امام علی علیه‌السلام: بعد از سلامتی خنده بزرگترین نعمت خداست
   
 
نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 29 بهمن 1394 
نظرات 0

سلام
این خاطره برا خواهرمه(بله ،خواهر هم دارم پس چی فک کدین)
میگه:معلممون میخواست ی حس رو ب طور محسوس بهمون القا کنه(ادبیاتو داشته باش)
میگه چشاتون رو ببندید و فکر کنید لب ساحلید، کفشاتون رو دربیارید رو شنهای ساحل قدم بزنید......
بعد تموم شدن رو ب خواهرم گفته پاشو بینم حالا چ حسی داری؟!
خواهرم گفته اجازه بدید کفشامو بپوشم
کلاس منفجر شده
بعدشم بچه ها نیمکتارو جویدن
لایک موخوام

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 29 بهمن 1394 
نظرات 0

امروز ی چی رفته بود تو پوست دستم با موچین درش آوردم
عایا شما هم
از موچین برای جراحی های خانگی استفاده میکنید؟؟!!
حالا جراحی که یکی از کاربرداشه
خیلییییییییییییییی کارا میشه باهاش انجام داد:))))))))))))
حتی پیچ هم باهاش باز کردم!!!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 29 بهمن 1394 
نظرات 0

قبض موبایلمو به بابام فوروارد کردم آخرشم نوشتم بوووووس
بابام بهم اس‌ام‌اس داد:
اون بوس و پاک کن قبضتو بفرست واسه اون پدر سگی‌ که باهاش حرف میزدی

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 29 بهمن 1394 
نظرات 0

دیروز یه کلیپس دیدم ماشالا خیلی قدش بلند بود !
زیرش هم هیچ دختری زندگی نمیکرد !!!
مگه چیه بالاخره مستقل شده بود دیگه :))

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 29 بهمن 1394 
نظرات 0

یه گودزیلاهه هست.پسر خالم رو میگم.شیطون از ساعت 2 تا 6 میاد ازش درس میگیره!یه روز اینقدر کرم ریخت که به خودم گفتم باید حال اینو بگیرم.منو اون یکی پسر خالم دستو پای اینو گرفتیم مثل لایک می کوبوندیمش به در و دیوار!این قدر حال داد!کلش ورم کرد این قدر حال داد!رفت به خالم گفت این قدر حال داد!خالم دهنمو اسفالت کرد این قدر حال داد!باهام دشمن شد این قدر حال داد!چقدر کثافطم من،این قدر حال داد!این قدر حال ...

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 29 بهمن 1394 
نظرات 0

یه بار با بچه های دانشگاه تصمیم گرفتیم بریم یه نقطه دور از دید بقیه تو محوطه بزنیم و برقصیم...
خلاصه رقصیدن همان و نادیده گرفتن دوربین هماااااااااان و حراست همااااااااااااان...

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 29 بهمن 1394 
نظرات 0

مدتی بود که باسه درس خوندن با رفیقم میرفتیم کتابخونه ) الیته تنها کاری بود که نمیکردیم(
کتابخونه یه ساعت بزرگ داشت از اونایی که سر هر ساعت زنگ میزنن و البته زنگش خاموش بود
یه من نگاهم افتاد به کلیدی که روی ساعت بود زنگشو خاموش کرده بود !!
نقشه کشیدم که روشنش کنم ولی ساعت 10 دقیقه به 9 بود باسه همین گذاشتم باسه بعد از 9 ...
ساعت به 9 و ربع رسید خیالم راحت شد که اگه روشنش کنم تا ساعت 10 صداش در نمیاد متصدی هم نبود ...
یه صندلی گذاشتم زیر پام کلید رو زدم )نامرد( ساعته همون لحظه شروع کرد به زنگ زدن !!!
نفهمیدم چطوری اومدم پایین ولی وقتی متصدی اومد منو ندید ...
منم که خیالم یه کمی راحت شده بود ولی استرس داشتم از دهنم پرید گفتم :
چی شده این که تا همین الان ساکت بود !!
یه نگاه کرد گفت آره ولی از دست بعضیا !!
که همه زدن زیر خنده ! تازه فهمیدم سوتی دادم و لو رفتم !!!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 29 بهمن 1394 
نظرات 0

ب همین 4جوک قسم،اکانتم بسوزه اگه دروغ بگم
گودزیلای خواهرم1سالشه،هنوز مامان بابا نمیگه،
میگه بن دن...*بن تن*0.o

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 29 بهمن 1394 
نظرات 0

امروز صب مامانم صدام کرد گفت پاشو کلی کار داریم،
گفتم ولم کن باید برم دانشگاو
گفت خوب پاشو برو دانش خر،
هیچی دیگه پاشدم عاماده بشم برم *باغ وحش*(-:

سلامتیم که پیام اولی ام بزن.لایکووووووو

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 29 بهمن 1394 
نظرات 0

عاغا چند هفته پيش يه عروسي دعوت بوديم تو جردن ، خيليم شيك و پيك كرده بوديم كه مثلا عروسيه باكلاسيه، خلاصه رفتيم يه جا خالي پيدا كرديم نشستيم، لامصبا هيشكي به خودش تكون نميداد پاشه برقصه بنده خدا خوانندهه هرچي آهنگ بلد بود خوند ديگه ديد داه كم مياره شروع كرد به خوندن اين:
گرگمو گله ميبرم... چوپون دارم نميزارم... دندون من تيز تره..... هيچي ديگه منو پسر داييام داشتيم كله همديگرو نشخوار ميكرديم.
(پست اولمه ها)

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 29 بهمن 1394 
نظرات 0

این فیله 4جوک منو بخوره اگه آدمم بدشانس تر از منم تو این دنیا وجود داشته باشه^_^
یه بار خیر سرم اومدم زود برم کلاسم:D زنگ زدم آژانس اون یه ساعتی که مثل مجسمه وایستادم تا بیاد که نیومد هیچ وقتیم که زنگ زدم ببینم فرستاده که گفت اشتباه فرستاده و اینا به کنار:D
حالا نیم ساعت بعد آژانس اومده 40 دقیقم از کلاس 1 ساعتو 45 دقیقه من گذشته
یک ساعتو 5 دقیقشم که پشت چراغ قرمز و ترافیک گیر کردیم^_^
بعدشم جلومون تصادف شد 2 ساعت اونجا حالا حساب کنید با چه نیت پاکی کی رسیدم :D

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 29 بهمن 1394 
نظرات 0

K : E @@@@@
چهار شنبه هفته قبل با مخاطب فوق العاده خاصم رفتیم دانشگاش سر کلاس ریاضی نشستیم ، استاد گف خب حالا یکی بیاد اینو حل کنه !!!
من : خخخخ صدامو نازک کردم گفتم : آقا معلم مگه دبستانه که میبری پای تخته ^_^
استاد : کی بودددد؟؟؟
من : استاد خانم الهام بوققق بود
استاد ببرش پای تخته^__^
الهام : برو جوجه فشن همه میدونن تو بودی با اون صدای کلفتت خخخ ^_^
من :آخی ترسو خانم جرأت نداری بری پایه تخته ؟؟؟
الهام: تو که جرأت داری برو
من : چشمممم ، رفتم پای تخته و به افق های دور دست خیره شدم گفتم : استاد بترس از روز رستاخیز این سوالو بلد نیستم
الهام : خخخخ جوجه فشن چیزی بلد نیست، دی:
استاد : دو تاتون برید بیرون !!!
زدیم بیرون دیدم الهام داره میخنده ، جوجه فشن با من در میفتی؟؟؟
من : دیوونه حذفت میکنه
الهام : خخخخ کلاس من دو ساعت دیگس ، فکر کردی من دیوونم ترو با خودم ببرم سر کلاسم ^_^

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 29 بهمن 1394 
نظرات 0

یادش نخیر
بچه بودم یه سگا داشتم که یه بازی هواپیمایی داشت.همون که یه جت بود.خیلی دوس داشتم این بازیه رو.
یه روز بعد از ظهر بود که من داشتم بازی میکردم بقیه خواب بودن.منم بعد یه مدت خسته شدم پا شدم بخوابم دیدم یه روزنامه کنار اتاقه.برش داشتم یه موشک بزرگ درس کردم باهاش بعد این پشتشو با کبریت آتیش زدم.ااااایییییینننننننقققدددههه ذوق میکردم .هی اینو داشتم تو خونه میگردوندم هواپیما بازی میکردم که این موشکه دیگه کامل آتیش گرفته بود.منم مثله چیز ترسیده بودمو هر چی هی فووووووووووت میکردم خاموش نمیشد.منم همینجور که موشکه دسم بود رفتم بالا سر مامانو داداشم خواسم صدا بزنم که دیگه کامل آتیش گرفته بودو منم دسم سوخت و انداختمش رو داداشم:)))
اونم داااااد زد مامانمم بیدار شد و طی عملیاتی چیریکی-انتهاری انداختش تو سینکو خاموشش کرد.جای سوختگیش هنوزم رو دس داداشم هس.
بعدشم که بابام فهمید اون سگا رو بلند کرد زد زمین.:((((((
منم اینقده گریه کردم که چن روزه بعد برام play station خریدن X))

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 29 بهمن 1394 
نظرات 0

K : E @@@@@
دیروز یکی از کتابای تخصیصیمون رو حذف کردن با بچه ها رفتیم پیش مدیر گروه ، گفتم دی : آقای اکبری خو چرا کتابمون رو حذف کردی ؟
اکبری هم به افق های دور دست خیره شد و گف استاد براتون پیدا نشد ^_^
هر چی باهاش حرف زدم دیدم نه فایده نداره ، رفتم برا نقشه دوم ، رفتم سرمو کوبیدم تو دیفار و زدم زیر گریه ^_^
آقای اکبری من بابام معتاده هم باید درس بخونم هم باید خرج چهار تا آبجی دم بخت و مادر پیرم رو بدم، تو چه میدونی از زندگی من ، تو چه میدونی من سرطان گوش دارم ^__^ خخخخخ
اشک تو چشمای بچه ها جمع شده بود ، نشتم رو زمین و به افق های دور دست خیره شده شدم که اکبری گف کامران پاشو پاشو کولی بازی در نیار مگه تو بچه ی فلانی نیستی ؟؟
من : بببب بله ؟؟ اکبری : حالا بابات معتاده آره بزار بهش زنگ بزنم ،ای داد و بی داد
رفتم خونه بابام داد زد: کامران باچان شندیدم تو دانشگاه فیلم هندی بازی میکنی ^__^
همین قدر که دیشب تو جوب خوابیدم

