امام علی علیه‌السلام: بعد از سلامتی خنده بزرگترین نعمت خداست
   
 
نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 8 بهمن 1394 
نظرات 0

یه روز تاریخی :
امتحان آزمایشگاه قطعات الکتریکی2 داشتیم .
استاد بعد امتحان عملی سوال می پرسید. منم هیچی از درسش نمی فهمیدم بس که سر کلاس می خوابیدم.
خلاصه وقت تمام شد منم پا شدم که یواشکی برم
استاد صدام کرد و گفت : به تو که امیدی نیست پاشو دستگاه ها رو خاموش کن تا یه نمره ای بهت بدم .
منم شیک و مجلسی رفتم فیوز برق رو زدم .
استاد : موسیو این دستگاه ها هر کدوم قیمتش 50 -60 ملیونه اگه بسوزه چی ؟؟؟ ، اول باید ولتاژشو صفر کنی مهندس .
منم یه نگاه به دستگاه ها کردم
و دیدم ولتاژ رو صفره
گفتم : استاد ولتاژش که صفره
استاد : الان که فیوز رو زدی صفر شده خداااااااااااااااا
ینی تا حالا این جوری قانع نشده بودم

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 8 بهمن 1394 
نظرات 0

داشتم ماشین از پارکینگ خونمون در میاوردم دو طرف کوچه ماشین کیپ به کیپ ماشین پارک بود نمیشد با یه فرمون ماشین از خونه برد بیرون مجبور شدم دو دور فرمون بدم
همون لحظه یه سمندی امد باید صبر می کرد
فرمون اول که دادم طرف با یه حالتی پیاده شد امد در ماشین باز کرد گفت:خانم کار شما نیست ما هم تو ماشین تخمه نداریم!!!!!!
ههههه 5بار جلو عقب کرد نتونست ماشین در بیاره اخرشم خودم ماشین در اورم
قیافه من موقع پیاده شدن :((((((((
قیافه اقاهه موقع سوار شدن ماشین من :)))))
قیافه من بعد شکست اقاهه :(((((((
اقاهه رفته افق بنده خدا اخ اخ اخ

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 8 بهمن 1394 
نظرات 0

عاغا یه روز حال نداشتم برام باشگاه اصن حال دویدن اینا ندشتم خونه موندم یه دفعه استاد مون زنگ زده می گه :چرا نمیای باشگاه ؟
منم با صدایی خسته گفتم استاد حالم بده مریض شدم نمیتونم از سرجام پاشم
اونم گفت: باشه
منم از خدا خواسته تلفن قطع کردم پشت سرش دوستم زنگ زده می گه: میای بریم استخر ؟
منم با این که حال نداشتم ولی قبول کردم خلاصه ما که رفتیم استخر
.
.
.

نگو بچه های باشگاه واسه یه اردو تفریحی اومده بودند اونجا استاد که منو دید 3 جلسه منو محروم کرد
واقعا این شانس من دارم :|

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 8 بهمن 1394 
نظرات 0

دیشب خواب دیدم بابام با کاپشن وسط سونا نشسته
از یکی پرسیدم جریان چیه?!!

گفت این عذاب روزهایه که بابات کولر رو وسط چله
تابستون خاموش میکرد !!!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 8 بهمن 1394 
نظرات 0

عاقا كلاس شبكه داشتيم، كلاس روبرويي هم برنامه نويسي داشت استادش هم استاد برنامه نويسي خودمون بود...
در دوتا كلاس روبروي هم باز ميشد. يكي از پسرا حوصلش سر رفته بود گفت من برم در كلاس روبرويي رو باز كنم.
رفت جلوي در كلاس در رو باز كرده برگشته به استاد ميگه: استاد ما حوصلمون سر رفته اگه ميشه در كلاس رو باز بذاريد كه ما تو كلاس بتونيم حد اقل درس شما رو گوش كنيم. بعد اومد تو كلاس و خيلي ريلكس نشست...
ساعت بعد كه برنامه نويسي داشتيم دوباره كلاس روبرويي كلاس شبكه بود. اين سوژه كلاس ما هم رفت در كلاس شبكه رو باز كرد و همون حرفا رو تحويل استاد شبكه داد و اومد نشست سر جاش...
جالب اينجا بود كه هر وقت استاد شبكه درس جديدي رو براي كلاسش شروع ميكرد اين از تو كلاس برنامه نويسي جواب سوال هاي درسي كلاس شبكه رو ميداد!!!!!!!
هر وقت هم استاد خودمون درس جديد ميداد دادش ميرفت هوا كه استاد ما ساعت قبل اينا رو گوش كرديم تكراريه.
به اعتماد به نفسش چندتا لايك ميدين؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 8 بهمن 1394 
نظرات 0

اونروز امتحان فیزیکمونو دادیم (نهایی) داشتیم با دوستم جوابارو بررسی میکردیم رسیدیم سوال آخر گفته بود دوره چند ثانیه س ،،، اقا هی این دوستم میگه 0.02 اوردم میگم نخیر اشتباهه یک پنجاهم میاد (1/50) یه یه دیقه ای بحث داشتیم اونیکی دوستمم اومد میگه آره منم یک پنجاهم آوردم ... هی از اون 0.02 اصرار از ما انکار که نخیر اشتباهه ، اونم میگف مال شما اشتباهه....

بعد کاشف مغزم به عمل اومد که یک پنجاهم همون 0.02 هست دیگه .... اونموقه بود که دیگه بحث نکردیم :دی

بعله با همچین مغز هایی طرفین شما ....

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 8 بهمن 1394 
نظرات 0

سلام به همگی!!!!!!!!!
مامان من مدیریت میخوند تو دانشگاه،بعد یه درس حسابداری دارن(همون بستانکار و بدهکار!!!)
من اومدم مثلا عین یه دختر خوب کتاب مامانمو براش بلند بلند بخونم!!!
شونصد و هفت بار به بستانکار گفتم پستاندار،بستاندار،پستانکار!!!!!!!!!!
خو لامصبا چرا تو کتاب حسابداری اصفهونی می نویسن؟؟؟؟؟؟

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 8 بهمن 1394 
نظرات 0

روز عقدم بود تازه از ارایشگاه اومده بودم,مادر بزرگم پیشم نشسته بود و چپ چپ نگام میکرد,
رفت دو مین دیگه برگشت و یواشکی صدام کرد:زهرا زهرا?
برگشتم دیدم یه شونه کوچیک که واسه خودشه اورده طوری دستش گرفته که بقیه نبینند گفت:
بگیر این شونه رو برو باهاش موهاتو شونه کن,خیلی شلخته است ,
گفتم: ننههههه!!!!
_ :ها
_:سه ساعت ارایشگر تلاش کرده تا موهامو این مدلی کنه,!!
_:ااووو پس مودلشه!!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 8 بهمن 1394 
نظرات 0

******** سه تا !!! علامت اختصاصی abas mostaghim*******

دخـتـره تـو فـیـسـبـوک بـهـم پـی ام داده :
آقـا عـبـاس پـست آخـرتـون خيلـی بـاحـال بـود دسـتـتون درد نـکـنـه کـلـی خـنـدیـدم !!!
گـفـتـم : خـواهـش مـی کنـم,هـمـیـشـه بـخـندیـد...
گفـت: بـبـقـشـیـد لایـک نـکـردمـا,نـمـی تـونـم شـمـا رو لایـک کـنـم چـون تـو پـروفـایـلـم هـمـه فـامـیـلـن..!!!
گـفـتـم: بـعـلـه درک مـی کـنم خـیـلی هـا ایـنـو گـفـتـن اشکـال نـداره راحـت بـاشـیـد ...
((بـعـد یـادم افـتـاد پـسـت آخـرم حرف بـی ادبـی نـداشـت ))
گـفـتـم : راسـتـی پـسـت آخـرم کـه اصـن بـی ادبـی نـبـود ایـنـو چـرا لایـک نـکردی ???
گـفـت : اصـن مـشـکـل مـن پـسـتـاتـون نـیـس,مـشـکـل ایـنـه شـمـا خـودتـون عـادم درسـت حـسـابـی نـیـسـتیـد اگـه فـامـیـل بـفـهـمـن با هـمـچـیـن آدم بـیـشـعـوری فـرنـدم از کـانـون گـرم خـانـواده طـرد مـیـشـم !!! ^_^
حـرفـامـون که تـمـوم شـد خـون دمـاغ شـدم ,فـکر کـنـم ضـربـه مـغـزی شـدم :(
مـن ضـایـع مـیـشـم تو بـخـندی ^_^
عـباس شـکسـته نـفـس :p

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 8 بهمن 1394 
نظرات 0

یه بار حالم بد شد. یهو بیهوش شدم وسط خونه . زنگ زدن اورژانس بردنم بیمارستان. چون شلوارک پام بود مامان با عجله یه شلوار برام برداشت.
بعد 1-2 ساعت حالم که جا اومد مرخص شدم. اومدم شلوار رو بپوشم دیدم مامان از بس هول بوده شلوار بابامو برام آورده.
هیچی دیگه پوشیدن شلوار کردی (اونم واسه یه دختر) و قدم زدن تو بیمارستان و خیابون هم عالمی داره که نپرس.

