به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

همه عقلا حکم می‌کنند اگر قرار باشد جانشین کسی تعیین بشود، آن جانشین باید نزدیک‌ترین شخص به آن فرد باشد، به طوری که با بودن چنین کسی، جایی برای دیگران باقی نخواهد ماند.

خبرگزاری فارس: درنگی در واقعه‌ عظیم مباهله

 

  مدینه، مسجد مباهله، شمال قبرستان بقیع، سال نهم هجری، روز 24 ذی الحجة؛ این مکان و زمان اشاره به رویدادی فوق العاده مهم و با عظیمت دارند، واقعه‌ای که هنوز هم با روشنایی خیره کننده خود تاریکی‌ها  را می‌زداید و معبری عطر آگین و با طراوت به سوی سعادت می‌گشاید.

آری! نوشته‌ای که پیش رو دارید می‌کوشد تا پس از معرفی کوتاه واقعه با عظمت مباهله، پاسخ دو پرسش اساسی را از دل این رویداد استحصال کند.

پرسش اول این است، آیا حضرت علی‌ بن ابی طالب (علیه السلام) جانشین حضرت خاتم الانبیاء (صلی الله علیه واله) هستند؟ البته روشن است که این مسئله را منهای ادلّه متعدد و متقن دیگر و در فضای قضیه مباهله، جواب بگوییم.

اما پرسش دوم، ناظر به مسئله‌ای عمومی‌تر است یعنی تکثرگرایی دینی؟

شاید خواننده محترم بداند که بعضی از تولید کنندگان اجناس مکتوب، با سرمایه ناچیز علمی، مدعی هستند که اسلام، همه مذاهب اسلامی یا حتی همه ادیان را بر حق می‌داند و نیز می‌گویند: هر مذهب اسلامی یا هر دینی، آدمی را به سعادت می‌رساند؛ در این مقاله می‌کوشیم با دو بیان، امامت حضرت امیرالمومنین (علیه السلام) را اثبات کنیم، سپس ادعای تکثرگرایی مذکور را پاسخ گوییم؛ ولی قبل از هر چیز باید اشاره‌ای گذرا به واقعه مباهله داشته باشیم.

* بیایید اگر راستگویید

خداوند متعال در آیات 59 تا 61 از سوره شریفه آل عمران می‌فرماید: «ان مثل عیسی عندالله کمثل آدم خلقه من تراب ثم قال له کن فیکون * الحق من ربک فلا تکن من الممترین * فمن حاجّک فیه من بعد ما جاءک من العلم فقل تعالوا ندع ابنائنا و ابنائکم و نسائنا و نسائکم و انفسنا و انفسکم ثم نبتهل فنجعل لعنة الله علی الکاذبین »

پیامبر گرامی اسلام (صلی الله علیه واله) به موازات مکاتبه با سران جهان نامه‌ای به اسقف نجران «ابو حارثه» نوشتند و در آن ساکنان نجران را به آیین اسلام دعوت فرمودند وقتی نامه به دست ابوحارثه رسید با گروهی مذاکره کرد؛ سرانجام، گروه مشورتی نظر داد که هیئتی به عنوان هیئت نمایندگی نجران به مدینه بروند تا از نزدیک با پیامبر اکرم (صلی الله علیه واله) تماس بگیرند.

هیئت نمایندگی وارد مدینه شدند و پس از بحث‌ها و مذاکرات فراوان که در میان این مباحث، بحث معجزات حضرت عیسی (علیه السلام) و نیز ادعای باطل الوهیت آن بزرگوار با استناد به پدر نداشتن ایشان مطرح شد و هیئت نجران با جواب منطقی رسول خدا (صلی الله علیه واله) مبنی بر تثبیه حضرت عیسی (علیه السلام) به حضرت آدم، مواجه شد با این وصف نمایندگان نجران زیر بار حق نرفتند و گفتند: ما این را نمی‌توانیم بپذیریم و حاضریم درباره اثبات حقانیت ادعای خود درباره الوهیت حضرت عیسی (علیه السلام) با تو مباهله کنیم و از خدا بخواهیم که هر کدام از ما حق را انکار می‌کند مورد عقوبت و عذاب قرار بگیرد!

در اینجا رسول اکرم (صلی الله علیه واله) فوراً اعلام آمادگی فرمودند و قسمتی از آیات مذکور را خواندند، نجرانیان از این پاسخ فوری حضرت ترسیدند و تا روز بعد فرصت خواستند فردا که سیل جمعیت مدینه برای حضور در محل مباهله و پیگیری سرانجام ماجرا جمع شدند، پیامبر اکرم (ص) با امیرالمومنین و حضرت زهرا و امام حسن و امام حسین (علیهم السلام) آمدند.

مسیحیان وقتی از یک سو دریافتند که حضرت با چه کسانی برای مباهله آمده‌اند و از سوی دیگر آثار عذاب نیز ظاهر شد، دچار وحشت شدند و یقین کردند که اگر مباهله کنند پاسخ دندان شکنی از سوی پروردگار متعال دریافت خواهد کرد؛ از این رو هیچ یک از مسیحیان حاضر نشد به نیابت از سایرین برای مباهله، اقدام کند.

آنان بالأخره تصمیم نهایی خود را گرفتند و گفتند: اگر خیر دنیا و آخرت را می‌خواهید مسلمان شوید و اگر بازگشت به زندگی و عاقبت خود را می‌خواهید با او صلح کنید ولی هرگز مباهله نکنید سپس نماینده‌ای به نزد پیامبر اکرم (صلی الله علیه واله) فرستادند و اعلام انصراف از مباهله کردند؛ آنگاه بقیه هیئت مذکور بار دیگر به مذاکره پرداختند.

پیامبر(صلی الله علیه واله) ابتدا پیشنهاد پذیرفتن اسلام را مطرح کردند ولی زیر بار نرفتند، سپس حضرت سخن از آمادگی خود برای جنگ با آنان به میان آوردند که صراحتاً وحشت خویش را اعلان کردند؛ آنگاه حضرت راه سوم را که پذیرفتن «جزیه» بود پیشنهاد دادند که در واقع، خرید حق حیات و جان خود در قبال وجهی بود که با ذلت و خواری می‌پرداختند که هیئت نجران راه سوم را پذیرفت.

*مباهله، جانشینی نفس رسول

مطلب اول، اثبات جانشینی و خلافت حضرت امیرالمومنین (علیه السلام) پس از رسول اکرم (صلی الله علیه واله) است؛ در این جا دو بیان برای اثبات این مطلب ذکر می‌شود.

در بیان اول تکیه بر روی افضلیت حضرت علی (علیه السلام) و تلازم این افضلیت با خلافت است و محور دومین بیان، اتحاد نفس شریف حضرت امیرالمومنین (علیه السلام) با نفس رسول اکرم (صلی الله علیه واله) و ملازمه این اتحاد با مقام خلافت پیامبر گرامی است.

اما بیان اول، سید مرتضی (ره) نقل می‌کند: مأمون از امام رضا (علیه السلام) درخواست کرد تا بزرگ‌ترین فضیلت امیرالمومنین (علیه السلام) در قرآن مجید را بیان بفرمایند که حضرت فرمود: آن فضیلت امتیاز ایشان در مباهله است؛ امام رضا (علیه السلام) آیه 61 سوره آله عمران را خوانده و فرمودند: «پس رسول خدا (صلی الله علیه واله) حسن و حسین (علیهماالسلام) را خواندند، پس ایشان پسران رسول الله (صلی الله علیه واله) بودند و پیامبر، حضرت فاطمه (سلام الله علیها) را خواندند پس ایشان در این قضیه زنان پیامبر بودند و حضرت رسول، امیرالمومنین (علیه السلام) را دعوت کردند پس ایشان نفس رسول خدا بودند به حکم خدای عزّ و جل»

آنگاه امام رضا (علیه السلام) فرمودند: «همانا ثابت است که هیچ کس از خلق خداوند سبحان با جلالت‌تر و برتر از رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) نیستند، پس ثابت است که به حکم خدا هیچ کس افضل از نفس رسول خدا (علیه السلام) وجود ندارد»

در اینجا اگر یک قاعده روشن عقلی را به این مطلب اضافه کنیم به راحتی می‌توان خلافت حضرت علی (علیه السلام) را اثبات کرد؛ آن قاعده این است که، جانشین پیامبر اکرم (صلی الله علیه واله) باید افضل مردم باشد، این بیان اول.