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 29 بهمن 1394 
نظرات 0

ديشب تو دفتر كارم چند تا ارباب رجوع داشتيم كه منتظر همكارم بودن
منم از بيكاري نشسته بودم بازي حباب ها رو با دقت انجام ميدادم . حالا دقت كنين اسپيكر روشن ولي صداش خيلي زياد نبود با هر تركوندن حباب اين صدا توي فضاااااااااا مي پيچيييد ترررررررررررررررررررررررررر
ترررررررررررررررررررررررررر
منم حواسم به صدا نبود بهو ديدم ارباب رجوعه داره مثل يه موجود بي ادب بو گندو بهم نگاه ميكنه
من :-/
حباب ها ------
ارباب رجوع >:-Q

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 29 بهمن 1394 
نظرات 0

چند روز پیش یه سوتی دادم در حد لالیگا نه بیشتر از لالیگا مثلا جام جهانی یاااااا اصلا ولش کن گوش کن سوتیا
تو جمع رفقا نشسته بودیم پسر داییم گفت نوید فیلم آرگو(یه فیلمیه که اسکار گرفته قابل توجه اوناییی که نمیدونن) را دارم خواستی بیا تا بت بدم منم گفتم اییول حتما میام آرگو همونه که انیمیشن و نقش اصلیش یه مارمولکه دیگه؟؟؟؟؟؟؟ یهو دیدم جمع عوض شد چشمهای دوستان گرامی پر از اشک شد و بعد از دعا برای من از خنده منفجر شدند
حالا فهمیدم اون فیلمی که من میگفتم رنگو بوده و با آرگو قاطی کردم
حالا شما افقی فانتزی چیزی ندارین من برم توش روم نمیشه برگردم تو جمع رفقا

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 29 بهمن 1394 
نظرات 0

ازاون جایی که من همیشه کلاسای اخروخواب میرم دیروز هم سرکلاس یکی ازدبیرامون خوابم برد اون بیچاره هم هیچی نمیگفت فقط هرازگاهی بیدارم میکردمیگفت عزیزم این تیکه ش مهمه پاشوگوش بده بعددوباره بخواب!!!
خراب این معرفتشونم به مولا...

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 29 بهمن 1394 
نظرات 0

دیشــب مـثـلِ همیشــه خــواستم کامپیوتــر رو روشـن کـنم و بـیـام 4جــوک
دکـمه ی پـاورِ کِـیســو زدم تـا روشـن شـه بــعدش.طـبـق معمـول مــانیتـور و اسـپـیکر رو روشـن کـردم.
بـعـد مـثـلِ این روانیــا بـا انگـشت پـام دوبـاره زدم رو دکـمـه ی پــاور تـا روشـن شـه.نــگو قـبلا زده بودمــش و بــه جـای روشــن شــدن خــاموش شــد.ههه
بـیـچـاره ویـندوزم نمیـدونـست بـالا بـیـاد یـا پـاییــن بیـاد
بـه بـه چـه شـبِ خوبــی. :دی
مـحـمد خــولــه ^__^

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 29 بهمن 1394 
نظرات 0

یکی از کارای شایع در ساعت 12 شب تو خونه ما اینه که :
با مام گرام مسابقه دو با تنه (تنه زدن )میزاریم هر کی دیرتر رفت تو جاش بخوابه باید تلویزیون رو خاموش کنه و درو قفل و پتو رو روی اون یکی بندازه !!!
از جمیع همسایه های محترمه به خاطر این فستیوال نههایت عرز خواهی را خریداریم !!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 29 بهمن 1394 
نظرات 0

میدونید تفریحات سالم من تو خونه چیه :
1-انقدر حرف میزنم که مامانم میگه خفه شو با کفگیرش مستفیزم میکنه !
2- داداشمو با قد 2 متر میزنم که یه وقت فکر اذیت کردن من تو مغذ مغزز آکبند کوچولوش نیاد!
3-وقتی همه محو یه فیلمن شروع میکنم به مسخره بازی که بازم کفگیر نسیبم میشه!
4-جوکای بیمزه برای اعضای فامیل میگم و با دیدن قیافه های داغونشون حال میکنم و مسرور میشم !

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 29 بهمن 1394 
نظرات 0

دوستـــم ازم50تــــومن قـــرض گــرفته بـــود بعـــدنمـــیدونم یــادش رفــته بـــــود یا چی اصــــلا حرفــی ازش نمــــــیزد حــــالا دیــــــروز اومــده بهم میــــگه شــــرمنده یـــادم رفته بود قرضـــتو پس بــدم چقــــد بهــم داده بـــودی من یـــادم رفته؟؟
مـــنم باهاش رو در واسی دارم گفتـــــم:ای بـــابـــا ایـــن حـــــرفا چیـــه 50 تومـــن که چیـــزی نیــــست.^ــ^
بعـــــله این جـــــوریاس با یه تیـــر دو نشــون میـــــزنم:)

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 29 بهمن 1394 
نظرات 0

عاقا من برای اولین بار رفته بودم اصفهان خونه عموم.این پسرعموی من هی از استخرشون تعریف میکرد که اره استخر ما اینجوریه و اون جوریه و خلاصه هی تعریف میکردوما رو نمیبرد از نزدیک ببینیم تا اینکه من یه شب تو خواب دیدم رفتم تو یه استخر . لامصب مثل منو(لیست) گوشی لمسی بود تا سرتو میچرخوندی یه چیز جدید میومد.دوستان من رفتم روتخته پرش بعد پریدم تو اب که یه دفعه شتلقققققق...بله از رو تخت با صورت افتاده بودم روزمین.حالا خوبه کسی نفهمید وگرنه ...

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 29 بهمن 1394 
نظرات 0

ديروز عطر زده بودم كه خواهر زادم كه 5 سالشه اومد بغلم رو پام نشست بعد شرو ع كرد به بو كردن يهو گفت خاله ي بويي ميدي
گفتم خاله چه بويي؟ خوبه؟:)
بذار فكر كنم اها اره بوي خانوم گاوه ميدي
من :o
گاو =:)
مسئولين رسيدگي كنن اين گودزيلاها خيلي دارن خطرناك ميشنا!!!!!
از ما گفتن

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 29 بهمن 1394 
نظرات 0

با سلام خواستم یکی از خاطرات دوران کودکیم را براتون بگم: خدا شاهده راست میگم ی 4لیتری مایع سفیدکننده تو حلقم اگه دروغ بگم 6-5سالم بود ک آب خونه قطع شده بود و منم نیاز مبرم پیدا کرده بودم ب آب و رفتم سراغ ی استکان مایع سفیدکننده کنار پنجره آشپزخونه(آخه جا مایع سفیدکننده اونجا بوده مادر عزیز)و ی ضرب رفتم بالا ینی خوردم تا قطره آخرش خوردم غافل از اینکه اونی ک خوردم آب نبوده چشتون روز بد نبینه بعد از چند ثانیه احساس کردم(چیه بچه6-5 ساله احساس نداره:)))) )تموم سیستم و اجزای داخلی بدنم داره از حلقم میاد بیرون............لاااااایک چطور هنو زنده یی ؟؟؟؟از الطاف و صدقه سریه آبغوره،آبلیمو شیر ک اعضای خونواده تو حلقم ریختن.کمال امتنان و تشکرو از این 3چیز و بعلاوه خونواده دارم ک موجبات زنده موندنمو فراهم کردن الانم ک خدمت شمام.ببخشید اگه وقتتونو گرفتم اولین پستم بود

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 29 بهمن 1394 
نظرات 0

بچه که بودم یه آبمیوه گیری داشتیم که وقتی روشنش میکردیم رسما رم میکرد و علاوه بر صدا و ویبره، میرفت یه دوری هم میزد تو آشپزخونه :))
بعد بابام همش منو مامور میکرد اینو نیگر دارم تا خودش هویجا رو آب بگیره. دقیقن حس اون کارگرایی رو داشتم که آسفالت رو سوراخ میکنن :|

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 29 بهمن 1394 
نظرات 0

+ یـادتونه گفته بودم دیـگه قسـمت نـشـد خط رو خط گـوش بـدم؟ کـاش 1چی دیگـه ازخدا خاسته بـودم،امـروز داشــتم با دوسـتم حرف مــیزدم 1دفه 1زنـه اومـد رو خـط هی میگفـت قـطع کـنید و جـیغ و داد میکــرد...آخـرم قطع کــردیم بعـدش گوشـی و برداشـتم و به خالزَنَک بازیاشــون گوش کـردم تا آخـرین لحــظه زنـه داشـت میگفـت آبجــی مـن میدونـم اینا سیــمو کــشیدن دارن از خَط ما اســتفاده میــکنن... ! حالا جالـبیش اینه پولـش واسه ما افـتاد و تلفــنمون 1 طـرفه شــد ... O_o +

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 29 بهمن 1394 
نظرات 0

K : E @@@@@
دکمه اینتر بزنه تو کمرم اگر دروغ بگم ^__^
رفتم سر کلاس کتاب غیر تخصصی نشستم که یه سایه رو بالا سرم احساس کردم ، سرمو بلند کردم دیدم یه دختر لب بادبادکی دماغ خطنه بالا سرمه اخماشو کرده تو هم ^_^
گفتم :خخخخ ناموسن قیافت خودش همین جوریه یا داری مسخره بازی در میاری ^_^
برگش گف : نمک نریز ، آقا شما هفته پیش اومدید سر کلاس؟؟
گفتم نهههه امروزم ننم به زور فرستادم وگرنه مگه خر آمپولم زده هشت صبح بیام سر کلاس عمومی ^__^
گف: آقای با نمک شما سر جای من نشستید ، من هفته قبل اینجا نشسته بودم ^__^
من : ببخشید شما ترم اولی هستید ؟؟؟
اون : بلههههه چطور ؟
من : هیچی ، فقط من به ترم اولی ها خیلی احترام میزارم بفرمایید سر جاتون بشینین
بعدشم رفتم میز استاد رو گازگرفتم اومدم نشستم ^__^

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 29 بهمن 1394 
نظرات 0

اقا استاده ما دیروز مراسم عقدش بود (مبارکش باشه ایشالا)! یکی از بچه ها از قضا فامیل عروسه میاد قضیرو لو میده تو کلاس! استاده امروز اومده بود سر کلاس همین ک نشست رو صندلی یکی از پسرای خودشیرین پاشد گفت:
"شب زفاف کم از صبح پادشاهی نیست"
ما :-)))))))))))))))
استاد o.0
پسره *.*
هیچی دیگه این ترم همه حذف کردیم

