به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

کاشی‌کار حرم حضرت عباس و امام حسین علیهما‌ السلام، «زیارت عاشورا» را موسیقی کاشی‌کاران حرم‌های مطهر می‌داند و می‌گوید: حقیقت آن است که ما در اینجا کار می‌کنیم اما دلمان در حرم یار است.

خبرگزاری فارس: خاطرات خواندنی کاشی‌کار حرم امام حسین(ع) + تصاویر

 

رضا مصطفایی از کاشی‌کاران حرم حضرت عباس و امام حسین علیهما‌السلام در گفت‌وگو با خبرنگار آیین و اندیشه فارس، اظهار داشت: کاری که ما انجام می‌دهیم فقط، کاشی‌کاری نیست بلکه یک کار روحی و روانی بسیار زیبایی است که وصف آن از عهده انسان خارج است. 

* برای 26 کشور جهان، کاشی‌کاری کرده‌ایم

وی تصریح کرد: ما تاکنون برای 26 کشور دنیا کار کاشی‌کاری را انجام داده‌ایم، همچنین کارهای بسیاری از اماکن مقدسه ایران و عراق بر عهده داشته‌ایم اما هیچ کاری، این حس و حال را به ما نداده است.

 

این کاشی‌کار حرم حضرت عباس و امام حسین علیهما‌السلام با بیان اینکه حس و حال این کار با دیگر کارها متفاوت است و در قالب گفتار نمی‌گنجد، اظهار داشت: بعضی اوقات که مشغول کار هستیم، ناخودآگاه، یک نفر می‌زند زیر گریه، حقیقت آن است که ما در اینجا کار می‌کنیم اما دلمان در حرم یار است. این کار، یک کار ملکوتی است.

وی ادامه داد: معمولا کارگران هنری هنگام انجام کار، موسیقی گوش می‌دهند اما موسیقی ما زیارت عاشورا است. ما همیشه زیارت عاشورا گوش می‌دهیم و همه افراد گروه، همیشه با وضو بر سر کار حاضر می‌شوند و تا اکنون سابقه نداشته است که فردی بدون وضو بیاید.

* شفای فرزند، به برکت عنایت حضرت عباس(ع) و امام حسین(ع)

مصطفایی به یکی از خاطرات جالبی که در طول کاشی‌کاری حرم حضرت عباس و امام حسین علیهماالسلام رخ داده بود اشاره کرد و به خبرگزاری فارس گفت: یکی از دوستانم که با ما همکاری می‌کرد، فرزندش بیماری مغزی داشت و پزشکان گفته بودند که ممکن است عمل جراحی وی موفقیت‌آمیز نباشد. همان روز که این موضوع را فهمید، فرزندش را در منزل گذاشت و به سر کار آمد، آن روز فقط گریه می‌کرد و می‌گفت: «از صاحب کار می‌خواهم فرزندم را شفا دهد»؛ حالت وی طوری بود که همه را منقلب کرد و ما نتوانستیم آن روز به کار خود ادامه دهیم.

وی افزود: پدر طفل آن روز را کلی گریه می‌کرد و می‌گفت: یا امام حسین، یا ابالفضل! می‌بینیم که شما ارمنی‌ها را شفا می‌دهید ما که شیعه هستیم نباید ببینیم که شما فرزند ما را نیز شفا می‌دهی؟! این پدر یک هفته بعد وقتی فرزند خود را برد بیمارستان، آثار بیماری به طور کلی از بین رفته بود و فرزندش شفا گرفته بود.

 

* هر روز حس می‌کنم به حرم آقا سیدالشهداء(ع) می‌روم

این کاشی‌کار حرم حضرت عباس و امام حسین علیهما‌ السلام در پاسخ به این سؤال که کاشی‌کاری این اماکن متبرکه چه تاثیری در زندگیشان داشته است، تصریح کرد: از زمانی که این کار را شروع کرده‌ایم، زندگی ما دگرگون شده است و آن هم نه تنها به لحاظ مالی، بلکه جهت‌گیری ما به طور کلی در زندگی تغییر یافته و شاهد معنویت خاصی هستیم. وقتی هر روز سر کار می‌روم حس می‌کنم که به حرم آقا سیدالشهداء(ع) می‌روم و همه گروه، شدیداً احساس نزدیکی به این بزرگواران را در خود حس می‌کنند.

 

* گر انتخاب جنت و کویت به من دهند/ کوی تو را به عالم امکان نمی‌دهم

وی اظهار داشت: روزی یکی از دوستان روحانی برای بازدید از کار آمده بود و به ما گفت اگر حاجتی از خداوند بخواهید چیست؟ من پاسخ دادم: هیچ حاجتی ندارم، دوباره سؤال کرد که آیا مثلا آرزو نمی‌کنید که جایی در بهشت داشته باشید. من گفتم: بهشت بی امام حسین(ع) نمی‌خواهیم. حرف دل ما این است: 

مهر تو را به عالم امکان نمی‌دهم / این گنج پر بهاست، ارزان نمی‌دهم

گر انتخاب جنت و کویت به من دهند / کوی تو را به عالم امکان نمی‌دهم

 

مصطفایی در پایان خاطرنشان کرد: آرزویم این است: «اللهم اجعلنی وجیها بالحسین(ع) فی‌الدنیا و الاخرة»؛ امیدوارم خداوند این حاجت را برآورده کند و امام حسین(ع) نیز واسطه شوند و ما به واسطه ایشان، در دنیا و آخرت وجیه و آبرومند شویم.

ادامه مطلب
جمعه 10 آذر 1391  - 8:18 PM

 

مدرس حوزه و دانشگاه گفت: خدا از حضرت ابراهیم(ع)، فرزندش را نخواست و یک قربانی به جای آن فرستاد. اما امام مظلوم ما خود، فرزند، اصحاب و یاران و خانواده خود را در راه خدا و مسیر اسلام قربانی کرد تا دین زنده بماند.

خبرگزاری فارس: قیام امام حسین(ع) از منظر عقل چگونه تحلیل می‌شود

 

 یکی از مباحثی که درباره قیام امام حسین علیه‌السلام مطرح می‌شود، قیام آن حضرت از منظر عقل و عقلانیت است. به همین منظور گفت‌وگویی با سیده فاطمه دریاباری، مدرس فلسفه و کلام حوزه علمیه خواهران قم و دانشگاه قم انجام دادیم که متن آن از نظر می‌گذرد.