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 8 بهمن 1394 
نظرات 0

جمعه رفته بودیم بیرون با خانواده بعد ک برگشتیم خالم از ماشین پیاده شد داشت میرفت که یادش اومد بالشو تو ماشین جا گذاشته یهو داد زد:
ماااااشینمممم تو بالشتون جا موندههههه
قیافه من اون لحظه ^ _ ^
مامانم که ترکیده بود از خنده D:

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 8 بهمن 1394 
نظرات 0

از سر جلسه یه امتحان تمام محاسباتی که هر سوالش یه صفحه جواب داشت و باید محاسبه میکردیم اومدم...
به رفیقم میگم چطور بود امتحان؟
میگه مغزم درد میکنه!!!
میگم چرا؟؟ o_o
میگه یادم رفته بود ماشین حساب بیارم!!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 8 بهمن 1394 
نظرات 0

آبجیم که مهندسه!تعریف میکرد با معاون اداره کل نشسته بودن یهو صدا ملچ ملوچ میاد آقاهه گوشیشو درمیاره میگه بذارین اول بچه مو غذا بدم بعد به ادامه جلسه برسیم!pouرو میگفته ها....
خداااااااا.مامانم اینجور نگران گشنگی من نبوده و نیست.....خخخخخخخخ
لایک:مامان منم همینطور

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 8 بهمن 1394 
نظرات 0

گودزیلا ازت طرفداری کنه صلواااااااااااات
تواتاق بودیم میخاسم برم مهمونی...عطرموبرداشتم زدم
ازاون جایی ک آبجیم به ادکلن حساسیت داره باعصبانیت گفت:کم این"پیف پاف"روبه خودت بزن ....
بچه آبجیم (4سالشه)بالج گفت:خاله جونه من، مگه پشه هستش مگه سوسک ومگس هستش ک به خودش پیف پاف بزنه این اسمش عطرهستش.....
هااااااااااااااااای عجیب احساس خرذوق شدن بهم دست داد......

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 8 بهمن 1394 
نظرات 0

دیروز رفته بودیم پارک جزیره تو اهواز (محوطه کیانپارس-ساحلی) نشسته بودیم غذا بخوریم بعد داشتم با دوستم صحبت میکردم یهو بهش گفتم اصن بیخیال یهو کسایی که نزدیک من نشسته بودن یه گودزیلا داشتن 5 ساله بعد از اینکه من گفتم اصن بیخیال اون در اومد گفت دیگه گذشت از درد و دل .منو تو هر دومون شدیم دیگه هر دو ول .....و اینگونه بود که من به جمع افقیان پیوستم(باید خدمتتون عارض شوم سال 81 به دنیا اومدم ولی گودزیلا ن.ی.س.ت.م)

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 8 بهمن 1394 
نظرات 0

صبح جسيكا گير داده بريم بهم رانندگي ياد بده. ميگم ععزيزم تاج سرم شوما خودتو اذيت نكن هرجا خواستي بگو خودم ميبرمت. ديگه زياد اصرار كرد منم رضا قبول كردم. آردي رو برداشتيم و زديم به دل جاده. بعد يه ساعت كامل ياد گرفت ماشالا خيلي باهوشه خـيــلـي. حالا ادامه مكالماتمون
جسي: رضا (داخل پرانتز بگم يه رضا ميگه صدتا رضا از دهنش ميريزه)
من: ععزيزم
جسي: تو حاضري واسه عشقمون چكار كني
من: خب معلومه هر كاري
جسي: حتي تا پاي جونت؟
من: معلومه ديوونه
سرعتمون بالا بود خيـــــلـــــــي، يهو فرمونو تا آخر پيچوند يه سوكوهارا جمع با دوتا چرخش اضافه رو هوا زديم انصافا حركت خيلي قشنگ بود خيـــلـــي طلا مال ما بود تو مشتمون بود اما متاسفانه موقع فرود به جاي چرخا با سقف فرود اومديمو داورا چند نمره خطا ازمون كم كردن -_-
كيصافط كليپِ اون دوتا دخترو ديده اومده مثه اونا خوشمزه بازي در بياره دوربينم كار گذاشته بوده
چه خبرتههه (پرستارآهم اعصاب ندارن آنژيوكتش از زير آرنجم زد بيرون) خودمو خودش كه خردو خاك شير شديم، غصم واسه آرديِ مگه آردي گير مياد -_- نابود شد از اون بدتر دوربينم له شده كليپم نداريم

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 8 بهمن 1394 
نظرات 0

یه روز این سارا گودزیلا(دخترخاله 5سالمه) اومده بود خونمون رفت دستشویی برگشته میگه شما هم مو جیش میکنید؟!
من : چی؟! 0_o موجیش چیه؟!
گودزیلا: مو جیش دیگه... خونمون هر کی میره دستشویی موجیش میکنه واسه همین همیشه تو دستشوییمون موئه
من: :-
مامان: 0_o
اهالی محل: 0_o

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 8 بهمن 1394 
نظرات 0

امروزیه پسره رو دیدم ابروشیطونی!پنکیک زده بودلامصب صورت نبودکه آینه ازهمه مهم تیریپ صورتی زده بود حتی رژشم صورتی بود منم همینجوری باتعجب نگاش میکردم یه دفعه گف چیه خانمممممممممم نگاه میکنی من قصد ازدواج ندارم......................................یعنی نابود شدم@__&

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 8 بهمن 1394 
نظرات 0

عـــــــــــــــــاغا یه روز که از مدرسه برگشته بودم در حین عوض کردن لباس داد زدم مـــــــــــــــــامـــــــــــــــــان گـشنـــــــــــــــــمه نـــــــــــــــــاهار چـــــــــــــــــی داریـــــــــــــــــم ؟ گودزیلامون برگشت گفت : اون کفشـــــــــــــــــام که جنسشون ژلـــــــــــــــــه ایه رو دیگه نمیـــــــــــــــــخوام میتونی بوخوریشـــــــــــــــــون!!!!!!
هیچی دیگه مونده بودم بخندم یا عصبی بشم . نیم وجب بچه به همـــــــــــــــــین راحتی منو دچار دوگا نگی شخصیتی کرد !

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 8 بهمن 1394 
نظرات 0

ی بار توی اتوبوس ی خانومه ازم پرسید پولیه یا بلیط ؟خواستم بگم پول زبونم گرفت گفتم پیل :)) خانومه گفت چی ؟ دوباره گفتم پیل :)) بنده خدا به زور جلو خندشو گرفت :))
+ اولین پستمه اگه لایک کنی بهت پیل میدم :)

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 8 بهمن 1394 
نظرات 0

آقامون معدش درد میکرد رفتش دکتر بهش میگم: دکتر چی گفت
میگه: دکتر گفت عصبی با کسایی که عصبیت میکنن حرف نزن و....
منم پریدم وسط حرفش گفتم: خوب با مامانت حرف نزن دیگه
آقامون˚_˚‖
مامانش:-)
من با نیش باز
بدبخت آقاییم هیچی نگفت بحثو عوض کرد

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 8 بهمن 1394 
نظرات 0

اقا دراوردم همینجورالکی الکی!به همکلاسیم گفتم مگه قرارنبودتویه پیتزابه ما بدی چی شدپس؟!
گفت:ای وای پس چراهیچی نمیگی؟؟ببخشیداین درسا که اصلا واسه ادم حواس نمیذاره..
یه وقتی روبگوبریم...!!! اون لحظه:
منO>o
روح خبیث درونم :)))))
پیتزا :(((((
خلاصه جاتون خالی پیتزاروزدیم تورگ حالشوبردیم...
لایک=کوفتت بشه

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 8 بهمن 1394 
نظرات 0

می خواستیم ناهار بخوریم، گودزیلای خواهرم عوض غذا داشت ماست می خورد.
بهش گفتم به نظر من که نمیشه جای غذا ماست خالی خورد.
برگشت بهم گفت به نظر تو نمیشه، به نظر من میشه!!!
من :|
گودزیلا ^_^
بقیه حضار D:

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 8 بهمن 1394 
نظرات 0

دوستم اسمش مهدیه اس اسم مستعار lindy رو واس خودش انتخاب کرده ازش میپرسم ینی چی میگه کیبورد ک انگلیسیه اسممو فارسی تایپ کنی این میشه مام گفتیم از این راه واس خودمون یه اسم بذاریم
مخلص شما lhmni هسم
از این جهتم شانس نیاوردیم
همدردا بلایکن لطفن

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 8 بهمن 1394 
نظرات 0

یه روز با پسر خالم رفتیم کاخ سعد آباد پسر خالم یه چینی یه رو دیده می گه hi چینی هه هم جوابشو می ده ... بهد چینیه می گه
What is your name ؟ پسر خالم در جوابش می گه:
yas yas
آقا همه زدیم زیر خنده . چینیه که فهمید این اینگیلیسی بلد نیست راه شو کشید و رفت تازه بعدش پسر خالم برگشته می گه : چه قدر اینا خنگن انگیلیسی هم بلد نیستند

