به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

  جنگ خیبر است، پیامبر(ص)، امیرالمؤمنین را پی امری می‌فرستد، در این حین نماز عصر اقامه می‌شود. على بر می‌گردد، پیغمبر(ص) سرش را در دامان او می‌گذارد، خورشید غروب می‌کند اما به امر رسول‌الله(ص) دوباره باز می‌گردد.

خبرگزاری فارس: بازخوانی ماجرای «رد شمس» از زبان اهل سنت

 

 از حوادث سال هفتم و به دنبال جنگ خیبر(1) داستان «رد شمس» است که فضیلت بزرگ دیگرى را براى على (ع) در بردارد، این حادثه در روز 15 شوال آن سال روی می‌دهد، آیت‌الله سید هاشم رسولی محلاتی در کتاب خویش با نام «زندگانى امیرالمؤمنین علیه‌السلام» به نقل این ماجرا از روی کتاب‌هاى اهل سنت پرداخته است که در ادامه می‌آید:

*ماجرای «رد شمس» از زبان اهل سنت

شبلنجى در کتاب «نور الابصار» صفحه 28 در معجزات رسول خدا(ص) آورده است‏ که پیامبر(ص) در«صهباء» از اراضى خیبر نماز خواند، آن‌گاه على(ع) را به دنبال کارى فرستاد و خود آن حضرت(ص) نماز عصر را خواند-و على نماز نخوانده بود، همین که على برگشت- رسول خدا(ص) سرش را در دامان على(ع) گذارد و حرکت نداد تا خورشید غروب کرد، سپس پیغمبر(ص) فرمود: «اللهم ان عبدک علیا احتبس نفسه على نبیه فرد شرقها»؛ خدایا! بنده تو على، خود را براى پیغمبرت نگه داشته، تابش خورشید را بر او باز گردان.

در این وقت خورشید بازگشت تا جایى که بر کوه‌ها بالا آمده، پس على برخاست، وضو گرفت و نماز عصر را خواند و خورشید دوباره غروب کرد. (2) 

در حدیث دیگرى که از علامه طحاوى در کتاب «مشکل الآثار» جلد 2، صفحه 8 و جلد 4، صفحه 388 نقل شده است که اسماء گوید: به رسول خدا(ص) وحى شد و سرش در دامان على بود و على(ع) نماز نخواند تا آن‌که خورشید غروب کرد(3) پیامبر(ص) به على(ع) فرمود: «اى على نماز خوانده‏اى؟»، عرض کرد: نه! رسول خدا(ص) دعا کرده و فرمود: «اللهم انه کان فى طاعتک و طاعة رسولک فاردد علیه الشمس»، خدایا به راستى که او در راه اطاعت تو و فرمانبردارى پیغمبر تو بوده است، پس خورشید را براى او باز گردان.

اسماء گوید: خورشید را دیده بودم که غروب کرد، ولى مشاهده کردم که دوباره طلوع کرد (4) و به این مضمون بیش از سى نفر از علماى اهل سنت این داستان را با مختصر اختلافى از اسماء بنت عمیس روایت کرده‏اند، مانند اخطب خوارزم، گنجى شافعى، ابن جوزى، محب الدین طبرى، ذهبى و دیگران. (5) 

* رد شمس بارها برای امیرالمؤمنین(ع) اتفاق می‌افتد

در برخى از روایات داستان «رد شمس» براى على(ع) از حسین بن على(ع) روایت‏شده که در سرزمین بابل و پس از جنگ نهروان خورشید براى آن حضرت برگشت و نماز عصر را خواند(6) و از روى هم رفته روایات استفاده مى‏شود که داستان مزبور چند بار اتفاق افتاده است.

مرحوم سید اسماعیل طبرسى داستان «رد شمس»را در کتاب «کفایة الموحدین» جلد 2، صفحات 410 تا 414 به تفصیل نقل کرده و فرموده است: این مطلب از معجزات باهره و قضایاى مشهوره آن افضل اتقیا و سرور اولیاست که دوستداران و مخالف آن را به کرات نقل کرده‌‏اند و علماى عامه قریب به سى روایت در این باب ذکر کرده‏اند.

سپس گوید: چهار مرتبه از براى حضرت امیرالمؤمنین(ع) رد شمس شده است و علماى عامه تعدد رد شمس را قبول و بعضى از اکابر، شانزده مرتبه رد شمس را براى آن حضرت نقل کرده‌اند...

* «ابن حجر عسقلانی» از کرامت امام علی(ع) در واقعه رد شمس سخن می‌گوید!

جالب اینجاست که ابن حجر عسقلانى با شدت تعصبى که در مذهب خود دارد و هر که با کتاب‌هاى او آشنایى داشته این مطلب را به خوبى مى‏داند، داستان «رد شمس» را در کتاب «الصواعق المحرقة» (7) در زمره کرامات باهره امیرالمؤمنین(ع) نقل و آن را تصحیح کرده و به دنبال آن بحث فقهى این مسئله را عنوان کرده که آیا نماز در چنین صورتى ادا است یا قضا...

سپس به دنبال آن داستانى از ابن جوزى نقل کرده که گفته است: در اینجا حکایت عجیبى است که جمعى از مشایخ و بزرگان ما در عراق نقل کرده‏اند که هنگام عصرى بود که ابومنصور مظفر بن اردشیر عبادى واعظ، در محله ناجیه بر فراز منبر نشسته بود و مشغول ذکر فضایل اهل‌بیت و نقل داستان «رد شمس» بود و با بیان شیوا و سحر آمیز خود دل‌ها را به خود جذب کرده بود که ناگاه ابر سیاه و غلیظى قسمت مغرب را پوشانده و خورشید را از نظرها پنهان کرد و چندان طول کشید و هوا تاریک شد که مردم گمان کردند خورشید غروب کرده، در این وقت ابومنصور واعظ روى منبر ایستاد و با دست خود به سوى خورشید اشاره کرد و گفت:

لا تغربى یا شمس حتى ینتهى‏/ مدحى لآل المصطفى و لنجله‏

و اثنى عنانک إن أردت ثنائهم/ أنسیت أن کان الوقوف لاجله‏

إن کان للمولى وقوفک فلیکن‏/ هذا الوقوف لخیله و لرجله

اى خورشید غروب نکن تا مدح من درباره اهل‌بیت پیغمبر و فرزندان او پایان یابد و عنان خود باز گردان، اگر بیان ثناى آنها را خواهى، آیا فراموش کرده‏اى توقف خود را براى پیغمبر؟ اگر براى مولى توقف کردى و ایستادى براى بستگان و نزدیکان او نیز باید بایستى!