اما دومین بیان، برای این قسمت، اول قاعده و کبرای استدلال را ذکر می‌کنیم و آن این است که، همه عقلا حکم می‌کنند که اگر قرار باشد جانشین کسی تعیین بشود آن جانشین باید نزدیک‌ترین شخص به آن فرد باشد، به طوری که با بودن چنین کسی، جایی برای دیگران باقی نخواهد ماند.

پس از بیان این کبری عرض می‌کنیم که با اسناد معتبر تاریخی، اثبات شده است که مراد از «انفسنا» در آیه شریفه، حضرت امیرالمومنین (علیه السلام) است، پس حتماً و حتماً ایشان باید جانشین رسول اکرم (ص) باشند چون پیام آیه شریفه با بلاغتی شگفت‌آور، یکسان بودن و مساوات ایشان با نفس پاک خاتم الانبیاء (صلی الله علیه و اله) است، پس مطلوب ثابت می‌شود.

در پایان این قسمت از نوشتار حاضر، عبارات دو نفر از علمای عامه را مبنی بر صحّت نقل واقعه مباهله می‌آوریم؛ جصّاص می‌گوید: «همانا گزارشگران سیره و راویان حدیث اختلافی در این مطلب ندارند که رسول گرامی (صلی الله علیه واله) دست حضرت حسن و حضرت حسین و حضرت علی و حضرت فاطمه (علیهم السلام) را گرفتند و گروهی از نصاری را که طالب مباهله بودند فراخواندند.»

و نیز ابن طلحة الشافعی می‌گوید: «امّا آیه مباهله، همانا راویان مورد اعتماد و نافلان امین، نزول این آیه را در حق حضرت علی و حضرت فاطمه و حضرت حسن و حضرت حسین (علیهم السلام) گزارش کرده‌اند.»

*تکثّرگرایی، آری یا خیر

آیات شریفه 59 تا 61 سوره آل عمران حتی با صرف نظر از نقل‌های تاریخی و احادیث، با روشنایی تمام نشان می‌دهند که اصلاً و ابداً دین اسلام یا ادعای تکثر گرایی، ناسازگار است وگرنه چرا پیروان یک دین دیگر  را به مباهله و آن هم بر سر یک مسئله اعتقادی فرا می‌خواند؟ به راستی طبق ادعای تکثرگرایی، وقوع چنین واقعه‌ای چه دلیل و توجیهی خواهد داشت؟ امید آنکه همه ما همواره به دنبال معارف اسلام باشیم نه آنکه معارف دینی را تابع امیال و آراء خود قرار دهیم.

ادامه مطلب
جمعه 19 آبان 1391  - 5:59 PM

 

در اواخر سال نهم هجري دستور الهي براي دعوت مردم نجران به اسلام نازل شد؛ ولي اين دعوت با ساير برنامه‌هاي بعثت پيامبر(ص) متفاوت بود. اين دعوتنامه براي مردمي معتقد به دين آسماني و داراي سوابق عميق با كتب انبيا بود و مخاطب پيامبر اكرم(ص) عالمان بزرگي بودند كه يك حكومت مسيحي را اداره مي‌كردند.
بعد از دريافت دعوت‌نامه، رؤساي نجران پس از مذاكره و گفت‌وگو فراوان تصميم گرفتند كه همراه كارواني جهت تحقيق در مورد پيامبر(ص) و تطبيق اوصاف آن حضرت با آنچه در كتب آسماني آمده بود، به مدينه سفر كنند. اين مسئله را رسماً به نمايندگان پيامبر(ص) خبر دادند و يك روز قبل از مباهله (23 ذي الحجه) نجرانيان جهت مناظره، با حضرت ملاقات نمودند.

قسمت دوم

پذيرش مباهله از سوي پيامبر(ص)

با نازل شدن آيه مباهله، پيامبر(ص) اعلام آمادگي خود را با تلاوت اين آيه شريفه اعلام فرمود: «پس هر كس با تو دربارة او، پس از آنكه تو را علم آمده محاجّه و ستيزه كند (عيسي را خدا بداند) بگو: بياييد ما پسرانمان را و شما پسرانتان را و ما زنانمان را و شما زنانتان را و ما خودمان را و شما خودتان را (كساني را كه مانند جانِ ما و شما هستند) فراخوانيم، آن‌گاه به يكديگر نفرين كنيم، پس لعنت خدا را به دروغ‌گويان قرار دهيم».
در اين مرحله كه پيامبر(ص) نجرانيان را در مناظره علمي محكوم كرده بود، مي‌توانست آنان را بر سر آنچه در نامه خود نوشته بود مخير نمايد كه يا مسلمان شوند و يا آماده جنگ باشند و يا جزيه بپردازند و لزومي نداشت مباهله را بپذيرند؛ ولي به امر پروردگار براي اتمام حجتي كه در سايه مباهله انجام مي‌گرفت فرمود: «خداوند به من دستور داد خواسته شما را عملي نمايم و اگر شما بر سخن خود پايدار هستيد و اصرار مي‌نماييد، مباهله كنم. همچنين خداوند عزوجل به من خبر داده كه بعد از مباهله، عذاب بر كسي كه باطل باشد، نازل مي‌شود و بدين وسيله حق از باطل روشن مي‌گردد».
اسقف اعظم و سيّد و عاقب كه گمان نمي‌كردند حضرت در مقابل چنين پيشنهادي سريعاً اعلام آمادگي كند، از پذيرش فوري مباهله متحير ماندند كه در پاسخ حضرت چه بگويند؛ بنابراين براي لحظاتي از حضرت اجازه گرفتند تا با يكديگر مشورت كنند و تصميم گرفتند مباهله را به روز بعد موكول كنند. حضرت فرمود: «خدا به من دستور داده با شما مباهله كنم». آنان گفتند: اين نشانه‌اي بين ما و تو باشد، ما فردا با تو مباهله مي‌كنيم. حضرت فرمود: «إن‌شاءالله». سپس در حالي كه حركت كرده بود، براي اينكه بار ديگر ثبات خود را در مباهله نشان دهد فرمود: «با من مباهله كنيد اگر راستگو باشم، لعنت بر شما نازل مي‌شود و اگر كاذب باشم، بر من نازل مي‌شود. لا اله الاّ الله، وقتي فردا نوبت هلاكت برسد ما ترسي نداريم كه خداوند كدام را هلاك كند؛ نصرانيت را يا اسلام را».
پس از اينكه حضرت به آن‌ها مهلت داد، آن‌ها برخاستند و نزد عاقب كه صاحب رأي و انديشه ايشان بود رفتند و گفتند به نظر شما چه بايد كرد؟
عاقب گفت: اي گروه نصاري به خدا قسم شما به خوبي مي‌دانيد كه محمد(ص) پيامبر مرسل است و درباره عيسي نيز سخن به درستي گفته و از طرفي دانسته‌ايد كه هيچ قوم و ملّتي با پيامبران خدا مباهله نكرده‌اند، جز اينكه يكسره نابود گشته و بزرگ و كوچكي از ايشان باقي نمانده است.
سيّد و عاقب كه از همه بيشتر به حقيقت واقف بودند و از مباهله وحشت داشتند به همراهان خود گفتند: «اگر با قوم خود به مباهله بيايد، با او مباهله مي‌كنيم؛ زيرا اين دليل است كه او پيامبر نيست، اما اگر فقط با اهل بيتش به مباهله بيايد با او مباهله نمي‌كنيم؛ زيرا او اهل بيتش را در معرض خطر قرار نمي‌دهد، مگر آنكه از راستگو بودن خود مطمئن باشد».

