حقيقت سياست، همان تدبير است كه گاه درباره يك گروه كوچك به كار مىرود و گاه درباره يك كشور و اين امر از دورترين زمانها در جوامع انسانى وجود داشته و سياستمداران، اعم از خوب و بد بر انسانها حكومت مىكردند.
اين سياستها بردو گونه بوده است: غالباً بىقيد و شرط و گاه مشروط و مقيّد. سياست بىقيد و شرط، سياستى است كه براى پيشبرد هدف هيچ مانع و رادعى را نمىپذيرد و براى نيل به مقاصد شخصى هر كارى را مباح مىشمرد؛ گناهكار و بىگناه را مىكشد، زمينها و خانههاى آباد را ويران مىكند، به هر نوع حيله و دروغ و تزوير متوسّل مىشود، پيمانها را هر زمان مخالف اهداف خود ببيند زير پا مىگذارد و حتى بر فرزند و پدر و مادر و برادر رحم نمىكند.
اينكه مىگويند: «سياست، پدر و مادر ندارد» اشاره به همين است، هارون به فرزندش مأمون مىگويد: اگر چشم طمع به حكومتم بدوزى آن را از كاسه سرت بيرون مىكشم و مأمون از سر بريده برادرش امين استقبال مىكند و جشن مىگيرد.
امثال اين حوادث در تاريخ عجم و عرب و شرق و غرب فراوان است كه قرآن به يكى از نمونههاى آن درباره فرعون اشاره كرده، مىفرمايد: « «إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلَا فِي الْأَرْضِ وَجَعَلَ أَهْلَهَا شِيَعاً يَسْتَضْعِفُ طَآئِفَةً مِّنْهُمْ يُذَبِّحُ أَبْنَآءَهُمْ وَيَسْتَحْىِ نِسَآءَهُمْ إِنَّهُ كَانَ مِنَ الْمُفْسِدِينَ»؛ فرعون در زمين برترى جويى كرد و اهل آن را به گروههاى مختلفى تقسيم نمود، گروهى را به ضعف و ناتوانى مىكشاند، پسرانشان را سر مىبريد و زنانشان را (براى كنيزى و كامجويى) زنده نگه مىداشت. او به يقين از تبه كاران بود». «قصص، آيه 4»
اما سياست رحمانى و انسانى، سياستى است كه براى وصول به هدف پاى بند مشروعيت وسيلههاست و از چهارچوبههاى احكام الهى و اصول انسانى قدم فراتر نمىنهد؛ عدالت را در حق دوست و دشمن به رسميت مىشمرد، امانت را رعايت مىكند، به عهد خود پاىبند است و انسان و وجدان و كرامت انسانى را ارج مىنهد.
چنين سياستمدارانى هر چند اندكند و در مقايسه با دشمنان داراى سياست شيطانى، ممكن است گرفتار مشكلاتى شوند، ولى نام آنها بر پيشانى تاريخ مىدرخشد و راه و رسمشان الگويى است براى همه انسانها.
نمونه بارزى از نوع اوّل سياست، دار و دسته معاويه در شام است و نمونه بسيار روشن براى قسم دوم، سياست اميرمؤمنان على عليه السلام است. اين سخنى است كه دوست و دشمن- جز افراد متعصّب- به آن اعتراف كردهاند.
ابن ابىالحديد با توجه به مبانى مذهبى خود سياست اميرمؤمنان را در كشوردارى در ابتدا با سياست عمر مقايسه كرده و مىگويد: بعضى از كسانى كه مقام على عليه السلام را نشناختهاند مىپندارند عمر از او سياستمدارتر بود، هر چند كه آن حضرت از عمر عالمتر بود.
سپس به ردّ اين نظريه پرداخته، مىگويد: سياست على عليه السلام منطبق بر سياست پيامبر اسلام بود و از استادش ابوجعفر نقيب نقل مىكند كه با صراحت مىگفت: «هيچ تفاوتى ميان سيره پيامبر با سيره على عليه السلام نبود».
