به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

دلش هوای جبهه ‌کرده بود اما من از رفتن او چندان راضی نبودم. چون منتظر تولد فرزندمان بودیم و از طرفی نیز احساس می‌کردم رفتن او ممکن است بی‌بازگشت باشد.

خبرگزاری فارس: جبهه نروی، حضرت ابوالفضل(ع) به دادت نمی‌رسه

 

خانواده‌ اسرای جنگی به ویژه همسران رزمندگان در بند رژیم بعثی سال‌ها بعد از پایان جنگ نیز با صبر و استقامت خود چندین بهار را با کیمیای امید سپری کردند. همسر آزاده دفاع مقدس «خداشکر فرضی‌زاده» یکی از این اسطوره‌های استقامت است که حدود 7 سال، چشم به راه آمدن همسرش بود. در بخشی از خاطرات این همسر آزاده در کتاب «خاکریز پنهان» آمده است:

همسرم دی ماه سال 62 عازم جبهه شد. خیلی وقت بود که دلش هوای جبهه می‌کرد اما من از رفتن او چندان راضی نبودم. چون منتظر تولد فرزندمان بودیم و از طرفی نیز احساس می‌کردم رفتن او ممکن است بی‌بازگشت باشد. مدت‌ها بود که کمتر حرف می‌زد و مدام در فکر بود. می‌دانستم که سبب نگرانی او چیست. یک روز وقتی از خواب بیدار شد، حالت عجیبی داشت. عصر همان روز دیدم که ساکش را آماده می‌کند.

ـ می‌خواهی به جبهه بروی؟

ـ دیشب خواب دیدم که بر سر یک دو راهی قرار گرفتم. ناگهان صدایی شنیدم که می‌گفت: اگر به جبهه نروی حضرت ابوالفضل(ع) به دادت نخواهد رسید. سپس تابلویی نمایان شد که یکی راه بهشت و دیگری راه جهنم را نشان می‌داد و من راه بهشت را انتخاب کردم و پیش رفتم. در حین راه، امام خمینی(ره) را میان امام حسین(ع) و حضرت ابوالفضل(ع) دیدم. امام خمینی(ره) دستی به پشتم زدند و گفتند: برو فرزندم نگران نباش.

با شنیدن خوابش دیگر احساس نارضایتی نمی‌کردم؛ چون خیالم راحت شد که همسرم به خیل کاروان امام حسین(ع) می‌پیوندد.

قرار بود «خداشکر»،  45 روز پس از اعزام به مرخصی برگردد، اما همرزمانش گفتند: «او به خط مقدم جبهه رفته است».

پنج روز به عید مانده بود که همسرم را در خواب دیدم. او پایش را گرفته بود و ناله می‌کرد. دستش را هم باندپیچی کرده بود. رو به من کرد و گفت: «این زمین گلگلون را می‌بینی؟ می‌بینی چقدر از همرزمانم شهید شدند. ولی من زنده‌ام و حضرت زینب(س) و امام حسین(ع) از من پرستاری می‌کنند. من اینجا ماندگار شدم؛ مواظب بچه‌ها باش و در راه تربیت صحیح آنها بکوش».

بعدها خبر اسارت او به ما رسید و علاوه بر آن دریافتم که از ناحیه دست و پا مجروح شده است، همان طور که در خواب دیده بودم.

ادامه مطلب
دوشنبه 13 شهریور 1391  - 2:05 PM

 

  دویدم و کلت کوچکم را برداشتم. نیتم این بود که مصطفی را بزنم، بزنم به پایش تا نرود، اما دیگر مصطفی رفته بود و من نمی‌دانستم چکار کنم.

خبرگزاری فارس: می‌خواستم به چمران شلیک کنم!

 

شهادت تاجی است الهی که تنها بر سر انسان‌هایی خاص فرود می‌آید که با آن عجین شده باشند و این بزرگ مردان به واسطه اخلاص خود از زمان و مکان آن عروج الهی باخبرند. مطلبی که در ادامه می‌آید، خاطراتی از شهید مصطفی چمران به روایت همسرش است که از مجموعه «افلاکیان زمین» نقل شده است.