حركت اهل‌بيت(ع) به سوي جايگاه مباهله

با نداي اذان صبح، مسجد پيامبر(ص) مملو از جمعيت گرديد و نماز صبح به جماعت خوانده شد. پس از آن پيامبر(ص) به اقتضاي آيه (أبْناءَنا وَ أبْناءَكُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَكُمْ وَ أنْفُسَنا وَ...)، بايد پيامبر پسران و زنان و نفس خود را براي مباهله همراه خود كند. پيامبر(ص) در حالي كه دست علي‌بن ابيطالب(ع) را در دست داشت و حسين و حسن(ع) از جلو و فاطمه(ص) پشت سر ايشان حركت مي‌كردند، به سوي جايگاه مباهله به راه افتادند. پيامبر(ص) در حال حركت به دختر و داماد و نوه‌هاي خود فرمود: «هنگامي كه من دعا كردم شما آمين بگوييد». زماني كه پيامبر(ص) به جايگاه مباهله (كه قبلاً آماده شده بود) رسيد، نجرانيان هنوز نيامده بودند. به همين دليل پيامبر(ص) به دنبال سيّد و عاقب فرستاد و آنان را به محل مباهله فرا خواند.
مسيحيان با نزديك‌تر شدن به محل مباهله، پيامبر(ص) را ديدند كه همراه چهارنفر در زير سايبان بين دو درخت بودند، اسقف اعظم درباره همراهان حضرت سؤال كرد كه آنان چه كساني هستند. در پاسخ به او گفته شد: «اين پسر عموي پيامبر(ص)، علي‌بن ابيطالب(ع) است كه دامادش و پدر و دو پسرش و محبوب‌ترين خلق نزد او است. آن دو كودك، فرزندان دخترش از علي(ع) هستند كه آنان نيز محبوب‌ترين خلق نزد پيامبر(ص) مي‌باشند و آن بانو دخترش فاطمه(ص) عزيزترين مردم و نزديك‌ترين آن‌ها به قلبش است».
اسقف اعظم نگاهي از روي يأس و نااميدي به سيّد و عاقب انداخت و براي اينكه آنان را از مباهله برحذر دارد گفت: «به او نگاه كنيد كه با تنها فرزند و خانواده‌اش براي مباهله آمده است و به حق بودن خود اطمينان دارد، به خدا قسم اگر از تمام شدن حجت خدا بر عليه خود مي‌ترسيد، آنان را با خود نمي‌آورد». «اين‌ها صورت‌هايي است كه اگر خدا را قسم دهند كه كوه‌ها را از جا بكند، آن‌ها را از جا خواهد كند».
نجرانيان با وحشت و اضطراب نزد پيامبر(ص) رفتند و پرسيدند: «اي ابا القاسم، به وسيله چه كساني با ما مباهله مي‌كني؟». حضرت پاسخ داد: «به وسيله بهترين مردم روي زمين و عزيزترين آن‌ها نزد خداوند "عزوجل"». سپس پيامبر(ص) به علي و فاطمه و حسن و حسين(ع) اشاره كرد و فرمود: «به وسيله اينان».
پاسخ پيامبر(ص) به سيّد و عاقب باعث شد تا آنان يقين كنند كه با امرالهي روبه‌رو هستند، بنابراين رنگ از چهره‌شان پريد و غرورشان شكست و متزلزل شدند. اسقف اعظم رو به عاقب و سيّد كرد و گفت: نگاه كنيد و ببينيد كه او با نزديك‌ترين و گرامي‌ترين فرزندان خود آمده است تا به وسيله آنان مباهله كند و با كمال اطمينان كه بر حق است آمده و به خدا سوگند كه اگر بر برهان خود مي‌ترسيد، اينان را به همراه خود نمي‌آورد. پس مباهله نكنيد كه هلاك مي‌شويد و به روي زمين هيچ نصراني نخواهد ماند.
«منذر» هم در تأييد سخن اسقف گفت: «آيا مي‌دانيد كه هيچ قومي با پيامبري مباهله نكردند، مگر آنكه هلاكت آن‌ها در يك چشم به هم زدن بود؟ آيا آفتاب را نمي‌بينيد كه رنگش تغيير يافته؟ و افق را نمي‌بينيد كه در ابرهاي متراكم فرو مي‌رود؟ به ستارگان نگاه كنيد كه مي‌خواهند بر زمين طلوع كنند و درختان به سوي زمين مايل شده‌اند، پرندگان پيش چشم شما با صورت به زمين افتاده‌اند و بال‌هايشان را بر زمين گسترانيده‌اند. اين حوادث همگي نشانه‌هاي عذاب الهي‌اند».
سيّد و عاقب به منظره‌اي كه پيش رويشان بود نگاهي انداختند و مناظري ديدند كه قدم‌هايشان لرزيد. آنان متوجه شدند كه هنوز مباهله انجام نشده، آثار غضب الهي ظاهر گشته و عذاب در حال نازل شدن است. منذر ادامه داد: اگر شما تسليم او شويد در دنيا و آخرت سالم مي‌مانيد، اما اگر غير از اين باشد هلاك خواهيد شد.
اعلام انصراف از مباهله از سوي نجرانيان
سخنان منذر تأثير خود را نمود، سيّد و عاقب با ديدن آن منظره به دلسوزي او پي بردند و از سوي ديگر به خوبي مي‌دانستند كه اگر در اثر اين مباهله اتفاق ناگواري براي اهل نجران رخ دهد و عذابي بر آنان نازل شود، آنان نيز تصميم گيرندگان را نخواهند بخشيد كه چرا بدون توجه به صلاح مردم فكر مناسب نكردند.
با در نظر گرفتن همه اين جوانب بود كه تصميم قاطع بر ترك مباهله گرفتند و براي گفت‌وگوي صلح آماده شدند. نصاراي نجران به نزد رسول خدا(ص) بازگشتند و گفتند: اي ابا القاسم ما حاضر به مباهله نيستيم و تصميم گرفتيم كه همچنان به دين خود باقي باشيم و تو هم به دين خود باش و با هر شرطي كه مي‌خواهي با ما صلح كن.
صلح‌نامه و پرداخت جزيه
بعد از اينكه نجرانيان انصراف از مباهله را اعلام كردند و پيشنهاد صلحنامه و پرداخت جزيه را مطرح كردند، پيامبر(ص) پيشنهاد صلح آنان را پذيرفت و قرار شد صد تن از نجرانيان به عنوان نمايندة‌ آنان براي نوشتن صلح‌نامه نزد پيامبر(ص) بيايند. مضمون صلح‌نامه‌اي كه بر سر آنان بين نجرانيان و پيامبر(ص) توافق شده بود، بدين شرح مي‌باشد:
بسم‌الله الرحمن الرحيم
اين صلح‌نامه‌اي است از محمد پيامبر خدا براي اهل نجران و توابع و اطراف آن (هر زرد و سفيد و سياه و هر چه مازاد بر هزينه زندگي آنان است) مبني بر اينكه از ايشان چيزي از طلا و نقره و ميوه گرفته نشود به جز دو هزار حلّه اواقي كه قيمت هر حلّه چهل درهم باشد و كم و زياد آن طبق همين قاعده محاسبه شود. هزار حلّه آن را در ماه رجب بپردازند و هزار حلّه ديگر را در ماه صفر پرداخت كنند و چهل دينار براي فرستادگان من بپردازند و بر عهده ايشان است كه اگر در ناحيه يمن توطئه‌اي بر ضد اسلام صورت گيرد، سي زره و سي اسب و سي شتر به صورت عاريه به مسلمانان بدهند. پيامبر ضامن خواهد بود كه بعد از دفع شر آن‌ها را بازگرداند و هرچه تلف شده و از بين رفته باشد قيمت آن را بپردازد. پس از اين صلحنامه آن‌ها در پناه خداوند و رسول خدا هستند و اين صلح مشروط به اين است كه پس از اين ربا نخورند و اگر خوردند در امان خدا و رسول نيستند».
با نوشتن صلحنامه، پيامبر(ص) جواني به نام «عمروبن حزم انصاري» را به نمايندگي از طرف خود براي نجرانيان تعيين نمود، تا همراه آنان به نجران برود و در آنجا مقيم شود و امور نجرانيان را حل و فصل نمايد.
پس از امضاي صلحنامه، پيامبر(ص) براي اينكه به نصاري نجران بفهماند اگر تصميم به مباهله مي‌گرفتند، دست به اقدام خطرناكي مي‌زدند و با الطافي كه پروردگار به ايشان نمود، مباهله را انجام ندادند به آنان فرمود: «به خدا قسم اگر با شما مباهله مي‌كردم بر روي زمين نصراني باقي نمي‌ماند، مگر آنكه خدا او را هلاك مي‌كرد. اگر با من مباهله مي‌كرديد، نسل هر نصراني در دنيا قطع مي‌شد. قسم به آنكه جانم در دست اوست، اگر مباهله مي‌كرديد عذاب بر شما فرود مي‌آمد و به خوك و ميمون مسخ مي‌شديد و بيابان به شما يك‌پارچه آتش مي‌شد و خداوند نجران و شما اهل نجران و حتي پرندگان بر روي درختان آنجا را نابود مي‌كرد و يك‌سال نمي‌گذشت مگر آنكه همه نصاري هلاك مي‌شدند». مسيحيان نجران صلحنامه پيامبر(ص) را كه به دست اميرمؤمنان نوشته شده بود، تحويل گرفتند و همراه عمروبن حزم، نماينده حضرت، به سمت شهر و ديار خود حركت كردند.
پس از مدت كوتاهي از بازگشت نجرانيان به ديار خود، سيّد و عاقب نزد پيامبر(ص) بازگشتند و مسلمان شدند. عاقب براي آن حضرت حلّه و عصا و كاسه و يك جفت كفش هديه آورد. پيامبر(ص) آنان را در خانة ابوايوب انصاري جا داد و آنان در مدينه ماندگار شدند و به نجران باز نگشتند.