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 29 بهمن 1394 
نظرات 0

K : E @@@@@
**خاطرات این چند روز**
بابای الهام سفر کاری براش پیش اومد ، الهام هم باهاش رفته شیراز ، شب ساعت دوازده یه دقیقه زنگ زد گف کامران میدونی امرو روز عشق ایرانیاس ؟؟ تو چرا به عشقت تبریک نمیگی و بهش کادو بدی؟؟
من : جاااان ، کادو @@
الهام : آره ه ه ه کادو ،نکنه میخوای بهم کادو ندی ؟؟ هان هان هان ؟؟
من : من به هفت جد پس و پیشم بخندم ندم ،مگه جرأت دارم
الهام : خب من برا کادوم میخوام برام بخندی^_^
من : ای جان ن ن ن خنده چیه من برات قهه قهه میزنم هار هار هار
الهام :خب قربونت برم تو کادو چی میخوای ؟؟؟
من : یه کارت شارژ ده تومنی^_^
الهام :دی : راس میگویی؟؟؟
من :آره پس چی ، سریع برام بفرست ،خخخخ خدافظ عزیزم
عاغا حقش بود خو دو روز رفته نمیگه من دلم تنگ میشه
آبجی شادی،آبجی لیلا همه بچه های فور جوک ناموسن همتون لطف دارید ولی بابا من پست میزام بخندید همتون پست میزارید که گریه میکنید،دی : ^_^

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 29 بهمن 1394 
نظرات 0

پست 4
کاملاواقعی

عاقا چندروزپیش معلممون داشت سوال میگفت بنویسیم بعدیکی ازبچه هاهی عقب می افتاد
اومد بگه من هی عقب میوفتم
گفت خانوووووووم من خیلی عقب مونده هستما
هی عقب میوفتم
منکه داشتم نیمکتارو میجویدم
اصن یه وعضی

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 29 بهمن 1394 
نظرات 0

عاقاااا!اینو گوش کن!!!!!!!
(گودزیلای 8 سالمون موقع درس خوندن خیلی استرس داره دکتر به مامانم گفته با محبت باهاش درس کار کنید!!!!)بعد از 5 ساعت و اندی درس خوندن:
مامانم:پسر گلم بوستان از کیه؟!
گودزیلا:پرفسور حسابی :)
من که مبلو خوردم
تازه بهش برخورده میگه:تو از فشار زندگی و قیمتا چی میدونی؟

لایک کن تا بقیه مبلارو نخوردم

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 29 بهمن 1394 
نظرات 0

00
امروز مامانم قد یه لشکر ازم کار کشیده بعدش خسته شدم رفتم دراز کشیدم بابام اومده می گه لندحور(لندهور) پاشو چای بیار می گم مامان من خستم به دخترات بگو بابام یه دونه زده تو گوشم می گه اونا درس دارن تو ... بیار.واقعا که این بچه اخری ها خیلی بیچارن
لایک:داش می فهمم
لایک:راست میگن بنده خدا ها اونا در دارن مث تو الاف که نیستن

پست اولمه اگه لایک کمتر از 100 تا بیاد خودم رو می کشم

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 29 بهمن 1394 
نظرات 0

اقا قبلا گفته بودم که مدیر مدرسه ام امسال یه معاون پرورشی دارم ای کیو نشان
کامپیوتر براش موجود بیگانه ایه کلا
دیروز براش سی دی فیلم جشن قران مدرسه رو رایت کردم تو لب تاب پخش کردم امروز رفته گذاشته تو سیستم pc مدرسه که اسپیکر نداره میگه اینو چرا صداشو رایت نکردی
جااااااااااااان
من olo
سی دی : دی
قانون کپی رایت ://:

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 29 بهمن 1394 
نظرات 0

من بفهمم کی افقا بلیطی کرد حالا من بدبخت که پول ندارم بلیط بخرم چطوری برم تو افق مهو شم خو :(

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 29 بهمن 1394 
نظرات 0

اقا ما اولا که تازه وب درست کرده بودیم هنوز با کارای وب اشنا نبودیم
یه روز که پست جدید گذاشته بودم یکی از بچه ها اومد نظر گذاشت و گفت اول (تو وب هرکی اولین نظر رو میزاره اینو مینویسه)منم که نمیدونستم اول یعنی چی فکر کردم تو کنکوری مسابقه ای چیزی قبول شده بهش گفتم: مبارک باشه حالا تو چی قبول شدی !!!!!!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 29 بهمن 1394 
نظرات 0

تو کلاس بودیم .. استاد داشت درسو توضیح میداد هی میگفت ..
یییهههه گونه .... یهههه مدل هم ..... ییییییهههه ...
همون لحظه یه پسره برگشت گفت یییههههه برنامه ببینید .... ییههههه برنامه ببینید .... (:
ینی کلاس رف رو هوا ....

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 29 بهمن 1394 
نظرات 0

یه دفعه من دفتر حضور غیاب رو بردم دونه دونه سر کلاسا که دبیرا اسم بچه های غایب رو بنویسن ,رسیدم به کلاس سوم تجربی ها در زدم و بعد دستگیره رو گرفتم و سریع باز کردم ,بعد سرم رو کردم تو و دیدم دبیرشون نیست ,از بچه ها پرسیدم معلمتون کجاست ؟ دیدم همه دل هاشون رو گرفتن و دارن غش غش میخندن ,بعد یهو معلمه از پشت در اومد بیرون و قرمز شده بود ,حالا اینم دبیر شیمی پارسالم بود از اون ادمای خشک و عصبی ,هیچی دیگه همین که شروع به صحبت کرد فهمیدم همزمان با من اومده بوده درو واسم باز کنه که کوبیدم تو صورتش از شدت خنده سرخ شده بود .......
کلی ترسیده بودم ,کم کم روی اخراج دائم حساب کرده بودم !
لایک یادتون نره ,اولین پستمه ........!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 29 بهمن 1394 
نظرات 0

تو خیــابون واساده بودم مـــنتظر تاکــسی
یه تاکسی وایساد خواستم سوار بشم گفت:اگه خورد نداری سوار نشو !!!
منم کم نیاوردم گفتم:عمو همه دنبال پولن شما فرار میکنید ازش ^_^!!!
هیچی دیگه فک کنم تا حالا اینطوری قانع نشده بود ؛-)

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 29 بهمن 1394 
نظرات 0

من پارسال که امتحان ریاضی داشتم شعرایی رو که موقع خوندن جزوه نوشته بودم جمع کردم فرستادم مسابقات شعرنویسی !!!
رتبه کشوری که هیچ دارم میرم مسابقات جهانی :))
بالاخره استعدادم توی ریاضی کشف شد :)

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 29 بهمن 1394 
نظرات 0

ظهر رو زمين خوابيده بودم داداشم با 24 سال سن اومده منو بترسونه تا سرشو اورد پايين كه بگه پخخخ
در يك اقدام غافلگيرانه كاكلاشو گرفتم كشيدم يهو از ترس پاش سر خورد اومد بيفته روم با لگد زدم تو شيكمش افتاد زمين سرش خورد به ديوار كلا ضربه فني شد

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 29 بهمن 1394 
نظرات 0

عاقا رفتیم بازدید یه مرکز توانبخشی تو همدان تو راه یه جای وایسادیم واسه نماز و نهار و اینا همه رفتن سر کار خودشون مام افتادیم دنبال دوستمون که رفت دسشویی - هیچی 2 تا سرویس داش مام رفتیم سراغ اولی به خیال خودم اون جونور رفته دسشویی هر چی که شما بگین ناجوره و بد و بیرا بود گفتم حالا اونش هیچ با لگد به در میزدم .....
چشتون روز بد نبینه آقا استادمون اومد بیرون ..
حالا استاد کیه دکتراشو تو استرالیا گرفته .
چی گفته باشم خوبه اون لحظه :
حالم دسته خودم نبود اومدم خوبش کنم گفتم استاد " خسته نباشین "
یعنی میگن از خجالت آب شدم واقعأ آب شدم
یه همچین شاهکاری به خرج دادم حالا اون جونور رفیقم اون بی شرف صداش در نیومد

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 29 بهمن 1394 
نظرات 0

خیلی این دخترا روشون زیاده
کنار خیابون با داداشم داشتیم راه میرفتیم دختره ماشینش خراب شده بود
با اضطراب و نگرانی والتماس به ما گفت تو رو خدا اگه بلد هستید درست کنید
داداشمم یه چیزایی بلده یه خورده دست کاریش کرد درست شد
دختره بدون هیچ تشکر خیلی ریلکس نشست پشت فرمون عینکشم زد بدون هیچ توجهی گازشو گرفت رفت
نکنه وظیفمون بوده؟؟؟
خدا به همه شفا بده
من؟؟
دستای سیاه و روغنی داداشم @@-@@
ماشینش!!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 29 بهمن 1394 
نظرات 0

اغـــــــــا رفــتـــــــم کـــــتـــاب فــروشــی یــه دخــتـــره دیــدم
ســـــاپــــورت و شــــــال زرد پـــوشـــیـــــده بـــــود(0_0)
فــــــکر کــــنـــــم خـــــواهـــــر مـدرســان شــرف بــود 0(^_^)0
(ایــن دو تـا صـفـر تو شکلک,گوش طرف هستش.خلاقیت رو حال کردی؟؟)
اگــه شـــمـــاره اش خـــواســتــیــن2966 هــســـت@(^_^)@
(این دو تا دیگه گوش نیست هندزفری هست خخخخخخخخخخ
الان تو کف خلاقیت هستی؟؟ آره دادا ما اینیم)

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 29 بهمن 1394 
نظرات 0

آغا منو رفیقم یکی از روش های ضایع کردن دخترا تو جمع رو که تو سایت گذاشتن اجرا کردیم
موقع پیاده شدن از تاکسی به دختره که کنارمون نشسته بود گفتم مگه نمیای؟دوستمم گفت چقدر زود جا زدی ؟
از شانس ما راننده یکی از آشناهای دختره بود
آغا چشتون روز بد نبینه پیاده شد یه کشیده خوابوند تو گوش دوستم منم فرار رو بر قرار ترجیح دادم
گفتم جهت اطلاع که اون یه مورد رو حذف کنید جواب نمیده
تورو خدا اول خودتون آزمایش کنید این روشارو بعد به دیگران توصیه کنید
اوسگلم خودتی!!!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 29 بهمن 1394 
نظرات 0

رفیقم تعریف می کرد تابستون رفتم کارآموزی تو یکی
از پتروشیمی ها.بعد طرف داشته درباره ی دستگاه های
متفاوت حرف میزده خلاصه میرسن به دستگاه نمک زدایی.
(این دستگاه با ایجاد میدان الکتریکی و مغناطیسی قوی
نمک رو جدا می کنه)
این رفیق ما هم می پرسه اختلاف ولتاژ دو سر دستگاه چند هست؟؟
طرف هم یه نگاه به دستگاه می کنه میگه 380 ولت.
این رفیق ما میگه این مقدار برق کم نیستش؟؟؟؟
طرف هم میگه نه چرا؟؟؟؟؟؟
این رفیق ما هم نه گذاشته نه برداشته گفته :
اگه یه آدم یه گوز بکنه 380 ولت برق تولید میشه و
چه برسه که نمک زدایی بکنه
می گن مثل اینکه کل سایت پتروشیمی رو هوا بوده
خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 29 بهمن 1394 
نظرات 0

کیـــــــا ماماناشون مثـــل مامانـــــ من بهــشون گفـــته بود شبا آقا شیـــطونه میـــــاد صورتشو لیـــس میزنه صبح صـــورتشو نشورن کثیف میــــمونه؟؟؟؟؟
اعـــترافـــــ میــــــکنم تا7ســـالگی فکرمیـــکردم شبا شیطون میـــاد صورتـــمو لیـــس میزنه صبح با آبـــــ و صـــابون میشــستم حتـــی یه بار خواستــــم بیـــــدار بمـــــونم شیطونه رو ببــــینم خوابم گرفته بود^ــ^
خخخخخخ بچه بــــودیم دیـــگه...

