از طریق نفی یا قلب یکی به نفع دیگری مرتفع نمیگردد. شما نمیتوانید عامل سومی را وارد کنید تا دعوی لاینحل بین دین و مدرنیته برطرف گردد؛ چون اینها هیچکدام عامل سومی را قبول ندارند. آن عدهای که معتقدند میان دین و مدرنیته من نامی از سنت نیاوردم به دلیل اینکه این رویارویی، رویارویی بین سنت و مدرنیسم نیست، بلکه رویارویی میان دین و مدرنیسم است. یکی از اشتباهات اندیشمندان ما در این بحث، استفاده از واژۀ سنت به جای دین است ــ همزیستی وجود دارد و اینکه هیچ حکم قاطعی دربارة سیر رو به زوال دین نمیتوان صادر کرد، در درون خود به سه دسته تقسیم میشوند: یک دسته از آنها دربارۀ دینیتر بودن انسان و جوامع ماقبل مدرن نسبت به انسان و جوامع مدرن تردید دارند. آنها برای تقویت ادلۀ خود دربارۀ اینکه میتوان در بستر مدرن، جامعۀ دینی ایجاد کرد، میگویند: چه کسی توانسته است این موضوع را اثبات کند که بشر قبل از مدرن شدن در جامعۀ ما یا در جامعۀ غربی دیندارتر از بشر امروز بوده است.عدهای دیگر از نظریهپردازان دربارۀ دینیتر نبودن انسان و جوامع آینده نسبت به انسان و جوامع عصر مدرن تردید کردهاند. آنها معتقدند بشر با فرآیند رو به رشدش در کشف، اختراع و حاکم شدن بر فضا و حوزة علوم فرانوین چه بسا در آینده به عینه ببیند: «هو الاول و الآخر». این عده در تأیید نظر خود حتی اظهار کردهاند: شواهد و نشانههای تجربی بسیار زیادی از همزیستی دین و مدرنیته وجود دارد. یکی از شواهد آنها نظریۀ ماکس وبر است که از عجین شدن پروتستانتیزم با سرمایهداری حکایت میکند. این عجین شدن را میتوان در اقدام مؤمنان پیوریتن در ایجاد سرمایهداری طی قرنهای شانزدهم و هفدهم مشاهده کرد. ارجاع این عده به نظر مارکس وبر در شرایطی است که این اندیشمند خود نیز آنچه را در قرنهای یادشده رخ داد نمودی از همزیستی دین و مدرنیته نمیداند و معتقد است پروتستانتیزم و کالونیسم فرصتی معرفتی ایجاد کرد تا اتفاقی اجتماعی به نام سرمایهداری توجیه شود، و این موضوع ربطی به دین ندارد. نرخ بالای دینداری در بعضی از جوامع مدرن، ظهور جنبشهای دینی جدید در دنیای مدرن، دینداری بعضی از رهبران متجدد یا متجدد بودن بعضی از رهبران دینی، بهویژه در کشورهای در حال توسعه، و حضور برخی عناصر مدرن در زندگی فردی و اجتماعی مؤمنان از مستمسکهای دیگری است که معتقدان به امکان همزیستی دین و مدرنیته از آنها استفاده کردهاند تا دیدگاه خود را توجیه کنند. آنها در مسیر تأیید این مدعا که اساساً مدرن شدن به معنای سکولار شدن نیست و میشود جامعۀ دینی را بر بستر مدرن و سکولار ایجاد کرد، تا جایی پیش رفتهاند که به جمهوری اسلامی ایران اشاره میکنند و آن را نمونهای از این همزیستی معرفی مینمایند. طرد و تطابق در نظریه برگر این نوع دلیلآوری به مروجان ایرانی این عقیده محدود نیست، بلکه در میان مروجان غربی آن هم مشاهده میشود. پیتر برگر نمونهای از این مروجان است که میگوید: تمام جنبشهای دینی دو نوع عکسالعمل را از سوی دینداران در