 

عقلانیت چیست؟

* به عنوان مدرس فلسفه لطفا در ابتدا بفرمایید مراد از عقلانی بودن یک امر چیست؟

- کاری که عقل آن‌ را تایید می‌کند و برهان پذیر است و می‌توان برهان عقلی بر آن آورد، کاری عقلانی و مطابق عقلانیت است. 

عقل معمولی و عقل برتر

* آیا یک نوع عقل داریم یا عقل هم گوناگون است. اگر پاسخ مثبت است توضیح دهید.

- بله عقل معمولی و عقل برتر و متعالی داریم.

عقل در مرتبه نازل، خیلی اوقات دچار اشتباه می‌شود و فکر می‌کند دلیل عقلانی در امور دارد در صورتی‌ که این احساسات اوست و این عواطف و تخیلات اوست و او گمان می‌کند که تعقل اوست این در مرتبه متعارف است که گاهی وقتها مطابق با واقع و حقیقت نیست.

ولی در مرتبه متعالی عقل، احساسات، تخیلات و وهمیات در سیر عقلانی تاثیر گذار نیستند و صرفا عقل آن را تایید می‌کند. در این مرتبه چیزی را که عقل تایید می‌کند کاملا مطابق با واقعیت و حقیقت است و همین جاست که دست شیطان و وهم و خیال به او نمی‌رسد و وسوسه شیطانی هم روی او اثرگذار نیست. 

قیام امام حسین از منظر عقل

* قیام امام حسین علیه‌السلام از منظر عقل چگونه تبیین می‌شود؟

- کار امام حسین (ع) در روز عاشورا در مرتبه عقلانی قرار دارد و عقلانیت هم در حد متعالی و برتر است که ما برای امام قائلیم.

گاهی اوقات ما عقلانیت را بر بعضی چیزها مستقیما می‌آوریم و گاهی اوقات، ادله عقلانی را بر یک اصلی می‌آوریم و وقتی آن اصل ثابت شد بر آن، لوازم و تبعاتی مترتب می‌شود و وقتی آن اصل را پذیرفتیم، تبعات آن را هم می‌پذیریم.

قیام امام هم اصل و تبعاتی دارد، امام یک اصلی را پذیرفته و آن وجود باری تعالی، معاد و مسیر هدایت است. این پذیرفتن تقلیدی نبوده، یک پذیرفتن احساسی و عاطفی هم نبوده، بلکه یک معرفت عقلانی برتر نسبت به خدا و آخرت داشته است.

زمانی که معرفت عقلانی نسبت به خدا پیدا شود و بتوان خدا را به آن حقیقت، صفات و کمالات شناخت، در می‌یابیم که خداوند دارای رحمت بی‌نهایت، علم و قدرت و محبت بی پایان است و سعادت را برای بندگانش می‌خواهد و راه و مسیر سعادت را به بندگانش نشان داده است.

همین که ما در نماز می‌گوییم «اهدنا صراط المستقیم»، بعد می‌گوییم صراط مستقیم چه صراطی است؟ باز قرآن می‌گوید: «صراط الذین انعمت علیهم»؛ مسیر کسانی که خداوند بهشان نعمت داده است. حالا خدا به چه کسانی نعمت داده؟ این مجمل است ولی در آیه دیگر قرآن، تفسیر می‌کند: «من یطع الله و رسوله اولئک مع الذین انعم الله علیهم» آن کسی که در مسیر اطاعت و عبودیت خدا و رسولش قرار دارد.

در جای دیگر، قرآن می‌فرماید: «فاعبدونی هذا صراط مستقیم» مرا عبادت کنید این راه مستقیم است.

زمانی که کسی خداوند را شناخت، خدایی که دارنده همه کمالات است، و مسیر را هم شناخت که قرب به سمت خداست، وقتی که بخواهد به کمال وجودی‌اش برسد چیزی ندارد مگر اینکه از این راه با آن وجود نامتناهی رابطه برقرار کند و به آن حقیقت برسد.

اگر این مطلب برای شخصی تبیین شود، چیزی را کمال نمی‌داند مگر آن چه را که خداوند از او می‌خواهد.

عقل برتر، کاری که انسان را در سیر کمال قرار می‌دهد اینگونه تایید می‌کند که تو باید در مسیر عبودیت خدا قرار بگیری و کاری کنی که به آن وجود نامتناهی متصل شوی. وقتی این تبیین و عمل شد این شخص می‌شود شخص موحد و زمانی که این شخص، موحد شد کاری می‌کند که فقط خدا از او بپذیرد و در مسیر اطاعت خدا باشد.

کار امام حسین(ع) برتر از کار حضرت ابراهیم(ع) بود

حضرت ابراهیم به عنوان یک شخص موحد که توحیدش عقلانی است وقتی یقین حاصل کرد که خدا خواسته تا اسماعیلش را ذبح کند دیگر عواطف نتوانست جلوی ابراهیم را بگیرد و علاقه به فرزند مانع کار او نشد.

شیطان در هفت جا بر ابراهیم حاضر شد و او سنگی به شیطان پرتاب کرد که همان رمی جمرات است.

در این عقلانیت متعالی شیطان راه پیدا نکرد و وسوسه‌های شیطانی هم اثر نداشت، لذا ابراهیم چاقو را بر گردن فرزندش اسماعیل قرار داد. این موحد بودن پدر در فرزند هم اثر گذاشته بود و حضرت اسماعیل، پدر را در مسیر کاری که می‌خواست انجام دهد کمک کرد و گفت: اگر کار الهی است و خدا از تو خواسته حتما انجام بده و دست و پایم را ببند که مانع عملت نشوم.

هاجر نیز همراهی ‌کرد و این پرتویی از توحید ابراهیمی است که در وجود اینها هم نمایان شده بود. لذا برای فعلی که خدا از ایشان خواسته بود هماهنگ با هم حرکت کردند.

با این حال خدا از حضرت ابراهیم، فرزندش را نخواست و یک قربانی به جای آن فرستاد. اما امام مظلوم ما خود، فرزند، اصحاب و یاران و خانواده خود را در راه خدا و مسیر اسلام قربانی کرد تا دین زنده بماند.

چرایی همراهی خانواده امام حسین (ع) در کربلا 

* هدف امام حسین علیه‌السلام از همراه بردن خانواده چه بود؟

ـ سیر حسین‌بن علی علیه‌السلام یک سیر عقلانی است، چرا که عقل هم آن را تایید می‌کند.