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 29 بهمن 1394 
نظرات 0

عاغا ی بار خواسدم برم بانک نزدیک بانک ی بنده خدایی پنیر محلی میفروخ نیم کیلو گرفدم ریخ تو کیسه سیاه داد بهم رفدم تو بانک قسط وام ریخدم اومدم بیرون جلو دره بانک ی موتوری با دوتا سرنشین نیگر داش جلوم ی اسکناس ده هزاری داد بهم گف اینو خوردش میکنی؟ منم تا خواسدم دس ببرم تو کیفم پنیرو از دسدم قاپیدن بردن کصااافطاا حالا منو میگی افتادم دمبال موتوریه میگم مرتیکه نفله پوله پنیر پنش تومنه بیا اینجا بقیه ی پولتو بدم هههههه

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 29 بهمن 1394 
نظرات 0

آقا ما یه دبیر ریاضی داشتیم که بطور کامل مسلط به زبان انگلیسی بودحالا ادامه رو داشته باشید.
بچه های ردیف ما خیلی شلوغ بودن این خواس جدامون کنه دراومدبه من گف جاتو بافلانی عوض کن.وقتی جاهامون رو عوض کردیم زل زد توچشام وگف:این دفه جاتو عوض کردم دفعه بعدgo outمیکنمت
ودفعه بعدgo outمیکنمت تو یه کلاس دیگه
ینی قیافه های مارو تصور کنیـــــــــد خودتون......

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 29 بهمن 1394 
نظرات 0

یه بار رفتم دکتر،
بهم گفت: وقتی ادرار میکنی! سوزش داری؟
من هاج ُ واج نگاش کردم!
دکتره هم گفت :شاش بابا؛ شاش

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 29 بهمن 1394 
نظرات 0

دیـروز(سـه شـنـبـه) سـاعـت 10 صـبـح داشـتـم از سـه راه جـاویـد مـیـرفـتـم بـه طـرفِ دروازه رشـت.
حـوصـلـه نـداشـتـم و افـکـارم درهـم بـرهـم و قـاراشـمـیـش بـود.یـه دفـعـه صـدای مـوسیـقـی کـودکـانـه شـنـیـدم و دو تـا اتـوبـوس تـزئـیـن شـده بـا کـاغـذ رنـگـی و بـادکـنـک کـه پُـر بـودن از بـچـه هـای فـینگیلــی و ریـزه مـیـزه رو دیـدم.دوتـا پـیـرمـرد هـم کـنـار پـیـاده رو نـشـسـتــه بـودن و بـا هـم گـپ مـیـزدن.یـکـی از اونـا پـرسـیـد صـدای چـیـه؟چـه خـبـره؟ اون یـکـی بـا جـدیـت گـفـت خـبـری نـیـسـت بـازم بـیـسـت و دو بـهـمـن شـده دیـگـه.دارن جـشـن مـیـگـیـرن.مـنـو مـیـگـی از فـکـر و خـیـال در اومـدم و یـهـو پـووووف تـرکـیـدم... ههههه
دوسـتـان پـرسـیـدن حـالا اتـوبـوس هـای تـزئـیـن شـده و بـادکـنـکـهـا چـی بـودن ایـن وسـط؟
بـلـه سـوال جـالـبـیـه.روز جـهـانـی کـودک بـود !!! ^_^

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 29 بهمن 1394 
نظرات 0

داداشم روز اولی که می خواسته سوار سرویس مدرسه بشه راننده اسمشو پرسیده اونم فامیلشو گفته راننده گفته :اسم کوچکت چیه؟داداشم فکر کرده منظور اسم کوچکترین فرد خونه است گفته:سوده.هیچی دیگه سرویس منفجر شده

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 29 بهمن 1394 
نظرات 0

آقا از یه خانومی آدرس پرسیدم میگه اینجارو مستقیم میری
بعد با دستش سمت چپ رو نشون میده میگه میپیچی راست!
میگم خانوم اونکه چپه!!!!
زل زده تو چشام میگه من خودم ده ساله معلمم!!
لیسانس دارم لیسانس!!!
یعنی چپو راستمو نمیشناسم؟؟؟؟
فلکه رو دور میزنی خیابون میوفته طرف راستت بگو چشم!!!!!!؟؟
خواستم بگم من پیادم با ماشین نیستم که فلکه رو دور بزنم بعد برم طرف چپ که طرف راستم بشه!
دیدم خیییلی عصبانی شده گفتم کار به گیسو گیس کشی میکشه جیزی نگفتم!!
کار خوبی کردم آیا ؟؟؟
بچه ها این مردم چشونه؟؟؟

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 29 بهمن 1394 
نظرات 0

سر کلاس ریاضی عمومی :
استاد : خب عزیزان ما در اینجا 2 به توان 6 را داریم که به عبارتی برابر میشه با :
یک پشمک بی خاصیت : استاد میشه 36
استاد پس از مکثی کوتاه : عزیزم مشکلی نیست، یه دوره درمان کوتاه مدته که زود میگذره و شما می تونی پس از مدتی به آغوش خونوادت برگردی.
استاد رو به ما : فقط یه معجزه میتونه نجاتش بده، شما فقط براش دعا کنید.

بقیشو دیگه خودتون متصور شوید./
لایک : اللهم اشفع کل مریضا. الهی آمین

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 29 بهمن 1394 
نظرات 0

توی دانشگاه بودم داشتم با مخاطب خاص حرف میزدم اون ساکت بود یه چن دیقه ای گذشت من همینجوری داشتم حرف میزدم یهویی صدای اس ام اس از گوشیم اومد نوشته بود مامانم اومد
برگشتم ببینم کسی نفهمیده دیدم همه دارن بهم میخندن حالا منو میگی
خواستم طبیعیش کنم نشد
خو لامصب یه علامتی بده بعد قطع کن آدمو جلو مردم ضایع میکنی
الان همه فکرمیکنن من روانی ام با خودم حرف میزنم

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 29 بهمن 1394 
نظرات 0

عاقا وسط درس دانشگاه بودیم. استاد داشت درسو توضیح میداد.چند دقیقه گذشته بود که یه سوال پرسید و من گفتم " اشتراک زمانی " ، که البته جواب هم درست بود .
یهو استاد اخم کردو گفت : تو مطمئنی که این درسو قبلا پاس کردی ؟
من : ها ،چی، برای چی؟
جوابمو نداد، بعد یکی گفت : استاد جوابش "تقسیم زمانه" ؟
استاد : درسته، آفرین.
من رو به استاد : "چرا عاقل کند کاری که باز آید به کنعان غم مخور"
استاد : شما چیزی فرمودین ؟
من : نه عزیزم شما ادامه بده...

خلاصه کلاس ترکید و استاده گفت : "شما از جلسه بعدی نیاین بهتره".
من : " بله قربان !! "
لایک : روز خوشی را برای شما آرزومندیم ( چه ربطی داشت آخه)

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 29 بهمن 1394 
نظرات 0

میدونی بهترین کار برای اتفاقای پایین چیه:
1-وقتی حواست نیس جلو جماعتی میخوری زمین ؟
2-وقتی یه سوتی آبدار میدی ؟
3-وقتی دوستت ضایت میکنه و دلت میخوای بکشیش ؟
4-وقتی مامانت به خاطر کاری از دستت شکاره ؟
5-وقتی از یه درسی نمره افتضاح گرفتی و همه فهمیدن؟

در این گونه مواقع آرامش خودتون را حفظ کرده و با یک لبخند ملیح همرنگ جماعت های مثل خود شوید !

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 29 بهمن 1394 
نظرات 0

•••°•••°•••°حامد 72 یا (| ê |/|/ @ # •••°•••°•••°
عاقا با مخاطب خاصمون سوار اتوبوس شدیم و من رفتم قسمت آقایون و اون رفت قسمت خانوما
یه دفعه ای دیدم بچه بغل داره میاد سمت من نگو اونجا ی بچه دیده بغل مامانش که خیلی گریه میکرده از مامانش بچه رو گرفته ک شاید بچه بغل خودش ساکت بشه
حالا من بعد از دیدن مخاطب خاصم که بچه بغل کرده داره میاد سمتم:O_o آزاده این چیه؟؟؟؟؟؟ بچه واسه کیه؟؟؟؟؟؟
مخاطب خاصم: حامددددددددددد نگاش کن چقد نازه؟؟ :دی :دی ^_^
من:آره نگاش کردم خیلی نازه.. حالا واسه کی هست؟؟؟
مخاطب خاصم:بغل مامانش گریه میکرد منم ب مامانش گفتم بزاره چند لحظه بغلش کنم شاید گریش بند اومد
من: ببر بچه رو بده مامانش بدو
مخاطب خاصم: نوموخام مال خودمه واااااااااای چقد نازه حـــــــامـــــد
من:برو مامانش داره نگامون میکنه ببر بده مامانش تو اتوبوس ضایعست
مخاطب خاصم:نــــــــــــومــــــــــوخــــــــــام :دی :دی &____&
حالا من 2 ساعته دارم باهاش کلنجار میرم نمیره بچه رو بده مامانش بچه ها شما ی چی بگید خو
لایک: دختر خوب ببر بچه رو بده مامانش انقد حامد اذیت نکن ^__^

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 29 بهمن 1394 
نظرات 0

▐▐▐▐▐▐▐▐♪♫♪♫♪♫♪♫♪♫جی جی جین علیرضا

عاقا امروض صبح ببخشید اشتب شددیروز صبح ههههه اصا یه وضی بابام اومده بود مثلا نصیحتم کنه حالا ساعت 4 صبح من خواب خواب
بابام اومد بغلم نشسته میزنه تو سرم پاشو لند هور نماز بخون
من اینطوری شدم:▐○○▐
میگم بابا هنوز اذون نگفتن حالت خوش نیس دیدم صدایی ازش نمیاد برگشتم دیدم نشسته خوابیده
منم برگشتم بخوابم بعد پنج دقیقه دیدم یکی با پا رفت رو پشت پام خورد زمین دیدم بابام با حالت نمیمه خواب داشته میرفته خورده زمین چقد فوشم داد خخخخخخ
حالا گذشته بعد دوساعت اومده با لغت میزنه تو کمرم سیبیل ناصدین شاه تو دهنم اگه دروغ بگم میگم بابا چرا میزنی میگه زر نزن یه دختره زنگ زد کارت داشت من فوشش دادم تازه یاد مخاطب خاصم افتادم که قرار بود برم دنبالش بریم دانشگاه اصا یه وضی دوس دخترم هنوز با هام قهره