آن گاه به بيان مشروح سخنان جاحظ (دانشمند سنّى معتزلى) درباره مقايسه سياست على عليه السلام و معاويه مىپردازد كه خلاصهاش چنين است:
بعضى كه خود را عاقل و هوشيار مىپندارند، مىگويند: «معاويه دورانديشتر و سياستمدارتر از على عليه السلام بوده است در حالى كه اين سخن اشتباه (بزرگى) است».
در ادامه سخن براى ابطال اين توهم مىافزايد على عليه السلام در جنگهاى خود به چيزى جز آنچه موافق قرآن و سنّت بود عمل نمىكرد ولى معاويه هر حيلهاى را به كار مىبرد، چه موافق قرآن باشد چه مخالف.
على عليه السلام به سپاهيان خود دستور مىداد كه هرگز آغازگر جنگ نباشيد، فراريان را تعقيب و نابود نكنيد، مجروحان را نكشيد (در حالى كه معاويه هرگز چنين دستورهايى را نمىداد).
ابن ابى الحديد بعد از نقل اين سخن و تمجيد در پى به سراغ سخنان كسانى مىرود كه در پارهاى از امور بر سياست على عليه السلام خرده گرفتهاند ازجمله:
1- چرا على عليه السلام به هنگام بيعت براى خلافت، معاويه را در شام تثبيت نكرد تا پس از استقرار حكومتش او را بدون جنگ و خونريزى عزل نمايد؟
در پاسخ مىگويد: على عليه السلام مىدانست اين كار سبب تقويت معاويه و امتناع بيشتر او از بيعت مىشود و پس از آن ديگر هيچ عذرى براى عزل او پذيرفته نبود.
2- چرا على عليه السلام هنگامى كه در ميدان صفين بر شريعه فرات مسلط شد معاويه و لشكريانش را از آن منع نكرد تا از تشنگى به ستوه آيند، در حالى كه معاويه پيش از آن، چنين كرده بود؟
در پاسخ مىگويد: على عليه السلام همچون معاويه نبود كه شكنجه دشمنان را مخصوصاً از طريق عطش جايز بشمارد، زيرا خدا در مورد هيچيك از مجرمان چنين حكمى را صادر نكرده است.
3- چرا على عليه السلام در قرارداد ترك مخاصمه با معاويه حاضر شد نام اميرمؤمنان (خليفه رسول اللَّه صلى الله عليه و آله) را از كنار نامش محو كنند، كارى كه شبهه را در نفوس اهل شام تقويت كرد؟
در پاسخ مىگويد: اين كار على عليه السلام دقيقاً همچون روش پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در جريان صلح حديبيه بود كه وقتى سران شرك اصرار كردند پيامبر صلى الله عليه و آله عنوان رسول اللَّه را از عقدنامه صلح حذف كند، موافقت كرد (و چون كسى راضى به اين كار نبود خود اقدام به اين كار نمود) و پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله اين جريان را به على عليه السلام قبلًا خبر داده بود.
4- چرا على عليه السلام با اينكه از كثرت دشمنان خود با خبر بود، اقدامات امنيتى را در اين مورد به اجرا در نياورد؟ در پاسخ مىگويد: على عليه السلام در اين كار از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله پيروى مىكرد (و راضى نبود با گماردن محافظان در چپ و راست، خود را از مردم جدا سازد). «رجوع كنيد به شرح ابن ابىالحديد، جلد 10، صفحه 212- 260»
ابن ابى الحديد سخنانى فراتر از اينها دارد و در حدود 50 صفحه از كتابش را در ذيل همين خطبه به بحث فوق، اختصاص داده كه نقل همه آن در اين مختصر نمىگنجد.
جالب اينكه او در پايان همه اين بحثها چنين مىگويد: از آنچه گفتيم روشن مىشود كسانى كه بر سياست على عليه السلام خرده مىگيرند در اشتباهند: «إِنَّهُ أصحُّ النّاسُ تَدْبيراً وَأحْسَنُهُمْ سِياسَةً وَ إِنَّمَا الْهَوى وَ الْعَصَبيَّةُ لا حيلَةَ فيهِما؛ او از همه مردم، تدبيرش صحيحتر و سياستش بهتر بود؛ ولى تعصبهاى شديد (كه مانع فهم اين امور مىشود) راه حلّى ندارد».
منبع: پيام امام اميرالمؤمنين عليهالسلام، ج7