پيام‌هاي مباهله

مباهله از حجت‌هاي زنده خداست كه هيچ‌گاه كهنه نخواهد شد و بحث درباره آن هميشه تازگي خود را حفظ خواهد كرد و هر بار بُعد جديدي از آن كشف خواهد شد.
از هر سو كه به اين واقعه بنگريم، پيامدهاي خاص خود را داراست از جمله:
1. اثبات حقانيت رسول خدا؛ اگر پيامبر(ص) بر حقانيت خود اطمينان كامل نداشت، به هيچ وجه چنين اقدامي نمي‌كرد.
2. وعده عذاب دليل حقانيت؛ پيامبر(ص) به آن‌ها خبر داد چنانچه با من مباهله كنيد، عذاب الهي بر شما نازل نخواهد شد و اگر به حقانيت خود ايمان كامل نداشت، چنين ادعايي نمي‌كرد و زماني كه پيامبر(ص) اعلام آمادگي خود را در جايگاه مباهله اعلام كرد، نشانه‌هاي عذاب نمايان گشت.
3. اثبات پيغمبر موعود بودن پيامبر؛ حضرت محمد(ص) همان پيامبر موعود در كتب نصرانيان بود و اگر نجرانيان بر پيغمبر موعود بودن او يقين نداشتند، از مباهله انصراف نمي‌دادند.
4. اثبات فرزندي حسنين(ع): اين قصه دليل بر اين است كه حسنين(ع) فرزندان حقيقي حضرت محمد(ص) بوده‌اند؛ زيرا آن‌ها مصداق «ابنائنا» بودند و پيامبر(ص) غير از اين دو، پسر ديگري را داخل مباهله نكردند.
5. ثبوت فضيلت آل كساء(ع)؛ واقعه مباهله اين مطلب را به اثبات رسانيد كه حضرت علي(ع) و فاطمه(س) و حسنين(ع) بعد از رسول خدا(ص) نزد خدا، اشرف مخلوقات و نزد رسول خدا(ص) عزيزترين مردم بودند.
6. قبول جزيه پذيرفتن ذلّت؛ قبول جزيه، هم حقانيت رسول خدا(ص) را به اثبات رسانيد و هم اهل‌بيت(ع) او را به جهانيان معرفي كرد و هم يك شكست روحي جبران‌ناپذيري را بر نصرانيان متوجه ساخت كه در تاريخ ثبت و به رسوايي آن‌ها منتهي شد.
7. استمداد از غيب بعد از به كارگيري توانايي‌هاي عادي.
8 . اگر شما محكم بايستيد، دشمن به دليل باطل بودن عقب‌نشيني مي‌كند.
9. قوام و اساس دين به خاطر همين چند نفر بزرگوار است، در غير اين صورت پيامبر(ص) مي‌توانست شخصاً نفرين كند.
10. خداوند و پيامبر گرامي‌اش با اين عمل به همه ما مي‌فهماند كه اين افراد، ياران و نزديكان رسول خدا(ص) در دعوت به حق و هدف او هستند و همراه او آماده استقبال از خطر بوده، ادامه دهنده حركت او هستند.

ادامه مطلب
چهارشنبه 17 آبان 1391  - 6:45 AM

 

 مباهله مانند بسياري از وقايع تاريخي ديگر كه در طول تاريخ اسلام اتفاق افتاده، حكمت‌هاي فراوان داشته و درسي آموزنده براي افراد آن زمان و آيندگان مي‌باشد و بهره‌برداري صحيح هنگامي ميسر است كه با آگاهي كامل نسبت به همه جوانب و منابع تاريخي صورت گيرد. مباهله در اصطلاح به معني نفرين كردن دو نفر به يكديگر است، به اين ترتيب كه افرادي درباره يك مسئله مذهبي گفت‌وگو و بحث دارند، در يك جا جمع شده و به درگاه خداوند تضرع مي‌كنند و از خداوند مي‌خواهند كه دروغگو را رسوا سازد يا مجازات كند.  ماجراي معروف مباهله ميان پيامبر اسلام(ص) و نصاري نجران در سال‌هاي آخر عمر پيامبر(ص)  است كه به فرمان خداوند با نامه‌اي از سوي آن حضرت به مسيحيان آغاز شد.
نجران در لغت به معناي پاشنه در چوبي (محوري كه در چوبي بر آن مي‌چرخد) است و در اصطلاح جغرافيايي نام منطقه‌اي در يمن مي‌باشد. اين سرزمين در كوهستان شمالي يمن به فاصله ده منزلي صنعا و اراضي آن متعلق به قبيله همدان بوده است.  نام اين سرزمين از نام نجران‌بن زيدان‌بن سبأ‌بن يَشجُب‌بن يعرب‌بن قحطان گرفته شده؛ زيرا او اولين كسي است كه اين منطقه را آباد كرده است. اين منطقه همان مكاني است كه براساس قول مشهور، داستان اصحاب اخدود در آن اتفاق افتاده است.