راویان مزبور گفته‏اند: در این وقت ناگهان دیدند ابرها به یک سو رفت و خورشید بیرون آمد.

*نقلی از اهل سنت درباره «رد شمس» یک شخص عادی/ آیا برای پیغمبر و وصی او امکان «رد شمس» وجود ندارد؟!

جالب‌تر اینکه این آقایان که در بازگشت خورشید به دعاى بزرگترین پیامبر الهى و خاتم انبیا و سید اوصیا با این همه روایات تردید کرده‏اند، توقف خورشید و بازگشت آن را براى افراد عادى و اقطاب خود چون «اسماعیل بن محمد حضرمى» جایز دانسته و در اثبات آن به داستان سرایى پرداخته‏اند و آن را از کرامات وى به حساب آورده‏اند و هیچ گونه تردیدى در آن به خود راه نداده‏اند.

علامه امینى در کتاب شریف الغدیر جلد5 صفحه 23 از سبکى و یافعى، ابن حجر، صاحب شذرات الذهب و دیگران این کرامت را نقل کرده و متن آن را که از سبکى در کتاب طبقات الشافعین جلد 5 صفحه 51 نقل کرده، چنین است که گوید: روزى حضرمى در سفر بود و به خادم گفت:به خورشید بگو توقف کند تا ما به منزل برسیم و وى در آن وقت در جاى دوى بود و خورشید نزدیک بود غروب کند، خادم رو به خورشید کرده گفت: فقیه اسماعیل به تو گفته است: بایست!

خورشید ایستاد تا حضرمى به منزل خود رسید، آن گاه رو به خادم خود کرده گفت: آیا این محبوس (یعنى خورشید) را آزاد نمى‏کنى؟ پس خادم به خورشید دستور داد تا غروب کند و ناگهان تاریکى شب همه جا را فرا گرفت.

و به دنبال آن اشعارى نیز از یافعى و دیگران در این باره نقل مى‏کند و در پایان مى‏فرماید: نتیجه‏اى که از این داستان به دست مى‏آید، این است که در نزد این آقایان، اسماعیل حضرمى در پیشگاه خداى تعالى از پیامبر اعظم و وصى آن حضرت یعنى امیرمؤمنین برتر است!، زیرا بازگشت خورشید در آنجا به دعاى پیامبر خدا(ص) و على(ع) بود، ولى در اینجا اسماعیل حضرمى به خادم خود امر مى‏کند خورشید را نگاه دارد و سپس دستور آزادى خورشید زندانى را به او مى‏دهد!

در نهایت داستان «رد شمس» به همان گونه که ذکر شد در بیش از 30 کتاب از کتاب‌هاى اهل سنت نقل شده و بلکه جمعى از ایشان مانند سیوطى و ابوالفتح موصلى و ابوالقاسم حسکانى در این باره کتاب‌هاى جداگانه‏اى نوشته و آن را به اثبات رسانده‏اند و براى اطلاع بیشتر مى‏توانید به کتاب شریف الغدیر جلد 3صفحات 126تا 141 مراجعه کنید.

 

پى‏نوشتها:

1. در برخى از روایات آمده که در همان اراضى خیبر و هنگام تقسیم غنایم خیبر اتفاق افتاد.

2. الغدیر، ج 3، ص 140

3. یعنى وحى طول کشید و على(ع) نیز نخواست سر آن حضرت را بر زمین بگذارد و به احترام آن حضرت نشست و نماز عصر او قضا شد.

4. احقاق الحق، ج 5، ص 522

5. براى اطلاع بیشتر به همان، ص 522 به بعد مراجعه کنید.

6. همان، صص 539ـ .538

7. الصواعق المحرقه، ص .126

   

 

ادامه مطلب
یک شنبه 12 شهریور 1391  - 10:05 PM

 

کارشناس تاریخ اسلام گفت: حضرت حمزه(ع) که به شدت از اهانت ابوجهل نسبت به برادرزاده‌اش برآشفته بود کمان خود را بر سر او کوفت و گفت: مگر نمی‌دانی من به آیین او در آمده‌ام؟!

خبرگزاری فارس: ماجرای کمانی که حضرت حمزه(ع) بر سر ابوجهل کوبید

 

محمدحسین رجبی دوانی کارشناس تاریخ اسلام در گفت‌وگو با خبرنگار آیین و اندیشه فارس در خصوص فرا رسیدن سالروز شهادت حضرت حمزه سیدالشهدا (ع) گفت: حضرت حمزه(ع) از کسانی است که در دوران سخت اسلام در مکه و در اقلیت بودن محض مسلمانان ایمان آورد و چون فرد بسیار شجاع و قابل احترامی بود، اسلام آوردن او باعث تقویت پیامبر(ص) و موقعیت اسلام شد.

وی اظهار داشت: در میان بنی‌هاشم، حضرت حمزه(ع) با اندکی تأخیر نسبت به برخی دیگر از بستگان حضرت رسول(ص) دعوت ایشان را پذیرفت البته آنچه که از نقل تاریخ برمی‌آید زمان اسلام آوردن حضرت حمزه(ع) خیلی هم با فاصله زمانی صورت نگرفت.

رجبی دوانی با اشاره به آشکار شدن ایمان حضرت حمزه(ع) در حدود سال پنجم بعثت تصریح کرد: جریان اسلام آوردن حمزه عموی پیامبر این گونه بود؛ زمانی که پیامبر اکرم(ص) در مسجدالحرام مورد جسارت و اهانت ابوجهل قرار گرفت و چون حضرت نمی‌خواست با او دهان به دهان شود ابوجهل را رها کرد و به منزل رفت.