نمیدونم این بابامه یا منو از تو جوب پیدا کردن نمیترسن از آخر و عاقبتشون

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 29 بهمن 1394 
نظرات 0

با تشکر از ایمان که این خاطره رو یادم انداخت...........
اقا ما پارسال عید رفتیم قم زیارت حرمم خیلی شلوغ بود. خواهر گودزیلای ما گیر داد که منم میخام بیام مردونه نماز بخونم.از این چادر گل گلی ها هم سرش بود.هیچی رکعت آخر زوتر از بقیه میره سجده چادرشم تا شعاع نیم متر پهن میکنه.از قضا اقایی که کنارش نشسته بود رو چادرش میشینه.دوباره زوتر از بقیه پامیشه میبینه چادرش گیر کرده چنان چادرو میکشه طرف از جا در میره میفته رو بغلی و بغلی میفته رو بغلی وبه صورت دومینو صف بهم میخوره....
آقا سلام که دادیم ما و گودزیلا سریع از صحنه جرم متواری شدیم.
اصن یه وضــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی!!!!!!!!!!!!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 29 بهمن 1394 
نظرات 0

آقا بابام مریضه)الآن خوبه(مهمان اومده بود من از بالای اوپن آشپزخونه ایستاده بودم وتنها داداشم میتونست منو ببینه بهش اشاره دادم که ظرفهای چایی رو جمع کن بیار باشونه هاش گفت به من چه.منم که ناراحت شدم واسه تلافی هرچی شکلک بلد بودم دراوردم.اونم اون وسط غش کرد ازخنده مجبور شد بیاد تو آشپزخونه.مهمانها هم فکر کردن داره به اونا میخنده.
بماند که بعدرفتن مهمانها مامانم دعوامون کرد.ولی ارزششو داشت تا اون باشه دیگه حرفمو گوش کنه
لایک=بی ادب زمان نشناس وآبرو بر

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 29 بهمن 1394 
نظرات 0

داداشم میگه تو سوپر مارکت بودم یه گداهه اومد طفلی لال بود با اشاره پول خواست
فروشنده و منو حاضرین بهش کمک کردیم
کلی هم دلمون براش سوخت. . .
داشت میرفت بیرون سرش بدجوری خورد به یکی از قفسه های خوراکیا. . .
اومد جلوم واستاد سرشو خم کرد گفت:
ببین خون نمیاد از سرم؟!!!!!!!!
یعنی مدیونید اگه فک نکنین از شدت ضربه تونست حرف بزنه!!!!!
اصن یه وضییییییییییی!!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 29 بهمن 1394 
نظرات 0

******************(3 تا!!! یا 3تا ؟؟؟ داخل همه پستهام هست)علامت اختصاصی abas_m223

یـعنـی کـشـتـه مـرده ی خـودمـمــا!!! ^_^
صـدای آلـارم گـوشـیـم بـرا صـبحـا آهـنـگ آرمـیـنـه!!!
هـمـیـن کـه مـیـگـه:سـر صـبـحـه و از خـواب تـازه تـو پـا مـیـشـی ولـی مـن هـنـوز بـیـدارم و تـو بـاعـث و بـانـی شـی ,کـه 24 سـاعـت بـه تـو فـکـر بـکـنـم....
لـامصـب سـر صـبـحـی خـیـلـی بـهـم انـرژی مـیـده کـه یـه نـفر بـهـم فـکـر مـی کـنـه و تـو نـخـمـه!!! ^_^
هـــــــعــــی خــدا تـاثـیرات مـجـردیـه دیـه!!! ^_^ ⊙﹏⊙

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 29 بهمن 1394 
نظرات 0

ینی برید از خدا بخواید اگه یه موقه خدایی نکرده گذرتون به دندون پزشکی افتاد دکتره بی حوصله نباشه اگه نه مثه منه بدبخت دهنتو سرویس میکنه!
ینی کم مونده مته اش رو هم بزنه تو لثم کصافط:|
انگار باباشو کشته بودم:(

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 29 بهمن 1394 
نظرات 0

سلامتی مامانم چون وقتی دید برنجمو اونقدی شل و کته ای دراوردم که از کفگیر کنده نمیشه شروع کرد به تعریفه خاطراته عمم وقتایی که غذارو بد از آب درمی اورد.فقط بخاطره اینکه بابامو خلع سلاح کنه تا ازم ایراد نگیره:))

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 29 بهمن 1394 
نظرات 0

عاقا جاتون خالی رفتم 4jok از یه مطلب خیلی خوشم اومد like کردم بعد رفتم حافظه اینترنت(clear recent history) رو زدم دوباره like کردم در کمال تعجب دوباره صفحه شما برنده شدید باز شد منم کلی حال کردم که میشه اینطوری کلی like کرد ولی وقتی شما برنده شدید رو بستم دیدم نوشته شما یکبار رای داده اید ! فهمیدم فقط تبلیغات دو بار باز میشه

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 29 بهمن 1394 
نظرات 0

..و آبی...
.
.. دیــــروز بـــا دختــــر مانـــتو آبــیـه ( همـــون کــه سایـــلار میگــه)قــرار
.... داشتـــــم , رفتــــم ســـرِ قـــــرار دیـــدم بــا یــه ماشیـــنِ
. هــای کلـاس اومـــد از مـاشــین پیــاده شــد و اومـــد طـــرفِ مـــن
.. یــه کــم اومــد جـــلو رنــگ از رخســارم پـــرید , بیشـــتر اومـــد جلـو
.... لـــرزه بــر انـــدامم افتـــاد ,, کمـــی بیشتـــــر اومـــــد جــــلو
........... عــــــرق بـــر پیشــانـــیم نشسـتــــ ...
............... کــــاملــا کــه نـــزدیـــک شـــد غــــش کــــــردم...
.. چشــامــو کــه بــاز کــــردم , ای خــاک بــر ســرم شــد ,دیــدم اون
. دخــــتر مــانتــو آبیــه همـــون ننــه ی دوستــــمه ...
...کثــافـط ,,ایــن ننه دوسـتِ مــادیگــه واســه مــن وی چـتــــ بــاز شـــده....!!!!
...ســایــلار بـــرو از خــــــــدا بتـــــــرس...!!!!!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 29 بهمن 1394 
نظرات 0

در پـی صـحـبـت هـای (k : E) کـامـران عـزیـز بـگـم کـه .. مـاهـم یـه دوسـت دخـتـر داشـتـیـم ..

کـه تـو پـارک بـی هـوا بـغـلـش کـردم و فـشـارش دادم بــدجــور .. اونــم گــــوزیــــد... دیــگــه هـیـچ وقــت نـدیـدمـــش

هــر جــا هـسـتـی بـیـا عـب نـداره بـابـا آدمـیـزاد دیـگـه ...

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 29 بهمن 1394 
نظرات 0

..و آبی...
.
.. عکــس ننــه ی دوستــم رو فـــرستــــادم واســه (خـودتون میدونید
.دیگــه کجا رو میگــم^ــ^)پــــسره..(فکــر کنــم یــازده سـالش بــود)
....کــامنتـــ گــذاشتــه : مــن بــه درد شمـــا نمیخـــــورمـــا..!!
. گفتـــم: پ ن پ میخـــــوای بیــا خــاستـــگاری بیشـــتر بــاهــم آشنــا
....شیـــم اونـــوقــتــ بعــدش ازدواج میکــــنیم,, مــاه عســـل هــم ..
...... میـــــریم شمـــــال..!
.......جــواب داد:: مــــن اژ بــابــا و مــامــانم خجــالتـــ میکشـــم
..... میشــه شمـــا یکـــی رو بفـــرستــــین بیــاد اونـــا رو راضــــی کنـه
.تـــا بیــآیــم بــا هــم آشنــا شــیم ,, یــا اصــن میخـــوای قــرار بــزاریــم
....... کــافــی شــآپ اونجـــا همـــدیگـــه رو ببینـــیم تــا قــرارامـــون رو
................ بــــذاریم...!!...... ^ــــــــ#
..آقـــا صـحــــرایِ سیـــنا از کـــدوم طـــرفــه تــابــرم ســرمــو بکــنم
........... زیــــر خـــــــــــــاکــــ ........!!!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 29 بهمن 1394 
نظرات 0

امروز مدیرمون گفت اگر یک بار دیگه صحبت کنی گوشتو می گیرم 2 دور میچرخونمت بعد میندازمت تو وسط درخت خرما!!!
من :|
مدیر :))
متحم :(((

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 29 بهمن 1394 
نظرات 0

زمان ما این سوسول بازیا و " وی چَت " و اینا نبود که!
با سنگ میزدیم به شیشۀ همدیگه بعد مخ کار میگرفتیم ..!
من خودم تا شعاع هفتصد متری بُرد داشتم

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 29 بهمن 1394 
نظرات 0

تو دبیرستان یه ناظم داشتیم وسط سرش کچل بود و دورش مو داشت
مثل الان نبود همه با تیپ های فشن برن مدرسه و کسی چیزی نگه یه بار گیر دادن به موها و تهدید و ... که همه باید کچل کنن ناظم اومد سر صف اشاره کرد به وسط سر خودش و گفت فردا همه باید عین سر من موهاشونو بزنن
فرداش رفتیم مدرسه دیدیم یکی رو سرش کلاه سر صف ناظم صداش زد زود بیا بالا و کلاهتو بردار تا موهاتو ببینم یهو دیدیدم این دیوونه برداشته وسط سرش رو تیغ زده و دورش رو نگه داشته عین کله آقا ناظم...
در یک لحظه در مدرسه زلزله ایجاد و چهره ناظم بسیار دیدنی...