قسمت اول

نامه پيامبر به نصاراي نجران

در اواخر سال نهم هجري دستور الهي براي دعوت مردم نجران به اسلام نازل شد؛ ولي اين دعوت با ساير برنامه‌هاي بعثت پيامبر(ص) متفاوت بود. اين دعوتنامه براي مردمي معتقد به دين آسماني و داراي سوابق عميق با كتب انبياء بود و مخاطب پيامبر(ص) عالمان بزرگي بودند كه يك حكومت مسيحي را اداره مي‌كردند. متن نامه چنين است:
«به نام خداي ابراهيم و اسحاق و يعقوب؛ اين نامه‌اي است از محمد پيامبر خدا به اسقف نجران، خداي ابراهيم و اسحاق و يعقوب را حمد و ستايش مي‌كنم و شماها را از پرستش «بندگان» به پرستش «خدا» دعوت مي‌نمايم. شما را دعوت مي‌كنم كه از ولايت بندگان خدا خارج شويد و در ولايت خداوند وارد آييد و اگر دعوت مرا نپذيرفتيد (لااقل) به حكومت اسلامي ماليات (جزيه) بپردازيد (كه در برابر اين مبلغ جزئي از جان و مال شما دفاع مي‌كند) و در غير اين‌صورت به شما اعلان جنگ مي‌كنم».

كنفرانس نجران براي پاسخ به نامه پيامبر(ص)

الف) مشورت اسقف با صاحب نظران نجران

اسقف اعظم پس از مطالعه نامه پيامبر9 اهميت فوق‌العاده آن را به خوبي دريافت و به اين نتيجه رسيد كه براي تصميم‌گيري در چنين مسئله‌اي مهم با بزرگان فكري در جامعه نجران مشورت كند.
در نجران سه نفر بودند كه از مشاوران اوليه اسقف اعظم به شمار مي‌آمدند، اين سه نفر عبارت بودند از: «شرحبيل‌بن واعد همداني»، «عبدالله‌بن شرحبيل اصبحي» و «جباربن فيض حارثي» كه مقام «شرحبيل» از آن دو بالاتر بود.
قبل از همه اسقف سراغ «شرحبيل» فرستاد و او را براي مشورت فراخواند. هنگامي كه «شرحبيل» آمد، اسقف اعظم نامه پيامبر را به او داد و پس از خواندن نامه نظر او را خواست؛ شرحبيل گفت: «تو وعده خداي ابراهيم را درباره نبوت در نسل اسماعيل مي‌داني و هيچ بعيد نيست كه محمد همان پيامبر موعود از نسل اسماعيل(ع) باشد. به علاوه اطلاعات من در مسئله نبوت بسيار محدود است؛ بنابراين من در اين باره نظري ندارم، ولي اگر از امور دنيوي بود نظر خود را درباره آن به تو مي‌گفتم».
سپس اسقف اعظم با آن دو نفر ديگر هم مطرح كرد؛ اما از آن‌ها هم همان پاسخ قبلي را شنيد. او به خوبي مي‌دانست كه اين مسئله با دين و دنياي مردم نجران ارتباط حياتي دارد؛ زيرا اگر جنگ را مي‌پذيرفت مغلوب شدن نجرانيان قابل پيش‌بيني بود، چون مسلمانان به تازگي مكه را فتح كرده بودند و قدرت آن‌ها بر همه مسلّم بود و اگر اسلام را مي‌پذيرفت براي جامعه مسيحيت قابل تحمل نبود و از سوي مردم نيز مورد اعتراض قرار مي‌گرفت و پرداخت جزيه هم پذيرش ذلّت بود چون به نوعي تحت پرچم اسلام قرار مي‌گرفتند.
در نتيجه اسقف اعظم تصميم گرفت مسئله را به صورت عمومي مطرح كند تا هر تصميمي گرفته مي‌شود با حضور مردم باشد.

ب) اعلان عمومي براي نظر خواهي

به دستور اسقف اعظم ناقوس كليساها به صدا درآمد و آتش بر فراز صومعه‌ها روشن شد. در پي نواختن ناقوس كليساها و برافروخته شدن آتش، مردم از سرتا سر درهايي كه در آن سكونت داشتند در كليساي اعظم جمع شدند.
با اعلان شروع جلسه، كليساي اعظم در سكوتي مبهم فرو رفت و مردم با تمام وجود آماده شنيدن جزئيات ماجرا شدند.
ابتدا اسقف اعظم از جا برخاست و نامه پيامبر(ص) را براي مردم قرائت كرد و سپس به مردم اعلام كرد كه اين مجلس عظيم براي تصميم‌گيري درباره پاسخ نامه پيامبر9 است كه بايد با حضور همه باشد. 
با سكوت اسقف اعظم، همهمة مردم فضاي كليسا را پر كرد. نظر دادن دربارة نامه‌اي كه چند راه حل در آن مطرح شده بود، كار آساني نبود. هر كس بُعدي از قضيه را در نظر خود مجسم مي‌كرد و از جهت ديگري آن را غير قابل قبول مي‌ديد. با گذشت زماني كه براي تبادل افكار، كافي به نظر مي‌رسيد، مجلس براي اعلام نظرها رسميت پيدا كرد و بار ديگر كليساي اعظم در سكوتي با شكوه فرو رفت. اولين نظري كه بسياري آن را پذيرفتند، فرستادن هيئتي به نمايندگي از طرف نجرانيان به مدينه بود تا اخباري درباره پيامبر(ص) بياورند. در كنار اين نظريه، فكر ديگر اين بود كه هرچه زودتر براي جنگ با اسلام و مسلمين عازم مدينه شوند و در اقدام به جنگ پيش‌دستي كنند؛ اما اسقف اعظم با زيركي تمام مخالفت خود را درباره جنگيدن اعلام و توصيه كرد كه جنگ با پيامبر9 كار عاقلانه‌اي نيست.

ج) تصميم نجرانيان براي سفر به مدينه

با توجه به سلسله مراتب حكومتي ديني نجران، دو تن از بزرگان به نام سيّد و عاقب بودند كه بايد درباره پاسخ به نامه پيامبر(ص) تصميم نهايي را مي‌گرفتند.
پيشنهادي كه سيّد و عاقب دادند اين بود كه به عنوان تحقيق درباره پيامبر(ص)  از نزديك و تطبيق اوصاف آن حضرت با آنچه در كتب آسماني آمده به مدينه بروند و تا آوردن پاسخ قطعي هيچ جوابي به نمايندگان پيامبر(ص) ندهند. بنابراين در پاسخ مردمي كه مي‌پرسيدند تكليف چيست؟ گفتند: «بر دين خود پايدار باشيد تا حقيقت دين محمد9 كشف شود، ما نزد قريش به مدينه مي‌رويم تا بنگريم چه بر او نازل شده و ما را به چه چيز دعوت مي‌كند». رؤساي نجران نتيجه گفت‌وگوها و تصميم خود را براي سفر به مدينه رسماً به نمايندگان پيامبر(ص) اطلاع دادند و قرار شد همراه آنان به مدينه بروند.

حركت كاروان به سوي مدينه

از آنجا كه اين سفر، مهم و سرنوشت‌ساز بود، افراد شركت كننده آن نيز بايد افرادي مهم و برجسته مي‌بودند، بدين ترتيب اسقف اعظم، سيّد و عاقب به همراه 14 نفر از نصاراي نجران ـ كه مورد احترام مردم نجران بودند ـ و (ع)0 نفر از اشراف بني الحارث براي سفر انتخاب شدند.  در ميان اين گروه، 14 نفر و در ميان اين 14 نفر، سه نفر بودند كه سمت رياست و بزرگي سايرين را داشتند و مورد احترام مسيحيان آن زمان بودند.  اين سه نفر همان‌طور كه قبلاً هم ذكر شد عبارتند از: «عاقب»، «سيّد» و «اسقف».
به هر صورت، كاروان نجرانيان راه خود را به سوي مردم مدينه در پيش گرفت. هنگامي كه مسيحيان به آخرين توقف‌گاه نزديك مدينه رسيدند، افراد كاروان از مركب‌ها پياده شدند و خود را شست‌وشو دادند و آراستند، لباس‌هاي سفر را از تن بيرون آوردند و لباس‌هاي گران‌بها و سنگين خود را پوشيده، انگشتر‌هاي طلا به دست كردند و صليبشان را آشكار ساختند، سپس به راه خود ادامه دادند تا به مدينه رسيدند و با شكوهي تمام وارد مدينه شدند، مردم مدينه از ديدن آن‌ها شگفت زده شده بودند و با خود مي‌گفتند ما تا كنون جماعتي با رونق‌تر از ايشان نديده‌ايم!