وی ادامه داد: از آنجایی که حضرت حمزه(ع) عادت داشت بعد از شکار به طواف کعبه می‌رفت لذا کنیزی که شاهد اهانت ابوجهل به شخص پیامبر(ص) بود جلو رفت و به حضرت حمزه(ع) گفت: من شاهد بودم که چگونه ابوجهل به برادرزاده‌ات اهانت کرد. حمزه(ع) به شدت برآشفت و با کمان خود بر سر ابوجهل زد و او را خونین کرد و اینجا بود که حضرت حمزه(ع) فریاد برآورد چرا تو این گونه با برادرزاده‌ من رفتار می‌کنی مگر نمی‌دانی من به آیین او درآمده‌ام لذا از اینجا به بعد دیگر ایمان حضرت حمزه(ع) برای همگان مشخص شد و تا حد زیادی در دور کردن مشرکان از جسارت به ذات مقدس حضرت رسول(ص) مؤثر بود.

این کارشناس تاریخ اسلام در خصوص اطلاق لقب «سید‌الشهدا» به حضرت حمزه(ع) توسط پیامبر(ص) گفت: در طول دوران رسالت پیامبر(ص) هیچ جنگی مانند جنگ احد، ضایعات و تلفات شدیدی نداشت. مهم‌ترین فردی که در جنگ احد به شهادت رسید حضرت حمزه(ع) بود. فردی که زحمات بسیاری برای اسلام کشید و تا پایان حیات حضرت رسول(ص) شهیدی که هم‌ردیف حضرت حمزه(ع) باشد را مشاهده نمی‌کنیم.

وی عنوان کرد: صرف عمو بودن برای پیامبر(ص) موجب این نبود که حضرت حمزه(ع) را احترام کند، چرا که حضرت رسول(ص) عموی دیگری به نام عباس هم داشتند اما بعد از حضرت ابوطالب(ع) هیچ کس اخلاص، حمایت بی‌شائبه و ایمان محکمی مانند حضرت حمزه(ع) را در دفاع از پیامبر و دستاورد بزرگ ایشان به این صورت به نمایش نگذاشته بود همچنین با توجه به اینکه اکثر یاران حضرت جوان بودند اما عموی بزرگوارشان چند سالی از ایشان بزرگتر بود لذا جانفشانی حضرت حمزه(ع) امری ارزشمند بود.

رجبی دوانی با بیان اینکه اکثر شهدای اُحد از انصار و از اهل مدینه بودند، گفت: وقتی پیامبر(ص) مشاهده کرد که اکثر شهدا زائر و گریه کن دارند از غربت عموی خود منقلب شد و به عزاداری برای او پرداخت وقتی مردم دیدند که چگونه حضرت رسول(ص) بر سر مزار عموی خود عزاداری می‌کند آنها هم حمزه سیدالشهدا(ع) را ارج نهاده و بر سر مزارش حاضر شدند.

وی اظهار داشت: حضرت حمزه(ع) در دفاع از پیامبر(ص) تا بذل جان خویش پیش رفت و این موضوع باعث شد تا حضرت زهرا(س) همان احترامی را که پیامبر(ص) برای عمومی خود داشت را داشته باشد و هر از چندگاهی بر سر قبر ایشان حاضر شده و برای او و سایر شهدای احد دعا می‌کرد و این را از باب ارج نهادن به زحمت‌های مجاهد بزرگ فی سبیل‌الله که از قضا عموی پیامبر(ص) نیز بود، انجام می‌داد.

ادامه مطلب
یک شنبه 12 شهریور 1391  - 9:53 PM

 

  فرماندهی این عملیات به قرارگاه سیدالشهدا(ع)، یکی از قرارگاه های تابعه نیروی زمینی سپاه واگذار شد. در شب اول عملیات تپه شهید صدر، تخته سنگی و مقر فرماندهی دشمن به تصرف نیروهای خودی درآمد.

خبرگزاری فارس: عاشورایی که قبل از محرم به پا شد+عکس

 

 عملیات کربلای دو در 10 شهریور 1365 در منطقه حاج عمران، با شرکت یک تیپ از لشکر 10 سیدالشهدا(ع)، تیپ 9 بدر، 12 قائم، 21 امام رضا، 105 قدس، 155 شهدا که در مجموع به استعداد 28 گردان از سپاه بود انجام شد.

هدف های عملیات عبارت بودند از: ترمیم خط پدافندی، خارج کردن عقبه خودی از دید و تیر دشمن و دستیابی به راهکارهای مناسب به منظور عمق دادن به منطقه برای عملیات بعدی. 

نقشه عملیات کربلای دو

مانور عملیات از دو محور طرح ریزی شده بود: محور راست، شامل ارتفاعات گردکوه (معروف به شهید صدر)، تخت سنگی، تپه شهدا و تپه سرخ و 2 محور چپ، شامل ارتفاعات 2519، واراس و یال های آن، تپه تخم مرغی، شیار «اِنِه» و دو یال ارتفاع سَکران . 

فرماندهی این عملیات به قرارگاه سیدالشهدا(ع)، یکی از قرارگاه های تابعه نیروی زمینی سپاه واگذار شد. در شب اول عملیات تپه شهید صدر، تخته سنگی و مقر فرماندهی دشمن به تصرف نیروهای خودی درآمد و در جناح چپ به علت عدم دستیابی کامل به هدف ها، رزمندگان عقب نشینی کردند. در شب دوم بار دیگر نیروها از محور چپ دست به حمله زدند اما موفقیتی به دست نیامد و عملیات با تصرف نیمی از هدف ها به پایان رسید. 