مصطفی گفت: من فردا شهید می‌شوم.

خیال کردم شوخی می‌کند. گفتم: مگر شهادت دست شماست؟ گفت: نه، من از خدا خواستم و می‌دانم خدا به خواست من جواب می‌دهد؛ ولی من می‌خواهم شما رضایت بدهید. من فردا از اینجا می‌روم، می‌خواهم با رضایت کامل تو باشد. و آخر رضایتم را گرفت. من، نمی‌دانستم چطور شد که رضایت دادم. صبح که مصطفی خواست برود، من مثل همیشه لباس و اسلحه‌اش را آماده کردم و برای راه، آب سرد به دستش دادم. مصطفی که رفت، من برگشتم داخل. کلید برق را که زدم، چراغ اتاق روشن و یک دفعه خاموش شد.

انگار سوخت. من فکر کردم یعنی امروز دیگر مصطفی شهید می‌شود؟ این شمع دیگر روشن نمی‌شود؟ نور نمی‌دهد؟ تازه داشتم متوجه می‌شدم چرا این‌قدر اصرار داشت که امروز ظهر شهید می‌شود. مصطفی هرگز شوخی نمی‌کرد. یقین کردم که مصطفی امروز اگر برود، دیگر برنمی‌گردد.

دویدم و کلت کوچکم را برداشتم. نیتم این بود که مصطفی را بزنم، بزنم به پایش تا نرود. اما دیگر مصطفی رفته بود و من نمی‌دانستم چکار کنم.

نزدیک ظهر، تلفن زنگ زد و گفتند: دکتر زخمی شده. بعد بچه‌ها آمدند که ما را به بیمارستان ببرند. من بیمارستان را می‌شناختم، آنجا کار می‌کردم. وارد حیاط که شدیم، من به سمت سردخانه دور زدم. خودم می‌دانستم مصطفی شهید شده و در سردخانه است؛ زخمی نیست.

به سردخانه رفتم و یادم هست آن لحظه که جسدش را دیدم، گفتم: «اللهم تقبل منا هذا القربان» وقتی دیدم مصطفی در سردخانه خوابیده و آرامش کامل داشت، احساس کردم که پس از آن همه سختی، دارد استراحت می‌کند.

ادامه مطلب
دوشنبه 13 شهریور 1391  - 2:00 PM

 

  حمزه(ع) از گذشته‌ای دور در برخورد با پیمان‌های جاهلی متمایز و تنها مرد بیدار قوم خود در دوره خواب جاهلیت بود و حضرت رسول(ص) به خاطر این جایگاه او در دوری از همه پیمان‌های جاهلی از او به عنوان اسدالله یاد کرده‌اند.

خبرگزاری فارس: حمزه در نگاه علی(ع) شیر غیر‌متعهد به پیمان‌های جاهلی

 

حمزة بن عبدالمطلب از معالم اسلام، شاخص و ممیزه انسان در دوره جاهلی و اسلامی بخشی از برنامه بعثت پیامبر اسلام بود و شاهد تاریخی برای رفتار غیرانسانی و ستم‌پیشگی معاویه در دوره اسلامی و جاهلیت است حضرت علی (ع) این تمییز را با بررسی شخصیت‌ حمزه که نمونه انسان در عصر اسلامی و جاهلی بود در نامه‌ای  که به معاویه نوشت انجام داده‌اند. در این دیدگاه وجوه کرامت انسان در حمزه نشان داده شده است که در اسلام و جاهلیت انسان بود در برابر معاویه که نه در جاهلیت انسان بود و نه در اسلام. این نامه از شاهکارهای ادبیات عربی و تک‌نگاری تاریخ عرب و اسلام است. که دو گونه شخصیتی در صدر اسلامی بررسی شده است. سه مورد از ویژگی‌های متمایز‌کننده انسان جاهلی از انسان اسلامی در شخصیت حمزه در نگاه حضرت علی (ع) عبارت است از:

1-آزاد و غیرمتعهد:

در جاهلیت عرب از او به عنوان نمونه مرد آزاد و غیر متعهد به همه پیمان‌های دوره جاهلی که عهد سلطه پیمان‌ها بوده است یاد شده است. از افتخاراتی که حضرت علی (ع) برای حمزه ذکر کرده است اینکه تعصب و عهد و پیمان حمزه (ع) فقط با خدا است و این شاخصه برتر حمزه (ع) است که در ضدیت با امویت بود و به دور از احلاف جاهلی اردوگاه ستمگری و شرک می‌زیست. امویان در جناح اسد الاحلاف شیر پیمان‌های ستم‌پیشه جاهلی قرار دارند و مایه ننگ معاویه است که در دوره جاهلی در کنار اسد الاحلاف بوده است.