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 8 بهمن 1394 
نظرات 0

اقا ما داشتیم با دوستمون از مدرسه بر میگشتیم دوستم خوشحال بود گفتم چی شده ؟ ها؟ خوشحالی الان؟برگشته با کمال جدیت میگه گشاد باباته ینی یه وضییییی من میرم دوش اسید بگیرم کسی نیست؟؟؟!!!!!!
اخه خوشحال کجا گشاد کجا اصن!!!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 8 بهمن 1394 
نظرات 0

یه دفعه مامانم از دست گودزیلامون عصبانی شد بعد از کلی دادا و فریاد با نگاهی خشمگین گفت:یه بار دیگه این کارو بکنی فشار خونمو روت میریزم○_○
!!!!ولحظه ای بعدگودزیلامون که بخار شد رفت هوا منم از خشت اول تا ثریام فرو ریخت کف مرکز زمین

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 8 بهمن 1394 
نظرات 0

دور هم نشسته بودیم حرف از بچگی خواهرم شد. مامانم خندید گفت همش دعواش میکردم چون همش خودشو خیس میکرد.
همه به خواهرم خندیدن. اما خاله گفت کارت درست نبود نباید دعواش میکردی
خواهرمم از فرصت استفاده کرد و گفت : بله نباید دعوام میکردی. چون اون موقع هنوز ارتباط بین نخاع و مراکز مغزیم تشکیل نشده بود
قربوووووووون خواهرم بشم که با دلایل علمیش از خودش دفاع میکنه

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 8 بهمن 1394 
نظرات 0

دیروز بابام تو پذیرایی خوابیده بود.منم گفتم تا خوابیدس اون کولر را روشن بنمایم [ یه همچین آدم خبیثی هستم من ]
خیلی شیک همه در و پنجره هارو بستم،داشتم دنبال کنترلش میگشتم (دکمه ی کولرمون خرابه) که بابام چشمشو باز کرد و گفت: کور خوندی.کنترل تو جیب منه.
یهو پاشد وایساد میگه: نه! من نمیتونم یه آم مفت خور و با کولر نازنینم تنها بذارم :/
رفت فیوز و زد برق کل خونه رو قطع کرد اومد خوابید :(
همون پنکه روهم از دست دادم :(
ینی بابای من ب روباه مکار گفته زرشک !
سلام...
اینحا خونه ی ما شبیه کوره داغه
ما داریم آتیش میگیریم
آی لاو یو پی ام سی *_*

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 8 بهمن 1394 
نظرات 0

از سر جلسه سنجش با روحیه داغون پاشدیم اومدیم بیرون دیدیم پسره تو کمریش نشسته یه دختر تیتیشم رف نشس بغلش
گفت: عالییییی بوووود
پسره گفت: پس بیا جلو جایزتو بگیر ماچچچچچ
ما: :oooooooo
دوستان این مسولین که میگین کجان؟ چرا رسیدگی نمیکنن به این دوستان که دوپینگ میکنن؟

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 8 بهمن 1394 
نظرات 0

امروز صبح که از خواب بیدار شدم رفتم تو حال دیدم خواهر 6 سالم داره صبحونه میخوره. رفتم پیشش گفتم داری چی میخوری ؟؟؟ اونم با کلی ذوق گف : تخم مرغ شتر مرغ میخورم !!!!!
من: ))))))) :
خواهرم: ^.^
دیگه واقعا جاش بود سرمو بکوبم به دیوااااااااااااااااااار!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 8 بهمن 1394 
نظرات 0

خرطوم فیل 4جوک تو جزایر لانگرهاسم اگه دروغ بگم ^_^
توو خیابون وایساده بودم که یه دختره اومد از من پرسید :ببخشید ساختمان پارسیان کجاست ؟
بهش گفتم :اون ساختمون بلنده رو میبینی اونطرف خیابون .اون ساختمون پارسیان هستش .
دختره گفت :یعنی باید برم اونطرفه خیابون ؟.
من:نه نمیخاد تو بری اونطرفه خیابون .میخای ساختمونو بگیم بیاد اینطرف ؟!!!.
دختره :خفه شو بیشعور ....یعنی من بی عقل هستم ؟!!!منو مسخره میکنی ؟.
من :تو دیگه به مسخره کردن احتیاج نداری .تو خدادادی مسخره بدنیا اومدی ..
توو همین جرو بحثا با این دختره بودم که یه دختره دیگه از راه رسید
از من پرسید :ببخشید آقا مستقیم کدوم طرفه ؟
من :یه ذره برو جلوتر بپیچ سمت راست .... همونجاست .
دختره:خیلی ممنون :| :))))
خدایا من از خاکم و به سوی تو بازمیگردم :|

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 8 بهمن 1394 
نظرات 0

دیروز دوستم اومده بود خونمون مثلا درس بخونیم ...
بعد نشسته بود واسه من داستان تعریف میکرد .
وااااای رویا دوتا پسر رو موتور نشسته بودن انقد این پسرجلویه گنده بوداون عقبیه شده بود عین عکس رو پیرهنش .^_^
اصلا این دوتا عین چای و چاپلین بودن @_@
من:جااااااانم مطمئنی چالی و چاپلین دو نفرن !!!!!!
مدیونید فک کنید منظورش لورر و هاردی بودااااااااا

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 8 بهمن 1394 
نظرات 0

بچه ها این دختر گودزیلای ما 5 سالشه(بچه ی خالم) دیشب قرار بود بریم پارک هی گریه میکرد میگفت من لباسم خوب نیس . مدل موهام خوب نیس . کرمم رو نیاوردم . عطر فرانسوی نزدم خلاصه دیوونمون کرد
منم اعصابم خراب شد بلندش کردم گفتم ببین من میرم اماده میشم تا دودقیقه دیگه اماده نباشی همه میریم پارک تورو با بابام تنها میزارم گازت بگیره خودمم میندازمت تو قابلمه میپزمت بعدشم یه قابلمه برداشتم دنبالش کردم اینقد گریه کرد که از حال رفت
به نظرتون حلالم میکنه *-* ^_^
نکته. هرکی لایک بزنه دل یه بنده خدارو شاد کرده پس یه دل منو شاد کن خیر امواتت خخخخخ

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 8 بهمن 1394 
نظرات 0

تو بیتاک دختره به زور 14سالشه تو پرو فایلش نوشته ;
تو همیشه می گفتی :
من یه تار موی تو را به هیچ کس نمی دهم !
اینقدر تارهای موی من را به این و آن دادی تا کچل شدم !
حالا برو دست از سر کچلم بردار...©_©
منم واسش نوشتم : دوای دردت ...... شامپو سیر پرژک خخخخخخخخخخخخخخخخ

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 8 بهمن 1394 
نظرات 0

جوش به دلتووووووووووون
بابای خودم نصفه شب کولر رو خاموش نمی کنه!!!!!!!!!
چون ما بالاپشت بوم می خوابیم کولری روشن نیس ک بخاد خاموش کنه!!!!!
فقط نصفه شب لحاف کلفت رومون میکشه ک گرممون بشه وبفهمیم قدرت دست باباهاست....حتی اگه کولری درکارنباشه:)))))))))))))

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 8 بهمن 1394 
نظرات 0

اولین شکست زندگیمو وقتی خوردم ک مامانم گفت وقتی بچه بودم شیرتخم مرغ میخواستم و شیر نداشتیم بجاش بهم آب وتخم مرغ قاطی میکرده میداده اصلا وقتی گفت کمرم شکست داغون شدم رفت...

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 8 بهمن 1394 
نظرات 0

اعتراف می کنم زمانی که داداشم بچه بود بهش میگفتم شبا یه 2هزارتومانی بزار زیر بالشت، صبح که پا میشی می بینی جاش یه دونه شکلات هست. :)

اینجوری نگام نکنین^_^
بالاخره زندگی خرج داره...;-)

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 8 بهمن 1394 
نظرات 0

گوشی موبایلم تو حلق حامدو حانیه اگه دروغ بگم.
یه بار سر زنگ ریاضی بودیم
اقای ص اومد یه ۷ بنویسه شبیه کلاغایی که بچه بودیم میکشیدیم
اون شکلی ۷نوشت
من اومدم بگم عه ما بچه بودیم از این کلاغا میکشیدیم
با صدای بلند گفتم:
ما کلاغ بودیم این جوری بچه میکشیدیم
:ِD
اون روز اشکه بچه ها از خندیدن به سوتی من دراومده بود
خدایا منو از این بچه ها و مدرسه نگیر
آمیـــــــــــــــــــن

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 8 بهمن 1394 
نظرات 0

امروز هوا داااااد میزد که دونفرس منم تو اتاقم نشسته بودم داشتم (مثلا) واس کنکور درس میخوندم دیدم مغزم فقط میخواد منو از درس خوندن منحرف کنه (استغفرالله) خلاصه بیسکوییت نسکافه مو ورداشتمو رفتم طرف پنجره..پرده رو دادم کنار ..کلا جو خیلی رمانتیک بود طوریکه به افق نگا میکردمو بیسکوییتمو گاز میزدم دیدم پسر مستاجرمون از دستشویی حیاط اومد بیرون طوریکه داش زیپش شلوارشو میکشید منو دید بهم دست تکون داد:|
هیچی دیگه منم عین مونگولا نیشمو باز کردم :|
خو چیه انتظار نداشتم همچین شه:(