نقشه هوایی عملیات کربلای دو

حماسه عملیات کربلای2 با مقدمه ای متفاوت:

یکی از غرایب و عجایب جبهه که جای بحث داره و شاید یکی از دلایلش پایبندی کشور ما به ماه های حرام باشه. نداشتن عملیات در ماه محرم به استثنای یک عملیات و باز عجیبت تر اینکه بچه های پرشور و شر تهرون، محرم زیر بار عملیات نمیرفتن. نه اینکه جبهه رو ترک کنن؛ نه. در جبهه بودند اما در بست درخدمت عزاداری.

یکی از یگانهای عملیاتی تهرون، لشگرده سیدالشهداء(ع) بود که با اومدن حاج آقا فضلی به عنوان فرمانده این یگان یک لحظه رزمنده هاش استراحت نداشتن. هرکجا بهش میگفتن به خط بزن. نه نمی‌گفت. 

دبیرستان نقده / خداحافظی بچه های تخریب لشکر 10 سیدالشهداء

کارنامه یکسال اول سردارفضلی در لشگر 10 گویای این مدعاست که او خرداد 64 تیپ سیدالشهداء(ع) رو تحویل گرفت. آخر مرداد عملیات عاشورای 3 رو انجام داد. سریعا برای شکستن خط، اون هم جزیره ام الرصاص با همه سختی هاش اعلام آمادگی کرد و در بهمن ماه 64 با نیروهاش از اروند رد شد و خط ام الرصاص رو شکست و بلافاصله برای حضور در دفع پاتک های اطراف کارخانه نمک در فاو اعلام آمادگی کرد که در این ماموریت خودش هم تا مرز شهادت رفت و بعد از والفجر8 برای دفع تجاوز دشمن، عملیات سیدالشهداء(ع) در فکه را انجام داد که حسین اسکندرلو پرکشید . 

دبیرستان نقده / خداحافظی بچه های تخریب لشکر 10 سیدالشهداء

اواخر اردیبهشت 65 جلوی پیشروی دشمت درمحور پیچ انگیزه-شرهانی رو گرفت. در تیرماه 64 تیپ سیدالشهداء(ع) را به قلاجه برد و مهیا کرد برای عملیات کربلای یک و شب عملیات منطقه وسیعی از خط مقدم رو برای یورش رزمندگان تیپ سیدالشهداء(ع) پذیرفت تا جایی که بعد از عملیات مهران یگان ما شد لشگر ده سیدالشهداء(ع).

آنقدر حاج علی با نیروهاش به دشمن کوبید که بچه ها با التماس و خنده بهش می‌گفتند: حاج علی دیگه بسه، کمرمون شکست! یک هفته به محرم مونده بود و ما آماده می‌شدیم برای محرم سال 65 و بعضی ها هم مرخصی گرفته بودند یا رفته یا می‌خواستن برن تهرون برای محرم، و از منطقه هم قول و قرار برای حسینیه لباس فروشها و مسجد جامع بازار تهران گذشته بودند و ما هم به خودمون قول داده بودیم که امسال محرم لااقل به هیئت های عزاداری می‌رسیم. 

دبیرستان نقده/ رزمندگان تخریب شرکت کننده درعملیات کربلای2

تا اینکه دستوری گردان‌ها و واحدهای لشگر رو حیرت زده کرد و اون دستور جابجایی سریع نیروها به منطقه پیرانشهربود. گردان ها و واحدها در شهرستان نقده و بعضی هم در مهاباد مستقر شدند و پادگان پَسوه شد مقر پشتیبانی. بچه های اطلاعات و تخریب کار شناسایی ها رو به پایان رسونده بودند و طرح عملیات هم منطقه مانور گردان ها رو مشخص کرده بود و ماموریت ها مشخص شده بود. گردان تخریب لشگر ده سیدالشهداء(ع) هم غروب روز جمعه 7 شهریور 65 از قَلاجِه با سه تا اتوبوس راه افتاد و روز شنبه بعد از نهار بچه ها از بوکان به سمت نقده در حرکت بودند که با برخورد دو  اتوبوس ها حامل بچه های تخریب با هم و چپ شدن یکی از اونها از روی پل جاده به حمدالله اتفاقی نیفتاد و بچه ها با کامیون به شهرستان نقده منتقل شدند.

شهریور ماه بود و مدارس هم تعطیل بودند و گردان رو در یک دبیرستان جا دادند و بچه‌ها، کلاس‌ها رو با پتو فرش کردند و مستقر شدند. 

دبیرستان نقده/ خداحافظی بچه های تخریب لشکر 10 سیدالشهداء

روز یکشنبه 9 شهریور از صبح تا ظهر در اختیار خودشون بودند و بعدازظهر حدود ساعت 5 بعد از ظهر بچه ها آماده رفتن شدند. آنقدر کا رسریع و عجله ای بود که هیچکس نمی‌دونست منطقه درگیری کجاست و باید در چه زمینی عملیات کنه و معبر بزنه. بچه های قدیمی گردان هم نگران بودند. چون شهید سید محمد زینال الحسینی فرمانده گردان تخریب در سفر حج تمتع بود و مسئولیت گردان با معاونش حاج مجید بود. الغرض بچه ها با هم خداحافظی کردند. ماشین ها حرکت کرد. تا پیرانشهر با مینی بوس رفتیم و از اونجا نیروها رو با کامیون به خط مقدم انتقال دادند و نیم ساعت به آفتاب مونده بود که ما از کامیون‌ها روی ارتفاع "کِدو" پایین اومدیم. برای مرحله اول عملیات قرار بود دو گردان عملیات کنند. گردان حضرت علی اصغر(ع) به دشمن حمله کند و گردان حضرت قاسم(ع) از گردان علی اصغر(ع) عبور کنه و عملیات رو ادامه بده و بعضی از گردانها هم در روز با دشمن درگیرشوند.

دو تیم معبر مامور به گردان حضرت علی اصغر(ع) شدند. یک تیم هم که من مسئولش بودم مامورشدیم به گردان حضرت قاسم(ع). تو همون گیرو دار خبر دار شدیم شهید محمد خاکفیروز یکی از بچه های تخریب، چند روز قبل در حین شناسایی منطقه تو میدون مین اسیر شده و فرماندهان نگران بودند دشمن هوشیار باشه. 