در حالی که حضرت علی (ع) در کنار اسدالله شیر پیمان با خدا حمزه سیدالشهدا بوده است. جایگاه و تبار تاریخی کاربرد واژه اسدالله در مورد حمزه به وسیله حضرت علی (ع) با توجه به وضعیت اداری و حکومتی پیمان‌ها در جزیرةالعرب است. این پیمان‌ها مانند دولت‌های کوچک و بزرگی و قدرت‌ها یا دولت‌های کوچک محلی عمل می کرده‌اند و جان و مال و سرمایه مردم و قبال در ید قدرت آن‌ها بوده است. معدود افرادی جدا از جبر اداری این پیمان‌های عصر جاهلی زندگی می‌کردند. از جمله داستان شرکت پیامبر در پیمان حلف الفضول که تنها پیمان غیرمتعهد به پیمان‌های نادرست و ستم‌پیشه دوره جاهلی بود قابل ذکر است.

حمزه نیز از گذشته‌ای دورتر در شیوه برخورد با پیمان‌های جاهلی متمایز بود که خود به تنهایی یک پیمان بود و تنها مرد بیدار قوم خود در دوره خواب جاهلیت بود و حضرت به خاطر این جایگاه او در دوری از همه پیمان‌های جاهلی و مقابله جدی با آن‌ها هنگام بعثت، از او به عنوان اسدالله یاد کرده‌اند. «ومنا اسدالله و منکم اسد الاحلاف» از ما است شیر پیمان با خدا و از شما است شیر پیمان‌ها.

 

 

مزار حضرت حمزه قبل از تخریب

 

2- میزان در عصبیت:

از ویژگی‌های بارز دوره جاهلیت عصبیت است. حضرت همه عصبیت‌های دوره جاهلی و اسلامی را باطل اعلام کردند به جز عصبیت حمزه که بر محور پیامبر اسلامی و خدا بود.

3- الگوی شهادت: سیدالشهدا

حضرت علی (ع) مبارزه و شهادت حمزه و متمایز و شاخص جنگ و جهاد و شهادت در صدر اسلامی و عصر رسول دانسته است. و حمزه را یگانه مبارز روزگار و شهادتش را نمونه شهادت در عصر جاهلیت و اسلام که سراسر عصر جنگ و مبارزه و شهادت بود دانسته است در نگاه متمایز حضرت علی (ع) به شخصیت جهادی و شهادتی حمزه که در نامه حضرت به معاویه آمده است حمزه به عنوان الگوی حقیقی جهاد و شهادت وصف شده است. حمزه با این ویژگی متمایز در جهاد و شهادت، معاویه را که در جاهلیت در برابر اسلام و پیامبر و در اسلام، به ظاهر در کنار آن بودند را خارج از حوزه مجاهدان راه اسلام و پیامبر دانسته است. با این وصف در نگاه علی (ع) شخصیت حمزه، خط جدایی حقیقی بین اسلام حضرت محمد (ص) و اسلام معاویه است.

نویسنده: محمدرضا شهیدی پاک، استادیار دانشگاه آزاد

ادامه مطلب
یک شنبه 12 شهریور 1391  - 10:36 PM

 

  وقتی وضعیتش را دیدم، بدنی کوچک شده، پُر از تاول و زخم‌های عمیق، با خودم گفتم: آیا این رحمت‌اللهِ من است؟ رحمت‌اللهِ من که اینجوری نبود؟ بی‌حال شدم و افتادم.