وقتی امام حسین(ع)، با تمام وجود، خدا را می‌شناخت، معاد را می‌شناخت، می‌دانست که رسیدن به آن وجود نامتناهی جز با قرار گرفتن در صراط مستقیم که همان صراط عبودیت و اطاعت است حاصل نمی‌شود و هر کس مطیع‌تر باشد به خدا نزدیک‌تر است پس عقل تایید می‌کند که اگر در این مسیر قرار بگیرد به این کمال وجودی می‌رسد.

حالا که حسین بن علی علیه‌السلام می‌خواهد حرکت کند، خدا از او خواسته که در آن مسیر به شهادت برسد و فرزندانش را همراه خودش ببرد که موید راه اباعبدالله الحسین علیه‌السلام باشند و لذا امام حرکت می‌کند و با علم به شهادتش فرزندان را با خود می‌برد ولی این علم‌ها جلوی راه الهی و مسیری که حقانیت آن بر ایشان مشخص است را نمی‌گیرد و هیچ مشکلی ایجاد نمی‌کند.

امام حسین علیه‌السلام می‌داند که این خواست خداست و خدا هم جز خوبی برای بنده‌اش چیزی نمی‌خواهد و اگر او این حرکت را انجام دهد همان چیزی است که خدا برای نگه داشتن شریعتش خواسته است. 

این حرکت امام حسین، آثار، نتایج و پیامدهای بسیار ارزشمندی برای اسلام و مسیر هدایت داشت. اگر کسی این آثار و نتایج را دنبال کند تصدیق می‌کند که کار امام کاملا عاقلانه بود و نتیجه آن هر سال، روشنتر می‌شود.

عشق کربلا، متعالی است نه احساساتی

* در کربلا عشق و عقل تفاوت دارد یا خیر؟

ـ عشق و عقل در مباحث متعالی هیچ تناقضی با هم ندارند ولی در عشق احساساتی تناقض وجود دارد.

در مسیر متعالی هر چه شناخت حقیقی و عقلانی بیشتر شود عشق و محبت هم بیشتر می‌شود اما نه عشق و محبت احساساتی بلکه همان عشق عقلانی که تغییر نمی‌کند.

عشق‌های احساساتی از سر تعقل نیست برای مثال شخصی که فردی را دوست دارد و ابراز علاقه می‌کند کافی است فرد دیگری او را جذب کند و یا متوجه شود برای رسیدن به او باید از خواسته‌هایش بگذرد؛ وی را رها می‌کند و بی‌تفاوت می‌شود و گاهی به جای عشق، تنفر می‌آید.

ولی اگر عشق از عقلانیت حاصل شد هیچ مانعی نمی‌تواند آن عشق را از بین ببرد و هیچ تحریک احساسات و عواطفی نمی‌تواند از این عشق جلوگیری کند.

آمدند گفتند یا اباعبدالله چرا فرزندانتان را همراه خود می‌برید و تن به چنین کاری می‌دهید؟ غافل از اینکه عشق اباعبدالله احساساتی نبود که با این سخنان لطمه بخورد حتی به شهادت رساندن علی اصغر روی دستان امام، باعث شد ایشان مصمم‌تر شوند و شعله عشقشان  بیشتر شود.

عشق توحیدی اباعبدالله از کلام عرفانی حضرت زینب سلام الله علیه که فرمودند: «ما رایت الا جمیلا» (جز زیبایی چیزی ندیدم) روشن‌تر می‌شود.

* مگر کشته شدن و اسارت زیباست؟

ـ بله، چون برای خداست، جهت احیای دین خداست و برای معشوق خود جان می‌دهند و با این کار به خدا نزدیک می‌شوند و به سعادت می‌رسند.

حضرت اباعبدالله الحسین علیه‌السلام در آخرین لحظات عرض کرد: الهی رضا برضاک و تسلیما لامرک؛ من راضی هستم به هر چه تو راضی هستی و تسلیم فرمان و امر تو هستم. خواستی اکبرم و اصغرم را بدهم، دادم، خواستی اهل بیتم اسیر شوند، می‌شوند. پس بدون عشق عقلانی امکان ندارد انسان این گونه شیدا شود.

معرفت بالای اصحاب و خاندان امام حسین (ع)

* آیا همراهان امام هم از چنین معرفت عقلانی برخوردار بودند؟

ـ هر شخصی در حد و اندازه خود آن معرفت را داشت و سطح همه بالا بود. مثلا حرکت حضرت زینب سلام الله علیه در ادامه حرکت برادرش امام حسین علیه‌السلام است. وقتی مردم حضرت زینب را شناختند و خواستند ایشان را از دست دشمنان نجات دهند، فرمود: بگذارید ما در مسیر خودمان که شناخت دادن به مردم و تبیین سیری که امام حسین در آن به شهادت رسیده است حرکت کنیم.

بعضی می‌خواهند این حرکت را صرفا احساساتی جلوه دهند و عقلانیت آن را حذف کنند ولی این گونه نبود و تحمل این همه سختی با احساساتِ صرف، قابل هضم نیست بلکه این حرکت، با معرفت عقلانی همراه بود.

اگر لشکر یزید و عمر سعد جنگید و جان فشانی کرد به خاطر زر و سیم و قدرت بود، برای مثال وقتی اباعبدالله علیه‌السلام از هدف عمر بن سعد سوال کردند پاسخ داد: به خاطر حکومت ری.

حرکت آنها جنبه مادی و دنیایی داشت، ولی اباعبدالله الحسین علیه‌السلام که شب عاشورا صحابه خود را جمع کرد و فرمود: فردا به شهادت خواهید رسید، همه پذیرفتند و اعلام حمایت کردند.

اگر ما هم آن معرفت حقیقی که یاران اباعبدالله الحسین علیه‌السلام نسبت به ایشان داشتند را به امام زمانمان یا همان معرفت عقلانی نسبت به خداوند داشته باشیم و خداوند را با آن صفات کمال وجودی بشناسیم در مقابل او خاضع می‌شویم.

تمام گردن‌کشی و طغیان‌ها به این خاطر است که به آن معرفت عقلانی نرسیده‌ایم. لذا هنگامی که مشکلی پیش می‌آید در حرکت و تصمیم‌ها دچار خلل می‌شویم.

ادامه مطلب
جمعه 10 آذر 1391  - 8:16 PM

 

مقام علمی و منزلت معنوی شیخ مفید در حدی بود که در خواب حضرت زهرا(س) را دید که دست امام حسن و امام حسین(ع) را در دست داشته و خطاب به شیخ فرمود: «ای شیخ! به این دو، فقه بیاموز».