 شهید محمد خاکفیروز

من یاد ندارم عملیاتی را بدون اینکه به منطقه توجیه بشم رفته باشم غیر از این عملیات. فکر کنم فقط دو تا مسئول تیم معبر که به گردان حضرت علی اصغر (ع) مامور بودند از دیدگاه با دوربین، محدوده درگیری و معبر خود رو دیدند. هوا که تاریک شد ابتدا گردان حضرت علی اصغر(ع) از ارتفاع کِدو به سمت محل ماموریت خود حرکت کرد. مهدی قندیل فرماندهی این گردان رو به عهده داشت. و گردان حضرت قاسم(ع) هم فکر کنم ساعت 9 شب بود حرکت کرد. هرچی فکر می‌کنم یادم نمی‌یاد اون شب شام خوردیم یا نه! از جیره جنگی و تنقلات هم خبری نبود. نه اینکه آدم های شکمویی باشیم، نه. باید جون تو بدن داشته باشیم بعد از اون همه راهپیمایی با دشمن گلاویز شویم . 

موقعیت جغرافیایی منطقه درگیری لشکر10 در تپه دوقلو و شیار انه

مسیر صعب العبور و سنگلاخ بود .شیب مسیر و سنگریزه زیاد، هرلحظه احتمال سر خوردن و سقوط بچه ها بود. من جلوی ستون بودم و فرمانده گردان حضرت قاسم (ع) حاج عباس قهرودی پشت سر من میومد. من از یک طرف نگران خودم بودم که از صخره ها پرت نشم از یک طرف هم نگران حاج عباس که با پای مصنوعی و با یک چوب دستی به سختی روی سنگ‌ها جابجا می‌شد.  چند دقیقه یک بار هم از عقب ستون خبر می‌رسید که توقف کنید که ستون قطع شده. از اینکه باز هم با فرمانده دلاور و شیر نترسی مثل عباس قهرودی عملیات می‌رفتم خیلی خوشحال بودم. مدام ستون بچه ها قطع می‌شد و صدای زمین خوردن بچه ها می‌آمد. فکر کنم تا اومدیم پایین ارتفاع کِدو 4 ساعت طول کشید. ما که پایین ارتفاع رسیدیم هنوز گردان حضرت علی اصغر به پای کار نرسیده بود. ساعت از دوازده گذشته بود که درگیری روی ارتفاعات دوروبر ما شروع شد. 

آخرین تصویر از شهید حسن پردازی مقدم

سمت راست ما ارتفاع 2519 و شهید صدر بود و سمت چپ ما ارتفاعات وارس و سَکران با شروع درگیری منورهای دشمن آسمان رو روشن کرد. تا اینجا دشمن هنوز متوجه حضور ما در داخل شیار ارتفاع "اِنِه"نشده بود. آتش سنگینی از سوی دشمن روی ارتفاع 2519 و شهید صدر اجرا می‌شد. مشکل وقتی بوجود آمد که هواپیماهای دشمن با ریختن منورهای خوشه ای تمام منطقه رو روشن کردند. به طوری که ما از داخل دره کِدو به وضوح درگیری روی ارتفاعات رو مشاهده می‌کردیم. و وقتی منوّرهای خوشه ای از نورافشانی می‌افتادند باقی مانده اون مثل گلوله های آتش به سمت زمین می‌آمد و منطقه درگیری ما هم بیشه زار خشکی بود که به دشت منتهی می‌شد. ارتفاع علف های گندمی تا ساق پا می‌رسید. 

 شهیدسعیدصدیق

شهید اسماعیل خوش سیر از بچه های تخریب بود که منطقه رو شناسایی کرده بود. دیدم خیلی نگرانه. گفتم اسماعیل چیه؟ گفت: باقی مونده این منورها زمین رو آتیش میزنه. من و اسماعیل و حاج عباس قهرودی و بی سیم چیش زیر یک تخته سنگ نشسته بودیم و گردان هم آماده بود که بعد از گردان حضرت علی اصغر(ع) با دشمن درگیر بشه. صدای مکالمه بی سیم می‌آمد.از قرارگاه می‌گفتند چرا درگیر نمیشین. از وقتی اسماعیل گفت احتمال آتیش گرفتن خار و خاشاک هست من تو فکر رفتم که خب اگه زمین آتیش بگیره چه جوری باید وارد میدون مین شد و چه جوری باید معبر زد که شنیدم از بی سیم صدا میاد که نمیشه وارد میدون شد. میدون مین آتیش گرفته. تا این خبر رو شنیدم دلم ریخت. چون دو تا تیم از بچه های تخریب که مامور به گردان علی اصغر(ع)بودند باید تو این میدون معبر می‌زدند. از همه بیشتر نگران شهید حسن مقدم و سعید صدیق بودم. چون میدونستم "حسن" به آتیش میزنه. به اسماعیل گفتم: مسیر معبر حسن مقدم رو بلدی که اگه نیاز شد کمکشون کنیم.گفت: آره.

رزمندگان تخریب لشکر10که براثر انفجار مین والمرا مجروح شدند

شروع کردیم با فرمانده گردان و نیروهای اطلاعات عملیات در مورد ادامه کار صحبت کردن که گردان علی اصغر(ع) با دشمن روی تپه دوقلو درگیر شد. هم از آسمون آتیش می‌ریخت و هم زیر پای بچه ها شعله ور بود. اما گردان حضرت علی اصغر(ع) ول کن دشمن نبود . آتش منحنی زن ها و گلوله های کاتیوشا و تفنگ 106 دشمن روی ارتفاع 2519 و وارس متمرکز بود و دشمن در زیر نور منورها متوجه حضور ما در پایین ارتفاعات شد و با گلوله های کاتیوشا، شیار منتهی به ارتفاع کِدو رو به آتش بست.