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 8 بهمن 1394 
نظرات 0

خانومم داشت واسه امتحان ادبیات میخوند میپرسم شام نمیپزی؟
قاطی کرد گفت بله پزیده ام...
الانم به عنوان حق السکوت قراره تا یه ماه غذای خونگی بخورم...
لایک = خاک تو سرت زن ذلیل

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 8 بهمن 1394 
نظرات 0

در جواب SAH & My Wizard . "یه زمانی کی ازبزرگترین تفریحامون این بود:وقتی می نشستیم دوره هم,یه نفر میگفت:درمدرسه نشسته بودیم ناگهان خری گفت.اونوقت همه لال میشدن.بعضی وقتا 1 ساعت طول میکشی وهیچکس حرفی نمیزد "
آقا سر کلاس این کارو می کردیم بعد معلم میومد وارد کلاس می شد سلام می کرد همه ی بچه ها بش می خندیدن . بنده خدا هم یه ضرب میرفت دنبال زیپ شلوارش . فک می کرد سوتی داده . هی یادش بخیر

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 8 بهمن 1394 
نظرات 0

چند وخط پیش سر صب کلاس داشتم ولی دیر بیدار شده بودم . دویدم سر خیابون ماشین گرفتم . وسطای راه رارنده گفت : شازده پسر خبر داری کرایه ها گرون شده .
من : نه !! از کی تا حالا ؟؟؟؟
رارنده: دیشب اخبار سهمیه و نرخ بنزین رو اعلام کرد ، نرخ بنزین رفته بالا.
یه نگاه تو چشاش کردم و گفتم : خداوکیلی از دیشب تا حالا چقد بنزین زدی ؟؟
رارنده : خلاصه که کرایه دوبل حساب میشه
من: من که به نرخ قبلی حساب میکنم ، ناراحتی پیاده میشم .
خلاصه منو انداخت پایین .
منم دیدم به کلاسم نمیرسم رفتم مغازه یه چیزی بخورم که از گشنگی نمیرم ، دیدم اصلا کیف پولم رو نیاوردم .
موندم روزش بدشانسی آوردم یا خوش شانسی؟
mosio

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 8 بهمن 1394 
نظرات 0

داشتم با مامانم راجبه مخاطب خاصم صحبت میکنم
هییییی داشتم ازش تعریف میکردم
داشتم راضیش میکردم برین برای تحقیقات که طرف یه دختر فرشتست
یهو داداشم که 13سالشه اومده میگه:خب شیطون,حالا عکسشو بده ببینم چی مخ زدی!!!
مامانم هنوز داره میخنده
ما هم بچه بودیم والا!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 8 بهمن 1394 
نظرات 0

دندون عقلم نهفته بود؛يه هفته پيش كشيدمش وبخيه خورد.امروز رفتم بخيه رو بكشم؛دكتره يكم نگاش كرد؛
دكتره:بخيه هاشو كشيده بودم؟
من:نه؛الان اومدم بکشيد‏!‏
دوباره نگاه كرد
دكتره:شما نخ بخيه رو قورت دادي خودت‏!‏‏!‏
من:o o
بعد چندلحظه دوباره من:‏^‏‏‏_‏‏^‏
ولي خدايي وقتي يادم مياد؛چهارپنج روز موقع خميازه دهنموزيادبازنميكردم يازيادحرف نميزدم تا يه وقت بخيه هاپاره نشه؛براي خودم خيلي اميدوار ميشم‏!‏‏!‏

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 8 بهمن 1394 
نظرات 0

نه واقعا قبول داری؟؟؟؟؟؟؟
دختر : مامان خواستگاری که میخواد بیاد ازم ۲۳ سال بزرگتره
مادر : چی میگی؟ میخوای با یکی همسن بابات ازدواج کنی ؟
دختر : بهم گفته میخواد زنشو طلاق بده
مادر : مگه زنم داره ؟
دختر : آره سه تا هم بچه داره
مادر : وای خدای من ، آخ قلبم !
دختر : ولی خیلی پولداره ، چند تا برج ساخته که یکی از اونا برج میلاده !
مادر : بگو ببینم خیلی دوستش داری ؟!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 8 بهمن 1394 
نظرات 0

چندوقت پيش خواهرزاده گودزيلام اومده ميگه خاله توروخدا برام(تي تاب)بخر گفتم خاله برو سوپري بخر ميگه نه اونجانداره...
چندروز گذشت يه روزتوكوچه بودداد ميزد خاله خاله بيا ايناهاش تي تاب...اون پسره داره...
بله عزيزان خواهرزاده 5ساله بنده لب تاپ ميخواستنننننن...
خدايي دوران ما كجا وايناكجا؟؟؟

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 8 بهمن 1394 
نظرات 0

یه خواستگارم نداریم دم کنکوری بیاد بگیرتمون کنکورو گند زدیم بندازیم گردنش
حالا تو این تورم کی زن میگیره....
واسه همین با دوستان تصمیم گرفتیم یه هفته مونده به کنکور یکی از بچه ها سرطان بگیره تضعیف روحیه بشیم
خودکفایی که میگن یعنی همین...

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 8 بهمن 1394 
نظرات 0

رفته بودیم تئاتر با دوستام ی دختره بود گفتیم سرکارش بذاریم وقتی برنامه تموم شد دوستام اومدن دورمو گرفتنو امضا خواستن دختره هم اومد پرسید چه خبره یکی از دوستام ی نگاهی بهش انداخت گفت ینی ایشونو نمیشناسی دختره ی نگاه به من کردو گفت خیر ایشون کین دوستمم گفت مگه فیلم جدایی نادر از سیمینو ندیدین دختره هم گفت وای ندیدم ولی تعریفشو زیاد شنیدم نقشتون چی بود منم گفتم نادر میره در ی خونه رو میزنه ی زن میاد بیرون نادر میپرسه اسماعیل اقا هست زنه هم میگه نه
اون اسماعیل اقایی که خونه نبوده من بودم دیگه خودتون فکرکنین دیگه ملتم دورمون جمع شده بودن

دختر عجب دونده ای بودا

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 8 بهمن 1394 
نظرات 0

گودزیلامون انگشت کرده تو دماغش بش نگاه کردم گفتم:
تو مهدکودک چی بت یاد دادن؟؟
برگشته میگه: به تو چه؟! تو دانشگاه بت یاد ندادن تو کار دیگران دخالت نکنی؟؟
یا روح القدووس:) اینا دیگه کین؟؟؟؟؟؟؟؟

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 8 بهمن 1394 
نظرات 0

آقا قبلنا كه دانشجو بوديم امتحان انديشه استاد 16 تا سوال داد گفت از اينا 10 تاشو مياره مام تنبل همون 16 سوالو خونديم رفتيم سر جلسه ديديم اي دل غافل حتي به سوالم آشنا نيس منم هرچي از اون 16 سوال بلد بودم و آخرم يه نامه ي فدايت شوم با مضمون استاد انصافا اين رسمشه نوشتم. يه هفته بعد كه نمره هارو رو برد زدن فكرشو كنيد چند شدم؟؟؟؟؟؟ باورم نميشد 17 شدم و همونجا شعر منو همه خوشبختي محاله محاله محاله رو سرودم و بندري رقصيدم...

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 8 بهمن 1394 
نظرات 0

چند وخت پیش رفتم موهامو پسرونه کوتاه کردم ( دخترم من ) البته نه خیلی کوتاه..
بعد امرووز مامانم اومده بهم میگه خعلی شبیه جاناتان گرت شدی :/
رفتم گوگل سرچ کردم دیدمش افسردگی گرفتم :|
من میرم روو صورتم اسید بپاشم الان برمیگردم :|

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 8 بهمن 1394 
نظرات 0

امروز با ترانه میخواستیم بریم خرید عروسی (نیمه شعبان عروسیمونه)
ساعت 9 رفتم دنبالش حاضرنشده بود نشستم
نشستم
چرت زدم
بازم دیدم از اتاق بیرون نمیاد، یه سوسک پلاستیکی محض احتیاط آورده بودم انداختمش تو اتاقش!
ترانه: وااای سوسک مهرزاااد بدووو
من: الهی فدات شم اومدم! رفتم مثلا کشتمش (گذاشتمش تو جیبم واسه دفعات بعدی)
خوشحال وشاد رفتیم خرید!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 8 بهمن 1394 
نظرات 0

هیچی لذت بخش تر از این نیست که وسط خونه تکونی یا موقع گشتن بین مدارک تو کمدها و چمدونای قدیمی چندتا پوشه حاوی کارنامه های مامان و بابات پیدا کنی.
اصلا از شدت خنده و گاز زدن در و دیوار خستگی امتحانا و پروژه ها از تن آدم در میره
اون به کنار بهونه آوردن هاشون خیلی جالبه
دیگه خیالم راحته نمره هام بیاد مامان و بابام نمیتونن دیگه اعتراض کنن. خخخخخ