خبرگزاری فارس: عالمی که از سوی حضرت فاطمه(س) مأمور به تدریس حسنین شد

 

 شیخ مفید در 11 ذی‌القعده 336 قمری در عُکبرای بغداد، پا به عرصه هستی گذارد، از آن جا که پدر او شخصی پارسا و مذهبی بود و به تعلیم و تربیت، اشتغال داشت، لقب «ابن المعلم» گرفته بود و البته «عکبری» و «بغدادی» نیز دو لقب دیگر او بودند.

وی دوران کودکی خود را در تحت تربیت و تعلیم پدر مذهبی‌اش گذراند و به گونه‌ای مراحل حفظ حدیث و اصول حدیث و فهم آن‌ها را سریع فرا گرفت که در 5 سالگی، برای او از «ابن ابی‌الیاس» اجازه روایت گرفتند یا در حالی‌که هفت سال و چند ماه بیشتر نداشت، از «ابن سماک» نقل روایت کرده است.

او از محضر بیش از 70 نفر از بزرگان شیعه، بهره علمی برد و در دانش‌اندوزی، مرز و حدی نمی‌شناخت.

در اواخر ماه صفر 416 هجری، نامه‌ای از طرف حضرت ولی‌عصر(عج) برای وی فرستاده شد که در آن، ضمن ستایش و تکریم وی، برای اولین بار، لقب «مفید» را به او داده شد، این نامه با عبارات زیر شروع می‌شود: «للاخ السدید والولی الرشید الشیخ المفید...».

همچنین در توقیعی دیگر با لطفی افزون‌تر - در پنجشنبه 23 ذی‌الحجه هجری، با این عبارت: «بسم‌الله الرحمن الرحیم، سلام‌الله علیک ایها الناصر للحق، الداعی الیه بکلمة الصدق...» عظمت آن عالم فرزانه، به شیعیان ثابت شد.

برخی بر این باورند که در طول 30 سال، 30 توقیع و نامه شریف از ناحیه مقدس حضرت ولی‌عصر(عج) برای شیخ مفید صادر شده که در عنوان بسیاری از آنها این جمله نورانی دیده می‌شود: «برادر گرامی و استوار: شیخ مفید...».

سرانجام آن محدث فرزانه و عالم ربانی، در نخستین روزهای رمضان 413 هجری در شهر بغداد، دارفانی را وداع گفت و پیکر مطهر او پس از اقامه نماز شاگردش سید مرتضی، در کاظمین، مدفون شد.

در ادامه به ماجرای خواب شیخ مفید از کتاب «نامداران مکاشفه و کرامت» حجت‌الاسلام والمسلمین حمید احمدی جلفایی اشاره می‌شود:

 

*عالمی که از سوی حضرت فاطمه(س) مأمور به تدریس حسنین شد

مقام علمی و منزلت معنوی شیخ در آن حد بود که در خواب، دخت رسول‌الله(ص) حضرت زهرا(س) را دید که دست عزیزان خود امام حسن و امان حسین(ع) را در دست داشته و خطاب به شیخ فرمود: «ای شیخ! به این دو، فقه بیاموز».

ساعاتی بعد، حیرت مرحوم مفید برطرف شد؛ چرا که مادر سید مرتضی و سید رضی - دو عالم بزرگوار شیعه - را دید که دست دو فرزند خود را (که در آن زمان، کودک بودند) در دست داشته و نزد شیخ مفید(ره) آوردند و به او گفت: ای شیخ! به این دو، فقه یاد بده.

شیخ مفید نیز در حق آن دو استادی کرد و نهایت تلاش خود را در تعلیم آن‌ها به کار بست تا اینکه هر دو از علمای برجسته شیعه شده و دانش تشیع با تحولاتی عظیم مواجه ساختند.

ادامه مطلب
پنج شنبه 9 آذر 1391  - 5:56 PM

 

در جنوب، زمین صاف و هموار است و ادوات سنگین نظامی به آسانی می‌توانند پیشروی کنند. در جنوب، حجم آتش مهم است؛ نه نفرات. عراق هم پشت همان تسلیحات نظامی ایستاده بود که می‌توانست منطقه عملیاتی رمضان، والفجر مقدماتی و الفجر یک را قفل کند.

خبرگزاری فارس: صدام چه زمانی پانزده میلیارد دلار سلاح خرید

 

 مجموعه خاطراتی که حسین الله کرم از روزهای دفاع و حماسه روایت کرده بسیار جذاب و دل نشین است. زیرا او که جزو نیروهای اطلاعات و عملیات است توانسته به زیبایی دیه‌های خود را برای نسل آینده به نگارش در بیاورد. آنچه پیش روی شماست بخش‌هایی از این خاطرات است:

 

 

2-4-شناسایی منطقه قصر شیرین و ذهاب (اردیبهشت تا اسفند 62)

 

در جلساتی که با حاج همت و دیگر فرماندهان داشتیم، دو عملیات والفجر مقدماتی و والفجر یک را بررسی کردیم. دشمن، راه‌های نفوذ ما را بسته بود. کار شناسایی به سختی پیش می‌رفت. او ما را به راه‌هایی می‌برد که خودش می‌خواست. فرماندهان ارشد برای جبهه جنوبی طرح‌هایی داشتند که مطرح کردند.

کشور ما در محاصره تسلیحاتی و اقتصادی به سر می‌برد؛ در حالی که قدرت‌های بزرگ اقتصادی، تسلیحاتی و مالی، پشتیبان عراق بودند. از عملیات بیت‌المقدس به بعد، ما فقط با عراق نمی‌جنگیدیم. حالا با نیروی جدیدی مواجه بودیم. این معضل در رأس امور جنگ خود نمایی می‌کرد. چه می‌بایست می‌کردیم؟ زمین شرق بصره عملاً قفل شده بود؛ یعنی پیروزی ما توأم بود با تلفات زیاد. بعید به نظر می‌رسید که فرماندهان در این منطقه طرحی بزرگ بریزند. عملیات‌های والفجر مقدماتی و یک در فکه هم اهدافی را دنبال می‌کرد که نتیجه مطلوب به دست نیامد. اینجا هم همان کارنامه را داشتیم: زمین قفل شده. سؤال اصلی این بود که ارزش بصره برای دشمن تا چه حد استراتژیک است؟