قبال مدرنیته تأکید کردهاند. این دو نوع عکسالعمل طرد یا تطابق است؛ یعنی جنبشهای دینی یا مجبور شدهاند مدرنیته را طرد کنند یا به اجبار با آن تطابق پیدا کردهاند. پیشفرض پیتر برگر این است که مدرنیزاسیون فراتر از یک تجربۀ بشری، بلکه اصلی تاریخی و امری محتوم برای بشر است. برگر، برخلاف تلقی کلاسیک از تقابل حلناشدنی دین و مدرنیته، لااقل در یکی از این دو عکسالعمل طرد یا تطابق زمینههای مساعدی برای سازگاری و تفاهم میان دین و مدرنیته مشاهده میکند. شاهد این مدعای او نیز رهبران متجدد جنبشهای دینی در برخی از کشورهای جهان سوم هستند. با اینکه نظریۀ برگر دربارة رویکردهای طرد و تطابق دینداران نسبت به مدرنیته دربرگیرندۀ حقایق مهمی است و از این نظر بر دیدگاههای پیشینیان خود رجحان دارد، بعضی از وجوه پیچیدهتر مسئله را ناگفته گذارده است. کاستیهای نظریۀ برگر طرد و تطابق به تنهایی نمیتوانند بازدارندۀ عرفی شدن ادیان باشند. طرد و تطابق موجود در جنبشهای دینی مثل انقلاب ایران الزاماً با توجه به مدرنیته نیست؛ یعنی آنها نمیگویند ما انقلاب کردیم برای اینکه مدرنیته را طرد یا با آن تطابق پیدا کنیم. بعضی از این انقلابها حتی ــ البته به استثنای انقلاب اسلامی ایران ــ نسبت به مدرنیته بیتفاوت هستند. افزونبراین، رویکرد طرد نسبت به مدرنیته را میتوان به دو دسته تقسیم کرد: 1٫ رویکرد احیا؛ 2٫ رویکرد سلفیگری. هر دو این رویکردها به دنبال این هستند که از جوهر دین صیانت کنند و آموزههای نخستین را در عرصۀ جامعه اجرا نمایند. شاید پیتر برگر در عکسالعمل طرد به سلفیگری توجه کرده ــ که به نظر او امکانی برای ایجاد جامعۀ دینی غیر مدرن در بستر سکولاریسم فراهم میکند و از جریان احیا غفلت نموده باشد. احیا به معنای زنده و نوشدن جریانی است که شاید شهید مطهری را بشود از نظریهپردازان اصلی آن دانست. جریان احیا معتقد است که ما خود سازوکاری برای زنده و نوشدن داریم و یگانه راه این نوشدگی مدرنیته نیست که ما به طرد آن یا تطابق پیدا کردن با آن دست زنیم. این جریان به دنبال ایجاد سازههای جدیدی در جامعه است. در نقطۀ مقابل طرد، میتوان از تطبیق یاد کرد که خود دو جریان «بدعت» و «اصلاح» را دربرمیگیرد. جریان بدعت به دنبال ایجاد نظام اسمای دینی براساس دنیای روز و ساخت اجتماعی مدرن است. این جریان میکوشد دین را براساس اتساع مفهومی و تجربی که در جهان اتفاق افتاده است تفسیر کند. نمونۀ چنین جریانی در ایران ملی ــ مذهبیها بودند. جریان اصلاح نیز که راه تطبیق را در برابر مدرنیته در پیش میگیرد، اوضاع زمانه را ملاک قرار میدهد، اما براساس اصول. معنای سخن یادشده این نیست که جریان دینیِ طردکنندۀ مدرنیته اصلاً به شرایط زمانه توجهی نمیکند؛ در میان گروههایی که ذیل این جریان قرار میگیرند نیز میزانی از توجه به اوضاع نیز وجود دارد؛ البته این توجه در گروههای متفاوت کم یا زیاد میشود. سلفیگری از جریانهایی است که این توجه در آن تقریباً به صفر میرسد. از آن سو جریان