مقابله پيامبر(ص) با ظاهرسازي مسيحيان

پيامبر(ص) براي بالا بردن سطح فكر مسلمانان، با ظاهرسازي مسيحيان برخوردي جدي نمود. ماجرا اين‌گونه شد كه فرستادگان نجران هنگام عصر خدمت پيامبر(ص) رسيدند و به آن حضرت سلام كردند، اما حضرت جواب سلام آن‌ها را نداد و با آنان صحبت ننمود. 
مسيحيان متعجب از اينكه پيامبر(ص) پاسخشان را نمي‌دهد، ساعتي با همان زينت‌ها و لباس‌ها نشستند، اما حضرت كلمه‌اي با آنان صحبت نفرمودند. اين برخورد پيامبر(ص) هم نجرانيان و هم مسلمانان را شگفت‌زده كرده بود، و اين عكس‌العمل پيامبر(ص) براي مسيحيان بسيار سنگين آمد و با ناراحتي از امتناع آن حضرت در تكلم با آنان، برخاستند و از خدمت حضرت بيرون آمدند و سراغ «عثمان» و «عبدالرحمن‌ابن عوف» رفتند و از آن‌ها راه چاره خواستند.
آن دو نفر اظهار داشتند كه باز كردن اين گره به دست علي‌ابن ابيطالب(ع) است. وقتي آنان به امير مؤمنان علي(ع) مراجعه و ماجرا را بيان كردند، علي(ع) در پاسخ آنان چنين فرمودند:
«شما بايد لباس‌هاي خود را تغير دهيد و با وضع ساده، بدون زر و زيور به حضور حضرت محمد(ص) برويد و در اين صورت مورد احترام و تكريم قرار خواهيد گرفت».
مسيحيان روز بعد با لباسي ساده، بدون انگشتر طلا به محضر پيامبر شرفياب شدند، سلام كردند، پيامبر(ص) با احترام جواب آنان را داد و آنان مطمئن شدند كه حضرت آنان را پذيرفته است. در اينجا پيامبر(ص) فرمودند: «قسم به آنكه مرا به حق مبعوث كرد، بار اول كه نزد من آمدند، شيطان همراه آنان بود».
در كتاب «خاتم پيامبران» نوشته محمد ابو زهره علت امتناع رسول خد(ص) را از پاسخ دادن سلام آن‌ها، اين طور آورده است: 
1. آن‌ها با لباس‌هايي كه بر مرد حرام است به حضور رسيده بودند و با اين روش قصد تفاخر و تكبر ورزيدن به مسلمانان را داشتند.
2. پيامبر(ص) مي‌خواستند به آنان بفهمانند، بر پادشاهي كه نيازمند جلال و شكوه دربار است وارد نمي‌شوند؛ بلكه بر پيامبري وارد مي‌شوند كه همسان فقرا و نيازمندان زندگي مي‌كند و شرافت و شكوه او نه به ثروت و لباس و بلكه نشأه گرفته از رسالت خداي رحمان و رحيم است.
3. اين ندادن پاسخ سلام آن‌ها از جانب رسول اكرم(ص) از غروري كه آنان در سرافكنده بودند، مي‌كاست و آنان را وادار مي‌كرد كه همان شيوه‌اي را براي زندگي خود در پيش گيرند كه آن حضرت در پيش گرفته است.

ناقوس و نماز مسيحيان در مسجد

مسيحيان تا هنگام نمازشان خدمت حضرت بودند و بعد از نماز عصر مسلمانان، آنان تصميم گرفتند در مسجد پيامبر(ص) نماز خود را طبق آئين خود، بخوانند؛ بنابراين ابتدا ناقوسي را كه همراه خود آورده بودند به صدا درآوردند. مردم از اينكه در مسجد مسلمانان ناقوس نواخته شود و مسيحيان طبق دين خود نماز بخوانند، ناراحت شدند و تصميم گرفتند مانع آنان شوند؛ از اين‌رو با ناراحتي به پيامبر(ص) عرض كردند: يا رسول‌الله اين كار در مسجد شما؟! حضرت محمد(ص) با آرامش فرمودند: «آنان را به حال خود واگذاريد و متعرضشان نشويد». مسيحيان پس از به صدا درآمدن ناقوس، برخاستند و به سوي مشرق ايستادند و نماز خواندند.

مناظره پيامبر(ص) با نجرانيان

بنابر اين نظر كه مباهله در 24 ذي‌الحجه رخ داده است، نجرانيان يك روز قبل (23 ذي الحجه) براي مناظره نزد پيامبر(ص) رفتند. پيامبر(ص) رو به سيّد و عاقب فرمود: «من شما را به آئين توحيد و پرستش خداي يگانه و تسليم در برابر اوامر او دعوت مي‌كنم، پس آياتي چند از قرآن را براي آنان خواند». نمايندگان نجران گفتند: «اگر منظور از اسلام، ايمان به خداي يگانه است، ما قبلاً به او ايمان آورده‌ايم و به احكام وي عمل مي‌كنيم». پيامبر(ص) براي اينكه ادعاي بي‌پايه آنان را رد كند فرمود: «چگونه مي‌گوييد كه خداي يگانه را مي‌پرستيد، در صورتي كه شماها «صليب» را مي‌پرستيد و از خوردن گوشت خوك پرهيز نمي‌كنيد و براي خدا فرزند معتقديد؟».آن‌‌ها گفتند: «ما در انجيل صفات پيامبر آينده پس از مسيح(ع)، را يافته‌ايم كه او حضرت عيسي(ع) را تصديق مي‌كند و به او ايمان دارد، اما تو درباره او ناروا مي‌گويي و گمان مي‌كني كه عيسي(ع) بنده خداست!».  پيامبر(ص) در پاسخ آنان فرمود: «هرگز چنين نيست؛ بلكه من او را قبول دارم و تصديق مي‌كنم و به وي ايمان دارم و شهادت مي‌دهم كه او پيامبر و فرستاده از طرف پروردگار عزوجل است. من سخنم اين است كه او بنده خداست و بدون اجازه خدا براي خود صاحب اختيار در نفع و ضرر، مرگ و زندگي و مبعوث شدن پس از مرگ نيست». نمايندگان نجران گفتند: «ما او را خدا مي‌دانيم؛ زيرا او مردگان را زنده مي‌كرد و بيماران را شفا مي‌داد و از گِل پرنده‌اي ساخت و آن را به پرواز درآورد و تمامي اين اعمال حاكي از آن است كه او خداست!». پيامبر(ص) فرمودند: «نه او بنده خدا و مخلوق او است كه او را در رحم مريم قرار داد و اين قدرت و توانايي را خدا به او داده بود». مسيحيان وقتي با مطرح كردن معجزات عيسي(ع) نتوانستند آن حضرت را فرزند پروردگار قلمداد كنند، سعي كردند از راهي ديگر براي اثبات ادعايشان وارد شوند و ‌آن بدون پدر به دنيا آمدن حضرت عيسي(ع) بود كه به اين دليل او را پسر خدا مي‌دانستند.  اين بار اسقف اعظم سخن آغاز كرد و از پيامبر(ص) پرسيد: «اي ابا القاسم، پدر موسي كيست؟
حضرت فرمود: عمران نبي.
اسقف پرسيد: پدر يوسف كيست؟
فرمود: يعقوب.
پرسيد: پدر تو كيست؟
فرمود: پدرم عبدالله‌بن عبدالمطلب است.
پرسيد: پدر عيسي(ع) كيست؟
در اين هنگام آيه 59 سوره آل عمران نازل شد كه: «مثال خلقت عيسي(ع) نزد خدا به مثال خلقت آدم(ع) مي‌باشد».
پيشنهاد مباهله از سوي سيّد و عاقب
در اينجا سيّد و عاقب متوجه بي‌فايده بودن انواع شبهه افكني‌هاي خود شدند و براي آنكه پايان بحث با پيشنهاد آنان باشد، آخرين راه حلي را كه در نظر داشتند اعلام كردند و به گمان اينكه حضرت محمد(ص) آن را قبول نخواهد كرد، گفتند: 
«فاصله ما و تو درباره عيسي(ع) بيشتر مي‌شود و اين امري است كه نمي‌توانيم از تو بپذيريم. پس بيا مباهله نماييم تا آشكار شود كه كدام يك از ما به حق سزاوارتر است و لعنت پروردگار را بر دروغگويان قرار دهيم؛ زيرا اين كاري است كه امت‌هاي گذشته انجام دادند و عبرت گرفتند و نشانه‌اي زودرس است».
در اين موقع پيك وحي نازل گرديد و آيه مباهله را آورد و پيامبر را مأمور ساخت تا با كساني كه با او به مجادله و محاجه بر مي‌خيزند، به مباهله برخيزد و طرفين از خداوند بخواهند كه افراد دروغگو را از رحمت خود دور سازد. 
ادامه دارد...