بصره برای دشمن ارزشمند بود. پس می‌بایست راهکار دیگری را امتحان می‌کردیم. تصمیم گرفته شد از سخت‌ترین راهکار عبور کنیم. مانع، ‌مانع است؛ چه برای دشمن و چه برای دوست. طلایه و جزایر مجنون، سرزمین مرموز بود! آبهای مانده و هورها و نیزارها و باتلاق‌ها و پشه‌ها و موش‌ها و گرازها! دژی خفته در دشتی بی انتها! از فصل کوچ پرنده‌های مهاجر چند سالی گذشته بود و دیگر کسی بلمی نمی‌راند و آوازی نمی‌خواند در غروب‌هایی که تماشایی بود. این سرزمین بین شلمچه و فکه قرار دارد؛ در کنار دشت طلایه. وسعت آن آنقدر زیاد است که نه ما می‌توانستیم از آتش توپخانه استفاده کنیم و نه عراق. عراق مطمئن بود که ما وارد هور نخواهیم شد. به این دلیل، خود نیز آن را پوشش نداده بود؛ مگر در سطحی محدود. چند دکل دیده‌بانی در هور داشت و چند تا در کرانه‌های دجله و سپس آن طرف رود. در روستاهای اطراف دجله نیز نیرو داشت. مردم قلعه صالح و القرانه، پشتیبان خوبی بودند و او هم استفاده می‌کرد. ما می‌بایست از موانع طبیعی و مصنوعی میان هور می‌گذشتیم و به شهر تنومه عراق می‌رسیدیم و به سمت شمال شرق بصره ادامه مسیر می‌دادیم. بصره، اصلی‌ترین هدف جنگ ما محسوب می‌شد. قطع شاهرگ اقتصادی دشمن، به این غائله شوم پایان می‌داد.

ما فرصت نداشتیم و نیروها می‌بایست آموزش می‌دیدند. بچه‌ها تا کنون روی خشکی جنگیده بودند؛ امّا در عملیات بعدی، پا روی منطقه‌ای می‌گذاشتند که غیرقابل اعتماد بود. پای کسی که فرود می‌آمد، احتمال داشت روی جایی سفت یا علوفه فرود بیاید، یا در باتلاق فرو برود یا در آبی عمیق. بچه‌ها می‌بایست شنا بلد می‌بودند، توانایی بدنی می‌داشتند، بی‌سنگر و خاکریزی مناسب عمل می‌کردند، بی‌حضور توپخانه پیشروی می‌کردند و هزار و یک مانع دیگر را پشت سر می‌‌گذاشتند. اینها بود و ما وقت کافی نداشتیم. در فرصتی که تا شروع عملیات هورالعظیم مانده بود، تصمیم گرفته شد که جنگ با عملیات‌های محدود ادامه داشته باشد. این عملیات‌ها را به دو دلیل شروع می‌کردیم: نخست اینکه توجه دشمن را به جبهه‌های دیگر معطوف می‌کردیم؛ یعنی عملیات فریب. دوم اینکه شور و هیجان رزم را بین رزمندگان حفظ می‌کردیم.

به سوی غرب و شمال غرب کوچ کردیم. باز کوهستان و جنگ کوهستانی. قرار شد به جبهه دشمن در این مناطق نفوذ کردیم. گروهی رفتند در منطقه فکه، بعضی از شناسایی‌ها لو رفته بود. عراق آماده بود. می‌دانست که ما خواهیم آمد. یکی از عمده دلایل ناکامی ما در عملیات والفجر مقدماتی همین بود. وقتی عملیات شناسایی در هورالعظیم شروع شد، حفاظت و احتیاط و توجه به اصول شناسایی به حد اعلا‌ رسید. همه چیز تحت کنترل بچّه‌های اطلاعات بود. دقیق و منظم گزارش تهیه می‌شد. افراد محدودی را برای شناسایی می‌فرستادند. کوچکترین تحرک عراق زیر نظر بود. به تغییرات زمین توجه می‌کردیم. افراد تازه وارد را زیر نظر داشتیم. منطقه را سپردیم به بهترین افراد تا راهکارها را در فرصتی مناسب بررسی کنند. به موازات عملیات شناسایی در جنوب، به سوی غرب حرکت کردیم. دشمن در ارتفاعات مستقر بود و ضد انقلاب در دامنه‌ها گشت می‌زد. عراق از ارتفاعات و صخره‌ها و راههای مسدود بهره می‌گرفت و متوجه مناطق مورد علاقه خود بود. او سعی داشت یکی از مهمترین مراکز صنعتی اقتصادی خود را حفظ کند. این برایش کافی بود. او در اینجا نیز خاطرجمع بود؛ چون می‌دانست کسی قادر نخواهد بود به ارتفاعات نفوذ کند؛ مگر اینکه موانع متعددی را پشت سر بگذارد.

کمی بعد از عملیات و الفجر یک، یعنی در اردیبهشت 62،‌ قرارگاه نجف در کرمانشاه، فعالیت گسترده‌ای را آغاز کرد. در این زمان، قرارگاه حمزه سیدالشهدا در منطقه شمال غرب هم فعالیت خود را گسترش داد. دوباره نام جبهه‌های غرب و شمال غرب بر سر زبان‌ها افتادند. سپاه 11 قدر منحل شد. حاج همت به لشکر 27 برگشت. من از عملیات رمضان به بعد، مرتب با حاجی‌بودم و کارهای شناسایی منطقه عملیاتی را انجام می‌دادم. همت را در قلب بچه‌های بسیجی می‌دیدم. اگر مجبور می‌شد با ماشین سپاه نقل مکان کند، سر راهش، بچه‌ها را سوار می‌کرد. به همه فرماندهان نیز دستور داده بود که این کار را بکنند. غذایش همان بود که بچه‌ها می‌خوردند. لباسش همان بود که بچه‌ها می‌پوشیدند. از آنها غافل نمی‌شد. عکس قضیه هم صادق بود. بچه‌ها انتظار می‌کشیدند تا او را ببینند. وقتی در حلقه محاصره آنها قرار می‌گرفت، می‌بایست نجاتش می‌دادیم؛ وگرنه بچه‌ها اجازه نمی‌دادند به آسانی گذر کند. او را می‌بوسیدند، احوالش را می‌پرسیدند، تعریف می‌کردند، شکایت می‌کردند، التماس دعا داشتند... و محبوبیت حاج همت میان بچه‌ها بی نظیر بود.