تطبیق نیز به یک میزان به اصول توجه نمیکند؛ برای مثال جریان بدعت اساساً به اصول، بهایی نمیدهد، اما جریان اصلاحگرا محور را اصول میداند. نسبت اسلام و مدرنیته در پایان در پاسخ به آن دسته از اندیشمندان حوزۀ جامعهشناسی دین که ایجاد جامعۀ دینی بر بستر سکولار جهان امروز را ممکن میدانند باید گفت اولاً در ادیان اشتمالی مثل اسلام، بین جامعۀ دینی، دین و دیندار تفاوت وجود دارد. منظور از ادیان اشتمالی ادیانی هستند که در آنها ساحت آسمان و زمین به هم پیوسته است و هر تحولی در ساحت زمین به تحول در ساحت آسمانی منجر میشود و برعکس، هر تحول در ساحت آسمانی، تحولی در ساحت زمینی را به دنبال میآورد؛ یعنی اگر جامعه سکولار شد، دین و خرد هم سکولار میشود. در برابر این ادیان، ادیان تجزیگرا قرار میگیرند که یا دنیاگرا هستند یا آخرتگرا. یهودیت از ادیانی است که دنیا را محور قرار میدهد و در مقابل، مسیحیت فقط آخرتگراست.دو جریان اصلاحگرا و جریان احیاگرا به میزانی که بتوانند به اصول وفادار بمانند و شرایط را مدیریت کنند میتوانند جامعۀ دینی بر بستری که سکولاریزاسیون نفی و در حال زوال است بسازند؛ مثل کاری که انقلاب اسلامی میخواهد انجام دهد. در اندیشة شیعه گرچه با دین اسلام نبوت به پایان رسیده و بشر استعداد عبور از مسیر صعب دنیا را پیدا کرده، هدایت هنوز به پایان نرسیده است. بعد از پیامبر اکرم(ص)، امامان، و پس از غیبت امام زمان(عج)، ولیفقیه سکان این هدایت را در دست داشتهاند.حال که هدایت و حجت هست ما میتوانیم عرف را مدیریت کنیم، زمانه را بشناسیم، اما از اصول هم منحرف نشویم. تمام اینها تفکری است که به طور مشخص در نظریة فقاهت حکومتی و اجتهاد مطرح میشود؛ یعنی در نظریۀ اجتهاد شما میتوانید با توجه به شرایط حکمالله احیا کنید نه اینکه سلفیگری کنید، و اصلاح کنید نه به این معنا که بدعتگزاری کنید؛ برای مثال یک نیاز سکولاری به نام فراغتطلبی در دنیا ایجاد شده است که حالا اگر همۀ درها را هم ببندیم و قوانین را هم براساس اسلام تنظیم کنیم، باز مردم فراغت میخواهند. این است که میگوییم شرایط زمانۀ ما، بستر سکولار و روابط اجتماعی ما، سکولار است. ازآنجاکه رویکرد اسلام فقاهتی و اجتهادی در نسبتی که با عرف و زمانه برقرار میکند این نیست که سکوت کند (یعنی نسبت به سکولاریزاسیون، اسلام ترمز نیست، بلکه فرمان است)، باید بتواند بسترها را مشخص نماید و در بسترهای سکولار تحول بنیادی به وجود آورد. در این صورت است که هویت و فرهنگ جامعه دینی میشود. جهان پس از انقلاب اسلامی و بیداریهای جهانی و منطقهای مابعد آن برای دینی ماندن، نیازمند سکولارزدایی (Desecularization) است. البته این سخن به معنای امکان ایجاد جامعۀ دینی در بستر مدرنیته نیست. در وجود مدرنیته سکولاریزاسیون وجود دارد و سکولاریزاسیون هم نزول جایگاه دین در جامعه از حالت ابرساخت بودن به یک نهاد یا فرانهاد است. بنابراین باید به امتناع تحقق جامعۀ دینی در بستر مدرنیته رأی داد. سیّد مجید امامی