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 8 بهمن 1394 
نظرات 0

اين يكی ديشب برام اتفاق افتاد
یارو يه پست گذاشته بود:بعد نوشته بود تو رابطه های دوستی پسر و دختر كدوما بی وفاترن؟؟؟
بعد يه دختره اي اومد نوشت كه:خدا وکیلی تو رابطه هایی که داشتم همش پسرا بی وفا بودن!!!
اومدم بنويسم من ديگه حرفي ندارم:|
ولي حيفم اومد فيلمش نكنم.خخخخ،آخه پشتكار خوبي داش نامرد:D
اينقد فيلمش كردمو خنديدم
بنده خدا رف:|
فك كنم نارحت شد:|
عذاب وجدان دارم:((:((:((

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 8 بهمن 1394 
نظرات 0

امروز داشتم يه رمان ميخوندم (طبق معمول تو مدت امتحانات ! D:)بعد دختره داشت پسررو توصيف ميكرد ميگفت چشماى قهوه اى كه رگه هاى سبر و سورمه اى داره دور قرنيه ى چشمشم مشكيه!
خوب كه چى الان؟؟؟مثلا دور قرنيه ى چشم من صورتيه؟؟
تازه اينكه چيزى نيست چشاى خود دختره هم بنفش مخملى بود!من با بنفش بودنش كارى ندارم ولى مخملى ؟؟؟؟!!يعنى چيجوريه؟انگار مثلا تو چشمش كپك زده؟؟!!!!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 8 بهمن 1394 
نظرات 0

اهالی روستامون یه بار جمع شده بودن دور هم که آقا چه بساطیه یه مراسم ختم یا جشن هست یکی 2قدیم میاد یکی 2جدید بعد از کلی بحث و بررسی میگن بابا قانون بذاریم از این به بعد همه مراسم ساعت 3رسمی باشه یه دفعه یه پیرمرد تو جمع بلند میشه میگه حالا اینکه میگید 3رسمی میشه 2 قدیم یا میشه 4جدید??!!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 8 بهمن 1394 
نظرات 0

آقا اعتراف میکنم اوایل میومدم فورجوک اصن حال نداشتم دامنه سایتو نگا کنم ببینم ir یا com ه!به همین علت به مدت یک ماه میرفتم تو گوگل سرچ میکردم فورجوک!همیشه هم میگفتم دفعه بعد نگا میکنم که دامنه ش چیه و این اراده پولادین من دیروز به کار افتاد!
خخخخخخخخخ!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 8 بهمن 1394 
نظرات 0

یادش بخیر ی زمانی یکی از راه های دوست شدن با دختر تک چرخ زدن جلو مدرسه دخترونه بود :))
یادتونه؟؟؟
نخند داییم همینجوری ازدواج کردن تازه 2تاام بچه داره خیلیم از زندگیش راضیه:)))
امتحان نکنیداااا الان دیگه جواب نمیده

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 8 بهمن 1394 
نظرات 0

رفته بودیم پارک یه دختر پسر 15 16 ساله داشتن باهم دعوا میکردن
،دختره به پسره میگفت آره بزن تو گوشم تا بفهمم روم غیرت داری پسر میگفت خفه شو و این چه حرفیه و اینا... بعد دوباره دختره هی میگفت نه بزن بزن اگه راس میگی، یهو دیدیم این پسره زااااااااااارت خوابوند تو گوش دختره
اونم گریه کرد پاشد رفت، پسره هم رفت دنبالش.
حالا تا اینجاش مهم نبود ما تو مسائل خانوادگی دخالت نمیکنیم.
ولی وقتی رفتن یه چیپس فلفلی با یه تیکه لواشک بزرگ جا گذاشتن، با رفیقام حمله کردیم به خوراکیاشون این جاش خعلی خوب بود :))
جـا همه خـالـی :D

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 8 بهمن 1394 
نظرات 0

آقا با اهل منزل داشتیم میرفتیم بیرون... مامانم عقب ما بود، یهو یه صدای مهیبی شنیدیم اول فکر کردیم که یه دبه یا شیشه نوشابه زیر پای مامانم رفته... منتظر واستادیم که بیاد دیدیم آقا مامانم کله اش را گرفته... چی شده؟ با کله رفته تو آینه بابای علی جوبی(همسایمون) !!! جالب اینجاست که پس از وقوع حادثه اومده میگه ای خفه نشی افسون!!!
من O-o
آیینه :(((((((((
مامان ^-^
انگار من آینه رو کوبوندم تو سرش...

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 8 بهمن 1394 
نظرات 0

یه زبانسرا هس تو خیابون سعدی رو دیوارش بزرگ نوشته
welcome to Omid zaban sara
ینی انگلیسی طرف تو حلقم
موندم زبان آموزاشون با چ امیدی میرن اونجا واس زبان یادگرفتن

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 8 بهمن 1394 
نظرات 0

رفتم مانتو بخرم میگم آقا این رنگش کالباسیه؟
میگه بله خانم کالباسیه با مونجوقو ملیه خیارشور!!!!!
قیافه مرده:^_^
قیافه من:o_O

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 8 بهمن 1394 
نظرات 0

آخرین روز مدرسه بود.به معلم گفتیم امروز دیگه درس نده و ازاین حرفا
اونم راضی شد و گفت:فقط جیکتون درنمیاد :ا
مام گفتیم: رو جفت چشام [به همراه یک لبخند موزی]
ولی انقد حرف زدیم و گفتیم خندیدیم که معلم جوش آورد انگشت اشارشو سمت من گرفت و گفت:برو از کلاس بیرون
منم گفتم: هرچی که تو گویی عزیزُمممم
پاشدم داشتم میرفتم بیرون برگشتم یه نگاه به بچه ها کردم.سرمو تکون دادم و گفتم:اگه رفتم معتاد شدم ب خانوادم بگین حقمو از این معلم بگیرن*_*
خواستم برگردم ک خانوم ماژیکِ رو میزشو پرت کرد،صاف خورد تو مَلاجم :(
بچه ها (که حس همدردیشون از پهنا تو کیسه صَفرام) داشتن صندلی هارو گاز میزدن :ا
مدیونین اگه فکر کنین معلمم عمه ی جَکی جان بوده :)

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 8 بهمن 1394 
نظرات 0

آلارم گوشیمو گذاشتم رو ساعت4 صب که پاشم واسه امتحانم بخونم. از بس تو فکر 4جک و پستام بودم وقتی گوشیم زنگ خورد فک کردم مدیره 4جکه وپیام تبریک واسه کاربر برتر شدن بهم داده منم ی نگاه سرشاراز عشق همراه با ی لبخند به گوشیم زدمو گرفتم خوابیدم.صب که پاشدم تازه فهمیدم که چه غلطی کردم
این شکستایی که از 4جک خوردم از صدتا شکست عشقی بدتره لامصب...

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 8 بهمن 1394 
نظرات 0

مامانم زُل زده بود به عکس کارت ملی من،بعد میگه:
میدونستی تو نــــــه شبیه منی نــــــه بابات...!!!
راست میگفت عایا؟!
من از این پست به بعد باهاس برم آزمایش ژنتیک!
دیگه کی با منه!!؟

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 8 بهمن 1394 
نظرات 0

مادربزرگ من هر روز یکی از سریال های کره جنوبی و برای یکی از دوستاش تعریف میکرد تا اخرین قسمت سریال که میگه دختره تصادف کرد و مرد,دوستش با تاسف و جدیت زیاد گفت حالا مراسم عزاداریش کی هس که بریم?!! مادربزرگ من ساده تر از اون میگه: اونو دیگه من نمیدونم مراسمش ایران نیس که بریم خارجه!!!!!!!!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 8 بهمن 1394 
نظرات 0

یادمس کوچولی بودم قرار بود بریم عروسی،
آقام گفت: بابا بیا کارد دارم...
بابام: " ببین عزیزم ما تو دینمون سفارش شدس که سه چیزا به فرزنداتون آموزش بدیند،
1.تیر اندازی
2.شنا
3.سوارکاری
حالام دلم میخواد تو این عروسی سه تاشا با هم یادد بدم..."
گفتم: چیطوری آقاجون؟؟!!
گفت: " بیبین شوما میری یجا کمین میکونی، آ تا شاباشا ریخدن رو سری عروس هر کی رفت برا جمع کردنش با کش پول بش تیر اندازی میکونی تا از مکان فرار کوند. تو مرحله بعدی از دور شیرجه میزنی رو شاباشا آ لا شاباشا شینا میکونی، مرحله آخرم پولارا ورمیداری آ مثی اسب فرار میکونی که کسی ازت نسوند..."