قرارگاه نجف، مسئولیت عملیات در منطقه قصر شیرین و مهران را به عهده گرفت و قرارگاه حمزه نیز مسئولیت عملیات ارتفاعات غرب سردشت و دشت شیلر را. جبهه غرب از حساسیت بیشتری برخوردار بود تا جبهه شمال غرب؛ برای اینکه نیروهای ما می‌توانستند از سه محور به دروازه شرقی بغداد برسند؛ ‌محور شمالی: قصر شیرین-بغداد؛ محور میانی: سومار-بغداد؛ محور جنوبی: مهران -بغداد. ما شش ماه قبل در محور میانی عمل کرده و به نتایجی مطلوب رسیده بودیم. این عملیات، مسلم بن عقیل نام داشت و بچه‌ها از کوتاه‌ترین را استفاده کرده بودند. این بار قصد داشتیم روی دو محور شمالی و جنوبی کار کنیم و بهترین راهکا را برگزینیم.

اهمیت محور شمالی بر کسی پوشیده نبود. این محور، از گذرگاه جنگ‌های باستانی، به قصر شیرین و سپس بغداد می‌رسید. محور فوق بر معبر وصولی منطبق بود؛ زیرا جاده آسفالته قصر شیرین به خانقین، بعقوبه و سرانجام بغداد، ما را به هدف می‌رساند. محورهای دیگر جبهه بغداد، چنین ویژگی‌ را نداشتند. ما مجبور بودیم از جاده‌های خاکی، رودخانه‌های فصلی و دایمی عبور کنیم.

هدف این بار ما،‌ هدف اقتصادی نبود. در جنوب می‌خواستیم به مراکز اقتصادی عراق ضربه بزنیم. متلاشی کردن چاه‌های نفت، کارخانه‌ها، پالایشگاه و تصرف اتوبان بین‌المللی، دشمن را تسلیم می‌کرد. در جبهه غرب به دنبال هدف نظامی- سیاسی بودیم. دسترسی به پایتخت عراق و به مخاطره انداختن امنیت رژیم بعث، او را زمین‌گیر می‌کرد.

طبعا جغرافیای منطقه، شیوه عمل نظامی را تعیین می‌کند. در جنوب، زمین صاف و هموار است و ادوات سنگین نظامی به آسانی می‌توانند پیشروی کنند. در جنوب، حجم آتش مهم است؛ نه نفرات. عراق هم پشت همان تسلیحات نظامی ایستاده بود که می‌توانست منطقه عملیاتی رمضان، والفجر مقدماتی و الفجر یک را قفل کند. عراق پس از بیت‌المقدس، پانزده میلیارد دلار سلاح خرید و خط پدافندی خود را مستحکم کرد؛ بماند تسلیحات اهدایی بعضی از همسایه‌هایش که به زور و با وعده به او داده بودند.

ادوات جنگی صدام در منطقه غرب و شمال غرب کارآیی چندانی نداشت؛ البته نسبت به جبهه جنوب. برای اینکه او می‌بایست توپ و تانک را از تنگه‌ها و ارتفاعات و موانع طبیعی دیگر می‌گذراند تا یورش می‌آورد. پس در اینجا، جنگ نفر با نفر مطرح بود؛ کاری که عراق از آن پرهیز داشت. ما نیروی بی‌شمار مردمی را در لباس‌های مختلف داشتیم و او نداشت.

ارتش عراق در هر دو جبهه نقاط ضعف و قوت برجسته‌ای داشت. می‌بایست آنها را کشف می‌کردیم و وارد می‌شدیم. ما هر جایی که نتوانستیم نقاط ضعف عراق را به درستی کشف کنیم، ماندیم. در جلسات مختلفی که با حاج همت و دیگر فرماندهان داشتیم، جنبه‌های مختلف کار را بررسی می‌کردیم. اطلاعات عملیات، شکلی جدید به خود گرفته بود و کمک‌های چشمگیری به فرماندهی می‌کرد.

در این زمان، سعید قاسمی، فرمانده اطلاعات عملیات لشکر 27 بود. من بیشتر با او برخورد داشتم تا تیم‌های شناسایی. پس از تشکیل قرارگاه نجف، سعید قاسمی، وسایل و تدارکات ضروری کار را از پادگان لشکر به سرپل ذهاب منتقل کرد تا سریع‌تر به کارها برسد.

بچه‌ها، کار شناسایی منطقه عمومی قصر شیرین را شروع کردند. این محور، اهمیت فوق‌العاده‌ای داشت. بهترین بچه‌های لشکر 27، عاشورا و تیپ انصارالحسین (ع) انتخاب شدند. در این منطقه، سه عارضه یا ارتفاع مهم وجود دارد. ما می‌بایست آنها را متصرف می‌‌شدیم و بر معبر قصر شیرین- خسروی- خانقین تسلط می‌یافتیم. آق‌داغ، زینل قوس و چوارباغ، ارتفاعات مذکور هستند که در اختیار دشمن بودند. آق داغ در غرب و زینل قوس در جنوب غربی قصر شیرین واقع شده‌اند و در دسترس بودند؛ ولی ارتفاع چوار باغ در عمق قرار دارد. فاصله آن با خط عراق به 30 کیلومتر می‌رسید. بچه‌ها روی آق داغ و زینل قوس کار کردند و اطلاع دادند که زمین این مناطق مسلح شده است. همچنین بچه‌های دیده‌بان گزارش دادند که چوار باغ نیز همین وضع را دارد. ما متوجه شمال قصر شیرین شدیم. خط مرزی ما و عراق، فرورفتگی‌ها و برآمدگی‌های فراوان دارد. منطقه‌ای محدب و منطقه‌ای مقعر است. دیواره‌ها، صخره‌ها، معابر کوچک و راه‌های صعب‌العبور، وضع بسیار پیچیده‌ای را به وجود آورده است.

نیمی از جاده‌ قصر شیرین سرپل به مرز عراق نزدیک است و بسیار آسیب پذیر. عراق در روزهای اول جنگ از همین نقاط عبور کرده بود. آنها می‌توانستند روی ارتفاعات بایستند و مناطق وسیعی از خاک ما را دیده بانی کنند. این تسلط را مرهون موقعیت جغرافیای منطقه بودند. ارتفاعات بیشگان، آهنگران، تیله کوه، شاخ شوالدری در غرب دشت ذهاب در تسلط آنها بود. بین این ارتفاعات تنگه‌ای هوان، حمام و بیشگان وجود دارد. تنگه مهم باویسی که در شمال غرب دشت ذهاب واقع است، ورودی مناسبی بود برای عراق. او نهایت استفاده را از این مناطق کرده و حالا نیز موانعی مصنوعی پدید آورده بود که می‌توانست مانعی جدی برای رزمندگان ما محسوب شود. با این توصیف منطقه عملیاتی ما به ارتفاعات بیشگان تا شاخ شوالدری در شمال قصر شرین منطقه شد؛ چون امنیت قابل قبول داشت. ما می‌توانستیم از این ارتفاعات به مناطق نفتی چپا سرخ عراق برسیم. بچه‌ها روی این منطقه کار کردند و گزارش دادند که اینجا نیز امنیت کافی ندارد. دلیل چه بود؟ عراق روی بلندترین کوه – یعنی بمو – استقرار داشت و کل دشت ذهاب در تسلط دید و تیر او بود. قرار شد که محدوده شناسایی بچه‌ها از تنگه باویسی تا سد دربندیخان عراق باشد. در خرداد ماه به نتیجه قطعی رسیدیم. که برای باز کردن معبر قصر شیرین – خانقین لازم است روی ارتفاعات بمو کار کنیم.