عملیات کربلای دو/ در تصویر رزمندگان لشکر10 دیه می‌شوند/ زمین های سوخته توسط منورها کاملا مشخص است

 زمین منطقه درگیری به علت داشتن علف های خشک و بلند درحال سوختن بود و با دستور حاج عباس قهرودی گردان حضرت قاسم(ع) برای جلوگیری از تلفات از داخل شیار به زیر تخت سنگ‌ها پناه بردند. نیم ساعت بعد از درگیری اولیه گردان ما هم حرکت کرد و وارد شیاری شدیم که بین دو تا تپه بود من نسبت به منطقه توجیه نبودم فقط یادم میاد که پشت سرم برادر اصغر احمدی معاون گردان حضرت قاسم(ع) میومد.500 متری جلو رفتیم و این مسافت یک ساعتی طول کشید. رسیدیم جایی که آتیش خیلی سنگین بود و دشمن تیر تراش میزد. احساس می‌کردی الانه که تیر رسام تو سرت بخوره. صدای انفجارهای کوچیک مثل انفجار نارنجک میومد.خیلی به دشمن نزدیک شده بودیم. منورهای خوشه ای تمام منطقه رو روشن کرده بود. مقابل ما تیربار سنگینی بود که یک لحظه تیر اندازیش قطع نمی‌شد. به اسماعیل گفتم: اینجا کجاست؟ گفت: فکرکنم مسیر رو اشتباه اومدیم. به گمانم پشت دشمن هستیم. 

عملیات کربلای دو/ زیر ارتفاع کدو/مداوای مجروحین در صبح عملیات

ما آتیش دهنه تیر بار رو می‌دیدیم اما تیری سمت ما نمیومد. تا اینکه زیر نور منور، من از دور سیم خاردار تک رشته ای دیدم. این علامت میدون مین بود. با اسماعیل اومدیم لب شیار و نگاهی به اطراف کردیم. حدسم درست بود وارد میدون مین شده بودیم. معاون گردان هم که بگو مگوی من و اسماعیل رو شنید گفت: برگردیم و ستون بچه ها برای دقایقی نشستند . ستون عقب گرد کرد و از همان مسیر که آمده بودیم با احتیاط برگشتیم و مجددا بچه ها زیر تخت سنگ‌ها جانپناه گرفتند. 

 

عملیات کربلای دو / برادر کاوه ذاکری که در معبر با مین والمر مجروح شد

پشت بی سیم مدام از قرارگاه دستور درگیری به ما می‌دادند و مدام سوال می‌کردند با دشمن درگیر شدید یا نه؟ هوا داشت روشن میشد که دستور رسید نیروها رو به عقب برگردونید . باقی مانده گردان حضرت علی اصغر(ع) داشتند از داخل شیار عقب می‌آمدند. اونها خیلی خسته بودند و از ما می‌خواستند کمک کنیم مجروحین و شهدا رو از منطقه تخلیه کنیم و از طرفی هم آتیش دشمن امان همه رو بریده بود.

با اسماعیل و بچه های اطلاعات مسیر برگشت رو به بچه ها نشون دادیم و تاکید کردیم هرجوری هست خودتون رو به بالای ارتفاع کدو برسونید. تشنگی و گرسنگی بچه های رزمنده رو آزار می‌داد. مجروحین هم مدام طلب کمک می‌کردند. بچه ها کمک کردند خیلی از مجروحین رو تا زیر ارتفاع کدو آوردند اما از اینجا به بعد کار مشکل بود. از طرفی شیب زیاد مسیر برگشت و از طرف دیگر هم ضعف و تشنگی توان حمل مجروح رو از همه ما گرفته بود. با حاج عباس قهرودی عقب میومدیم. رزمنده ها تا حاجی رو دیدند با التماس می‌گفتند حاجی ما رو اینجا نگذارید. حاجی هم به اونها دلداری می‌داد که ما بدون شما بالا نمیریم. خیلی فضای عاطفی و سنگینی بین فرمانده و نیروها حاکم بود. حاج عباس خم شد و یکی از مجروح ها رو که بد حال هم بود رو کولش انداخت و به طرف بالای ارتفاع کدو حرکت کرد. بچه های دیگه تا این حرکت رو دیدند که حاجی با پای مصنوعی و اینکه باید یکی کمک کنه خودشو بالا ببره مجروح به کول گرفته به غیرتشون برخورد و همه کمک کردند و مجروح ها رو از زمین بلند کردند.

درمسیر که عقب میومدیم داشت نماز قضا می‌شد. به بچه ها گفتیم همین طور که عقب میرن نمازشون رو هم بخونند. قبل از اینکه هوا روشن بشه باید بچه ها به یک جان پناهی می‌رسیدند. شیارهای صخره ای ارتفاع کدو جانپناه خوبی بود و باید عجله می‌کردیم تا قبل از هجوم هواپیماهای دشمن به شیارها برسیم. خیلی از بچه ها بریده بودند. غیر ازشهدا حداقل 400 نفر بودند که باید زود از منطقه درگیری تخلیه می‌شدند. اما یک مقدار که راه اومدند هرکس در پناه تخته سنگی دراز کشید. هرچی التماس می‌کردیم و قربون صدقشون می‌رفتیم تکون نمی‌خوردند. ساعت حدود 8 یا 9 صبح روز دهم شهریور بود که یکی از دوستان به من گفت جعفر تنها چیزی که میتونه اینا رو از زمین بلند کنه ذکر اهل بیته،ْ یه چیزی بخون. چند نفر دور من بودند و گفتند تو شروع کن و ما هم جواب می‌دیم. شروع کردم به اشعار حماسی خوندن و یا علی گفتن و این شعربیادم اومد و دم گرفتم: « ذکر دل بود یا علی مدد، یا علی مدد، یاعلی مدد » شاید چند دقیقه نگذشت که رزمنده ها از زمین کنده شدند و یک صدا فریاد می‌زدند: «یا علی مدد» و صدای فریاد اونها در داخل دره های ارتفاع کدو می پیچید.

نام علی(ع) بدنهای تشنه و بی رمق رو از زمین کند و توانستیم با کمک دوستان یکی دو گردان را از منطقه درگیری بیرون بیاوریم.