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 8 بهمن 1394 
نظرات 0

زمان دانشجویی سر امتحان اخلاق، دوستم آیه ها و حدیثایی که استاد گفته بود تو امتحان میاد رو روی کاغذ نوشته بود آورده بود، سر جلسه که درشون آورد مراقب دید اومد گف خجالت نمیکشی تقلب میکنی؟!!
این دوست ماهم نه گذاشت نه برداشت گفت: نه آقا اشتباه می کنید این آیه ها برای تقویت حافظه است.... :))
مراقب: ://
دوستم: :دی
تقلب: :0 :0

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 8 بهمن 1394 
نظرات 0

دیروز داشتم میرفتم مدرسه امتحان ادبیاتم با خودم مرور میکردم در حال رد شدن از در یه خونه بودم که یه پسره که دانشجو بود عین موشک اومد بیرون
بنده هم سه متر پریدم بالا خیییلیضایع شدم اونم کصافط انگار نه انگار سرشو عین گاو انداخت پایین رفت

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 8 بهمن 1394 
نظرات 0

یه بستنی فروشی سنتی داریم اینجا هر بار میرم میگه چه طعمی میخای؟ میگم خامه یا کره! میگه همه تموم شده فقط ساده داریم!!!
ینی من چندبار هم کمین کردم ساعت شیش صبح رفتم میگه تموم شده!!!
اصلا آپشن هاش آدمو دیوانه میکنه لامصب!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 8 بهمن 1394 
نظرات 0

عاقا این چن روز خاطره های توپمون و واستون نوشتم ولی باز منتشر نشد
منم حرصم گرفت گوشیم و کوبیدم تو دیوار
امیر اومد گف یا علی باز چی شده پ؟
منم قضیه رو بش گفتم حالا نگا آقای خلاق ما تو آن واحد چ اثری خلق کرد
آهای تویی که میگی بیشتر تلاش کن،موقع تلاش کردنامون کجایی تو؟وقتی ک تو زندگیون باختیم،نشستیم و ازش ی خاطره ساختیم،تا بخونن و بخندن ب کارامون،دیگه تکرار نکنن، اشتباهامون
میگی طولانیه محتواش،بشین بخون ببین چقد غم توش داشت
خب فعلا جلوش و گرفتم تا ب جاهای باریک نکشیده
بچه ها بمسئولین بگید مطالبم و منتشر کنن تا نگفتم شعرش و کامل کنه
لایک:اوه اوه قضیه مرگ و زندگیه

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 8 بهمن 1394 
نظرات 0

اونروزی رفتم تو سیسمونی فروشی 1چیزی بود پارچه ای شکل دایره دوتا میله شکل ضربدر بالاش وصل بود 4 تام عروسک ازش آویزون که یه وقت خدایی نکرده بچه رو نذارن زمین، بخوابونن رو این بازی کنه، گفتم عاغاااا این 35 تومنه؟ گفت نه خانم 350هزار تومنه حالا قیافه من 0_o
اونوخ من بچه بودم میذاشتنم تو 1صندوق چوبی جای میوه میزاشتن زیر سایه درخت واس خودم با مگسا خاله بازی میکردم با صدای قورباغه ها میرقصیدم به همین برکت قصم

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 8 بهمن 1394 
نظرات 0

+ ♥♥ hamed=hanie ♥♥
دوستان یه لحظه توجه فرمایید,کیلیپس سارا تو حلقتون ^_^
دوست من کمرشو عمل کرده بعد اگه بخاد کوچکترین تکونی بخوره کمردرد میگیره خفن
بعد این بنده خدا میخاست عطسه کنه نمیتونس چون عطسه که میزد از درد فرشو گاز میگرفت
بعد این یکی دوست نابغه ما برگشته بهش میگه:ببین یه راه حل این دفعه دماغتو بگیر نزار عطسه بزنی , دماغتو بگیر بزار عطست بره تو خودت بره تو مغزت بعد مغزت بترکه :)))
ینی همین ایده و نظر هاست که باعث میشه ما اقتصاد مقاومتیمون خوب باشه ها وگرنه به خودی خود تحریما اثر نداره ناموسا
پایه میز عسلیمون تو چشمای کامران که چند وقته نیس...کامی داداش منتظرتما

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 8 بهمن 1394 
نظرات 0

اقا امتحان زبان میان ترم داشتیم؛دوستم بغل دستم نشسته بود
یهو وسط سکوت سنگین وسط امتحان، ازتوکیف دوستم صدای الوالو اومد هی طرف صداشومیبرد
بالاترومیگفت الو.وووو......دلامصب باهزاربدبختی جلوی انفجارخندمونوگرفته بودیم
اماطرف دست بردارنبود ...مام دیگه نتوستیم جلوی خندمونوبگیریم پخخخخخخخخخخخ زدیم زیر
خنده...
نگودوستم یادش رفته گوشیشوقفل کنه ارنجش خورده وشماره گرفته

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 8 بهمن 1394 
نظرات 0

چن وقت پیش با بچه ها رفته بودیم مشهد(جا همتون خالی).حوصلمون سر رفته بود یه فکر توپ به ذهنمون رسید گفتیم یه خورده تفریحات سالم کنیم.اینطوری که یکی از رفقا تو خیابون شروع کرد به دویدن، بقیه ماها هم با فاصله چند متری شروع کردیم به دویدن و داد میزدیم آی دزد آی بگیریدش دزد دزد.خیییییییلییییییی حال میداد ملتو هول میدادیم به همه تنه میزدیم از رو ماشینا می پریدیم خلاصه اینکه همه کار میکردیم.
خواستم بگم شما اینکارا رو نکنین چون عاقبت خوشی نداره.آخه ی بار ملت تیز بازی در آورد و رفیق ما رو گرفت.هیچی دیگه با هزار زحمت تونستیم لاششو از زیر دست و پای ملت بکشیم بیرون.همین قدر بگم مجبور شدیم 3 روز بیشتر مشهد بمونیم تا سر وصورتش مث آدما بشه که خانوادش خونه راهش بدن.

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 8 بهمن 1394 
نظرات 0

لیدیز اند جنتلمنز....
یه جا خونده بودم که اگر در زمان طلوع خورشید و غروب خورشید به چشمای گربه زل بزنی اونوخ بدشانسی بزرگی میاری...
عاقا از اونجایی که من خعلی محقق تشریف دارم...
نزدیکای غروب رفتم خیابون و از شانس یه گربه دیدم....
همینجوری زل زدم تو چشاش...
منننننتتتتظرررررر بد شانسی بودم که یه ماشینیه از رو گربه رد شد و بدبختو تبدیل به لواشک کرد....
الان یه 2ماهی میشه زیاد به چیزی نگاه نمیکنم.....
عایا این از اثرات گرانی بنزین است؟
عایا اثرات تحریما هنوز در هوا معلق است؟
عایا سبد کالا یک رویاست؟
عایا من ادم خواهم شد؟عایا این عایاها جوابی خواهند داشت؟
عایا به لایک اعتقاد داری یا بیام نگات کنم؟؟؟؟؟

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 8 بهمن 1394 
نظرات 0

امتحان مدار شدم سه و نیم از شیش، دیشب خواب استادمو دیدم کلی باهاش درددل کردم، آخرش گفت یه نمره اضافه میکنم، الان رفتم دیدم تو سایت نمرمو زده 4ونیم، قصد دارم این روزا به جای درس خوندن بخوابم سعی کنم اساتیدمو ببینم

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 8 بهمن 1394 
نظرات 0

چن وخ پیش معلم زیستمون داش میگف معده حرکت موضعی نداره عو اینا، بعد دوسته منم نوک میخواسته گویا، برگش گف: "سارا سارا معده داری؟ :-؟ " :))
بعد همین دوستمون قبله امتحان ادبیات داش ب این فک میکرد ک دسشویی داره و میخواس ا معلم بپرسه ک ویکتور هوگو نوبل گرفته یا ن. گف: "خانوم ویکتور هوگو دسشویی داش؟ :-؟ " :)) خلاصه ایشون کلا نباید همزمان ب دوتا چیز فک کنه دیگ یهو دیدی کار ب جاهای باریک کشید :-"

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 8 بهمن 1394 
نظرات 0

فینال لیگ قهرمانان اروپا بود همه خواب بودن و تنها پای تلویزیون دراز کشیده بودم و دیقه های آخر بازی بود داشتم با افسردگی هر چه تمام تر تخمه میشکوندم که یهو رئال مادرید گل مساوی رو زد و مثل گراز پریدم هوا گفتم گللللللللللللل سرخیو راموووووس،بعد از خوشحالی اطرافو نگاه کردم دیدم خداروشکر هیشکی نیست . دو دیقه بعدش بازی تموم شد منم بیخیال داشتم نظر کارشناسارو گوش میکردم که یهو بابام از پشت یه لگد محکم کشیدزیر پشمکام همچین که از ترس سیخ وایسادم سر پا و بهم گفت مرتیکه ی کره خر لندهور خجالت نمیکشی با این هیکلت نصف شبی داد میزنی مردم آزار
منم هیچی نگفتم سرمو انداختم پایین و نشستم سرجام که وقت اضافه ی بازی رو ببینم بابامم اومد کنارم نشست و باهم تخمه میشکوندیم تا اینکه گرت بیل گل دومو زد و دیدم بابام داره داد و هوار میکنه ومیپره هوا از خوشحالی منم گفتم وقتشه منم خودمو خالی کنم،جاتون خالی یه داد بلند زدم گفتم گلللللللللللل گرت بیلللللللللل
بابام نذاشت لللل رو کامل بگم و یکی خوابوند زیرگوشم وگفت فقط من باید خوشحالی کنم زاخاررر نه تو
هیچی دیگه منم باناراحتی هرچه تمام رفتم تو اتاقم خوابیدم:(((
خواستم بگم کسی میدونه بازی چند چند شد آخرش؟:|