در اوایل کار شناسایی منطقه ذهاب، خبر شهادت محمد بروجردی - مسئول سابق سپاه منطقه هفت -  را شنیدم. این خبر ناگوار تمامی فرماندهان به ویژه حاج همت را متاثر کرد. حاجی گفت اردودگاه قلاجه را به ارودگاه شهید بروجردی تغییر نام می دهیم.

شناسایی بمو آغاز شد. بمو از صعب العبور ترین مناطق مرزی است که نظیر آن را ندیده‌ام. کوه‌های بزرگ و بلند با صخره‌های عمودی و صاف. ارتفاعی خوابیده در دل صخره‌ها بمو یعنی ایستاده با تبختر و غرور یعنی دژی استوار. کاملا غیر قابل نفوذ جلوه می‌کرد. تصرف بمو، شاخ خشیک و زیمناکو، تسلط بر سد دربندیخان عراق را در پی داشت. این سد تقریبا نیمی از برق پایتخت عراق را تامین می‌کند. کوه و تونل قاشتی هم در غرب سد واقع است. انفجار سد دربندیخان و تونل قاشتی، اهداف مهم عملیات آینده محسوب می‌شدند.

در اولین هفته‌های شناسایی منطقه دربندیخان عراق، حاج همت همراه بچه‌های اطلاعات و گروهی از کردهای بارزانی به دیدگاه شاخ شمیران رفت، ارتفاعی در عمق خاک عراق این دیدگاه برای ارتفاع زیمناکو و بخش شرقی سد کاملا مسلط است. بعد به آن سوی دریاچه سد رفت و حدود پنجاه کیلومتر در جبهه دشمن نفوذ کرد تا توانست از فاصله‌ای نزدیک به ارتفاع قاشتی و تونل آن دوربین بکشد و وضعیت را به طور دقیق بررسی کند. وقتی از این شناسایی بلند مدت به قرارگاه بازگشت، با شور و اشتیاق بیشتری عملیات بمو را دنبال کرد.

همراه حاج همت به تهران آمدیم و از سد کرج بازدید داشتیم. اندازه و شکل ظاهری این سد، شباهات بسیاری به سد دربندیخان عراق دارد. وضعیت سد را بررسی کردیم. از مهندسین سؤالی داشتیم جواب‌های لازم را گرفتیم حتی از پلکان طویل بدنه سد پایین رفتیم. از حاصل اطلاعات به دست آمده در سد کرج توانستیم تصمیم بگیریم و طرح تصرف سد دشمن را دقیق‌تر دنبال کنیم. به سر پل ذهاب برگشتیم. به موازات انجام شناسایی دیگر کارهای اطلاعات عملیات نیز با دقت پیش رفت. تمامی اطلاعات موجود تا آن زمان در پوشه‌ها تقسیم‌بندی و طبقه بندی می‌شد. گزارش‌های شناسایی بچه‌ها نیز به حجم پوشه‌ها می‌افزود.

در دو جبهه میانی و شمالی جنگ به ترتیب دو سپاه دوم و یکم از ارتش عراق در مقابل ما می‌جنگید. یگان‌های سپاه دوم از جبهه مهران تا شمال جبهه دربندیخان (تونل قاشتی) آرایش داشتند. در خطی به طول تقریبی 400 کیلومتر.

در حقیقت سپاه دوم از جبهه بغداد حراست می‌کرد. تونل قاشتی، حدفاصل میان سپاه دوم و یکم محسوب می‌شد. جنوب تونل در کنترل سربازان سپاه دوم و شمال تونل در کنترل سربازان سپاه یکم بود. اگر سد دربندیخان تصرف می‌شد ضربه مهلکی به ارتش عراق می‌خورد. گذشته از انهدام تاسیسات تولید برق، آب دریاچه پشت سد، شهر خانقین را غرق می‌کرد و به حوالی بغداد می‌رسید. البته شهر خانقین چون دیگر شهرهای مرزی خالی از سکنه بود و فقط نظامیان در آن حضور داشتند. خانقین مهمترین و بزرگترین عقبه تدارکاتی و پشتیبانی سپاه دوم ارتش عراق به شمار می‌آمد.

تیم‌های متعدد راهکارهای مختلف را شناسایی می‌کردند و گزارش می‌دادند. مجیدزادبود بر کار تیم‌ها نظارت کامل و مستمر داشت. مجید از احمد استاد باقر تعریف می‌کرد و می‌گفت که در کارش استاد شده است. نُه ماه از آن روز که احمد را برای ا ولین بار به شناسایی فرستادیم، می‌گذشت. حالا او خبره شده و سر تیم بود. شناسایی خوبی روی بمو داشت دقیق و حساب شده. در جلسات دایم بحث و جدل می‌کرد، حتی روی مطالب جزئی. صبرو حوصله‌اش زیاد بود هم در کار و هم در بحث. به همین خاطر معروف شد به شیخ احمد. نه تنها شیخ بلکه همه بچه‌های اطلاعات رشد کرده بودند. کار با جدیت پیش می‌رفت. مرحله آماده سازی می‌بایست هر چه زودتر به اتمام می‌رسید. اما موانع بی‌شمار بود. در نتیجه تصمیم‌گیری نهایی بسیار سخت بود. همزمان با شناسایی بمو و منطقه دربندیخان چند عملیات انجام شد: والفجر 2 در ارتفاعات و پادگان حاج عمران عراق، و فتح قله 2519 گردمند که یک پیروزی مهم بود. در این عملیات علیرضا موحد دانش فرمانده اسبق تیپ سیدالشهدا به شهادت رسید. سپس عملیات والفجر 3 در منطقه مهران انجام شد. من حضور مستقیم در این عملیات داشتم و آزادسازی شهر مهران و ارتفاع نم کلان بو(کله قندی) را از نزدیک شاهد بودم. در جبهه‌های کوهستانی، پیروزی‌های بزرگی به دست می‌آمد. هر چند نسبی و گذرا، اما در حد خود قابل ملاحظه بود. چون دشمن را سرگرم می‌کرد. او مجبور بود به ترمیم خطوط پدافند خود بپردازد و از تمرکز قوایش در جبهه جنوبی که جبهه اصلی بود، بکاهد. والفجر 2 زیر نظر قرارگاه حمزه سیدالشهدا و الفجر 3 زیر نظر قرارگاه نجف صورت گرفت.