روز 10شهریور ماه سال 65 بود که ما با مدد مولا علی از مهلکه بیرون آمدیم. رسیدیم بالای کدو و فرماندهان و نیروهای تدارکات ایستاده بودند و از بچه ها پذیرایی می‌کردند. اونجا حاج محمد تیموری که معرف حضور رزمنده های شمرونه، ایستاده بود تا من رو دید با خنده گفت: یکی مون می‌رفتیم اسیر می شدیم و به بچه های دربند دشمن سبک جدید نوحه های سینه زنی امسال رو یاد می‌دادیم.

همه زدند زیر خنده و برای این که روحیه به بچه ها بده گفت: با اجازه آقا جعفر؛ برادرا  این نوحه ای که من میگم همه جواب بدید: ارتفاع اِنِه، زیر پای مَنه، آی نَنِه، آی نَنِه.

صدای قهقهه همه بلند شد.

ما باید باز به پائین ارتفاع برمی‌گشتیم. چون ده ها شهید و مجروح در منطقه درگیری مونده بودند. اما فرمانده ها مانع شدند و تکلیف شرعی کردن و ما منصرف شدیم اما خدا میدونه دلمون پائین بود. هواپیماها و هلیکوپترهای دشمن مدام داخل شیا رو بمباران می‌کردند و آتش کاتیوشا و منحنی زن های دشمن صخره ها رو از جا می‌کند. کربلای دو واقعا کربلایی بود. مجروح های عملیات به سختی و طی چند روز بالا آورده شدند و شهدای عملیات خیلی هاشون یکی دو ماه بدنهاشون روی زمین افتاده بود. پیکر نوحه خون امام حسین؛ شهید حسن مقدم، 53 روز بعد عقب آورده شد. اون سال 15 شهریورماه سال 65 روز اول ماه محرم بود. ما موندیم برای امام حسین (ع) سینه بزنیم و اونا جونشون رو برای امام حسین دادند. حالا ما سینه هامون در فراق اونا تنگ شده ایکاش اونا هم پیش اربابشون امام حسین(ع) دلتنگ ما بشند و نام ما رو ببرند و یادی از ما کنند. زیبایی عملیات کربلای دو به اینه که شهدا پیشواز ماه محرم رفتن و قبل از اینکه اربابشون بی غسل و کفن رو زمین بمونه اونا به عهدشون وفا کردن. یاد همه شهدای کربلای دو بخیر. همه عاشورایی جنگیدند. هم بچه های گیلان، هم بچه های سمنان، هم همشهری های امام رضا(ع) هم بچه های تهرون و کرج و یاد شهدای تخریب و اطلاعات عملیات و گردان حضرت علی اصغر و حضرت قاسم(ع) از لشگرده سیدالشهداء(ع) گرامی باد.

راوی:جعفرطهماسبی

ادامه مطلب
یک شنبه 12 شهریور 1391  - 9:52 PM

 

استاد علوم عقلی و عرفانی حوزه علمیه قم، عبارت «یکی از مطالبی که راجع به شیاطین جنّ بیان کرده‌اند، این است که آن‌ها می‌سوزند، امّا خودشان عاملان عذاب در جهنم هستند» را نقد کرد.

خبرگزاری فارس: آیا وجود جن‌های عذاب‌کننده صحت دارد

 

 آیت‌الله حسن رمضانی از استادان علوم عقلی و عرفانی حوزه علمیه قم در پاسخ به این سؤال که «آیا وجود جن‌های عذاب‌کننده در جهنم صحت دارد؟» و آیا عبارت یکی از علما مبنی بر این که «شیاطین جن می‌سوزند، امّا خودشان عاملان عذاب در جهنم هستند» صحیح است، اظهار داشت: تردیدی نیست که جن‌ها مثل انسان‌ها مکلف هستند و وقتی پای تکلیف به میان می‌آید اطاعت و عصیان به وجود می‌آید و وقتی اطاعت و عصیان در کار باشد بهشت و جهنمی هست و باید دانست که جن‌های معصیت کار مانند انسان‌های معصیت کار در جهنم خواهند بود.  

بیان احتمال اول

وی افزود: اما اینکه جن‌ها یا برخی از جن‌ها، عامل عذاب در جهنم هستند مطلبی است که باید در آن تأمل داشت. مثلا درباره انسان داریم که عالمان سوء یا برخی دیگر از گناهکاران در جهنم که هستند تعفن آنها سایر اهل آتش را آزار می‌دهد. به این مبنا و بر این اساس اگر خواسته باشیم بگوییم در جهنم افرادی از جن‌ها هستند که می‌سوزند و در عین حال مایه عذاب دیگران هستند، ایرادی ندارد. 

بیان احتمال دوم

رمضانی در ادامه بیان داشت: اگر مراد از اینکه آنها می‌سوزند و عامل عذاب دیگران هستند مثل شیطان است که خودش می‌سوزد و تابعانش هم - به خاطر تبعیت از او - می‌سوزند، این هم امکان دارد و صحیح است. به قول آیه شریفه قرآن کریم: «لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْکَ وَ مِمَّنْ تَبِعَکَ مِنْهُمْ أَجْمَعینَ؛ که جهنّم را از تو و هر کدام از آنان که از تو پیروى کند، پر خواهم کرد!» (ص /85)

وی افزود: همچنین قرآن درباره شیطان و کسانی که تبعیت از او می‌کنند می‌فرماید: «کَمَثَلِ الشَّیْطَانِ إِذْ قَالَ لِلْانسَانِ اکْفُرْ فَلَمَّا کَفَرَ قَالَ إِنىّ‏ِ بَرِى‏ءٌ مِّنکَ إِنىّ‏ِ أَخَافُ اللَّهَ رَبَّ الْعَلَمِینَ ، فَکاَنَ عَاقِبَتهَمَا أَنهَّمَا فىِ النَّارِ خَالِدَیْنِ فِیهَا وَ ذَالِکَ جَزَؤُاْ الظَّلِمِینَ؛ کار آنها همچون شیطان است که به انسان گفت: «کافر شو» امّا هنگامى که کافر شد، گفت: «من از تو بیزارم، من از خداوندى که پروردگار عالمیان است بیم دارم!، سرانجام کارشان این شد که هر دو در آتش دوزخ خواهند بود، جاودانه در آن مى‏‌مانند و این است کیفر ستمکاران! (حشر / 16 و 17)

آیت‌الله رمضانی در جمع‌بندی این احتمال گفت: پس اگر مراد این باشد که خودش خواهد سوخت و باعث می‌شود دیگران هم وارد آتش شوند و بسوزند و به این معنا عامل سوختن آنها می‌شود، این هم صحیح است.   