ادامه مطلب
چهارشنبه 17 آبان 1391  - 6:44 AM

 

  یک روز مسئول اسارتگاه آمد و گفت: از طرف رئیس‌جمهور عراق صدام، برایتان هدیه فرستاده شده است که فردا به شما می‌دهیم؛ بسیار کنجکاو بودیم که بدانیم هدیه صدام چیست.

خبرگزاری فارس: هدیه‌ای که صدام به اسرای ایرانی داد!

 

 هفتاد روز می‌گذشت که ما در آسایشگاه‌های بعثی‌ها زندانی بودیم و تنها روزی یک بار برای دادن آب و غذا درها باز می‌شد.

یک روز مسئول اسارتگاه آمد و گفت: از طرف رئیس‌جمهور عراق صدام برایتان هدیه فرستاده شده است که فردا به شما می‌دهیم.

بسیار کنجکاو بودیم که بدانیم هدیه صدام چیست؛ یکی می‌گفت لباس می‌دهند، دیگری می‌گفت شاید کارت آزادی است و خلاصه هر کس نظری می‌داد تا اینکه چیزی را تحویل گرفتیم که هیچ‌کدام حدس نمی‌زدیم.

فردای آن روز مسئول اردوگاه با تشریفات رسمی به همراه چند نگهبان عراقی که یکی از آنها کارتنی کوچک در دست داشت، وارد آسایشگاه شد و پس از مدتی سخنرانی در خصوص شخصیت صدام و اینکه تا چه حد به فکر اسرای ایرانی است، گفت: به گفته رئیس‌جمهور صدام، شما مهمان ما هستید و خلاصه از این قبیل مهملات بسیار سر هم کرد و سرانجام یکی از برادران آزاده را صدا زد تا محتویات آن کارتن را که هدیه رئیس‌جمهور عراق بود بین برادران توزیع کند.

در زیر نگاه متعجب ما قاشق‌های رویی و سیاه و ناصافی را از کارتن خارج کردند و بین ما توزیع شد؛ یکی از عراقی‌ها گفت: آیا شماها در ایران چنین چیزهایی داشته‌اید؟ غذایی را که ما به شما می‌دهیم با این قاشق این‌طور بخورید؛ و بعد طرز به دست گرفتن قاشق را هم به ما گفت.

آنها آن قدر بدبخت و ناآگاه بودند که نمی‌دانستند ما در ایران از چه نعمت‌هایی برخوردار بودیم؛ البته ناگفته نماند که از شخص صدام جز این همه انتظار نمی‌رفت که در کنار صدها نوع شکنجه و آزار مختلف، یک قاشق رویی سیاه را به عنوان هدیه به برادران آزاده تقدیم کند.

راوی: سیف‌الله صفایی

ادامه مطلب
یک شنبه 14 آبان 1391  - 11:49 AM

 

آنها از میان روزنه‌ای کوچک، به بیرون می‌نگریستند. پس از چند روز باخبر شدم که هشام دستور زنده به گور کردن آنها را صادر کرده است.

خبرگزاری فارس: زنده به گور کردن فرمانده‌هان بعد از عملیات محرم

 

 لشکر بدر از مردانی تشکیل شده بود که اگر چه عراقی بودند اما به رزمندگان اسلام و برادران ایرانی خود پیوسته تا مقابل ارتش بعثی صدام حسین بجنگند و کشورشان از ظلم این دیکتاتور خبیث نجات دهند.

 

برخی از نظامیان عراقی هم جدای از این لشکر خود به تنهایی از عراق فرار کرده و به ایران پناه می‌آوردند. آنچه می خوانید خاطرات سرهنگ ستاد احسان‌العلوی است که از جمله همین نظامیان محسوب می‌شود و خاطراتش را از عملیات محرم اینگونه تعریف می‌کند.

 

دوبار در آتش سوختیم

 

هیچ وقت فکر حضور در منطقه جنگی غرب در ذهنم خطور نکرده بود، حتی خوابش را ندیده بودم زیرا تمام آرزویم زندگی در قلب بغداد و فارغ از دغدغه‌های میدان جنگ بود.

 

روز سه‌شنبه 1/4/1983 گردان به سمت ارتفاعات کانی و تمان حرکت کرد. در کنار گردان یک گروهان زرهی قرار داشت که برای نقل و انتقال نیروها از نفربرهای زرهی آن استفاده می‌شد. برخی از نیروهای پیاده در اطراف آنها به حرکت خود ادامه می‌دادند، زمین سرسبز بود و چهره‌ها از شدت ترس به سفیدی می‌گرایید. به برکت الهی و آبادی‌های سرسبز می‌نگریستم.

 

روستای متروک و ویرانه‌های باقیمانده آن نظرم را جلب کرد. پس از تحقیق و بررسی متوجه شدم اهالی روستا از ترس بمباران شدید توپخانه و خمپاره انداز‌های عراق، مجبور به ترک خانه و کاشانه خود شده‌اند. ستون به جلو می‌رفت و تمام مهمات لازم را همراه خود می‌بردیم. به منطقه‌ای باز و دشتی هموار رسیدیم خودروها و نفربرهای زرهی، و همین طور افراد شتاب بیشتری از خود نشان دادند. لازم بود که هر چه زودتر خود را به مواضع و عوارض منطقه کانی و تمان رسانده در آنجا مستقر شویم.

 

قبل از آنکه بتوانیم خود را به محل امنی برسانیم یک اسکادران از جنگنده‌های ایرانی ما را مورد حمله قرار دادند. عرصه بر ما تنگ شد. نمی‌دانستیم چه کنیم و به کجا پناه ببریم. قدرت هر گونه تصمیم گیری از من سلب شده بود. تلگرافی به مقر تیپ که در منطقه تق تق مستقر بود ارسال کردم. هنوز خود را جمع و جور نکرده بودیم که هواپیماها دوباره بازگشتند و با تمام قدرت آتش سنگین خود را به روی ما ریختند. حدود 30 دستگاه نفربر زرهی و چند تانک در آتش سوخت.

 

در حالی که به گوشه‌ای پناه برده بودم تلاش می‌کردم تا با داد و فریاد از تجمع افراد جلوگیری کنم.

آتش از تانک‌ها و نفربرها و خودروها زبانه می‌کشید. کشته‌ها و مجروحان بر زمین افتاده بودند. بوی خون و باروت و گوشت سوخته در محیط پراکنده شده بود.

معاون گردان خودش را به من رساند و گفت: قربان گردان کاملا از بین رفت قربان در یک کوره پزخانه قربانی شدیم.