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 8 بهمن 1394 
نظرات 0

اغا ما سال سوم راهنمایی بودیم پیچایی که دستگیره رو به در نگه میداشت در ارودیم که معلم زبانمون نیاد هی این معلم بدبخت از پشت در میگفت حالا من چه جوری بیام تو ما هم که پنجره کلاسمون به حیاط میخورد میگفتیم کاری نداره میرین تو درگاه پنجره بعد میپرین تو کاری نداره که !!!!!
بیچاره سکته نکرد خیلیه :))))))))

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 8 بهمن 1394 
نظرات 0

اون روز دارم واسه4جوک مطلب میذارم مامانم اومده میگه این شکلکارو چجوری درست میکنین؟من از همه جا بی خبر یادش دادم.بعد اونروز رفتم
یه نگا به مقله ام بندازم که ثمره 3 ماه تحقیق بود که با خون دل جمع کردم وخودم تو لب تابم نوشتم و سیو کردم.میبنم پر از شکلکه!
مثلا نوشتم:البته این دو عنصر در کنار هم بی خطرند تا زمانی که در کنار یک فلز با ارزش قرار بگیرند.^_^
یا مثلا:دانشمندان هنوز در این باره به نتیجه قانع کننده ای نرسیده اند.@_@
مامان خوش ذوق من دارم؟
دوستان من با یه لیوان اسیدم کارم اه میفته.قربون دستتون

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 8 بهمن 1394 
نظرات 0

عاغا ما یه روز رفتیم بشینیم پشت کامپیوتر کلا سر از آمازون در اوردیم !
هیچی دیگه مامان خانوممون نشسته بود پشتش ... من یه کلام گفتم بلند شو از صبحه نشستی پاش! منو بست به تیر بار :
از بس پشت کامپیوتر میشینی آخر میشی موش کور ! مگه تو فردا امتحان نداری؟ بلند شو برو الان درستو بخون عوض اینکه شبا عین جغد تا ساعت 4 درس بخونی ! امروزم که تا ساعت 2 خواب بودی ! ماشالا خواب که نیست ! خرس قطبی ! من نمیدونم تو رو با چه عقلی تو تیزهوشان پذیرفتن !
من : اه مامان ! ایشششششششششششششش !
مامان : ایشو هناق ! چته هی دم به دقیقه عین مار کبری فیس فیس می کنی ؟
من :|
مامانم :|
لایک = بین دخترا هم داریم چنینی موردی ؟؟؟؟ نه واقعا داریم ؟؟؟ نه داریم ؟؟؟
لایک = وضع ما که از اینم بد تره !

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 8 بهمن 1394 
نظرات 0

عاقا یه روز با دوستم خابگاه بودم گرسنمون شده بود میخاستیم پیتزا سفارش بدیم ..........ک ای کاش مرده بودیم از گشنگی خخخخخخخ
پیتزا رو ک آوردن.رفتم حساب کنم گفتم چند شد آقا......میگه ده هزار و پونصد
من ده و پونصد از تو کیفم در آدوردم پونصدی رو بهش دادم گفتم بفرمایین ..خخخخخخخخ
پسره منو نیگاه کرد گفت دهو پونصد.....گفتم ممنون قابلی نداره خخخخ
باز گفت خانم تعارف نکردم ک شما ده تومنیو گرفتین دستتون دارین منو نیگاه میکنین خخخخخخخخخ
منم در حالت محو شدن در عمود پولو بهش دادم و با سرعت میگ میگ درو بستم خخخخخخ
دوستم ک پشت در داشت از خنده روده بر میشد ........
هعییییییییی...

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 8 بهمن 1394 
نظرات 0

عاقا توی این جلسه ای ک امتحان میدیم ی دختره هست هر سه جلسه در میون وسط امتحان ما بلند میشه برگه شو میده با صدای بلند هم میگه بچه ها برای همتون ارزوی موفقیت میکنم ماهم مثل بز کوهی نگاش میکنیم اونم وقتی میبینه ما جوابشو نمیدیم سرشو تکون میده میگه ممنون ممنون شما هم خسته نباشید
اصن ی وضیه میخوام دفه بعد خودکارمو از عرض پرت کنم سمت دهنش ک دیگه ارزو و موفقیت یادش بره
لایک=اورین موافقم

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 8 بهمن 1394 
نظرات 0

آغـــا تو تیلویــزیون داشتـ شیــر مانیزارو تبلیــــغ میکــرد
آوره همــون کـ گــاوه تو گوشش هنذفــری گوذاشتــه
مامانــم هـروختـ اونو میبینـه اشکـ تو چشمــش جمـــع میشــه و میگـ: زهـــــــرا بیا بیـــا دارن تو رو تو تلویزیون نشون میــدن ببیـــن از اونا کـ تو گوشتــ میزاریــَم اونجام گذاشتــی(هنزفــری را میفرمــایند):|
ینـــی موشتــی محبتـــه کـ بــ ســرو صورتــم می پـــاچه ( !-_-)

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 8 بهمن 1394 
نظرات 0

یه روز صبح مثل فیمای خارجی صبحونه آوردم تو رختخوابم بخورم خیلی چسبید فقط پتو شستن بعدش خیلی سخت بود وگرنه ملافه ها رو مامانم شست تشک هم دادیم خشکشویی!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 8 بهمن 1394 
نظرات 0

یکم000پانزدهم000سی ام000
فرق نداره!هروقت به بابام میگم:پول بده؟
یه ده هزارتومنی ازجیبش درمیاره,میگه:منم واین ده هزارتومن تاآخربرج!
الان سال هاست منتظرآخر برجم!
ی رقابت شدیدی بین آخربرج ونیمه گمشده من هست به اسم:هرکی دیرتررسید,برنده اس! o_O

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 8 بهمن 1394 
نظرات 0

اقا ملت قاطی کردن دیروز رفتم بانک هوا هم بد بود
داخل بانک بودم بارون شروع شد بارون نبود که از آسمون سیل میومد
متصدی باجه خیلی شیک و مجلسی گوشیش و برداشت زنگ زده یه زنش میگه :
وای عزیزم میبینی هوا چقدردو نفره است جون میده تو این بارون بری قدم بزنی
جاااااااااان @!@
داشت مردم رو بیرون سیل میبرد این می خواست بره قدم بزنه !!!!!
این تا حالا هوای دونفره ندیده؟؟؟؟؟؟
هوای بیرون شیبیه جنگ جهانی بود تا هوای دونفره
خدایا این شادی ها رو از ما نگیر

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 8 بهمن 1394 
نظرات 0

آقا کی یادشه شیر شیشه ای ها که عکس گاو روشون بود رنگش هم قرمز یا سبز بود
تازه درش هم آلومینیومی بود که با انگشت بازش میکردیم و میزدیم بالا
یادش بخیر چه چیزای خوبی تو بچگی مابود...

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 8 بهمن 1394 
نظرات 0

امروز داشتم در رنگ آمیزی میکردم ،نمیدونم چی شد سرم خارش گرفت ، هر کاری میکردم خارش سرم نمیرفت ولی هی احساس میکردم سرم یه جوری شده ، بعد چند دقیقه صاحب کار اومد یه نگاه بهم کرد گفت خودت رو چرا اینجوری کردی مرد حسابی
تعجب کردم گفتم چطوری کردم؟
گفت بیا برو تو آینه نگاه کن ،رفتم تو آینه نگاه کردم تازه فهمیدم چی شده
.
.
.
کل این مدت سرم رو با چرتکه رنگ میخاروندم :|
موهام همه سبز لجنی :|
هیچی دیگه ، کچل بودن چه حالی میده O_o

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 8 بهمن 1394 
نظرات 0

سر جلسه امتحان قرار بود به دوستم تقلب برسونم. شانس اون مراقبه دقیقن بالا سر من وایساده بود. طفلکی داشت گریه ش میگرفت هیچی نخونده بود. منم نمیدونستم چکار کنم. برگشتم به مراقبه گفتم شما اینجا وایسادی من استرس گرفتم نمیتونم بنویسم. اونم بیچاره باورش شد تا جاییکه میشد ازم دور شد. :)))

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 8 بهمن 1394 
نظرات 0

آخ آخ آخ مردم از خنده . . .
داداش کوچیکم اومده میگه : مستر بین کجاست ؟
من : چه می دونم؛ خونشون . !!
_ کجااآااست .دست تو بوده !!!!!
من : چی ؟؟؟!؟!؟!؟!؟
_ مستربین دست تو بوده ، کجاست ؟
من: چی میگی توو ؟!
_ میگم مستر بین کجاست ؟
من : مستر بین ؟؟؟؟؟!!!!
- آره
من : ....
سرتو درد نیارم منظورش ذره بین بوده . ذره بین !!!:)
سیم وایرلس همسایه تو حلقت اگه نخندی و لایک نکنی .
دماغ مستر بین تو چشت اگه بخندی ولی لایک نکنی

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 8 بهمن 1394 
نظرات 0

چن وقت پیش برا داداشم رفتیم خواستگاری دختره ازش پرسیده:
شما دست بزنم دارید؟؟
اینم نه گذاشته نه برداشته میگه:نه من اصولا با کمربند میزنم
داداشه جو گیره من دارم؟؟
خدایا شفاش بده