بیان احتمال سوم

استاد علوم عقلی و عرفانی حوزه علمیه قم در بیان احتمال دیگر از این عبارت گفت: اگر مراد این است که اینها می‌سوزند و اما خودشان ملک موکل یا مسئول موکل بر تعذیب هم هستند یعنی خداوند متعال به اینها ماموریت داده باشد که دیگران را هم عذاب بکنند مثل فرشتگان موکل بر جهنم که در آتش هستند و عوامل اجرایی دستورات حق تعالی راجع به تعذیب کفار و مشرکان و ... هستند. به این معنا اگر باشد، پذیرش آن مشکل خواهد بود. 

بیان احتمال چهارم

وی با بیان اینکه اگر عبارت چنین باشد که «آنها نمی‌سوزند اما خودشان عامل عذاب در جهنم هستند» معنای بهتری دارد، گفت: اگر «می‌سوزند» را به «نمی‌سوزند» تغییر دهیم این عبارت در صورتی که جن را به معنای هر موجود «مخفی از چشم» بگیریم و بر فرشتگان و عاملان عذاب تطبیق کنیم، درست می‌شود.

شاگرد برجسته علامه حسن‌زاده آملی در توضیح این معنا از جن گفت: در این معنا، جن به معنای موجود مخفی از حواس است که خودش در جهنم نمی‌سوزد و عامل تعذیب هست. چون فرشتگانی که در جهنم، عامل عذاب هستند خودشان نمی‌سوزند. در اینجا به این فرشتگان، جن بگوییم ایرادی ندارد چون جن در این بیان، به هر موجود مخفی از چشم از جمله فرشته اطلاق می‌شود. 

ادامه مطلب
یک شنبه 12 شهریور 1391  - 9:43 PM

 

  چاره‌ای نبود، باید این خبر ناگوار را هر چه زودتر با او در میان می‌گذاشتیم. صحبت را با یک صلوات شروع کردم: برای سلامتی برادر داداشی صلوات! بعد ادامه دادم: ما نمی‌دانیم چطور و با چه زبانی از آقای داداشی تشکر کنیم، واقعاً لطف کردند!

خبرگزاری فارس: تک شبانه به کمپوت‌های ‌گیلاس!‌

 

 در کنار نبردهای سخت و طاقت فرسایی که در جنگ نابرابر 8 ساله ما با عراق صورت گرفت، خسارت‌های مادی و معنوی فراوانی را نیز تحمیل کرد، اما خاطرات شیرینی از خود به جای گذاشت که برگرفته از روحیه شوخ طبع رزمندگان‌مان، آن هم در دل میدان کارزار بوده است. 

مجموعه «فرهنگ جبهه» در بخش «شوخ طبعی‌ها» به نقل از یکی از رزمندگان اینگونه روایت کرده است:  روزگاری به ما در منطقه، هفته‌ای دو قوطی کمپوت آلبالو می‌دادند، می‌گذاشتیم وسط می‌خوردیم. غلامعلی داداشی تنها کسی بود که سهمیه‌اش را نگه می‌داشت و به همان یکی دو دانه‌ای که دیگران تعارف می‌کردند بسنده می‌کرد و حالا او هشت قوطی کمپوت داشت که خیلی وسوسه‌انگیز بود.

چندبار به زبان خوش از او خواهش کردم از خر شیطان بیاید پایین و هر چه دارد بیاورد برادرانه بخوریم، به خرجش نرفت. چاره‌ای نبود، به نمایندگی از طرف سایر برادران مأموریت یافتم که در یک عملیات متهورانه! ترتیب قوطی‌های احتکار شده را بدهم.

تک با موفقیت انجام شد. شب بود، کمپوت‌ها را آوردم ریختم روی زمین و گفتم بیاید که انبار شما را مهمان کرده است، جلوتر از همه بیچاره داداشی آمد، با چه حرص و ولعی می‌خورد و دست آخر مثل همیشه خرسند بود از اینکه شکمش سیر شده در حالی که انبار ذخیره‌اش دست نخورده باقی مانده است.

چاره‌ای نبود، این خبر ناگوار را باید هر چه زودتر و  البته عاقلانه‌تر با او در میان می‌گذاشتیم. صحبت را با یک صلوات شروع کردم: برای سلامتی برادر داداشی صلوات! بعد ادامه دادم: ما نمی‌دانیم چطور و با چه زبانی از آقای داداشی تشکر کنیم، واقعاً لطف کردند!

می‌شد حدس زد چه حالی دارد، بین خوف و رجا، فهمیده و نفهمیده طبعاً منتظر بقیه ماجرا بود. اما بقیه‌ای نداشت، خنده رفقا و صلوات‌های بعدی جای هیچگونه ابهامی را باقی نگذاشت.

او برای اینکه نشان بدهد خودش را نباخته، بعد از آن شوک با صدای بلند گفت: نوش جانتان، کسی که چیزی را انبار کند، سزایش همین است.

ادامه مطلب
یک شنبه 12 شهریور 1391  - 9:41 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 9

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 5822459
تعداد کل پست ها : 30564
تعداد کل نظرات : 1029
تاریخ ایجاد بلاگ : پنج شنبه 19 شهریور 1388 
آخرین بروز رسانی : دوشنبه 19 آذر 1397 

نویسندگان

ابوالفضل اقایی