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 29 بهمن 1394 
نظرات 0

******************(3 تا!!! یا 3تا ؟؟؟ داخل همه پستهام هست)علامت اختصاصی abas_m223
دیشب حوصلم سررفته بود گفتم یه کم خانواده رو اذیت کنم رفتم حموم دوش رو باز کردم شروع کردم بلند بلند خوندن:
به افتخاره پدره کچله ماه داماد بزن دست قشنگه رو ,این آهنگ تقدیم به پدر عزیزه خودم آقارضا کچل !!!^_^
امشب دل من هوس کتک کرده / عاشق شده از عشق تو تب کرده / امشب شب عشق و رقص و آوازه /مرغه دله من تو اوج پروازه
بابام :خفه شو گوسفند ساعت 12 شبه مردم خوابن,وایسا الان حالیت میکنم بچه پررو.بعد یهو دیدم بابام اینا آب رو قطع کردن
. مامانم از اونور گفت:عباس جون حالا تا صبح بمون اون تو با مرغ دلت پرواز کن!!!
منم که کم نمیارم رفتم تشت رو برداشتم گفتم یا آب رو باز میکنید یا تاصبح میزنم روش و میخونم, هم نمیذارم بخوابید هم کاری میکنم همسایه ها ازتون شکایت کنن ^_^
(بعد دیدم دودیقه ای آب رو باز کردن دره حموم رو باز کردم سرم رو آوردم بیرون دیدم بابام با کمربند و مامانم با مگس کش پشته در وایسادن!!! ^_^)
من : مگس کش و کمربند رو بدید تا منم تشت رو بدم بهتون صلح کنیم,منم قول میدم ساکت بشم!!!^_^
اونا هم قبول کردن و سلاحهاشون روگرفتم گفتم: من دارم میام بیرون, به خدا اگه اقدامی ضدبشردوستانه انجام بدید به جرم کودک آزاری ازتون شکایت میکنم میندازمتون زندان!!!^_^
هیچی دیگ از در که اومدم بیرون خودم خم شدم نفری یه پس گردنی که جزو کودک آزاری نیس بهم زدن بعد رفتیم خوابیدیم !!!
شرمنده دست خودم نیس عاشق هیجان و ریسکم کلا ^_^

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 29 بهمن 1394 
نظرات 0

ديروزمنتظراتوبوس بودم ازاون دوردورا1پسري پديدارگشت باموهاي بلندتراز موهاي راپونزل وابروهايي تميزترازابروهاي جاري دخترعموي من وتي شرتي صوووووورتي(وگل گلي:)) اومدوايستادجلوآگهي استخدامي كه روشيشه ايستگاه زده بودن،خيلي شيك گفتم چرادارين اينوميخونين!!!فك نكنم به دردشمابخوره چون نوشته به تعدادي مرررردجهت همكاري نيازمنديم^_^شماتشريف ببريدخونه منتظرخواستگاراتون باشيد...
دختراپرچم فضاست.....

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 29 بهمن 1394 
نظرات 0

گودزیلا که میگن راسته
من مامانم معلم اول دبستان یکی از شاگرداش موهاشو نمیبسته تا اینکه با ناز کشیدن حاضر میشه ببنده خواهر منم رفته بود کمکه مامای که میبینه این بچهه هی موهاشو میریخته تو صورتش بعد که خواهرم ازش میپرسه چرا اینجوری می کنی :))))))))
میگه اخه از مدل ابروم خوشم نمیاد ضایع ست
خواهرم :0
بچه اول دبستانی :)))))))))))))))
شایان ذکر است که ابروهاش خوبه و اصلا مثل ابرو های ما نبوده
و در اخر ابرو های ما ://////////

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 29 بهمن 1394 
نظرات 0

بروبچ از خودم تعریف نمیکنم خیلی بچه باحال و در عین حال ساکت ماکتیم(البته تو فامیل معروف شدم به این صفت)،
قبلنا سر منم میزدی بازار نمیرفتم یه بار خواستم با مامانم بریم بلوز بخریم همین که از جلو مغازه ها رد میشدیم یه گروه 3تایی دختر میگذشتن حالا ، اد جلو مامانم برگشته به دوستش میگه:إ ببین سامانه!!!
بعد من!!!!
مامانم که اصلا قیافش به نوشتن و تصویر نمیاد
من بدبختم که نه اونارو میشناختم نه هیچ دختر دیگه ای رو
مامانم:اونا چطور تورو میشناختن هان؟
من:مامان جون نه اینکه شهر کوچیکیه ،منم که بچه درس خون معروف شدم
مامان : =|
من بازهم تو هنگم چطور منو میشناخت (به جان خودم مخاطب که هیچ شنونده هم نداشتم و ندارم )

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 29 بهمن 1394 
نظرات 0

جان این ببعیه طنز واقعیه ، تو بچگیام یه بازی میکردیم به اسم (نرمش ، چرخش ، پرش) که دوست دارم یادتون بدم...

به این صورت که انگشتتونو میکنید تو دماغتون و بصورت 360 درجه تاب میدید این میشه (نرمش)
بعد آشغاله دماغتونو درمیارید تو دستتون و میچرخونیدش میشه(چرخش)
و بعد با انگشت اشاره شوتش میکنید تو در و دیوار اینم میشه (پرش)

ممنون از توجهتون !

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 29 بهمن 1394 
نظرات 0

حدودا۱۳،۱۴ سالمداشتم اون زمان به کاراته زیاد علاقه داشتم بلد هم نبودم الکی از خودم ادا اصول در می آوردم یه داداشت دارم اون زمان ۸ سالش بود بهش گفتم میخوای بهت کاراته یاد بدم اونم از خدا خواسته گفت اره بهش گفتم برو خودتو گرم کن من الان میام خوب یادمه زمستون بود و هوا سرد ،بعدچند دقیقه رفتم دیدم داداشم رفته کنار بخاری دستاشو گرفته رو بخاری و گرمشون میکنه بهش گفتم داری چی کار میکنی بر گشت گفت خودت گفتی برو خودتو گرم کن منم دارم خودمو گرم میکنم وای یادم میاد از خنده داشتم میمردم فکرشو بکنید بهش گفته بودم برو نرمش کن اون رفته بود سر بخاری

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 29 بهمن 1394 
نظرات 0

چند وقت قبل سر کلاس، یه پسره تو هپروت سیر میکرد، استاد: آقای فلانی؟ خوبی؟ چند چندی؟ نگات این طرفه(اشاره به تخته!) دلت اون طرفه(اشاره به دخترا) =)) یعنی مدیونین اگه فکر کنین صندلی ای باقی موند تو کلاس خخخخخ

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 29 بهمن 1394 
نظرات 0

مکالمه ی دو تا دختر رشته ی میکرب شناسی در دانشگاه ما:
اولی : الان چی داری؟
دومی: میکرب دارم.
اولی : عه؟ منم میکرب دارم. با همون استاده که خیلی چرکه.
ینی آدم جرات نمیکنه از کنارشون رد بشه.
والللللا
یه موقع واگیر نداشته باشن.

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 29 بهمن 1394 
نظرات 0

عاقا یعنی این تحریما بدجور به ملت فشار آورده
توی دانشگاه ما روی میز استاد با خط درشت نوشتن:"جا استادی دارا و سارا"
روی در استاد سرا هم با یه خط درشت تر نوشتن:" استاد دونی"
ینی هیش کی نیس پاکش کنه
بعله یه همچین بچه های با تربیتی داره دانشگاه ما!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 29 بهمن 1394 
نظرات 0

بچه تر ک بود با مامان اینا رفته بودیم بیرون
موقع ناهار رفتم قیمت کباب و ساندیچ بگیرم
با اعتماد به نفس کامل رفتم تو کبابی گفتم:آقاببخشین ساندویچ سیخی چنده؟؟؟؟؟؟
مرده ک فکرکنم هنوز داره زمین مغازشو گاز میزنه گفت: ساندویچ دونه ایه سیخی نیست بعدم اینجا کبابیه

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 29 بهمن 1394 
نظرات 0

اون قدیم ندیما که لیسانس میخوندم {هم اکنون ترم یک فوق لیسانس هستم.} یه استادی داشتیم هعی یه سوالایی می کرد...مثلا می گفت لمبورگینی جدیدا رو که دیدین فلانه؟ همه میگفتن نه والا...یا مثلا فلان دستگاهو که حالا یکیش بیشتر تو ایران نیستو که حتما رفتین دیدین دیگه؟؟ ما هم هاجو واج می گفتیم نع یه کم توضیح بدین...
یه بارم پرسید شیره توالتو که دیدین فلانه؟ منم زیر لبی گفتم نعع...همه زدن زیره خنده. استادمون طفلکی از اون به بعد دیگه از این سوالا نپرسید.

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 29 بهمن 1394 
نظرات 0

..و آبی...
.
.. الــان یــه مـــوش اومـــده بــود تــــوی مغـــازه , خـــــواستــــم
..... بگیـــــــرمش ,, مثــــــلِ بـــــاد از دستـــم فـــرار کـــرد
.منــــم افتــــادم دنبـــالش تـــا بگــــیرمــــش ولـــــی ســـرعتـــــش
..... خیـــــلی بــالا بـــود..
.................. فکــــر کنـــم کثــافــط قهـــرمـــانِ دوی ســــرعتــــِ
..... بـــامــانــع جــهـان بـــود....
... والآآآآآآآآآ ..!!!!!!!............مـــوش هــم موشــای قــــدیم...
........ مسؤولیـــــن جــــوابـــ گـــو بــاشن لطـــــــفا.......!!!!!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 29 بهمن 1394 
نظرات 0

دوم دبیرستان بودم یه معلم عربی داشتیم که اعصاب مصابش صفر بود.شاید باورتون نشه روزی نبود که یکی از ماها رو اویزون نکنه .از وصف شمایل ایشون همینقدر بگم که هیتلرو تصور کنید اخموتر وسیاه تر.یه هفته با کابل اومد و تقریبا همه رو یه نوازشکی کرد.جمع شدیم با هم همفکری کردیم که چکار کنیم که هیتلر رو یه اذیتکی بکنیم.هماهنگ کردیم که هروقت اومد سر کلاس هرکس یه چشمشو باید ببنده.خلاصه اومد سرکلاس و گرفت نشست مام خیلی ریلکس شروع کردیم.داشت با دفتر حضور وغیاب می کرد یدفعه نگاش افتاد به یکی از بچه ها یواش یواش همه رو نیگا کرد .ما هم خونسرد .همچنانکه داشت نیگامون میکرد یه دفعه اونم یه یه چشمشو بست .همه با هم زدیم زیر خنده ینی اصا یه وضعی.دمش گرم نه به دفتر گفت نه برخورد فیزیکی(فقط مستمر بالا 15 رد نکرد )

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 29 بهمن 1394 
نظرات 0

یهنی هنوز هضم(حضم،حزم،هظم)نکردم!
دیروز رفتم تو آشپز خونه دیدم خواهر گودزیلام پشته اوپن قایم شده!
گفتم چیکار میکنی؟
گفت هیس هیس تو رو خدا به کسی نگو :(
نگا کردم دیدم تو یه لیوان چینی انار دون کرده و با هاون داره میزنه روش تا آبشو بگیره!
من o_O
گودزلا :(
آب انار :((((((
عادل فردوس پور O_O

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 29 بهمن 1394 
نظرات 0

دخـتـره اسـمـشـو نـوشـتـه ....... ( یـش یـش یـش )
بـش مـیـگـم یـعـنـی چـی آخـــه ؟
مـیـگـه اخـمـخ .. یـعـنـی سـتـایــش دیــگــه ... ( 3 تــا یـــش ) ؟
مــن : :((((
هــوش سـیـاه : :(((
شـمـسـی خـانـوم هـمـسـاده کـنـاریـمـون :(^_&)