 

کلمات و تعابیر غیر واضح به کار می‌برد. می‌خواست عمق فاجعه را برایم بگوید.

 

نیروها و خودروهای سالم مانده را جمع‌آوری کرده خود راز جهنم آتش کنار کشیدیم. در همین موقع هواپیماهای جنگنده ایران باز به ما هجوم آوردند و این بار موشک‌های خود را بر سر ما ریختند. خودروهای باقیمانده هم سوختند. بعضی از فرماندهان گروهان‌ها جزء کشته شدگان اجسادشان روی زمین بود. بقیه هم در حفره‌ها و سنگرها خود را پنهان کرده بودند. درختان سبز نیز در آتش می‌سوختند.

 

در همین موقع با فرمانده تیپ تماس گرفتم. او در پاسخ به فحاشی و دشنام، من و افرادم را تهدید به مرگ کرد، طوری که چند تن در نزدیکی من با شنیدن بد و بیراه‌های او از ترس جان به مناطق اطراف محل گریختند. در همان نزدیکی یک روستای کردنشین وجود داشت. افرادی که گریختند به آنها پناهنده شدند.

موقعیت فراریان را به اطلاع فرمانده تیپ رساندم. او گفت: روستا را بر سر آنها خراب کن و در آتش بسوزان.

 

طی یک عملیات منظم باخمپاره انداز، روستا را زیر آتش گرفتیم. مرخصیها ممنوع شده بود. افراد مختلف را بازجویی می‌کردند، تا اینکه نوبت من هم رسید. مرا به یکی از اتاقهای تیپ بردند. سرهنگ ستاد اسعدالبغدادی و افسران دیگری از اعضای دادگاه نظامی حاضر حاضر بودند.

 

-اسم و درجه‌ات چیست؟

 

-سرهنگ عبدالعزیز الحدیثی

 

-در چه پستی مشغول هستی؟

 

-فرماندهی گردان سوم

 

-قبلاً در کجا خدمت می‌کردی؟

 

-در پادگاه الرشید بغداد

 

- دوستان تو در تیپ چه کسانی هستند؟

 

-تمام افسران تیپ

 

-دوستان صمیمی تو، چه کسانی هستند؟

 

-سرهنگ خلیل الرکابی

 

-جنگنده‌های نیروی هوایی ایران، چگونه توانستند به شما آسیب بزنند؟

 

-در حین حرکت به سمت کانی و تمان بودیم.

می‌خواستیم هرچه زودتر در موضع مشخص شده برای استقرار جایگزین شویم؛ اما قبل از اینکه به هدف برسیم، توسط هواپیماهای جنگنده ایرانی غافلگیر شدیم.

 

-فرمانده تیپ را از ماجرا باخبر کردم و از او خواستم که نیروهای احتیاط را به کمک ما بفرستد و بلافاصله مشغول تخلیه مجروحان و تلفات شدیم.

 

-بعد از آن چه اتفاقی افتاد؟

 

-متوجه شدم که دو نفر از فرماندهان گروهانها به نامهای سروان عبدالفتّاح یاسین - فرمانده گروهان یکم - و ستوان یکم سامی کاطع- فرمانده گروهان دوم - به همراه تعدادی از نظامیان، به یکی از روستاهای کردنشین واقع در مرز ایران پناهنده شدند.

 

-عکس‌العمل تو در این مورد چه بود؟

 

-ابتدا به فرمانده تیپ گزارش دادم. وی دستور داد که مرکز روستاهی کردنشین را زیر آتش توپخانه و خمپاره‌انداز قرار دهیم.

 

-نتایجی که این بمباران حاصل کرد، چه بود؟

 

-اهالی از منازل خارج شدند، خانه‌های آنها در آتش سوخت و برخی خانه‌ها منهدم شد.

 

-آیا تو به این کار را راضی بودی؟

 

-بله، کاملاً راضی بودم؛ زیرا در خدمت به اهداف حزب، این کار مفید بود.

 

-آیا تو بعثی هستی؟

 

-بله؛ عضو حزب بعث هستم.

 

سؤالات دیگری هم پرسیدند که بیشتر آنها را فراموش کرده‌ام؛ زیرا سؤالات پیچیده و به هم نزدیک بود. مهمترین سؤالات، در مورد هجوم ایرانیها به محور ما بود. چیزی که به دنبالش بودند، اثابت سستی من در سمت فرماندهی گردان بود، که از جمله اتهامات سنگین من به شمار می‌رفت. هرچه سعی می‌کردم تا با کلمات بازی کنم و طوری قضیه را توجیه کنم، آنها نمی‌گذاشتند. از این گذشته، همه شواهد، علیه من حکم می‌دادند. دیگر امیدی به زندگی نداشتم.

 

با پسرعمویم، سرهنگ ستاد صفوت کنعان تماس گرفتم. او در وزارت دفاع دست‌اندرکار قسمت طرح و نقشه‌های عملیّات بود. او با وساطت مسئولان و دادن رشوه به این و آن، نام مرا از لیست اعدامی‌ها درآورد. پس از آن، مرا به یگانهای سپاه چهارم منتقل کردند. در آنجا، یک گردان کماندویی، بدون فرمانده مانده بود؛ مرا در آن منصب قرار دادند. برای انجام وظایف خود به عنوان فرمانده گردان، تحت امر نیروهای حطین به فعالیتهای لازم پرداخت. این بار در نزدیکی هشام صباح‌الفخری قرار گرفتم.

 

در پی تحکیم خودم، با برنامه‌ریزی‌های جدید شروع به کار کردم و سعی کردم که خود را با محیط وفق دهم!! نظامیان از من می‌پرسیدند: «آیا تو واقعاً با‌ آقای رئیس‌جمهور از نزدیک ملاقات کرده‌ای؟» و من به آنان می‌گفتم:«آری، او با دست خودش مدال شجاعت را بر سینه‌ام گذاشت.»

 

زندگی در سپاه چهارم عراق یعنی مأنوس شدن با خطر، لحظه به لحظه. موقعیتی پیش آمد تا به حضور فمرانده سپاه چهارم برسم. به محل که رسیدم، محافظان زیادی را دیدم که تدابیر شدید امنیتی را برقرار کرده بودند. برای بیننده، ‌سوءتفاهم پیش می‌آمد که آیا اینجا محل ریاست کل عراق است!!

 

هشام صباح الفخری، از نوکران حلقه به گوش صدّام حسین بود. او مدّتها در ارتش خدمت کرده و بارها در آستانه هلاکت قرار گرفته بود؛ امّا جان سخت و پابرجا بود. به آنجا که رسیدم، اتاقکی دیدم که در پشت مقر هشام صباح‌الفخری قرار داشت. در آنجا تعداد زیادی از اسیران ایرانی نگهداری می‌شدند. کنجکاو شده بودم. در گوشی،‌ علّت را از نگهبان پرسیدم. گفت:«سرتیپ هشام صباح الفخری،‌خودش دستور داده است اینها را در اینجا نگهداری کنیم. زیرا اینها افسران رده بالای ایرانی هستند. واحدهای آنها در مقابل موقعیت سپاه چهارم است و هر کدام از آنها که اطلاعات واقعی خود را ندهد، هشام صباح‌الفخری دستور اعدامش را صادر می‌کند.»

 

این بازداشتگاه در محلی قرار داشت که هرگز نور آفتاب به آن نمی‌رسید! آنها از میان روزنه‌ای کوچک، به بیرون می‌نگریستند. پس از چند روز باخبر شدم که هشام دستور زنده به گور کردن آنها را صادر کرده است.

ادامه مطلب
یک شنبه 14 آبان 1391  - 11:48 AM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 146

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 6180828
تعداد کل پست ها : 30564
تعداد کل نظرات : 1029
تاریخ ایجاد بلاگ : پنج شنبه 19 شهریور 1388 
آخرین بروز رسانی : دوشنبه 19 آذر 1397 

نویسندگان

ابوالفضل اقایی