دو منطقه دیگر نیز برای عملیات آماده شدند. قرارگاه حمزه، طرح عملیات بر دشت شیلر و شهر پنجوین را آماده می‌کرد و قرارگاه نجف نیز طرح عملیات بر روی ارتفاع بمو و سد دربندیخان را پی می‌گرفت. تابستان 62 به زودی به آخر می‌رسید. با اینکه از شروع عملیات شناسایی بیش از چهار ماه می‌گذشت، ولی هنوز راهکارهای عملیاتی نتیجه قطعی نداده بودند. در حقیقت راهکار گاهی برای شناسایی مناسب بود ولی برای نقل و انتقال گردان چهار صد نفره نمی‌توانست مورد استفاده قرار بگیرد. دیواره‌های بمو نفوذ ناپذیر بود. بچه‌ها شب و روز نمی‌شناختند. گاه شناسایی آنها به یک هفته می‌انجامید. گاه بچه‌ها در روستاهای اطراف سد مخفی می شدند و روی جبهه دشمن مطالعه می‌کردند. حتی چند مخفیگاه در این سوی و آن سوی آب دریاچه سد انتخاب کردند و چند تن مواد منفجره به آنجا انتقال دادند. هماهنگی‌های لازم نیز بین یگان‌های سپاه و ارتش صورت گرفت اما مشکل پشت مشکل وجود داشت. این خط پیچیده مثل ماهی لغزنده می‌نمود. گاهی خیلی امیدوار می‌شدیم و گاه مایوس. حتی گاهی زمزمه حذف عملیات به گوش میرسید. این منطقه طلسم شده نمی‌خواست رزمندگان ما را بپذیرد.

پس از گفت‌وگوهای طولانی، فرماندهان قرارگاه نجف خواستند طرح‌های سرتیم‌ها را بشنوند. سعید قاسمی، مجید زابود، محمد جوانبخت، محمد مرادی، شیخ احمد و حجت معارف‌وند در جلسه حضور پیدا کردند. این جلسه ساعت‌ها طول کشید. بچه‌ها دانسته‌ها و طرح‌های خودشان را توضیح دادند،‌ ولی نتیجه قطعی به دست نیامد، درست مثل گذشته.

طرح هلی برن را سرهنگ صیاد شیرازی پیشنهاد کرد و روی آن تاکید داشت. او تونل عمودی (راهکار سوراخ) را برای انتقال نفرات و تجهیزات مناسب نمی‌دانست. می‌خواست در شب عملیات رزمندگان با استفاده از هلیکوپتر به پشت جبهه دشمن نفوذ کرده، ضربه اصلی را وارد کنند. قرار شد روی این طرح بیشتر کار شود.

طرح من تفاوتی اصولی با دیگر طرح‌ها داشت. راهکار سوراخ را مناسب عملیات نمی‌دیدم. هلی برن را هم همین طور. پس از مطالعه گزارش‌ها، این طرح را ارائه داده بودم. مرحله اول، تصرف ارتفاع شاخ شمیران، مرحله دوم جاده سازی تا پای ارتفاعات، مرحله آخر تصرف بمو و دیگر ارتفاعات مشرف برسد دربندیخان.

فرماندهی معتقد بود که ارزش منطقه دربندیخان عراق آنقدر زیاد است که باید در یک مرحله به تصرف ما درآید و موارد دیگر در درجه دوم اهمیت قرار دارد. درحقیقت بین بچه‌های اطلاعات عملیاتی و فرماندهی اختلاف نظر به وجود آمده بود. بچه‌ها می‌گفتند که یک بسیجی با آموزش‌ معمولی نخواهد توانست ساعت‌ها کوه‌پیمایی کند و از صخره‌ها و دیواره‌ها بگذرد و با دشمن درگیر شود و تاب بیاورد موانع که یکی- دو تا نیستند. ارتش عراق توجه چندانی به ارتفاع شاخ شمیران نداشت. کردهای بازرانی بر آنجا مسلط بودند. عراق نمی‌خواست با کردها درگیر شود. حداقل در این زمان. بنابراین تصرف شاخ شمیران در آن زمان مشکل چندانی نداشت. پس از تصرف شاخ شمیران می بایست جاده سازی می‌کردیم. بدون جاده مناسب و عقبه مطمئن نمیشد کاری از پیش ببریم این عقیده من بود. بچه‌های اطلاعات هم با نظرم موافق بودند. مشکلات منطقه عملیاتی را چنین اعلام کردیم:

1- نداشتن عقبه برای عملیات به دلیل وجود جاده‌های پرپیچ و خم

2- صعب‌العبور بودن ارتفاعات و راهکارهای آن که آموزش مخصوص را برای نیروهای عملیاتی می‌طلبید.

ادامه مطلب
پنج شنبه 9 آذر 1391  - 5:53 PM

 

یک شب در قضایای سوسنگرد بودیم که خدابیامرز آقای حسن باقری با یک جوان آمد، گفت «این پسر خاله من است».

خبرگزاری فارس: پسرخاله‌های اطلاعاتی

 

 یک شب در قضایای سوسنگرد بودیم که خدابیامرز آقای حسن باقری با یک جوان آمد، گفت «این پسر خاله من است». یعنی برادر را به عنوان پسرخاله معرفی کرد. آقای محمدباقری هم بسیار جوان و صورتش مو درنیاورده بود.

بچه‌های این سن و سال آنجا زیاد می‌آمدند. من هم گفتم «بسیار خوب، شما پسرخاله من هم بشوید،‌ پسر خاله‌تان هم پیش خودتان در اطلاعات عملیات باشد». دیدم بچه‌های تند و تیزی هستند.

راوی: شهید حاج داوود کریمی

ادامه مطلب
پنج شنبه 9 آذر 1391  - 5:51 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 146

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 6176207
تعداد کل پست ها : 30564
تعداد کل نظرات : 1029
تاریخ ایجاد بلاگ : پنج شنبه 19 شهریور 1388 
آخرین بروز رسانی : دوشنبه 19 آذر 1397 

نویسندگان

ابوالفضل اقایی