خبرگزاری فارس: وقتی گاز خردل، بوی بهشت می‌دهد

 

 سردار شهید «رحمت‌الله اسدی» معاون گردان امام محمدباقر(ع) لشکر 25 کربلا، در منطقه عملیاتی فاو، شیمیایی شده و هنگامی که برای مداوا به انگلستان می‌رود، در بیمارستانی در لندن در اثر شدت جراحات به شهادت می‌رسد. 

وی، اواخر سال 1342 در روستای «المشیر» قائم شهر به دنیا آمد؛ دوران تحصیلات حوزوی‌اش را در مدرسه علمیه امام جعفر صادق(ع) کوتنا گذراند؛ هنوز یکی دو سال از ورودش به حوزه نگذشته بود که انقلاب اسلامی فراگیر شد. شهید اسدی نیز با موافقت پدرش به قم عزیمت کرد و با شروع جنگ تحمیلی، فعا‏لیت‌های انقلابی، مذهبی و تبلیغاتی‌اش وسعت بیشتری یافت.

این شهید والامقام در مدت حضورش در جبهه‌های غرب و جنوب، در چندین عملیات کوچک و بزرگ نظیر عملیات محرم، والفجر 4 و رمضان شرکت کرد. شهید اسدی در عملیات رمضان مجروح و در بیمارستان اراک مداوا شد. وی مجدداً‌ در جبهه فاو در سوم فروردین 1365 بر اثر استنشاق گاز شیمیایی خردل مصدوم شد و در دهم فروردین همان سال به منظور مداوا به کشور انگلستان اعزام شد. اما یک هفته بعد از تاریخ اعزامش، یعنی یکشنبه هفدهم فروردین سال 1365 در بیمارستانی در لندن، در سن 22 سالگی به معبود پیوست و مزار مطهرش در گلزار شهدای المشیر، زیارتگاه سر سپردگان کوی معرفت شد.

*    *    *

 

 

مطلبی که در ادامه می‌آید، روایتی از شهادت شهید «رحمت‌الله اسدی» از زبان مادرش است: آخرین باری که می‌خواست اعزام شود، همراهش رفتم تا او را برسانم، در بین راه گفت: مادرجان! برگرد، تو حالت مثل اینکه خوب نیست؛ گفتم: برای چی بَرگردم؟ تو مگر مادرت را دوست نداری؟ انگار فهمیده بود در دلم چه می‌گذرد.

گفت: مادرجان! الهی فدایت شوم؛ انشاالله خداوند آنقدر به من قدرت بدهد که فردای قیامت بتوانم پایت را ببوسم. مادرجان! می‌دانم از درون می‌سوزی و دلت نمی‌آید به من بگویی. ولی دعا کن خدا شهادت را نصیب پسرت بکند. مادرجان! این آخرین خداحافظی من و توست، حلالم کن.

از حرف های رحمت‌الله بی تاب و سرگردان شده بودم و فقط منتظر بودم که به من بگویند «رحمت الله آسمانی شد». روزها و شب‌ها برایم به سختی می‌گذشت و همه فکرم شده بود رحمت الله...

سوم فروردین سال 1365 در ادامه عملیات والفجر8، دشمن منطقه‌ای از فاو را شیمیایی زد. بچه‌ها داشتند از شدت گاز می‌سوختند، رحمت‌الله و دوستانش حیرت زده شده بودند و نمی‌دانستند چه کار کنند، هیچ کس جرأت نمی‌کرد برای نجات بچه‌ها به طرف منطقه برود. رحمت‌الله عبا و عمامه‌اش را در آورد، تویوتا را از راننده‌اش گرفت تا برود مجروحین را به عقب منتقل کند. دوستانش مانع او شدند ولی حرف رحمت‌الله یکی بود و باید می‌رفت، انگار گاز خردَل بوی بهشت می‌داد. به او گفتند: حداقل ماسک بزن. گفت «وقت نیست بچه‌ها دارن پرپر می‌شون».