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 29 بهمن 1394 
نظرات 0

یه روز که بجای بابام من مغازه بودم وقتی تشنم شد دنبال بطری آبی که بابام همیشه تو یخچال میذاشت گشت
ولی پیداش نکردم مطمئن بودم حتما گذاشته شاید یه بطری جدید باشه که من ندیدمش !
ولی خب هر دفعه که میگشتم یا مشتری میومد یا کاری پیش میومد یادم میرفت ادامه بدم !
شاید یه چند ساعتی گذشت بود که یه نفر اومد و دو تا ایستک خواست و گفت براش باز کنم
منم باز کردمو بهش دادم ولی حس کردم ایستک دومی یه جوری بود !!
طرف رفت و بعد چند لحظه دیگه دوستش برگشت گفت آقا این ایستکه چرا اینجوریه ؟
گفتم چه جوریه ؟
گفت خودت یکم بچش !
گفتم داداش خب من که ایستکو پر نکردم که من فقط میفروشم تازه درشم بسته بود جلوی دوست خودت بازش کردم !
گفتم بده ببینم حالا چطوریه !
یه لیوان آوردم و تا به کم ازش ریختم گفتم این که آبه !!!!
طرف گفت آره شانس ماست دیگه بجای ایستک, کارخونه باسه من آب معدنی زده !!
من یاده بطری آبی که دنبالش میگشتم افتادم حدس زدم کاره بابام بوده !
برگشتم به طرف گفتم اشکال داره داداش کارخونه باست زده, من باست عوضش میکنم !
(هدف ما رضایت مشتری^_^)
(عاقا مورد داشتيم لايك كرده هنوزم زندس بوخدا)

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 29 بهمن 1394 
نظرات 0

رفتم مغازه سر کوچمون بهش میگم آغا بی زحمت نیم کیلو نخود بدید میگه نخود چی میخوای؟ نخود سفید . نخود لوبیا . نخود لوبیا بزرگ.. بهش میگم نخود لوبیا چیه دیگه خودت داری میگی لوبیا بعد یه مکثی کرد فهمید چه گافی داده سریع ردم کرد رفتم......!!!!!!!!!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 29 بهمن 1394 
نظرات 0

----- (~~~) <هر روز ظهر كته‏!‏‏!‏‏>‏ (~~~) -----
يه شب كه فرداش هم امتحان داشتم و هيچي هم نخونده بودم داشتم درس ميخوندم كه به شدت خوابم گرفت...
ميدونستم كه اگه بخوابم فردا امتحانم رو خراب ميكنم...
يه لحظه چشمام رو بستم و تو دلم با خودم گفتم: "فكر كن كه خوابت نمياد...فكر كن كه خوابت نمياد...تو ميتوني...‏"
چشمام رو كه باز كردم ديدم كه ديگه خوابم نمياد...
بعدش يهو مامانم از تو آشپزخونه داد زد: "سعيييد...چقدر ميخوابي؟ پاشو مدرسه ت دير شد...پاشو ساعت ٧ صبحه‏!‏‏!‏‏!‏‏"‏

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 29 بهمن 1394 
نظرات 0

آغا ما پيش دانشگاهي بوديم، يه روز معلم گسسته اومد سر كلاس و گفت برگه هاتونو درارين امتحان بگيرم، بچه هاي كلاس هم هيچ كدوم گوش ندادن، آغا اين معلمه هر چي گفت هيچكس گوش نداد، رفت دفتر به مدير گفت اما بازم نشد، تا آخرش افتاد گريه و شوهرش اومد سراغشو بردش، ديگه هم پاشو تو مدرسه ما نذاشت! يادش به خير

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 29 بهمن 1394 
نظرات 0

عاقا یبارم رفتم سرکار مادرم خیر سرم چون سرش شلوغ بود یکم کمکش کنم این همکار جدیدش که منم تا حالا ندیده بود تا منو دید شروع کرد کلی تعریف که ماشالله شاسی بلندی و خوشتیپیو این حرفا آخرش برداشت گفت داماد خودمی و فلان بیسار و تا موقعیم که کارمون تموم نشد و برنگشتیم هم همه این حرفا رو تکرار میکرد...
خلاصه که کارمون تموم شد تو راه برگشت به مامانم میگم: مـــامــــان این دختر خانوم فلانی همین همکارتو دیدی چجوریاست که این ولکن ما نبود هی میگفت داماد خودمیو فلان!!!
حالا مامانم همون حالت که داره داشبرد ماشیونو از خنده گاز میزنه میگه دخترش کجا بود،،،سه تا پسر داره یکی از یکی عاقاتر ((آقاتر یا آغاطر))...
من تو اون لحظه :|
مامانم در حال گاز زدن داشبورد :)#)
خانوم فلانی همکار نَنَم :دی وَ :)))

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 29 بهمن 1394 
نظرات 0

عاقا من ی جور ادمیم که حد اقل تو دانشگاه سوتی دادنم در حد صفره حالا امروز نیم ساعت دیر رسیدم سر کلاس بعد در کلاسو که باز کردم استاد عصبی نگام کرد منم رفتم که بشینم خیلی قشنگ هول کردم ولی مثلا خودمو کنترل کردم دیدم صندلی نیست و رفتم با هزززار هلاکتی صندلی اوردم دیدم ...یا حضرت اسرافیل سه تا صندلی خالینننننن ... تازه دوتاشون ظبقه اولن !!! سه چهارم دانشگاه تو اون کلاس بودن و فقط منو به حالت oO تماشا میکردن ... عرق سرد اون لحظه هنوز زیر دندونمه !!!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 29 بهمن 1394 
نظرات 0

عاقا عروسیه پسر عممه ما هم رفته بودیم خرید لباسو این چیزا تعدادمون خیلی زیاد بود این زنه پسر عمم با بچه اومده بود سختش بود آخر از همه راه میومد عمم عین این معلما که میبرن اردو هی نظارت میکرد کسی جا نمونه کلا دیگه از این داستانا میخواستیم سوار اتوبوس شیم زن پسر عمم جا مونده بود هی میگفتیم الناز جا مونده اون طرف خیابونه ماهم سوار شده بودیم عمم به اتوبوسیه میگفت وایستا آقا یکیمون جا مونده ملتم به ما نگا میکنن خجالتی داشت واسه خودش عمم هی داد میزد الناز بیا الناز اومدی بدو دیدیم راننده اتوبوسم میگه الناز خانوم بدو الناز خانوم بدو بیا ما دیگه هم خجالت میکشیدیم هم صندلیای اتوبوسو میجوییدیم اگه پسرعمم بفهمه کل ملت اسم زنشو صدا زدن ................
ما:@:
راننده اتوبوس : )<
ملت: )"

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 29 بهمن 1394 
نظرات 0

آخر عاقبت تارف خوراکی به من گشنگیه
همه ی ملت میدونن که من توی بحث خوراکی با هیچ اهدی شوخی ندارم و نقش یک بچه پر رو رو دارم
" حالا تو جرءت داری خوراکی به من تارف کن بعدم اگه تونستی پس بگیر
امروز معلم شیمی واسه ی این که ناخنمون بلنده یکی رو مجبور کرد شیرینی بیاره بعد وقتی نوبت به من رسید یکی برداشتم دوباره تارف کرد برداشتم و سه باره تارف کرد برداشتم بعد دیگه دید الان ورشکست میکنه از جلو دستم برداشت نامرد
تو سرویسم ساندویچ کالباس تارف کردن بعد بزور از دستم در آوردن
یک بارم بستنی تارف کردن به گازه دوم نرسیده کلش رفت تو معده جناب عالی

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 29 بهمن 1394 
نظرات 0

ديشب مامانم صدام ميكنه ميگه اون سرقابلمه رو برام بيار
منم هرچي دورو ورمو نيگا ميكنم سرقابلمه اي نديدم
بعد ديدم ازخنده چراغ قرمز شده
گفتم چيه
گفت اشتباه شده خواستم بگم روسريمو بيار
‏!‏!!!!
حالا اين سر قابلمه از كجا اومد. الله اعلم
فك كنم خودشو قابلمه فرض كرده

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 29 بهمن 1394 
نظرات 0

اقا یه وضع ناجوری شده دیگه نمیشه سر کرایه با راننده تاکسیا بحث کرد دیروز سوار یه تاکسی شدم تا نشستم زرتی اون اهنگ رپه که راجع به راننده تاکسیاست رو پلی کرد لامصب ادمو تو معذوریت اخلاقی شدید قرار میده مخصوصا اون تیکه ای که میگه تو که سر و وعضت کلی می ارزه از همنجا از رپر های عزیز عاجزانه خواستارم اهنگی در راستای نمره گرفتن از اساتید گرام تهیه و پخش نمایید بابااااا عوض این اهنگ قر دارا که فقط از دانشگاه به عنوان محلی برای عاشق شدن نام برده میشود یه چیزی بسازید درد وااقعی ما دانشجو ها رو بگه.والا

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 29 بهمن 1394 
نظرات 0

یعنی تا قبل از اینکه عضو 4jok بشم روزامو در فکروخیال و غصه خوردن واسه مخاطب خاص بی وفام سپری میکردم اما از وقتی عضو شدم فقط به فکر سوژه پیدا کردن واسه 4جوکم اصلا یادم رفته قیافه مخاطب خاصم چطوره... یعنی تا این حد مخاطب خاص فروشم...
عاشقتم 4jok

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 29 بهمن 1394 
نظرات 0

منو مادرخاتونم میگرن داریم...وختی مادرخاتون خابه نه اجازه داریم چراغ روشن کنیم نه سرصدا نه نفس بکشیم وگرنه شهید میشیم..همیشه چشم بندمو میذارم امرو ازخستگی نذاشته بودم، حالا فکرکنید 6 صب خابیدم ساعت 11مادرخاتون چراغ اتاق اونم زرد قناری روشن کرده اومده بالا سرم این وسیله رو بکوب اون وسیله رو بکوب... خوبه میدونه چه مرضی دارم وختی اعتراض کردم پاشونو طی حرکتی چپوندن حلقم...نه من واقعن جز اینکه بگم الاهی دورش بگردم،چی بگم؟

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 29 بهمن 1394 
نظرات 0

یه بار معلم ریاضیمون داشت سر کلاس سؤال حل میکرد یه دفه یکی از بچه ها گفت آقا ببخشید یه دفه معلمه گفت بذار آخر حل سؤالتو ببرس اینم عین بچه هابی خوب گوش کرد.معلمه حل کرد حل کرد به جواب که رسید گفت:سؤالت؟ اینم با اعتماد ّبه سقف تمام:تو صورت سؤال 2 بود شما 4 گذاشتید!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 29 بهمن 1394 
نظرات 0