اااااااااااااااااااامین

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 8 بهمن 1394 
نظرات 0

والا ما بچه بودیم کتاب داستان گیرمون نمیومد تو خشکی بخونیم 0_o
حالا گودزیلاهای الان کتاب دارن مخصوص حمام 15 هزار تومن که میرن تو آب میشینن نگاه کنن تا مامانه می شوردشون حوصلشون سر نره 0_o
والا با این نوناشون

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 8 بهمن 1394 
نظرات 0

عاقا امروز امتحان داشتیم مراقبه مچمو گرفت
بهم گفت:چرا این کار رو کردی؟؟؟؟؟
منم در کمال خونسردی جواب دادم : ببخشید خانوم پشت سرم چشم نداشتم که بفهمم اون موقع که برگشتم شما منو نگاه میکنید!
واللللللا توقع غلط کردم داشت ازم
هیچی دیگه برگمو ازم گرفت . اتفاقا کار خوبی کرد چون برگمو میخواستم بهش بدم سوز به دلش 20 میشم
لایک=ایشالا اون 20 کوفتت بشه :p

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 8 بهمن 1394 
نظرات 0

مجموعه اي از خاطرات گريه دار
اي خدا........
زنداداشم واسه گودزيلاش بطور جداگانه ومخصوصي سيب زميني سرخ ميكنه يك بشقاب پپپپپپپپر
اون وقت مامانم واسه غذا سيب سرخ ميكرد اگه يدونه بر ميداشتم با همون قاشق داغ چنان ميزد رو دستم كه يادم ميشد سيب زميني چي بود
ي سوال ما بچه سگيم؟؟بردار زادم بچه ادم؟لدفن كمكم كنيد سوالم بي جواب نمونه

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 8 بهمن 1394 
نظرات 0

به داداشم میگم 9 خرداد تولد دوستمه واسش چی بخرم؟میگه چیزی که دوس داره
میگم خب نمیدونم چی دوس داره
میگه خب بیشتر درباره چی حرف میزنه؟؟؟؟؟منم گفتم اصلا حرف نمیزنه! ^_^
بیشعور برگشته میگه پس براش بالا بالا بخر ^_^

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 8 بهمن 1394 
نظرات 0

▂▃▄▅▆▇█▓▒░๖ۣۜ[̲̅ᖇ][̲̅ξ]Zᗩ░▒▓█▇▆▅▄▃▂
یه بارم منو پسر عموم داشتیم تو خیابون قدم میزدیم که چِشِمون افتاد به جایزه ویژه (BMW Z4 20i) موج آبی شهرمون(گلستان_گنبد کاووس) رفتیم نزدیکتر یه آقوی مسئول واساده بود اونجا...
من : ببخشید آقا این ماشینه قیمتش چنده؟
مسئول : 250تومن...میخوای بخریش!!!؟؟(این سوالشو با لحن تمسخر آمیز پرسید)
من : ن...
پسر عموم وسط حرفم پرید خیلی شیک و مجلسی یه 1000تومنی از جیبش در آورد به آقای مسئول گفت : بیا اینو بگیر سویچ ماشینو بیار بقیشم مال خودت -_-
من ^_^
یارو :@
پسر عموم -_-
یارو مث یوزپلنگ زخمی افتاد دنبالمون :|
خو یکی نیس بهش بگه تو که جنبه نداری غلط میکنی جوونای مردمو به تمسخر میگیری کصافط ^_^

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 8 بهمن 1394 
نظرات 0

دیروز تو مدرسه ب رفقا گفتم:بچه ها گوشیم تاحالا صدبار افتاد رو زمین،کوبیده شد ب دیوار،باتری ماتریش همه دراومد ولی تاحالا هیچیش نشد،عینهو روز اولش کار میکنه*_*
ی دختره خیلی محترمانه پرسید:میشه بدونم مارک گوشیتون چیه؟؟؟
دوستم نه گذاشت نه ورداشت گفت:سگ کار گلکسی:)

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 8 بهمن 1394 
نظرات 0

بچه بودیم دو سه تا پسر فنچ تر از خودمون افتاده بودن دنبالمون... ماهم جوگیر اومدیم کلاس بزاریم رفتیم به[پـــلــیس راهنمایی رانندگی ]گفتیم اینا مزاحممون میشن.. اونا هم اسگل تر ازما همچین فرار کردن یکیشون نزدیک بود بره زیر ماشین....
هی یادش بخیرررررر چه ساده بودیمااااااااااااا ^ـــ^

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 8 بهمن 1394 
نظرات 0

شوهر خواهرم یه گودزیلاش میگه بشین گوساله
گودزیلا هم در جوابش فرمود
چشم بابای گاوم

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 8 بهمن 1394 
نظرات 0

آدم باس شجاع باشه...
امروز امتحان نهایی زیست داشتیم
داشتم میرفتم توسالن دم درسالن مراقب و مسئول حوزه داشتن حرف میزدن،
داشتم ازجلوشون رد میشدم دیدم مسئول حوزه داره میگه: ای وای فکرکنم اینا حوزه کنکورشونم همینجاست...
(عاصی شدن از دست ما)
برگشتم گفتم ...مشکل داری شما؟؟
اونم هل شد گفت مشکل که نه ..خب یکم دیر میاین سر جلسه^_^
منم گفتم آها -_- شماخودتو ناراحت نکن
بعدم رفتم نشستم سرجام
قیافه مسئول محترم o_

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 8 بهمن 1394 
نظرات 0

من اگه ازدواج كنم ميخوام ٤ تابچه داشته باشم اسماشونم بزارم

سيروان ،سيرتو. گشنه وان ، گشنه توو :)))

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 8 بهمن 1394 
نظرات 0

ما دهه شصتیا یک آموزش سختی که دیدیم طریقه استفاده از آفتابه در توالته...
برا همینه اینقدر خودساخته ایم.
میخندی؟....
اگه میتونی یه آفتابه بردار ببینم آب رو میرسونی به مقصد!
سوسول !
:|

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 8 بهمن 1394 
نظرات 0

من ودوستان نیمه باب دیروزبعدامتحان باماشین رفتیم دور دور بعد 2ساعت الافی گفتیم یکم مسخره بازی در بیاریم شروع کردیم بزن برقص توماشین جلومونم ی سرویس دخترونه بود(اسهال بگیرید اگه فک کنید دنبال اونا بودیم) توحال خودمون بودیم یدفه گشت ک نمیدونم ازکجاپیداش شداومدبغلمونو گف بزن بغل حالاماهم ..ده بودیم به خودمون اومده میگه مشروب خوردید رفیق ماهم جوری دهنشوبرای یارو باز کرده ک بگه مشروب نخورده داش فکش میشکست خلاصه اینکه ماشین ب دست خودم رفت کلانتری همه ی اینا ب کنارکی میخواد به مادر گرام بگه بیاکلانتری(ماشین به نام مادرمه) بعد1ساعت مقدمه چینی باجمله ی بمیری الهی گف کجابیام خلاصه اینکه خلافی ماشین وتعهدکلانتری و پول پارکینگ خیلی خیلی خیلی می سوزونه خدانکنه گیربیفتین

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 8 بهمن 1394 
نظرات 0

داشتیم شام میخوردیم بحث سر رنگ چشم کارگر بابام بود بابام میگه چشاش زاغه.
منم نمیدونستم زاغ چه رنگی میشه پرسیدم زاغ چه رنگی میشه؟
داداشم: ان دماغی خودمون میشه دیگه...
عاقا بابام حالش بهم خورد سر شام...
وبا یک لنگه کفش برادرم را به افق رهسپار کرد...

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 8 بهمن 1394 
نظرات 0

با خواهرم داشتیم اسم فامیل بازی می کردیم مونده بود تو اعضای بدن خواستم بهش کمک کنم گفتم چیزی که تو توش مشکل داری یهو گفت مغز!!!!!!!!!!!! نخندین واسه خودش مخیه ها

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 8 بهمن 1394 
نظرات 0

سرکلاس فیزیک کنکور بودیم و استاد شروع کرد به گیر دادن و خندیدین به دماغ عملی و صورت کبود یکی از بچه ها که 2هفته پیش جلو اموزشگاه باصورت پخش زمین شده بود.هی میگفت ماسکتو بردار بیشتر بخندیم ولی این همکلاسی ما جون میداد ماسکو برنمیداشت.در همین حین استادمون بلند گفت هرکی از دماغش عکس بگیره یه10تومنی تا نشده بهش میدم منم که گکلا خلاق اثار جدید در کلاس شیک و مجلسی بلند شدم یه تراول در اوردم(بله مام تراول دیدیم....خخخخخ)گفتم هرکی در5دقیقه اینده از دماغ استاد عکس بگیره این میشه مال اون.هیچی دیگه کودتا شد تو کلاس
بدجنسم خودتونید.....
من:))))))))))))
بچه ها:)))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))
استاد:0_O
بازم استاد:((((((((((((((((((((((
بازم من:هههههههههههههههههههههه
اولین پوستمه یوهوووووووووووووووووووو

 
 
***************************** امام کاظم علیه‌ السلام : هرکس مؤمنی را شاد کند، ابتدا خدا را شاد کرده و دوم پیامبر صلی الله علیه و آله را و سوم ما را *****************************

طنز پرداز