سه بار با تویوتا جلو رفت و مجروحین را به عقب آورد. چهارمین باری که می‌خواست برود، از شدت گاز خردل بی حال شده بود و گفت: مرا بگیرید، دیگر تحمل ندارم، جگرم دارد می‌سوزد. او را به بیمارستان صحرایی بردند و از آنجا هم با هلی کوپتر، مجروحین را به بیمارستان بقیة الله تهران انتقال دادند. ما هم خبردار شدیم، به تهران رفتیم تا او را ببینیم.

پاسداران بیمارستان وقتی که فهمیدند من، مادرِ رحمت‌الله هستم، گفتند: مادرجان! چه شیر پاکی به پسرت دادی که او با این حال وخیمش فقط دارد خدا را شکر می‌کند.

به ما اجازه نمی‌دادند رحمت‌الله را ببینیم. بالاخره با هزار مکافات و اصرار و گریه‌های زیاد من، من و عروسم رفتیم داخل، به ما گفتند: ماسک بزنید ولی ما قبول نکردیم، دلمان نمی‌آمد.

چند قدمی دیگر نمانده بود، به رحمت‌الله برسم که صدای رحمت بلند شد:

ـ مادرجان! فدای صدای پایت شوم. آمدی مادرم؟ آمدی رحمت‌الله را ببینی؟

وقتی وضعیتش را دیدم، بدنی کوچک شده، پُر از تاول و زخم‌های عمیق، با خودم گفتم: آیا این رحمت‌اللهِ من است؟ رحمت‌اللهِ من که اینجوری نبود؟ بی‌حال شدم و افتادم.

گفت: مادرجان! خوش آمدی. صبر داشته باش، خودت را نگه دار، با آبرویم بازی نکن. من خون ریختم، زهر خوردم. مادرجان! گریه نکن. من با خدا ملاقات دارم. کوتاه نیا و استوار باش.

خیلی برایم سخت بود، پسرم جلوی چشمانم داشت زجر می‌کشید و پرپر می‌شد. هر چقدر تعریف کنم کسی نمی‌داند مادر شهید در آن لحظه چه می‌کشد؟!

بعد از چند روز رحمت‌الله را به لندن منتقل کردند که در آنجا هم دوام نیاورد و همانجا به آرزویش رسید و آسمانی شد و خدا این هدیه ناقابل را از من پذیرفت...

راوی: پیروز پیمان

ادامه مطلب
یک شنبه 12 شهریور 1391  - 10:32 PM

 

شهید «حسن باقری»‌ در جبهه به «سقای بسیجیان» معروف بود. او نسبت به بسیجی‌ها حساسیت‌ خاصی داشت و مسائل آنها را به دقت مورد بررسی قرار می‌داد.

خبرگزاری فارس: لقبی که شهید باقری به بسیجی‌ها داد!

 

 شهید «حسن باقری»‌ در جبهه به «سقای بسیجیان» معروف بود. او نسبت به بسیجی‌ها حساسیت‌ خاصی داشت و مسائل آنها را به دقت مورد بررسی قرار می‌داد.

می‌گفت «این بسیجی‌ها امانتی الهی هستند که باید قدرشان را بدانیم و تمام سعی خود را در حفظ آنها بکار بریم. این بسیجی است که جنگ را اداره می‌کند تا زمانی که نیروی ایمان در آنها وجود دارد، جنگ به پیروزی می‌انجامد».

و در جای دیگر گفت «اینها پدیده خلقتند». او آنها را هم‌تراز با اصحاب امام صادق علیه‌السلام می‌دانست و می‌گفت «زمان امام صادق علیه ‌السلام، ایشان به اصحابش اشاره که می‌داند، می‌رفتند داخل تنور داغ؛ بسیجی‌ها هم همین‌طوری‌اند. منطقه، منطقه دشمن است، تاریک است، سی‌ کیلومتر پیاه‌روی دارد؛‌کلی موانع دارد،‌می‌رود و هیچ چون و چرایی نمی‌کند».

ادامه مطلب
یک شنبه 12 شهریور 1391  - 10:31 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 146

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 6181274
تعداد کل پست ها : 30564
تعداد کل نظرات : 1029
تاریخ ایجاد بلاگ : پنج شنبه 19 شهریور 1388 
آخرین بروز رسانی : دوشنبه 19 آذر 1397 

نویسندگان

ابوالفضل اقایی