K : E @@@@@
چند روز پیش آجی کوشولوم اومد پیش بابام گف بابالی ؟؟
بابام گف جونمممممم
بابالی ما فقیریم ؟؟؟
بابامم گف : نه دختر کوشولوم ، خیلی ها هستند آرزو دارن جای ما باشن ، شاد باشن ، بخندن ، سالم باشن
آجیم : بابالی اینارو ول کن ؟ پول داریم یا نه ؟؟؟دی :
بابام : آره دخترم پول هم داریم
آبجیم : خو بابا چرا اگر پول داریم دماغتو عمل نمیکنی خخخخ
نمیدونم چی شد که بابام بلند شد مثل پلنگی دوید طرفم با کف پا یه آبلوچاکی زد تو گوشم ^__^
میگم چرا میزنی خو ؟؟
میگه توقع داشتی خواهرتو بزنم ، خو پدر من مگه کامران کیسه بکسه ^__^ به همین دکمه اینتر قسم جدیدن اصلا نمیترسه از روز رستاخیز

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 29 بهمن 1394 
نظرات 0

سوم دبیرستان یه معلم داشتیم که هر وقت حرف میزد گوشه ی بالای کلاس یا مهتابی رو سقف کلاسو نگاه میکرد اصلا به دانش آموزا توجهی نداشت
یه روز دانش آموزا تصمیم گرفتن یه کاری کنن دیگه اون بالا رو نگاه نکنه
آغا با هم قرار گذاشتیم رو اون قسمتی که اون خیره میشه عکس الاغ بچسبونیم
این کارو کردیم کنارشم نوشتیم چقدر منو نگاه میکنی مگه خودتو ندیدی تا حالا؟؟
از اون به بعد دیگه اونجا رو نمیدید فقط سرشو پایین مینداخت زمینو میدید آخر سر یه فکری هم به حال زمین کردیم تف رو زمین میکردیم از اون حال به هم زنا
آخر سر مارو نگاه کرد !!!
چه خلاقیتی داشتیم خداییش؟؟؟

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 29 بهمن 1394 
نظرات 0

عاغا يه سوتي يادم اومد در حد لاليگا...
اين خواهرم خوره ي smsفرستادنه به طوريكه از لحظه ي بيدار شدن تا 4صبح سرش تو گوشيه يه بار كه كلافه شده بودم از دستش تصميم گرفتم اينبار كه در حال sms فرستادن ديدمش پيشه بابام ضايعش كنم تا كمتر اس بده...
خلاصه از سر يخچال كه برگشتم تو اتاقم ديدم داره اس ميده با يه صداي رسا و بلندي داد زدم اين وقت شب به كدوم خري داري اس ميدي اخه (دقت كنيد كدوم خري)تو همين موقع صداي زنگ smsبابام اومد....نگو اين خواهر نابغه من از اتاق اس داده بابا واسم شارژ بخر(نميخواسته ما بفهميم)هيچي ديگه من تا همين امروز محو بودم الان اومدم اين پست رو بذارم برگردم افق!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 29 بهمن 1394 
نظرات 0

آغا من سال 93کنکور دارم بابامم فقط تاکید میکنه درس بخون
یه روز به بابام خالی بستم که میرم کتاب خونه درس بخونم اونم گفت آفرین برو بخون
منم رفتم با دوستم تو پارک نشستیم شطرنج بازی کردیم نیم ساعت گذشته بود که بابام اس ام اس داد وزیرشو بزنی کیش مات میشه منم مشکوک شدم برگشتم دور و اطرافمو دیدم بابام نشسته بود رو صندلی فقط دو متر فاصله داشت
هیچی دیگه منم این کارو کردم و بردم
از اون به بعد هر وقت میخوام برم کتاب خونه بابام میگه پسرم شطرنج فراموش نشه با خودت ببر

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 29 بهمن 1394 
نظرات 0

..و آبی...
.
.. عکـــسِ پـــسر خــالــه ی دختــــرعمـــویِ مـــادرِ دایـــیم رو فـــرستــادم واســه دختــــــــره ....
.......... بعــــــد کـــامنتـــــ گـــذاشتـــه یعنــــی میشــه عــاشقــم بشــــــــــی...خخخخخخ
..... منــــم بهــــش گفتــــم : بـــــرو بچـــــه جــــون,, مـــا از شمـــا
....گُنــــده تــــراش هـــم بهشــــون پــــا نمیـــدیـــم ,, بــــرو شیــــرتـو
.......بخــــور هـــر وقتــــ بـــزرگــــتـر شـــدی بیـــا....
........لــامصــبــــ قهــــر کــه نکــــرد هیچــــی ,حــالــا بعـــد از چنــــد
.......وقتــــ دوبـــاره یـــه عکـــس فــــرستـــاده و میگـــه ببــــین
.......... بـــزرگـــتـر شـــدم؟؟؟ خخخخخخخخخخخ
..... فکـــــر کنـــم عکــــس ِ عَمَـــشو واســــم فـــرستـــاده.*ــــ^ـــــ*
..اصـــن یــه اوضــاعـــی..!!!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 29 بهمن 1394 
نظرات 0

..و آبی...
.
.. دخـــتره عکسشــــو واســه مـــن فــــرستـاده(تـــوی همون وی چت
... که بهتون گفتم) کــه با دوستــــــــش لَـــم دادن بــه یــه درختـــــــ
....
........ منــم زیـــرش کــامنتـــــــ گــذاشــــتم :: عجــــبــ درختــ محکـمی
.........!! .. جـــواب داده.: منظـــورتـــ اینــه کــه مــا چــاقیـــم..!!
.گفتــــم : نـــه بــابــا ایــنا چــه صحبتـــیه ,فقط مــوندم ایــن درخـــتــ
....... چــــه قــــدرتــــی داره کـــه وزنِ شمـــا دوتــــا رو تحــــمل کــرده
...!!
........... کثـــافــط منـــو انــداختــــ بیـــرون...!
.. بهـــم نگفـــته بـــودن کــه بــا وزنِ دختــــرا هــم نبــاید شـــوخـــی
......کنیــــم ...والاآآآآآآآآآآ ایــن چــه وعضــــشه...

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 29 بهمن 1394 
نظرات 0

رفته بودم سوپری یه پسر اومده با یه سطل!به فروشنده میگه:لطفا یه کیلو شیر گاو بدین فروشنده ام گفت:تو این سطلی که تو آوردی یه کیلو شیر گاو جا نمیشه خیلی خونسرد گفت:پس لطفا یه کیلو شیر گوسفند بدین،به همین برکت قسم تا
همین چند دیقه پیش داشتم قفسه های مغازه رو گاز میگرفتم

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 29 بهمن 1394 
نظرات 0

ببــــین4جوک و شلوار کــــردی داش عبــاس با جوون مــردم چیــکار کرده!
اون روز کلاسDISCOUTION داشتیم(مختــــــلط)بعد موضوع بحثمون این بود که در آیــــــنده تکنـــــولوژی چگونــــــه خواهـــد شد منم خواستـــــــم کلاس بزارم به انگلیش گفتم آرزو میکنم یکـــــی از شلوار کردیای داش عبـــــاس رو داشته بــاشم هر چی که میــــخوام رو از تـــــــوش در بیارم معلممون هم که انگار با این سایـــــــت آشنایی نداشت هی میگفتBrowo Browo It s good idea
خخخخخخخ هیچی دیگه شیطونه میگفت بپرسم اخه پیرجون تو چه میدونی4جوک چیه هی آفرین آفرین میکنی
مــــــن دیـــــگه حـــرفی ندارم

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 29 بهمن 1394 
نظرات 0

عاغا سر کلاس نشسته بودیم دوستم گف بیا لحظه شماری کنیم گفتم باشه!گف خوب از الان ی ساعت تا زنگ مونده
داشتم جزوه مینوشتم یوهو برگش گف شد 55 دقیقه
ینی من اشک تو چشام جمع شد داشتم از خوشحالی بال در میووردم
10 دقیقه‌ی بعدش هم صرف این شد که معلم بفهمه چ مرگم شده خودم یه چیزی سرهم کردم جوابشو دادم ولی دوستان که داستانو میدونستن داشتن میزارو گاز میزدن :-"

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 29 بهمن 1394 
نظرات 0

خانوووم!داداش گودزيلام اونروز دراومده به مامانم گفته:وقتي تو پير شدي من مامان جوون از كجا بايد پيدا كنم؟!!!!!مامان خانومم:چييييييييي؟!!!!!!!!ديگه همينم مونده تو يكي براي بابات زن جوون و ترگل ورگل پيدا كنى!چشمم روشن!!اونم گفته:نه مامان براي بابا نه براي خودم!مثل محسن كه اومده مينا رو پيدا كرده!(من ونامزدمو ميگه هااااا!!!)بعد از تفكرات فراوان مامانم فهميده كه اين نيم وجبي دنبال زن ميگرده!!!منظورش از مامان جوون زن خودش بوده!!!!اصلا اينده نگريش تو حلقم!!!!!!!!!!!قابل توجه فقط 8سالشه!!!!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 29 بهمن 1394 
نظرات 0

اینو خالم تعریف میکرد که معلمه:

توی کلاس کامپیوتر ضمن خدمت که برای فرهنگیا میزارن نشسته بودیم بعد استاده از مباحث ویندوز شروع کرده بود داشت توضیح میداد مثلا پنجره control panel و my computer و...
بعد وسط توضیحات گفته بود برای انجام تنظیمات دسکتاپ همه پنجره هارو ببندید و...

که یهو سه تا از همکارامون خیلی شیک و مجلسی پاشدن همه پنجره های کلاسو بستن!!!
استاد o_0
همکارایی که سر در میاوردن:))
آموزش پرورش:|

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 29 بهمن 1394 
نظرات 0

دانشگاه شروع شده منم نمیرسم که پست بدم...
تازه دیرووزم یه سوتی دادم ک نگووووو
استاد یه برگه داده بوود به همه ک اسماشونو بنویسن همه نوشتن نوبت من ک شد دیدم ک نفرای قبلی شمارشون رو هم نوشتن منم ک شمارمو نوشتم واسه محکم کاری شماره ی بابام و اون یکی خطم رو هم نوشتم ....
بعدش دیدم پرسیدن استاد مگه شماره ی دانشجویی هم میخاد بنویسیم؟؟
استادم گفت ک نه نیازی نیست!
انگار یه اب سرد ریختن روو ما!
الان میخام کلاسه رو با اون استاده حذف کنم
تازه نفر قبلیم هم شماره ی خودشو نوشته بوودا... بعله فقط من اینجوری نبوودم..

 
 
***************************** امام کاظم علیه‌ السلام : هرکس مؤمنی را شاد کند، ابتدا خدا را شاد کرده و دوم پیامبر صلی الله علیه و آله را و سوم ما را *****************************

طنز پرداز